نور الدین حلبی
احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام در رحبه كوفه و اشكال حلبى[۱]
از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در رحبه کوفه حدیث «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاهُ» را مطرح كرده و از شاهدان حاضر در مجلس از صحابه كه در غدير حاضر بودند طلب شهادت كرد. اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل سنت نقل كرده اند.
ولى حلبى در عين نقل اين ماجرا به آن اشكال كرده است:
۱. اشكال حلبى
اعتراف حلبى به اينكه امام عليه السلام براى ردّ كسانى كه در خلافت با او كشمكش كردند به حديث غدير احتجاج كرد، به درستى سخن ما گواهى مى دهد. حلبى مى نويسد:
اگر بپذيريم كه مرادِ حديث آن است كه على عليه السلام به امامت أولى است، مقصود امامت در آينده است نه در زمان صدور حدیث، زيرا در غير اين صورت على عليه السلام با وجود پيامبر صلى الله عليه و آله امام بوده است. براى آينده نيز وقت خاصى تعيين نشد. پس از كجا ادّعا مى شود كه اين آينده پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است؟ بلكه رواست كه اين آينده بعد از آن باشد كه با على عليه السلام بیعت كردند و او خليفه گشت.
دليل اين سخن آن است كه على عليه السلام تنها زمانى به حدیث غدیر احتجاج كرد كه خلافت به او بازگشت. در آن زمان - چنانكه گذشت - براى ردّ كسانى كه با او كشمكش كردند به اين حديث احتجاج كرد. بنابراين، سكوت على عليه السلام از احتجاج به اين حديث تا زمان خلافتش براى كسانى كه اندك خردى دارند - چه رسد به مردم فهيم - گواه آن است كه حديث غدير نصّ بر امامت او نيست.[۲]
۲. پاسخ اشكال حلبى
و اما پاسخ سخنان حلبى:
الف) حلبى مى گويد: مقصود امامت در آينده است نه در زمان صدور حديث، چرا كه در غير اين صورت على عليه السلام با وجود پيامبر صلى الله عليه و آله امام بوده است. اين سخن باطل است، زيرا در حديث قيدى وجود ندارد كه مقتضى اين معنى باشد، بلكه حديث شريف مطلق است.
بنابراين، معنايش اين است كه: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ أولى مِنهُ بِالإمامَةِ: هر كس من مولاى او هستم على از او به امامت سزاوارتر است. اين معنايى است كه شيعه اماميه در گذشته و اكنون آن را اثبات میكند، و ستيزه جويان اهلسنت با آن مى ستيزند.
ب) حلبى مى گويد: رواست كه اين آينده بعد از آن باشد كه با على عليه السلام بيعت كردند و او خليفه گشت. معناى اين سخن حمل «اولويّت به امامت» در زمانِ پس از عثمان بن عفّان است. اين حمل جداً نادرست است و تبريك ابوبكر و عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام پس از حديث غدير - چنانكه در «الصواعق» و كتاب هاى ديگر آمده بنياد سست آن را از ريشه كن مى كند، زيرا آن دو اعتراف كردند كه امام عليه السلام مولاى هر مؤمنى است.
در نتيجه، به اعتراف آنها امام عليه السلام مولاى آن دو نيز خواهد بود، چه اينكه آن دو از مؤمنان باشند يا نباشند. بنابراين، على عليه السلام از آن دو به امامت سزاوارتر خواهد بود. بنا بر همه اينها، مقيّد كردن ولايت به زمان پس از عثمان بر پايه فهم و اعتراف ابوبکر و عمر باطل است.
همچنين، بنا بر حمل مَولى بر «أولى به امامت»، شكّى در دلالت حديث غدير به امامت مطلقه اميرالمؤمنين عليه السلام بر جاى نمى ماند. پس بنا بر اينكه بر امامت و جانشينى خلفاى سه گانه نصّى وجود ندارد - اين مطلب نزد اهل تسنّن ثابت و پذيرفته است، تا جايى كه شخص دهلوى به آن معترف است - مطلق وجود نصّ بر جانشينى امام عليه السلام خلافت بلافصل او را ثابت مى كند، چرا كه مقدّم داشتن غير منصوص بر منصوصٌ عليه قبيح است.
سوم) حلبى مى گويد: سكوت على عليه السلام از احتجاج به اين حديث تا زمان خلافتش... ، گواه آن است كه حديث غدير نصّ بر امامت او نيست. اين سخن نيز به دليل مناشده امام عليه السلام با ابوبكر و اصحاب شورى مردود است؛ شيعه سكوت على عليه السلام را قبول ندارد، بلكه شيعيان اين ادعا را تکذیب و انكار مى كنند. پس اين ادعاى حلبى در برابر شيعه اماميه سودى به حالش ندارد و حديث غدير را از صلاحيت احتجاج و استدلال ساقط نمى كند.
در اينجا به بعضى از روايات شيعه اماميه كه در بردارنده مناشده امامعليه السلام با ابوبكر و اصحاب شورى به حديث غدير است اشاره مى كنيم:
۱. شيخ صدوق روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر بن ابى قحافه فرمود: به من بگو شايسته امر خلافت به چه ويژگى هايى شايسته اين امر مى شود؟
ابوبكر گفت: به خيرخواهى و وفا، دفع سازشكارى و چاپلوسى و جانبدارى، نيكوروشى، آشكار كردن عدل، علم به كتاب، سخنى كه جداكننده حق و باطل باشد، زهد در دنيا و بىاعتنايى به آن، ستاندن داد ستمديده از ستمگر؛ چه نزديك باشد و چه دور. و سپس خاموش شد.
على عليه السلام فرمود: اى ابوبكر، تو را به خدا سوگند مى دهم، اين ويژگى ها را در خود مىيابى يا در من؟ ابوبكر گفت: نه در خودم، بلكه در تو. على عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم، من پيش از همه مردان مسلمان پيامبر صلى الله عليه و آله را اجابت كردم يا تو؟ ابوبكر گفت: بلكه تو. على عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم، من حاضرين در موسم و همه مسلمانان را به سوره برائت آگاه كردم يا تو؟ ابوبكر گفت: بلكه تو.
على عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم، من در روز غار با جان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله نگهدارى كردم يا تو؟ ابوبكر گفت: بلكه تو. على عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند میدهم، آيا من از سوى خدا در آيه بخشش انگشترى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله صاحب ولايت شدم يا تو؟ ابوبكر گفت: بلكه تو.
على عليه السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا من بر پايه حديث پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير مولاى تو و هر مسلمانى ام يا تو؟ ابوبكر گفت: بلكه تو.[۳]
۲. شيخ طوسى از امام رضا از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است: هنگامى كه ابوبكر و عمر به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام و از او درخواست بيعت كردند و سپس از نزد او بيرون آمدند، حضرتش از خانه به مسجد رفت و (به سخنرانى پرداخت) و خداى را به خاطر نيكويى هايى كه به آنان - يعنى اهل بيت عليهم السلام - كرده و در ميان آنان فرستاده اى از ايشان برانگيخته و پليدى را از آنان دور كرده و به گونه اى خاص پاكشان ساخته است سپاس گذارد و ستود، و سپس فرمود:
فلان و فلان نزد من آمدند و از من خواستند تا با كسى بيعت كنم كه او خود بايد با من بيعت كند. من پسرعموى پيامبر صلى الله عليه و آله و پدر پسران او و صدّيق اكبر و برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم، و هر كس جز من چنين دعوى كند دروغگو است.
من پيش از هر كسى اسلام آوردم و نماز گزاردم. من وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله و همسر دخترش سرور زنان جهان فاطمه بنت محمد عليها السلام هستم. من پدر حسن و حسين عليهما السلام دو نوه رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم. ما خاندان رحمتيم.
خدا به سبب ما شما را هدايت كرد و از گمراهى نجات داد. من صاحب روز غديرم، و در اين باره آياتى در حق من نازل شده است. من وصى نبى صلى الله عليه وآله در امور كسانى از خاندان اويم كه مى ميرند، و من معتمَد وى در ميان زندگان امت او هستم. پس از خدا پروا كنيد و او را در نظر داشته باشيد تا گام هايتان را استوار گرداند و نعمتش را بر شما تمام كند. سپس به خانه اش بازگشت.[۴]
۳. شيخ حسن بن محمد ديلمى روايت مى كند: از امام صادق عليه السلام روايت شده كه ابوبكر در كوى بنى نجّار اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد. به او سلام كرد و با او دست داد و به او فرمود: اى ابوالحسن، آيا در دلت نسبت به اينكه مردم مرا به جانشينى پيامبر صلى الله عليه وآله گماردند و آنچه در روز سقيفه رخ داد و كراهتت از بيعت، كدورتى دارى؟ به خدا سوگند كه من چنين نمى خواستم، بلكه مسلمانان در كارى همداستان گشتند كه مرا نمىرسيد در آن با ايشان مخالفت كنم... .
اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر فرمود: اى ابوبكر، آيا كسى را ثقه تر از رسول خدا صلى الله عليه وآله مى شناسى؟ او در چهار جا براى من از تو و جماعت همراه تو - كه عمر و عثمان در ميانشان بودند - بيعت گرفت: در «يوم الدار» و در «بيعت رضوان» زير درخت و در روز جلوسش در خانه امسلمه و در روز غدير پس از بازگشتش از حجةالوداع. (در روز غدير) همه شما گفتيد: شنيديم و خدا و فرستاده اش را فرمان برديم.
و پيامبر صلى الله عليه و آله به شما فرمود: خدا و فرستاده اش بر شما گواه اند. و شما همگى پاسخ داديد: خدا و فرستادهاش بر ما گواه اند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به شما فرمود: بر اين امر گواه يكديگر باشيد و حاضرانتان آن را به غايبانتان برسانند، و هر كس از شما كه آن را شنيده براى كسانى كه نشنيده اند بازگو كند. در اين ميان تو گفتى: آرى اى رسول خدا. و همگى به پيامبر صلى الله عليه وآله و به من به خاطر اينكه خدا ما را گرامى داشت تبریک گفتيد. سپس عمر نزديک شد و به شانه من زد و در حضور شما گفت: آفرين، آفرين اى پسر ابوطالب! مولاى ما و مولاى مؤمنان گشتى.
ابوبكر گفت: اى اميرمؤمنان، امرى را به ياد من آوردى كه اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله شاهد آن بود آن را از او مى پذيرفتم.[۵]
اگر اهل سنت از پذيرش اين روايات سر باز زنند، ما استدلال اميرالمؤمنين عليه السلام به نصّ بر امامتش در روزگار خلافت ابوبكر را از روايات ايشان مى آوريم:
اسعد بن ابراهيم بن حسن بن على حنبلى در اربعينش، از استادش عمر بن حسن معروف به ابن دحيه[۶] روايت كرده است: حديث سوم: ثَورى، از اعمش، از سالم بن ابى جعد روايت كرده است: نزد انس بن مالک رفتم، در حالى كه چشمش كور و بر چهره اش سپيدى برص نمايان بود.
كسى - كه گويا بين او و انس كينه اى بود - به سوى انس برخاست و گفت: اى همراه رسول خدا، اين علامتى چيست كه به چهره ات مى بينم؟ حال آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: مؤمن دچار برص و جذام نمى شود! انس سر به زير انداخت و چشمانش اشک مى باريد. در اين حال گفت: اين سپيدى به سبب نفرين اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بر من، بر چهرهام پديد آمده است. جماعتى از حاضران از انس خواستند كه حديث اين ماجرا را باز گويد.
انس گفت: هنگامى كه سوره كهف نازل شد، بعضى از صحابه از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه اصحاب كهف را به ايشان نشان دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله وعده داد كه چنين كند. فرشى به حضرتش هديه شد و صحابه آن وعده را به ياد وى آوردند. حضرتش فرمود: على را حاضر كنيد. چون على عليه السلام آمد به من فرمود: اى انس، فرش را بگستران. من فرش را گستردم.
پيامبر صلى الله عليه و آله به صحابه دستور داد كه بر فرش بنشينند. چون بر فرش نشستند، فرش بلند شد و به هوا رفت تا نيمروز به سير خود ادامه داد. سپس ايستاد و ما از جاى برخاستيم و بر زمين راه رفتيم تا به غار رسيديم. مردمانى را ديديم كه در خواب بودند و چهره هايشان همچون چراغ مىدرخشيد. جامه هاى سپيدى بر تن داشتند و سگ آنان دو بازويش را بر درگاه غار گسترده و نشسته بود. سراسر وجود ما ترس شد.
اميرالمؤمنين عليه السلام به پيش رفت و فرمود: سلام بر شما. آنان نيز سلام او را پاسخ دادند. ديگران نيز پيش رفتند و سلام كردند، ولى آنان سلامشان را پاسخ نگفتند. على عليه السلام به اصحاب كهف فرمود: چرا سلام اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله را پاسخ نمى دهيد؟ يكى از آنان گفت: از پسرعمو و پيامبرت بپرس.
سپس على عليه السلام به آن جماعت فرمود: بر جاى خود بنشينيد. وقتى نشستند، على عليه السلام فرمود: اى فرشتگان خدا، فرش را بالا بريد. فرش بالا رفت و ما به اندازهاى - كه خدا مىداند - در هوا سير كرديم. سپس فرمود: ما را بر زمين نهيد تا نماز ظهر را بگذاريم. ناگاه ديديم در سرزمينى هستيم كه در آن آبى نيست تا بنوشيم و وضو بگيريم.
على عليه السلام با پايش بر زمين زد و آب گوارايى از زمين جوشيد. وضو گرفتيم و نماز گزارديم و آب نوشيديم. على عليه السلام فرمود: نماز عصر را با رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهيد گزارد. فرش ما را تا عصر سير داد و ناگاه ما در كنار درِ مسجد بوديم.
چون پيامبر صلى الله عليه و آله ما را ديد فرمود: شما ماجرا را بازگو مى كنيد يا من بگويم؟ و ماجرا را بازگو كرد، گويا با ما بوده است. على عليه السلام به حضرتش عرض كرد: چرا اصحاب كهف سلام مرا پاسخ گفتند، ولى سلام همراهانم را نه؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آنان تنها سلام پيامبر يا جانشين پيامبر را پاسخ مى دهند. سپس افزود: اى انس، براى على گواهى بده.
پس از آن وقتى روز سقیفه فرا رسيد، على عليه السلام از من خواست كه به ماجراى آن فرش گواهى دهم، اما من گفتم: فراموش كرده ام. على عليه السلام فرمود: اگر پس از سفارش رسول الله صلى الله عليه و آله آن را كتمان مى كنى، خدا بر چهره ات سپيدى برص نشاند و آتشى در شكمت افكند و چشمت را كور گرداند. و من گرفتار برص شدم و شكمم آتش گرفت و كور گشتم.
انس به سبب حرارتى كه در شكمش بود، نمى توانست در ماه رمضان و غير آن روزه بگيرد، و در برابر هر روزى از ماه رمضان كه روزه نمى گرفت تهيدستى را غذا مى داد. انس در بصره مرد.[۷]
اما عدم نقل احتجاج امام عليه السلام به حديث غدير در روزگار خلافت ابوبكر و غير او از سوى اهل سنت هرگز حجتى در برابر شيعه نخواهد بود، چنانكه نقل يكى از فريقين بر ديگرى حجت نيست.
فخر رازى در «نِهاية العقول» در وجه استدلال به حديث غدير نوشته است: دوم: بى گمان على عليه السلام در روز شورى هنگامى كه مى كوشيد تا فضائلش را بيان كند، حديث غدير را ياد كرد و هيچ كس او را انكار نكرد. عدم انكار حاضران نسبت به حديث غدير با وجود انگيزه هاى بسيار در خدشه كردن بر چيزى كه آدمى خواهان آن است تا به آن بر ديگران تفاخر كند، دليل صحت آن است.
فخر رازى خود در ادامه، در پاسخ به اين استدلال نوشته است:
اما وجه دوم؛ يعنى مناشده در روز شورى ضعيف است، زيرا همانگونه كه بايد صحت اصل حديث اثبات شود، صحت اين مُناشده هم بايد اثبات شود، بلكه اثبات صحت مناشده مهمتر است. چنانچه بيشتر محدثان اين مناشده را انكار مى كنند. اما به فرض صحت آن، ما نمى پذيريم كه آن به همه صحابه رسيده باشد. و با فرض اينكه به همه صحابه رسيده باشد، اين را نخواهيم پذيرفت كه در ميان ايشان كسى يافت نشود كه آن را انكار نكرده باشد.[۸]
چگونه فخر رازى مى گويد: اين را نخواهيم پذيرفت كه در ميان صحابه كسى يافت نشود كه آن را انكار نكرده باشد؟ با اينكه پيروانِ منحرفان از اميرالمؤمنين عليه السلام در نقل اين انكار انگيزه هاى بسيارى داشته اند، حال آنكه هرگز كسى چنين انكارى را نقل نكرده است. و اگر عدم نقل در همچون امورى كه انگيزه ها در نقلش فراوان است دليل عدم اصل انكار نيست، چگونه است كه عدم نقل استدلال و احتجاج امام عليه السلام به حديث غدير در زمان ابوبکر و غير او كه البته انگيزه هاى اين عدم نقل نيز فراوان بوده، دليل بر عدم اصل استدلال و احتجاج امام عليه السلام است؟!
افزون بر اين، پيشتر معلوم شد كه واحدى اشعارى را روايت كرده كه امام عليه السلام آنها را در حضور ابوبكر و عمر و عثمان و ديگران خوانده، و آن اشعار نمونه هايى از فضائل و ويژگى هاى او از جمله حديث غدير را در بر داشته است.
بنابراين، ادعاى سكوت امام از احتجاج به حديث غدير در زمان خلفاى سه گانه دروغ است.
و) استبعاد ابوالطُفَيل نسبت به حديث غدير
بى گمان انكار و استبعاد ابوالطُفَيل نسبت به حديث غدير در ماجراى مناشده حضرت، از ادلّه استوار بر دلالت اين حدیث به امامت و جانشينى است، چرا كه اگر حدیث غدیر معنايى غير از امامت پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله داشت، انكار و شک وجهى نداشت.
در روايت احمد بن حنبل از ابوالطُفَيل آمده است: (پس از مناشده) از رَحبه بيرون آمدم، ولى گويا در دلم چيزى خلجان مى كرد. زید بن ارقم را ديدم و به او گفتم: شنيدم كه على عليه السلام چنين و چنان مى گفت. زيد گفت: چه را انكار مى كنى؟ من خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه اين سخنان را بر زبان آورد.[۹]
همچنين در روايت نسايى و ابن کثیر و در «زين الفتى» و نيز در «الرياض النضرة» از طريق ابن حِبّان همين آمده است.[۱۰]
اگر گفته شود: شايد ابوالطفيل نسبت به وجوب محبت على عليه السلام دچار شک گشته و به آن سبب كه على عليه السلام ناصر يا محب مؤمنان باشد دلش گرفتار ترديد شده بود؟! جوابش اين است كه اين را هيچ كس در حق ابوالطفيل - كه از بزرگان و دانشمندان صحابه است - جايز نمى شمارد.
و اما در مورد ابوالطفيل، ابن عبدالبَرّ و ابن اثير[۱۱] گويند: ابوالطفيل عامر بن واثلة، در روز اُحد زاده شد، و از روزگار هجرت رسول الله صلى الله عليه وآله هشت سال را درک كرد. وى بعدها در كوفه ساكن شد و على عليه السلام را در همه جنگ هايش همراهى نمود. هنگامى كه على عليه السلام شهيد شد، به مكه بازگشت و در آنجا ماند تا اينكه در سال ۱۰۰ درگذشت.
وى فاضل و دانشمند و حاضر جواب و فصيح، و اهل تشيع على عليه السلام بود و او را از ديگران برتر مى دانست. او ابوبکر و عمر را مى ستود و بر عثمان رحمت مى فرستاد. وى ماجرايى در مجلس معاويه دارد، كه در آنجا از اميرالمؤمنين عليه السلام دفاع كرد.
انكار تواتر حديث غدير[۱۲]
نورالدين حلبى در برابر حدیث غدیر راه ابن حجر هيتمى مكّى را رفته است. وى در جواب حدیث غدير مى نويسد: اين شيعيان و رافضيان همگى معتقدند در موضوع امامت تنها مى توان به حديث متواتر استناد كرد. لكن حديث غدير نه تنها خبر واحد است، بلكه افزون بر اين جماعتى از پيشوايان حديث مانند ابوداوود و ابوحاتم رازى بر صحت آن خرده گرفته اند. پس ادعاى شيعيان تناقض آميز است.[۱۳]
پاسخ: اين سخن به چند دليل، مردود است:
- نفى تواتر حديث غدير تکذیب واقعيت و انكار حقيقتى است استوار. همانگونه كه گذشت بزرگ پيشوايان اهل تسنن به تواترش تصريح كرده اند.
- ثبوت تواتر حديث غدير نزد شيعه كافى است.
- در موضوع امامت مى توان به حديثى كه از طرق اهل سنت نقل شده، هر چند خبر واحد باشد، استدلال و طرف مقابل را ملزم كرد. حتى واجب نيست كه حديث مورد استناد متواتر باشد تا بتوان به آن استدلال و طرف مقابل را به وسيله آن ملزم كرد.
- اينكه شمارى از پيشوايان حديث بر صحت حديث غدير خرده گرفته اند، در حقيقت طعنى است بر اين پيشوايان متعصّب.
- همان گونه كه پيشتر گذشت، نسبت طعن در صحت حديث غدير به ابوداوود دروغى صريح و بهتانى آشكار است.
روايت حديث غدير[۱۴]
يكى از بزرگان اهل سنت كه حديث غدير را نقل كرده نورالدين حلبى است. حلبى در «انسان العيون فى سيرة الأمين و المأمون» حديث غدير را به نقل از طَبَرانى در «المعجم الكبير» و ذهبى و ديگران در چند مورد و از ۳۰ يا ۱۶ و يا ۱۲ تن از صحابه روايت كرده، و گفته است: اين حديث صحيح است و با اسانيد صحيح و حسن وارد شده، و سخن كسانى كه بر صحت آن خرده گرفته اند قابل اعتنا نيست؛ مانند ابوداوود و ابوحاتِم رازى. همچنين به ماجراى احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام در رحبه كوفه نيز اشاره كرده است.[۱۵] محبّى[۱۶]: او را بسيار ستوده و از علم او تعريف كرده است.
نقل ماجراى حارث فهرى[۱۷]
از جمله دلايل قطعى بر دلالت حدیث غدیر بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام، ماجراى حارث فهری و عذاب الهی با سنگ آسمانی و نزول آياتى از سوره معارج است. اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل سنت نقل كرده اند، كه از جمله آنان على بن ابراهيم حلبى، نورالدين (ت ۹۷۵ - م ۱۰۴۴ ق) است. حلبى در كتاب سيره خود به نام «إنسان العيون فى سيرة النبى المأمون صلى الله عليه وآله» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان و ترديد او نسبت به حديث غدير را روايت كرده است.[۱۸] عبدالله بن حجازى شرقاوى و محبّى[۱۹]: او را توثيق كرده و ستوده اند.
پانویس
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۵۳۷-۵۴۵.
- ↑ السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۳۸.
- ↑ الخصال: ج ۲ ص ۵۴۹ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۷، به نقل از امالى شيخ طوسى.
- ↑ ارشاد القلوب: ص ۲۴۶.
- ↑ ابن خَلِّكان وى را توثيق كرده و بسيار ستوده است. وفيات الاعيان: ج ۳ ص ۱۲۱.
- ↑ الاربعين (مخطوط).
- ↑ نِهاية العقول (مخطوط).
- ↑ مسند احمد: ج ۴ ص ۳۷۰.
- ↑ الخصائص (نسايى): ص ۱۰۰. تاريخ ابن كثير: ج ۳ ص ۳۴۶. زين الفتى بتفسير سورة هل اتى (مخطوط). الرياض النضرة فى فضائل العشرة المبشَّرة: ج ۲ ص ۲۲۳.
- ↑ الاستيعاب: ج ۴ ص ۱۶۹۶. اسد الغابة: ج ۵ ص ۲۳۴.
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۱۰۳.
- ↑ انسان العيون: ج ۳ ص ۳۳۷، ۳۳۸.
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۲۸۸.
- ↑ انسان العيون فى سيرة الأمين و المأمون: ج ۳ ص ۳۳۶.
- ↑ خلاصة الأثر: ج ۳ ص ۱۲۲.
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۴۹۹.
- ↑ السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۳۷.
- ↑ التحفة البهيّة فى طبقات الشافعية (مخطوط). خلاصة الاثر: ج ۳ ص ۱۲۲.