پرش به محتوا

هلاکت گمراهان

از ویکی غدیر

در این فراز، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله تأکید بر این مطلب می‌نماید که وعدهٔ عذاب حتمی است و سرانجام ستمگران به هلاکت خواهند رسید، که در فراز قبل اشاره به وجود مقدس حضرت بقیةالله روحی فداه نمودند. آیه ۷۱ سورهٔ صافات و آیات (۱۹–۱۶) مرسلات در این عبارت ذکر شدهاند که به ترتیب مورد تحلیل قرار می‌گیرد.

تحلیل آیات در این فراز

آیه اول: وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ. قبل از آنان اکثر پیشینیان گمراه شدند.[۱]

آیه دوم: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ، کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ، وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ؛ مگر پیشینیان را هلاک نکردیم؟ سپس از پیِ آنان پسینیان را می‌بریم. با مجرمان چنین می‌کنیم. آن روز وای بر تکذیب‌کنندگان![۲]

تحلیل آیه اول

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ. قبل از آنان اکثر پیشینیان گمراه شدند.

همچنان که پیامبر صلی الله علیه وآله مسئله امتحان الهی را هشدار می‌دهد، ماجرای گذشتگان از انسان‌های روی زمین را به عنوان درس عبرتی برای آیندگان خاطر نشان می‌نماید.

این یادآوری را با اقتباس از آیه قرآن انجام داده و آیه را از صورت غایب به خطاب تبدیل نموده و از کلمه «وَ لَقَدْ …» در اول آیه به «قد» اکتفا کرده است، که این کار لازمه تضمین آیه در خطابه است.

در سوره صافات از آیه ۵۰ خداوند گفتگوی اهل بهشت را درباره همنشینان خود در دنیا مطرح می‌کند که آنان را در جهنم می‌یابند. سپس بهشت و جهنم را مایه آزمایش مردم معرفی می‌کند و بیان می‌کند که عده‌ای از اهل آتش کسانی‌اند که پیرو پدران گمراه خود شده‌اند، و در نهایت ثمره چنین کار حساب نشده‌ای را گمراهی آنان بیان می‌کند.

اکثریت و برگزیدن راه انحراف و ضلالت بر راه مستقیم

تفسیری که بر این آیه از خطبه غدیر می‌توان استفاده کرد، با توجه به موقعیت آن در خطبه و تبدیل ضمیر «هُم» به ضمیر «کُم» در کلمه «قَبْلَکُمْ» بازمی‌گردد که شامل همه امت‌های قبل از اسلام می‌شود. می‌توان گفت: از شدیدترین آیاتی که عبارتی همه‌جانبه درباره به حساب نیاوردن اکثریت مردم و اذعان به قِلّت مؤمنان در قرآن آمده همین آیه سوره صافات است، زیرا در این آیه عنوان «ضلالت» را درباره آنان تثبیت می‌نماید و به بی‌ایمان بودن اکتفا نمی‌کند، و از سوی دیگر اکثریت اولین را مورد توجه قرار می‌دهد که این عنوان شامل همه زمان‌های قبل از خطاب می‌شود.

بنابراین معنای آیه بازمی‌گردد به اینکه از اول خلقت حضرت آدم علیه السلام تا روز غدیر اکثریت انسان‌ها نه تنها مؤمن نبوده‌اند که گمراه هم بوده‌اند. اقتباس آیه در این موقعیت خاص خطبه که حضرت مردم را درباره امتحان الهی درباره ولایت هشدار می‌دهد و از مخالفت اوامر الهی در مورد ولایت بازمی‌دارد و از عذاب دنیا و آخرت می‌ترساند، بدان معنی است که در برابر انذارها و هشدارهای انبیای گذشته اکثریت نپذیرفته‌اند و راه انحراف ضلالت را بر راه مستقیم برگزیده‌اند، پس شما هم این نکته را فراموش نکنید که اگر بعد از من اکثریت مردم به دستورات و انذارهای من درباره ولایت توجه نکردند این به معنای ضلالت و گمراهی آنان است، نه اینکه اکثریت دلیل حقانیت باشد.

اصل قاطع قرآنی در مورد اقلیت و اکثریت

مسئلهٔ در اقلیت بودن درباره ولایت اهل بیت علیهم السلام از بنیادی‌ترین مسائل اعتقادی است که در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام عملًا خود نمایی کرده است. اکثریت مسلمانان امامت و ولایت و خلافت و صاحب اختیاری دوازده امام علیهم السلام را نپذیرفته‌اند، و فقط شیعیان بوده‌اند که این عمود خیمه عقیده را پذیرفته‌اند. با استناد به یک اصل قاطع قرآنی، شیعه نه تنها از اقلیت خود نمی‌هراسد که به آن افتخار هم می‌کند، چرا که کتاب خداوند در آیات متعدد اکثریت را غیر مؤمن و غیر عالم و غیر عاقل و دشمن حق و مشرک و فاسق و بد کردار و کفران کننده نعمت و جاهل و غافل و کافر و گمراه می‌شمارد.

برای بیان کامل آیه کوتاهی که در خطابه بسیار بلند غدیر، دنیایی از اعتقاد برای ما به ارمغان آورده آیه وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ لازم است در سه جهت توضیح بیشتری داده شود:

  1. ریشه قرآنی مسئله اقلیت و اکثریت.
  2. تجربه عملی اکثریت در امت‌های گذشته تا امروز.
  3. تحلیلی از ارزش علمی- دینی اکثریت و اقلیت.

ریشه قرآنی مسئله اقلیت و اکثریت

به‌طور کلی در قرآن اکثریت نه تنها مورد اعتماد واقع نشده‌اند، بلکه خالق جهان با علمی که درباره مخلوق خود دارد، و سابقه عملی که در طول قرن‌ها بشر از خود نشان داده است، همیشه به صورت هشدار گونه‌ای با مسئله اکثریت برخورد کرده و بشر را از تکیه بر چنین اصلی و بنای زندگی فکری و عملی خود بر چنین مبنایی بر حذر داشته است. بسیار جالب است که حتی یک مورد در قرآن «اکثریت» مورد تأیید و توجه نبوده، و حتی یک مورد به عنوان تاریخی از سابقه مثبت اکثریت به میان نیامده است.

از آن جالب‌تر اینکه اقلیت مورد عنایت و امضای خداوند بوده و در تاریخ انبیا و در مورد اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله تأکید خاصی روی اقلیت وجود دارد.

این مسئله در آیات بسیار زیادی جلوه‌گر است که در تعدادی از آنها از معنای جمله چنین استفاده‌ای می‌شود، ولی حدود ۹۰ آیه به صراحت تمام مطلب را به میان آورده است. در اینجا با دسته‌بندی موضوع مربوط به اکثریت در آنها دوره کاملی از آیات قرآن در این باره تقدیم می‌گردد:

الف. نفی اصل اکثریت در قرآن

۹ آیه از قرآن به صورت اساسی مسئله اکثریت را زیر سؤال برده است. این آیات از جهات فراگیری، مسئله اکثریت را به محاصره درآورده و مُهر بطلان بر آن زده است. در مواردی اصل امکان رویکرد اکثریت به سوی حق و ایمان را زیر سؤال بزرگ می‌برد که انبیا را هم از تحقق آن عاجز می‌داند: وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ؛[۳] اکثر مردم- اگرچه تو ای پیامبر تلاش کنی و دلت هم بخواهد- مؤمن نیستند!!

در موردی دیگر تابع اکثریت شدن را باعث مستقیم گمراهی می‌داند و می‌فرماید: إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ؛[۴]اگر از اکثریت کسانی که روی زمین هستند اطاعت کنی تو را از راه خدا گمراه می‌کنند.

در آیه‌ای دیگر در برابر اکثریت می‌ایستد و عظمت ظاهری آنان را در هم می‌شکند و می‌فرماید: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ؛[۵]اگر شما و همه کسانی که روی زمینند کافر شوند، خداوند بی‌نیاز و سپاس شده است.

در نقطه‌ای دیگر از قرآن تعجب از سقوط اکثریت را بیجا می‌داند و می‌فرماید: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ؛[۶]خبیث و پاکیزه مساوی نخواهند بود، اگرچه کثرت خبیث تو را به تعجب وادارد!

در فرازی دیگر از قرآن اکثریت را منزجر از حقیقت و دنباله رو باطل اعلام می‌کند و چنین می‌فرماید: بَلْ أَکْثَرُهُمْ یَعْلَمُونَ الْحَقَ و هم مُعْرِضُونَ؛[۷]بلکه اکثرشان در حالی که از حق اعراض می‌کنند آن را خوب می‌دانند.

و نیز می‌فرماید:بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ؛[۸] بلکه حق را برای آنان آورد، در حالی که اکثریتشان نسبت به حق کراهت داشتند.

و یا می‌فرماید: لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ؛[۹]برای شما حق را آوردیم ولی اکثرتان از حق کراهت دارید.

در نگاهی به عاقبت به شرّی اکثریت‌ها می‌فرماید: کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ، فَما أَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ؛[۱۰]چگونه بود عاقبت کسانی که قبل از آنان بودند که تعدادشان بیشتر و نیرو و آثارشان قوی‌تر بود، ولی آنچه به دست آوردند برای آنان فایده‌ای نداشت.

با توجه به آیاتی که ذکر شد، دیدیم که خداوند اکثریت را نه تنها مورد تأیید قرار نداده، که به صورت همه‌جانبه‌ای بی‌ارزشی آن را روشن ساخته است.

ب. نفی اکثریت در ایمان

هدف از ارسال انبیا علیهم السلام ایمان و اعتقاد واقعی مردم است، و بدون شک این حجج الهی با رقم ۱۲۴۰۰۰ پیامبر صلی الله علیه وآله و دوازده امام معصوم علیهم السلام و در سایه سار ایشان علما و مؤمنین هر قومی، نهایت تلاش خود را در گستره زمین برای هدایت مردم به ایمان به حق تعالی و پیامدهای این اعتقاد به کار گرفته‌اند. با این برنامه گسترده الهی، قرآن را که ورق بزنیم ۱۴ آیه به صراحت اکثریت را «غیر مؤمن» می‌خواند و در ۸ آیه عنوان «کفر» را به جای ایمان به اکثریت نسبت می‌دهد.

در آیاتی «ناس» یعنی «مردم» را موضوع قرار می‌دهد و می‌فرماید:

أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ؛[۱۱]اکثر مردم ایمان نمی‌آورند.

و گاهی با ضمیر جمع می‌آورد:

أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛[۱۲]اکثر آنها اصلاً ایمان نخواهند آورد.

و گاهی قالب سخن را بدین گونه تغییر می‌دهد:

وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ؛[۱۳]و اکثرشان ایمان نیاوردند.

در آیاتی «اقلیت» را موضوع قرار می‌دهد و می‌فرماید:

فقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ؛[۱۴] پس اندکی ایمان می‌آورند.

و یا: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ؛[۱۵] کمتر [به آن] ایمان دارید

و یا با ظرافت بیشتری می‌فرماید:

ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ[۱۶]سپس به حق پشت کردید مگر عده کمی از شما در حالی که اعراض کننده بودید.

در مواردی اظهار ایمان اکثریت را پوچ می‌شمارد و می‌فرماید:

وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ؛[۱۷]اکثر آنان به خدا ایمان نیاورده‌اند مگر آنکه مشرک هستند.

و در مواردی دیگر صراحتاً به اکثریت نسبت شرک می‌دهد:

کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکِینَ؛[۱۸]بیشتر آنان مشرک بودند.

آیاتی از قرآن اکثریت را در معرض کفر قرار می‌دهد و می‌فرماید:

أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ؛[۱۹]اکثر آنان کافر هستند.

و گاهی این کفر را جهت می‌دهد:

وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ؛[۲۰]بسیاری از مردم به ملاقات پروردگار (قیامت) کافرند.

و گاهی تمایل به کفر را درباره اکثریت مطرح می‌کند و می‌فرماید:

تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا؛[۲۱]می‌بینی بسیاری از آنان را که کافران را دوست می‌دارند.

تا آنجا که تأثیر معکوس آیات الهی را درباره اکثریت بیان می‌کند:

وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً؛[۲۲]آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده طغیان و کفر بسیاری از آنان را بیشتر می‌کند!

در این آیات مشاهده کردیم که خداوند مؤمن نبودن و مشرک بودن و کافر بودن را صراحتاً به اکثریت نسبت داده و جلوه‌هایی از آن را نیز بیان داشته است.

ج. نفی اکثریت در علم و آگاهی

قرآن نه تنها اکثریت را درباره ایمان قبول ندارد، بلکه با اشاره به جهت بی‌ارزشی آن- که نبود علم و آگاهی است- برای همه روشن می‌کند که چرا نباید گول اکثریت را خورد. در آیات متعددی از قرآن عموم مردم به عدم علم نسبت داده شده‌اند که می‌فرماید:

أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ;[۲۳]اکثر مردم نمی‌دانند.

و یا می‌فرماید:

أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ؛[۲۴] بیشترشان [این حقایق را] نمی‌دانند.

و گاهی این تعبیر به «جهل» تغییر می‌یابد. و می‌فرماید:

وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ؛[۲۵] بیشترشان نادانی و جهالت می‌ورزند.

گاهی جهت علمی فاصله داشتن اکثریت از حق را چنین بیان می‌کند:

وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا و إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً؛[۲۶]اکثر مردم جز گمان را تابع نمی‌شوند، و گمان در رسیدن به حق هیچ نفعی ندارد.

در مواردی هم بسیاری از گمراه کنندگانِ مردم را از همین دریچه می‌نگرد:

وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛[۲۷] بسیاری از مردم با آراء بدون علم خود دیگران را گمراه می‌کنند.

د. نفی اکثریت در عقل و قدرت فکر

اگر علم و آگاهی در تشخیص حق ارزش دهنده است، بدون شک عقل و فکر دُرُست که پردازنده علم و تحلیل کننده آن است در درجه مقدم آن قرار دارد. خداوند در این باره آیات بسیار شدید اللحنی فرموده که عمق مسئله اکثریت را برای ما روشن می‌سازد. در آیاتی از قرآن تعقّل نکردن را مطرح کرده و فرموده است:

أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛[۲۸]اکثریت مردم تعقل نمی‌کنند.

در بعضی از آیات این معنی با تعبیر غفلت آمده و فرموده است:

إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ؛[۲۹]بسیاری از مردم از آیات ما غافلند.

که می‌توان منظور از آن را تفکر و تعقل نکردن دانست. در موردی دیگر خوش‌بینی نسبت به اکثریت را مؤاخذه می‌کند و آنان را در حد چهار پایان پایین می‌آورد، و چنین تعبیری در قرآن چشم و گوش انسان را باز می‌کند که مبادا با خیالات واهی درباره اکثریت خود را تباه کند. می‌فرماید:

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ، إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا؛[۳۰]یا گمان می‌کنی اکثر مردم می‌شنوند یا تعقل می‌کنند؟ این اکثریت نیستند مگر مانند چهارپایان بلکه از آنان هم گمراهترند.

در آیه‌ای دیگر واهمه جهنم رفتن اکثریت را از ذهن‌ها پاک می‌کند و چنان صریح این مسئله را با علل آن مطرح می‌کند که خاطر هر انسانی آسوده شود:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛[۳۱]

ما بسیاری از جن و انس را برای جهنم خلق کردیم. اینان قلب‌هایی دارند که با آنان درک نمی‌کنند و چشمانی دارند که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند، اینان مانند چهار پایانند، بلکه گمراهترند. و اینچنین صراحت‌های قرآن بیدار باش دائمی ماست که روز قیامت با وجود چراغ‌های خطری مانند این آیات، هیچ عذری درباره پیروی کورکورانه از اکثریت پذیرفته نخواهد شد.

ه. نفی اکثریت در تقوی

پس از مرحله فکر و تعقل و اعتقاد، نوبت به عمل می‌رسد. خداوند هنوز این اکثریت را رها نمی‌کند و در تقوی و مراعات فرامین الهی نیز آنان را عقب مانده از قافله و آلودگان به گناه معرفی می‌کند، و از این جهت نیز سلب اعتماد از آنان را اعلام می‌نماید.

در مواردی از قرآن قلت مؤمنین را در برابر کثرت فاسقین چنین بیان می‌کند:

مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ؛[۳۲]عده‌ای از آنان مؤمن‌اند و اکثر آنان فاسقند.

و گاهی با ظرافت بیشتر بی مسئولیتی اکثریت را به میان می‌آورد و می‌فرماید:

وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ فاسقین؛[۳۳]

اکثر آنان را دارای عهد و پیمان و مسئولیت نیافتیم، و اکثرشان را فاسق یافتیم.

در مواردی فرموده: کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛[۳۴]بسیاری از آنان فاسق‌اند.

و گاهی کلمه «ناس» را به کار برده و فرموده:

إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ؛[۳۵]و مسلماً بسیاری از مردم فاسقاند.

مسئله فسق و بی تقوایی اکثریت در موردی با عنوان «اسراف» آمده که می‌فرماید:

ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ؛[۳۶]بعد از آن بسیاری از آنان در زمین اسراف کار شدند.

در آیه‌ای دیگر «شتاب به سوی گناه» درباره اکثریت مطرح شده و می‌فرماید:

تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ؛[۳۷]می‌بینی بسیاری از آنان را که به انجام گناه و دشمنی و خوردن مال ناشایست شتاب می‌ورزند.

در آیه‌ای هم عنوان «سوء عمل» درباره اکثریت آمده است:

مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ؛[۳۸]عده‌ای از آنان امت میانه‌رو هستند، و آنچه بسیاری از آنان انجام می‌دهند زشت است.

و در آیه‌ای مسئله «دروغ» درباره اکثریت مطرح شده است:

أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ؛[۳۹]اکثر آنان دروغگویند.

این گونه است که خداوند ما را از پیروی اکثریت که فاسق‌اند بر حذر داشته و گناهکاران را بی‌ارزش‌تر از آن دانسته که عده‌ای دنیا و آخرت خود را بر تابعیت از آنان استوار کنند.

و. نفی اکثریت در شکر و قدردانی از خدا

اکثریت از نظر خداوند تا آنجا سقوط می‌کند که خداوند آنان را کفران کننده نعمت‌ها معرفی می‌کند، که قدر الطاف الهی را نمی‌دانند و با خداوند روی خوش ندارند. چنین اکثریتی برای بندگان خدا دلسوز نخواهند بود و پیروی از آنان قدردانی از قدر ناشناس است.

در قرآن در مواردی «ناس» مطرح شده و می‌فرماید:

أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ؛[۴۰]بیشتر مردم ناسپاسند.

و در مواردی می‌فرماید:

أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ؛[۴۱]بیشترشان سپاس نمی‌گزارند

و در جایی دیگر می‌فرماید:

وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ؛[۴۲]اکثر آنان را شکرگزار نمی‌یابی.

در آیه‌ای هم کفران نعمت را به میان می‌آورد و می‌فرماید:

فَأَبی أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً؛[۴۳]اکثر مردم جز کفران نعمت را نپذیرفتند.

تا اینجا روشن شد که مسئله اکثریت در قرآن چه اصالتاً و چه به اعتبار عللی که ممکن است به آن ارزش دهد مانند ایمان، آگاهی، تعقل و تفکر، تقوی و شکرگزاری، از نظر خداوند و آنچه در کتاب مبارکش فرموده نه تنها ارزشی ندارد، بلکه مورد نکوهش و توصیفِ منفی نیز قرار دارد.

لازم به یادآوری است که در تعدادی از موارد ذکر شده از قرآن کلمه «اکثر» به کار رفته و در موارد دیگری «کثیر» استفاده شده است. واضح است که «اکثر» به تناسب کلمه‌ای که بدان اضافه شده به معنای اکثریت قریب به اتفاق آن خواهد بود، مثلًا «أَکْثَرُ النَّاسِ» یعنی اکثریت مردم. و در کنار آن «کثیر» که به معنای «عده زیاد» از موردی خواهد بود مثلًا «کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» یعنی عده زیادی از مردم، و روشن است که «اکثر» عدد بیشتری از «کثیر» را نشان می‌دهد. ولی به هر حال کلمه «کثیر» هم از این بُعد به مطلب می‌نگرد که انبوهی از جمعیت به سویی رفته‌اند که انتظار نمی‌رفته است و از این نکته نتیجه مورد نظر درباره اکثریت به دست می‌آید اگرچه منظور اکثریت قاطع نباشد. جالب است که کلمه «اکثر» در بیشتر موارد آن به «ناس» اضافه شده که شامل عموم بشریت می‌شود، یا به ضمیر «هُم» - که به مردم بازمی‌گردد- آمده است، و این در اثبات سقوط ارزش اکثریت مطلب را بدون نیاز به توضیح روشن می‌نماید.

تجربه عملی اکثریت در امت‌های گذشته تا امروز

با توجه به آنچه قرآن درباره اکثریت تصریح کرده، برای هضم مسئله و آمادگی برای تحلیل این بنیان اعتقادی، جا دارد تجربه عملی این نگاه الهی به اکثریت را با مروری بر تاریخ امت‌ها مطالعه کنیم. ابتدا تاریخ انبیا علیهم السلام و سپس تاریخ امامان علیهم السلام و بعد از آن تاریخ غیبت کبری را ورق می‌زنیم.

۱. اکثریت در تاریخ انبیا علیهم السلام

این بسیار مهم است که در تاریخ همه انبیا علیهم السلام حتی یک مورد نداریم که اکثریت مردم با پیامبری موافق باشند و مخالفین او در اقلیت باشند. بسیار جالب است که مسئله مخالفت اکثریت در حدّ یک فکر و اعتقاد شخصی اکتفا نشده، بلکه باطل خود را اظهار کرده‌اند و عملًا به مخالفت با پیامبر زمان خود پرداخته‌اند و تصمیم به اخراج او از آن سرزمین گرفته‌اند، و آنقدر در باطل خود استقامت به خرج داده‌اند که عذاب خدا را بی‌واهمه طلب کرده‌اند. از همه عجیب‌تر اینکه با دیدن آثار عذاب هم عقب‌نشینی نکرده‌اند و آنقدر اصرار ورزیده‌اند که عذاب الهی بر سر آنان نازل شده و نابودشان کرده است.

این سابقه اکثریت در اَمَم گذشته، اطمینان خاطر می‌آورد که اصلًا درباره اکثریت باید محتاطانه و با حالت حذر و ترس از گمراهی نگاه کرد، و این گذشته شرم‌آور در همه امت‌ها را همیشه باید مدّ نظر داشت.

الف. سوء سابقه اکثریت به‌طور کلی

در سوره عنکبوت آماری کلی از این سوء سابقه اکثریت ارائه می‌دهد و می‌فرماید:

فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا؛[۴۴]بر عده‌ای از آنان سنگ فرستادیم، و عده‌ای را صیحه آسمانی فرا گرفت و عده‌ای دیگر را در زمین فرو بردیم و گروهی دیگر را غرق کردیم.

ب. مخالفت اکثریت با ذکر نام پیامبرانشان

در تاریخ هر یک از پیامبران نیز این مخالفت اکثریت در قرآن با جزئیاتش ترسیم شده که ذیلًا به ترتیب ارائه می‌شود:

اکثریت قوم نوح علیه السلام

درباره حضرت نوح علیه السلام اقلیّتی که به اندازه یک کشتی بودند نجات یافتند و آن خلق عظیم با مخالفت خود هلاک شدند:

وَ نُوحاً إِذْ نادی مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ. وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ، فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ؛[۴۵]و آنگاه که نوح از قبل ما را خواند و ما او را اجابت نمودیم و از آن گرفتاری عظیم او و اهلش را نجات دادیم، و او را برای نجات از قومی که آیات ما را تکذیب می‌کردند یاری کردیم. آنان قوم بدی بودند و ما همه آنان را غرق کردیم.

اکثریت قوم ابراهیم علیه السلام

حضرت ابراهیم علیه السلام در مقابل قومی قرار می‌گیرد که بت پرستند و یک تنه در برابر آن اکثریت متفق می‌ایستد و سخن حق خود را می‌گوید و از اقلیت بودن خود نمی‌هراسد:

إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ؛[۴۶]آنگاه که ابراهیم به پدر و قومش گفت: من از آنچه شما می‌پرستید بیزارم.

اکثریت قوم لوط علیه السلام

قوم حضرت لوط علیه السلام او را در شدیدترین تنگناها قرار دادند و با جرئت به کار خود مشغول شدند تا جایی که او را تهدید به اخراج کردند:

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ؛[۴۷]گفتند: ای لوط! اگر بس نکنی از اخراج شوندگان خواهی بود.

آنگاه عذاب الهی را که اکثریت را شامل شد و اقلیتی که حتی همسر لوط هم بین آنان نبود از آن نجات یافتند چنین ترسیم می‌کند:

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ، إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ؛[۴۸]قوم لوط انذار کنندگان را تکذیب نمودند. ما بر آنان سنگ فرستادیم، مگر خاندان لوط که هنگام سحر آنان را نجات دادیم.

اکثریت قوم صالح علیه السلام

درباره حضرت صالح علیه السلام منظره بُهت آوری به نظر می‌آید، چرا که آنچه خدا از آنان خواسته بود نه تنها اعمال روز مره زندگی نبود بلکه دستوری بود که منفعتش به همه آن اکثریت می‌رسید: شتری که یک روز تمام آب نهر را می‌نوشید و به همه مردم شیر می‌داد. می‌بینیم که اکثریت حتی در چنین مواردی قابل اعتماد نیستند و بر مخالفت با خداوند متحد می‌شوند اگرچه به ضرر دنیایشان باشد:

فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها؛[۴۹]

پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را تکذیب کردند و شتر را کشتند. خداوند هم به خاطر گناهشان عذاب را بر آنان نازل کرد و با خاک یکسانشان نمود.

اکثریت قوم شعیب علیه السلام

درباره حضرت شعیب علیه السلام حتی دلسوزی آن پیامبر عظیم الشأن صلی الله علیه وآله را ذکر می‌کند که مردم اعتنایی نکردند:

وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً … وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ … وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا، وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ؛[۵۰]به سوی شهر مدین برادرشان شعیب را فرستادیم … ای قوم، ضدیت با من شما را به آنجا نکشاند که آنچه به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید به شما هم اصابت کند، و قوم لوط هم از شما فاصله چندانی ندارند … آنگاه که عذاب ما آمد شعیب و کسانی را که ایمان آورده بودند با رحمت خود نجات دادیم، و صیحه ظالمین را گرفت و در دیار خود به‌طور ناگهانی هلاک شدند.

اکثریت قوم الیاس علیه السلام

حضرت الیاس علیه السلام را جز گروهی که از آنان به خالص شدگان تعبیر فرموده، نپذیرفتند:

وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ، أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ، اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ، فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ;[۵۱]الیاس از پیامبران بود. به قوم خود گفت: آیا تقوی پیبشه نمی‌کنید؟ آیا بُت بعل را صدا می‌زنید و خدای احسن الخالقین را رها می‌کنید؟ اللَّه پروردگار شما و پدران قبل شماست. اما او را تکذیب کردند و آنان احضار خواهند شد مگر بندگان خالص خداوند.

اکثریت قوم موسی علیه السلام

حضرت موسی علیه السلام مسائل مختلفی با قوم خود داشت که آنان در هر یک سقوط ارزش اکثریت را بیشتر به نمایش می‌گذاشتند، تا آنجا که به مردم فرمود: یا قَوْمِ، لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ;[۵۲]ای قوم! چرا مرا اذیت می‌کنید در حالی که می‌دانید من فرستاده خدا به سوی شمایم!

یکی از آن مراحل حساس این بود که بعد از آن همه تلاشِ حضرت موسی علیه السلام برای ساختار اعتقادی بنی اسرائیل، به مجرد مشاهده بت پرستان تقاضای بت کردند!!

وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ، قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛[۵۳]بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم آنان به قومی رسیدند که در برابر بتان کُرنش می‌کردند. گفتند: ای موسی، برای ما هم خدایی (بُتی) قرار ده همان گونه که آنان بت‌هایی دارند. فرمود: شما قومی هستید که جهل می‌ورزید.

مسئله عجل و سامری مرحله عجیبتری بود که نشان داد مردم با غیبت پیامبرانشان چگونه باطن خود را بروز می‌دهند و این اکثریتِ به ظاهر تسلیمِ اوامر خدا و رسول، چگونه به‌طور ناگهانی به کفر بازمی‌گردند.

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ، أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا، اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ؛[۵۴] قوم حضرت موسی علیه السلام بعد از رفتن او به کوه‌طور، از زینت‌های خود گوساله بیجانی که صدایی داشت برای پرستش انتخاب کردند. آیا نمی‌بینند که با آنان سخن نمی‌گوید و آنان را به راهی هدایت نمی‌کند؟ آن گوساله را برگزیدند در حالی که با این اقدامشان ظلم کردند.

می‌بینیم که خداوند به تعمدِ آن اکثریت در رجوع به بت‌پرستی و جهالت و عدم تفکر و تعقلشان در چنین انتخابی و نهایتاً به ظالم بودنشان در چنین حرکتی تصریح می‌فرماید. آنگاه بی‌اعتنایی این اکثریت را به یادآوری‌های جانشینِ حضرت موسی علیه السلام چنین بیان می‌کند:

وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی، قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی؛[۵۵]هارون قبلًا به آنان گفت: ای قوم، شما گول گوساله و سامری را خوردید و پروردگار شما رحمن است. تابع من باشید و امر مرا اطاعت کنید. گفتند: همچنان در برابر آن کرنش خواهیم کرد تا موسی به نزد ما بازگردد.

عکس العمل پیامبری که هرگز انتظار نداشت اکثریت مردم با غیبت چند روزه او اینچنین بیراهه روند و سر از غلیظترین نوع آن یعنی بت‌پرستی درآورند، در قرآن خواندنی است:

وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی، أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ، وَ أَلْقَی الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ؛[۵۶]آنگاه که موسی با غضب و تأسف به نزد قوم خود بازگشت گفت: بعد از من چه بد رفتار کردید! آیا برای عذاب پروردگارتان عجله داشتید؟ آنگاه حضرت موسی الواح را به سویی انداخت و سر برادرش را گرفته (به عنوان مؤاخذه) او را به سوی خود می‌کشید.

از این عجیب‌تر پاسخ هارون است که اکثریت او را تنها گذاشتند و تصمیم به قتل او گرفتند، و این نشانه کمال بی‌اعتمادی به اکثریت است؛ یعنی حضرت موسی علیه السلام با توجه به اینکه اکثریت ایمان دارند و اگر هم مشکلی پیش آید همان اکثریت لا اقل به فاصله چهل روز می‌توانند هارون را کمک کنند تا او بازگردد با مردم خداحافظی کرد و به کوه‌طور رفت. آیا احتمال می‌داد همه او را تنها بگذارند؟ آیا احتمال می‌داد حتی تصمیم به قتل او بگیرند؟ قرآن این صحنه را از قول هارون چنین نقل می‌کند:

قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی، فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ؛[۵۷]هارون گفت: ای پسر مادرم، این قوم مرا خوار کردند و ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند، پس دشمنان را بر من شاد مکن و مرا با قوم ظالم قرار مده.

اکثریت قوم عیسی علیه السلام

درباره حضرت عیسی علیه السلام عبارت لطیفی در قرآن آمده که وقتی از اکثریت ناامید شد در پی گردآوری اقلیتی برآمد:

فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ: مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّهِ؟ قالَ الْحَوارِیُّونَ: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ؛[۵۸]آنگاه که حضرت عیسی علیه السلام از آنان احساس کفر نمود فرمود: چه کسی در راه خدا یاور من می‌شود؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم.

ج. مخالفت اکثریت با ذکر نام آنها

در مواردی از قرآن به جای نام پیامبران در معرفی ملت‌ها، نام خود اقوام و گروه‌ها آمده است:

اکثریت قوم ثمود

درباره «قوم ثَمود» همه را به کفر نسبت می‌دهد و استثنائی هم نمی‌کند و می‌فرماید:

أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ؛[۵۹]بدانید که قوم ثمود به پروردگارشان کافر شدند، دور باشند قوم ثمود.

اکثریت قوم عاد

درباره «قوم عاد» - که همان قوم حضرت هود هستند- همه آنان را به انکار آیات الهی و سرپیچی از رسولان خدا و پیروی از جباران نسبت می‌دهد و می‌فرماید: وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ؛[۶۰]و قوم عاد آیات پروردگارشان را انکار کردند و از رسولانش سرپیچی نمودند و از دستور هر جبار عنیدی پیروی نمودند.

در موردی دیگر برخورد جاهلانه آنان با پیامبران و سپس نزول عذاب الهی را چنین ترسیم می‌نماید:

وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ … قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا عَنْ آلِهَتِنا … فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلَّا مَساکِنُهُمْ کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ؛[۶۱]

به یادآور برادر قوم عاد (یعنی حضرت هود علیه السلام) را که قوم خود را ترسانید … گفتند: آیا آمده‌ای ما را از اعتقاد به خدایانمان برگردانی؟ … عذاب الهی چنان بود که صبح کردند در حالی که فقط خانه‌های بی‌صاحبشان دیده می‌شد، و ما این گونه قوم مجرم را جزا می‌دهیم.

اکثریت اصحاب رسّ

در آیه‌ای «اصحاب رَسّ» را با اقوام دیگری بدون استثنا تکذیب کنندگان پیامبرشان معرفی می‌کند:

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ.[۶۲]پیش از اینان [که تو را تکذیب می‌کنند] قوم نوح و اصحاب رس و [قوم] ثمود [پیامبرانشان] را تکذیب کردند.

اکثریت اصحاب ایکَه

در آیه‌ای دیگر «اصحاب ایْکَه» را که قوم حضرت شعیب بودند و مستحق انتقام الهی شدند، معرفی می‌کند:

وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ، فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ؛[۶۳]اصحاب ایکه از ظالمین بودند و از آنان انتقام گرفتیم.

اکثریت قوم تُبَّع

در آیه‌ای «قوم تُبَّع» را کنار «اصحاب الایْکة» با کلمه «کلّ» می‌آورد و همه آنان را مستحق عذاب می‌شمارد:

وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ، کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ؛[۶۴]اصحاب ایْکَه و قوم تُبَّع، هر یک پیامبران را تکذیب کردند؛ و وعده عذاب را سزاوار شدند.

اکثریت اصحاب حِجر

در آیه دیگری «اصحاب حِجر» چنین مطرح شده‌اند:

وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ … فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ؛[۶۵]اصحاب حِجر پیامبران را تکذیب کردند … صبح هنگام صیحه آنان را درگرفت.

در آیه‌ای اکثریت عظیم یهود و نصاری به عنوان تکرار کنندگان کفر امت‌های قبل معرفی شده‌اند:

قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ، ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ، قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ؛[۶۶]یهودیان می‌گویند عُزَیر پسر خداست، و مسیحیان می‌گویند مسیح پسر خداست. این گفتار علنی آنان است که در این گفته به سخن کافران قبل شباهت دارند. خدا آنان را بکشد که تا کجا دروغ می‌پردازند.

تا اینجا با مروری بر تاریخ انبیاء و امتهایشان معلوم شد که همیشه اکثریت قریب به اتفاق و در مواردی همه مردم بدون استثنا به مخالفت با نمایندگان خداوند برخاسته‌اند و این گونه سقوط ارزش چنین مردمی تا آنجا پیش رفته که نه تنها خداوند نظر رحمت خویش را از آنان برداشته؛ بلکه بر آنان غضب کرده، و در این غضب بر تنبیه آنان اکتفا نفرموده و عنوان «انتقام» را مطرح کرده، و در یک زمان کوتاه همه آنان را نابود کرده و زمین را از لوث وجودشان پاک نموده است.

حتی قوم حضرت یونس علیه السلام با آن حضرت به مخالفت پرداختند و این ضدیّت چنان فراگیر شد که از سوی خداوند تهدید به عذاب شدند، و باز در برابر حق مقاومت کردند تا آثار عذاب ظاهر شد. آنان همه مراحل امّت‌های گذشته را پیمودند، و فقط این سعادت را داشتند که با دیدن آثار عذاب دست از کفر خود برداشتند و ایمان آوردند و خداوند هم عذاب را باز پس فرستاد:

... إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ؛[۶۷] … مگر قوم یونس که وقتی ایمان آوردند عذاب خوار کننده را از آنان بر طرف کردیم.

۲. اکثریت در تاریخ پیامبر صلی الله علیه وآله

تاریخ زندگانی پیامبر صلی الله علیه وآله را به دو فاصله زمانی می‌توان تقسیم کرد: قبل از هجرت و بعد از آن.

اکثریت قبل از هجرت

در دوران قبل از هجرت مسلمانان در اقلیت و دشمنان حضرت در اکثریت بودند. اذیت و آزار آنان هم قدرتمندانه صورت می‌گرفت و بارها تا حدّ قتل حضرت پیش رفت. اقلیت مسلمانان هم شکنجه می‌شدند و برخی به شهادت می‌رسیدند، تا آنجا که همگی در «شِعب ابی طالب» سه سال زندانی شدند و آن سختی‌ها را تحمل کردند.

اکثریت کافر و جاهل نهایتاً در «دار النَّدوة» تصمیم دستجمعی بر قتل آن حضرت گرفتند و حضرت ناچار به هجرت شد و مسلمانان هم در پی آن حضرت به مدینه آمدند. در این دوران اقلیتی مسلمان در برابر اکثریتی کافر بودند و با ضمیمه اکثریت جهان آن روز که شامل بت پرستان سایر کشورها و مسیحیان و یهودیان می‌شد، مسلمانان در برابر آنان عددی به‌شمار نمی‌آمدند؛ بنابراین در آن مرحله اکثریت مخالف راه حق خداوند بود.

اکثریت بعد از هجرت

مرحله دوم پس از هجرت آن حضرت است که دو جلوه از اقلیت و اکثریت طی آن خود را نشان داد:

دشمنان خارجی پیامبر صلی الله علیه وآله

دشمنان دست اندر کار حضرت که ابتدا بت پرستان بودند، کم‌کم یهود و نصاری را هم دربرگرفت و همه بر ضدّ آن حضرت متحد شدند و او را تکذیب نمودند.

جنگ‌های بدر و احد و خندق و حنین لشکرکشی بت پرستان بود، و در خیبر جنگ یهودیان نیز بدان افزوده شدند. گروهی دیگر نصارای نجران بودند که با آن جمعیت عظیم جزیه را پذیرفتند ولی سخن حق را نپذیرفتند با آنکه مسئله مباهله نیز مطرح شد. از آخرین جنگ‌های حضرت جنگ موته با رومیان بود که اکثریت مسیحی بودند.

روزگار ده ساله بعد از هجرت، دائماً درگیر و دار این جنگ‌ها و چندین جنگ کوچکتر سپری شد و دورانی بود که حضرت با اقلیت خویش به جنگ اکثریت می‌رفت، و در واقع این اکثریت بودند که برای نماینده خداوند روز آرامی باقی نگذاشتند.

اگر در کنار این اکثریتِ به جنگ برخاسته با پیامبر صلی الله علیه وآله اکثریت انسان‌های روی زمین در آن زمان را یعنی رومِ مسیحی و ایرانِ زرتشتی و هند و چینِ بت‌پرست را اضافه کنیم معلوم می‌شود مسلمانان هنوز در اقلیتی کوچک در برابر اکثریتی عظیم بودند، و این مرحله نیز بیدارباشی برای درک بی‌ارزشی اکثریت است.

دشمنان داخلی پیامبر صلی الله علیه وآله بُعد دیگر مسئله، تقسیم داخلی مسلمانان از نظر اقلیت و اکثریت بود. هرچه تعداد مسلمانان رو به کثرت می‌نهاد مؤمنین واقعی در اقلیت قرار می‌گرفتند و منافقین و سست اعتقادان اکثریت را تشکیل می‌دادند، و روز به روز انسجام بیشتری بر ضد خدا و رسولش می‌یافتند، به گونه‌ای که در سال‌های آخر عمر پیامبر صلی الله علیه وآله مسئله نفاق بسیاری از آیات قرآن و حتی یک سوره کاملِ آن را به خود اختصاص داد. حدود ۵۰ آیه قرآن در ۱۲ سوره- که همه در سال‌های آخر عمر پیامبر صلی الله علیه وآله در مدینه نازل شده‌اند- درباره منافقین و برنامه‌ها و رفتار و کردارشان است و در ۱۵ آیه عنوان «نفاق» و «منافق»، رسماً مطرح شده[۶۸] و یک سوره کامل نیز به نام «منافقین» نام گذاری شده است.

در این آیات به باطن کثیف آنان که کفر محض و ضدیت با خدا و رسول و دین الهی است تصریح گردیده و دو رو بودن آنان در گفتار با جمله یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ[۶۹] برایشان نشانی همیشگی اعلام شده است. از جلسات محرمانه آنان با عنوان «نجوی» سخن به میان آمده، و دوستی با دشمنان خدا و ارتباط با کفار و سرعت آنان به سخنان کفر آمیز و سوء ظنشان نسبت به خداوند تعالی به عنوان مشخصه‌های آنان مطرح شده است. از رفتار آنان تمسخر نسبت به آیات الهی و قرآن، و جسارت و اعتراض و اذیت نسبت به ساحت قدس پیامبر صلی الله علیه وآله بوده، و امر به منکر نهی از معروف، صفات و کردار بارز آنان است که قرآن به میان آورده است.

آنگاه دستور برخورد با منافقین و تندی در رفتار با آنان مطرح شده و عنوان

طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ[۷۰]با لعنت و کوردلی در آیه

لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی أَبْصارَهُمْ[۷۱]بر پیشانی آنان نقش بسته است. آنگاه این لعنت با شدت بیشتری مطرح شده کهمَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا، أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا.[۷۲]

وآن قدر مورد نفرت خداوند واقع شده‌اند که فرموده:

وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ؛[۷۳]بر کسی از آنان که می‌میرد نماز مگذار و بر قبر او توقف مکن. و پایان خط نفاق با لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ …[۷۴]نشان داده شده است.

همه این فرازها، گویای حضور طیف وسیعی به نام منافقین در جامعه مسلمانان است که هرچه شهادت پیامبر صلی الله علیه وآله نزدیک‌تر می‌شد اقدامات خود را علنی کرده وسعت می‌دادند و عده بیشتری را با خود همدست می‌نمودند، به طوری که در آستانه رحلت حضرت اکثریتی عظیم یا رسماً منافق بودند یا از هواداران و طرفداران ثابت قدم و فداکار و قابل اعتماد آنان به‌شمار می‌آمدند، و از این حقیقت بزرگ پس از رحلت حضرتش آنگاه پرده برداشته شد که به نصرت طلبی بزرگ نماینده خداوند یعنی علی و زهرا علیه السلام پاسخ منفی دادند و آنان را تنها گذاشتند.

اکثریت منافق هنگام شهادت پیامبر صلی الله علیه وآله

این مشکل در حیات پیامبر صلی الله علیه وآله تا آنجا پیش رفته بود که حضرت برای اعلام ولایت و خلافت بعد از خود در غدیر احساس خطر جدی می‌کرد و این خطر را صراحتاً مربوط به حضور منافقین می‌دانست، چنان‌که در آغاز خطبه غدیر با تصریح به این اقلیت و اکثریت فرمود: وَ سَأَلْتُ جَبْرَئیلَ انْ یَسْتَعْفِیَ لِیَ السَّلامَ عَنْ تَبْلیغِ ذلِکَ الَیْکُمْ ایُّهَا النّاسُ، لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَ کَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَ ادْغالِ اللّائِمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْاسْلامِ، الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فی کِتابِهِ بِأَنَّهُمْ یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ یَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ وَ کَثْرَةِ اذاهُمْ لی غَیْرَ مَرَّةٍ حَتّی سَمُّونی اذُناً وَ زَعَمُوا انّی کَذلِکَ؛[۷۵]

ای مردم! من از جبرئیل خواستم که از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ این مهم معاف بدارد، زیرا از کمی متقین و کثرت منافقین و افساد ملامت کنندگان و حیله‌های مسخره کنندگان اسلام اطلاع دارم، کسانی که خداوند در کتابش آنان را توصیف کرده که با زبانشان می‌گویند آنچه در قلب‌هایشان نیست و این کار را سهل می‌شمارند در حالی که نزد خداوند عظیم است؛ و همچنین به خاطر اینکه منافقین بارها مرا اذیت کرده‌اند تا آنجا که مرا «اُذُن» (گوش کننده بر هر حرفی) نامیدند و گمان کردند که من چنین هستم…. می‌بینیم که پیامبر صلی الله علیه وآله هفتاد روز به رحلت خود مانده متقین را در اقلیت و منافقین را در اکثریت معرفی می‌کند؛ و این بزرگترین هشدار برای مسلمانانی است که پیامبرِ خود را در احساس خطر می‌بینند.

۳. اکثریت در تاریخ امامان علیهم السلام

با زمینه‌ای که در تاریخ پیامبر صلی الله علیه وآله مطرح شد، فصل آغازین دوره امامت از همان لحظات اول با اکثریتی قاطع بر ضد آن مقام عظمی خود نمایی کرد. خلافت راستین حتی نتوانست چند ساعتی بدون قد برافراشتن مخالفینش وجود داشته باشد، و آنان که اعلام ضدیّت با امامان منصوب شده خداوند نمودند، از همان لحظات اول اکثریت قریب به اتفاق را تشکیل دادند!

اکثریت در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام

این ضدیّت با همه آنچه در تاریخ انبیا علیهم السلام و حتی پیامبر صلی الله علیه وآله تجربه شده بود فرق داشت. این بار اکثریت به خانه امامت هجوم آوردند و دَرِ آن را از جا کندند و آتش در آن به پا کردند و بانوی برگزیده بهشت را به شهادت رساندند. آنگاه این اکثریت به دشمنی و مخالفت با امام منصوب شده الهی اکتفا نکردند که طنابی بر گردن او انداخته برای بیعت با غاصبین حقش بردند، و با شمشیرهای آخته او را تهدید به قتل و وادار به چنین بیعتی نمودند.

بیست و پنج سال این اکثریت رو به افزونی نهاد و آن اقلیت همچنان در اقلیت ماند؛ تا روزی که با علی بن ابی طالب علیه السلام بیعت کردند باز هم از او خواستند تابع اکثریتی باشد که در طول ۲۵ سال قوام یافته و منسجم‌تر شده بود و معاویه‌ای به عنوان رهبر از پیش تعیین شده مواظب آنان بود! علی علیه السلام که نمی‌توانست چنین باشد آنچنان مورد بی مهری قرار گرفت که پنج سال خلافتش درگیر سه جنگ جمل و صفین و نهروان شد و در همان حال از سوی اکثریت اصحاب خود خون دل می‌خورد و تهدید می‌شد.

اکثریت در زمان امام مجتبی علیه السلام

با پایان روزگار دلخون کننده اکثریت مردم با خلیفه الهی علی بن ابی طالب علیه السلام، اکثریتی بزرگتر تشکیل شد که ریاستشان با معاویه بود. چه خون‌ها که از طرفداران خلیفه اللَّه بر زمین ریخته شد و چه خونجگرها که امام منصوب شده الهی امام مجتبی علیه السلام از مردم تحمل کرد، و چه بسیار از آن اقلیت طرفدارش در زندان‌های زیاد بن ابیه شکنجه شده به قتل رسیدند.

اکثریت می‌رفت تا اوج خود را نشان دهد امّا با نشانی سیاه بر پیشانی!! اکثریتی به گستردگی حجاز و آفریقا و عراق و ایران و هند و پاکستان و افغانستان و ترکیه و ترکمنستان امروز، بر فراز منبرها خلیفه الهی علی بن ابی طالب علیه السلام را لعن و ناسزا می‌گفتند. در زمان کدام پیامبر اکثریتی به این عظمت دست به انحطاطی به این درجه زده‌اند؟!! کدام اکثریتی را این گونه یکپارچه بر باطل می‌توان یافت؟ آیا چنین اکثریتی ارزش دارد؟! آیا اقلیتی که در مقابل چنین اکثریتی باشد بر حق نیست؟! آیا مردم آن زمان که پیرو اکثریت شدند لایق آتش نیستند؟!

اکثریت در زمان امام حسین علیه السلام

هنوز اکثریتی که قرآن فریاد حذر درباره‌اش سر داده چهره تمام عیار خود را نشان نداده بود، تا روزی که قافله اقلیت و اکثریت در کربلا رو در رو قرار گرفتند. آنجا بود که نماینده خداوند یعنی حسین بن علی علیه السلام با ندای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» برای یاری خدا و نجات دین خدا از همه استمداد نمود ولی کسی او را یاری نکرد. اقلیت به اَقلُّ القَلیل رسید! یعنی زیر سقف آسمان ۷۲ جوانمرد و ۸۴ بانوی صبور بر ظلم اکثریت باقی ماند. این اقلیّت مظلوم با کمال رشادت اوامر خدا را برای اکثریت تکرار کردند و از عذاب روز قیامت ترساندند. اکثریت کوردل با قدرتی که در دست داشتند اقلیت را سر بریدند و نماینده خدا را هم سر بریدند و زیر سُم اسبان قرار دادند و حتی بدن‌های شریفشان را دفن نکردند.

بانوان حریم الهی حتی به نام انسانیت مورد عواطف اکثریت قرار نگرفتند و صدای العطش آنان را نشنیده گرفتند، ندای انْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ فَکُونُوا احْراراً فی دُنْیاکُمْ را نیز زیر پا گذاشته مظاهر حیا و عفت و عصمت را در شهرهای خود به اسیری بردند، و محو شدن نام خدا را از صفحه زمین با سر بریده امام حسین علیه السلام به همه نشان دادند.

جشن اکثریت در دمشق

جشنِ غلبه اکثریتی بی‌دین و خالی از انسانیت و ضد خدا و هواپرست با شعار لا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلَ در دمشق برگزار شد و با جسارت به سر بریده پیام‌آور قرآن از کربلا تا دمشق، و نوشیدن شراب و بازی با قمار، بی‌ارزشی اکثریت را الَی الابَد بر همگان معلوم ساختند و نشان دادند که هرچه اکثریت منسجم‌تر و متشکل‌تر باشد غیرقابل اعتمادتر است. بر همه معلوم شد که اکثریت با خدا کاری ندارد، و کارشان به جایی می‌رسد که اصلًا خدایی را قبول ندارند تا پیامبری فرستاده باشد و امامی بعد از او تعیین کرده باشد تا مردم با او کار داشته باشند!!

اکثریت در ۲۴۵ سال امامت

دوران خلافت بنی امیه و بنی عباس دنباله این مسیر بود که نیازی به تلاش بیشتر برای انحراف اکثریت نبود. سیل بنیان کَن ضلالت و گمراهی چنان غالب بود که هر لحظه انتظار بلای الهی می‌رفت. ولی از آنجا که خدا این امت را مرحومه اعلام کرده عذاب دنیوی امت‌های گذشته را نازل نمی‌کند، ولی پرونده چنین اکثریتی در محکمه عدل الهی مفتوح است.

آنچه در این دوران ۲۴۵ ساله امامت تا آغاز غیبت صغری درباره اقلیت و اکثریت مشهود است نمایانگر اکثریت گمراه در دو جهت است: یکی اکثریت غیر مسلمان که تعدادشان چندین برابر مسلمانان بود، و دیگری اکثریت مسلمانان گمراه که تعدادشان در مقابل شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام چندین برابر بود. مجموع این دو اکثریت وقتی در پیشگاه خداوند به محاسبه در آیند اقَلُّ القَلیل باقی می‌ماند که پذیرندگان خلافت و امامت بلافصل علی بن ابی طالب علیه السلام پس از پیامبرند.

اکثریت در دوران غیبت

پس از این دوران، نوبت به عصر غیبت می‌رسد که تا کنون حدود ۱۱۸۰ سال از آن می‌گذرد. در این دوران اگرچه اقلیت و اکثریت در نوسان بوده، ولی این پایه همچنان محفوظ مانده که در همه زمان‌ها اکثریتی عظیم متعلق به مخالفینِ دینِ واقعیِ خداوند بوده و شامل غیر شیعیان از مسلمانان و یهود و نصاری و بت پرستان و ملحدان است، و همیشه طرفداران حق در اقلیت بوده‌اند.

مطالعه پرونده این دوران که دوازده قرن طول آن و به گستردگی زمین گستره آن است، نشان می‌دهد که چگونه هشدار وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلین[۷۶]درباره پیشینیان در مورد «آخِرین» یعنی «آنان که در زمان‌های متأخر آمده‌اند» هم تحقق یافته و اکثر آخرین نیز گمراه و مخالف دستورات الهی بوده‌اند.

تحلیلی از ارزش علمی- دینی اکثریت و اقلیت

آن هشدارهای قرآنی درباره اکثریت، و این نهیب پیامبر صلی الله علیه وآله در خطابه غدیر، مسئله «پیروی از اکثریت» را از بُعد تاریخی تبدیل به پایه اعتقادی نموده است. غاصبین خلافت از روز اول «اجماع» و «اکثریت» را به عنوان ابزاری بسیار قوی در پیشبرد و تثبیت اهداف خود به کار گرفتند. آنان برای پر کردن خلأهای فکری و عملیِ ایجاد شده به خاطر انحراف از خط ولایت الهی، دقیقاً از مسئله «اتفاق مردم» در جهات اعتقادی و حکمی و اجتماعی اسلام استفاده‌های فراوان بردند.

اینجاست که از خواب غفلت بیدار می‌شویم و بار دیگر ارزش هشدارهای پیامبر صلی الله علیه وآله در غدیر برای ما روشن می‌شود. آینده‌ای توسط آن حضرت پیش‌بینی شد که در آن نه تنها اکثریت مانند امت‌های گذشته گمراهند، که این مسئله به عنوان یک مبنای ضد خدا در موارد بسیاری از دین بر علیه فرامین الهی مورد استفاده قرار خواهد گرفت و کم‌کم صورت تدوین یافته‌ای به خود می‌گیرد و دستور العمل نسل‌های بعدی می‌شود.

در این قسمت از بحثِ تفسیری آیه وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ که در خطبه اقتباس شده، به تجزیه و تحلیل علمی مسئله «اکثریت» در ۵ بخش می‌پردازیم، تا این پایه اعتقادی را با الهام از غدیر بر صفحه دل خود بنگاریم، و با قلبی مطمئن از اقلیت بودن خود و اکثریت مخالفینِ امامت ائمه علیهم السلام نهراسیم.

۱. علل گرایش به اکثریت

باید اذعان داشت که توجه به اکثریت بین عموم مردم همیشه گرایش ذاتی نیست و تمایل به اکثریت در افراد می‌تواند علل متفاوتی داشته باشد که گاهی یکی از آنها و گاهی دو یا چند مورد با هم جمع می‌شود.

الف. تبلیغ و سوق دیگران

در بسیاری از موارد گرایش به اکثریت در اثر سوق دادن دیگران است؛ یعنی با بزرگنمایی خیالی اکثریت که دستمایه‌های اولیه آن را دارد به راحتی می‌توان مردم را درباره آن قانع کرد و به سمت آن سوق داد، در حالی که این سوق دادن اکثراً به حساب گرایش خود مردم گذاشته می‌شود. به خصوص اگر ابزار تبلیغاتی در دست گروهی باشد سرعت این عمل چند برابر می‌شود.

ب. واهمه از اشتباه اکثریت

شکی نیست که مسئله «اکثریت» همان نقطه ضعفی است که فکر و قلب ساده اندیشان را به خود مشغول می‌نماید. گاهی واهمه اینکه فکر این همه انسان چگونه ممکن است اشتباه کند، و گاهی این استنباط که ارزش عقل‌های مجموع اکثریت از عقل‌های اقلیت بیشتر است در هر اجتماعی کشش به اکثریت را ایجاد می‌کند.

ج. همرنگی با جماعت

درباره بسیاری از مردم نیز این مطلب صادق است که فرصتی برای فکر کردن و تشخیص دادن و تصمیم گرفتن ندارند، و همرنگ جماعت شدن را به عنوان آسان‌ترین راه انتخاب کرده‌اند، بدون آنکه دغدغه‌ای از عاقبت آن داشته باشند، چنان‌که قرآن در مواردی به پیروی این گونه گروهی از پدرانشان اشاره می‌کند:

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ؛[۷۷]ما پدران خود را بر دینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا می‌کنیم.

د. حفظ منافع

در کنار این گروه‌هایی که خود به سوی اکثریت می‌روند، بسیاری نیز از ترس مخالفت یا ترس از دست دادن منافع خود در صورت مخالفت، یا حتی حوصله مخالفت نداشتن و در مواردی به بهانه حفظ وحدت، پا بر روی حق می‌گذارند و تابع اکثریت می‌شوند، و در این پیروی تا آنجا پیش می‌روند که سخن دل خود را هم فراموش می‌کنند و در اثر مرور زمان اعتقاد اصیل خود را از دست می‌دهند، و لفظاً و معناً تابع اکثریت می‌شوند.

ه. تعصبات قومی

باید در نظر داشت که جوامع مختلف در شرایط متفاوت، مسائل خاصی مانند تعصبات قومی دارند که در اثر آنها نیز گرایش به اکثریت در جامعه ایجاد می‌شود.

مهم این است که جذب اکثریت شدن دلایل بسیاری می‌تواند داشته باشد که اکثر این علل، ارزش علمی و عقلایی ندارند، و از همین دیدگاه نظریات چنین اکثریتی نیز بی‌ارزش خواهد بود. از همین جنبه است که در چند آیه مسئله نادانی و ناآگاهی و تعقل نکردن درباره اکثریت مطرح شده و فرموده:

اکثر هم لا یَعْلَمُونَ[۷۸]و أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ.[۷۹]

۲. سبب گمراهی اکثریت

با توجه به آنچه در علل گرایش عموم مردم به سوی اکثریت گفته شد، علت بی‌ارزش بودن آن نیز معلوم گردید. اساساً جمعی که به داعی‌های غلط یا بی‌ارزش گرد هم آیند طبعاً کشش فکری و عملی آنان نیز به همان جوانب سوق داده خواهد شد، و در تصمیم‌گیری‌هایشان آن داعیه‌های غلط را دخالت خواهند داد.

علت قرآنی گمراهی اکثریت

قرآن کریم درباره علل گمراهی اکثریت به نقطه‌ای اشاره می‌کند که جامع همه علت‌هاست.

در سوره بقره پس از ذکر برخی امت‌ها که اکثریتشان گمراه بوده و به عذاب گرفتار شدند می‌فرماید:

أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ؛[۸۰]آیا هر بار که پیامبری نزد شما آمد و آنچه نفس‌های شما را نمی‌پسندید برایتان آورد سرکشی کردید و عده‌ای او را تکذیب کرده و عده‌ای دیگر او را می‌کُشید؟

این بدان معنی است که علت انحراف اکثریت‌ها پیروی از هوای نفس خویش است، که البته «هوای نفس» به صورتی که در این آیه به کار رفته در خور توضیح است:

قدرت شیطانی اکثریت

وقتی اکثریتی با کشش‌ها و علل متفاوت که اکثراً جاذبه‌های بی‌ارزشی هستند تشکیل شد کم‌کم احساس قدرت می‌کند، و برای خود خواسته‌هایی را مطرح می‌کند، و با تکیه بر قدرت اجرایی خود در صدد اجرای آنها بر می‌آید. دامنه این خواسته‌ها تا آنجا پیش می‌رود که از پیامبران نیز انتظار پیدا می‌کنند طبق خواسته‌های آنان سخن بگویند و عمل کنند!

این در واقع انتظار از خداوند است که دستوراتی مطابق هوای نفس مردم نازل کند، و بازگشت چنین انتظاری به مسخره کردن خدا و رسول و فرامین الهی است، چرا که در این صورت نیازی به دستورات الهی نخواهد بود، و در واقع هوس‌ها هستند که حکم تعیین‌کننده در همه موارد را صادر می‌کنند!

اینجاست که خداوند با چنین مردمی به شدت برخورد می‌کند و آنان را نابود می‌نماید، چرا که این به معنای اعلام موجودیت گروهی به نام «اکثریت» است که در برابر پروردگار تصمیم‌گیری می‌کند و قانون تسلیم محض در برابر خدا را برهم می‌زند. یقیناً این قدرتی که اکثریت در خود می‌بیند باعث می‌شود در برابر خدا هتّاک‌تر و در پیشبرد اهدافش گستاخ‌تر باشد.

تکذیب پیامبران توسط اکثریت

در مرحله بعد نوبت به تکذیب انبیا علیهم السلام برای پیشبرد و اجرای هوسهایشان می‌رسد، و اگر پیامبران با آنان مقابله کنند نوبت به برداشتن آنان از سر راه و قتل ایشان می‌رسد.

نتیجه‌ای که از این آیه و مرحله عملی آن در تاریخ می‌توان گرفت این است که کشش‌های نفسانی- که همیشه انسان‌ها را به سوی شیطان سوق می‌دهد- وقتی به صورت «اکثریت» تشکّل پیدا می‌کند و قدرت آن به تعداد نفرات این اکثریت افزایش می‌یابد، برای رسیدن به اهداف شیطانی و ضد خدایی با تمام توان وارد عمل می‌شود و حد و مرزی برای خود نمی‌شناسد. در واقع آن علت که هوای نفس است برای این اهداف که شیطانی است، آخرین توانایی‌ها را به کار می‌بندد.

۳. مسئله اکثریت نزد غاصبین خلافت

نقطه ارزشی بحث اکثریت در سایه خطابه غدیر، جهت‌گیری دشمنان امامت و غاصبین خلافت در جهت عکس آیات قرآنی و محتوای غدیر درباره اکثریت است، و این همان چیزی است که پیامبر صلی الله علیه وآله هشدارش را می‌داد.

اگر در روایات اهل تسنن مروری داشته باشیم روایاتی در ارزش دادن به اکثریت با عبارت‌های مختلف که گاهی تا حد افراط است به چشم می‌خورد. جا دارد قبل از ریشه یابی، نمونه‌هایی از آنها را ذکر کنیم:[۸۱]

  1. یَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ. دست خدا با جماعت و اکثریت است.
  2. الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ؛ اجتماع رحمت و تفرقه عذاب است.
  3. انَّ امَّتی لا یَجْتَمِعُ عَلَی ضَلالٍ؛ امت من بر گمراهی متحد نمی‌شوند.
  4. اتَّبِعُوا السَّوادَ الْاعْظَمَ؛ پیرو اکثریت باشید.
  5. مَنْ شَذَّ شَذَّ الَی النّارِ؛ هرکس از اکثریت جدا شود به سوی آتش رفته است.
  6. انَّ الشَّیْطانَ مَعَ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ یَرْکُضُ؛ شیطان به همراه کسی که از اکثریت جدا شود می‌دَوَد.
  7. مَنْ خَرَجَ عَنِ الْجَماعَةِ قَیْدَ شِبْرٍ فَقْد خَلَعَ رِبْقَةَ الْاسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ. هرکس به اندازه یک وجب از مسیر اکثریت خارج شود، قلاده اسلام را از گردن خویش خارج ساخته است.
  8. مَنْ شَذَّ عَنِ الْجَماعَةِ فَاقْتُلُوهُ. هرکس از اکثریت جدا شد او را بکشید.
  9. مَنْ رَای مِنْ امیرِهِ شَیْئاً یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ، فَانَّهُ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةَ شِبْراً فَماتَ فَمَیْتَةُ جاهِلِیَّةٍ. هرکس از امیر خود چیزی دید که او را خوش نیامد بر آن صبر کند، چرا که هرکس یک وجب از اکثریت جدا شود، اگر بمیرد مرگ او بر جاهلیت است.

البته امثال این روایات در کتب اهل تسنن بسیار است، و در منابع متعدد حدیثی خود نقل کرده‌اند و در بحث‌های مربوط به خلافت به آنها استدلال نموده‌اند.

آنچه بسیار جلب توجه می‌کند ریشه این روایات در صحیفه دوم است که غاصبین خلافت در مدینه با حضور سی و چهار نفر از منافقین تهیه کردند و آن را اساس‌نامه دائمی سقیفه قرار دادند. واقعاً جای تعجب دارد که همین روایات عیناً در آن صحیفه دیده شود، به اضافه اینکه جهت‌گیری آن و هدفی که از تحریف آن در نظر بوده نیز صراحتاً به رشته تحریر درآمده باشد. جالب‌تر اینکه ارزش خود صحیفه نیز بر اکثریت و اتفاق آراء مستند شده است.

عین عبارات مربوط به «اکثریت» در صحیفه‌ای که در خانه ابوبکر تنظیم شده چنین است:

این نوشته‌ای است که اکثریت از اصحاب محمد رسول اللَّه صلی الله علیه وآله از مهاجرین و انصار بر آن اتفاق کرده‌اند … همگی بعد از آنکه آخرین فکرهای خود را جمع کرده و درباره مسائل خود مشورت نموده‌اند متفق شده و اجماع کرده‌اند و این صحیفه را با در نظر گرفتن اسلام و مسلمانان در آینده‌های اسلام نوشته‌اند! ...

... هرکس از جماعت و اکثریت مسلمانان جدا شد او را بکشید، که در قتل او صلاح امت اسلام است!! و این در حالی است که پیامبر صلی الله علیه وآله فرموده: «هرکس سراغ امت من آید در حالی که آنان متحد هستند و بین آنان تفرقه بیندازد او را بکشید! و کسی که از اکثریت جداست بکشید هرکس از مردم باشد، چرا که اجتماع رحمت و تفرقه عذاب است. و امت من هرگز بر گمراهی متحد نمی‌شوند؛ و مسلمانان ید واحد در برابر دیگران هستند؛ و کسی از جماعت مسلمانان جدا نمی‌شود مگر کسی که از اسلام جدا شده و با مسلمانان عناد می‌ورزد و دشمنان اسلام را یاری می‌کند؛ بنابراین خدا و رسولش خون چنین کسی را مباح شمرده‌اند و قتل او را حلال دانسته‌اند …[۸۲]تنظیم کنندگان صحیفه راه بلند مدت خود را این چنین مزدورانه پیش‌بینی کردند، و پیروان آنان نیز با مطالعه این میراث شوم فرهنگی اصول کار خود را یافتند و صدها روایت برای آنها جعل یا تحریف کردند؛ و این گونه راه باطل خود را قرن‌ها ادامه دادند.

ریشه یابی سوء استفاده از «اکثریت» در مخالفین شیعه

با توجه به آنچه از آیات قرآن درباره اکثریت خواندیم، و با در نظر گرفتن وجود نفاق حتی در زمان خود پیامبر صلی الله علیه وآله و هشدارهایی که آن حضرت درباره آینده امت خود و وجود اسباب انحراف آنان در خطابه غدیر و قبل و بعدِ آن داده، روایاتی که اهل تسنن درباره «اکثریت» بدان‌ها تمسک کرده‌اند از سه جهت باید مورد بازبینی قرار گیرد: در مواردی دست جعل حاکمان غاصب و دستیارانشان قابل کشف است. در مواردی دیگر روایات صحیح با حذف جمله‌ای یا افزودن عبارتی به سمت دلخواه آنان تغییر معنی داده است. در برخی از موارد روایات بدون کم و کاستی نقل شده ولی از معنای کلی آنها سوء استفاده شده است.

علمای بزرگوار ما در کتاب‌های اعتقادی مفصلًا به پاسخ این روایات پرداخته‌اند و جوانب جعل و تحریف و سوء استفاده از آنها را در ذیل مسایل خلافت و امامت بیان کرده‌اند. ما نیز در اینجا با اشاره به هشت نکته اساسی، ریشه یابی این مبانی عقیدتی را پی می‌گیریم:

نکته اول: پر کردن خلأ اعتقادی و عملی

مطرح کردن همه‌جانبه مسئله «اکثریت و اجماع» از روز اولِ غصب خلافت، برای پر کردن دو خَلَأ بزرگ است که بر اثر جدایی از امامت و خلافت الهی طبعاً به وجود می‌آید: یکی خَلأ اعتقادی و دیگری خلأ در اصول عملی.

از نظر اعتقادی اگر خلیفه منصوب به حکم مستقیم خداوند کنار گذاشته شد، باید خلیفه غاصب را به صورتی قانونیت داد؛ و این یک خلأ در زیر بنای اعتقادی غاصبین بود که باید راه چاره‌ای برای آن پیدا می‌کردند. استناد به اکثریت دستمایه نقدی بود که راه یافتن به آن چندان هم مشکل نبود حتی اگر حصول آن با تزویر و ارعاب و تهدید باشد؛ لذا در صحیفه بر آن تأکید شده تا نسل‌های آینده نپرسند: این خلافت چه مشروعیتی داشته است! اگرچه تحقق اکثریت آن هم تحت عنوان شورایی که ادعا می‌کردند هرگز تحقق نیافت، و زور و ارعاب هیاهویی به نام اکثریت را در اذهان مردم شایع نمود.

از نظر عملی نیز در احکام شرعی و اجتماعی پشتوانه‌ای برای قانونیت دادن به هر اقدامی لازم بود، که مقداری از آن با اعطای اختیارات به هر خلیفه غاصبی حل می‌شد و بقیه آن با استناد به تمایل اکثریت به آن کار به تصویب می‌رسید، یا اکثریت صحابه یا تابعین یا علما که به نام «اجماع» مطرح شد. البته اجماع در اعتقاد شیعه اگر کاشف از قول معصوم علیه السلام باشد ارزش دارد، و این غیر از اجماع اهل تسنن است که به رأی اکثریت ذاتاً ارزش قائلند و آن را حجت شرعی می‌دانند.

بنابراین غاصبینِ اول به خوبی متوجه این دو خلأ بزرگ بوده‌اند که این گونه جای آن را با «اکثریت» و ارزش دادن به آن پر کرده‌اند؛ و ادامه دهندگان راه خلافت از نوع سقیفه‌ای نیز در طول تاریخ این رکن اساسی خود را از دست نداده‌اند و از هر فرصتی برای تحکیم آن استفاده کرده‌اند.

نکته دوم: استفاده ابزاری از اکثریت

برای تحکیم بنیادین مسئله «اکثریت» و برای استفاده ابزاری از آن در مسیر خلافت غصب شده و پیش‌بینی جنبه‌های کاربردی آن، دست جعل و تحریف با دقت فوق‌العاده‌ای دست به پردازش این روایات زده و حتی ضرورت‌ها و زمینه‌های احتمالی آن را در نظر گرفته است، تا حاکم غاصب در مقام عمل با دست بازتری به سوی اهداف از پیش تعیین شده گام بردارد.

اگر در این روایات دقت کنیم خواهیم دید در هر کدام از آنها مقداری از دایره ارزش اکثریت گسترش یافته است. ابتدا دست خدا را کمک اکثریت می‌داند که نوعی از تأیید است. سپس راه گمراهی را درباره اکثریت مسدود می‌کند. در مرحله بعد دستور پیروی از اکثریّت را می‌دهد. آنگاه به اقلیّت حمله می‌کند و در درجه اول هرکس که با اکثریت نباشد راهی جهنم می‌شود. برای تأیید، شیطان را همراه اقلیت می‌کند تا در مقابل «یَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ» قرار بگیرد. آنگاه قدرت بیشتری حس می‌کند و برای اقلیت حکم کفر و خروج از اسلام و مرگ جاهلی صادر می‌کند و سپس شمشیر بر فرق او فرود می‌آورد و حکم قتل او را صادر می‌کند. در آخرین مرحله برای آنکه اکثریت در برابر خلاف‌ها و جنایت‌های غاصبین به اقلیت ملحق نشوند، آنان را امر به صبر و سکوت و دم بر نیاوردن می‌کند و دلیل آن را برهم نخوردن اجتماع مسلمین مطرح می‌نماید و برای تحکیم این صبر آنان را به مرگ جاهلی تهدید می‌کند!

همه این ترفندها به خاطر آن است که مسئله «اکثریت» از یک مسئله فکری به یک ابزار حکومتی تبدیل شده است. با اذعان کامل می‌توان گفت: غاصبین خلافت هرگز به پایه‌های اعتقادی مردم نیندیشیده‌اند تا اساسی برای آن بگذارند، بلکه برای بازگرداندن مردم به جاهلیت و تخریب بنیادهای اعتقادی که توسط پیامبر صلی الله علیه وآله پایه‌گذاری شده بود، این گونه دست به دامان «اجماع» و «اکثریت» و «اتفاق مسلمین» شده‌اند. همان گونه که به عنوان ابزاری برای سرکوفت بر مؤمنین حقیقی و سوژه دادن به دست اکثریتی منحرف، تهدیداتی را به صورت تبصره و ضمیمه به اصل مسئله «اکثریت» افزوده‌اند، و با همین گرزهای ظالمانه صدها سال، طرفداران امامت ائمه علیهم السلام را به بهانه برهم زدن اجتماع مسلمانان و خروج از اکثریت و تکروی به شهادت رساندند یا به زندان انداختند یا تبعید نمودند یا مجبور به فرارشان کردند.

نکته سوم: ولایت رمز اتحاد و اکثریت مشروع

بر فرض صحت همه روایات ذکر شده از جهت سند و متن، آیا پیامبری که این همه به فکر اتحاد جامعه مسلمین بوده، راهکاری برای حفظ این اتحاد توصیه نفرموده است؟ اگر روایات مزبور را پیامبر صلی الله علیه وآله فرموده، آیا این پیامبر همان کسی نیست که در غدیر علی علیه السلام را رهبر و امامِ چنین اکثریتی معرفی کرد؛ تا با جانشینی او به جای مقام نبوت اتحاد و یکپارچگی جامعه مسلمین از خطر شیاطین محفوظ بماند؟ آیا دور اندیشی پیامبر معظم صلی الله علیه وآله در آن حد نبود که جامعه مسلمانان تا روز قیامت متحد و یکدست و بدون اختلاف بماند، و آیا این مهم را با تعیین دوازده امام علیهم السلام تا آخرین روز دنیا تأمین نکرد؟ آیا با نصب امامانی معصوم، صیانت جامعه مسلمانان را از هر گونه ندانم کاری که باعث اختلاف می‌شود، ضمانت نفرمود؟

اگر تفرقه برای امت عذاب است، همان پیامبر در خطابه غدیر فرمود: لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَ لا تَنْفِرُوا مِنْهُ(وَ لا تَفَرَّقُوا عَنْهُ)[۸۳]

و در فراز دیگر خطبه فرمود:

لا تَتَفَرَّقْ بِکُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبیلِهِ؛ و این هشداری بود که «راه درست که امت بر آن مجتمع هستند و باید باشند راه علی علیه السلام است، و مبادا راه سقیفه و امثال آن مردم را از خط اصلی گمراه کنند».

جا دارد بپرسیم: چگونه است که پیامبر صلی الله علیه وآله در این بلندترین خطابه عمر خود، این همه درباره خلافت و جوانب آن سخن گفته که رکن جامعه مسلمین است، ولی درباره اجتماع مسلمانان و اینکه تکروی کننده را باید کُشت سخنی به میان نیاورده است؟ زیرا ضامن بقای اتحاد در جامعه اسلامی را مطرح کرده که با حفظ آن نوبت به اختلاف و تفرقه نمی‌رسد تا در صدد چاره آن باشیم! و آنچه اختلاف و تفرقه است از کنار گذاشتن همین ضمانت نامه اسلام نشأت گرفته است.

نکته چهارم: سقیفه بارزترین مخالف اکثریت

جا دارد با پذیرفتن این روایات، به جبهه‌گیری متناقض سقیفه بخندیم و از غفلت خود متأسف باشیم! آیا جامعه مسلمانان با حضور پیامبر صلی الله علیه وآله در هم ریخته بود که سقیفه زحمت یکپارچه ساختن آنان را تقبّل نمود؟! این اهل سقیفه از کجا ظهور کردند که اتحاد و اجتماع مسلمانان را برهم ریختند؟ آیا زمان پیامبر صلی الله علیه وآله مسلمانان اتحاد و انسجامی نداشتند که اهل سقیفه آن اتفاق را به ارمغان آوردند و سپس برای دفاع از آن دست به دامان چنین روایاتی شدند؟ اینجاست که ما باید به پیروان سقیفه بگوییم:

اگر دست خدا با جماعت است، آن همان اکثریتی است که شما آن را برهم زدید! اگر اجتماع مسلمانان رحمت و تفرقهٔ آنان عذاب است، این شما بودید که رحمت را به عذاب تبدیل کردید! اگر امت اسلام بر گمراهی متفق نمی‌شوند، آری امت بر ولایت علی علیه السلام متفق بودند و شما به ضدیّت با این اتفاق برخاستید! اگر حدیث می‌گوید: «هرکس راه خاصی برای خود پیش گیرد و تکروی کند به سوی آتش می‌رود»، این شما بودید که از مسیر خلافت الهی تکروی کردید و هر روز راهی را پیش پای مردم گذاشتید: یک روز بیعت «فَلْتة» (ناگهانی!) که با زور شمشیر گرفته شد و به عنوان شوری مطرح گردید؛ روز دیگر خلیفه‌ای خلیفه دیگری را تعیین کرد، و روزی دیگر خلیفه‌ای شش نفر را مسئول تعیین خلیفه کرد، و روز دیگر معاویه‌ای اعلان سلطنت نمود!!

اگر شیطان با جدا شوندگان از اجتماع مسلمین می‌دَوَد، باید بدانید همین شیطان بود که در روز سقیفه برایتان جشن گرفت و بر فراز منبر با اولی بیعت کرد![۸۴] اگر مخالفت با اجتماع مسلمانان به اندازه یک وجب باعث خارج شدن از اسلام است، کار شما از وجب و ذراع گذشته و به خرق و ضدیت رسیده؛ و لایق شأن شما کلام امام باقر علیه السلام است که فرمود:

... وَ بَثَقا عَلَیْنا بَثْقاً فِی الْاسْلامِ لا یَسْکُرُ ابَداً حَتّی یَقُومَ قائِمنا …؛[۸۵]آن دو نفر شکستی در اسلام بر ما وارد کردند که هرگز ترمیم نمی‌شود تا قائم آل محمد قیام کند.

کار شما از بیرون آوردن قلاده اسلام از گردنتان گذشته و به انداختن قلّاده کفر- آن هم کفر جاهلی- رسیده است!

اگر دستور این است که اگر کسی از جماعت مسلمین تکروی کند باید او را کشت، اولین کسی که باید بکشیم بنیانگذاران سقیفه‌اند که ناگهان با فریاد مِنّا امیرٌ وَ مِنْکُمْ امیرٌ وارد سقیفه شدند و بانگ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ را که شعار جماعت مسلمین بود شکستند. اگر اعتقاد بر این است که اگر کسی از جماعت مسلمین فاصله بگیرد به مرگ جاهلیت مرده، این شما بودید که خود جاهلیت را برای مسلمانان ارمغان آوردید و آنان را با سیر قهقرایی به سرعت به سوی جاهلیت بازگرداندید.

اگر در صحیفهٔ خود قتل مُفارق از جماعت مسلمین را صلاح امّت محمّد صلی الله علیه وآله دانسته‌اید، ای کاش در همان روزهای اول به دست شیر مردان ولایت علوی کشته می‌شدید تا شرّ فتنهٔ شما در نطفه خاموش می‌شد، و کار به آنجا نمی‌رسید که بانوی بانوانِ جماعت مسلمین را به شهادت برسانید و بعد از او در صدد قتل امام مسلمین علی بن ابی طالب علیه السلام برآیید!

افسوس که مقدّر خدا چنین بود تا امتحانی بزرگ از مردم بگیرد و تا روز آخر دنیا برگ‌های این امتحان به دست نسل‌های مسلمین داده شود تا باطن خود را نشان دهند، وگرنه این علی بن ابی طالب علیه السلام بود که دومی را در خانه آتش گرفته بر زمین زد و بر سینه او نشست و تصمیم بر قتل او گرفت تا در همان آغاز زمین را از لوث سقیفه پاک کند، ولی اراده خداوند را به یاد آورد و فرمود:

قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه وآله را کرامت بخشیده، ای پسر صهاک، اگر نبود آنچه خدا نوشته و مقرر فرموده و پیمانی که پیامبر صلی الله علیه وآله با من نموده، می‌دانستی که تو نمی‌توانی وارد خانهٔ من شوی![۸۶]

نکته پنجم: سوء استفاده از مفاهیم کلی اکثریت

از آنجا که برخی از روایات مطرح شده مفاهیم کلی دارد، غاصبین خلافت به راحتی از آن سوء استفاده کرده‌اند.

شکی نیست که اتحاد و همبستگی و یکپارچگی و همدلی یک جامعه بسیار پسندیده بلکه لازم و واجب است، چرا که در سایه آن هم امورات داخلی آنان و اجرای قوانینشان و حتی مسائل عاطفی و اخلاقی به احسن وجه به اجرا در می‌آید و مردم از امنیت عمومی برخوردار می‌شوند و در مشکلات به کمک هم می‌شتابند، و هم در برابر دشمنان خارجی دست در دست هم به دفاع می‌پردازند و دشمن نیز با مشاهده اتحادشان جرئت اقدامی بر علیه آنان به خود نمی‌دهد.

این اتحاد و اتفاق مسلمانان مسئله‌ای است که هر عاقلی مثبت بودن آن را می‌فهمد و نیازی به استدلال ندارد، چنان‌که قرآن و پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه ما هم در این باره سفارشات بسیاری فرموده‌اند، که برخی از روایات مورد استفاده اهل سقیفه از همین کلیات است مثل الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ. همان گونه که تفرقه بین افراد یک جامعه و از هم گسیختگی نظام آنان نیز امری قبیح است و هر عقلی به آن حکم می‌کند و ریشه شیطانی آن را درک می‌کند، که بعضی از آن روایات نیز از همین کلیات است مثل الشَّیْطانُ مَعَ مَنْ فارَقَ الْجَماعَةِ یَرْکُضُ.

آنچه در این میان مهم است ضابطه اتحاد و اتفاق مردم و آن نقطه‌ای است که همه باید پروانه آن باشند، نه اینکه هرکس به هر صورتی و با هر داعیه‌ای که بتواند اجتماعی را متحد کند یک مسئله مثبت تلقی شود. آیا اگر زمینه‌ای پیش آید که جامعه مسلمین را بر سر الحاد یا بت‌پرستی یا یهودیت یا مسیحیت متحد کند به بهانه اتحاد باید آن را بپذیریم؟ کسی شک ندارد که سفارشات خدا و رسول به اتحاد و اجتماع و تفرقه نداشتن به چنین اتحادی بازنمی‌گردد. با این ضابطه معلوم می‌شود اجتماع باید بر سر راه درست باشد و همان عقلی که اتحاد را امری مثبت تلقی می‌کند، اتحاد بر راه نادرست را قبیح می‌شمارد.

این سوء استفاده غاصبین است که پس از قرار دادن مردم در مسیری نادرست، متخلف از آن را تفرقه انداز معرفی می‌کنند. آنان به مردم نمی‌گویند که اصل این مفاهیم کلی برای کدام اتّحاد و یکپارچگی جامعه است. حتی اگر فرصت بیشتری پیدا کنند راه خود را یگانه طریق حق معرفی می‌کنند و به هیچ‌کس دیگری اجازه ارائه راهش را نمی‌دهند.

نکته ششم: تحریف روایات اکثریت

در برخی از روایات مربوط به اکثریت دست تحریف مشهود است. مسئله تحریف که بدون شک با حیله و مکر ادبی و گنجاندن اهداف شوم با زیاد یا کم کردن متون روایات صورت می‌گیرد، از ابزاری است که غاصبین را به صورت میان بُر و با زحمتی کمتر از جعل حدیث به مقصد می‌رساند.

با فرض اینکه روایت مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ فَاقْتُلُوهُ صحیح باشد، افزودن جمله فَانَّ فی قَتْلِهِ صَلاحاً لِلُامَّةِ آن را جذاب‌تر می‌کند و دلیل این قتل را چاشنی آن می‌کند چنان‌که در صحیفه ملعونه می‌بینیم. نمونه دیگر افزودن جمله وَ اقْتُلُوا الْفَرْدَ کائِناً مَنْ کانَ مِنَ النّاسِ است که برای در هم شکستن شخصیت‌های مورد اعتماد مردم در اعتقاد و عمل و حتی صاحبان فکر که جنبه علمی برای مردم دارند، جاده را برای اهداف شوم غاصبین صاف می‌کند، چنان‌که حتی علی بن ابی طالب علیه السلام را با آن همه عظمتی که لا اقل در چشم همان مردم داشت به عنوان «کائناً مَنْ کانَ» یعنی «هر که می‌خواهد باشد» به زیر شمشیر کشیدند و از او بیعت گرفتند.

همین روایتِ «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ …» در موردی به عنوان پشتوانه مطلبی دیگر قرار می‌گیرد و آن اینکه مَنْ رَای مِنْ امیرِهِ شَیْئاً یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ، دلیل صبر بر هر ظلمی که از امراء سر می‌زند برهم نخوردن جماعت مسلمانان قرار داده شده است.

در موردی دیگر چاشنیِ لا یَخْرُجُ عَنْ جَماعَةِ الْمُسْلِمینَ الّا مُعانِدٌ اوْ مُظاهِرٌ عَلَیْهِمْ اعْدائَهُمْ به میان آورده شده تا با برچسبی از عناد یا کمک به دشمن بتوان اقلیت را تهدید کرد.

اینها چند نمونه بود که با دستکاری روایات آن را به اهداف مورد نظر خود نزدیک کرده‌اند، و نمونه‌های آن بسیار است.

نکته هفتم: تضادِ روایات اکثریت با روایات دیگر

در منابع راویان همین روایات اکثریت، احادیث دیگری دیده می‌شود که کاملًا با آنها متضاد است. نمونه معروف آن روایت اخْتِلافُ امَّتی رَحْمَةٌ[۸۷]است که با اسناد متعدد در کتب اهل تسنن نقل شده است. شکی نیست که نقطه مقابل این روایت اجْتِماعُ امَّتی عَذابٌ می‌شود و این دقیقاً ضدّ روایتی است که قبلًا نقل شد: الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ.

شکی نیست که به کارگرفتن چنین روایتی برای رفو کردن وقایعی است که ناگزیر در اثر کنار گذاشتن خط امامت الهی پیش می‌آمد، و به خاطر نبودن مرجعی معصوم چون پیامبر صلی الله علیه وآله در حل اختلافات، دامنه اختلافات حل نشده روز به روز گسترده‌تر می‌شد و در هر مرحله شکاف در اجتماع مسلمین وسیع‌تر می‌گشت.

علت اصلی این گونه برهم خوردنِ اتحاد مسلمانان چیزی جز تغییر بنیادین نظام امامت و خلافت نبود؛ و بر همه معلوم بود که اگر جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله مانند خود او در عصمت و علم و سایر شئونات بود، در هر اختلافی راه حل واقعی را نشان می‌داد و اجتماع مسلمانان را از هر تفرقه‌ای حفظ می‌کرد. برای آنکه بار این جنایت را از دوش خود بردارند روایتی با عنوان «اخْتِلافُ امَّتی رَحْمَةٌ» جعل کردند تا همه نگرانی‌ها را یکباره از دل‌ها بزدایند، غافل از اینکه با شعارهای دیگرشان درباره «الْجَماعَةُ رَحْمَةٌ» و امثال آن سازش ندارد و تناقض گویی آن نسل‌های آینده را بیدار خواهد کرد.

در این باره ابی بن کعب در روزهای اول غصب خلافت خطاب به مردم چنین گفت:

زَعَمْتُمْ انَّ الْاخْتِلافَ رَحْمَةٌ! هَیْهاتَ! ابی کِتابَ اللَّهِ ذلِکَ عَلَیْکُمْ، یَقُولُ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالیوَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ؛ وَ اخْبَرَنا بِاخْتِلافِهِمْ فَقالَلا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْایْ لِلرَّحْمَةِ، وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ شیعَتُهُمْ؛[۸۸]

شما گمان کرده‌اید که اختلاف رحمت است! هرگز! کتاب خدا این مطلب شما را رد می‌کند، آنجا که خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «مانند کسانی نباشید که تفرقه پیدا کردند و اختلاف نمودند بعد از آنکه براهین روشن برایشان آمد. آنان کسانی‌اند که برایشان عذاب دردناکی است». همچنین از اختلاف آنان خبر داده و فرموده: «همچنان در اختلافند مگر کسانی که پروردگارت آنان را مورد رحمت قرار دهد، و برای همین آنان را خلق کرده است»، یعنی برای رحمت، و آنان که برای رحمت خلق شده‌اند آل محمد و شیعیان ایشان‌اند.

نکته هشتم: معنای جماعة المسلمین

معنای «جَماعَةُ الْمُسْلِمینَ» از نقاطی است که غاصبین از ابهام آن سوء استفاده بسیار نموده‌اند. ابهام این کلمه از آنجاست که دو کلمه این ترکیب- یعنی جماعت و مسلمین- مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته است. آیا اگر مسلمانانی فقط اسمشان مسلمان باشد و باطناً منافق و حتی کافر باشند یا نسبت به مسلمان بودن خود تقیّدی نداشته باشند و ارزشی بدان قائل نباشند، باز هم می‌توانیم به جماعت چنین مسلمانانی ارزش قائل شویم و اجتماع آنان را رحمت بدانیم و اجماع آنان را هرگز بر گمراهی ندانیم و دست خدا را بر سر آنان بدانیم و پیروی از آنان را واجب بشماریم، و هرکس از آنان فاصله گرفت از اسلام خارج دانسته مرگ او را جاهلی بدانیم و حکم قتل او را صادر کنیم؟ هیهات که اسلام با آن پایه‌های استوار و معارف بلندش، این پایه‌های سست را بپذیرد و جامعه خود را با چنین مبانی بی‌ریشه قوام دهد. بسیار جالب خواهد بود که بدانیم همین نکته از پیامبر صلی الله علیه وآله سؤال شد و آن حضرت با صراحت و قاطعیت تمام این ابهام را برطرف فرمود.

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْاسْلامِ مِنْ عُنُقِهِ. قیلَ: یا رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما جَماعَةُ الْمُسْلِمینَ؟ قالَ: جَماعَةُ اهْلِ الْحَقِّ وَ انْ قَلُّوا؛[۸۹]

پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: هرکس از جماعت مسلمانان جدا شود قلاده اسلام را از گردن خویش بیرون آورده است. پرسیدند: یا رسول اللَّه، جماعت مسلمانان کدام است؟ فرمود: جماعت اهل حق، اگرچه کم باشند!

در روایتی دیگر حضرت در پاسخ همین سؤال فرمود: مَنْ کانَ عَلَی الْحَقِّ وَ انْ کانُوا عَشَرَةً؛[۹۰]کسانی که در راه حق باشند اگرچه ده نفر باشند.

و در حدیثی دیگر فرمود: انَّ الْقَلیلَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ کَثیرٌ؛[۹۱] تعداد کم از مؤمنین بسیار است.

و به عبارت دیگر «اقلیت مؤمنین اکثریتند».

همین سؤال از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز پرسیده شد و آن حضرت در پاسخ رسماً مسئله اقلیت و اکثریت را مطرح کرد و فرمود:

الْجَماعَةُ وَ اللَّهِ مُجامَعَةُ اهْلِ الْحَقِّ وَ انْ قَلُّوا، وَ الْفُرْقَةُ مُجامَعَةُ اهْلِ الْباطِلِ وَ انْ کَثُرُوا؛[۹۲]به خدا قسم اجتماع و اتحاد همبستگی اهل حق است اگرچه اقلیت باشند، و تفرقه همبستگی اهل باطل است اگرچه اکثریت باشند!

می‌بینیم که نه تنها اتحاد باید بر سر حق باشد، بلکه اتحاد اهل باطل در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام عین تفرقه و به معنای از هم پاشیدگی حق است. همین مطلب را در حدیث دیگری روشن‌تر فرموده‌اند: الْجَماعَةُ اهْلُ الْحَقِّ وَ انْ کانُوا قَلیلًا، وَ الْفُرْقَةُ اهْلُ الْباطِلِ وَ انْ کانُوا کَثیراً؛[۹۳]جماعت، اهل حقند اگرچه اقلیت باشند، و تفرقه اهل باطلند اگرچه اکثریت باشند.

با توجه به این هشت نکته‌ای که در ریشه یابی سوء استفاده مخالفین شیعه از مسئله اکثریت ذکر شد، از یک سو ریشه‌های جعل و تحریف و تغییر در الفاظ و معانی این احادیث روشن شد، و از سوی دیگر علل دست یازیدن به چنین سوء استفاده‌هایی از این مسئله معلوم گردید.

اصالت نداشتن اکثریت و اقلیت

در آخرین قسمت از تحلیل مسئله اکثریت و اقلیت، نتیجه می‌گیریم که این دو عنوان اصالةً ارزشی ندارد، و آنچه ارزش اصلی از نظر اسلام است یافتن حق است که همان فرامین الهی باشد. نه ما حق داریم این دو جنبه را ضابطه تشخیص راه درست قرار دهیم و نه اسلام چنین دستوری داده است و نه هیچ عقلی بدان حکم می‌کند. خداوند در قرآن ضابطه اجتماع مردم و متفرق نشدن آنان را اعتصام به «حبل اللَّه» قرار داده می‌فرماید: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[۹۴]یعنی اگر بناست اکثریتی تشکیل شود که ارزش داشته باشد باید محور آن خدا باشد.

در آیه‌ای دیگر ضابطه تشکیل اکثریت را «راه راست خدا» قرار می‌دهد و می‌فرماید:

وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ[۹۵]

یعنی اگر تفرقه بد است و باید از جهات مختلف تفرقه پرهیز کرد باید اول جهت واحد اتحاد را پیدا کرد وگرنه تفرقه ناخودآگاه پیش می‌آید. در نتیجه متحد کننده مردم و نجات دهنده از تفرقه «صراط مستقیم الهی» است.

نوبت به این می‌رسد که آیا اکثریت می‌تواند قرینه و راهنمایی به سوی حق باشد یا نه؟ از آنجا که خداوند بشر را برای امتحان به این جهان آورده و هیچگونه ضمانت منحرف نشدن درباره او نداده، و از سوی دیگر- به تصدیق قرآن- امتحان هفت هزار ساله بشر از خلقت حضرت آدم علیه السلام تاکنون عملًا گمراهی اکثریت بوده و هیچگاه حق به صورت کلمه واحده در جهان مستقر نشده، آنچه از آیات مربوط به تاریخ انبیاء که ذکر شد[۹۶]و فرمایشات پیامبر و ائمه علیهم السلام که در قسمت قبلی ذکر گردید،[۹۷] می‌توان نتیجه گرفت که اکثریت نه تنها قرینه‌ای بر حق نیست بلکه قرینه بر ضد حق است، و اقلیت می‌تواند راهنما و نشانه از حق باشد، آن هم نه به عنوان دلیل قاطع بلکه به صورت چراغی که سمت حق و راه خدا را علامت می‌دهد و ذهن را متوجه آن سو می‌نماید. زیباترین کلامی که عمق این مفهوم را شکافته و آرامشی بر قلب‌های گرفتار در میان اکثریت‌های منحرف می‌بخشد.

فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام است که می‌فرماید: لا تَسْتَوْحِشُوا فی طَریقِ الْهُدی لِقِلَّةِ مَنْ یَسْلُکُهُ؛ انَّ النّاسَ اجْتَمَعُوا عَلی مائِدَةٍ قَلیلٍ شَبَعُها کَثیرٍ جُوعُها … مَنْ سَلَکَ الطَّریقَ وَرَدَ الْماءَ وَ مَنْ حادَ عَنْهُ وَقَعَ فِی التّیهِ؛[۹۸]در راه هدایت از کمی پیمایندگان آن وحشت مکنید. مردم بر سر سفره‌ای جمع شده‌اند که سیر شدن آن کم و گرسنگی آن بسیار است … هرکس راه درست را بپیماید بر سر آب می‌رسد و هرکس از راه درست رویگردان شود در بیابان بی‌آب و علف می‌افتد.

سخن آخر

مسک الختام این بحث خبری شیرین از اکثریتی بر حق است که فقط یک بار در جهان اتفاق می‌افتد و همه در انتظار آن روزند: روزی که امامت غدیری آنگونه که بایسته آن است تحقق یابد، و مهدی موعود علیه السلام با قدرت مطلقه‌اش هر آنچه ناحق است درو کند تا آنچه می‌ماند حق باشد و بس. آن روز تنها زمانی است که «اکثریت» از سابقه ناخشنود خود بیرون می‌آید و با سرپرستیِ امامِ معصوم جز در راه حق گام برنمی‌دارد، و لذت حقیقی اتحاد و یکپارچگی و یکدلی و همبستگی و اجتماع را همه می‌چشند و عاملین تفرقه از قبر بیرون آورده می‌شوند و سوزانده و خاکسترشان بر باد داده می‌شود.[۹۹]آن روز است که جهان روزهایی به دور از تلخیِ تفرقه و اختلاف را به خود خواهد دید در حالی که انتقامی سخت از تفرقه اندازان گرفته است.

آن روز لذت یَدُ اللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ را احساس خواهیم کرد که همان دست ید الهی حضرت بقیة اللَّه الاعظم علیه السلام است. در ایام او رحمتِ جماعت را خواهیم دید و از عذابِ تفرقه خلاص خواهیم شد. آن هنگام است که هرکس با جماعتِ نایب خدا و رسول نباشد به سوی آتش فرستاده خواهد شد. آن زمان است که امت بر هدایت مجتمع می‌شوند و لا یَجْتَمِعُ عَلی ضَلالٍ. آن روزگار است که هرکس به قدر یک وجب از جامعه مهدوی فاصله بگیرد از اسلام خارج است و به حکم مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ امامَ زَمانِهِ ماتَ مَیْتَةً جاهِلِیّةً[۱۰۰] مرگ او جاهلی است، و نه تنها حق حیات ندارد که مهدی زهرا علیه السلام امانش نمی‌دهد.[۱۰۱]

در آن روزِ شیرین است که شیعیان اهل بیت علیهم السلام در مقابل مخالفین اهل بیت یدِ واحد می‌شوند، و در سایه سار حجة بن الحسن صلوات اللَّه علیه ریشه دشمنان را از روی زمین بر می‌کَنَند. در آن روزگار انتقام جنایاتِ اکثریت‌ها در گذشته زمان گرفته خواهد شد و پیروان سقیفه در طول قرن‌ها به دنبال مؤسسین اساسشان به سزای اعمالشان خواهند رسید[۱۰۲] تا سنت پروردگار درباره امت‌های انبیای گذشته، درباره این امت هم اجرا شود. حقاً که جا دارد برای تحقق چنان اکثریتی روز شماری کنیم و چشم به راه امامی باشیم که خداوند این وعده را به دست او به انجام خواهد رساند.[۱۰۳]

تحلیل آیهٔ دوم

در این قسمت به تحلیل دومین آیهای که در این فراز پیامبر صلی الله علیه وآله اشاره فرمودند می‌پردازیم، همانگونه که خداوند متعال می‌فرماید:

أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ، کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ، وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ؛ آیا ما پیشینیان را هلاک نکردیم؟ آیا در پی آنان گروه دیگری را نفرستادیم؟ ما با مجرمان چنین می‌کنیم! وای در آن روز بر تکذیب کنندگان.[۱۰۴]

در اواسط خطابه غدیر، پیامبر صلی الله علیه وآله اخباری از غصب خلافت را به میان آورد و ذهن‌ها را متوجه خطر گمراهی بعد از خود نمود، و برای هضم آن یادآور شد که امت‌های گذشته نیز به چنین خطری مبتلا شدند. سپس برای آنکه مردم این خطر را جدی بگیرند هلاک شدن امت‌ها با عذاب الهی را مطرح فرمود و اینکه امت‌های آینده نیز همان مسیر را خواهند پیمود، و برای این مطلب به آیه قرآن استناد نمود و با کلمه قالَ اللَّهُ تَعالی چهار آیه پشت سر هم از سوره مرسلات را قرائت فرمود.

این آیات در موقعیت خاصی از قرآن قرار گرفته که خداوند تأکید خاصی بر تکذیب کنندگان دارد و در این سوره ۱۰ بار فرموده: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

بار اول قیامت را یاد می‌کند و در آن روز وای بر تکذیب کنندگان می‌گوید. بار دوم هلاک شوندگان گذشته و آینده را یاد می‌کند و همین جمله را تکرار می‌کند که همین آیه مورد نظر ماست. بار سوم خلقت انسان را در مراحل رشد نطفه مطرح می‌کند و بعد از چند آیه، جمله وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ را تکرار می‌کند. بار چهارم نعمت‌های روی زمین را یادآور می‌شود و همین آیه را مکرر می‌نماید. بار پنجم مسئله تکذیب را جدی‌تر مطرح می‌کند و با تصویر روز قیامت به آنان می‌فرماید: «اکنون سراغ نتیجه آنچه تکذیب می‌کردید بروید»! و سپس عذاب جهنم را بیان می‌کند و بار دیگر آیه وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ را ذکر می‌کند. بار ششم برخورد تند با تکذیب کنندگان را در روز قیامت به میان می‌آورد و یک بار دیگر آیه مزبور را تکرار می‌نماید. بار هفتم عجز آنان را مطرح می‌کند که اگر حیله‌ای دارید به کار بندید و باز آیه را تکرار می‌فرماید. بار هشتم سراغ تصدیق کنندگان می‌رود و نعم بهشتی آنان را برمی‌شمارد و می‌فرماید: ما محسنین را این چنین جزا می‌دهیم و آنگاه می‌فرماید: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ. بار نهم مجرمین را در دنیا مهلت می‌دهد و باز آیه را تکرار می‌نماید. بار دهم اطاعت نکردن آنان از فرامین الهی را مطرح می‌کند و باز می‌فرماید: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ.

و این گونه ده بار این جمله در سوره «مرسلات» تکرار شده، شبیه آیه فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ که در سوره «الرحمن» تکرار شده است.

تکذیب پیامبر صلی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین علیه السلام یعنی تکذیب خداوند

آنچه به تفسیر این آیه بازمی‌گردد عنوان کردن مسئله تکذیب رسل و ارتباط آن به عذاب الهی در این موقعیت خطبه است. بدان معنی که هرکس علی علیه السلام را ردّ کند و مقام او را نپذیرد و نتیجتاً سخن و فرمان او را اطاعت نکند این همان تکذیب اوست، و چون این مقام و منزلت علی علیه السلام را پیامبر صلی الله علیه وآله آورده نپذیرفتن او به معنای ردّ اوامر رسول اللَّه صلی الله علیه وآله و تکذیب آن حضرت است. از آنجا که پیامبر صلی الله علیه وآله هم آنچه می‌گوید از طرف خداست، در واقع کسی که مقام علی علیه السلام را نپذیرد خدا را تکذیب کرده است.

اکنون به این نتیجه می‌رسیم که خداوند اقوام بسیاری را به خاطر تکذیبشان هلاک نموده و خواهد نمود، که از بارزترین نمونه‌های آن تکذیب خدا و رسول در مسئله ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام است.

تکذیب‌های علنی در مقابل انبیاء و شخص خاتم النبیین صلی الله علیه وآله

یادآوری این نکته ضروری به نظر می‌رسد که تکذیب امم گذشته نسبت به انبیای خود به معنای ارتکاب گناه نبود، بلکه کاری ریشه‌ای بود تا راه را برای آنچه می‌خواستند باز کنند و به اهداف خود برسند؛ لذا گاهی به پیامبران خود می‌گفتند:

شما به دروغ ادعا می‌کنید که از طرف خدا هستید.

گاهی می‌گفتند: این سخنان را خدا نفرموده و شما از طرف خود به ما امر و نهی می‌کنید.

گاهی می‌گفتند: تقدس شما را به چنین دستوراتی وادار می‌کند و الّا واقع دین خدا چنین نیست.

گاهی پس از مخالفت بهانه می‌آوردند که: ما گمان کردیم منظور شما چنین است.

و گاهی مصلحت سنجی خود را به عنوان دلیلی قاطع در برابر دستور الهی قرار می‌دادند و بدین صورت آن را ردّ می‌کردند. همه این نمونه‌ها دقیقاً در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز تکرار شد و معنایی جز تکذیب و ردّ کلام آن حضرت نداشت، ولی در ظاهر شکل‌های حق به جانبی به خود می‌گرفت و گاهی به حساب ورع و تقوی و دقت در فرمان الهی نیز گذاشته می‌شد.

در مسئله «ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام» همه این نمونه‌های تکذیب در زمان خود پیامبر صلی الله علیه وآله، گاهی رو در روی آن حضرت و گاهی در غیاب ایشان رخ داد، و چهره اصلی آن پس از رحلت حضرتش ظاهر شد که رسماً در برابر علی بن ابی طالب علیه السلام قد عَلَم کردند.

تکذیب‌های رو در رو در غدیر

از نمونه‌های شاخصِ تکذیب‌های رو در رو، حارث فهری بود که با صراحتِ لهجه تکذیب خود را بر زبان آورد و عذاب را خودش درخواست کرد و گفت:

خدایا! اگر آنچه محمد صلی الله علیه وآله می‌گوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست.[۱۰۵]

عده‌ای همچون ابوبکر و عمر گفتند: «آیا این امر ولایت و اینکه باید با علی علیه السلام بیعت کنیم از طرف خداست یا رسولش» ؟! یعنی آیا از جانب خود می‌گویی؟ و این در واقع تکذیبی بود در قالبی مرموزانه و مزوّرانه، و این از پاسخ پیامبر صلی الله علیه وآله پیداست که فرمود:

آیا چنین مسئله بزرگی بدون امر خداوند می‌شود»؟ ![۱۰۶]

عده‌ای دیگر که جرئت این گونه جسارت‌ها را نداشتند با لحنی دلسوزانه و اظهار مصلحت‌اندیشی گفتند: مردم تازه مسلمان شده‌اند و نمی‌پذیرند که نبوت در شما و امامت در پسر عمویتان باشد، و اگر امامت را به دیگری واگذار کنی بهتر است.

حضرت فرمود: «از پیش خود این کار را نکرده‌ام که اختیار داشته باشم. خداوند امر کرده و آن را واجب نموده است». گفتند: اگر به خاطر ترس از مخالفت خداوند این کار را نمی‌کنی، پس کسی را در خلافت با او شریک نما که مردم با وجود او آرام بگیرند و با تو مخالفت نکنند»! حضرت نپذیرفت و از طرف خدا آیه نازل شد: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ. حضرت فرمود: «اگر این پیمان را بشکنید یا در آن شک کنید روز قیامت خصم شما خواهم بود».[۱۰۷]

تکذیب‌های غیابی در غدیر

نمونه‌هایی که در غیاب پیامبر صلی الله علیه وآله بی‌واهمه به تکذیب ولایت پرداختند از مقابل منبر غدیر آغاز شد. چند نفر که مقابل منبر نشسته بودند به یکدیگر با مسخره گفتند: اکنون می‌گوید: خدایم چنین گفته است» !!

و سپس گفتند: به خدا قسم! ابداً درباره آنچه می‌گوید تسلیم او نخواهیم شد.[۱۰۸]

عده‌ای با یکدیگر با غیظ نجوا کردند که: محمد هر از چند گاه ما را به مسئله جدیدی فرا می‌خواند، و اکنون سراغ این مسئله رفته که اهل بیتش را بر دوش شما سوار کند!![۱۰۹]

عده‌ای دیگر با آهی سرد این تکذیب را علنی ساختند و به یکدیگر گفتند: ای کاش ما را به جای علی علیه السلام امام قرار می‌داد!![۱۱۰]

دومی به اولی گفت: نه به خدا قسم! خدا به او چنین دستوری نداده است و این ساخته خود اوست!![۱۱۱]

معاویه پس از مراسم غدیر دست بر دوش مغیره گذاشته و تکیه داده بود و می‌گفت: به خدا قسم محمد صلی الله علیه وآله را بر گفته‌اش تصدیق نمی‌کنیم و به ولایت علی علیه السلام اقرار نمی‌نماییم.[۱۱۲]

نمونه بارزی که عملًا به تکذیب پیامبر صلی الله علیه وآله اقدام کردند امضای صحیفه ملعونه بود که همزمان با غدیر به عنوان اقدامی در مقابل پروردگار آن را امضا کردند.

تکذیب چه کسی و چه موضوعی؟!

با توجه به انواع تکذیب که در حیات پیامبر صلی الله علیه وآله رو در روی آن حضرت صورت پذیرفت، نوبت به کلام پیامبر صلی الله علیه وآله می‌رسد که در خطابه فرمود: «همان گونه که خداوند پیشینیان را به خاطر مخالفت با پیامبرانشان و دروغ پنداشتن پیام‌ها و رسالت ایشان هلاک کرد و به انواع عذاب گرفتار نمود، آیندگان را نیز به آنان ملحق خواهد فرمود.

این آیندگان کدام پیامبر را تکذیب کرده‌اند؟ حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه وآله را.

این آیندگان چه چیزی را تکذیب کرده‌اند؟ ولایت دوازده امام اعلام شده در غدیر را.

طبق آیه کسانی که حجت‌های پروردگار را انکار کنند نزد خداوند مجرم هستند، و این جرم در حدی است که استحقاق هلاکت و عذاب الهی را دارند و خداوند با عنوان «وای بر شما» آنان را خطاب فرموده است.[۱۱۳]

پانویس

  1. صافات/ ۷۱.
  2. مرسلات ۱۹–۱۶.
  3. یوسف / ۶۸، ۱۰۳.
  4. انعام / ۱۱۶.
  5. ابراهیم / ۸.
  6. مائده / ۱۰۰.
  7. انبیاء / ۲۴.
  8. مؤمنون / ۷۰.
  9. زخرف / ۷۸.
  10. غافر / ۸۲.
  11. هود/ ۱۷؛ رعد / ۱؛ غافر / ۵۹.
  12. بقره/ ۱۰۰.
  13. شعراء/ ۸، ۶۷، ۱۰۳، ۱۲۱، ۱۳۹، ۱۵۸، ۱۷۴، ۱۹۰.
  14. بقره/ ۸۸.
  15. حاقه/ ۴۱.
  16. بقره/ ۸۳.
  17. یوسف/ ۱۰۶.
  18. روم/ ۴۲.
  19. نحل / ۸۳.
  20. روم / ۸؛ غافر/ ۵۹.
  21. مائده / ۸۰.
  22. مائده / ۶۴، ۶۸.
  23. اعراف/ ۱۸۷؛ نحل/ ۳۸؛ روم/ ۶، ۳۰؛ سبأ/ ۲۸، ۳۶؛ غافر/ ۵۷؛ جاثیه/ ۲۶؛ یوسف/ ۲۱، ۴۰، ۶۸.
  24. انعام/ ۳۷؛ /اعراف/ ۱۳۱؛ /انفال/ ۳۴؛ یونس/ ۵۵؛ نحل/ ۱۰۱؛ انبیاء / ۲۴؛ نمل/ ۶۱؛ قصص/ ۱۳، ۵۷؛ لقمان: آیه ۲۵؛ زمر/ ۲۹، ۴۹؛ دخان/ ۳۹؛ طور/ ۴۷.
  25. انعام / ۱۱۱.
  26. یونس / ۳۶.
  27. انعام/ ۱۱۹.
  28. مائده / ۱۰۳؛ عنکبوت/ ۶۳؛ حجرات / ۴.
  29. یونس/ ۹۲.
  30. فرقان / ۴۴.
  31. اعراف / ۱۷۹.
  32. آل عمران/ ۱۱۰.
  33. اعراف / ۱۰۲.
  34. حدید / ۱۶، ۲۶، ۲۷؛ مائده/ ۸۱.
  35. مائده/ ۴۹.
  36. مائده/ ۳۲.
  37. مائده/ ۶۲.
  38. مائده / ۶۶.
  39. شعراء / ۲۲۳.
  40. بقره/ ۲۴۳؛ یوسف/ ۳۸؛ غافر/ ۶۱.
  41. نمل/ ۷۳؛ یونس/ ۶۰.
  42. اعراف/ ۱۷.
  43. اسراء/ ۸۹؛ فرقان / ۵۰.
  44. عنکبوت / ۴۰.
  45. انبیاء/ ۷۶، ۷۷.
  46. زخرف/ ۲۶.
  47. شعراء/ ۱۶۷.
  48. قمر/ ۳۳–۳۴.
  49. شمس/ ۱۴.
  50. هود / ۹۵–۸۴.
  51. صافات/ ۱۲۹–۱۲۳.
  52. صف/ ۵.
  53. اعراف/ ۱۳۸.
  54. اعراف/ ۱۴۸.
  55. طه/ ۹۰–۹۱.
  56. اعراف/۱۵۰.
  57. اعراف/ ۱۵۰.
  58. آل عمران/ ۵۲.
  59. هود/ ۶۸.
  60. هود/ ۵۹.
  61. احقاف/ ۲۵–۲۱.
  62. ق/ ۱۲.
  63. حجر/ ۷۹–۷۸.
  64. ق/ ۱۴.
  65. حجر/ ۸۳–۸۰.
  66. توبه/ ۳۰.
  67. یونس / ۶۸.
  68. آیات مربوط به منافقین عبارتند از: آل عمران/ ۱۵۲، ۱۶۷؛ نساء/ ۶۰، ۶۱، ۸۱، ۸۸، ۸۹، ۱۳۸، ۱۳۹؛ مائده/ ۴۱، ۵۲، ۶۱. انفال: ۴۹؛ توبه/ ۶۴، ۶۶، ۶۷، ۶۸، ۷۳، ۷۴، ۷۹، ۸۱، ۸۳، ۱۰۱، ۱۲۴، ۱۲۷؛ احزاب/ ۱۲، ۱۳، ۵۷، ۶۰، ۶۱، ۷۳؛ محمد صلی الله علیه وآله / 16، ۲۰، ۲۳؛ فتح/ ۶، ۱۱؛ مجادله/ ۸، ۱۴، ۲۰؛ حدید/ ۱۳، ۱۴؛ حشر/۱۱، ۱۲؛ منافقون: همه آیات.
  69. فتح/ ۱۱.
  70. محمد صلی الله علیه وآله / 16.
  71. محمد صلی الله علیه وآله/ 23.
  72. احزاب/ ۶۱.
  73. توبه/ ۸۳.
  74. احزاب/ ۷۳.
  75. اسرار غدیر، ص ۱۳۹–۱۴۰، بخش ۲.
  76. صافات / ۷۱.
  77. زخرف/ ۲۳.
  78. اعراف/ ۱۸۷؛ نحل/ ۳۸؛ روم/ ۶، ۳۰؛ سبأ/ ۲۸، ۳۶؛ غافر/ ۵۷؛ جاثیه/ ۲۶؛ یوسف/ ۲۱، ۴۰، ۶۸.
  79. مائده/ ۱۰۳؛ عنکبوت/ ۶۳؛ حجرات/ ۴.
  80. بقره / ۸۷.
  81. این روایات در این منابع قابل مراجعه است: صحیح مسلم، ح ۱۸۴۳، ۱۸۴۵، ۱۸۴۶، ۱۸۴۷، ۱۸۴۹، ۱۸۵۵؛ کنز العمال، ج ۱، ص ۱۰۴، ج ۴، ص ۳۷۳–۳۷۴، ج ۵، ص ۷۵۱، ج ۱۱، ص ۲۱۰. همچنین کنز العمال، احادیث ۹۰۹، ۱۰۲۵، ۱۰۲۸، ۱۰۲۹، ۱۰۳۰، ۱۰۳۱، ۱۰۳۲، ۱۰۳۵، ۱۰۳۶، ۱۰۳۹، ۱۰۴۹، ۱۶۴۴، ۲۰۲۴۱، ۲۰۲۴۲، ۳۴۴۵۹، ۳۴۴۶۱؛ سنن ابی داود، ج ۱، ص ۲۰۶، ۲۰۷، ج ۳، ص ۱۸؛ الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۴۸؛ فیض القدیر، ج ۶، ص ۵۹۵؛ کشف الخفاء، ج ۱، ص ۳۳۳–۳۵۰.
  82. بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۱۰۳–۱۰۵؛ متن کامل صحیفه ملعونه دوم در ج ۲، ص ۱۲۶–۱۲۹ از کتاب حاضر آمده است.
  83. اسرار غدیر، ص ۱۴۲، بخش ۳.
  84. کتاب سلیم، ص ۱۴۵.
  85. بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۳۶۹.
  86. کتاب سلیم، ص ۱۵۰، ۳۸۷.
  87. کنز العمال، ج ۱، ص ۱۳۶؛ الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۱۳.
  88. بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۲۲۳.
  89. بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۶۷، ح ۱.
  90. معانی الاخبار، ص ۱۵۴، ح ۲.
  91. بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۶۶، ح ۲۶.
  92. کتاب سلیم، ص ۴۸۴.
  93. بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۶۶، ح ۲۳.
  94. آل عمران / ۱۰۳.
  95. انعام / ۱۵۳.
  96. غدیر در قرآن، ج ۲، ص۳۱۲–۲۹۹.
  97. غدیر در قرآن، ج ۲، ص ۳۳۵–۳۳۲.
  98. بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۶۶–۲۶۷، ج ۶۷، ص ۱۵۸.
  99. همان، ص ۳۸۶.
  100. بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۷۶–۹۴.
  101. همان، ص ۱۱۵، ۳۰۸، ۳۴۲، ج ۵۳، ص ۷۶.
  102. همان، ج ۵۲، ص ۳۷۷.
  103. غدیر در قرآن، ج۲، ص ۳۳۸–۲۷۵.
  104. مرسلات/ ۱۹–۱۶.
  105. بحار الانوار، ج ۳۷، ص ۱۳۶، ۱۶۲، ۱۶۳.
  106. همان، ص ۱۶۶، ۱۲۷؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۱۶۶.
  107. همان، ص ۱۶۱–۱۶۰.
  108. همان، ص ۱۵۴.
  109. بحار الانوار، ج ۳۷، ص ۱۶۰، ح ۴۰.
  110. همان، ص ۱۶۲.
  111. همان، ص ۱۶۰.
  112. همان، ص ۱۶۱.
  113. غدیر در قرآن، ج۲، ص ۷۸ – ۷۵.