۲۶٬۳۸۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۱۶: | خط ۸۱۶: | ||
همه اينها براى حفظ امت و حراست شريعت و نگهداشت دين و چشم پوشى از مناصب خويش براى خدا بود. همه براى اداى امرى بود كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود؛ يعنى عمل به اهم (حفظ اسلام و مسلمين) و ترک مهم (حفظ خلافت حقه) ، در مرحله اى كه دو تكليف تعارض كنند. | همه اينها براى حفظ امت و حراست شريعت و نگهداشت دين و چشم پوشى از مناصب خويش براى خدا بود. همه براى اداى امرى بود كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود؛ يعنى عمل به اهم (حفظ اسلام و مسلمين) و ترک مهم (حفظ خلافت حقه) ، در مرحله اى كه دو تكليف تعارض كنند. | ||
اين است كه شرايط و محيط آن روز، نه به على عليه السلام اجازه مى داد كه شمشير در ميان مردم گذارد، و نه جامعه آن روز | اين است كه شرايط و محيط آن روز، نه به على عليه السلام اجازه مى داد كه شمشير در ميان مردم گذارد، و نه جامعه آن روز [[مدینه]] را - كه جامعه اى نو مسلمانان بود - زير ضربه هاى استدلال و سخنرانى و تكفير و تخطئه خرد و متزلزل و متشنج سازد.<ref>المراجعات: ص ۳۰۱ - ۳۰۳.</ref> | ||
== غدير تنها گزينه صحيح براى خلافت<ref>نگرشى نو به غدير (استاد علی اصغر رضوانى) : ص ۱۷۳ - ۱۸۷. </ref>== | == غدير تنها گزينه صحيح براى خلافت<ref>نگرشى نو به غدير (استاد علی اصغر رضوانى) : ص ۱۷۳ - ۱۸۷. </ref>== | ||
خط ۸۲۴: | خط ۸۲۴: | ||
=== قرآن و آگاهى از آينده === | === قرآن و آگاهى از آينده === | ||
در مورد علم غيب، حتى در موضوعات خارجى بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراوانى علم غيب را مخصوص به خود مى داند؛ مانند: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو» <ref>انعام / ۵۹ .</ref> : | در مورد علم غيب، حتى در موضوعات خارجى بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراوانى علم غيب را مخصوص به خود مى داند؛ مانند: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو»<ref>انعام / ۵۹ .</ref>: | ||
و كليد خزائن غيب نزد خداست و كسى جز خدا بر آنها آگاه نيست. و نيز مى فرمايد: «وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»<ref>نحل / ۷۷.</ref>: و علم غيب آسمان ها و زمين مختص خداست. | |||
با جمع بين اين آيه و آيات پيشين، به اين نتيجه مى رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر كسى كه خداوند اراده كرده باشد عنايت مى كند. از آنجا كه بعد از شهادت | و مى فرمايد: «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»<ref>نمل / ۶۵ .</ref>: بگو (اى پيامبر) هيچ كس از آنان كه در آسمان ها و زمين هستند به جز خدا از غيب آگاهى ندارند. | ||
ولى يک آيه هست كه مخصّص تمام آيات حصر غيب است؛ آنجا كه مى فرمايد: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ»<ref>جنّ / ۲۶ و ۲۷.</ref>: | |||
او آگاه از غيب است پس احدى را بر غيبش مطلع نمى سازد مگر رسولان برگزيده خود را. | |||
با جمع بين اين آيه و آيات پيشين، به اين نتيجه مى رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر كسى كه خداوند اراده كرده باشد عنايت مى كند. | |||
از آنجا كه بعد از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله در مسئله خلافت و جانشينى حضرت اختلاف شد، از قرآن به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله از غيب و آينده آگاهى داشته است. و لذا از فتنه اى كه بعد از شهادتش در مورد [[خلافت ظاهری اميرالمؤمنين عليه السلام|خلافت]] و جانشينى پديد آمد مطلع بوده است. | |||
=== روايات و آگاهى از آينده === | === روايات و آگاهى از آينده === | ||
با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پى مى بريم كه | با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پى مى بريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله كاملاً نسبت به فتنه و نزاعى كه در مسئله [[خلافت ظاهری اميرالمؤمنين عليه السلام|خلافت]] و جانشينى او پديد آمد آگاهى داشته است. اينک به برخى از روايات اشاره مى كنيم: | ||
'''الف)''' پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: لتفترقنّ امّتى على ثلاث و سبعين فرقة؛ واحدة فى الجنة و ثنتان و سبعون فى النار<ref>سنن ابن ماجه: ج ۲ ص ۱۳۲۲ ح ۳۹۹۲. سنن ترمذى: ج ۴ ص ۱۳۴ ح ۲۷۷۸.</ref>: | |||
امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند؛ يک فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش هستند. | |||
اين حديث را عده زيادى از صحابه مانند على بن ابى طالب عليه السلام، انس بن | اين حديث را عده زيادى از صحابه مانند على بن ابى طالب عليه السلام، [[انس بن مالک انصاری|انس بن مالک]]، [[سعد بن ابی وقاص (ابواسحاق)|سعد بن ابی وقاص]]، [[صدی بن عجلان باهلی (ابو امامه)|صدی بن عجلان]]، [[عبدالله بن عباس]]، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالک اشجعى، عويمر بن مالک و [[معاویة بن ابی سفیان]] نقل كرده اند. | ||
عده اى از علما و بزرگان اهل سنت و عامه نيز آن را صحيح دانسته يا به تواتر آن تصريح كرده اند؛ همانند: مناوى در | عده اى از علما و بزرگان اهل سنت و عامه نيز آن را صحيح دانسته يا به تواتر آن تصريح كرده اند؛ همانند: مناوى در «[[فیض القدیر (کتاب)|فیض القدیر]]»<ref>فيض القدير: ج ۲ ص ۲۱.</ref>، [[حاکم نیشابوری]] در «المستدرك على الصحيحين»<ref>مستدرک حاكم: ج ۱ ص ۱۲۸.</ref>، ذهبى در «تلخيص المستدرک»، شاطبى در «الاعتصام»<ref>الاعتصام: ج ۲ ص ۱۸۹.</ref>، سفارينى در «لوامع الانوار البهية»<ref>لوامع الانوار: ج ۱ ص ۹۳.</ref> و ناصرالدين البانى در «سلسلة الاحاديث الصحيحة».<ref>سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج ۱ ص ۳۵۹.</ref> | ||
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مى توان يا حقيقى گرفت و يا مجازى، تا بر مبالغه دلالت بكند. | البته عدد هفتاد و سه فرقه را مى توان يا حقيقى گرفت و يا مجازى، تا بر مبالغه دلالت بكند. | ||
مى دانيم كه عمده اختلافات و دسته بندى ها در مورد مسئله امامت و رهبرى در جامعه اسلامى است. | مى دانيم كه عمده اختلافات و دسته بندى ها در مورد مسئله [[امامت]] و رهبرى در جامعه اسلامى است. | ||
'''ب)''' عقبة بن عامر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: | |||
انى فرطكم و انا شهيد عليكم انى و الله لأنظر الى حوضى الآن. و انى قد اعطيت خزائن مفاتيح الارض. و انى و الله ما اخاف بعدى ان تشركوا، و لكن اخاف ان تنافسوا فيها<ref>صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۷۶.</ref> : | |||
همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم. به خدا سوگند كه من الآن نظر مى كنم به حوضم. به من كليد خزينه هاى زمين داده شده است. نمى ترسم از اينكه بعد از من مشرک شويد، ولى از نزاع و اختلاف در مسئله خلافت بيمناكم. | |||
به اين مضمون روايات زيادى در اصحّ كتب اهل سنت از برخى از صحابه از قبيل: انس بن | '''ج)''' ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: و ان اناساً من اصحابى يؤخذ بهم ذات الشمال. | ||
فأقول: اصحابى اصحابى؟ فيقال: انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم<ref>صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۱۰.</ref>: روز قيامت گروهى از اصحابم را به جهنم مى برند. عرض مى كنم: خدايا اينان اصحاب من هستند؟ پس گفته مى شود: اينان كسانى هستند كه از زمانى كه از ميانشان رحلت نمودى به جاهليت برگشتند. | |||
به اين مضمون روايات زيادى در اصحّ كتب [[اهل سنت]] از برخى از صحابه از قبيل: [[انس بن مالک انصاری|انس بن مالک]]، [[ابوهریره]]، ابوبكره، [[سعد بن مالک انصاری (ابوسعید)|ابوسعید خدری]]، اسماء بنت ابوبکر، [[عایشه بنت ابی بکر|عایشه]] و [[امّ سلمه (همسر پیامبر صلی الله علیه و آله)|ام سلمه]] نقل شده است. | |||
شيخ محمود ابوريه از مقبلى در كتاب «العلم الشامخ» نقل مى كند كه اين احاديث متواتر معنوى است. | شيخ محمود ابوريه از مقبلى در كتاب «العلم الشامخ» نقل مى كند كه اين احاديث متواتر معنوى است. | ||
البته اين احاديث را نمى توان بر اصحاب ردّه (از مسلمين) كه بعد از | البته اين احاديث را نمى توان بر اصحاب ردّه (از مسلمين) كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به شرک و بت پرستى بازگشتند حمل كرد، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در روايتى كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مى كند مى فرمايد: | ||
به خدا سوگند كه من بر شما از اينكه بعد از من مشرک شويد نمى ترسم، بلكه از آن مى ترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد. | |||
لذا پيامبر صلى الله عليه و آله در ذيل برخى از احاديث مى فرمايد: سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدى<ref>صحيح بخارى: ج ۷ ص ۲۰۸. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۶۶ .</ref>: | |||
نابود باد نابود باد كسى بعد از من تغيير ايجاد كند. و مى دانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از [[شِرک|شرک]] است. | |||
همچنين نمى توانيم اين دسته را همان كسانى بدانيم كه بر [[عثمان بن عفّان|عثمان]] هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عده اى مى گويند، زيرا: | |||
''' | '''اولاً:''' در برخى از روايات آمده: بعد از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله آنان به [[جاهلیت]] برگشتند كه ظهور در اتصال دارد. | ||
'''ثانياً:''' [[اهل سنت]] قائل به عدالت كل صحابه اند، و شكى نيست كه در ميان آنان جماعتى از صحابه نيز وجود داشته است. | |||
''' | '''د)''' ابوعلقمه مى گويد: قلت لابن عباده: و قد مال الناس الى بيعة ابى بكر: الا تدخل ما دخل فيه المسلمون؟ قال: اليك منّى، فوالله لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: اذا انا متّ تضلّ الاهواء و يرجع الناس على اعقابهم. فالحق يومئذ مع على عليه السلام، و كتاب الله بيده و لا تبايع احداً غيره<ref>احقاق الحق: ج ۲ ص ۲۹۶، به نقل از: المواهب طبرى شافعى.</ref>: | ||
'''و.''' ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مى كند: خرجت انا و النبى صلى الله عليه | هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبكر، به سعد بن عباده گفتم: آيا همانند بقيه با ابوبكر بيعت نمى كنى؟ گفت: نزديک بيا. به خدا سوگند از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: وقتى از دنيا مى روم، هواى نفس (بر مردم) غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر مى گرداند. حق در آن روز با على عليه السلام است و كتاب خدا به دست او است. با كسى غير از او بيعت مكن. | ||
'''هـ)''' خوارزمى حنفى در مناقب، از ابوليلى نقل مى كند كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: سيكون من بعدى فتنة. فاذا كان ذلک فالزموا على بن ابى طالب عليه السلام، فانه الفاروق بين الحق و الباطل <ref>المناقب (خوارزمى) : ص ۱۰۵.</ref>: زود است كه بعد از من فتنه اى ايجاد شود. در آن هنگام به على بن ابى طالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حق و باطل است. | |||
'''و)''' ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مى كند: خرجت انا و النبى صلى الله عليه و آله و على عليه السلام فى حيطان المدينة. فمررنا بحديقة، فقال على عليه السلام: ما احسن هذه الحديقة يا رسول اللَّه! فقال صلى الله عليه وآله: حديقتک فى الجنة احسن منها. ثم اومأ بيده الى راسه و لحيته، ثم بكى حتى علا بكائه. قيل: ما يبكيک؟ قال: ضغائن فى صدور قوم لا يبدونها لک، حتى يفقدوننى <ref>ترجمة الامام على عليه السلام (ابن عساكر) : ش ۸۳۴ .</ref> : | |||
من با پيامبرصلى الله عليه وآله و على عليه السلام در كوچه هاى مدينه عبور مى كرديم، گذرمان به باغى افتاد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسولخدا، اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آنگاه به دست خود بر سر و محاسن على عليه السلام اشاره كرده و سپس با صداى بلند گريست. عرض شد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينه هايشان كينه هايى دارند كه آن را اظهار نمى كنند، مگر بعد از وفاتم. | من با پيامبرصلى الله عليه وآله و على عليه السلام در كوچه هاى مدينه عبور مى كرديم، گذرمان به باغى افتاد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسولخدا، اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آنگاه به دست خود بر سر و محاسن على عليه السلام اشاره كرده و سپس با صداى بلند گريست. عرض شد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينه هايشان كينه هايى دارند كه آن را اظهار نمى كنند، مگر بعد از وفاتم. | ||
'''ز | '''ز)''' ابومویهبه - خادم رسول خدا صلى الله عليه و آله - مى گويد: ايقظنى رسول الله صلى الله عليه و آله ليلة و قال: انى قد اُمرت ان استغفر لاهل البقيع، فانطلق معى. فانطلقت معه، فسلّم عليهم، ثم قال: ليهنّئكم ما اصبحتم فيه. قد اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم. ثم قال: قد اوتيت مفاتيح خزائن الارض و الخلد بها ثم الجنة، و خُيّرت بين ذلک و بين لقاء ربى فاخترت لقاء ربى. ثم استغفر لاهل البقيع. ثم انصرف فبدئ بمرضه الذى قبض فيه...<ref>كامل ابن اثير: ج ۲ ص ۳۱۸.</ref>: | ||
پيامبر صلى الله عليه و آله شبى مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شده ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبرصلى الله عليه وآله بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشى داشته باشيد، هر آينه فتنه ها مانند شب تاريک بر شما روى آورده است. آنگاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيمارى افتاد، و با همان مرض از دنيا رحلت نمود. | |||
اين فتنه همان فتنه اى است كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از آن خبر داده؛ آنجا كه فرمود: زعمتم خوف الفتنة، الا فى الفتنة سقطوا <ref>خطبه حضرت زهراعليها السلام. شرح نهج البلاغه: ج ۱۶ ص ۲۳۴.</ref> : از فتنه ترسيدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند. آرى اين همان فتنه است، بلكه بدون شک اصل و اساس همه فتنه هاست. چرا كه اين گونه قلب پاره تن پيامبرصلى الله عليه وآله را به درد آورده است؛ كه پرده از حقيقتى تلخ بر مى دارد و براى امت پدرش از آينده اى بس تاريک خبر مى دهد. | اين فتنه همان فتنه اى است كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از آن خبر داده؛ آنجا كه فرمود: زعمتم خوف الفتنة، الا فى الفتنة سقطوا <ref>خطبه حضرت زهراعليها السلام. شرح نهج البلاغه: ج ۱۶ ص ۲۳۴.</ref>: از فتنه ترسيدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند. آرى اين همان فتنه است، بلكه بدون شک اصل و اساس همه فتنه هاست. چرا كه اين گونه قلب پاره تن پيامبرصلى الله عليه وآله را به درد آورده است؛ كه پرده از حقيقتى تلخ بر مى دارد و براى امت پدرش از آينده اى بس تاريک خبر مى دهد. | ||
آرى، اقدامات | آرى، اقدامات [[منافقین]] در آن روز فتنه اى بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ها شد. همانگونه كه از كلام [[عمر بن خطاب]] ظاهر مى شود كه گفت: [[بیعت]] [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] امرى بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد!<ref>تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۲۳۵. فدک در تاريخ (صدر) .</ref> | ||
=== سه راه پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله === | |||
گفته شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آينده امت خود و آن فتنه اى كه درباره خلافت اتفاق افتاد آگاهى داشت. | |||
حال سؤال اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مقابله با آن فتنه چه تدابيرى انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليت كرده و راه حلّى براى پيشگيرى از آن ارائه داده است يا خير؟ | |||
در جواب مى گوييم: سه احتمال در اينجا متصوّر است: | در جواب مى گوييم: سه احتمال در اينجا متصوّر است: | ||
==== الف) روش سلبى ==== | |||
يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه اى را احساس نمى كرده است. | |||
==== ب) روش ايجابى با واگذارى به شورى ==== | |||
به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورى دعوت نموده تا طبق نظر شورى عمل كنند. | |||
==== ج) روش ايجابى با تعيين ==== | |||
يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است. | |||
==== '''ترويج كنندگان راه اول''' ==== | |||
نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد - كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده - عايشه بود. او مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.<ref>صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.</ref> | نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد - كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده - عايشه بود. او مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.<ref>صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.</ref> | ||
ابوبكر نيز هنگام مرگش مى گفت: دوست داشتم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال مى كردم كه امر خلافت در شأن كيست، تا كسى در آن نزاع نكند. <ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۳۱.</ref> | ابوبكر نيز هنگام مرگش مى گفت: دوست داشتم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال مى كردم كه امر خلافت در شأن كيست، تا كسى در آن نزاع نكند.<ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۳۱.</ref> | ||
در جايى ديگر نيز مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آنچه مصلحتشان در آن است انتخاب كنند.<ref>تاريخ طبرى: | در جايى ديگر نيز مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آنچه مصلحتشان در آن است انتخاب كنند.<ref>تاريخ طبرى: ج۴ ص۵۳ .</ref> | ||
عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ام، و اگر خليفه معين كنم به [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] اقتدا نموده ام.<ref>حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.</ref> | عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ام، و اگر خليفه معين كنم به [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] اقتدا نموده ام.<ref>حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.</ref> | ||
==== اشكالات راه اول ==== | |||
اين احتمال كه [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] هيچ گونه احساس وظيفه اى نسبت به جانشينى بعد از خود نمى كرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مى كنيم: | |||
اين | '''اول.''' نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مى تواند سعادت آفرين باشد. | ||
حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نسبت به اين وظيفه مهم (جانشينى) بى توجه باشد؟! | |||
'''دوم.''' اين احتمال خلاف سيره | '''دوم.''' اين احتمال خلاف سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله است. كسانى كه توجهى به تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله دارند مى دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است. | ||
او كسى بود كه حتى در مرض موتش لشكرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود. | او كسى بود كه حتى در مرض موتش لشكرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود. | ||
خط ۹۱۹: | خط ۹۴۳: | ||
در سال سوم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكدر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد» ابن ام مكتوم، و در غزوه «ذى امر» در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد. | در سال سوم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكدر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد» ابن ام مكتوم، و در غزوه «ذى امر» در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد. | ||
در سال چهارم و در غزوه «بنى النضير» ابن ام مكتوم، و در غزوه «بدر سوم» | در سال چهارم و در غزوه «بنى النضير» ابن ام مكتوم، و در غزوه «بدر سوم» عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد. | ||
در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع» عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق» ابن ام مكتوم، و در غزوه «بنى المصطلق» زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد. | در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع» عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق» ابن ام مكتوم، و در غزوه «بنى المصطلق» زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد. | ||
خط ۹۲۵: | خط ۹۴۹: | ||
در سال ششم ابن ام مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قرد» و «حديبيه» جانشين خود كرد. | در سال ششم ابن ام مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قرد» و «حديبيه» جانشين خود كرد. | ||
در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة | در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء»، و در سال هشتم على بن ابى طالب عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد.<ref>معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۳ - ۲۷۹.</ref> | ||
حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟! | حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟! | ||
ابن ابى الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد | ابن ابى الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى گويد: | ||
ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول الله صلى الله عليه و آله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول صلى الله عليه و آله الى اهمال امر الامامة و ان يترک الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراک ما يحدث... .<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>: | |||
دلم راضى نمى شود كه بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند. | |||
با اين اوصاف آيا مى توان گفت كه | نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى شود كه بگويم پيامبر صلى الله عليه و آله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى سرپرست گذاشت. | ||
با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى شد. | |||
پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى تواند هيچ حادثه اى را تدارک كند... . | |||
'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم<ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref>: | |||
هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست. | |||
با اين اوصاف آيا مى توان گفت كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟ | |||
'''چهارم.''' اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يک از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده اند. | '''چهارم.''' اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يک از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده اند. | ||
طبرى مى گويد: ابوبكر هنگام احتضار ، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم | طبرى مى گويد: ابوبكر هنگام احتضار ، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابى قحافه به مسلمين. | ||
اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد. | |||
ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: | |||
اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسولخداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.<ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۲۹.</ref> | |||
در اين قصه دو نكته جالب توجه است: | در اين قصه دو نكته جالب توجه است: | ||
خط ۱٬۰۰۳: | خط ۱٬۰۴۱: | ||
قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عده اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد. | قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عده اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد. | ||
==== اشكالات راه دوم ==== | |||
راه دومى كه مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارتند از: | راه دومى كه مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارتند از: | ||
خط ۱٬۰۳۴: | خط ۱٬۰۷۱: | ||
نكته قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در ساير مطالبى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه خود فرموده اند، معناى «مولى» و مراد از «ولايت» هم براى مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براى هر مُنصفى كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح تر از آن خواهد بود كه جاى بحث و احتجاج باشد. | نكته قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در ساير مطالبى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه خود فرموده اند، معناى «مولى» و مراد از «ولايت» هم براى مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براى هر مُنصفى كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح تر از آن خواهد بود كه جاى بحث و احتجاج باشد. | ||
به كارگرفتن كلمه «مولى» براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل | به كارگرفتن كلمه «مولى» براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اينها نمى تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است. | ||
پيامبرصلى الله عليه وآله نمى خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح تر و گوياتر از «مولى» پيدا نمى شود. | پيامبرصلى الله عليه وآله نمى خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح تر و گوياتر از «مولى» پيدا نمى شود. | ||
خط ۱٬۰۴۲: | خط ۱٬۰۷۹: | ||
مخالفان غدير از معناى وسيع «اولى بنفس» وحشت دارند و معناى آن را خوب مى فهمند كه اين چنين به مبارزه با آنان برخاسته اند. ما هم بايد بر سر همين معنى پافشارى كنيم، و از خدا و رسول تشكر كنيم كه با به كار بردن چنين كلمه اى در تركيب خاص جمله، بنيادى محكم در فرهنگ اعتقادى ما بر جاى گذاشته اند كه از آن نتايج زير گرفته مى شود: | مخالفان غدير از معناى وسيع «اولى بنفس» وحشت دارند و معناى آن را خوب مى فهمند كه اين چنين به مبارزه با آنان برخاسته اند. ما هم بايد بر سر همين معنى پافشارى كنيم، و از خدا و رسول تشكر كنيم كه با به كار بردن چنين كلمه اى در تركيب خاص جمله، بنيادى محكم در فرهنگ اعتقادى ما بر جاى گذاشته اند كه از آن نتايج زير گرفته مى شود: | ||
امامت و ولايت دوازده امام معصوم عليهم السلام بلافاصله پس از رحلت | امامت و ولايت دوازده امام معصوم عليهم السلام بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله. | ||
اطلاق و عموميت ولايت و اختيار ايشان بر همه انسان ها و در همه زمان ها و مكان ها و در هر شرايطى. | اطلاق و عموميت ولايت و اختيار ايشان بر همه انسان ها و در همه زمان ها و مكان ها و در هر شرايطى. |