۲۱٬۹۷۲
ویرایش
(بانوان) |
(فواطم) |
||
خط ۳: | خط ۳: | ||
<big>اگر غدير در عينيت جامعه تحقق مى يافت، اختلاف و تفرقه اى نبود تا نياز به احتجاج ها و مناظرات براى اثبات بنيادهاى ولايت باشد.</big> | <big>اگر غدير در عينيت جامعه تحقق مى يافت، اختلاف و تفرقه اى نبود تا نياز به احتجاج ها و مناظرات براى اثبات بنيادهاى ولايت باشد.</big> | ||
<big>حضرت فاطمه زهرا عليه السلام در مقام عصمت و مرتبه سيدة نساء العالمين، اولين مدافع غدير بودند.</big> | <big>حضرت فاطمه زهرا عليه السلام در مقام عصمت و مرتبه سيدة نساء العالمين، اولين مدافع غدير بودند.</big> | ||
خط ۴۳: | خط ۴۲: | ||
<big>در كنار اين نقل ها، حضرت زهرا عليها السلام چندين احتجاج به حديث غدير نيز دارد كه در نام حضرت در اين دانشنامه آمده است.</big> | <big>در كنار اين نقل ها، حضرت زهرا عليها السلام چندين احتجاج به حديث غدير نيز دارد كه در نام حضرت در اين دانشنامه آمده است.</big> | ||
=== <big>ام سلمه، همسر پيامبر صلى الله عليه وآله</big> === | |||
<big>ابن عقده به سند متصل از ام سلمه اين روايت را بازگو مى كند:</big> | |||
<big>اخذ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بيد على عليه السلام بغدير خم فرفعها حتى رأينا بياض ابطيه، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه. ثم قال: ايها الناس! انى مخلّف فيكم الثقلين؛ كتاب اللَّه و عترتى، و لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض.<ref>الغدير: ج 1 ص 17.</ref></big> | |||
<big>اين روايت را همچنين شيخ احمد بن فضل بن محمد باكثير شافعى (م 1047 ق) در كتاب «حسن المآل فى مناقب الآل عليهم السلام» خويش به نقل از ابن عقده آورده است. نيز همين روايت را نورالدين على بن عبداللَّه بن احمد سمهودى شافعى (م 911 ق) در كتاب «جواهر العقدين» به نقل از «ينابيع الموده» از ام سلمه روايت مى كند.<ref>الغدير: ج 1 ص 17. </ref></big> | |||
=== <big>امّ هانى، خواهر حضرت على عليه السلام</big> === | |||
<big>حافظ احمد بن عمرو بصرى معروف به بزاز (م 292 ق) در مسند خويش به نقل از امّ هانى چنين روايت كرده است: رجع رسول اللَّه صلى الله عليه وآله من حجّته، حتى نزل بغدير خم. ثم قام خطيباً بالهاجرة فقال: ايها الناس! ...</big> .<big><ref>الغدير: ج 1 ص 18. </ref></big> | |||
<big>همين روايت را سمهودى شافعى به نقل از بزّاز، به نقل از قندوزى حنفى در «ينابيع الموده» آورده است. ابن عقده نيز به سند خويش همان را از امّ هانى نقل مى كند.<ref>الغدير: ج 1 ص 18. </ref></big> | |||
=== <big>فاطمه بنت حمزة بن عبدالمطلب</big> === | |||
<big>فاطمه دختر حمزه سيد الشهداء نيز از راويان حديث غدير است و روايت او را ابن عقده در كتابش در غدير و نيز شيخ منصور رازى در كتاب «الغدير» خود آورده اند.<ref>الغدير: ج 1 ص 58 .</ref></big> | |||
=== <big>اسماء بنت عميس</big> === | |||
<big>اسماء بنت عميس، همسر جعفر بن ابى طالب است كه به همراه شوهرش از مهاجران به حبشه بود و پس از شهادت جناب جعفر به همسرى ابوبكر در آمد.</big> | |||
<big>عبداللَّه بن جعفر - همسر زينب عليها السلام - فرزند او از جعفر است، و محمد بن ابى بكر فرزند ديگر او از ابوبكر است. او بانويى بزرگوار و مورد احترام بود.</big> | |||
<big>حديث اسماء درباره ى غدير را ابن عقده به سندى متصل روايت مى كند.<ref>الغدير: ج 1 ص 17.</ref></big> | |||
=== <big>عايشه بنت ابى بكر</big> === | |||
<big>يكى ديگر از راويان حديث غدير عايشه همسر پيامبرصلى الله عليه وآله است، كه روايت او را ابن عقده در همان كتاب ويژهاى كه درباره اين حديث نگاشته آورده است.<ref>الغدير: ج 1 ص 48. </ref></big> | |||
<big>جاى شگفتى نيست كه عايشه نيز اين حديث مبارک را نقل كرده باشد، چرا كه پدرش ابى</big> | |||
<big>بكر نيز از راويان غدير است.<ref>الغدير: ج 1 ص 16. </ref>چنانكه عمر بن خطاب نيز حديث غدير را نقل كرده است.</big> | |||
=== <big>ام كلثوم بنت اميرالمؤمنين عليه السلام</big> === | |||
<big>از بانوانى كه حديث غدير را به واسطه نقل مى كند ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين على عليه السلام است. ام كلثوم - كه در زمان رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله طفل كوچكى بود - ماجراى احتجاج مادر بزرگوارش حضرت فاطمه عليها السلام به حديث غدير را نقل كرده است.</big> | |||
=== <big>فاطمه و سكينه دختران سيدالشهداء عليه السلام</big> === | |||
<big>اين دو نيز حديث غدير را از عمه شان حضرت ام كلثوم روايت مى كنند، كه در روايت «فاطمه ها» - كه در بالا اشاره شد - آمده است.</big> | |||
=== <big>عايشه بنت سعد بن ابى وقّاص</big> === | |||
<big>او حديث غدير را از پدرش سعد شنيده و براى مهاجر بن مسمار نقل كرده است. روايت سعد را بيش از ده نفر از راويان روايت كرده اند كه يكى از آنان دخترش عايشه (م 117 ق ) است.<ref>الغدير: ج 1 ص 28 - 42 .</ref></big> | |||
<big>روايت عايشه را سفيان بن عيينه نيز نقل كرده است. ولى ظاهراً به واسطه همان مهاجر بن مسمار، زيرا سفيان در زمان در گذشت عايشه ده ساله بوده است. مگر اينكه بپذيريم سعد بن ابى وقاص دو دختر به نام عايشه داشته است؛ عايشه بزرگ و عايشه كوچک. چنانكه ابن حجر بر آن تأكيد دارد، و عايشه بزرگ را متولد زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مى داند و معتقد است عايشه كوچک پس از آن متولد شده، و عايشه كوچک همان است كه مالک بن انس (م 93 ق) نيز او را درك كرده است.<ref><big>الاصابة فى معرفة الصحابة: ج 8 ص 141</big></ref> در اين صورت بايد گفت: حديث غدير را هر دو دختر سعد روايت كرده اند. چنانكه عامر و مصعب، پسران او نيز آن را از پدر خويش روايت نموده اند.</big> | |||
<big>به هر حال، روايت مهاجر بن مسمار را احمد بن على نسائى صاحب سنن معروف نسائى (م 303 ق) در دو مورد از كتاب «خصائص علىعليه السلام» آورده است؛ نقل نخست آن با سندى كه به مهاجر بن مسمار دارد چنين است:</big> | |||
<big>مهاجر بن مسمار بن مسلمه عن عايشه بنت سعد، قالت: سمعت ابى يقول: سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يوم الجحفة. فأخذ بيد على عليه السلام، فخطب فحمد اللَّه و اثنى عليه، ثم قال: ايها الناس، انى وليكم. قالوا: صدقت يا رسول اللَّه، ثم اخذ بيد على عليه السلام فرفعهاست.<ref>بلاغات النساء: ص 72. العقد الفريد: ج 1 ص 352. صبح الاعشى: ج 1 ص 259. اعيان الشيعة: ج 6 ص 364. اعلام النساء المؤمنات: ص 333.</ref></big> | |||
<big>اين جريان بر شهرت، صلابت، شجاعت و توانايى حضرت گواهى مى دهد و ما مشروح آن را به همين انگيزه و بر اساس نقل زمخشرى بازگو مى كنيم:</big> | |||
<big>سالى معاويه به حج رفت و در پى زنى كه به نام دارميه حجونيه خوانده مى شود فرستاد. اين زن از شيعيان على عليه السلام بود. زنى سياه چهره و قوى هيكل. معاويه پرسيد: حالت چطور است اى فرزند حام <ref><big>احتمالاً با توجه به شهرت اين زن به عنوان «دارميه» معروف به انتساب به قبيله «بنى حام» شده است، و يا معاويه تنها به انگيزه عيب جويى و بيان اينكه تو از عرب نيستى اين گونه او را مخاطب ساخته است. لذا در نقل «العقد الفريد» در پاسخ او به معاويه آمده است: اگر مرادت عيب جويى از من است، من از حام نيستم. من زنى از بنى كنانه هستم.</big></ref> ؟ گفت: به خيرم، و «حام» نيستم. من زنى از قبيله بنى كنانه ام. گفت: درست گفتى. آيا مى دانى براى چه تو را فراخواندم؟ گفت: سبحان اللَّه! من غيب نمى دانم. گفت: تا از تو بپرسم چرا على را دوست داشتنى و مرا دشمن، و با او دوستى كردى و با من دشمنى؟ گفت: آيا مرا از پاسخ معاف مى دارى؟ گفت: نه.</big> | |||
<big>گفت: حالا كه نپذيرفتى پس بگويم كه من على عليه السلام را به دليل عدالتش در مردم و تقسيم يكسانش دوست داشتم، و با توجه به دليل درگيرى و مخالفتت با كسى كه از تو براى حكومت سزاوارتر بود و درخواستت نسبت به چيزى كه براى تو نيست، با تو دشمنى و عداوت ورزيدم. و على عليه السلام را دوست دارم به خاطر آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در غدير خم براى او قرار داد كه تو نيز شاهد بودى، و براى محبتش نسبت به بيچارگان و بزرگ داشتن دينداران. و با تو دشمنى كردم به دليل خونريزى ها و تفرقه اندازيت، و به علت متفرق ساختن صفوف يكپارچه مسلمانان و ستم پيشگى ات در قضاوت و داورى ات بر اساس هواى نفس.</big> | |||
<big>معاويه گفت: فلذلک انتفخ بطنک و عظم ثدياک و ربت عجيزتک (و بدين گونه مرتكب اهانت به اين بانوى بزرگوار شد) . دارميه گفت: به خدا سوگند اين مطلب ضرب المثلى بود كه درباره هند (مادر معاويه) در نزد پدرم زده مىشد! (يعنى آنچه گفتى به روشنى شايسته مادرت هند است) .</big> | |||
<big>معاويه گفت: به خودت ارفاق كن و خوددارى كن. ما كه حرف خوبى گفتيم؛ انه اذا انتفخ بطن المرأة تمّ خلق ولدها، و اذا عظم ثدياها تروى رضيعها، و اذا عظمت عجيزتها رزن مجلسها. (و بدين وسيله خواست اهانت خويش را توجيه كند). دارميه آرام گرفت و ساكت شد.</big> | |||
<big>معاويه گفت: آيا على را ديده اى؟ گفت: بله، به خدا سوگند. گفت: او را چگونه يافتى؟ گفت: به خدا سوگند او را ديدم در حالتى كه حكومتى كه تو را مفتون ساخته او را مفتون نكرده بود، و نعمتى كه تو را مشغول ساخته او را به خود مشغول نكرده بود. گفت: آيا سخن او را نيز شنيدى؟ گفت: آرى به خدا سوگند. كورى را از قلبها مى زدود، همان گونه كه روغن زنگار ظرف را مى برد.</big> | |||
<big>گفت: راست گفتى. آيا نيازى نيز دارى؟ گفت: آيا اگر از تو درخواست بكنم انجام مى دهى؟ گفت: آرى. گفت: يكصد شتر سرخ موى نر به همراه چوپانشان. گفت: با اينها چه مى كنى؟ گفت: با شير آنها كودكان را تغذيه مى كنم و با خود آنها بزرگسالان را زندگى مى بخشم و كسب كرامت مى كنم و ميان خويشان صلح و صفا برقرار مى كنم.</big> | |||
<big>گفت: اگر اينها را به تو بدهم، آيا پيش تو جايگاه على بن ابى طالب عليه السلام را خواهم يافت؟ دارميه (يادآور چند ضرب المثل گويا و دندان شكن شد) و گفت: آب اما نه چون «صداه» (كه گواراترين چشمه است) ، چراگاه اما نه چون «سعدان» (كه از بهترين گياهان چراگاهى براى شتر است) ، و جوان اما نه چون مالک (كه الگوى جوانمردى در ميان ضرب المثل هاى عرب بوده است) . اى عجب! بلكه حتى پائين تر از اينها. (با اين پاسخ كوبنده دارميه، معاويه دو بيت شعر گفت با اين مضمون كه: اگر من بر شما بردبارى نكنم، پس از من از چه كسى بايد اميد بردبارى داشت؟ اينها را به گوارايى بگير، و رفتار فرد بزرگوارى را ياد كن كه در مقابل عداوت و دشمنى به تو پاداش آشتى و سلامتى مى دهد) . سپس اضافه كرد: به خدا سوگند اگر على زنده بود از اينها هيچ چيزى به تو نمى داد. دارميه گفت: نه به خدا نمى داد، و حتى يک موى از مال مسلمانان را ! (يعنى اينها حق مسلمان است، و تو از مال خودت چيزى ندارى كه به اين و آن بدهى) . <ref><big>ربيع الابرار: باب 41. اعلام النساء المؤمنات: ص 333. اعيان الشيعة: ج 6 ص 364 (به نقل از العقد الفريد) .</big></ref></big> | |||
=== <big>روايت فواطم (فاطمه ها)</big> === | |||
<big>چنان كه اشاره شد يكى از نكات بسيار جالب توجه در نقل حديث غدير، روايت آن از طريق سندى است كه ويژگى آن در نقل حديث غدير منحصر به فرد است، و نشان دهنده عنايت خاصى است كه در خانواده امامان شيعه عليه السلام به نقل اين حديث با حفظ سلسله سند وجود داشته است.</big> | |||
<big>يک ويژگى اين روايت اين است كه راويان آن همه از بانوان ارجمند و از خاندان اهلبيت عليهم السلام هستند.</big> | |||
<big>ويژگى ديگر اينكه در تمام سند نام بانوانى كه از عمّه خويش روايت مىكنند «فاطمه» است.</big> | |||
<big>ويژگى سوم اينكه همه راويان اين حديث، روايت را از عمّه خويش نقل مى كنند، تا به ام كلثوم، دختر فاطمه زهراعليها السلام مى رسد، و او نيز گفته مادرش فاطمه عليها السلام را نقل مى كند.</big> | |||
<big>ديگر اينكه اين روايت در يكى از كتاب هاى اهل سنت آمده است، و با بيست واسطه به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى رسد، و در سلسله مشايخ صاحب كتاب نيز يكى از بانوان اهل فضل به نام «زينب» و با كنيه «ام محمد» دختر احمد بن عبدالرحيم، اهل بيت المقدس قرار گرفته است. در برخى منابع شيعى روايتى در فضل اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعيان حضرت با همين سند و البته با افزايش يک «فاطمه» ديگر آمده است، كه متن آن را نيز در پايان خواهيم آورد.</big> | |||
<big>نكته ديگر در سند اين حديث اين است كه آخرين راوى اين حديث از خاندان اهلبيت عليهم السلام - كه روايت را براى شخصى به نام بكر بن احمد نقل كرده است - سه نفر از دختران امام موسى بن جعفرعليه السلام از جمله «فاطمه» هستند، كه ظاهراً همان فاطمه معصومه عليها السلام است، و اين از معدود رواياتى است كه حضرت معصومه عليها السلام آن را روايت كرده است.</big> | |||
== <big>پانویس</big> == | == <big>پانویس</big> == |