۲۶٬۳۸۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۴۰: | خط ۲۴۰: | ||
== ابوبكر از اصحاب صحيفه ملعونه<ref>ژرفاى غدير: ص ۱۳۷. </ref> == | == ابوبكر از اصحاب صحيفه ملعونه<ref>ژرفاى غدير: ص ۱۳۷. </ref> == | ||
يكى از حواشى غدير، ماجراى [[صحيفه ملعونه]] اول پيش از غدير، و ماجراى صحيفه ملعونه دوم پس از غدير است. يكى از اركان هر دو صحيفه ابوبكر است. به عنوان نمونه: | |||
پس از ماجراى صحيفه ملعونه اول در سفر [[حجةالوداع]] در مكه و پيش از غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله، اميرالمؤمنين عليه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير را فرا خواند، و اين پنج نفر را نام برد و فرمود: | |||
ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم و معاذ متعهد شده اند و پيمان بر غصب خلافت بسته اند، و بين خود صحيفه اى نوشته اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم اين خلافت را از تو - اى على - مانع شوند. | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: پدرم فدايت يا رسول اللَّه، اگر اينان به تصميمات خود جامه عمل پوشاندند دستور مى دهى چه عكس العملى نشان دهم؟ فرمود: اگر يارانى در برابرشان يافتى با آنان جهاد و مقابله نما، و اگر يارى نيافتى بيعت اجبارى آنان را بپذير و خون خود را حفظ كن.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۴. </ref> | |||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[صحیفه ملعونه اول]]، و عنوان: [[صحیفه ملعونه دوم]]. | |||
== | == اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابوبكر<ref>چهارده قرن با غدير: ص۲۷، ۴۳، ۴۴. اسرار غدير: ۲۶۰-۲۷۲. غدیر در قرآن: ج۲ ص۱۱۴. تبلیغ غدیر در سیره معصومین علیهم السلام: ص۲۲-۲۴، ۵۳، ۱۶۶، ۲۴۲، ۲۴۳.</ref> == | ||
در چند مورد اميرالمؤمنين عليه السلام به طور خصوصى بر ابوبكر با غدير [[اتمام حجت]] كردند: | |||
'''در ملاقات ابوبكر و عمر''' | |||
از جمله اتمام حجت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله با غدير، احتجاج حضرت در برابر ابوبكر، و جايى است كه غدير در عكس العمل به رفتار مُزوِّرانه ابوبكر و عمر مطرح شد؛ و آن هنگامى بود كه در روزهاى آغاز غصب خلافت به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و خواستند اين ملاقات را مصالحه جلوه دهند. | |||
حضرت در مقابله با اين رفتار فرمود: از من طلب كردند بيعت با كسى را كه او بايد با من بيعت كند. من صاحب روز غديرم. و با اين سخن مشت غاصبين را باز كرد تا چنين وانمود نكنند كه حضرت به اقدامات آنان راضى شده و غدير را ناديده گرفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸. </ref> | |||
'''اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابوبكر با غدير در مسجد قبا''' | |||
اندكى پس از غصب خلافت، روزى ابوبكر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهى براى غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده و من شهادت مى دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطلب اقرار مى نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولى اينكه «تو خليفه او باشى»« در اين باره چيزى به ما نگفته است!! | |||
اين قبيح ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه «خلافت» بخواهد القاى شبهه اى كند. | |||
لذا اميرالمؤمنين عليه السلام به جاى اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه اى كه احتياج به معنى كردن دارد ببرند، معجزه اى نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهى بر او باشد و فرمودند: چطور است پيامبرصلى الله عليه وآله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئلهاى كه به خود اختصاص دادهاى از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكنى مخالفت خدا و رسول نمودهاى؟ | |||
ابوبكر گفت: اگر آن حضرت را نشانم دهى و كمتر از اين را هم به من بگويد برايم كافى است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم. | |||
اين چيزى جز معجزه نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد قُبا آمدند و ديدند پيامبرصلى الله عليه وآله در سمت قبله مسجد نشسته است. | |||
آن حضرت به خطاب ابوبكر فرمودند: اى ابوبكر، بر ضد ولايت على اقدام كرده اى و در جاى او نشسته اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست، زيرا او وصى و خليفه من است. تو دستور مرا كنار گذاردى و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودى و خود را به غضب خدا و من دچار ساختى. اين لباسى را كه به غير حق بر تن كرده اى و اهلش نيستى بيرون بياور و الا وعده تو آتش است! | |||
پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد. | |||
ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براى او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستى! نمى دانى كه اين هم گوشه اى از سحر اوست! بر سر آنچه بوده اى پايدار باش!!!<ref>بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.</ref> | |||
با اين معجزه كه پشتوانه الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد. | |||
در اين دفاع از غدير كه در واقع از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله انجام گرفته و پاى معجزه در ميان است، مخاطب يک نفر آن هم غاصب حق غدير است. | |||
اگر طرفدارانِ اين يک نفر چشم خود را بازتر كنند و از مرز سقيفه عبور نمايند، پيامبرصلى الله عليه وآله را بر فراز منبر غدير و در حال خطابه اى خواهند ديد كه در آن خلافت و امامت و وصايت را در كلمه «مولى» به معناى «صاحب اختيارى» بيان مى فرمايد؛ و ديگر ۱۴۰۰ سال متحيرانه به جستجوى معناى «مولى» نمى پردازند و از كتاب هاى لغت هفتاد معنى براى آن پيدا نمى كنند!! | |||
'''دفاع از غدير در كوچه بنى النجار''' | |||
ابوبكر و عمر از هر فرصتى براى تثبيت موقعيت غصبى خود استفاده مى كردند، و حتى در فكر اين بودند كه گاهى غافلگيرانه از اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار رضايتى بگيرند تا از آن به نفع خود استفاده كنند. | |||
روزى ابوبكر در كوچه بنى النجار به تنهايى با اميرالمؤمنين عليه السلام برخورد كرد و فرصت را غنيمت شمرده گفت: يا على، به خدا قسم اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارترى، آن را به تو مى سپارم!! | |||
حضرت فرمود: اى ابوبكر، آيا احدى را مطمئنتر از پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ دارى؟ آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و عمر و عثمان و عِدّه اى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. | |||
آن روز همه شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبرصلى الله عليه وآله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگى گفتيد: آرى، شاهد باشند. | |||
حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غايبين برسانند و آنان كه شنيدند به كسانى كه نشنيده اند برسانند. شما هم گفتيد: قبول كرديم يا رسول اللَّه! | |||
سپس همگى برخاستيد و به خاطر اين كرامت خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله و به من تبريك گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب، كه صاحب اختيار من و هر مؤمنى شدى!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳۵-۳۷.</ref> | |||
در اين دفاع از غدير در حالى كه غاصب خلافت مى خواهد به طور خصوصى از امام غدير به نفع غصب خود اقرار بگيرد، غافل است از اتمام حجت بُرنده صاحب غدير كه بيعت و شهادت خدا و رسول را پاسخ دندان شكن او قرار مى دهد. | |||
'''استدلال اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابوبكر با حديث غدير''' | |||
پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترشرويى روبرو مى شد، و هر چه آنان - از روى نيرنگ - خوش رويى نشان مى دادند حضرت تغييرى در رفتار خود نمى داد. | |||
ابوبكر براى اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزى غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از آن حضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند. | |||
در آن مجلس مطالبى بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجت هاى بسيارى بر او نمود. از جمله مطالبى كه به عنوان استدلال براى محكوميت ابوبكر بر زبان جارى كرد اين بود كه فرمود: | |||
تو را به خدا قسم مى دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق حديث پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير هستم يا تو؟ | |||
ابوبكر هيچ راهى جز اقرار نديد و گفت: البته كه تو هستى!! با اين اعترافِ ابوبكر به حقانيت غدير، اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال نهايى را در برابر او مطرح كرد و فرمود: | |||
< | تو كه از آنچه اهل دينِ خدا به آن نياز دارند دست خالى هستى، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده اى؟!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳-۱۸</ref> | ||
'''در قضيه خالد بن وليد''' | |||
پس از قضيه خالد بن وليد پس از غصب خلافت و مفتضح شدن او به دست اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: «...اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مىتوانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است».<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۴۶-۶۲.</ref> | |||
'''فراموشى ابوبكر!!''' | |||
در ماجراى غصب خلافت، به فاصله ۸۰ روز از غدير به گونه اى على عليه السلام را ناشناخته انگاشتند و براى خود خليفه انتخاب كردند كه گويى على عليه السلام اصلاً به دنيا نيامده يا قبل از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته است! هر كس از پيروان راستين پيامبرصلى الله عليه وآله به فاصله چند روز از رحلت آن حضرت وارد مسجد مىشد و ابوبكر را بر فراز منبر مى ديد بى اختيار مى گفت: انَسيتَ امْ تَناسَيْتَ!! | |||
اى ابوبكر، آيا فراموش كرده اى يا خود را به فراموشى زده اى؟<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱۲. الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۱. </ref> | |||
اين خطاب در واقع به همه دار و دسته سقيفه بود كه برخوردشان با اميرالمؤمنين عليه السلام به گونه اى بود كه گويا اصلاً او را نمى شناسند و سوابق او را نمى دانند. | |||
< | == اتمام حجت پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابوبكر<ref>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۲۱. چهارده قرن با غدير: ص ۲۷. </ref> == | ||
در ماجرايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر طلحه اتمام حجت فرمود، نام ابوبكر و اينكه حجت بر او تمام شده را آوردند: | |||
ابان از سليم نقل مىكند در گفتگويى كه اميرالمؤمنين عليه السلام با منافقين و دشمنان در زمان عثمان داشت، از جمله حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟! | |||
دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند. | |||
< | و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه تو است - يعنى زبير - و بر همه امت و بر اين دو نفر - و حضرت به سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند - و بر اين خليفه ظالم شما - يعنى عثمان - حجت است.<ref>كتاب سليم: ح ۱۱. </ref> | ||
< | == اتمام حجت صحابه بر ابوبكر با غدير<ref>چهارده قرن با غدير: ص۸۵، ۸۷، ۸۸، ۹۰، ۹۳، ۹۶، ۱۰۸. اسرار غدیر: ص۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۱، ۲۹۵، ۲۹۷.</ref> == | ||
بلال مؤذن پيامبر صلى الله عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد. از سوى ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزى گريبان بلال را گرفت و گفت: | |||
اى بلال، اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمى آيى با او بيعت كنى! | |||
بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده، مرا به خاطر همان خدا به حال خودم رها كند، و اگر مرا براى غير خدا آزاد كرده و به خاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد. و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسى كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است. | |||
خداوند تعالى مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدِّموا بين يدى اللَّه و رسوله»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد». | |||
اى عمر، تو خوب مى دانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى پسر عمويش پيمانى بست كه تا قيامت بر گردن ماست. آن حضرت او را در روز غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟! | |||
< | عمر گفت: اگر بيعت نمى كنى با ما زندگى مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما ! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند!<ref>مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى) : ص۱۳۴، ۱۳۵.</ref> | ||
دوازده نفر با اجازه اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: | |||
«من گواهى مى دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد. | |||
< | عده اى از انصار كسى را خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...» را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است».<ref>بحارالانوار: ج۲۸ ص۲۰۰.</ref> | ||
قيس و پدرش سعد - كه رئيس انصار بود - با ابوبكر مخالف بودند. در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكرى به بهانه جنگ با مرتدين و براى محكم كردن پايه هاى سقيفه عازم طائف شد و از آنجا به سوى جده آمد. در كنار چشم هاى به نام «رويه» اميرالمؤمنين عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند. | |||
خالد با حركاتى نامناسب و سخنانى نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه هاى او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابى قديمى كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت. | |||
خالد با چنين وضعى نزد ابوبكر بازگشت و چاره جويى بسيارى كردند ولى نتوانستند حلقه آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان قوى قيس - قوىترين مرد مدينه - شدند. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست. | |||
در اينجا ابوبكر به قيس گفت: تو نمى خواهى كارى انجام دهى كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد! قيس در پاسخ او چنين گفت: به خدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتى درباره على عليه السلام براى من باقى نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسى است كه تافتههاى خود را پس از محكم شدن رشته كند. اين كه گفتى: «على امام من است»، من امامت او را انكار نمى كنم و از ولايت او اعراض نمى نمايم. | |||
چگونه پيمان شكنى كنم در حالى كه درباره امامت و ولايت او عهدى با خدا بسته ام كه درباره آن از من سؤال خواهد كرد؟! ... . | |||
تو با غصب ولايت او براى خود و نشستن در جاى او و ناميدن خود به نام او مرتكب جرمى عظيم شده اى ... . و اما اينكه مرا سرزنش كردى كه او مولاى من است، به خدا قسم او هم مولاى من و هم مولاى تو و هم مولاى همه مؤمنين است! | |||
آه! آه! اى كاش پافشارى مى كردم و قدرتى داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دست ها پرتاب مى كردم!<ref>بحار الانوار: ج ۲۹ ص۱۶۶-۱۶۸.</ref> | |||
اُبَىّ بن كعب يكى از اصحاب سرشناس پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارك رمضان - كه روز جمعه بود - پس از خطبه ابوبكر در نماز جمعه به پاخاست و ضمن سخنانى گفت: | |||
اى مهاجرين و اى انصار، آيا خود را به فراموشى زده ايد يا فراموش كرده ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ايد؟! | |||
آيا نمى دانيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در بين ما در موقعيتى مهم قيام كرد و على عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...».<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۲۳. </ref> | |||
اسامة بن زيد با لشكرى كه به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله تشكيل شد به جنگ روميان رفته بود. در همين ايام حضرت از دنيا رحلت فرمود و ابوبكر غاصبانه خلافت را به دست گرفت و طى نامه اى اسامه را به بيعت با خود و پذيرفتن خلافتش فراخواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت: | |||
... نامه اى از تو به دستم رسيد كه آغاز آن ضد پايان آن بود! در آغاز نامه خود را خليفه پيامبرصلى الله عليه وآله معرفى مىكنى و در آخر آن مى نويسى كه مسلمانان جمع شده و تو را بر امور خود انتخاب كردند...! | |||
... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذارى كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم درباره على عليه السلام چه فرمود، و فاصله زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد!<ref>بحارالانوار: ج۲۹ ص۹۲.</ref> | |||
در حكومت غاصبانه ابوبكر عدهاى از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند. از جمله اين افراد مالک بن نويره رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه از پرداخت زكات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد. | |||
و اما ماجرا از اين قرار بود: | |||
[[مالک بن نویره]] رئيس قبيله بنى حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله خود بازگشته بود و براى آنان شرح داده بود. | |||
پس از انتشار خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله مالک به عنوان رئيس قبيله براى تجديد عهد با مولاى خود اميرالمؤمنين عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به مسجد رفت ولى با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد. | |||
از همانجا صدا زد: «اى ابوبكر، بيعت على عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى»! اين را گفت و به قبيله خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد. | |||
ابوبكر ترسيد و براى مقابله با او بهانهاى كه براى ساير قبايل عرب بكار مىبست به ميان آورد. ابتدا فردى را فرستاد و به عنوان نماينده خليفه از او زكات طلب كرد. مالك گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!! | |||
با آمدن اين پاسخ براى ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز به پاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است. | |||
ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بىحيايى يد طولايى داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه مزبور رسيد. | |||
مالک برخورد مسلحانه ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مى خواهند با آنها بجنگند. لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند. پس بهانه خالد از اين جهت قطع شد، ولى دستور كار و قتل عام آنان به او داده شده بود. | |||
پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند. خالد - كه دستور را از قبل گرفته بود - با يک اقدام ناجوانمردانه و مزوّانه به مالك نيرنگ زد و در حالى كه آنها سلاحها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يك فرمان اسيران را كشتند. مالک بن نويره اولين شهيد راه غدير شد و خالد بىشرمانه در همان شب با همسر او همبستر گرديد!! تا اسلام سقيفهاى به همه معرفى شود، و معلوم شد اينان كه به مبارزه باصطلاح مرتدين آمده بودند خودشان تا چه حد مرتد بودند. | |||
به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را به عنوان اسير به مدينه آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دخترى از آنان بود كه او را به عنوان اسير وارد مسجد كردند. | |||
او در ابتداى ورود به مسجد صدا زد: اى مردم، محمدصلى الله عليه وآله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهى دارد؟ گفتند: آرى اين تربت و قبر اوست. از همانجا خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله صدا زد: »السلام عليك يا رسول اللَّه. من شهادت مىدهم كه صداى مرا مىشنوى و قادر بر پاسخ من هستى. ما بعد از تو اسير شدهايم در حالى كه به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت مىدهيم« . سپس نشست. | |||
در اينجا طلحه و زبير او را به عنوان كنيز براى خود درخواست كردند. خوله گفت: اى اعرابى (كه از دين خدا خبر نداريد) ، چگونه است كه زنان خود را در پس پردهها نگه داشتهايد و زنان ديگران را هتك حرمت مى كنيد؟! سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسى مالك من نخواهد شد مگر آن كسى كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتى كه بين من و اوست. | |||
در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد: اين چه سر و صدايى است كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند. حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آرى. حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد. خوله گفت: تو كيستى كه در بين اين مردم چنين ادعايى مىكنى؟ !! فرمود: من على بن ابىطالبم. خوله عرض كرد: | |||
شايد تو همان كسى هستى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟ | |||
حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمىدهيم مگر آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۲ ح ۱۷۰. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۶۰. نزهة الكرام (رازى): ج ۱ ص۳۰۱، ۳۰۲.</ref> | |||
[[بریده اسلمی]] به عنوان [[اعتراض]] به ابوبکر در غصب خلافت گفت: تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على بن ابى طالب «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتى. آن روز در خاطرت هست يا فراموش كرده اى؟ | |||
ابوبكر گفت: بياد دارم. بريده گفت: آيا براى احدى از مسلمين سزاوار است بر اميرالمؤمنين امارت داشته باشد؟! عمر گفت: نبوت و امامت در يك خاندان جمع نمى شود! | |||
بريده در پاسخ اين آيه را خواند: «بر مردم حسد مى برند نسبت به آنچه خداوند از فضل خويش به آنان عطا كرده است. ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلک عظيم عنايت كرديم». سپس گفت: پس خداوند نبوت و ملک را براى آنان جمع كرده است. | |||
عمر غضب كرد و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند؛ و هميشه نسبت به بريده نگاه غضب آلود داشت!!<ref>مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.</ref> | |||
پس از غصب خلافت، عمران بن حصين به ابوبكر گفت: تو در روز غدير از كسانى بودى كه به على به عنوان اميرالمؤمنين، سلام دادى! آيا آن روز را به ياد مىآورى يا فراموش كرده اى؟ ابوبكر گفت: يادم هست!<ref>مناقب ابن شهرآشوب: ج۲ ص۲۵۲.</ref> | |||
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: [[ابوبکر بن ابی قحافه]] / بى تقوايى در غصب خلافت و در مقابل غدير. | |||
< | == ارتداد ابوبكر با انكار غدير<ref>غدير در قرآن: ج ۳ ص۳۳۴، ۳۳۵.</ref> == | ||
شناسايى آنان كه سه بار كافر شدند و در واقع «اشربوا فى قلوبهم الكفر» بودند، با استناد به آيه قرآن و نشان دادن مراحل كفر آنان احتجاجى از امام صادق عليه السلام درباره غدير است كه نشان مى دهد در چنين كسانى اثرى از ايمان باقى نمانده است. | |||
< | آن حضرت درباره آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لن تقبل توبتهم»<ref>نساء/۱۳۷. </ref> فرمود: اين آيه درباره اولى و دومى و سومى است. اينان ابتدا به دين پيامبرصلى الله عليه وآله گرويدند، ولى آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ كافر شدند. سپس به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام اقرار كردند ولى آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند!! اينان كسانى اند كه از ايمان برايشان هيچ نمانده است.<ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۷ ح ۱۸.</ref> | ||
< | == استهزاء خدا و رسول صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام توسط ابوبكر<ref>مریم/۹۶، ۹۷. غدیر در قرآن: ج۱ ص۷۲-۸۱.</ref> == | ||
يكى از موارد استهزاء ابوبكر و عمر نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام در قُدَيْد و پيش از رسيدن به غدير بود. اين ماجرا از دو بُعد قابل بررسى است: | |||
'''موقعيت تاريخى''' | |||
روز هفدهم ماه ذى الحجه كاروان غدير وارد «وادى قُدَيْد» شد و براى استراحت در آبادى «قديد» توقف كرد و مردم پياده شدند.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۳۹، ۵۱. در اين دو روايت تصريح شده كه نزول امر ولايت در موسم حج بود و پيامبرصلى الله عليه وآله شش روز بعد از آن صبر كرد، كه آيه «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى» نازل شد، و بعد از آن حضرت تا غدير صبر كرد.</ref> | |||
در اين آخرين منزل قبل از غدير ۱۴ آيه درباره غدير نازل شد كه از دو سوره قرآن است. اين آيات عبارت بودند از آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم و آيه ۱۲-۲۴ سوره هود بود. | |||
نزول اين آيات در كنار دو برنامه دقيق براى آماده سازى فكرى مردم قبل از غدير بود كه عكس العمل هايى را نيز به همراه داشت. | |||
در آنجا و پس از دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد محبت على عليه السلام در دل مردم و نزول آيه ۹۶ و ۹۷ سوره مريم، منافقين بى كار ننشستند و فوراً عكس العمل نشان دادند و خداوند هم آيات ۱۲-۲۴ سوره هود را نازل كرد: | |||
'''الف) استهزاء ابوبكر و عمر به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله''' | |||
اين مراسم دعا و آمين و استجابت فورى الهى با نزول آيه در حضور مردم و تفاصيلى كه ذكر شد، يک مقطع استثنايى در زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى آمد كه همه را مبهوت و متعجب كرد، و در آستانه غدير مقام عظيم على بن ابى طالب عليه السلام را در پيشگاه خداوند روشن ساخت. | |||
براى شكستن اين عظمت دهان بى پروايى لازم بود كه خسَّت و ذلت و حسادت خود را به نمايش بگذارد. از ميان آن جمعيت عظيم كه ناظر ماجرا بودند، ابوبكر و عمر به كنايه گفتند: به خدا قسم! يک پيمانه خرما در مشكى پوسيده نزد ما محبوبتر است از آنچه محمد از پروردگارش خواسته است. چه مىشد اگر از پروردگارش درخواست ملائكه اى مى كرد كه او را در برابر دشمنانش كمک كنند، يا گنجى كه فقر او را جبران كند! به خدا قسم، على را به هر كارى دعوت مى كند او هم مى پذيرد!!<ref>تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۲. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۷ ح ۱۱۹. </ref> | |||
'''ب) عكس العمل وحى و نزول آيات درباره گفته ابوبكر و عمر''' | |||
اين حركت تخريب كننده كه با هدف كاستن از اهميت غدير و ولايت انجام مى شد و فرهنگ دنياپرستى را در دل مردم زنده مىكرد و ارزش هاى معنوى را از قلوب مردم ساقط مى نمود، بر قلب مبارک پيامبرصلى الله عليه وآله سنگينى مى كرد، و حقاً از كسانى كه به عنوان اصحابش گِرد او را گرفته بودند چنين انتظارى نداشت.<ref>تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. شواهدالتنزيل: ج ۱ ص ۳۵۸. </ref> | |||
در حضور مردمى كه تازه از جاهليت رها شده و هنوز تعصبات بى اساس آن در دل هايشان ريشه داشت، اين گونه جسورانه سخن گفتن و رسول الهى را به مسخره گرفتن، همه مسايلى بودند كه چون كوهى بر سر راه غدير خود نمايى مى كردند و ظاهر قضايا اجراى برنامه آن را محال مى نمود. | |||
لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل فرمود: «خدايم مى داند كه من از قريش چه كشيده ام، آن هنگام كه نبوت مرا نپذيرفتند تا به من دستور جهاد با آنان را داد، و لشكريانى از آسمان به كمک من فرستاد كه مرا يارى كردند. پس چگونه بعد از من اقرار خواهند كرد؟»<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۱ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹ </ref> | |||
اينجا بود كه آيه ۱۲-۲۴ از سوره هود نازل شد. اين آيات از يك سو دلگرمى براى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه به خاطر حركات منافقين رنجيده خاطر نشود و مسئله اعلان ولايت ترک نشود، و از سوى ديگر عين گفتار مسخره آميز ابوبكر و عمر در آيه آمده بود! امام صادق عليه السلام نزول اين آيات را با تفسير برخى فرازهاى آن چنين بيان فرموده است<ref>بحار الانوار: ج ۹ ص ۱۰۴ و ج ۳۶ ص ۱۴۷ و ج ۴۰ ص ۷۲. تفسير فرات: ص ۱۸۶ ح ۲۳۶. تفسير العياشى: ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۱۱. شواهد التنزيل: ج ۱ ص۲۵۷، ۳۵۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۱۵۸. امالى المفيد: ص ۲۷۹. البرهان: ج ۲ ص ۲۱۰. امالى الصدوق: ۲۹۰ ح ۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹.</ref>: | |||
«فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ، إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّه عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»: «شايد تو ترك كنى بعضى از آنچه به تو وحى شده و سينه ات را به خاطر آن به تنگ اندازى، از اين جهت كه بگويند: اى كاش گنجى بر او نازل شود يا ملائكه اى همراه او بيايد! تو فقط ترساننده مردم هستى، و خداوند عهده دار همه چيز است». | |||
«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ، قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّه إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»: «يا مى گويند - ولايت على عليه السلام را - به دروغ به خدا نسبت مى دهد! بگو: ده سوره مانند آن را - اگرچه افترا بسته شده باشد - بياوريد و هر كس را غير از خدا مى خواهيد بخوانيد اگر راست مى گوييد». | |||
«فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّه وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»: «اگر اين پيشنهاد را - درباره ولايت على - از شما نپذيرفتند بدانيد كه به علم خدا نازل شده و خدايى جز او نيست، پس آيا شما - ولايت را براى على - تسليم مى شويد و مى پذيريد؟». | |||
«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ»: «هركس كه طالب زندگى دنيا و زينت آن است - يعنى ابوبكر و عمر اعمالشان را در دنيا به آنان واگذار مى كنيم، و در دنيا ضرر نمى كنند». | |||
«أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»: «آنان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش نصيبشان نيست، و آنچه در دنيا انجام داده اند نابود مى شود، و آنچه انجام مى دهند باطل است». | |||
«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً؛ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ؛ فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ، إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ»: | |||
<big>«كسى كه دليلى از پروردگارش همراه اوست - يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله - و شاهدى از جانب او پشت سرش مى آيد - يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام - و قبل از او كتاب موسى راهبر و رحمت بود - يعنى ولايت على عليه السلام در كتاب حضرت موسى عليه السلام بود - آنان بدان ايمان مى آورند. هركس از احزاب كه به او كافر شود آتش وعده گاه اوست، پس درباره - ولايت على عليه السلام - بحث و جدل مكن كه آن حقى از پروردگارت است ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند».</big> | <big>«كسى كه دليلى از پروردگارش همراه اوست - يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله - و شاهدى از جانب او پشت سرش مى آيد - يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام - و قبل از او كتاب موسى راهبر و رحمت بود - يعنى ولايت على عليه السلام در كتاب حضرت موسى عليه السلام بود - آنان بدان ايمان مى آورند. هركس از احزاب كه به او كافر شود آتش وعده گاه اوست، پس درباره - ولايت على عليه السلام - بحث و جدل مكن كه آن حقى از پروردگارت است ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند».</big> |