۲۱٬۹۶۰
ویرایش
خط ۲۵۷: | خط ۲۵۷: | ||
به اين متن توجه كنيد: همين كه رسولخداصلى الله عليه وآله قومش را به اسلام دعوت كرد، جمعى از سران قريش مانند عتبه و شيبه پسران ربيعة بن شمس و ابوسفيان پسر حرب و ابوبخترى و اسود و ابوجهل و وليد بن مغيره و نبيه و منبه پسران حجاج بن عامر و عاص بن وائل خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند: پسر برادر تو به خدايان ما ناسزا مى گويد و دين ما را سرزنش مى كند و افكار ما را سفيهانه مى پندارند و پدران ما را گمراه مى داند. يا مانع او شو، و يا دست از حمايت او بردارد تا خود بدانيم كه با او چه كنيم.<ref>سيره ابن هشام: ج ۱ ص ۲۶۵.</ref> | به اين متن توجه كنيد: همين كه رسولخداصلى الله عليه وآله قومش را به اسلام دعوت كرد، جمعى از سران قريش مانند عتبه و شيبه پسران ربيعة بن شمس و ابوسفيان پسر حرب و ابوبخترى و اسود و ابوجهل و وليد بن مغيره و نبيه و منبه پسران حجاج بن عامر و عاص بن وائل خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند: پسر برادر تو به خدايان ما ناسزا مى گويد و دين ما را سرزنش مى كند و افكار ما را سفيهانه مى پندارند و پدران ما را گمراه مى داند. يا مانع او شو، و يا دست از حمايت او بردارد تا خود بدانيم كه با او چه كنيم.<ref>سيره ابن هشام: ج ۱ ص ۲۶۵.</ref> | ||
در اين مذاكره، ابوطالب با سخنانى دلگرم كننده آنان را قانع كرد و آنان برگشتند. ولى چون رسولخداصلى الله عليه وآله حاضر نبود دست از دعوت به حق خود بر دارد، دوباره خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند: | در اين مذاكره، ابوطالب با سخنانى دلگرم كننده آنان را قانع كرد و آنان برگشتند. ولى چون رسولخداصلى الله عليه وآله حاضر نبود دست از دعوت به حق خود بر دارد، دوباره خدمت ابوطالب رسيدند و به او گفتند: | ||
اى ابوطالب، سنّى از تو گذشته و در بين ما جايگاه و منزلتى دارى. از تو خواستيم جلو پسر برادرت را بگيرى، ولى جلو او را نگرفتى. به خدا قسم ما نمى توانيم اين وضع را تحمل كنيم كه پدران ما دشنام داده شوند و افكار و انديشه ما سفيهانه دانسته شود و خدايان ما تحقير شوند. بنابراين جلو او را بگير، و يا اينكه ما با تو و او درگير مى شويم؛ به گونه اى كه يكى از ما از ميان برود.<ref>سيره ابن هشام: ج ۱ ص ۲۶۵.</ref> | |||
'''اقدام دوم:''' مذاكره با تهديد براى جلوگيرى از تبليغ دين: اين دور از مذاكره چون همراه با تهديد جدى بود، ابوطالب رسولخداصلى الله عليه وآله را خواست و سخنان قريش را به اطلاع آن حضرت رساند. | |||
رسولخداصلى الله عليه وآله در پاسخ قريش به حضرت ابوطالب فرمود: عمو! به خدا قسم اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند و از من بخواهند كه دست از اين كار بردارم، اين كار را نخواهم كرد. مگر اينكه يا خداوند اين دين را گسترش دهد، و يا اينكه من در اين راه كشته شوم. | |||
پس از اين كلمات، اشک هاى رسولخداصلى الله عليه وآله جارى شد و گريه كرد و از جا برخاست. همين كه دور شد، حضرت ابوطالب او را خواند و عرض كرد: پسر برادرم بيا ! وقتى رسولخداصلى الله عليه وآله آمد، ابوطالب به او عرض كرد: پسر برادرم، برو و هر چه دلت مى خواهد تبليغ كن. به خدا قسم در برابر هيچ چيزى تو را تسليم نخواهم كرد!<ref>سيره ابن هشام: ج ۱ ص ۲۲۶.</ref> | |||
رسولخداصلى الله عليه وآله | |||