پرش به محتوا

غدیر در افغانستان: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۵: خط ۵:


== با نام مقدس على عليه ‏السلام تا غدير مى‏ روم<ref>سيد محمد سرور هاشمى</ref> ==
== با نام مقدس على عليه ‏السلام تا غدير مى‏ روم<ref>سيد محمد سرور هاشمى</ref> ==
به غدير از اين زاويه مى ‏نگريم كه خدا و رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله مى‏ خواهند امت را با على عليه ‏السلام بسنجند و سعادت دنيا و آخرت را در گِرو غدير قرار داده ‏اند. اين است كه همه بايد بدانند كه سرنوشت شان با غدير رقم مى‏ خورد، و بهشت و جهنم از غدير تعيين مى‏ شود.
به غدير از اين زاويه مى ‏نگريم كه خدا و رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله مى‏ خواهند امت را با على عليه ‏السلام بسنجند و سعادت دنيا و آخرت را در گِرو غدير قرار داده ‏اند. اين است كه همه بايد بدانند كه سرنوشت شان با غدير رقم مى‏ خورد، و بهشت و جهنم از غدير تعيين مى‏ شود.در نگاهى به دلِ غديريان، اين احساس لطيف مشاهده مى‏ شود كه تمام خواسته ‏ها و آرزوهايشان را يافته ‏اند، و چشم از هر چه بوى غير على عليه ‏السلام مى‏ دهد برداشته ‏اند.يا على گويان سوار بر رخش، قلم مى ‏تازم تا هر چه زودتر به غدير خم برسم. گويا حادثه سرنوشت سازى در شُرف وقوع است، كه معيار و ميزان شخصيت‏ ها را رقم مى‏ زند. پيامبر بزرگ اسلام صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله مى‏ خواهد به امر خدا در همين دنيا، امت خود را با على عليه ‏السلام بسنجد. در همين كره خاكى نفر به نفر فرزندان آدم را در مقياس على عليه ‏السلام به نمايش گذارد. اين براى آن است كه بدانند سرنوشت شان با غدير خم رقم مى ‏خورد: بهشتيان از غدير بهشتى مى ‏شوند و جهنميان با انكار غدير جهنمى. آرى، آنان كه در درخشش دست محمد و على عليهماالسلام، تمام خواسته‏ ها و آرزوهاشان را يافتنـد، چشم از هر چه بوى غير علـى عليه ‏السلام مى ‏داد ـ با همه دل فريبی هـايش ـ برداشتند.
 
در نگاهى به دلِ غديريان، اين احساس لطيف مشاهده مى‏ شود كه تمام خواسته ‏ها و آرزوهايشان را يافته ‏اند، و چشم از هر چه بوى غير على عليه ‏السلام مى‏ دهد برداشته ‏اند.
 
يا على گويان سوار بر رخش، قلم مى ‏تازم تا هر چه زودتر به غدير خم برسم. گويا حادثه سرنوشت سازى در شُرف وقوع است، كه معيار و ميزان شخصيت‏ ها را رقم مى‏ زند.
 
پيامبر بزرگ اسلام صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله مى‏ خواهد به امر خدا در همين دنيا، امت خود را با على عليه ‏السلام بسنجد. در همين كره خاكى نفر به نفر فرزندان آدم را در مقياس على عليه ‏السلام به نمايش
 
گذارد. اين براى آن است كه بدانند سرنوشت شان با غدير خم رقم مى ‏خورد: بهشتيان از غدير بهشتى مى ‏شوند و جهنميان با انكار غدير جهنمى.
 
آرى، آنان كه در درخشش دست محمد و على عليهماالسلام، تمام خواسته‏ ها و آرزوهاشان را يافتنـد، چشم از هر چه بوى غير علـى عليه ‏السلام مى ‏داد ـ با همه دل فريبی هـايش ـ برداشتند.  


== ناله‏ هاى غدير از آنچه در مدينه اتفاق افتاد!<ref>سيد ابراهيم ‏شاه ‏علوى</ref> ==
== ناله‏ هاى غدير از آنچه در مدينه اتفاق افتاد!<ref>سيد ابراهيم ‏شاه ‏علوى</ref> ==
رنجنامه‏ اى كه به عنوان درد دل با غدير در ميان مى‏ گذاريم احساسى آميخته با اشک است. به خوبى دريافته ‏ايم كه تک تک ريگ هاى آن سرزمين از سقيفه مى ‏نالند. اين است كه ما هم به غدير مى‏ گوييم: هميشه آرزو داشتيم به سرزمين تو آييم و از نزديک با تو درد دل كنيم.
رنجنامه‏ اى كه به عنوان درد دل با غدير در ميان مى‏ گذاريم احساسى آميخته با اشک است. به خوبى دريافته ‏ايم كه تک تک ريگ هاى آن سرزمين از سقيفه مى ‏نالند. اين است كه ما هم به غدير مى‏ گوييم: هميشه آرزو داشتيم به سرزمين تو آييم و از نزديک با تو درد دل كنيم. از جگر تفتيده غدير ناله سوزناكى به گوش جهانيان مى ‏رسد كه گويا مى ‏ترسد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله او را در تنهايى على عليه ‏السلام بى ‏وفا بداند، چرا كه در آن غوغا جا داشت از جحفه كنده شود و در مسجد پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله حضور يابد، و به آنچه در آنجا رخ داده شهادت دهد!
 
از جگر تفتيده غدير ناله سوزناكى به گوش جهانيان مى ‏رسد كه گويا مى ‏ترسد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله او را در تنهايى على عليه ‏السلام بى ‏وفا بداند، چرا كه در آن غوغا جا داشت از جحفه كنده شود و در مسجد پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله حضور يابد، و به آنچه در آنجا رخ داده شهادت دهد!
 
اى غدير، هميشه آرزو داشتم به سرزمين تو آيم و از نزديک با تو درد دل كنم.
 
هميشه مى‏ خواستم روزى فرا رسد كه پاى سخن‏ هاى ناگفته ‏ات بنشينم تا همه چيز را آن گونه كه اتفاق افتاد برايم بازگو كنى و بگويى آن روز در اينجا چه گذشت؟ امروز كه اين فرصت به دست آمده با تو به گفتگو مى ‏نشينم.
 
غدير گفت: من از اين شرم دارم كه روزى فرا رسد و با رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله مواجه شوم، و در ذهن او خطور كند كه وقتى على عليه ‏السلام را تنها گذاشتند اين ديار غدير عجب بى ‏وفا بود كه حتى سكوت خود را نشكست! آن روز چه جوابى خواهم داشت؟
 
گفتم: تو خود گفتى كه آن روز ده ها هزار نفر اينجا بودند و همه به گفته‏ هاى نبى صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله
 
گوش مى ‏دادند. پس آنها چه كردند و كجا رفتند؟
 
گفت: غصه من هم از همين جاست، كه جمعيت به آن گستردگى و مردمان به آن خوبى و اصحاب با آن كمالات، همه آن روز يكى يكى بيعت نموده و دست يارى به على عليه ‏السلام دادند؛ و ما هم خوشحال بوديم كه افتخار ثبت واقعه ‏اى به آن بزرگى نصيب من شده، و از اين به بعد مى ‏توانم به گلستان‏ هاى معطر و آرام و به چمن زارهاى سرسبز و زيبا و به مكان‏ هاى متبرک و مقدس بگويم كه ديگر به ديده تحقير به من ننگريد كه به لطف خدا مهم ترين واقعه هستى در همين شنزار اتفاق افتاده و نام بزرگ «غدير خم» نه تنها در صفحات تاريخ و نه تنها در ذهن انسان ها سينه به سينه نقل خواهد شد ـ كه با
 
آب طلا در عرش الهى منقوش خواهد شد.


اما دير زمانى از حضور پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله در مدينه نگذشته بود كه آفتاب وجودش غروب نمود و عالم را به سوگ نشاند، و آخرين نقطه اتصال بين خلق و خالق به سوى خالق شتافت. آن هنگام كسى جز على عليه ‏السلام و عده ‏اى معدود عظمت اين مصيبت را درک نكردند و توجهى به آن نشان ندادند.
اى غدير، هميشه آرزو داشتم به سرزمين تو آيم و از نزديک با تو درد دل كنم.هميشه مى‏ خواستم روزى فرا رسد كه پاى سخن‏ هاى ناگفته ‏ات بنشينم تا همه چيز را آن گونه كه اتفاق افتاد برايم بازگو كنى و بگويى آن روز در اينجا چه گذشت؟ امروز كه اين فرصت به دست آمده با تو به گفتگو مى ‏نشينم. غدير گفت: من از اين شرم دارم كه روزى فرا رسد و با رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله مواجه شوم، و در ذهن او خطور كند كه وقتى على عليه ‏السلام را تنها گذاشتند اين ديار غدير عجب بى ‏وفا بود كه حتى سكوت خود را نشكست! آن روز چه جوابى خواهم داشت؟ گفتم: تو خود گفتى كه آن روز ده ها هزار نفر اينجا بودند و همه به گفته‏ هاى نبى صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله گوش مى ‏دادند. پس آنها چه كردند و كجا رفتند؟ گفت: غصه من هم از همين جاست، كه جمعيت به آن گستردگى و مردمان به آن خوبى و اصحاب با آن كمالات، همه آن روز يكى يكى بيعت نموده و دست يارى به على عليه ‏السلام دادند؛ و ما هم خوشحال بوديم كه افتخار ثبت واقعه ‏اى به آن بزرگى نصيب من شده، و از اين به بعد مى ‏توانم به گلستان‏ هاى معطر و آرام و به چمن زارهاى سرسبز و زيبا و به مكان‏ هاى متبرک و مقدس بگويم كه ديگر به ديده تحقير به من ننگريد كه به لطف خدا مهم ترين واقعه هستى در همين شنزار اتفاق افتاده و نام بزرگ «غدير خم» نه تنها در صفحات تاريخ و نه تنها در ذهن انسان ها سينه به سينه نقل خواهد شد ـ كه باآب طلا در عرش الهى منقوش خواهد شد. اما دير زمانى از حضور پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله در مدينه نگذشته بود كه آفتاب وجودش غروب نمود و عالم را به سوگ نشاند، و آخرين نقطه اتصال بين خلق و خالق به سوى خالق شتافت. آن هنگام كسى جز على عليه ‏السلام و عده ‏اى معدود عظمت اين مصيبت را درک نكردند و توجهى به آن نشان ندادند. خلاصه مى ‏كنم گفتارم را و سر بسته مى‏ گويم:


خلاصه مى ‏كنم گفتارم را و سر بسته مى‏ گويم: على عليه ‏السلام را مى‏ ديدم كه مشغول غسل و كفن و دفن آخرين مهبط وحى بود، ولى بعضى از اصحاب با آن سوابق طولانى و آن قرابت و خويشاوندى، رفتند و گرد هم آمدند و بر اطاعت از هواى نفس و مخالفت با دستور وصى مصمم شدند و كردند آنچه نبايد مى‏ كردند. آنان كنار گذاشتند كسى را كه بايد چراغ هدايت راهشان مى‏ بود و شمع محفل وجودشان. مدام مى‏ شنيدم كه بار ديگر جبرئيل امين آيه «أفإن مات أو قُتِل انقلبتم على أعقابكم» را مى ‏خواند، ولى تو گويى كه آنان جدى‏ تر از آن بودند كه سر تسليم فرود آورند و شيطان نفس را سركوب كنند؛ و آن شد كه تو ادامه ‏اش را مى‏ دانى.
على عليه ‏السلام را مى‏ ديدم كه مشغول غسل و كفن و دفن آخرين مهبط وحى بود، ولى بعضى از اصحاب با آن سوابق طولانى و آن قرابت و خويشاوندى، رفتند و گرد هم آمدند و بر اطاعت از هواى نفس و مخالفت با دستور وصى مصمم شدند و كردند آنچه نبايد مى‏ كردند. آنان كنار گذاشتند كسى را كه بايد چراغ هدايت راهشان مى‏ بود و شمع محفل وجودشان. مدام مى‏ شنيدم كه بار ديگر جبرئيل امين آيه «أفإن مات أو قُتِل انقلبتم على أعقابكم» را مى ‏خواند، ولى تو گويى كه آنان جدى‏ تر از آن بودند كه سر تسليم فرود آورند و شيطان نفس را سركوب كنند؛ و آن شد كه تو ادامه ‏اش را مى‏ دانى.


== اعتراضى به بزرگى ادعاى اصحاب فيل<ref>سيد احمد جعفرى</ref> ==
== اعتراضى به بزرگى ادعاى اصحاب فيل<ref>سيد احمد جعفرى</ref> ==
احساس دقيقى از ماجراى حارث فهرى ـ تنها اعتراض كننده در غدير ـ لازم است تا عمق ماجرا به دست آيد. روح پرخاشگر و ناراضى او نسبت به اسلام، تداعى اصحاب فيل از پاسخ خداوند با سنگ آسمانى، و انعكاس كامل اين خبر در قرآن نكات ظريفى است كه در غدير جلوه ‏گر شده، و اهميت اين بعد ماجراى غدير را به ما مى ‏فهماند.
احساس دقيقى از ماجراى حارث فهرى ـ تنها اعتراض كننده در غدير ـ لازم است تا عمق ماجرا به دست آيد. روح پرخاشگر و ناراضى او نسبت به اسلام، تداعى اصحاب فيل از پاسخ خداوند با سنگ آسمانى، و انعكاس كامل اين خبر در قرآن نكات ظريفى است كه در غدير جلوه ‏گر شده، و اهميت اين بعد ماجراى غدير را به ما مى ‏فهماند. غدير را بايد انديشيد؛ غدير را بايد نوشت؛ غدير را بايد فهميد؛ غدير را بايد فهماند، غدير را بايد رساند. داستان يک اعتراض به غدير و پاسخ خداوند، لحظه‏ اى فهميدنى از اين ماجراى عظيم است.در دشتى وسيع، در ميان جمعيتى بزرگ، در لابلاى چادرها و خيمه‏ ها، بر روى چند تخته سنگِ تا كمر فرو رفته در خاک، سايه ‏اى افتاده از يک مرد؛ مردى درشت اندام، با چهره ‏اى آفتاب سوخته، ابروانى افتاده، با موهاى پر پشت؛ اما با دلى مريض، فكرى آشفته، زبانى تند و پرخاشگر، ناراضى از زمين و زمان و معترض بر همه چيز. حارث خود را به جايگاه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله رساند. همه شقاوت و نفاق و خشم و ناراحتى و كفرش را در قالب جسارت و پر رويى ريخت و بى‏ شرمانه گفت: اى محمد، سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خدا و پيامبريت را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ اين كه درباره على گفتى: «من كنت مولاه فعلىٌ مولاه ...» از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتى؟ حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: «خداوند به من وحى كرده، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من رساننده پيام خدا هستم، و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلام نمى ‏كنم. حارث نگاهى به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله و نگاهى به ياران خود كرد، و در مقابل نگاه ‏هاى آنان در حالى كه برافروخته بود و سخنان پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله را كذب محض مى‏ دانست، پشت به آن حضرت كرد و در حالى كه دور مى‏ شد فرياد زد: «اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك، فأمطر علينا حجارةً من السماء أو ائتنا بعذاب أليم»: «خدايا اگر اين مطالب حق و از جانب توست، سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست»! اين را گفت و به راه افتاد. ناگهان حس كرد پرنده‏ اى در آسمان پديدار شده! با خود گفت: خيالاتى شده ‏ام! احساس كرد صدايى به گوشش مى ‏خورد كه مى ‏گويد: «ما تو را بنا به خواسته خودت با يک سنگريزه عذاب مى‏ كنيم، اى آخرين تبار از نسل اصحاب فيل»! ناگهان سنگى از آسمان سر رسيد و بر سرش خورد و او را هلاک كرد. آنگاه بود كه آيه «سأل سائل بعذابٍ واقعٍ، للكافرين ليس له دافع ...» نازل شد. سپس پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله به اصحابش فرمود: ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى!!
 
غدير را بايد انديشيد؛ غدير را بايد نوشت؛ غدير را بايد فهميد؛ غدير را بايد فهماند، غدير را بايد رساند. داستان يک اعتراض به غدير و پاسخ خداوند، لحظه‏ اى فهميدنى از اين ماجراى عظيم است.
 
در دشتى وسيع، در ميان جمعيتى بزرگ، در لابلاى چادرها و خيمه‏ ها، بر روى چند تخته سنگِ تا كمر فرو رفته در خاک، سايه ‏اى افتاده از يک مرد؛ مردى درشت اندام، با چهره ‏اى آفتاب سوخته، ابروانى افتاده، با موهاى پر پشت؛ اما با دلى مريض، فكرى آشفته، زبانى تند و پرخاشگر، ناراضى از زمين و زمان و معترض بر همه چيز.
 
حارث خود را به جايگاه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله رساند. همه شقاوت و نفاق و خشم و ناراحتى و كفرش را در قالب جسارت و پر رويى ريخت و بى‏ شرمانه گفت: اى محمد، سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خدا و پيامبريت را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ اين كه درباره على گفتى: «من كنت مولاه فعلىٌ مولاه ...» از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتى؟
 
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: «خداوند به من وحى كرده، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من رساننده پيام خدا هستم، و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلام نمى ‏كنم.
 
حارث نگاهى به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله و نگاهى به ياران خود كرد، و در مقابل نگاه ‏هاى آنان در
 
حالى كه برافروخته بود و سخنان پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله را كذب محض مى‏ دانست، پشت به آن  
 
حضرت كرد و در حالى كه دور مى‏ شد فرياد زد: «اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك، فأمطر علينا حجارةً من السماء أو ائتنا بعذاب أليم»: «خدايا اگر اين مطالب حق و از جانب توست، سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست»!
 
اين را گفت و به راه افتاد. ناگهان حس كرد پرنده‏ اى در آسمان پديدار شده! با خود گفت: خيالاتى شده ‏ام!
 
احساس كرد صدايى به گوشش مى ‏خورد كه مى ‏گويد: «ما تو را بنا به خواسته خودت با يک سنگريزه عذاب مى‏ كنيم، اى آخرين تبار از نسل اصحاب فيل»! ناگهان سنگى از آسمان سر رسيد و بر سرش خورد و او را هلاک كرد.
 
آنگاه بود كه آيه «سأل سائل بعذابٍ واقعٍ، للكافرين ليس له دافع ...» نازل شد. سپس پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله به اصحابش فرمود: ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى!!  


== نگاهى به اسرار غدير از بلنداى دست پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله<ref>محمد عارف</ref> ==
== نگاهى به اسرار غدير از بلنداى دست پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله<ref>محمد عارف</ref> ==
ايستادن بر بلنداى غدير و دور دست هاى آن را به تماشا نشستن احساسى است كه هر مسلمانى آرزوى آن را دارد. ابعاد مختلفى از غدير در اين نگاه بر صفحه دل عبور مى‏ كند و رموزى از ناگفته‏ هاى آن را به اشارتى نشان مى‏ دهد.
ايستادن بر بلنداى غدير و دور دست هاى آن را به تماشا نشستن احساسى است كه هر مسلمانى آرزوى آن را دارد. ابعاد مختلفى از غدير در اين نگاه بر صفحه دل عبور مى‏ كند و رموزى از ناگفته‏ هاى آن را به اشارتى نشان مى‏ دهد.در اين تصوير، غدير وقوف ‏گاهِ حاجيان كعبه ولايت است، واقعه غدير نمايش ولايت و آموزشِ ولايت ‏پذيرى و ولايت‏ گروى است. غدير جرس بيدارى و بانگ فرمان بردارى خداوندگار است؛ و راز غدير يک كلبه‏ گرى و همه كلبه‏ اى است؛ و ديوار اين كلبه امن مرزهاى ولايت است.با نگاهى به آينده ‏هاى بلند مدت غدير به راحتى مى‏ توان دريافت كه در غدير پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله آمد كه بگويد: «آنجا كه من ايستادم على آنجاست، بر همان بلندا»! وبه همه فهمانيد كه «لااقل گفتارم را به آيندگان برسانيد»، و «اى آيندگان، چشم از پيام رسانان بپوشيد و ديده بر پيام گشاييد».در اين احساس، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله همگان را به خيمه غدير مى‏ برد تا از باد سياهِ نافرمانى و مادى نگرى تا رستاخيز امان نامه يابند.همگان ببينند كه عمودِ ولايت هيچ سايه ‏اى و سياهى و نيمسايه ‏اى برنمى‏ تابد. اينجاست كه با تمام وجود شكرانه اين نعمت عظمى بر زبان جارى مى‏ شود: حمد خداى را كه در روز غدير تخت گاه على عليه ‏السلام را برافراشت و بركه امامت را از قطره‏ هاى ولايت‏ پذير لبريز ساخت! و سپاس پيامبرش را كه دستان على عليه ‏السلام را بالا گرفت تا دستان افراشته فرشتگان براى بيعت به دستان او رسد، كه اول بيعت آسمانى ‏ها، آنگَه بخٍ بخٍ زمينيان!! نوشين شهد شكر شكنِ ولايت از سفالين جامِ غدير گوارايتان بادا! آرى! خوشا كه غدير بوسه اجابت بر نازُكاى بزرگ گونه پيشه ‏ترين نياز بنى‏ آدم است؛ آن هم در خشكيده آبگيرى هول ‏انگيز، اندر كويرِ ريگ پاره ‏ها، بر تفتيده سينه چاک گشته زمين. در غديرى كه گاه گاهى آبى شايد بتوان يافت، نهال ماندگارى اسلام ـ بى‏ جهاز امّا مقاوم‏ تر ـ خواهد ايستاد، و اهل بيت عليهم ‏السلام با تداوم آن به آبيارى پيشه خواهند گزيد. در غدير پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله آمد كه بگويد: هر آنجا كه من رفتم على آنجاست! آنجا كه من ايستادم على آنجاست، بر همان بلندا! دست او در دست من است، و دست دست رامى‏ شناسد! يا على، اين امت را به تو و تو را به خدا مى ‏سپارم. مردمان ولايت‏ پذير در گرايشگاهِ سرخ به مانايى نهالِ غدير، بادهاى هدايت‏ كُش را به نيشخند خواهند نشست. اما دريغا كه شبيخون‏ هاى سقيفه ‏اى، اموى، مروانى، عباسى بر اين گرايشگاه چه خواهد كرد. امروز قرآن، ناطق مى‏ يابد و به گفتار مى‏ خيزد كه خشنودى دادار كدام است؟! ستوده شده كتاب خدا، خطاب شده به مؤمن، بشارت شده بهشت و معناى هل اتى و همه و همه در ستايش اوست، و اينک پرده‏ بردارى از راز اين انحصار است، كه محک سعادت ايمان به على عليه ‏السلام، و ايمان به على عليه ‏السلام نشان پاكىِ باورمندى است. وَه! خوشا كه باورِ باورمندان به على عليه ‏السلام، هم گريخته از بيم و ترس است و هم رها از آلايش ظلم و ستم؛ و اين است غدير ...! سِرِّ آن مائده آسمانى نهالى است نوپا و نورس. نهالِ ولايت كه بر كرانه مائده سپهرى پا گرفت. على عليه‏ السلام كلام اللّه‏ گويا، با شكر و صبر در غديرِ بى آب و علف، به همگان طراوت و سبزى‏ اش را نماياند؛ كه در غديرِ خشکِ جحفه درختان كهنسالىچند، از همه دل و پاى برده بود، اما اين كجا و آن كجا؟ سپاس خداى را كه در روز غدير تخت گاه على عليه ‏السلام را برافراشت، اما دريغ كه بخٍ بخٍ گويانى چند خَس شدند و بر كناره جوى غلطيدند و عمق آب و ژرفاى درياى ولايت را شايستگى نيافتند، كه دريا چون عمق گيرد گرمايش فزون گردد. راز جمع شدگى غدير مانايى پيام رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله است، كه اگر خود جامه كردار بر سخنم نمى‏ پوشانيد لااقل گفتارم را به آيندگان رسانيد، و اى آيندگان چشم از پيام رسانان بپوشيد و ديده بر پيام گشاييد؛ و اين است آرامش رسول و راز غدير كه رسول بر كتف جانشينش دست گذاشت. يعنى على جان، كار تا رستاخيز ضمانت و پشتوانه گرفت.
 
در اين تصوير، غدير وقوف ‏گاهِ حاجيان كعبه ولايت است، واقعه غدير نمايش ولايت و آموزشِ ولايت ‏پذيرى و ولايت‏ گروى است.
 
غدير جرس بيدارى و بانگ فرمان بردارى خداوندگار است؛ و راز غدير يک كلبه‏ گرى و همه كلبه‏ اى است؛ و ديوار اين كلبه امن مرزهاى ولايت است.
 
با نگاهى به آينده ‏هاى بلند مدت غدير به راحتى مى‏ توان دريافت كه در غدير پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله آمد كه بگويد: «آنجا كه من ايستادم على آنجاست، بر همان بلندا»! وبه همه فهمانيد كه «لااقل گفتارم را به آيندگان برسانيد»، و «اى آيندگان، چشم از پيام رسانان بپوشيد و ديده بر پيام گشاييد».
 
در اين احساس، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله همگان را به خيمه غدير مى‏ برد تا از باد سياهِ نافرمانى و مادى نگرى تا رستاخيز امان نامه يابند.
 
همگان ببينند كه عمودِ ولايت هيچ سايه ‏اى و سياهى و نيمسايه ‏اى برنمى‏ تابد.
 
اينجاست كه با تمام وجود شكرانه اين نعمت عظمى بر زبان جارى مى‏ شود: حمد خداى را كه در روز غدير تخت گاه على عليه ‏السلام را برافراشت و بركه امامت را از قطره‏ هاى ولايت‏ پذير لبريز ساخت!
 
و سپاس پيامبرش را كه دستان على عليه ‏السلام را بالا گرفت تا دستان افراشته فرشتگان براى بيعت به دستان او رسد، كه اول بيعت آسمانى ‏ها، آنگَه بخٍ بخٍ زمينيان!!
 
نوشين شهد شكر شكنِ ولايت از سفالين جامِ غدير گوارايتان بادا! آرى! خوشا كه غدير بوسه اجابت بر نازُكاى بزرگ گونه پيشه ‏ترين نياز بنى‏ آدم است؛ آن هم در خشكيده آبگيرى هول ‏انگيز، اندر كويرِ ريگ پاره ‏ها، بر تفتيده سينه چاک گشته زمين.
 
در غديرى كه گاه گاهى آبى شايد بتوان يافت، نهال ماندگارى اسلام ـ بى‏ جهاز امّا مقاوم‏ تر ـ خواهد ايستاد، و اهل بيت عليهم ‏السلام با تداوم آن به آبيارى پيشه خواهند گزيد.
 
در غدير پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله آمد كه بگويد: هر آنجا كه من رفتم على آنجاست! آنجا كه من
 
ايستادم على آنجاست، بر همان بلندا! دست او در دست من است، و دست دست رامى‏ شناسد! يا على، اين امت را به تو و تو را به خدا مى ‏سپارم.
 
مردمان ولايت‏ پذير در گرايشگاهِ سرخ به مانايى نهالِ غدير، بادهاى هدايت‏ كُش را به نيشخند خواهند نشست. اما دريغا كه شبيخون‏ هاى سقيفه ‏اى، اموى، مروانى، عباسى بر اين گرايشگاه چه خواهد كرد.
 
امروز قرآن، ناطق مى‏ يابد و به گفتار مى‏ خيزد كه خشنودى دادار كدام است؟!
 
ستوده شده كتاب خدا، خطاب شده به مؤمن، بشارت شده بهشت و معناى هل اتى و همه و همه در ستايش اوست، و اينک پرده‏ بردارى از راز اين انحصار است، كه محک سعادت ايمان به على عليه ‏السلام، و ايمان به على عليه ‏السلام نشان پاكىِ باورمندى است. وَه! خوشا كه باورِ باورمندان به على عليه ‏السلام، هم گريخته از بيم و ترس است و هم رها از آلايش ظلم و ستم؛ و اين است غدير ...!
 
سِرِّ آن مائده آسمانى نهالى است نوپا و نورس. نهالِ ولايت كه بر كرانه مائده سپهرى پا گرفت. على عليه‏ السلام كلام اللّه‏ گويا، با شكر و صبر در غديرِ بى آب و علف، به همگان طراوت و سبزى‏ اش را نماياند؛ كه در غديرِ خشکِ جحفه درختان كهنسالىچند، از همه دل و پاى برده بود، اما اين كجا و آن كجا؟
 
سپاس خداى را كه در روز غدير تخت گاه على عليه ‏السلام را برافراشت، اما دريغ كه بخٍ بخٍ گويانى چند خَس شدند و بر كناره جوى غلطيدند و عمق آب و ژرفاى درياى ولايت را شايستگى نيافتند، كه دريا چون عمق گيرد گرمايش فزون گردد.  
 
راز جمع شدگى غدير مانايى پيام رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله است، كه اگر خود جامه كردار بر سخنم نمى‏ پوشانيد لااقل گفتارم را به آيندگان رسانيد، و اى آيندگان چشم از پيام رسانان بپوشيد و ديده بر پيام گشاييد؛ و اين است آرامش رسول و راز غدير كه رسول بر كتف جانشينش دست گذاشت. يعنى على جان، كار تا رستاخيز ضمانت و پشتوانه گرفت.


آرى! غدير روز «لا تقيّه» است. آرى در غدير، فطرت مردمان به سرشت انديشى ره يافت، كه در توديع پنهان گرى رنگ ندارد. غدير وقوف گاهِ حاجيان كعبه ولايت و كلام اللّه‏ گوياست، كه به بركه آن در بيابان پر ريگ در ميانه روز آمده ‏اند كه خورشيد بر بلنداىِ چَرخَش است؛ و چون تاريكى يورش آورد بايد كوچيد، و به سوى خورشيد پناه برد، كه اين است راز غديرِ پر آبِ ولايت.
آرى! غدير روز «لا تقيّه» است. آرى در غدير، فطرت مردمان به سرشت انديشى ره يافت، كه در توديع پنهان گرى رنگ ندارد. غدير وقوف گاهِ حاجيان كعبه ولايت و كلام اللّه‏ گوياست، كه به بركه آن در بيابان پر ريگ در ميانه روز آمده ‏اند كه خورشيد بر بلنداىِ چَرخَش است؛ و چون تاريكى يورش آورد بايد كوچيد، و به سوى خورشيد پناه برد، كه اين است راز غديرِ پر آبِ ولايت.


بار الها، شكرت كه بركه امامت را از قطره ‏هاى ولايت‏ پذير لبريز ساختى! در اين وادى سنگريزه‏ هاى بِكْر زير پاى قطره ‏هاست، كه آنان در وادى ولايت مُدام در رمى جمره شيطانىِ ولايت ستيز هستند. وَه ... كه از اين سنگسارى از گناه سبک دوش مى ‏گردند و پايشان از پاى بست‏ه اى دنيوى رها مى ‏گردد، و چه نيكوست نواىِ اوج‏ گيرى‏ شان كه «الحمد للّه‏ الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين عليه ‏السلام».
بار الها، شكرت كه بركه امامت را از قطره ‏هاى ولايت‏ پذير لبريز ساختى! در اين وادى سنگريزه‏ هاى بِكْر زير پاى قطره ‏هاست، كه آنان در وادى ولايت مُدام در رمى جمره شيطانىِ ولايت ستيز هستند. وَه ... كه از اين سنگسارى از گناه سبک دوش مى ‏گردند و پايشان از پاى بست‏ه اى دنيوى رها مى ‏گردد، و چه نيكوست نواىِ اوج‏ گيرى‏ شان كه «الحمد للّه‏ الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين عليه ‏السلام». على عليه ‏السلام ولايتش بر همه خلايق است، و همگان در رجم دشمنان و منكران اويند. از اين رو پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏ آله همگان را به خيمه غدير برد تا از باد سياهِ نافرمانى و مادى نگرى تا رستاخيز امان نامه يابند. موجِ غدير نيمروز هجدهم افكنده مى ‏شود، تا بر بلنداى اين درخشندگى، تا هميشه تابش و ارتعاش آن افزونِ افزون باشد، كه به گواه تاريخ پرتوگرى و پرتو افكنىِ آن روز به روز گسترده ‏تر و نورانى ‏تر گرديده است.كارگردان، خيمه غدير را در بيابان و نه در زير سايه درختان برپا مى‏ كند، تا همگان ببينند كه عمودِ ولايت هيچ سايه ‏اى و سياهى و نيم سايه ‏اى برنمى‏ تابد. آرى از اين تابش بى‏ سايه تاريخِ لرزان، آيين و كيش دارى، دادگرى و برابرى، استوارى و پويايى مى ‏گيرد.راز غدير پرده ‏افكنى از سرّ «لولاك لما خلقتُ الافلاك» در چهره محمد و على عليهماالسلام است. غدير پايانِ چشم به راهىِ فرشتگان است. راستى چرا خداوند آدم را آفريد؟امروز راز آفرينش آدم بر همگان گشوده شد، و همگان انگشت واماندگى و غبطه و تحسين به دندان گرفتند و اين از ضرباهنگ بى ‏پرده نواخته شدن ساز كمال دين است. غدير هم معراج على عليه ‏السلام است و هم رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله و هم شيفتگان على عليه ‏السلام؛ كه به شادباش و نام على عليه ‏السلام همگان گل بر لبان مى ‏نشانند تا باران اشک شوق شكوفه ‏ها را بروياند.غدير پرده آخر نمايشِ ازل و ابد است، كه هماى راهبرى در ايستگاه نيكبختى بر شانه على عليه‏ السلام نشست، آن سان كه بايست مى‏ نشست. غدير رازِ برترىِ جُحفه بر قدس و كعبه است.در پيمايش هدفدارِ ابدى، اينک پرچم‏دار ديگرى بايد به پرچم دارى خيزد، و غدير شناختگاه پرچم به دوشان دوازده ‏گانه است، كه اين كعبه را بى ‏پردگى است پرده ‏دارى! آرى دو گل پيچک به نبرد اهريمن بر جهاز شتران در هم پيچيده ‏اند. على عليه ‏السلام تكيه‏ گاه محمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله است و محمد صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله پشت گرمىِ على عليه ‏السلام، و دستان گلريز ولايت سبد سبد هدايت به طواف ‏گرانش مى ‏دهد، كه بيعت با على عليه ‏السلام بيعت با رسول صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله است، كه آن دو يكى و يک دست‏ اند كه غدير قبله ‏نماى سرشت آدمى است، و على عليه‏ السلام رازِ كِششِ قبله ‏نما.
 
على عليه ‏السلام ولايتش بر همه خلايق است، و همگان در رجم دشمنان و منكران اويند. از اين رو پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏ آله همگان را به خيمه غدير برد تا از باد سياهِ نافرمانى و مادى نگرى تا
 
رستاخيز امان نامه يابند.
 
موجِ غدير نيمروز هجدهم افكنده مى ‏شود، تا بر بلنداى اين درخشندگى، تا هميشه تابش و ارتعاش آن افزونِ افزون باشد، كه به گواه تاريخ پرتوگرى و پرتو افكنىِ آن روز به روز گسترده ‏تر و نورانى ‏تر گرديده است.
 
كارگردان، خيمه غدير را در بيابان و نه در زير سايه درختان برپا مى‏ كند، تا همگان ببينند كه عمودِ ولايت هيچ سايه ‏اى و سياهى و نيم سايه ‏اى برنمى‏ تابد. آرى از اين تابش بى‏ سايه تاريخِ لرزان، آيين و كيش دارى، دادگرى و برابرى، استوارى و پويايى مى ‏گيرد.
 
راز غدير پرده ‏افكنى از سرّ «لولاك لما خلقتُ الافلاك» در چهره محمد و على عليهماالسلام است. غدير پايانِ چشم به راهىِ فرشتگان است. راستى چرا خداوند آدم را آفريد؟
 
امروز راز آفرينش آدم بر همگان گشوده شد، و همگان انگشت واماندگى و غبطه و تحسين به دندان گرفتند و اين از ضرباهنگ بى ‏پرده نواخته شدن ساز كمال دين است.
 
غدير هم معراج على عليه ‏السلام است و هم رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله و هم شيفتگان على عليه ‏السلام؛ كه به شادباش و نام على عليه ‏السلام همگان گل بر لبان مى ‏نشانند تا باران اشک شوق شكوفه ‏ها را بروياند.
 
غدير پرده آخر نمايشِ ازل و ابد است، كه هماى راهبرى در ايستگاه نيكبختى بر شانه على عليه‏ السلام نشست، آن سان كه بايست مى‏ نشست. غدير رازِ برترىِ جُحفه بر قدس و كعبه است.
 
در پيمايش هدفدارِ ابدى، اينک پرچم‏دار ديگرى بايد به پرچم دارى خيزد، و غدير شناختگاه پرچم به دوشان دوازده ‏گانه است، كه اين كعبه را بى ‏پردگى است پرده ‏دارى!
 
آرى دو گل پيچک به نبرد اهريمن بر جهاز شتران در هم پيچيده ‏اند. على عليه ‏السلام تكيه‏ گاه محمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله است و محمد صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله پشت گرمىِ على عليه ‏السلام، و دستان گلريز ولايت سبد سبد هدايت به طواف ‏گرانش مى ‏دهد، كه بيعت با على عليه ‏السلام بيعت با رسول صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله است، كه آن دو يكى و يک دست‏ اند كه غدير قبله ‏نماى سرشت آدمى است، و على عليه‏ السلام رازِ كِششِ قبله ‏نما.
 
دست بيعت‏ گير على عليه ‏السلام بر بلنداى دست رسول صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله، در بيعت‏ گيرى جاودانه مانى بر كيش پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله است، يعنى تفسير راز «أنا مدينة العلم و علىٌ بابُها».
 
دست او بر بلنداى دست احمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله، سخن‏گوى سپردنى از بالاست! آرى پيامبرصلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله دستان او را بالا گرفت تا دستان افراشته فرشتگان براى بيعت به دستان او رسد، كه اول
 
بيعت آسمانى ‏ها آنگه بخٍ بخٍ زمينيان!!


غدير رازِ مانايى آيين و ليلة المبيت ثانى است. اگر ديروزها پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله جانش را به
دست بيعت‏ گير على عليه ‏السلام بر بلنداى دست رسول صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله، در بيعت‏ گيرى جاودانه مانى بر كيش پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله است، يعنى تفسير راز «أنا مدينة العلم و علىٌ بابُها».دست او بر بلنداى دست احمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله، سخن‏گوى سپردنى از بالاست! آرى پيامبرصلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله دستان او را بالا گرفت تا دستان افراشته فرشتگان براى بيعت به دستان او رسد، كه اولبيعت آسمانى ‏ها آنگه بخٍ بخٍ زمينيان!! غدير رازِ مانايى آيين و ليلة المبيت ثانى است. اگر ديروزها پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله جانش را بهدستان على عليه ‏السلام به زنهار داد، امروز جانِ جانش ـ آيين و كيش‏اش ـ را به دستان او سپرد.


دستان على عليه ‏السلام به زنهار داد، امروز جانِ جانش ـ آيين و كيش‏اش ـ را به دستان او سپرد.
وَه! كه در هر تنگنا و گرماى آرامش سوز اباالحسن در بستر سختى‏ هاست، تا جانِ ابو بتول پاسبانى شود، و راستى كه اين سپاس دارد. رازِ غدير دست سپارى على عليه‏ السلام به پيامبر خدا به فرمان دادار بود، كه على عليه ‏السلام از غدير بى‏ دست شد. اگر آنى دست از جانِ جانِ رسول صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله مى‏ گرفت دُرّ پرمايه فرو مى‏ شكست و غايتمندى آفرينش از پا مى ‏نشست. و اين است راز نبودِ دستانى كه طناب را در سقيفه از گردن باز كند؛ پهلوى همسرش را از ميخ درب بيرون كشد؛ بر فرق خود جان پناه سازد؛ جگر حسنش را به دست گيرد؛ اكبر و عباسش را بردارد؛ سفيد گلوى اصغر شش ماهه ‏اش را بپوشاند؛ از پيشانى و دلِ حسينش تير بيرون كشد و خنجر گلو بُرْ از شمر بستاند ...!! آرى از انديشه ‏كده ولايت و غدير است كه درفش فتنه كوركن بر چشم نيرنگ فرو مى‏ بارد، و از غنچه باغِ غدير است كه گلو سپيد شش ماهه به پختگى و سرخى مى ‏رسد و گاه چيدنش مى‏ گردد.
 
وَه! كه در هر تنگنا و گرماى آرامش سوز اباالحسن در بستر سختى‏ هاست، تا جانِ ابو بتول پاسبانى شود، و راستى كه اين سپاس دارد.
 
رازِ غدير دست سپارى على عليه‏ السلام به پيامبر خدا به فرمان دادار بود، كه على عليه ‏السلام از غدير
 
بى‏ دست شد. اگر آنى دست از جانِ جانِ رسول صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله مى‏ گرفت دُرّ پرمايه فرو مى‏ شكست و غايتمندى آفرينش از پا مى ‏نشست. و اين است راز نبودِ دستانى كه طناب را در سقيفه از گردن باز كند؛ پهلوى همسرش را از ميخ درب بيرون كشد؛ بر فرق خود جان پناه سازد؛ جگر حسنش را به دست گيرد؛ اكبر و عباسش را بردارد؛ سفيد گلوى اصغر شش ماهه ‏اش را بپوشاند؛ از پيشانى و دلِ حسينش تير بيرون كشد و خنجر گلو بُرْ از شمر بستاند ...!! آرى از انديشه ‏كده ولايت و غدير است كه درفش فتنه كوركن بر چشم نيرنگ فرو مى‏ بارد، و از غنچه باغِ غدير است كه گلو سپيد شش ماهه به پختگى و سرخى مى ‏رسد و گاه چيدنش مى‏ گردد.


جحفه، پرده آخر عرضه ولايت را به چشم مى ‏ديد؛ و چون نيمروز هجدهم بر بنى ‏آدم عرضه شد، با سُرمه بخٍ بخٍ همه خويش را آراستند و به ضرب شور به آهنگ شيدايى به پيروىِ مولا على دستان سبک بال گشتند و بر آسمان فرو رفتند. از سبک‏ شدگى هر ساله غدير ما نيز دست بر آسمان مى ‏يازيم و دست در دست هم يک دست مى‏ گرييم.
جحفه، پرده آخر عرضه ولايت را به چشم مى ‏ديد؛ و چون نيمروز هجدهم بر بنى ‏آدم عرضه شد، با سُرمه بخٍ بخٍ همه خويش را آراستند و به ضرب شور به آهنگ شيدايى به پيروىِ مولا على دستان سبک بال گشتند و بر آسمان فرو رفتند. از سبک‏ شدگى هر ساله غدير ما نيز دست بر آسمان مى ‏يازيم و دست در دست هم يک دست مى‏ گرييم.
خط ۱۴۴: خط ۳۲:
در برداشت پايانىِ جشنواره غدير، صف تربيت يافته ‏گان است كه دستانشان اختيار و فرمان بردارىِ‏ شان را به دستان مرد آيين و نگهبان كيش ـ به عهد الست ـ مى‏ گذارد.
در برداشت پايانىِ جشنواره غدير، صف تربيت يافته ‏گان است كه دستانشان اختيار و فرمان بردارىِ‏ شان را به دستان مرد آيين و نگهبان كيش ـ به عهد الست ـ مى‏ گذارد.


در برداشت‏ هاى پايانى، درفشِ الهى چشمانِ فتنه را هزار درفشه ساخت، و دستان پيامبرش را باز نشست، كه يک بار هم كه شده بر تخت آرامش به تماشا نشيند؛ و رسول خسته جان به سايه‏ سار بوته آسايش بر كناره چشمه خشنودى، نسيم آرامش را پذيرا شد.
در برداشت‏ هاى پايانى، درفشِ الهى چشمانِ فتنه را هزار درفشه ساخت، و دستان پيامبرش را باز نشست، كه يک بار هم كه شده بر تخت آرامش به تماشا نشيند؛ و رسول خسته جان به سايه‏ سار بوته آسايش بر كناره چشمه خشنودى، نسيم آرامش را پذيرا شد. از بلندا مى ‏نگرد ...! راستى چگونه تمدن محمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله افراشته سازد؟ چگونه از بيابان گردانِ خويش‏ كُش، سكان داران محبت و يگانگى آورد؟ آرى، اينک معمار اوست. راستى اين بذر را چگونه بايد شكوفاند؟ بر اين بيابان چگونه بايد ژاله باراند؟ و غدير رازِ بارش است. راز پيمايش بذر «الست» است.بنگر كه در اين تمدن، فاصله ديوارها هم از شرم فرو ريخته ‏اند، و همه دوشادوش به يک كلبه خانه دارند. راز غدير يك كلبه ‏گرى و همه كلبه ‏اى است. ديوار اين كلبه امن تنها مرزهاى ولايت است. وَه! به زمزمه «ولاية على بن ابى‏ طالب حصنى، فمن دخل حصنى اَمِنَ من عذابى»، فرشتگان گزمه پاسدارى مى ‏دارند. غدير نمايش ولايت بود، يعنى آموزشِ ولايت ‏پذيرى، ولايت‏ گروى، و غديرى بودن.غدير جرس بيدارى و بانگ فرمانبردارى خداوندگار بود. دريغ كه مردمان چه زود فراموشى گزيدند، و بيعت يگانگى شكستند و هر يک به سويى گريختند، و غدير غريب و تنها ماند. بى‏ شاخه گل در باغ كردار، بى‏ چلچراغ در سرسراى رفتار، سِيْلِ غدير دوستان، سينه پر داغِ دل، همه دريا مى ‏كنيم، و دريا همه از آنِ آن دست والا. باورمندى پيشه مى ‏داريم و راست گويى برمى‏ گزينيم، تا مگر جامه حق ‏پويى ارزانیمان گردد، و شوق نامه دل رها مى ‏سازيم كه: «الحمد للّه‏ الذى جعلنا من المتمسكين بولاية على بن ابى ‏طالب عليه ‏السلام». تاک ولايت به غدير، انگبين آيين به پاسبانى برگرفت. در گذر روزگار از اين مُوْ اشک‏ ها تراويد. از ناى بريده پيوسته نداى پاسدارى داد، و بر گوش آفرينش جاودانگى را از زمزم غدير زمزمه داشت.
 
از بلندا مى ‏نگرد ...! راستى چگونه تمدن محمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله افراشته سازد؟ چگونه از بيابان گردانِ خويش‏ كُش، سكان داران محبت و يگانگى آورد؟ آرى، اينک معمار اوست. راستى اين بذر را چگونه بايد شكوفاند؟ بر اين بيابان چگونه بايد ژاله باراند؟ و غدير رازِ بارش است. راز پيمايش بذر «الست» است.
 
بنگر كه در اين تمدن، فاصله ديوارها هم از شرم فرو ريخته ‏اند، و همه دوشادوش به يک كلبه خانه دارند. راز غدير يك كلبه ‏گرى و همه كلبه ‏اى است. ديوار اين كلبه امن تنها مرزهاى ولايت است. وَه! به زمزمه «ولاية على بن ابى‏ طالب حصنى، فمن دخل حصنى اَمِنَ من عذابى»، فرشتگان گزمه پاسدارى مى ‏دارند. غدير نمايش ولايت بود، يعنى آموزشِ ولايت ‏پذيرى، ولايت‏ گروى، و غديرى بودن.
 
غدير جرس بيدارى و بانگ فرمانبردارى خداوندگار بود. دريغ كه مردمان چه زود فراموشى گزيدند، و بيعت يگانگى شكستند و هر يک به سويى گريختند، و غدير غريب و تنها ماند.
 
بى‏ شاخه گل در باغ كردار، بى‏ چلچراغ در سرسراى رفتار، سِيْلِ غدير دوستان، سينه پر داغِ دل، همه دريا مى ‏كنيم، و دريا همه از آنِ آن دست والا. باورمندى پيشه مى ‏داريم و راست گويى برمى‏ گزينيم، تا مگر جامه حق ‏پويى ارزانیمان گردد، و شوق نامه دل رها مى ‏سازيم كه: «الحمد للّه‏ الذى جعلنا من المتمسكين بولاية على بن ابى ‏طالب عليه ‏السلام».
 
تاک ولايت به غدير، انگبين آيين به پاسبانى برگرفت. در گذر روزگار از اين مُوْ اشک‏ ها تراويد. از ناى بريده پيوسته نداى پاسدارى داد، و بر گوش آفرينش جاودانگى را از زمزم غدير زمزمه داشت.


== شيرين ‏كامى در غدير و تلخ كامى در سقيفه<ref>عبدالخالق كريمى</ref> ==
== شيرين ‏كامى در غدير و تلخ كامى در سقيفه<ref>عبدالخالق كريمى</ref> ==
۵۰۷

ویرایش