پرش به محتوا

جانشین: تفاوت میان نسخه‌ها

۹۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۱ نوامبر ۲۰۲۱
خط ۵۵۶: خط ۵۵۶:
<big>آنگاه در صدد بيان زمان خود بر مى‏ آيد و اينكه از غدير تا آن روز چه فراز و نشيبى طى شده و اكنون كه خلافت در اختيار حضرت قرار گرفته اكثريت همراه حضرت هستند و عده كمى هنوز در راه راست قرار نگرفته ‏اند و به زودى خداوند آنان را از ميان بر مى ‏دارد. اين تفاصيل را حضرت چنين بيان مى ‏كند:</big>
<big>آنگاه در صدد بيان زمان خود بر مى‏ آيد و اينكه از غدير تا آن روز چه فراز و نشيبى طى شده و اكنون كه خلافت در اختيار حضرت قرار گرفته اكثريت همراه حضرت هستند و عده كمى هنوز در راه راست قرار نگرفته ‏اند و به زودى خداوند آنان را از ميان بر مى ‏دارد. اين تفاصيل را حضرت چنين بيان مى ‏كند:</big>


<big>... وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ اللَّه الْحُسْنى عَلَى الصّابِرينَ وَ دَمَّرَ اللَّه ما صَنَعَ فِرْعَوْنُ وَ هامانُ وَ قارُونُ وَ جُنُودُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ وَ بَقِيَتْ حُثالَةٌ مِنَ الضَّلالِ لايَأْلُونَ النّاسَ خَبالاً، يَقْصُدُهُمُ اللَّه فى دِيارِهِمْ وَ يَمْحُو آثارَهُمْ وَ يُبيدُ مَعالِمَهُمْ وَ يُعَقِّبُهُمْ عَنْ قُرْبٍ الْحَسَراتُ وَ يُلْحِقُهُمْ بِمَنْ بَسَطَ اكُفَّهُمْ وَ مَدَّ اعْناقَهُمْ وَ مَكَّنَهُمْ مِنْ دينِ اللَّه حَتّى بَدَّلُوهُ وَ مِنْ حُكْمِهِ حَتّى غَيَّرُوهُ وَ سَيَأْتى نَصْرُ اللَّه عَلى عَدُوِّهِ لِحينِهِ وَ اللَّه لَطيفٌ خَبيرٌ ... .</big>


<big>اكنون وعده نيک خداوند بر صابران عملى شده و خداوند آنچه فرعون و هامان و قارون و لشكر او ايجاد كردند و آنچه را بنا كردند در هم كوبيد، و فقط عده بى ‏ارزشى از اهل ضلالت مانده ‏اند كه در افساد كار مردم هيچ كوتاهى نمى ‏كنند و خداوند در ديار آنان به سراغشان مى‏ رود و آثارشان را محو مى‏ كند و پايه‏ هاى آنان را نابود مى ‏نمايد و به زودى حسرت برايشان باقى مى ‏گذارد، و آنان را به كسانى ملحق مى‏ كند كه دست خود را باز كردند و گردن كشيدند و دين خدا در دستشان قرار گرفت و آن را تغيير دادند و حكم خدا در اختيارشان قرار گرفت و آن را تحريف نمودند، و به زودى در هنگام خود يارى خدا بر ضد دشمنش مى ‏آيد و خداوند لطف كننده و آگاه است ... . <ref>بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵.</ref></big>


... وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ اللَّه الْحُسْنى عَلَى الصّابِرينَ وَ دَمَّرَ اللَّه ما صَنَعَ فِرْعَوْنُ وَ هامانُ وَ قارُونُ وَ جُنُودُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ وَ بَقِيَتْ حُثالَةٌ مِنَ الضَّلالِ لايَأْلُونَ النّاسَ خَبالاً، يَقْصُدُهُمُ اللَّه فى دِيارِهِمْ وَ يَمْحُو آثارَهُمْ وَ يُبيدُ مَعالِمَهُمْ وَ يُعَقِّبُهُمْ عَنْ قُرْبٍ الْحَسَراتُ وَ يُلْحِقُهُمْ بِمَنْ بَسَطَ اكُفَّهُمْ وَ مَدَّ اعْناقَهُمْ وَ مَكَّنَهُمْ مِنْ دينِ اللَّه حَتّى بَدَّلُوهُ وَ مِنْ حُكْمِهِ حَتّى غَيَّرُوهُ وَ سَيَأْتى نَصْرُ اللَّه عَلى عَدُوِّهِ لِحينِهِ وَ اللَّه لَطيفٌ خَبيرٌ ... .
<big>در اين كلام حضرت در جشن غدير، «صابران» كسانى ‏اند كه در طول ۲۵ سال غصب خلافت صبر كردند و خداوند پاداش اين صبر را به دست گرفتن خلافت توسط صاحب حقيقى آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام قرار داد، همان گونه كه با حضور آن حضرت همه دست بافته‏ هاى سقيفه كه به دست اولى و دومى و سومى ساخته و بنا شده بود در هم كوبيده شد. پس «فرعون» كنايه از اولى، و «هامان» كنايه از دومى، و «قارون» كنايه از سومى است؛ چنانكه در روايات بسيارى هم وارد شده است. <ref>درباره كنايه بودن اين سه لفظ از آن سه نفر به موارد زير مراجعه شود: بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۱۶۹ ۱۶۷ ۱۵۶ و ج ۳۷ ص ۳۴۳ و ج ۴۷ ص ۳۹۱ و ج ۵۳ ص ۲۵.</ref></big>


<big>براى آنكه در اين كنايه ابلَغ از تصريح شكى باقى نماند حضرت به صراحت بدعت گذارى و تحريف آنان در دين خدا را يادآور مى‏ شود، و باقيماندگان سقيفه را ملحق به آنان مى ‏داند.</big>


اكنون وعده نيك خداوند بر صابران عملى شده و خداوند آنچه فرعون و هامان و قارون و لشكر او ايجاد كردند و آنچه را بنا كردند در هم كوبيد، و فقط عده بى‏ارزشى از اهل ضلالت مانده‏اند كه در افساد كار مردم هيچ كوتاهى نمى‏كنند و خداوند در ديار آنان به سراغشان مى‏رود و آثارشان را محو مى‏كند و پايه‏هاى آنان را نابود مى‏نمايد و به زودى حسرت برايشان باقى مى‏گذارد، و آنان را به كسانى ملحق مى‏كند كه دست خود را باز كردند و گردن كشيدند و دين خدا در دستشان قرار گرفت و آن را تغيير دادند و حكم خدا در اختيارشان قرار گرفت و آن را تحريف نمودند، و به زودى در هنگام خود يارى خدا بر ضد دشمنش مى‏آيد و خداوند لطف كننده و آگاه است ... .××× ۱ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵. ×××
<big>بنابراين معناى «تَمِّتْ كَلِمَةُ اللَّه الْحُسْنى» تحقق عملى و عينى غدير است كه زير آسمانِ جهان مردم طعم آن را در پنج سال حكومت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام چشيدند؛ كه آن هم با زهر دشمنان و جنگ‏ هاى پى در پى همراه بود؛ و ماند تا روزى كه حضرت بقيةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه ظهور كند و طعم حقيقى آن را به مردم بچشاند، كه آن روزگار تحقق كامل عيار غدير خواهد بود.</big>


در اين كلام حضرت در جشن غدير، »صابران« كسانى‏اند كه در طول ۲۵ سال غصب خلافت صبر كردند و خداوند پاداش اين صبر را به دست گرفتن خلافت توسط صاحب حقيقى آن اميرالمؤمنين‏عليه السلام قرار داد، همان گونه كه با حضور آن حضرت همه دست بافته‏هاى سقيفه كه به دست اولى و دومى و سومى ساخته و بنا شده بود در هم كوبيده شد. پس »فرعون« كنايه از اولى، و »هامان« كنايه از دومى، و »قارون« كنايه از سومى است؛ چنانكه در روايات بسيارى هم وارد شده است.××× ۱ درباره كنايه بودن اين سه لفظ از آن سه نفر به موارد زير مراجعه شود: بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۱۶۹ ۱۶۷ ۱۵۶ و ج ۳۷ ص ۳۴۳ و ج ۴۷ ص ۳۹۱ و ج ۵۳ ص ۲۵. ×××
== <big> ضرورت خلافت <ref>سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۶.</ref></big> ==
<big>اعلان نزديكى شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله اولين و قوى‏ ترين ضربه ‏اى بود كه بر قلوب مردم فرود آمد، و همه را متوجه روزهاى فقدان نماينده پروردگار و نياز به جانشين او نمود.</big>


<big>اين احساس به قدرى شديد بود كه عده ‏اى -  بى ‏محابا و با معذرت خواهى از به زبان آوردن مسئله شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله -  درباره جانشين آن حضرت سؤال مى ‏كردند. اين بدان معنى بود كه هنگام تعيين جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله فرا رسيده، و مردم با اين آمادگى فكرى به استقبال مسئله اعلان ولايت مى ‏رفتند.</big>


براى آنكه در اين كنايه ابلَغ از تصريح شكى باقى نماند حضرت به صراحت بدعت گذارى و تحريف آنان در دين خدا را يادآور مى‏شود، و باقيماندگان سقيفه را ملحق به آنان مى‏داند.
== <big>عللِ عدمِ پيگيرى مداومِ اميرالمؤمنين ‏عليه السلام براى خلافت<ref>از غدير تا الغدير: ص ۱۴۹  - ۱۴۵.</ref></big> ==
<big>در حاشيه استدلال و استشهاد به ماجرا و حديث غدير است، ممكن است اين سؤال براى برخى پيش آيد كه در روز سقيفه كه جريان به خلافت رسيدن غاصب اول ابوبكر بن ابى‏ قحافه پيش آمد، چرا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به حديث غدير استشهاد نكرد؟</big>


<big>اين پرسشى است كه شيخ سليم بشرى مصرى در نامه ۱۰۱ از مرحوم شرف ‏الدين داشته و در كتاب «المراجعات» آمده، و خوب است اين پرسش و پاسخ آن را از زبان دو عالم بزرگ سنى و شيعه بشنويم. اين دو عالم، يكى شيخ سليم بشرى مالكى مصرى شبر خيتى (ت ۱۲۴۸ -  م ۱۳۳۵ ه ق) از عالمان بزرگ مصر در سده اخير است، كه دو بار به رياست الازهر رسيد.<ref>  براى شرح حال وى، از جمله: الاعلام (زركلى) : ج ۳ ص ۱۸۰. </ref> ديگرى علامه سيد عبدالحسين شرف ‏الدين موسوى عاملى لبنانى (ت ۱۲۹۰ -  م ۱۳۷۷ ق) است.</big>


بنابراين معناى »تَمِّتْ كَلِمَةُ اللَّه الْحُسْنى« تحقق عملى و عينى غدير است كه زير آسمانِ جهان مردم طعم آن را در پنج سال حكومت اميرالمؤمنين‏عليه السلام چشيدند؛ كه آن هم با زهر دشمنان و جنگ‏هاى پى در پى همراه بود؛ و ماند تا روزى كه حضرت بقيةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه ظهور كند و طعم حقيقى آن را به مردم بچشاند، كه آن روزگار تحقق كامل عيار غدير خواهد بود.
<big>شيخ سليم بشرى در نامه ۱۰۱، با اشاره به پذيرفتن حقايقى كه شرف الدين در نامه‏ هاى پيشين بر او عرضه داشته است چنين مى‏ گويد:</big>


<big>حقيقت محض آشكارا شد، خدا را شكر. تنها يک چيز مانده كه ناشناخته است و من از آن تصور روشنى ندارم. آن را با تو در ميان مى‏ گذارم تا پرده از آن برگيرى و علتش را بازگويى. چرا امام‏ عليه السلام در روز سقيفه ابوبكر و بيعت كنندگان با او را به نصوصى (احاديث صريحى) كه درباره خلافت او بود و شما شيعه همواره تكيه ‏تان بر اين نصوص است استدلال نكرد؟ آيا شما شيعه از خود على ‏عليه السلام بهتر از اين امور خبر داريد؟</big>


۱۹.  سزاى مخالفت با انتصاب الهى =   خلافت /  پيشنهاد شركت در خلافت از سوى منافقين
<big>مرحوم شرف ‏الدين در نامه ۱۰۲ پاسخ وى داده است:</big>


<big>'''اولاً:''' همه مردم مى‏ دانند كه امام و ديگر دوستانش از بنى‏ هاشم و غير بنى ‏هاشم در بيعت با ابوبكر حضور نداشتند و پا به سقيفه نگذاشتند، بلكه آنان از سقيفه و آنچه در سقيفه مى‏ گذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سرگرم مصيبت بزرگ بودند كه شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بود. حضرتش به وظيفه واجب و فورى يعنى كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله مشغول بودند و جز به اين حادثه به چيزى نمى ‏انديشيدند.</big>


۲۰.  شركت در خلافت =   خلافت /  پيشنهاد شركت در خلافت از سوى منافقين
<big>'''ثانياً:''' از سوى ديگر، تا آنان مشغول تجهيز پيامبرصلى الله عليه وآله و اداى مراسم نماز و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله بودند، مردم سقيفه كار خود را كردند و مسئله بيعت با ابوبكر را سامان دادند. فقط هم همين نبود، بلكه از باب رعايت احتياط و دورانديشى در برابر هر نظر يا حركت مخالف كه باعث در هم ريختن تشكيلات آنان مى ‏شد، به اتفاق ايستادگى مى‏ كردند.</big>


<big>ثالثاً: هم اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و هم حضرت زهرا عليها السلام و هم بعضى از اصحاب و نيز ائمه معصومين ‏عليهم السلام، بارها و بارها به حديث غدير استناد و استشهاد كرده و حجت را تمام كردند، كه در محل خود به طور مفصل توضيح داده شده است. حتى براى احقاق حق خود شب‏ ها به در خانه مهاجر و انصار رفتند.</big>


۲۱.  ضرورت خلافت××× ۲ سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۶. ×××
<big>'''رابعاً:''' پس از آنكه جريان سقيفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند و شد آنچه شد، از سويى زيركى كردند و از ديگر سو قلدرى و خشونت نشان دادند. و چنان شد كه نه على‏ عليه السلام و نه غير على‏ عليه السلام، هيچ كس نمى ‏توانست به حديث استدلال كند. كسى گوش شنيدن يا امكان انعطاف به طرف مضمون حديث نداشت.</big>


   اعلان نزديكى رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله اولين و قوى‏ترين ضربه‏اى بود كه بر قلوب مردم فرود آمد، و همه را متوجه روزهاى فقدان نماينده پروردگار و نياز به جانشين او نمود.
<big>آيا در زمان ما چند نفر مى ‏توانند با كسانى كه قدرت را در دست دارند در افتند؛ به طورى كه قدرت آنان را از ميان بردارند و دولتشان را سرنگون كنند؟ و آيا اگر كسى قصد چنين كارى داشته باشد آزادش مى ‏گذارند؟ هيهات هيهات. و اكنون تو گذشته را با زمان حاضر بسنج، كه مردم همان مردم اند و زمانه همان زمانه است.</big>


<big>خامساً: از اينها گذشته، على ‏عليه السلام در آن روز براى اقدام عملى نتيجه ‏اى نمى‏ ديد جز بر پا شدن فتنه و آشوب. در آن شرايط كه اسلام دوران نخستين خويش را مى‏ گذرانيد و نهال دين تازه كاشته شده بود، حضرت ترجيح مى‏ داد اقدام جدى نكند تا شرّ و آشوبى بر پا نگردد. على ‏عليه السلام به خوبى متوجه خطرهايى بود كه دين اسلام و كلمه «لا اله الا اللَّه» را تهديد مى‏ كرد.</big>


اين احساس به قدرى شديد بود كه عده‏اى -  بى‏محابا و با معذرت خواهى از به زبان آوردن مسئله رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله -  درباره جانشين آن حضرت سؤال مى‏كردند. اين بدان معنى بود كه هنگام تعيين جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله فرا رسيده، و مردم با اين آمادگى فكرى به استقبال مسئله اعلان ولايت مى‏رفتند.
<big>در واقع على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام در آن ايام به مصيبتى گرفتار شده بود كه احدى به آنگونه مصيبت گرفتار نشده است، زيرا بار دو امر بزرگ بر دوش على‏ عليه السلام سنگينى مى‏ كرد:</big>


<big>يكى خلافت اسلام، با آن همه نص و وصيت و سفارشى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره آن رسيده بود، و اين همه متوجه على‏ عليه السلام بود و در گوش او فرياد مى‏ كشيد و با شكوه ‏اى دلگداز و جگرخراش او را به شور و حركت فرا مى‏ خواند. دوم آشوب ‏ها و طغيان‏ هايى كه ممكن بود منتهى شود به از هم پاشيدن جزيرةالعرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان و ريشه كن شدن اسلام و ميدان يافتن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافق و دورويى كه به نص قرآن اهل نفاق و دورويى بودند و كافرتر و نفاق پيشه ‏تر از هر كس ديگر بودند، و در فهم و هضم حدود احكام خدا از هر كس ديگر دورتر بودند. <ref>توبه /  ۹۷.</ref>اينان با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله قوت يافته بودند.</big>


۲۲.  عللِ عدمِ پيگيرى مداومِ اميرالمؤمنين‏عليه السلام براى خلافت××× ۱ از غدير تا الغدير: ص ۱۴۹  - ۱۴۵. ×××
<big>آرى مسلمانان در آن روز و پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله ماننده گله ‏اى سيل زده در شبى زمستانى بودند، كه ميان گرگ ‏هاى خونخوار و حيوانات درنده و مسيلمه كذّاب و طليحة بن خويلد و سباح بنت حارث گرفتار شده بودند. رجّاله ‏هايى كه دور و بر اينان گرد آمده بودند و براى محو اسلام و مسلمين پا فشارى مى ‏كردند.</big>


   در حاشيه استدلال و استشهاد به ماجرا و حديث غدير است، ممكن است اين سؤال براى برخى پيش آيد كه در روز سقيفه كه جريان به خلافت رسيدن خليفه اول ابوبكر بن ابى‏قحافه پيش آمد، چرا اميرالمؤمنين‏عليه السلام به حديث غدير استشهاد نكرد؟
<big>علاوه بر اين، دو امپراطورى روم و ايران در آن روزگار در كمين اسلام بودند. اضافه بر همه اينها ده‏ ها مانع و مشكل ديگر بود كه همه در حال كينه‏ توزى با محمدصلى الله عليه وآله و خاندان محمدعليهم السلام و اصحاب راستين محمدصلى الله عليه وآله بودند، و براى گرفتن انتقام خود از اسلام -  كه همه اعتبارات اشرافى و امكانات مختلف استثمار را نابود كرده بود -  به هر وسيله ‏اى دست مى‏ زدند. اينان با تمام وجود مى‏ خواستند اسلام را براندازند و ريشه ‏اش را بكنند.</big>


<big>اينان در اين راه با نشاط و شتاب گام بر مى ‏داشتند. چون مى‏ ديدند با مرگ رهبر اسلام، براى كارشكنى و تخريب فرصت خوبى پيش آمده است. از اين رو مى‏ كوشيدند تا اين فرصت را مهار كنند و از بى‏ سرپرست شدن مسلمانان پيش از استقرار يک نظام داخلى بهره گيرند.</big>


اين پرسشى است كه شيخ سليم بشرى مصرى در نامه ۱۰۱ از مرحوم شرف‏الدين داشته و در كتاب »المراجعات« آمده، و خوب است اين پرسش و پاسخ آن را از زبان دو عالم بزرگ سنى و شيعه بشنويم. اين دو عالم، يكى شيخ سليم بشرى مالكى مصرى شبر خيتى )ت ۱۲۴۸ -  م ۱۳۳۵ ه ق( از عالمان بزرگ مصر در سده اخير است، كه دو بار به رياست الازهر رسيد.××× ۲ براى شرح حال وى، از جمله: الاعلام )زركلى( : ج ۳ ص ۱۸۰. ××× ديگرى علامه سيد عبدالحسين شرف‏الدين موسوى عاملى لبنانى )ت ۱۲۹۰ -  م ۱۳۷۷ ق( است.
<big>آرى، در چنين شرايطى على ‏عليه السلام بر سر دو راهى بزرگ رسيد. طبيعى بود كه مانند على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام حق خلافت خود را فداى اسلام و مسلمين كند و چنين هم كرد.</big>


<big>نهايت براى اينكه نظريه خلافتِ حَقّه اسلام را -  كه خلافت شرعى او بود -  حفظ كند و در برابر كسانى كه حق اسلامى خلافت را از او سلب كردند<ref>در حقيقت اين حق، حق تنها فرد او نبود، بلكه حق اسلام و مسلمين بود، حق قرآن و قبله بود، حق همه احكام و حدود خدا و شهرها و مردمان در طول تاريخ بود. چون با حكومت او بود كه همه شهرها و مردمان به حقيقت سعادت مى‏ رسيدند.</ref>  موضع‏ گيرى لازم را كرده باشد -  البته آن هم باز به صورتى كه شقّ عصاى مسلمين نشود و فتنه بر نخيزد و فرصت به دست دشمن داده نشود -  در خانه نشست و بيعت نكرد. تا اينكه او را به زور -  اما بى‏ خونريزى -  از خانه به مسجد آوردند. چرا؟ چون اگر على‏ عليه السلام خود به پاى خود براى بيعت رفته بود، حجتى براى خلافت او نمى ‏ماند، و براى شيعه و هر طالب حقى برهان حق آشكار نمى‏ گشت.</big>


شيخ سليم بشرى در نامه ۱۰۱، با اشاره به پذيرفتن حقايقى كه شرف‏الدين در نامه‏هاى پيشين بر او عرضه داشته است چنين مى‏گويد:
<big>در واقع على‏ عليه السلام با اين روش خود دو كار كرد: هم اسلام را حفظ كرد، و هم نگذاشت صورت شرعى خلافتِ حق اسلام به فراموشى سپرده شود. چرا كه در آن روز و آن شرايط، حفظ اسلام و خنثى كردن فعاليت‏ هاى دشمنان اسلام متوقف بود بر عدم درگيرى او با سران امت. پس حضرت هم چنين كرد و با خلافت سقيفه در نياويخت.</big>


<big>همه اينها براى حفظ امت و حراست شريعت و نگهداشت دين و چشم‏ پوشى از مناصب خويش براى خدا بود. همه براى اداى امرى بود كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود؛ يعنى عمل به اهم (حفظ اسلام و مسلمين) و ترك مهم (حفظ خلافت حقه) ، در مرحله ‏اى كه دو تكليف تعارض كنند.</big>


حقيقت محض آشكارا شد، خدا را شكر. تنها يك چيز مانده كه ناشناخته است و من از آن تصور روشنى ندارم. آن را با تو در ميان مى‏گذارم تا پرده از آن برگيرى و علتش را بازگويى. چرا امام‏عليه السلام در روز سقيفه ابوبكر و بيعت كنندگان با او را به نصوصى )احاديث صريحى( كه درباره خلافت او بود و شما شيعه همواره تكيه‏تان بر اين نصوص است استدلال نكرد؟ آيا شما شيعه از خود على‏عليه السلام بهتر از اين امور خبر داريد؟
مرحوم شرف‏الدين در نامه ۱۰۲ پاسخ وى داده است:
اولاً: همه مردم مى‏دانند كه امام و ديگر دوستانش از بنى‏هاشم و غير بنى‏هاشم در بيعت با ابوبكر حضور نداشتند و پا به سقيفه نگذاشتند، بلكه آنان از سقيفه و آنچه در سقيفه مى‏گذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سرگرم مصيبت بزرگ بودند كه شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بود. حضرتش به وظيفه واجب و فورى يعنى كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله مشغول بودند و جز به اين حادثه به چيزى نمى‏انديشيدند.
ثانياً: از سوى ديگر، تا آنان مشغول تجهيز پيامبرصلى الله عليه وآله و اداى مراسم نماز و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله بودند، مردم سقيفه كار خود را كردند و مسئله بيعت با ابوبكر را سامان دادند. فقط هم همين نبود، بلكه از باب رعايت احتياط و دورانديشى در برابر هر نظر يا حركت مخالف كه باعث در هم ريختن تشكيلات آنان مى‏شد، به اتفاق ايستادگى مى‏كردند.
ثالثاً: هم اميرالمؤمنين‏عليه السلام و هم حضرت زهراعليها السلام و هم بعضى از اصحاب و نيز ائمه معصومين‏عليهم السلام، بارها و بارها به حديث غدير استناد و استشهاد كرده و حجت را تمام كردند، كه در محل خود به طور مفصل توضيح داده شده است. حتى براى احقاق حق خود شب‏ها به در خانه مهاجر و انصار رفتند.
رابعاً: پس از آنكه جريان سقيفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند و شد آنچه شد، از سويى زيركى كردند و از ديگر سو قلدرى و خشونت نشان دادند. و چنان شد كه نه على‏عليه السلام و نه غير على‏عليه السلام، هيچ كس نمى‏توانست به حديث استدلال كند. كسى گوش شنيدن يا امكان انعطاف به طرف مضمون حديث نداشت.
آيا در زمان ما چند نفر مى‏توانند با كسانى كه قدرت را در دست دارند در افتند؛ به طورى كه قدرت آنان را از ميان بردارند و دولتشان را سرنگون كنند؟ و آيا اگر كسى قصد چنين كارى داشته باشد آزادش مى‏گذارند؟ هيهات هيهات. و اكنون تو گذشته را با زمان حاضر بسنج، كه مردم همان مردم اند و زمانه همان زمانه است.
خامساً: از اينها گذشته، على‏عليه السلام در آن روز براى اقدام عملى نتيجه‏اى نمى‏ديد جز بر پا شدن فتنه و آشوب. در آن شرايط كه اسلام دوران نخستين خويش را مى‏گذرانيد و نهال دين تازه كاشته شده بود، حضرت ترجيح مى‏داد اقدام جدى نكند تا شرّ و آشوبى بر پا نگردد. على‏عليه السلام به خوبى متوجه خطرهايى بود كه دين اسلام و كلمه »لا اله الا اللَّه« را تهديد مى‏كرد.
در واقع على بن ابى‏طالب‏عليه السلام در آن ايام به مصيبتى گرفتار شده بود كه احدى به آنگونه مصيبت گرفتار نشده است، زيرا بار دو امر بزرگ بر دوش على‏عليه السلام سنگينى مى‏كرد:
يكى خلافت اسلام، با آن همه نص و وصيت و سفارشى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره آن رسيده بود، و اين همه متوجه على‏عليه السلام بود و در گوش او فرياد مى‏كشيد و با شكوه‏اى دلگداز و جگرخراش او را به شور و حركت فرا مى‏خواند. دوم آشوب‏ها و طغيان‏هايى كه ممكن بود منتهى شود به از هم پاشيدن جزيرةالعرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان و ريشه كن شدن اسلام و ميدان يافتن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافق و دورويى كه به نص قرآن اهل نفاق و دورويى بودند و كافرتر و نفاق پيشه‏تر از هر كس ديگر بودند، و در فهم و هضم حدود احكام خدا از هر كس ديگر دورتر بودند.××× ۱ توبه /  ۹۷. ××× اينان با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله قوت يافته بودند.
آرى مسلمانان در آن روز و پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله ماننده گله‏اى سيل زده در شبى زمستانى بودند، كه ميان گرگ‏هاى خونخوار و حيوانات درنده و مسيلمه كذّاب و طليحة بن خويلد و سباح بنت حارث گرفتار شده بودند. رجّاله‏هايى كه دور و بر اينان گرد آمده بودند و براى محو اسلام و مسلمين پا فشارى مى‏كردند.
علاوه بر اين، دو امپراطورى روم و ايران در آن روزگار در كمين اسلام بودند. اضافه بر همه اينها ده‏ها مانع و مشكل ديگر بود كه همه در حال كينه‏توزى با محمدصلى الله عليه وآله و خاندان محمدعليهم السلام و اصحاب راستين محمدصلى الله عليه وآله بودند، و براى گرفتن انتقام خود از اسلام -  كه همه اعتبارات اشرافى و امكانات مختلف استثمار را نابود كرده بود -  به هر وسيله‏اى دست مى‏زدند. اينان با تمام وجود مى‏خواستند اسلام را براندازند و ريشه‏اش را بكنند.
اينان در اين راه با نشاط و شتاب گام بر مى‏داشتند. چون مى‏ديدند با مرگ رهبر اسلام، براى كارشكنى و تخريب فرصت خوبى پيش آمده است. از اين رو مى‏كوشيدند تا اين فرصت را مهار كنند و از بى‏سرپرست شدن مسلمانان پيش از استقرار يك نظام داخلى بهره گيرند.
آرى، در چنين شرايطى على‏عليه السلام بر سر دو راهى بزرگ رسيد. طبيعى بود كه مانند على بن ابى‏طالب‏عليه السلام حق خلافت خود را فداى اسلام و مسلمين كند و چنين هم كرد.
نهايت براى اينكه نظريه خلافتِ حَقّه اسلام را -  كه خلافت شرعى او بود -  حفظ كند و در برابر كسانى كه حق اسلامى خلافت را از او سلب كردند××× ۱ در حقيقت اين حق، حق تنها فرد او نبود، بلكه حق اسلام و مسلمين بود، حق قرآن و قبله بود، حق همه احكام و حدود خدا و شهرها و مردمان در طول تاريخ بود. چون با حكومت او بود كه همه شهرها و مردمان به حقيقت سعادت مى‏رسيدند. ××× موضع‏گيرى لازم را كرده باشد -  البته آن هم باز به صورتى كه شقّ عصاى مسلمين نشود و فتنه بر نخيزد و فرصت به دست دشمن داده نشود -  در خانه نشست و بيعت نكرد. تا اينكه او را به زور -  اما بى‏خونريزى -  از خانه به مسجد آوردند. چرا؟ چون اگر على‏عليه السلام خود به پاى خود براى بيعت رفته بود، حجتى براى خلافت او نمى‏ماند، و براى شيعه و هر طالب حقى برهان حق آشكار نمى‏گشت.
در واقع على‏عليه السلام با اين روش خود دو كار كرد: هم اسلام را حفظ كرد، و هم نگذاشت صورت شرعى خلافتِ حق اسلام به فراموشى سپرده شود. چرا كه در آن روز و آن شرايط، حفظ اسلام و خنثى كردن فعاليت‏هاى دشمنان اسلام متوقف بود بر عدم درگيرى او با سران امت. پس حضرت هم چنين كرد و با خلافت سقيفه در نياويخت.
همه اينها براى حفظ امت و حراست شريعت و نگهداشت دين و چشم‏پوشى از مناصب خويش براى خدا بود. همه براى اداى امرى بود كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود؛ يعنى عمل به اهم )حفظ اسلام و مسلمين( و ترك مهم )حفظ خلافت حقه( ، در مرحله‏اى كه دو تكليف تعارض كنند.