پرش به محتوا

جانشین: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۰ بایت حذف‌شده ،  ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹: خط ۱۹:
با نزول اين سوره سه ماجراى مرتبط به هم به وقوع پيوست كه هموار كننده راه براى مراسم عظيم غدير بود:
با نزول اين سوره سه ماجراى مرتبط به هم به وقوع پيوست كه هموار كننده راه براى مراسم عظيم غدير بود:


=== '''سؤال مردم درباره جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله''' ===
=== سؤال مردم درباره جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله ===
اولين مسئله ‏اى كه پس از نزول سوره نصر و شنيدن خبر شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به ذهن همه خطور كرد، جانشينى آن حضرت به معناى پر كردن جاى خالى حضرت بود؛ و اين بهترين مقدمه براى آغاز مراسمى بود كه مى‏ توانست پاسخ چنين سؤالى باشد.
اولين مسئله ‏اى كه پس از نزول سوره نصر و شنيدن خبر شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به ذهن همه خطور كرد، جانشينى آن حضرت به معناى پر كردن جاى خالى حضرت بود؛ و اين بهترين مقدمه براى آغاز مراسمى بود كه مى‏ توانست پاسخ چنين سؤالى باشد.


خط ۲۶: خط ۲۶:
در پاسخ اين سؤال حضرت تعلّلى نموده تا سه بار آن را به تأخير انداخت و گويا مردم را نسبت به مسئله حساس ‏تر و نسبت به پاسخ آن تشنه ‏تر مى ‏نمود. سپس فرمود: برادر و وزيرم و جانشينم در اهل‏ بيتم و بهترين كسى كه بعد از خود باقى مى‏ گذارم كه دِين مرا ادا مى‏ كند و به وعده‏ هاى من وفا مى‏ نمايد، امیرالمؤمنین است. <ref>تفسير فرات: ص ۶۱۳ . شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۱۱ ح ۱۸۳. ترجمة الامام على‏ عليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۱ ص ۱۳۰.</ref>
در پاسخ اين سؤال حضرت تعلّلى نموده تا سه بار آن را به تأخير انداخت و گويا مردم را نسبت به مسئله حساس ‏تر و نسبت به پاسخ آن تشنه ‏تر مى ‏نمود. سپس فرمود: برادر و وزيرم و جانشينم در اهل‏ بيتم و بهترين كسى كه بعد از خود باقى مى‏ گذارم كه دِين مرا ادا مى‏ كند و به وعده‏ هاى من وفا مى‏ نمايد، امیرالمؤمنین است. <ref>تفسير فرات: ص ۶۱۳ . شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۱۱ ح ۱۸۳. ترجمة الامام على‏ عليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۱ ص ۱۳۰.</ref>


=== '''سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله با امیرالمؤمنین ‏عليه السلام درباره خلافت''' ===
=== سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله با امیرالمؤمنین ‏عليه السلام درباره خلافت ===
دومين پيامد نزول سوره نصر آن بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را فرا خواند و به او چنين فرمود:
دومين پيامد نزول سوره نصر آن بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را فرا خواند و به او چنين فرمود:


خط ۶۸۵: خط ۶۸۵:
'''ب. روش ايجابى با واگذارى به شورى:''' به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورى دعوت نموده تا طبق نظر شورى عمل كنند.
'''ب. روش ايجابى با واگذارى به شورى:''' به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورى دعوت نموده تا طبق نظر شورى عمل كنند.


'''ج. روش ايجابى با تعيين:''' يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.'''<big><br /></big>ترويج ‏كنندگان راه اول'''
'''ج. روش ايجابى با تعيين:''' يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.'''<big><br /></big>'''


نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد -  كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده -  عايشه بود. او مى‏ گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود. <ref>صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.</ref>
'''ترويج ‏كنندگان راه اول'''
 
نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد -  كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده -  عايشه بود. او مى‏ گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.<ref>صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.</ref>


ابوبكر نيز هنگام مرگش مى‏ گفت: دوست داشتم كه از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله سؤال مى‏ كردم كه امر خلافت در شأن كيست، تا كسى در آن نزاع نكند. <ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۳۱.</ref>
ابوبكر نيز هنگام مرگش مى‏ گفت: دوست داشتم كه از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله سؤال مى‏ كردم كه امر خلافت در شأن كيست، تا كسى در آن نزاع نكند. <ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۳۱.</ref>


در جايى ديگر نيز مى‏ گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آنچه مصلحتشان در آن است انتخاب كنند.<ref>تاريخ طبرى: ج ۵۳ ۴ .</ref>  
در جايى ديگر نيز مى‏ گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آنچه مصلحتشان در آن است انتخاب كنند.<ref>تاريخ طبرى: ج ۵۳،۴ .</ref>  


عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ‏ام، و اگر خليفه معين كنم به [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] اقتدا نموده ‏ام. <ref>حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.</ref>
عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ‏ام، و اگر خليفه معين كنم به [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]] اقتدا نموده ‏ام.<ref>حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.</ref>


'''اشكالات راه اول'''
'''اشكالات راه اول'''
خط ۷۱۹: خط ۷۲۱:
در سال ششم ابن ام‏ مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قرد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.
در سال ششم ابن ام‏ مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قرد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.


در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء» ، و در سال هشتم على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد. <ref>معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۹  - ۲۷۳.</ref>
در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء» ، و در سال هشتم على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد.<ref>معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۳ - ۲۷۹.</ref>


حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى ‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!
حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى ‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!


ابن ابى ‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏ صلى الله عليه وآله الى اهمال امر الامامة و ان يترک الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراک ما يحدث... . <ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref> :
ابن ابى ‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏ صلى الله عليه وآله الى اهمال امر الامامة و ان يترک الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراک ما يحدث... .<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>:


دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .
دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .


'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم <ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref> : هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم<ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref>: هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.


با اين اوصاف آيا مى‏ توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟
با اين اوصاف آيا مى‏ توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟
خط ۷۵۳: خط ۷۵۵:
'''پنجم.''' اين احتمال خلاف سيره انبياء عليهم السلام است، زيرا با بررسى ‏هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده ‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.
'''پنجم.''' اين احتمال خلاف سيره انبياء عليهم السلام است، زيرا با بررسى ‏هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده ‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.


به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»<ref>طه /  ۳۰ ۲۹.</ref>: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»<ref>طه /  ۳۰،۲۹.</ref>: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.


ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى ‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏ عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين ‏عليهم السلام است.<ref>ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.</ref>  
ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى ‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏ عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين ‏عليهم السلام است.<ref>ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.</ref>  


يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت. <ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.</ref>
يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.</ref>


شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.<ref>كامل ابن‏ اثير: ج ۱ ص ۶۲  ۵۵ ۵۴ .</ref>  
شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.<ref>كامل ابن‏ اثير: ج ۱ ص ۶۲،۵۵،۵۴ .</ref>  


هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.</ref> اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب» ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.</ref> اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب» ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.


داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.
داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.
خط ۷۶۷: خط ۷۶۹:
عيسى‏ عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات ، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبياء عليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.
عيسى‏ عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات ، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبياء عليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.


و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله رسيد. <ref>اثبات الوصية: ص ۷۰.</ref>  
و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله رسيد.<ref>اثبات الوصية: ص ۷۰.</ref>  


اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل ‏بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبياء عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل ‏بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبياء عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.


حال آيا ممكن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!
حال آيا ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!


سلمان فارسى از رسول‏خداصلى الله عليه وآله سؤال كرد: يا رسول ‏اللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيک؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيک. قال: تعلم من وصى موسى ‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترک بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام<ref>كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴ ۱۱۳.</ref>:
سلمان فارسى از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد: يا رسول ‏اللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيک؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيک. قال: تعلم من وصى موسى ‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترک بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام<ref>كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴،۱۱۳.</ref>:


اى رسول‏خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيک<ref>گوش به فرمانم</ref>. حضرت فرمود: آيا مى ‏دانى وصى موسى‏ عليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏ گذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.
اى رسول‏ خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيک<ref>گوش به فرمانم.</ref>. حضرت فرمود: آيا مى ‏دانى وصى موسى‏ عليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏ گذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.


بريده نيز از رسول‏خداصلى الله عليه وآله نقل مى ‏كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياً عليه السلام وصيّى و وارثى <ref>الرياض النضرة: ج ۳ ص ۱۳۸.</ref> : براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.
بريده نيز از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نقل مى ‏كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياً عليه السلام وصيّى و وارثى<ref>الرياض النضرة: ج ۳ ص ۱۳۸.</ref>: براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.


'''ششم.''' پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه‏ اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:
'''ششم.''' پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه‏ اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:
خط ۸۱۳: خط ۸۱۵:
'''سوم.''' گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏ عليه السلام و اهل‏ بيتش نبود.
'''سوم.''' گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏ عليه السلام و اهل‏ بيتش نبود.


لذا از على ‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نقل مى ‏كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى <ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۴۶۰. طبقات ابن‏ سعد: ج ۲ ص ۱۰۱.</ref> : زيرا من هر گاه از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال مى‏ كردم مرا خبر مى‏ داد، و هر گاه سكوت مى‏ كردم او شروع به حديث گفتن مى‏ كرد.
لذا از على ‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نقل مى ‏كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى<ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۴۶۰. طبقات ابن‏ سعد: ج ۲ ص ۱۰۱.</ref>: زيرا من هر گاه از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال مى‏ كردم مرا خبر مى‏ داد، و هر گاه سكوت مى‏ كردم او شروع به حديث گفتن مى‏ كرد.


پيامبرصلى الله عليه وآله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على ‏عليه السلام بابها <ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۶۳۷ .</ref> : من خانه حكمت هستم و على‏ عليه السلام درب آن است.
پيامبرصلى الله عليه وآله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على ‏عليه السلام بابها <ref>صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۶۳۷ .</ref>: من خانه حكمت هستم و على‏ عليه السلام درب آن است.


همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏ عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب <ref>مستدرک حاكم: ج ۳ ص ۱۲۷.</ref> : من شهر علم هستم و على ‏عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.
همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏ عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب <ref>مستدرک حاكم: ج ۳ ص ۱۲۷.</ref>: من شهر علم هستم و على ‏عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.


نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏ شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.
نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏ شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.


== كلمه خلافت<ref>اسرار غدير: ص ۱۹۷ ۱۱۱. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۵. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۸۰ .</ref> ==
== كلمه خلافت<ref>اسرار غدير: ص ۱۹۷،۱۱۱. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۵. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۸۰ .</ref> ==
با آنكه خطبه غدير منشور دائمى اسلام تلقى مى‏ شود و داراى محتوايى فراگير نسبت به همه جوانب اسلام به صورت كلى است، ولى بحث‏ هاى علمى در متن حديثِ غدير عموماً در كلمه «مولى» و معانى عرفى و لغوى آن مرتكز است.
با آنكه خطبه غدير منشور دائمى اسلام تلقى مى‏ شود و داراى محتوايى فراگير نسبت به همه جوانب اسلام به صورت كلى است، ولى بحث‏ هاى علمى در متن حديثِ غدير عموماً در كلمه «مولى» و معانى عرفى و لغوى آن مرتكز است.


خط ۸۵۸: خط ۸۶۰:
اين طرح در سه قسمت به اجرا در آمد و نشان داد كه براى يک سخنرانى در غدير تا كجا فكر شده و چقدر دقيق برنامه ‏ريزى شده است. يكى نشان دادن حساس ‏ترين و مهم ‏ترين پيام خطبه با تكرار «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» ، و ديگرى پاسخ به سؤالاتى در زمينه مسائل مطرح شده در خطابه به خصوص شبهات منافقين، و سومى اعلان رسمى شكست توطئه‏ گران بود.
اين طرح در سه قسمت به اجرا در آمد و نشان داد كه براى يک سخنرانى در غدير تا كجا فكر شده و چقدر دقيق برنامه ‏ريزى شده است. يكى نشان دادن حساس ‏ترين و مهم ‏ترين پيام خطبه با تكرار «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» ، و ديگرى پاسخ به سؤالاتى در زمينه مسائل مطرح شده در خطابه به خصوص شبهات منافقين، و سومى اعلان رسمى شكست توطئه‏ گران بود.


در حالى كه مردم به نوبت براى بيعت مى‏ آمدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به منادى خود دستور داد تا در جاى جاى غدير گردش كند و پيام اصلى غدير را با صداى بلند بين مردم تكرار كند كه متن آن از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله چنين تعيين شد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» .
در حالى كه مردم به نوبت براى بيعت مى‏ آمدند، پيامبر صلى الله عليه و آله به منادى خود دستور داد تا در جاى جاى غدير گردش كند و پيام اصلى غدير را با صداى بلند بين مردم تكرار كند كه متن آن از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله چنين تعيين شد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».


سيل جمعيتى كه در هر سوى بيابان غدير در انتظار نوبت بيعت بودند، ناگهان با منادى پيامبرصلى الله عليه وآله رو به رو شدند كه با صداى بلند عصاره غدير را در گوش مردم تكرار مى كرد و بار ديگر توجه آنان را به نقطه حساس غدير جلب مى ‏نمود.
سيل جمعيتى كه در هر سوى بيابان غدير در انتظار نوبت بيعت بودند، ناگهان با منادى پيامبرصلى الله عليه وآله رو به رو شدند كه با صداى بلند عصاره غدير را در گوش مردم تكرار مى كرد و بار ديگر توجه آنان را به نقطه حساس غدير جلب مى ‏نمود.


نتيجه اين اعلام آن بود كه همه بدانند آن مراسم مفصل بر گِرد اين جمله در طواف است، و اگر اين فراز غدير ناديده گرفته شود حق بزرگ پيامبرصلى الله عليه وآله ضايع شده است.
نتيجه اين اعلام آن بود كه همه بدانند آن مراسم مفصل بر گِرد اين جمله در طواف است، و اگر اين فراز غدير ناديده گرفته شود حق بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله ضايع شده است.


پس اگر كسى مفهوم اين جملات را دريابد همه غدير را دريافته و درک كامل اين عبارات جز در سايه فهم همه جوانب واقعه غدير امكان ‏پذير نخواهد بود. <ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۴۰ ص ۴۱. امالى الشيخ المفيد: ص ۵۷ .</ref>  
پس اگر كسى مفهوم اين جملات را دريابد همه غدير را دريافته و درک كامل اين عبارات جز در سايه فهم همه جوانب واقعه غدير امكان ‏پذير نخواهد بود.<ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۴۰ ص ۴۱. امالى الشيخ المفيد: ص ۵۷ .</ref>  


== لزوم تعيين خليفه از زبان دشمنان <ref>از غدير تا الغدير: ص ۱۴۵  - ۱۳۷.</ref>==
== لزوم تعيين خليفه از زبان دشمنان<ref>از غدير تا الغدير: ص ۱۳۷ - ۱۴۵.</ref>==
يكى از موارد جالب در مورد غدير و حديث غدير اين است كه عبداللَّه علايلى، استاد و محقق معروف اهل‏ سنت در سخنرانى خود در راديو لبنان (به تاريخ ۱۸ ذى ‏الحجه ۱۳۸۰ ق) چنين گفته است:
يكى از موارد جالب در مورد غدير و حديث غدير اين است كه عبداللَّه علايلى، استاد و محقق معروف [[اهل‏ سنت]] در سخنرانى خود در راديو لبنان (به تاريخ ۱۸ ذى ‏الحجه ۱۳۸۰ ق) چنين گفته است:


ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات<ref>الشيعة و التشيع (مغنيه) : ص ۲۸۸.</ref> : عيد غدير جزء اسلام است. هر كس منكر آن شود منكر خود اسلام شده است.
ان عيد الغدير جزء من الاسلام. فمن انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات<ref>الشيعة و التشيع (مغنيه) : ص ۲۸۸.</ref>: عيد غدير جزء اسلام است. هر كس منكر آن شود منكر خود اسلام شده است.


اين همان مفهوم بلندى است كه است كه مى‏ گوييم: دين بدون امام و پيشوا كامل نيست. به گفته شاعر شيعى معروف عرب شيخ كاظم ازرى بغدادى در قصيده مشهور «هائيه» : أ نبىّ بلا وصى تعالى اللَّه عمّا يقوله سفهاها: آيا پيامبرى بدون وصى و جانشين مى‏ شود؟ <ref>آيا يک انسان عادى كه طرحى را پى افكنده و كارى را به سامان رسانيده است بى وصيت و بى وصى مى‏ شود؟ صرف نظر از مقام پيامبرى.</ref> خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.
اين همان مفهوم بلندى است كه است كه مى‏ گوييم: دين بدون امام و پيشوا كامل نيست. به گفته شاعر شيعى معروف عرب شيخ كاظم ازرى بغدادى در قصيده مشهور «هائيه» : أ نبىّ بلا وصى تعالى اللَّه عمّا يقوله سفهاها: آيا پيامبرى بدون وصى و جانشين مى‏ شود؟<ref>آيا يک انسان عادى كه طرحى را پى افكنده و كارى را به سامان رسانيده است بى وصيت و بى وصى مى‏ شود؟ صرف نظر از مقام پيامبرى.</ref> خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.


اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر العلوى مى ‏اندازد. ابن‏ ابى‏ الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد:
اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سؤال و جواب بسيار جالب ابن ‏ابى ‏الحديد و نقيب ابوجعفر العلوى مى ‏اندازد. ابن‏ ابى‏ الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد:
خط ۸۷۷: خط ۸۷۹:
به نقيب گفتم: دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و برخلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند.
به نقيب گفتم: دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و برخلاف گفته او رفتند و نص غدير را زير پا گذاشتند.


نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى مدينه اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است براى پس از خود كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از خود كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه‏ اى را تدارک كند. <ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>
نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را همين گونه رها كرد و رفت و مسلمانان را بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى مدينه اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است براى پس از خود كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از خود كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه‏ اى را تدارک كند.<ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref>


همچنين انسان را به ياد اين سخن فرزند غاصب دوم عبداللَّه بن عمر مى ‏اندازد كه به پدر خود گفت: مردم مى‏ گويند تو نمى‏ خواهى كسى را جانشين خود قرار دهى! اگر تو ساربانى يا چوپانى مى‏ داشتى و او نزد تو مى ‏آمد و شتران يا گوسفندان تو را همين گونه رها مى‏ كرد، تو مى ‏گفتى اين چوپان مقصر است. در حالى كه اداره و سرپرستى مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهم ‏تر است. اى پدر! چون به نزد خداى عزوجل رسى چه پاسخ دهى، در صورتى كه كسى را براى سرپرستى بندگان او به جاى خويش تعيين نكرده باشى؟<ref>  اين روايت را علامه امينى از اين مآخذ معتبر اهل ‏سنت نقل كرده است: سنن بيهقى: ج ۸ ص ۱۴۹، از صحيح مسلم. سيرة عمر (ابن‏ جوزى) : ص ۱۹۰. الرياض النضرة: ج ۲ ص ۷۴. حلية الولياء: ج ۱ ص ۴۴. فتح البارى شرح صحيح البخارى: ج ۱۳ ص ۱۷۵، از صحيح مسلم. الغدير: ج ۷ ص ۱۳۳ و ۱۳۲.</ref><br />و همين گونه اين سخن عايشه؛ عايشه به عبداللَّه بن عمر گفت: پسرم، سلام مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بى‏ سرپرست رها مكن. كسى را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بى‏ شبان مهمل مگذار. مى‏ ترسم آشوب بر پا شود. <ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۲۲.</ref>  
همچنين انسان را به ياد اين سخن فرزند غاصب دوم عبداللَّه بن عمر مى ‏اندازد كه به پدر خود گفت: مردم مى‏ گويند تو نمى‏ خواهى كسى را جانشين خود قرار دهى! اگر تو ساربانى يا چوپانى مى‏ داشتى و او نزد تو مى ‏آمد و شتران يا گوسفندان تو را همين گونه رها مى‏ كرد، تو مى ‏گفتى اين چوپان مقصر است. در حالى كه اداره و سرپرستى مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهم ‏تر است. اى پدر! چون به نزد خداى عزوجل رسى چه پاسخ دهى، در صورتى كه كسى را براى سرپرستى بندگان او به جاى خويش تعيين نكرده باشى؟<ref>  اين روايت را علامه امينى از اين مآخذ معتبر اهل ‏سنت نقل كرده است: سنن بيهقى: ج ۸ ص ۱۴۹، از صحيح مسلم. سيرة عمر (ابن‏ جوزى) : ص ۱۹۰. الرياض النضرة: ج ۲ ص ۷۴. حلية الولياء: ج ۱ ص ۴۴. فتح البارى شرح صحيح البخارى: ج ۱۳ ص ۱۷۵، از صحيح مسلم. الغدير: ج ۷ ص ۱۳۳ و ۱۳۲.</ref><br />و همين گونه اين سخن عايشه؛ عايشه به عبداللَّه بن عمر گفت: پسرم، سلام مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بى‏ سرپرست رها مكن. كسى را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بى‏ شبان مهمل مگذار. مى‏ ترسم آشوب بر پا شود.<ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۲۲.</ref>  


يا اين سخن معاوية بن ابى‏ سفيان، هنگامى كه خواست مثل يزيدى را در ميان مسلمانان به خلافت برساند به همين حكم عقلى مسلم چنگ زد و گفت: من هراسناكم از اين كه امت محمد را پس از خود چون رمه ‏اى بى‏ شبان رها كنم. <ref>تاريخ طبرى: ج ۶ ص ۱۷۰. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۵۱.</ref>
يا اين سخن معاوية بن ابى‏ سفيان، هنگامى كه خواست مثل يزيدى را در ميان مسلمانان به خلافت برساند به همين حكم عقلى مسلم چنگ زد و گفت: من هراسناكم از اين كه امت محمد را پس از خود چون رمه ‏اى بى‏ شبان رها كنم.<ref>تاريخ طبرى: ج ۶ ص ۱۷۰. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۵۱.</ref>


جاى بسى شگفتى است! آيا در اين صورت مى ‏بايست يزيد را سرپرست مسلمانان كند يا امام و خليفه برحق يعنى امام حسين‏ عليه السلام را؟ و شگفت‏ تر اينكه عبداللَّه بن عمر و عايشه و معاوية بن ابى‏ سفيان براى امت و بى‏ سپرست ماندن امت -  آن هم پس از قوام يافتن اسلام -  نگران اند و دل مى ‏سوزانند، ولى خدا و پيامبرخداصلى الله عليه وآله به اين امر توجه ندارند! و در روزگارى كه هنوز اسلام ، مكتبى نو پاست، پيامبرصلى الله عليه وآله آن را همين گونه رها مى‏ كند و مى‏ رود؟
جاى بسى شگفتى است! آيا در اين صورت مى ‏بايست يزيد را سرپرست مسلمانان كند يا امام و خليفه برحق يعنى امام حسين‏ عليه السلام را؟ و شگفت‏ تر اينكه عبداللَّه بن عمر و عايشه و معاوية بن ابى‏ سفيان براى امت و بى‏ سپرست ماندن امت -  آن هم پس از قوام يافتن اسلام -  نگران اند و دل مى ‏سوزانند، ولى خدا و پيامبرخداصلى الله عليه وآله به اين امر توجه ندارند! و در روزگارى كه هنوز اسلام ، مكتبى نو پاست، پيامبرصلى الله عليه وآله آن را همين گونه رها مى‏ كند و مى‏ رود؟
خط ۸۹۵: خط ۸۹۷:
اين سخن بدان معنى نيست كه بايد به عقب برگرديم. بلكه به اين معنى است كه بايد ذات و هويت امت مسلمان را با تأمل در گذشته و چگونگى حكومت‏ ها و زندگانى ‏ها بفهميم، و با كنار ريختن پوسته‏ هاى صرفاً تاريخى آن، براى حركت دادن مسلمانان به پيش يک جنبش سازنده تدارک ببينيم.
اين سخن بدان معنى نيست كه بايد به عقب برگرديم. بلكه به اين معنى است كه بايد ذات و هويت امت مسلمان را با تأمل در گذشته و چگونگى حكومت‏ ها و زندگانى ‏ها بفهميم، و با كنار ريختن پوسته‏ هاى صرفاً تاريخى آن، براى حركت دادن مسلمانان به پيش يک جنبش سازنده تدارک ببينيم.


هر امتى دوره‏ هاى انقلابى داشته است. در تاريخ اسلام نيز دوره‏ هاى متفاوتى وجود يافته است. ممكن است تأثير يک دوره بسيار دور در وضع كنونى امت از يک دوره بسيار نزديک بيشتر باشد.<ref>الجذور التاريخية للشعوبية: ص ۶ ، ۵ .</ref>
هر امتى دوره‏ هاى انقلابى داشته است. در [[تاریخ]] [[اسلام]] نيز دوره‏ هاى متفاوتى وجود يافته است. ممكن است تأثير يک دوره بسيار دور در وضع كنونى امت از يک دوره بسيار نزديک بيشتر باشد.<ref>الجذور التاريخية للشعوبية: ص ۶،۵ .</ref>


== لفظ «خليفة» و غدير <ref>پيام غدير (برگزيده ‏اى از مجموعه مقالات، پيام ‏ها، و ديدارها) : ص ۴۸  - ۴۳.</ref>==
== لفظ «خليفة» و غدير<ref>پيام غدير (برگزيده ‏اى از مجموعه مقالات، پيام ‏ها، و ديدارها) : ص ۴۳ - ۴۸.</ref>==
يكى از شبهاتى كه مخالفين مطرح مى ‏كنند اين است كه: چرا در حديث شريف غدير، خلافت و جانشينى اميرالمؤمنين على‏عليه السلام به لفظ «خليفة» عنوان نشده است، تا ايراداتى كه در دلالت ولىّ و مولى بر ولايت، زعامت و زمامدارى امور شده است مطرح نشود.
يكى از شبهاتى كه مخالفين مطرح مى ‏كنند اين است كه: چرا در حديث شريف غدير، خلافت و جانشينى اميرالمؤمنين على‏عليه السلام به لفظ «خليفة» عنوان نشده است، تا ايراداتى كه در دلالت ولىّ و مولى بر ولايت، زعامت و زمامدارى امور شده است مطرح نشود.


خط ۹۰۸: خط ۹۱۰:
بالاخره اگر هر تأكيد و تصريحى مى ‏شد، اصل مسئله نظام و حكومت را خارج از محدوده رسالت مى‏ شمردند و آن را يک رأى شخصى رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله معرفى مى‏ كردند و اجتهاد خود را حاكم بر آن قرار مى‏ دادند.
بالاخره اگر هر تأكيد و تصريحى مى ‏شد، اصل مسئله نظام و حكومت را خارج از محدوده رسالت مى‏ شمردند و آن را يک رأى شخصى رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله معرفى مى‏ كردند و اجتهاد خود را حاكم بر آن قرار مى‏ دادند.


اهل نظر و تحقيق با اينكه مى‏ بينند وقتى رسول‏خداصلى الله عليه وآله دوات و قلم و كاغذ مى‏ خواهد تا آن وصيتى را كه كلامش در نهايت صراحت بود و هيچ گونه توجيه و تأويل بر نمى ‏داشت و ردّ آن ممكن نمى ‏نمود، با آنگونه القاى شبهه روبرو گرديد كه «غلب عليه الوجع» يا «ان الرجل ليهجر»<ref>اشاره به روايت «لمّا احتضر النبى ‏صلى الله عليه وآله و فى بيته رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبى‏ صلى الله عليه وآله: هلمّوا اكتب لكم لن تضلّوا بعده ابداً. فقال عمر بن الخطاب: إن النبى ‏صلى الله عليه وآله قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبكم كتاب ربكم. و قال عمر: ان الرجل ليهجر. صحيح مسلم: ج ۳ كتاب الوصية ح ۱۲۵۹  - ۱۲۵۷. صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۲۷، و ديگر مصادر شيعه و اهل‏ سنت.</ref>.  گفتند، و با اين بيان در كمال وقاحت بدان حضرت اعلام كردند كه اگر هم بنويسى و وصيت نمايى ما با شبهه هذيان‏ گويى آن را رد مى‏ كنيم. پس اگر بعد از اين شبهه هم وصيت خود را مى‏ نوشت، آن را معتبر نمى‏ شمردند.
اهل نظر و تحقيق با اينكه مى‏ بينند وقتى رسول‏خداصلى الله عليه وآله دوات و قلم و كاغذ مى‏ خواهد تا آن وصيتى را كه كلامش در نهايت صراحت بود و هيچ گونه توجيه و تأويل بر نمى ‏داشت و ردّ آن ممكن نمى ‏نمود، با آنگونه القاى شبهه روبرو گرديد كه «غلب عليه الوجع» يا «ان الرجل ليهجر»<ref>اشاره به روايت «لمّا احتضر النبى ‏صلى الله عليه وآله و فى بيته رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبى‏ صلى الله عليه وآله: هلمّوا اكتب لكم لن تضلّوا بعده ابداً. فقال عمر بن الخطاب: إن النبى ‏صلى الله عليه وآله قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبكم كتاب ربكم. و قال عمر: ان الرجل ليهجر. صحيح مسلم: ج ۳ كتاب الوصية ح ۱۲۵۷ - ۱۲۵۹. صحيح بخارى: ج ۵ ص ۱۲۷، و ديگر مصادر شيعه و اهل‏ سنت.</ref>.  گفتند، و با اين بيان در كمال وقاحت بدان حضرت اعلام كردند كه اگر هم بنويسى و وصيت نمايى ما با شبهه هذيان‏ گويى آن را رد مى‏ كنيم. پس اگر بعد از اين شبهه هم وصيت خود را مى‏ نوشت، آن را معتبر نمى‏ شمردند.


از اين رو، ديگر نبايد انتظار داشت كه اهل هواهاى نفسانى و جاه ‏طلبان مغرض با الفاظ و كلمات بازى نكنند و ظاهر و صريح آنها را مورد شبهه و ايراد قرار ندهند.
از اين رو، ديگر نبايد انتظار داشت كه اهل هواهاى نفسانى و جاه ‏طلبان مغرض با الفاظ و كلمات بازى نكنند و ظاهر و صريح آنها را مورد شبهه و ايراد قرار ندهند.


چنانچه كسى گمان كند كه اگر به اين لفظ يا لفظ ديگرى مى‏ فرمود، مورد شبهه اهل هوى نمى‏ شد اشتباه است. حتى مثلاً آيات قرآن مجيد كه در كمال صراحت بر توحيد -  كه اساس دعوت قرآن كريم است -  تأكيد دارد، اشخاصى آنها را به معناى شرك‏ آميز و موافق با آراء باطله خود معنى مى‏ كنند.
چنانچه كسى گمان كند كه اگر به اين لفظ يا لفظ ديگرى مى‏ فرمود، مورد شبهه اهل هوى نمى‏ شد اشتباه است. حتى مثلاً آيات قرآن مجيد كه در كمال صراحت بر توحيد -  كه اساس دعوت قرآن كريم است -  تأكيد دارد، اشخاصى آنها را به معناى شرک‏ آميز و موافق با آراء باطله خود معنى مى‏ كنند.


ميزان و حاكم در استفاده از كلام اشخاص در دين ما، قرآن و حديث و عقل مستقيم و انصاف است، كه شخص بايد حقايق را بر اساس آن از نصوص موجود استخراج نمايد.
ميزان و حاكم در استفاده از كلام اشخاص در دين ما، قرآن و حديث و عقل مستقيم و انصاف است، كه شخص بايد حقايق را بر اساس آن از نصوص موجود استخراج نمايد.
خط ۹۴۴: خط ۹۴۶:
به هر حال، اين جملات مشهور از خطبه غدير در اثبات ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اتمام حجت بر همگان كافى و وافى است، و ثابت مى ‏كند كه اجتماع آن گروه در سقيفه بنى ‏ساعده با وجود من ثبت له الولاية على الانفس و الاموال بنص من اللَّه تعالى و رسوله ‏صلى الله عليه وآله، يک معارضه آشكار با خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله و انحراف ظاهر از حق بود.
به هر حال، اين جملات مشهور از خطبه غدير در اثبات ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اتمام حجت بر همگان كافى و وافى است، و ثابت مى ‏كند كه اجتماع آن گروه در سقيفه بنى ‏ساعده با وجود من ثبت له الولاية على الانفس و الاموال بنص من اللَّه تعالى و رسوله ‏صلى الله عليه وآله، يک معارضه آشكار با خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله و انحراف ظاهر از حق بود.


== محور كتب غدير: خلافت <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۵۷  - ۱۵۳.</ref>==
== محور كتب غدير: خلافت <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۵۳ - ۱۵۷.</ref>==
از آنجا كه غدير مظهر خلافت و امامت است در كتاب‏ هاى غدير موضوع خلافت و امامت محور اصلى تأليفات است.
از آنجا كه غدير مظهر خلافت و امامت است در كتاب‏ هاى غدير موضوع خلافت و امامت محور اصلى تأليفات است.


== مرورى بر راه طى شده غدير و خلافت <ref>ژرفاى غدير: ص: ۶۳  - ۵۸ .</ref>==
== مرورى بر راه طى شده غدير و خلافت <ref>ژرفاى غدير: ص: ۵۸ - ۶۳.</ref>==
غدير با آثارى فورى و اهدافى بلند مدت، به بهترين كيفيت برگزار شد. در اينجا نگاهى به آنچه با عنوان غدير در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله آن عملاً واقع شده، ديدگاه ‏هاى تازه ‏اى براى ما ايجاد مى ‏كند؛ كه ذيلاً به تبيين آنها مى‏ پردازيم:'''<br />سقيفه چه كرد؟ غدير مظلوم تا كجا پيش رفت؟'''
غدير با آثارى فورى و اهدافى بلند مدت، به بهترين كيفيت برگزار شد. در اينجا نگاهى به آنچه با عنوان غدير در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله آن عملاً واقع شده، ديدگاه ‏هاى تازه ‏اى براى ما ايجاد مى ‏كند؛ كه ذيلاً به تبيين آنها مى‏ پردازيم:'''<br />سقيفه چه كرد؟ غدير مظلوم تا كجا پيش رفت؟'''


خط ۱٬۰۲۸: خط ۱٬۰۳۰:
با در نظر گرفتن آنچه به عنوان ديدگاه تاريخى و اعتقادى ذكر شد و مرورى كه مراحل عملى خلافت از خود نشان داد، ابعاد گسترده ‏اى از ارزش فكرى و روحى غدير را دريافتيم.
با در نظر گرفتن آنچه به عنوان ديدگاه تاريخى و اعتقادى ذكر شد و مرورى كه مراحل عملى خلافت از خود نشان داد، ابعاد گسترده ‏اى از ارزش فكرى و روحى غدير را دريافتيم.


== <big>موضوع اصلى بيعت غدير: خلافت <ref>اسرار غدير: ص ۲۲۵.</ref></big> ==
== موضوع اصلى بيعت غدير: خلافت<ref>اسرار غدير: ص ۲۲۵.</ref>==
<big>عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى‏ عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است.</big>
عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى‏ عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است.


<big>پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه ‏عليهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آنها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على ‏عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند.</big>
پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه ‏عليهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آنها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على ‏عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند.


== نتيجه بيعت غدير: خلافت <ref>اسرار غدير: ص ۲۲۹.</ref>==
== نتيجه بيعت غدير: خلافت<ref>اسرار غدير: ص ۲۲۹.</ref>==
اگر چه با وجود نص، نيازى به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى‏ پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقيفه قرار مى‏ گرفت. يعنى وقتى مى‏ گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبكر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى‏ شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و به ضميمه نص الهى بوده است.
اگر چه با وجود نص، نيازى به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى‏ پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقيفه قرار مى‏ گرفت. يعنى وقتى مى‏ گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبكر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى‏ شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و به ضميمه نص الهى بوده است.