پرش به محتوا

حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۶: خط ۱۶:
«ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد. در پى او جهنم است و از آب چركين به او نوشانده مى‏ شود. آن را جرعه جرعه مى‏ آشامد و گواراى او نخواهد بود و مرگ از هر سو سراغ او مى‏ آيد ولى او نمى ‏ميرد و پشت سر او عذاب سختى است» .
«ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد. در پى او جهنم است و از آب چركين به او نوشانده مى‏ شود. آن را جرعه جرعه مى‏ آشامد و گواراى او نخواهد بود و مرگ از هر سو سراغ او مى‏ آيد ولى او نمى ‏ميرد و پشت سر او عذاب سختى است» .


«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ . مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»: «درخواست كرد درخواست كننده ‏اى عذاب واقع را كه [[كافران]] قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج ها بود» .
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ . مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»: «درخواست كرد درخواست كننده ‏اى عذاب واقع را كه [[كافران]] قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج ها بود».


==== '''اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:''' ====
'''اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:'''


===== ۱. موقعيت تاريخى =====
===== ۱. موقعيت تاريخى =====
روز سوم غدير است و ساعات پايانى برنامه سه روزه نزديک مى‏ شود. غيظ منافقين به اعلا درجه رسيده و آماده انفجار است. [[پيامبر صلى الله عليه و آله]] فضيلت بلندى از مناقب [[على‏ عليه السلام]] بر زبان جارى مى‏ فرمايد و همين جرقه ‏اى بر دل منافقين است كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.
روز سوم غدير است و ساعات پايانى برنامه سه روزه نزديک مى‏ شود. غيظ منافقين به اعلا درجه رسيده و آماده انفجار است. [[پيامبر صلى الله عليه و آله]] فضيلت بلندى از مناقب [[على‏ عليه السلام]] بر زبان جارى مى‏ فرمايد و همين جرقه ‏اى بر دل منافقين است كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.


اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار مى ‏گيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مى‏ دهد و چنان بر گفته خود پافشارى مى‏ كند كه براى خود درخواست عذاب مى‏ كند، و [[عذاب الهی]] فوراً نازل مى ‏شود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مى‏ شود.<br />در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى‏ شود و آخرين صفحه غدير در متن [[قرآن]] نقش مى ‏بندد. مفصل ماجرا با جمع ‏بندى چند نقل تاريخى چنين است .<ref>الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب‏الدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶  - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳  - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۶ ۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۲  - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰.</ref><br />نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد. در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند.
اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار مى ‏گيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مى‏ دهد و چنان بر گفته خود پافشارى مى‏ كند كه براى خود درخواست عذاب مى‏ كند، و [[عذاب]] الهی فوراً نازل مى ‏شود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مى‏ شود.<br />در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى‏ شود و آخرين صفحه غدير در متن [[قرآن]] نقش مى ‏بندد. مفصل ماجرا با جمع ‏بندى چند نقل تاريخى چنين است .<ref>الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب‏الدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶  - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳  - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۶ ۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۲  - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰.</ref><br />نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد. در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] و [[مغیرة بن شعبه|مغیره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقین]] نيز در ميان آنان بودند.


حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى‏ آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:<br />انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:<br />در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه ‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاك پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى ‏جستند.<br />شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!<br />ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!<br />در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديک است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى ‏پرستيديم بهتر از اين است!<br />در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:<br />«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»<ref>زخرف:۵۷-۶۱.</ref>:<br />«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى ‏شوند و مى‏ گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده ‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ ايم و او را مثالى براى بنى ‏اسرائيل قرار داده‏ ايم. اگر مى ‏خواستيم از شما ملائكه ‏اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است» .<br />يكى از [[منافقين]] گفت: محمد در مدح خود و برادرش [[على]] زياده‏ روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى ‏داند سخنش را مى ‏پذيرند مى‏ خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!<br />از طرف خدا پاسخ آمد: اى [[محمد]]! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.<br />آيا پادشاهان زمين را نمى‏ بينيد كه وقتى پادشاهى [[خدمتگزار]]ى يكى از كارگزارانش را مى ‏پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏ سپارد اطاعت درست از او مى‏ بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى‏ گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى‏ كند.<br />محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل ‏بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده‏ هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.<br />[[منافقين]] با شنيدن اين فرمايشات [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] گفتند: آنچه براى [[على بن ابى‏ طالب]] در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏ اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.
حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى‏ آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:<br />انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:<br />در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه ‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاك پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى ‏جستند.<br />شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!<br />ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!<br />در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديک است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى ‏پرستيديم بهتر از اين است!<br />در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:<br />«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»<ref>زخرف:۵۷-۶۱.</ref>:<br />«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى ‏شوند و مى‏ گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده ‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ ايم و او را مثالى براى بنى ‏اسرائيل قرار داده‏ ايم. اگر مى ‏خواستيم از شما ملائكه ‏اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است» .<br />يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش [[على]] زياده‏ روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى ‏داند سخنش را مى ‏پذيرند مى‏ خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!<br />از طرف خدا پاسخ آمد: اى محمد! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.<br />آيا پادشاهان زمين را نمى‏ بينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارى يكى از كارگزارانش را مى ‏پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏ سپارد اطاعت درست از او مى‏ بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى‏ گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى‏ كند.<br />محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل ‏بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده‏ هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.<br />منافقين با شنيدن اين فرمايشات پيامبر صلى الله عليه وآله گفتند: آنچه براى على بن ابى‏ طالب در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏ اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.


پيامبر صلى الله عليه وآله نمونه ‏هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را باز شمرد و فرمود:<br />آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!
پيامبر صلى الله عليه وآله نمونه ‏هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را باز شمرد و فرمود:<br />آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!
خط ۳۱: خط ۳۱:
آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!
آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!


آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسول ‏اللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مى ‏كنند: «هذا [[وَلِىُّ اللَّه]] فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى ‏شود، پس از آن بر حذر باشيد»؟<br />آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد [[على بن ابى‏ طالب]] راهى را مى ‏رفت كه در برابر او كوه‏ هايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوه‏ ها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور [[على]] بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟!
آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسول ‏اللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مى ‏كنند: «هذا [[وَلِىُّ اللَّه]] فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى ‏شود، پس از آن بر حذر باشيد»؟<br />آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابى‏ طالب راهى را مى ‏رفت كه در برابر او كوه‏ هايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوه‏ ها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟!


آنگاه [[پيامبرصلى الله عليه وآله]] فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏ هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .
آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏ هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .


اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول ‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت [[سيده زنان عالم]] و [[حسن]] و [[حسين]] [[سيد جوانان اهل بهشت]] باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى؟!
اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول ‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى؟!


[[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام، بلكه خداوند معين فرموده است.
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام، بلكه خداوند معين فرموده است.


حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد! ما را دعوت كردى كه «لا الهَ الا اللَّه»را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى‏ داد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا امروز كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ ...» آيا واقعاً همه اينها از طرف خدا بود؟<br />پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خدا به من وحى مى‏ شود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مى‏ دهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمى‏ كنم.<br />حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين از طرف خداست نه از پيش خودم - و اين را سه بار تكرار فرمود -  .<br />حارث گفت: تو ما را به حبّ على بن ابى ‏طالب دستور مى‏ دهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مى ‏آيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مى‏ كنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مى‏ شوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مى‏ گويى؟
حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد! ما را دعوت كردى كه «لا الهَ الا اللَّه»را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى‏ داد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا امروز كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ ...» آيا واقعاً همه اينها از طرف خدا بود؟<br />پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خدا به من وحى مى‏ شود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مى‏ دهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمى‏ كنم.<br />حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين از طرف خداست نه از پيش خودم - و اين را سه بار تكرار فرمود -  .<br />حارث گفت: تو ما را به حبّ على بن ابى ‏طالب دستور مى‏ دهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مى ‏آيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مى‏ كنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مى‏ شوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مى‏ گويى؟
خط ۴۵: خط ۴۵:
حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذّاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟
حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذّاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟


حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبد اللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و [[فرق من و على]] در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست.
حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبد اللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و فرق من و على در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست.


آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى‏ طالب بر زبان آوردى توبه كن.
آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى‏ طالب بر زبان آوردى توبه كن.
خط ۷۱: خط ۷۱:
ماجراى حارث فهرى كه كم تر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است.
ماجراى حارث فهرى كه كم تر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است.


ماجرا از ذكر يكى از عظيم ‏ترين [[فضائل اميرالمؤمنین‏ علیه السلام]] آغاز مى ‏شود كه تشبيه به [[حضرت عیسی ‏علیه السلام]] است و فوراً انعكاس قرآنى در آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...»<ref>زخرف / ۵۷.</ref> مى ‏يابد.<br />آنگاه حارث درخواست عذاب مى‏ كند و فوراً آيه «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...»<ref>انفال / ۳۲.</ref>عين سخن او را نقل مى‏ كند.<br />سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...»<ref>یونس / ۱۱.</ref> منعكس مى‏ شود.<br />در مرحله بعد شرط [[اجابت]] درخواست حارث و نزول عذاب در آيه «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...»<ref>انفال / ۳۳</ref> مطرح مى‏ شود.<br />با نزول عذاب بر حارث آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...»<ref>معارج / ۱.</ref> به عنوان اعلام اصابت [[عقاب الهى]] بر اين [[منكر غدير]] نازل مى‏ شود.<br />در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه«وَ اسْتَفْتَحُوا ...»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵.</ref> نازل مى ‏گردد.<br />تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»<ref>شعرا / ۲۰۴.</ref> انعكاس مى‏ يابد.<br />با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مى ‏توان اذعان داشت كم تر حادثه ‏اى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد.
ماجرا از ذكر يكى از عظيم ‏ترين فضائل اميرالمؤمنین‏ علیه السلام آغاز مى ‏شود كه تشبيه به [[عیسی علیه السلام|حضرت عیسی ‏علیه السلام]] است و فوراً انعكاس قرآنى در آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...»<ref>زخرف / ۵۷.</ref> مى ‏يابد.<br />آنگاه حارث درخواست عذاب مى‏ كند و فوراً آيه «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...»<ref>انفال / ۳۲.</ref>عين سخن او را نقل مى‏ كند.<br />سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...»<ref>یونس / ۱۱.</ref> منعكس مى‏ شود.<br />در مرحله بعد شرط اجابت درخواست حارث و نزول عذاب در آيه «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...»<ref>انفال / ۳۳</ref> مطرح مى‏ شود.<br />با نزول عذاب بر حارث آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...»<ref>معارج / ۱.</ref> به عنوان اعلام اصابت عقاب الهى بر اين منكر غدير نازل مى‏ شود.<br />در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه«وَ اسْتَفْتَحُوا ...»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵.</ref> نازل مى ‏گردد.<br />تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»<ref>شعرا / ۲۰۴.</ref> انعكاس مى‏ يابد.<br />با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مى ‏توان اذعان داشت كم تر حادثه ‏اى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد.


'''زمينه سؤالات حارث'''
'''زمينه سؤالات حارث'''


حارث فهرى در حالى لب به اعتراض گشود كه اتمام حجت درباره [[اميرالمؤمنين عليه السلام|ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] در كامل ‏ترين و بديع‏ ترين نوع خود انجام گرفته بود، و در چنين زمينه ‏اى حارث سؤال خود را آن گونه مطرح كرد كه گويا هيچ اتفاقى نيفتاده است. به همين جهت ابعادى از تعجب درباره عكس العمل حارث به ميان مى‏ آيد.
حارث فهرى در حالى لب به اعتراض گشود كه اتمام حجت درباره ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در كامل ‏ترين و بديع‏ ترين نوع خود انجام گرفته بود، و در چنين زمينه ‏اى حارث سؤال خود را آن گونه مطرح كرد كه گويا هيچ اتفاقى نيفتاده است. به همين جهت ابعادى از تعجب درباره عكس العمل حارث به ميان مى‏ آيد.


اما يك نگاه واقع بينانه درمى‏ يابد كه آنچه حارث گفت قبل از او توسط [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] هنگام بيعت در غدير به همين صراحت مطرح شده بود، با اين تفاوت كه آنان با زرنگى خاصشان درخواست عذاب را مطرح نكردند!<br />مگر همين دو نفر نبودند كه هم قبل از بيعت و هم بعد از آن گفتند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف خودت؟! حضرت فرمود: از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله بزرگى بدون [[امر خدا]] مى ‏شود؟! <ref>كتاب سليم: ص ۳۵۶.</ref><br />مى ‏بينيم [[حارث]] نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند!
اما يك نگاه واقع بينانه درمى‏ يابد كه آنچه حارث گفت قبل از او توسط [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] هنگام بيعت در غدير به همين صراحت مطرح شده بود، با اين تفاوت كه آنان با زرنگى خاصشان درخواست عذاب را مطرح نكردند!<br />مگر همين دو نفر نبودند كه هم قبل از بيعت و هم بعد از آن گفتند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف خودت؟! حضرت فرمود: از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مى ‏شود؟! <ref>كتاب سليم: ص ۳۵۶.</ref><br />مى ‏بينيم حارث نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند!


'''كيفيت تشكيک حارث'''
'''كيفيت تشكيک حارث'''


با اينكه مسئله مطرح شده در غدير «ولايت» بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه ‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] مى ‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏ كند و مى ‏گويد: «ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم» . وقتى نوبت به [[نبوت]] مى‏ رسد به صراحت مى‏ گويد: «پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى ‏داد» و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏ پرسد: «آيا [[نبوت]] تو از طرف خودت بوده يا خدا» ؟<br />آنگاه قبل از [[ولايت]]، احكام الهى را زير سؤال مى ‏برد و سپس با جسارت مى‏ گويد: «به همه» اينها اكتفا نكردى ! گويا [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏ گويد! و جالب است كه پس از سال‏ ها عمل به اين احكام تازه مى‏ پرسد: «اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟» !
با اينكه مسئله مطرح شده در غدير «ولايت» بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه ‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر پيامبر صلى الله عليه وآله مى ‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏ كند و مى ‏گويد: «ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم» . وقتى نوبت به نبوت مى‏ رسد به صراحت مى‏ گويد: «پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى ‏داد» و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏ پرسد: «آيا نبوت تو از طرف خودت بوده يا خدا» ؟<br />آنگاه قبل از ولايت، احكام الهى را زير سؤال مى ‏برد و سپس با جسارت مى‏ گويد: «به همه» اينها اكتفا نكردى ! گويا پيامبر صلى الله عليه وآله بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏ گويد! و جالب است كه پس از سال‏ ها عمل به اين احكام تازه مى‏ پرسد: «اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟» !


با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر [[ولايت على‏ عليه السلام]] مى ‏برد و آن را به عنوان «به حكومت گماشتن پسر عمويت» مطرح مى‏ كند و به صورت انكار مى‏ پرسد: «آيا واقعاً اين از طرف خداست» ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!<br />همه اينها نشان مى‏ دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏ تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏ گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏ توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.<br />از سوى ديگر سؤال «مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه» غليظ ترين تعبير كفرآميز در برابر [[پيامبر عظيم الشأن‏ صلى الله عليه وآله]] است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت‏ پرستى به خدا پرستى و قبول [[نبوت]] و [[ولايت]] و ساير فرامين الهى رسانده ‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده ‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏ پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳سال مطرح مى‏ كنند!<br />از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏ هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] را بى‏ حساب مى ‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏ كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.<br />اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى ‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى ‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏ اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» !!! <ref>لهوف: ص ۱۰۵.</ref>.
با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر ولايت على‏ عليه السلام مى ‏برد و آن را به عنوان «به حكومت گماشتن پسر عمويت» مطرح مى‏ كند و به صورت انكار مى‏ پرسد: «آيا واقعاً اين از طرف خداست» ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!<br />همه اينها نشان مى‏ دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏ تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏ گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏ توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.<br />از سوى ديگر سؤال «مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه» غليظ ترين تعبير كفرآميز در برابر پيامبر عظيم الشأن‏ صلى الله عليه وآله است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت‏ پرستى به خدا پرستى و قبول [[رسالت|نبوّت]] و [[ولایت]] و ساير فرامين الهى رسانده ‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده ‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏ پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳سال مطرح مى‏ كنند!<br />از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏ هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] را بى‏ حساب مى ‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏ كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.<br />اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى ‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى ‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏ اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» !!! <ref>لهوف: ص ۱۰۵.</ref>.


'''مباهله در غدير'''
'''مباهله در غدير'''


مسئله [[حارث فهرى]] در غدير از صريح ‏ترين نمونه ‏هاى مباهله در [[تاريخ]] [[اديان الهى]] است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام [[حجت]] از نظر استدلال‏ ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يک از دو طرف حقيقت را می ‏داند و در زبان انكار مى‏ كند و آن را كتمان مى‏ نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏ كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى ‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏ كند عذابى نازل فرمايد.<br />در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى‏ خورد كه كار به [[مباهله]] كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده ‏اند از نزول عذاب ترسيده ‏اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته ‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته ‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران <ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۷۶ - ۳۵۵.</ref>است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر [[منكر حق]] نازل شده و خداوند با اين برنامه [[اتمام حجت]] را به اعلا درجه رسانده است.<br />[[مباهله‏]] اى كه در [[غدير]] اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين [[مباهله]] و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.<br />از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله ‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله [[مباهله]] مى ‏رسد، اما در غدير در حضور [[خاتم انبياء صلى الله عليه وآله]] پس از آن همه [[معجزات]] و بعد از آن [[مراسم عظيم]] سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى [[مباهله]] باقى نمى‏ گذاشت -  باز هم حارث [[مباهله]] را مطرح كرد.<br />از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏ داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏ دانند، مسئله را به او واگذار مى ‏كنند.<br />
مسئله حارث فهرى در غدير از صريح ‏ترين نمونه ‏هاى مباهله در [[تاریخ]] اديان الهى است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى [[اتمام حجت]] از نظر استدلال‏ ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يک از دو طرف حقيقت را می ‏داند و در زبان انكار مى‏ كند و آن را كتمان مى‏ نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏ كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى ‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏ كند عذابى نازل فرمايد.<br />در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى‏ خورد كه كار به [[مباهله]] كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده ‏اند از نزول عذاب ترسيده ‏اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته ‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته ‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران <ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۷۶ - ۳۵۵.</ref>است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر منكر حق نازل شده و خداوند با اين برنامه اتمام حجت را به اعلا درجه رسانده است.<br />[[مباهله‏]] اى كه در غدير اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين [[مباهله]] و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.<br />از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله ‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله [[مباهله]] مى ‏رسد، اما در غدير در حضور خاتم انبياء صلى الله عليه وآله پس از آن همه معجزات و بعد از آن مراسم عظيم سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى [[مباهله]] باقى نمى‏ گذاشت -  باز هم حارث [[مباهله]] را مطرح كرد.<br />از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏ داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏ دانند، مسئله را به او واگذار مى ‏كنند.<br />
اما در ماجراى حارث مسئله به گونه ‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏ توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.<br />حارث به جاى آنكه بگويد:«اگر [[محمد]] راست نمى‏ گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏ گويم عذابى بر من فرست» ، گفت: «اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست»!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى توانست بگويد: «اگر [[محمد]] راست مى‏ گويد عذابى بر من فرست» ، و يا مى‏ توانست بگويد: «اگر سخن [[محمد]] از طرف توست عذابى بر من فرست»؛ ولى مى‏ گويد: «اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست» .<br />اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏ گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب [[حق]] است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از [[نعمت الهى]] اخراج شوم، ولى [[حق]] را به هيچ وجه نمى‏ پذيرم!<br />جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه [[مباهله]] مى ‏كند؟ آيا اين همان «[[النّارَ لاَ الْعارَ]]»<ref>(یک اصطلاح جاهلی)جمهرة الأمثال، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref> نيست كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟
اما در ماجراى حارث مسئله به گونه ‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏ توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.<br />حارث به جاى آنكه بگويد:«اگر محمد راست نمى‏ گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏ گويم عذابى بر من فرست» ، گفت: «اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست»!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى توانست بگويد: «اگر محمد راست مى‏ گويد عذابى بر من فرست» ، و يا مى‏ توانست بگويد: «اگر سخن محمد از طرف توست عذابى بر من فرست»؛ ولى مى‏ گويد: «اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست» .<br />اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏ گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب حق است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از نعمت الهى اخراج شوم، ولى حق را به هيچ وجه نمى‏ پذيرم!<br />جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه [[مباهله]] مى ‏كند؟ آيا اين همان «النّارَ لاَ الْعارَ»<ref>(یک اصطلاح جاهلی)جمهرة الأمثال، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref> نيست كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر بن خطاب|عمر]] هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟


آرى، چنين [[مباهله]] ‏اى در ميان [[مباهله‏]] هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى [[دشمن غدير]] ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر [[دين]] و فرقه ‏اى اين [[آيه]] را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.
آرى، چنين [[مباهله]] ‏اى در ميان [[مباهله‏]] هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى دشمن غدير ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر دين و فرقه ‏اى اين آيه را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.


براى همين است كه خدا درباره ‏اش آيه نازل كرد و او را «جَبَّارٍ عَنِيدٍ» خواند، آنجا كه فرمود: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» .<br />روزى يك نفر از اهل يمن نزد [[معاويه]] آمد. معاويه كه كثرت شيعيان [[اميرالمؤمنين ‏عليه السلام]] را در اهل يمن مى‏ دانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى (به نام بلقيس) بر شما حكومت مى‏ كرد!<br />مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] شما را دعوت كرد گفتيد: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» ، و نگفتيد: «اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ» : «خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما» !!<ref>الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۴۹.</ref><br />سخن نهايى درباره اين [[مباهله]] آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] دومين [[مباهله]] انجام شد، با اين تفاوت كه [[مسيحيان نجران]] قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به [[عقاب الهى]] نكشيد، اما در [[غدير]] كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مى‏ گويد و از طرف خدا مى ‏گويد، و [[غدير]] [[حق]] است و از سوى اوست، و اين [[امضاى وَحْيانى]] را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» .
براى همين است كه خدا درباره ‏اش آيه نازل كرد و او را «جَبَّارٍ عَنِيدٍ» خواند، آنجا كه فرمود: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» .<br />روزى يك نفر از اهل يمن نزد [[معاویة بن ابی سفیان|معاویه]] آمد. معاويه كه كثرت شيعيان اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را در اهل يمن مى‏ دانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى (به نام بلقيس) بر شما حكومت مى‏ كرد!<br />مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله شما را دعوت كرد گفتيد: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» ، و نگفتيد: «اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ» : «خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما» !!<ref>الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۴۹.</ref><br />سخن نهايى درباره اين [[مباهله]] آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر پيامبر صلى الله عليه وآله دومين [[مباهله]] انجام شد، با اين تفاوت كه مسيحيان نجران قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به عقاب الهى نكشيد، اما در غدير كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مى‏ گويد و از طرف خدا مى ‏گويد، و غدير حق است و از سوى اوست، و اين امضاى وَحْيانى را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» .


'''شرط نزول عذاب بر حارث'''
'''شرط نزول عذاب بر حارث'''


با آنكه [[مباهله]] قيد و شرطى ندارد و خداوند براى [[اتمام حجت]] عذاب نازل مى‏ كند، ولى در ماجراى [[حارث فهرى]] نكته خاصى جلب توجه مى ‏كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏ كند و گويا به حارث مى‏ فرمايد: «اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بيرون رود» .
با آنكه [[مباهله]] قيد و شرطى ندارد و خداوند براى اتمام حجت عذاب نازل مى‏ كند، ولى در ماجراى حارث فهرى نكته خاصى جلب توجه مى ‏كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏ كند و گويا به حارث مى‏ فرمايد: «اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر پيامبر صلى الله عليه وآله بيرون رود» .


اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور [[پيامبر صلى الله عليه وآله]].<br />در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره ‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏ فرمايد:<br />اينكه خدا مى‏ فرمايد: «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حتى اگر در ظاهر [[توبه]] و بازگشت خود را اعلام مى‏ كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى ‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏ دهد، چرا كه دنيا جاى [[مهلت]] و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.<br />اينكه خداوند مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...» : «خدا آنان را عذاب نمى‏ كند» در حالى كه در ميان آنان [[استغفار]] كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى ‏دانست به زودى [[ايمان]] مى ‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى ‏آيند كه به فضل خدا [[مؤمن]] مى ‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى ‏نمود. <ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴.</ref><br />به همين جهت بود كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] صريحاً به حارث فرمود: «امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ» : «يا [[توبه]] كن يا از نزد ما بيرون برو» ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه «يَسْتَغْفِرُونَ» است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه «وَ أَنْتَ فِيهِمْ» است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏ كنى بر تو نازل شود.<br />جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏ گويد: «قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ» : «قلبم براى توبه رضايت نمى‏ دهد، ولى از نزد تو مى‏ روم» !
اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور پيامبر صلى الله عليه وآله.<br />در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره ‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏ فرمايد:<br />اينكه خدا مى‏ فرمايد: «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حتى اگر در ظاهر [[توبه]] و بازگشت خود را اعلام مى‏ كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى ‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏ دهد، چرا كه دنيا جاى مهلت و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.<br />اينكه خداوند مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...» : «خدا آنان را عذاب نمى‏ كند» در حالى كه در ميان آنان [[استغفار]] كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى ‏دانست به زودى [[ایمان]] مى ‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى ‏آيند كه به فضل خدا [[مؤمن]] مى ‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى ‏نمود. <ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴.</ref><br />به همين جهت بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله صريحاً به حارث فرمود: «امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ» : «يا [[توبه]] كن يا از نزد ما بيرون برو» ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه «يَسْتَغْفِرُونَ» است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه «وَ أَنْتَ فِيهِمْ» است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏ كنى بر تو نازل شود.<br />جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏ گويد: «قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ» : «قلبم براى توبه رضايت نمى‏ دهد، ولى از نزد تو مى‏ روم» !


'''مشابهت به اصحاب فيل'''
'''مشابهت به اصحاب فيل'''


عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست [[سنگ آسمانى]] يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.<br />آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب [[اصحاب فيل]] است. خداوند درباره [[اصحاب فيل]] مى‏ فرمايد: «وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» <ref>فيل /  ۳ - ۴.</ref>.  در مورد حارث هم پرنده ‏اى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت.<br />تكرار ماجراى [[اصحاب فيل]] و سابقه ‏اى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، [[عظمت غدير]] را نشان داد. اين بدان معنا مى‏ توانست باشد كه پروردگارِ [[كعبه]] براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى ‏كند و توطئه‏ هاى آنان را خنثى مى‏ نمايد، هر چند كه در عظيم‏ ترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند.<br />همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى‏ كند و توطئه ‏هاى آنان را خنثى مى ‏نمايد، اگر چه در جلوه ‏هاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند.<br />آرى اين گونه است كه غدير و ولايت [[على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام]] با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قله‏ هاى فكرى جهان خود را نشان مى‏ دهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است.
عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست سنگ آسمانى يا عذاب دردناک نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.<br />آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب اصحاب فيل است. خداوند درباره اصحاب فيل مى‏ فرمايد: «وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» <ref>فيل /  ۳ - ۴.</ref>.  در مورد حارث هم پرنده ‏اى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت.<br />تكرار ماجراى اصحاب فيل و سابقه ‏اى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، عظمت غدير را نشان داد. اين بدان معنا مى‏ توانست باشد كه پروردگارِ [[کعبه]] براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى ‏كند و توطئه‏ هاى آنان را خنثى مى‏ نمايد، هر چند كه در عظيم‏ ترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند.<br />همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى‏ كند و توطئه ‏هاى آنان را خنثى مى ‏نمايد، اگر چه در جلوه ‏هاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند.<br />آرى اين گونه است كه غدير و ولايت على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قله‏ هاى فكرى جهان خود را نشان مى‏ دهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است.


'''تصريح قرآن به كفر منكر ولايت'''
'''تصريح قرآن به كفر منكر ولايت'''


با توجه به اينكه طبق روايات بسيارى آيات اول سوره معارج پس از ماجراى [[حارث فهرى]] در غدير نازل شده، صريح اين آيات دلالت بر كفر [[منكر ولايت]] دارد، و اين بدان معناست كه انكار [[ولايت]] مانند انكار [[نبوت]] و [[توحيد]] است.<br />بدون آنكه نياز به تفسير داشته باشد خداوند مى ‏فرمايد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» . معناى اين عبارات به ضميمه ماجراى حارث چنين مى ‏شود: حارث كه ولايت حضرت [[امیرالمؤمنین|امیرالمؤمنین على‏ عليه السلام]] را نمى ‏پذيرفت با زبان خودش درخواست عذابى نمود كه بر او واقع شد و كافرين به ولايت على‏ عليه السلام قدرت دفع آن را نداشتند.<br />[[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] در اين باره مى ‏فرمايد: منم آن كسى كه درباره دشمنانم چنين نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ»؛ معنايش كسى است كه ولايت مرا انكار كرد. <ref>الفضائل (شاذان) : ص ۸۴ . حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مجمع النورين: ص ۱۹۳.</ref><br />امام صادق‏ عليه السلام هم درباره اين آيه از مصحف [[حضرت فاطمه‏ عليها السلام]] نقل مى‏ فرمايد كه منظور «منكر [[ولايت على‏ عليه السلام]]» است.<ref>الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۰ ح ۱۸۵.</ref>
با توجه به اينكه طبق روايات بسيارى آيات اول سوره معارج پس از ماجراى حارث فهرى در غدير نازل شده، صريح اين آيات دلالت بر كفر منكر ولايت دارد، و اين بدان معناست كه انكار ولايت مانند انكار نبوت و [[توحید]] است.<br />بدون آنكه نياز به تفسير داشته باشد خداوند مى ‏فرمايد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» . معناى اين عبارات به ضميمه ماجراى حارث چنين مى ‏شود: حارث كه ولايت حضرت امیرالمؤمنین على‏ عليه السلام را نمى ‏پذيرفت با زبان خودش درخواست عذابى نمود كه بر او واقع شد و كافرين به ولايت على‏ عليه السلام قدرت دفع آن را نداشتند.<br />اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايد: منم آن كسى كه درباره دشمنانم چنين نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ»؛ معنايش كسى است كه ولايت مرا انكار كرد. <ref>الفضائل (شاذان) : ص ۸۴ . حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مجمع النورين: ص ۱۹۳.</ref><br />امام صادق‏ عليه السلام هم درباره اين آيه از مصحف حضرت فاطمه‏ عليها السلام نقل مى‏ فرمايد كه منظور «منكر ولايت على‏ عليه السلام» است.<ref>الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۰ ح ۱۸۵.</ref>


'''تأييد آسمانى در غدير'''
'''تأييد آسمانى در غدير'''


يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابى‏طالب ‏عليه السلام مى ‏نمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است:<br />در روز غدير خم - آنگاه كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] [[على‏ عليه السلام]] را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شده ‏اند و ندا مى ‏كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏ شود، پس از آن بر حذر باشيد».<br />اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در [[غدير]] مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مى‏ گفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى ‏زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند!<br />در اينجا [[عمر]] نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود .<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱، ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۵، ۱۳۶ .</ref>
يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابى‏طالب ‏عليه السلام مى ‏نمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است:<br />در روز غدير خم - آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه وآله على‏ عليه السلام را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شده ‏اند و ندا مى ‏كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏ شود، پس از آن بر حذر باشيد».<br />اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در [[غدير]] مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مى‏ گفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى ‏زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند!<br />در اينجا عمر نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود .<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱، ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۵، ۱۳۶ .</ref>


'''انتخابِ بهترين در غدير'''
'''انتخابِ بهترين در غدير'''


بهترين انتخاب با زيباترين گونه انتصاب در غدير صورت گرفت. تا آنجا كه اگر تمام مردم جمع مى‏ شدند و عقل و تجربه خود را روى هم مى‏ گذاشتند نمى‏ توانستند بالاتر از دوازده امام معصوم‏ عليهم السلام را به عنوان [[جانشين]] [[پيامبرصلى الله عليه وآله]] معرفى كنند.<br />اين بدان معناست كه انتخاب خداوند حكيم و مهربان هرگز قابل مقايسه با انتخاب بشر نيست، چرا كه در آنجا اشتباه را راهى نيست و جز او خبر از باطن انتخاب شونده ندارد.<br />اكنون چه زيباست كه در متن ماجراى [[حارث]]، خداوند تعالى مستقيماً با مخالفين ولايت على ‏عليه السلام رو به رو شده و پاسخ آنان را با حكيمانه ‏ترين صورت فرموده است. در اين كلام الهى جهت برگزيدن اوصياى [[پيامبرصلى الله عليه وآله]] را اطاعت آنان و امتحان خدا از آنان در تسليم ذكر كرده، و كراماتى كه به همين جهت از خدا به آنان اختصاص يافته است.
بهترين انتخاب با زيباترين گونه انتصاب در غدير صورت گرفت. تا آنجا كه اگر تمام مردم جمع مى‏ شدند و عقل و تجربه خود را روى هم مى‏ گذاشتند نمى‏ توانستند بالاتر از دوازده امام معصوم‏ عليهم السلام را به عنوان جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله معرفى كنند.<br />اين بدان معناست كه انتخاب خداوند حكيم و مهربان هرگز قابل مقايسه با انتخاب بشر نيست، چرا كه در آنجا اشتباه را راهى نيست و جز او خبر از باطن انتخاب شونده ندارد.<br />اكنون چه زيباست كه در متن ماجراى حارث، خداوند تعالى مستقيماً با مخالفين ولايت على ‏عليه السلام رو به رو شده و پاسخ آنان را با حكيمانه ‏ترين صورت فرموده است. در اين كلام الهى جهت برگزيدن اوصياى پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت آنان و امتحان خدا از آنان در تسليم ذكر كرده، و كراماتى كه به همين جهت از خدا به آنان اختصاص يافته است.


يعنى اينان مدال گرفتگان از ساحت مقدس پروردگار بر نهايت درجه عبوديت و بندگى هستند، و هيچ موجود ديگرى نتوانسته خود را به اين درجه برساند. آيا اين يك منت الهى بر مردم نيست كه امور بندگانش را به چنين مخلوقات با عظمتى بسپارد؟ آيا اگر بر هركس ديگرى مى‏ سپرد به دور از حكمت الهى نبود؟ در اين باره در متن حديث چنين مى‏ خوانيم:<br />«ارْتَضى عِباداً مِنْ عِبادِهِ وَ اخْتَصَّهُمْ بِكَراماتٍ لِما عَلِمَ مِنْ حُسْنِ طاعَتِهِمْ وَ انْقِيادِهِمْ لِامْرِهِ، فَفَوَّضَ الَيْهِمْ امُورَ عِبادِهِ وَ جَعَلَ عَلَيْهِمْ سِياسَةَ خَلْقِهِ بِالتَّدْبيرِ الْحَكيمِ الَّذى وَفَّقَهُمْ لَهُ .<ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴.</ref><br />خداوند بندگانى را برگزيده و به خاطر اطاعت نيكو و انقياد آنان در برابر اوامرش آنان را به كراماتى اختصاص داده است. آنگاه امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را با تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.
يعنى اينان مدال گرفتگان از ساحت مقدس پروردگار بر نهايت درجه عبوديت و بندگى هستند، و هيچ موجود ديگرى نتوانسته خود را به اين درجه برساند. آيا اين يك منت الهى بر مردم نيست كه امور بندگانش را به چنين مخلوقات با عظمتى بسپارد؟ آيا اگر بر هركس ديگرى مى‏ سپرد به دور از حكمت الهى نبود؟ در اين باره در متن حديث چنين مى‏ خوانيم:<br />«ارْتَضى عِباداً مِنْ عِبادِهِ وَ اخْتَصَّهُمْ بِكَراماتٍ لِما عَلِمَ مِنْ حُسْنِ طاعَتِهِمْ وَ انْقِيادِهِمْ لِامْرِهِ، فَفَوَّضَ الَيْهِمْ امُورَ عِبادِهِ وَ جَعَلَ عَلَيْهِمْ سِياسَةَ خَلْقِهِ بِالتَّدْبيرِ الْحَكيمِ الَّذى وَفَّقَهُمْ لَهُ .<ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴.</ref><br />خداوند بندگانى را برگزيده و به خاطر اطاعت نيكو و انقياد آنان در برابر اوامرش آنان را به كراماتى اختصاص داده است. آنگاه امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را با تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.
خط ۱۲۰: خط ۱۲۰:
'''شباهت به حضرت عيسى‏ عليه السلام'''
'''شباهت به حضرت عيسى‏ عليه السلام'''


آغاز ماجراى [[حارث فهرى]] از ذكر فضيلتى عظيم براى [[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]]، يعنى شباهت آن حضرت به [[عيسى بن مريم‏ عليه السلام]] بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در [[غدير]]، به مو شكافى آن در چند مرحله مى ‏پردازيم:'''<br />فضيلت عظيم'''
آغاز ماجراى حارث فهرى از ذكر فضيلتى عظيم براى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، يعنى شباهت آن حضرت به عيسى بن مريم‏ عليه السلام بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در غدير، به مو شكافى آن در چند مرحله مى ‏پردازيم:'''<br />فضيلت عظيم'''


آنچه در اين قسمت از [[غدير]] به عنوان [[فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمى ‏خورد؛ زيرا [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] مى‏ فرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مى‏ گفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مى‏ كنم!
آنچه در اين قسمت از غدير به عنوان فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمى ‏خورد؛ زيرا [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] مى‏ فرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مى‏ گفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مى‏ كنم!


اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مى ‏شد مردم خاك پاى [[على‏ عليه السلام]] را براى تبرک بر مى ‏داشتند.<br />نمونه اين فضيلت را در متن [[خطبه غدير]] مى‏ بينيم كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند فقط به بى‏ انتها بودن [[فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] اشاره مى‏ كند و مى‏ فرمايد:<br />مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابى‏طالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ -  وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ -  اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ:<br />اى مردم، [[فضائل على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] نزد خداوند -  كه در قرآن آنها را نازل كرده -  بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم.'''<big><br /></big>ترس از غلو'''
اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مى ‏شد مردم خاك پاى [[على‏ عليه السلام]] را براى تبرک بر مى ‏داشتند.<br />نمونه اين فضيلت را در متن [[خطبه غدير]] مى‏ بينيم كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند فقط به بى‏ انتها بودن [[فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] اشاره مى‏ كند و مى‏ فرمايد:<br />مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابى‏طالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ -  وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ -  اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ:<br />اى مردم، [[فضائل على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] نزد خداوند -  كه در قرآن آنها را نازل كرده -  بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم.'''<big><br /></big>ترس از غلو'''