پرش به محتوا

حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۷۳: خط ۱۷۳:
<big><br />مى ‏بينيم حارث نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند!</big>
<big><br />مى ‏بينيم حارث نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند!</big>


====== '''<big> كيفيت تشكيك حارث</big>''' ======
<big>با اينكه مسئله مطرح شده در غدير «ولايت» بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه ‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر پيامبر صلى الله عليه وآله مى ‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏ كند و مى ‏گويد: «ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم» . وقتى نوبت به نبوت مى‏ رسد به صراحت مى‏ گويد: «پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى ‏داد» و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏ پرسد: «آيا نبوت تو از طرف خودت بوده يا خدا» ؟</big>


كيفيت تشكيك حارث
<big><br />آنگاه قبل از ولايت، احكام الهى را زير سؤال مى ‏برد و سپس با جسارت مى‏ گويد: «به همه» اينها اكتفا نكردى ! گويا پيامبر صلى الله عليه وآله بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏ گويد! و جالب است كه پس از سال‏ها عمل به اين احكام تازه مى‏ پرسد: «اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟» !</big>


با اينكه مسئله مطرح شده در غدير »ولايت« بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏كند و مى‏گويد: »ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم« . وقتى نوبت به نبوت مى‏رسد به صراحت مى‏گويد: »پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى‏داد« و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏پرسد: »آيا نبوت تو از طرف خودت بوده يا خدا« ؟
<big>با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر ولايت على‏ عليه السلام مى ‏برد و آن را به عنوان «به حكومت گماشتن پسر عمويت» مطرح مى‏ كند و به صورت انكار مى‏ پرسد: «آيا واقعاً اين از طرف خداست» ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!</big>


<big><br />همه اينها نشان مى‏ دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏ تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏ گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏ توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.</big>


آنگاه قبل از ولايت، احكام الهى را زير سؤال مى‏برد و سپس با جسارت مى‏گويد: »به همه« اينها اكتفا نكردى« ! گويا پيامبرصلى الله عليه وآله بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏گويد! و جالب است كه پس از سال‏ها عمل به اين احكام تازه مى‏پرسد: »اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟« !
<big><br />از سوى ديگر سؤال «مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه» غليظ ترين تعبير كفرآميز در برابر پيامبر عظيم الشأن‏ صلى الله عليه وآله است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت‏ پرستى به خدا پرستى و قبول نبوت و ولايت و ساير فرامين الهى رسانده ‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده ‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏ پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳سال مطرح مى‏ كنند!</big>


با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر ولايت على‏عليه السلام مى‏برد و آن را به عنوان »به حكومت گماشتن پسر عمويت« مطرح مى‏كند و به صورت انكار مى‏پرسد: »آيا واقعاً اين از طرف خداست« ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!
<big><br />از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏ هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى پيامبر صلى الله عليه وآله را بى‏ حساب مى ‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏ كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.</big>


<big><br />اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى ‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى ‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏ اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» !!! <ref>لهوف: ص ۱۰۵</ref>.</big>


همه اينها نشان مى‏دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.
====== '''<big>مباهله در غدير</big>''' ======
<big>مسئله حارث فهرى در غدير از صريح ‏ترين نمونه ‏هاى مباهله در تاريخ اديان الهى است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام حجت از نظر استدلال‏ ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يك از دو طرف حقيقت را می ‏داند و در زبان انكار مى‏ كند و آن را كتمان مى‏ نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏ كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى ‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏ كند عذابى نازل فرمايد.</big>


<big><br />در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى‏ خورد كه كار به مباهله كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده ‏اند از نزول عذاب ترسيده ‏اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته ‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته ‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران <ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۵۵ - ۲۷۶</ref>است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر منكر حق نازل شده و خداوند با اين برنامه اتمام حجت را به اعلا درجه رسانده است.</big>


از سوى ديگر سؤال »مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه« غليظترين تعبير كفرآميز در برابر پيامبر عظيم الشأن‏صلى الله عليه وآله است. يعنى 23 سال كه مردم را از بت‏پرستى به خدا پرستى و قبول نبوت و ولايت و ساير فرامين الهى رسانده‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به 23 سال مطرح مى‏كنند!
<big><br />مباهله‏ اى كه در غدير اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين مباهله و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.</big>


<big><br />از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله ‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله مباهله مى ‏رسد، اما در غدير در حضور خاتم انبياء صلى الله عليه وآله پس از آن همه معجزات و بعد از آن مراسم عظيم سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى مباهله باقى نمى‏ گذاشت -  باز هم حارث مباهله را مطرح كرد.</big>


از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله را بى‏حساب مى‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.
<big><br />از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏ داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏ دانند، مسئله را به او واگذار مى ‏كنند.</big>


<big><br />
اما در ماجراى حارث مسئله به گونه ‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏ توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.</big>


اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: »لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ« !!!××× 1 لهوف: ص 105. ×××
<big><br />
حارث به جاى آنكه بگويد:«اگر محمد راست نمى‏ گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏گويم عذابى بر من فرست» ، گفت: «اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست»!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى توانست بگويد: «اگر محمد راست مى‏ گويد عذابى بر من فرست» ، و يا مى‏ توانست بگويد: «اگر سخن محمد از طرف توست عذابى بر من فرست»؛ ولى مى‏ گويد: «اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست» .</big>


چهارم: مباهله در غدير
<big><br />اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏ گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب حق است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از نعمت الهى اخراج شوم، ولى حق را به هيچ وجه نمى‏ پذيرم!</big>


مسئله حارث فهرى در غدير از صريح‏ترين نمونه‏هاى مباهله در تاريخ اديان الهى است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام حجت از نظر استدلال‏ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يك از دو طرف حقيقت را مى‏داند و در زبان انكار مى‏كند و آن را كتمان مى‏نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏كند عذابى نازل فرمايد.
<big><br />جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه مباهله مى ‏كند؟ آيا اين همان «النّارَ لاَ الْعارَ»<ref>(یک اصطلاح جاهلی)جمهرة الأمثال، ج ۲، ص ۲۵۳</ref> نيست كه ابوبكر و عمر هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟</big>


<big>آرى، چنين مباهله ‏اى در ميان مباهله‏ هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى دشمن غدير ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر دين و فرقه ‏اى اين آيه را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.</big>


در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى‏خورد كه كار به مباهله كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده‏اند از نزول عذاب ترسيده‏اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران××× 1 بحار الانوار: ج 21 ص 355 - 276. ××× است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر منكر حق نازل شده و خداوند با اين برنامه اتمام حجت را به اعلا درجه رسانده است.
<big>براى همين است كه خدا درباره ‏اش آيه نازل كرد و او را «جَبَّارٍ عَنِيدٍ» خواند، آنجا كه فرمود: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» .</big>


<big><br />روزى يك نفر از اهل يمن نزد معاويه آمد. معاويه كه كثرت شيعيان اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را در اهل يمن مى‏ دانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى (به نام بلقيس) بر شما حكومت مى‏ كرد!</big>


مباهله‏اى كه در غدير اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين مباهله و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.
<big><br />مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله شما را دعوت كرد گفتيد: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» ، و نگفتيد: «اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ» : «خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما» !!<ref>الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۴۹.</ref></big>


<big><br />سخن نهايى درباره اين مباهله آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر پيامبر صلى الله عليه وآله دومين مباهله انجام شد، با اين تفاوت كه مسيحيان نجران قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به عقاب الهى نكشيد، اما در غدير كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مى‏ گويد و از طرف خدا مى ‏گويد، و غدير حق است و از سوى اوست، و اين امضاى وَحْيانى را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» .</big>


از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله مباهله مى‏رسد، اما در غدير در حضور خاتم انبياءصلى الله عليه وآله پس از آن همه معجزات و بعد از آن مراسم عظيم سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى مباهله باقى نمى‏گذاشت -  باز هم حارث مباهله را مطرح كرد.
====== '''<big> شرط نزول عذاب بر حارث</big>''' ======
<big>با آنكه مباهله قيد و شرطى ندارد و خداوند براى اتمام حجت عذاب نازل مى‏ كند، ولى در ماجراى حارث فهرى نكته خاصى جلب توجه مى ‏كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏ كند و گويا به حارث مى‏ فرمايد: «اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر پيامبر صلى الله عليه وآله بيرون رود» .</big>


<big>اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور پيامبر صلى الله عليه وآله.</big>


از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏دانند، مسئله را به او واگذار مى‏كنند.
<big><br />در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره ‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏ فرمايد:</big>


<big><br />اينكه خدا مى‏فرمايد: «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حتى اگر در ظاهر توبه و بازگشت خود را اعلام مى‏ كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى ‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏ دهد، چرا كه دنيا جاى مهلت و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.</big>


اما در ماجراى حارث مسئله به گونه‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.
<big><br />
اينكه خداوند مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...» : «خدا آنان را عذاب نمى‏ كند» در حالى كه در ميان آنان استغفار كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى ‏دانست به زودى ايمان مى ‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى ‏آيند كه به فضل خدا مؤمن مى ‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى ‏نمود. <ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴</ref></big>


<big><br />به همين جهت بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله صريحاً به حارث فرمود: «امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ» : «يا توبه كن يا از نزد ما بيرون برو» ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه «يَسْتَغْفِرُونَ» است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه «وَ أَنْتَ فِيهِمْ» است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏ كنى بر تو نازل شود.</big>


حارث به جاى آنكه بگويد: »اگر محمد راست نمى‏گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏گويم عذابى بر من فرست« ، گفت: »اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست«!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى‏توانست بگويد: »اگر محمد راست مى‏گويد عذابى بر من فرست« ، و يا مى‏توانست بگويد: »اگر سخن محمد از طرف توست عذابى بر من فرست«؛ ولى مى‏گويد: »اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست« .
<big><br />جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏ گويد: «قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ» : «قلبم براى توبه رضايت نمى‏ دهد، ولى از نزد تو مى‏ روم» !</big>
 
 
اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب حق است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از نعمت الهى اخراج شوم، ولى حق را به هيچ وجه نمى‏پذيرم!
 
 
جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه مباهله مى‏كند؟ آيا اين همان »النّارَ لاَ الْعارَ« نيست كه ابوبكر و عمر هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟
 
آرى، چنين مباهله‏اى در ميان مباهله‏هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى دشمن غدير ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر دين و فرقه‏اى اين آيه را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.
 
براى همين است كه خدا درباره‏اش آيه نازل كرد و او را »جَبَّارٍ عَنِيدٍ« خواند، آنجا كه فرمود: »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ« .
 
 
روزى يك نفر از اهل يمن نزد معاويه آمد. معاويه كه كثرت شيعيان اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در اهل يمن مى‏دانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى )به نام بلقيس( بر شما حكومت مى‏كرد!
 
 
مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله شما را دعوت كرد گفتيد: »اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ« ، و نگفتيد: »اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ« : »خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما« !!××× 1 الصراط المستقيم: ج 3 ص 49. ×××
 
 
سخن نهايى درباره اين مباهله آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله دومين مباهله انجام شد، با اين تفاوت كه مسيحيان نجران قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به عقاب الهى نكشيد، اما در غدير كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مى‏گويد و از طرف خدا مى‏گويد، و غدير حق است و از سوى اوست، و اين امضاى وَحْيانى را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ« .
 
 
پنجم: شرط نزول عذاب بر حارث
 
با آنكه مباهله قيد و شرطى ندارد و خداوند براى اتمام حجت عذاب نازل مى‏كند، ولى در ماجراى حارث فهرى نكته خاصى جلب توجه مى‏كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏كند و گويا به حارث مى‏فرمايد: »اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر پيامبرصلى الله عليه وآله بيرون رود« .
 
اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى‏فرمايد: »ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور پيامبرصلى الله عليه وآله.
 
 
در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏فرمايد:
 
 
اينكه خدا مى‏فرمايد: »وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« حتى اگر در ظاهر توبه و بازگشت خود را اعلام مى‏كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏دهد، چرا كه دنيا جاى مهلت و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.
 
 
اينكه خداوند مى‏فرمايد: »ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...« : »خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه در ميان آنان استغفار كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى‏دانست به زودى ايمان مى‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى‏آيند كه به فضل خدا مؤمن مى‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى‏نمود.××× 1 بحار الانوار: ج 42 ص 40 ح 14. ×××
 
 
به همين جهت بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله صريحاً به حارث فرمود: »امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ« : »يا توبه كن يا از نزد ما بيرون برو« ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه »يَسْتَغْفِرُونَ« است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه »وَ أَنْتَ فِيهِمْ« است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏كنى بر تو نازل شود.
 
 
جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏گويد: »قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ« : »قلبم براى توبه رضايت نمى‏دهد، ولى از نزد تو مى‏روم« !
 
ششم: مشابهت به اصحاب فيل


====== '''<big>مشابهت به اصحاب فيل</big>''' ======
عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست سنگ آسمانى يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.
عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست سنگ آسمانى يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.