پرش به محتوا

حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

۱٬۱۳۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۴ سپتامبر ۲۰۲۱
خط ۷۰۷: خط ۷۰۷:
'''<big><br />[[شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه عيدروس]] (ت ۹۹۳ -  م ۱۰۴۱ ق)</big>'''
'''<big><br />[[شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه عيدروس]] (ت ۹۹۳ -  م ۱۰۴۱ ق)</big>'''


عيدروس نيز در «العقد النبوى و السرّ المصطفوى» خبر مذكور را از تفسير ثعلبى نقل كرده است العقد النبوى و السرّ المصطفوى (مخطوط) . محبّى و شيخانى قادرى و محمد محبوب عالم خلاصة الاثر: ج ۲ ص ۲۳۵. الصراط السوى فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط) . تفسير شاهى (محمد محبوب عالم) . : او را ستوده ‏اند. وى شاگرد عمويش شيخ عبدالقادر بن شيخ علومى است، و شيخ عبدالقادر او را ستوده است
<big>عيدروس نيز در «العقد النبوى و السرّ المصطفوى» خبر مذكور را از تفسير ثعلبى نقل كرده است العقد النبوى و السرّ المصطفوى (مخطوط) . محبّى و شيخانى قادرى و محمد محبوب عالم خلاصة الاثر: ج ۲ ص ۲۳۵. الصراط السوى فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط) . تفسير شاهى (محمد محبوب عالم) . : او را ستوده ‏اند. وى شاگرد عمويش شيخ عبدالقادر بن شيخ علومى است، و شيخ عبدالقادر او را ستوده است</big>


'''<big>[[محمود بن محمد شيخانى قادرى|<br />محمود بن محمد شيخانى قادرى]]</big>'''
'''<big>[[محمود بن محمد شيخانى قادرى|<br />محمود بن محمد شيخانى قادرى]]</big>'''


شيخانى نيز در «الصراط السوى فى مناقب آل النبى‏ عليهم السلام» حديث نزول آيات آغازين سوره معارج را نقل كرده است <ref>الصراط السوى فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط)</ref>.
<big>شيخانى نيز در «الصراط السوى فى مناقب آل النبى‏ عليهم السلام» حديث نزول آيات آغازين سوره معارج را نقل كرده است <ref>الصراط السوى فى مناقب آل النبى ‏عليهم السلام (مخطوط)</ref>.</big>


<big><br /></big>


 
<big>شيخانى قادرى از دانشمندان معتمَد اهل‏ سنت است و رشيدالدين خان دهلوى در كتابش «غرّة الراشدين» از او نقل و به او اعتماد كرده است.</big>
شيخانى قادرى از دانشمندان معتمَد اهل‏ سنت است و رشيدالدين خان دهلوى در كتابش «غرّة الراشدين» از او نقل و به او اعتماد كرده است.


'''<big><br />[[على بن ابراهيم حلبى، نورالدين]](ت ۹۷۵ -  م ۱۰۴۴ ق)</big>'''
'''<big><br />[[على بن ابراهيم حلبى، نورالدين]](ت ۹۷۵ -  م ۱۰۴۴ ق)</big>'''


حلبى نيز در كتاب سيره خود به نام «إنسان العيون فى سيرة النبى المأمون ‏صلى الله عليه وآله» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان و ترديد او نسبت به حديث غدير را روايت كرده است.<ref>السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۳۷.</ref>
<big>حلبى نيز در كتاب سيره خود به نام «إنسان العيون فى سيرة النبى المأمون ‏صلى الله عليه وآله» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان و ترديد او نسبت به حديث غدير را روايت كرده است.<ref>السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۳۷.</ref></big>


<big><br /></big>


 
<big><br />
 
عبداللَّه بن حجازى شرقاوى و محبّى التحفة البهيّة فى طبقات الشافعية (مخطوط) . خلاصة الاثر:ج ۳ ص ۱۲۲. او را توثيق كرده و ستوده ‏اند.</big>
عبداللَّه بن حجازى شرقاوى و محبّى التحفة البهيّة فى طبقات الشافعية (مخطوط) . خلاصة الاثر:ج ۳ ص ۱۲۲. او را توثيق كرده و ستوده ‏اند.


'''<big><br />[[احمد بن فضل بن محمد باكثير مكّى شافعى]] (م ۱۰۴۷ ق)</big>'''
'''<big><br />[[احمد بن فضل بن محمد باكثير مكّى شافعى]] (م ۱۰۴۷ ق)</big>'''


احمد بن باكثير نيز در كتاب «وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام» نزول آيات شريفه سوره معارج و ماجراى حارث فهرى را از ثعلبى روايت كرده است. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام (مخطوط) .
<big>احمد بن باكثير نيز در كتاب «وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام» نزول آيات شريفه سوره معارج و ماجراى حارث فهرى را از ثعلبى روايت كرده است. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل‏ عليهم السلام (مخطوط) .</big>


<big><br /></big>


 
<big>محمدامين محبّى و رضى ‏الدين محمد بن على بن حيدر خلاصة الاثر فى اعيان القرن الحادى‏ عشر: ج ۱ ص ۲۷۳  - ۲۷۱. تنضيد العقود السنيّة بتمهيد الدولة الحسينية. : وى را توثيق كرده و بسيار ستوده ‏اند.</big>
محمدامين محبّى و رضى‏الدين محمد بن على بن حيدر خلاصة الاثر فى اعيان القرن الحادى‏ عشر: ج ۱ ص ۲۷۳  - ۲۷۱. تنضيد العقود السنيّة بتمهيد الدولة الحسينية. : وى را توثيق كرده و بسيار ستوده ‏اند.


'''<big>[[محبوب عالم]]</big>'''
'''<big>[[محبوب عالم]]</big>'''


محبوب عالم در «تفسير شاهى» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از «العقد النبوى» از تفسير ثعلبى نقل كرده است. محبوب عالم از عالمان و عارفان بزرگ اهل‏سنت بوده، و كتابش «تفسير شاهى» نزد دانشمندان اهل‏سنت از جمله دهلوى معتبر است و آن را ستوده‏اند.
<big>محبوب عالم در «تفسير شاهى» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از «العقد النبوى» از تفسير ثعلبى نقل كرده است. محبوب عالم از عالمان و عارفان بزرگ اهل ‏سنت بوده، و كتابش «تفسير شاهى» نزد دانشمندان اهل ‏سنت از جمله دهلوى معتبر است و آن را ستوده‏ اند.</big>
 
 
15. محمد صدر عالم
 
محمد صدر عالم نيز در »معارج العُلى فى مناقب المرتضى‏عليه السلام« خبر مورد بحث را از تفسير ثعلبى نقل كرده است.××× 1 معارج العُلى فى مناقب المرتضى‏عليه السلام )مخطوط( . ×××
 
 
16. محمد بن اسماعيل بن صلاح امير صنعانى )م 1182 ق(
 
محمد صنعانى نيز خبر مذكور را از تفسير ثعلبى روايت كرده و سپس مى‏گويد: اين مطلب را حافظ علامه ابوالسُعود رومى در تفسير مشهورش آورده است.××× 2 الروضة النديّة شرح التحفة العلوية: ص 84 . ××× احمد بن عبدالقادر عجيلى شافعى و صدّيق حسن قَنّوجى××× 3 ذخيرة المآل )مخطوط( . إتحاف النبلاء المتقين بإحياء مآثر الفقهاء و المحدثين )مخطوط( . ×××: او را توثيق كرده و ستوده‏اند. وى از شيخ عبدالخالق بن زين مزجاجى و شيخ عليّه روايت كرده است. كتاب »إرشاد النقّاد إلى تيسير الاجتهاد« اثر او است.
 
 
17. احمد بن عبدالقادر حفظى شافعى
 
احمد بن عبدالقادر شافعى خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را در كتابش »ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل« از ثعلبى روايت كرده است. شيخ احمد بن محمد انصارى يمنى شروانى××× 4 المناقب الحيدرية: ص 77  - 75. دانشمندان نامدار اهل‏سنت كتاب »المناقب الحيدرية« را كاملاً تأييد كرده و بر آن تقريظ نوشته‏اند، از جمله: رشيدالدين خان دهلوى و مولوى حسن على محدّث -  كه هر دو شاگرد عبدالعزيز دهلوى مؤلف »تحفه اثناعشريه« بوده‏اند -  و مولوى اوحدالدين بِلگِرامى. اين تقريظ ها در پايان كتاب »المناقب الحيدرية« چاپ شده است. ×××: وى را بسيار ستوده، و اشعار وى در مدح اهل‏بيت‏عليهم السلام را -  كه »عقد جواهر اللآل« نام نهاده -  نقل كرده است. سپس گفته كه خود حفظى شافعى شرحى بر اين قصيده‏اش نوشته به نام: »ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل« .
 
 
18. سيد مؤمن بن حسن مؤمن شِبلَنجى
 
شبلنجى نيز خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از ثعلبى روايت كرده است.××× 1 نور الابصار: ص 78. ×××
 
 
ب -  دلالت نزول آيات سوره معارج بر افضليت و امامت على‏عليه السلام
 
تا اينجا معلوم شد كه آيات »سَألَ سائِلٌ بِعَذَابٍ واقِعٍ × لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ« پس از اعتراض حارث بن نعمان فِهرى به سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نازل شده است. و اما وجه دلالت آن به اين شرح است:
 
 
ماجراى نزول اين آيات مذكور و عذاب حارث بن نعمان به سبب انكار سخن پيامبرصلى الله عليه وآله، به وضوح بر افضليت اميرالمؤمنين على‏عليه السلام دلالت مى‏كند. زيرا حارث در اعتراضش به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: اما تو راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.
 
 
اين دليل ديگرى است بر اينكه تأويلات بعضى از عالمان عامه از حديث غدير و مناقشات آنان در دلالت اين حديث به افضليت و امامت، از اعتبار ساقط است؛ دلالتى كه حتى كسانى كه در غدير خم حاضر نبودند و بعدها سخن رسول‏خداصلى الله عليه وآله در آن انجمن بزرگ را شنيدند به آن اذعان كرده‏اند. و اما توضيح اين دلالت و استدلال:
 
 
1. افضليت مستلزم امامت است
 
در نخستين منهج از كتاب »عبقات الانوار« كه به دلالت برخى از آيات قرآن به امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اختصاص داشت، به تفصيل بيان كرديم كه افضليت مستلزم امامت است. در اينجا نيز سخنان صريح شمارى از بزرگان اهل‏سنت را مى‏آوريم كه نشان مى‏دهد خليفه بايد افضل مردم باشد، و خلافت مفضول وقتى كه افضل از او در افراد امت موجود است روا نيست:
 
 
الف. ابن‏تيميه گويد: جمهور مردم عثمان را افضل مى‏دانند، و نظام فكرى اهل‏سنت بر اين امر مستقرّ است، و اين مذهب دينداران و مشايخ زهد و تصوّف و پيشوايان فقهاء مانند شافعى و اصحابش و ابوحنيفه و پيروانش است. از مالك دو قول روايت شده كه اصحّ آنها همين است و باور پيروان او نيز چنين است. مالك گفته است: من كسى كه دستانش را در خون مردم فرو كرده با كسى كه چنين نكرده برابر نمى‏كنم. شافعى و غير او گفته‏اند: والى هاشمى مدينه به همين سبب قصد آن كرد كه مالك را بزند، و قول مالك به درست بودن طلاقِ مُكرَه را سبب ظاهرى اين تصميم قرار داد. اين باور همچنين مذهب جمهور اهل كلام مانند: كرّاميّه و كلابيّه و اشعريّه و معتزله است.
 
 
ايّوب سختيانى گويد: هر كس عثمان را بر على‏عليه السلام مقدّم ندارد مهاجران و انصار را خوار داشته است. احمد بن حنبل و ابوالحسن دارقطنى و ديگران چنين گفته‏اند. آنان در مقدّم داشتن عثمان همداستان‏اند، و از اين رو با يكديگر نزاع كرده‏اند كه آيا كسى كه عثمان را مقدّم ندارد بدعتگزار به شمار مى‏رود؟ دو قول وجود دارد كه مبتنى بر دو روايت از احمد بن حنبل است. بنابراين، هر گاه بر مقدّم بودن عثمان دليلى اقامه شود، مقدّم بودن ابوبكر و عمر مسلّم‏تر خواهد بود.
 
 
طريق توقيفى در اين باره نصّ و اجماع است. اما نص، در صحيحين از ابن‏عمر روايت شده كه ما در زمان حيات رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله مى‏گفتيم: برترين امت پيامبرصلى الله عليه وآله است، و پس از او ابوبكر و سپس عمر و سپس عثمان. اما اجماع، نقل صحيح وارد شده كه عمر شوراى تعيين خليفه را از شش نفر تشكيل داد و اينكه شش تن از آنان شورا را براى سه تن ديگر؛ يعنى عثمان و على و عبدالرحمن ترك كردند، و اين سه تن پذيرفتند كه عبدالرحمن يكى را از ميان دو نفر ديگر برگزيند. عبدالرحمن سه روز درنگ كرد و سوگند ياد كرد كه در اين سه روز تنها اندكى بخوابد و به رايزنى با مسلمانان بپردازد. اهل حلّ و عقد، حتى اميران شهرها در مدينه جمع شدند، و پس از اين متّفق شدند كه بى‏تشويق و بى‏هراس با عثمان بيعت كنند.
 
 
لازمه اين رخداد آن است كه عثمان شايسته‏تر باشد، و هر كس شايسته‏تر باشد افضل است، چرا كه افضل مردم آن است كه به جانشينى رسول‏خداصلى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر شايسته‏تر باشد. گفتيم لازمه رخداد يادشده اين است كه عثمان شايسته‏تر باشد، زيرا اگر او چنين نبود، مردمى كه بر بيعت با او همداستان شدند يا جاهل خواهند بود يا ظالم؛ چرا كه اگر آنان نمى‏دانستند كه او شايسته‏تر نيست و ديگرى شايسته‏تر است نادان بوده‏اند، و اگر مى‏دانستند و با وجود اين از حق روى گرداندند ستمكار بوده‏اند.
 
 
پس روشن مى‏شود كه اگر عثمان شايسته‏تر نبوده، بيعت‏كنندگان با او يا نادان بوده‏اند يا ستمكار. و هر دو احتمال منتفى است، زيرا : اولاً آنان عثمان و على‏عليه السلام را بهتر از ما مى‏شناختند، و بهتر از ما مى‏دانستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره اين دو چه فرموده است، و بهتر از ما مى‏دانستند كه سخن قرآن در اين باره چيست. ثانياً آنها بهترين مردم قرون بودند. بنابراين محال است كه ما در اين گونه مسائل از آنان داناتر باشيم، و حال آنكه ايشان به دانستن اين امور بيش از ما نياز داشتند. پس اگر آنان مسائل اصول دين خود را نمى‏دانستند و ما بدانيم برتر از آنها خواهيم بود، ولى اين نيز محال است.
 
 
اما اينكه آنان حق را مى‏دانستند ولى از آن روى گرداندند، بسيار بسيار بعيدتر است، چرا كه اين سبب خدشه‏دار شدن عدالت آنان است و اين به ضرورت با اينكه آنها بهترين مردم قرون باشند سازگار نيست.
 


ديگر اينكه قرآن صحابه را چنان ستايش كرده كه مقتضى غايت مدح است. از اين رو، اجماع و پافشارى آنان بر ظلمى كه ضرر رساندن به حق همه امت باشد محال است، زيرا اين تنها ستم به كسى نيست كه از ولايت باز داشته شده، بلكه ستمى است به همه كسانى كه از فايده ولايت فرد شايسته‏تر منع شده‏اند، چرا كه اگر دو شبان باشند و يكى از آنها صلاحيت شبانى را داشته و براى اين كار شايسته‏تر باشد، باز داشتن او از شبانى كاستن از نفع و حق گوسفندان است.
'''<big>[[محمد صدر عالم|<br />محمد صدر عالم]]</big>'''


ديگر اينكه قرآن و سنت دلالت مى‏كنند كه اين امت بهترين امت‏ها هستند، و بهترين ايشان پيشينيان آنهايند. پس اگر آنان بر ستم پافشارى كنند بدترين امت‏ها خواهند بود و پيشينيانشان بهترين آنها نخواهند بود.
<big>محمد صدر عالم نيز در «معارج العُلى فى مناقب المرتضى ‏عليه السلام» خبر مورد بحث را از تفسير ثعلبى نقل كرده است. معارج العُلى فى مناقب المرتضى‏ عليه السلام (مخطوط) .</big>


'''<big>[[محمد بن اسماعيل بن صلاح امير صنعانى(م ۱۱۸۲ ق)|<br />محمد بن اسماعيل بن صلاح امير صنعانى(م ۱۱۸۲ ق)]]</big>'''


ديگر اينكه ما مى‏دانيم كه آيندگان امت مانند صحابه نيستند. پس اگر آنان ستمكار و مصرّ بر ظلم باشند، همه امت ستمكار خواهد بود و اين امت بهترين امت‏ها نخواهد بود.
<big>محمد صنعانى نيز خبر مذكور را از تفسير ثعلبى روايت كرده و سپس مى‏ گويد: اين مطلب را حافظ علامه ابوالسُعود رومى در تفسير مشهورش آورده است الروضة النديّة شرح التحفة العلوية:ص ۸۴ .احمد بن عبدالقادر عجيلى شافعى و صدّيق حسن قَنّوجى ذخيرة المآل (مخطوط) . إتحاف النبلاء المتقين بإحياء مآثر الفقهاء و المحدثين (مخطوط) . : او را توثيق كرده و ستوده‏ اند. وى از شيخ عبدالخالق بن زين مزجاجى و شيخ عليّه روايت كرده است. كتاب «إرشاد النقّاد إلى تيسير الاجتهاد» اثر او است.</big>


'''<big>[[احمد بن عبدالقادر حفظى شافعى|<br />احمد بن عبدالقادر حفظى شافعى]]</big>'''


هنگامى كه ابن‏مسعود به كوفه رفت، به او گفتند: چه كسى را به ولايت گمارديد؟ گفت: كسى را كه والاترين بهره را در اسلام دارد )يعنى عثمان( .
<big>احمد بن عبدالقادر شافعى خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را در كتابش «ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل» از ثعلبى روايت كرده است. شيخ احمد بن محمد انصارى يمنى شروانى المناقب الحيدرية: ص ۷۷  - ۷۵. دانشمندان نامدار اهل‏ سنت كتاب «المناقب الحيدرية» را كاملاً تأييد كرده و بر آن تقريظ نوشته‏ اند، از جمله: رشيدالدين خان دهلوى و مولوى حسن على محدّث -  كه هر دو شاگرد عبدالعزيز دهلوى مؤلف «تحفه اثناعشريه» بوده ‏اند -  و مولوى اوحدالدين بِلگِرامى. اين تقريظ ها در پايان كتاب «المناقب الحيدرية» چاپ شده است. : وى را بسيار ستوده، و اشعار وى در مدح اهل‏ بيت ‏عليهم السلام را -  كه «عقد جواهر اللآل» نام نهاده -  نقل كرده است. سپس گفته كه خود حفظى شافعى شرحى بر اين قصيده ‏اش نوشته به نام: «ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل» .</big>


'''<big>[[سيد مؤمن بن حسن مؤمن شِبلَنجى|<br />سيد مؤمن بن حسن مؤمن شِبلَنجى]]</big>'''


اگر گفته شود: ممكن است عثمان به پيشوايى شايسته‏تر باشد، ولى على‏عليه السلام از او افضل باشد، در جواب گفته مى‏شود: اولاً ممكن نيست كسى از اماميه چنين سؤالى مطرح كند، زيرا نزد آنان فرد افضل به امامت شايسته‏تر است، و اين قول جمهور اهل‏سنت است. در اينجا دو مقام وجود دارد: نخست اينكه گفته شود: افضل به امامت شايسته‏تر است، ولى به ولايت گماردن مفضول نيز مطلقاً يا به سبب حاجتى جايز است. يا اينكه گفته شود: اين گونه نيست كه هر كس نزد خدا افضل باشد براى امامت شايسته‏تر باشد.
<big>شبلنجى نيز خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از ثعلبى روايت كرده است.<ref>نور الابصار: ص ۷۸.</ref></big>


=== '''<big> دلالت نزول آيات سوره معارج بر افضليت و امامت على ‏عليه السلام</big>''' ===
<big>تا اينجا معلوم شد كه آيات «سَألَ سائِلٌ بِعَذَابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» پس از اعتراض حارث بن نعمان فِهرى به سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نازل شده است. و اما وجه دلالت آن به اين شرح است:</big>


اما هر دو احتمال منتفى است: احتمال اول از آن رو منتفى است كه حاجت به گماردن مفضول در استحقاق منتفى است، زيرا مسلمانان بر گماردن على‏عليه السلام قادر بودند و هرگز كسى وجود نداشت كه در اين باره منازعه كند. همچنين براى بيعت به تشويق كردن و هراساندن نيازى نبود، و عثمان نيز در آن زمان شوكتى نداشت كه سبب ترس ديگران شود، بلكه توانايى بر گماردن هر دو يكسان بود.
<big><br />ماجراى نزول اين آيات مذكور و عذاب حارث بن نعمان به سبب انكار سخن پيامبر صلى الله عليه وآله، به وضوح بر [[افضليت اميرالمؤمنين]] على ‏عليه السلام دلالت مى‏ كند. زيرا حارث در اعتراضش به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: اما تو راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.</big>


<big><br />اين دليل ديگرى است بر اينكه تأويلات بعضى از عالمان عامه از حديث غدير و مناقشات آنان در دلالت اين حديث به افضليت و امامت، از اعتبار ساقط است؛ دلالتى كه حتى كسانى كه در غدير خم حاضر نبودند و بعدها سخن رسول‏خدا صلى الله عليه وآله در آن انجمن بزرگ را شنيدند به آن اذعان كرده ‏اند. و اما توضيح اين دلالت و استدلال:</big>


بنابراين، نمى‏توان گفت كه تنها به ولايت گماردن مفضول ممكن بود، زيرا در صورتى كه آنان قدرت بر گماردن هر كسى را داشتند و در امور امت تصرّف مى‏كردند نه در امور شخصى خود، روا نبود كه مصلحت امت در گماردن فاضل به ولايت را ناديده بگيرند. چرا كه وكيل و كسى كه نماينده كسى براى تصرف در امور او است نمى‏تواند در حالى كه بر تحصيل مصلحت قادر است از آنچه براى موكّلش شايسته‏تر است عدول كند، چه رسد به حالتى كه قدرت او در گزينش هر دو امر يكسان باشد.
'''<big><br />افضليت مستلزم امامت است</big>'''


<big>در نخستين منهج از كتاب «عبقات الانوار» كه به دلالت برخى از آيات قرآن به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اختصاص داشت، به تفصيل بيان كرديم كه افضليت مستلزم امامت است. در اينجا نيز سخنان صريح شمارى از بزرگان اهل‏ سنت را مى ‏آوريم كه نشان مى ‏دهد خليفه بايد افضل مردم باشد، و خلافت مفضول وقتى كه افضل از او در افراد امت موجود است روا نيست:</big>


احتمال دوم نيز به اين دليل منتفى است كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله افضل مردم بود و هر كس به او شبيه‏تر باشد از كسى كه چنين نيست افضل است. از سوى ديگر، خلافت جانشينى نبوت است نه پادشاهى. پس هر كس جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله شود و در جاى وى بنشيند شبيه‏ترين فرد به او است، و هر كس شبيه‏ترين فرد به پيامبرصلى الله عليه وآله باشد افضل خواهد بود. پس هر كس جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله شود از ديگران به پيامبرصلى الله عليه وآله شبيه‏تر است، و هر كس به پيامبرصلى الله عليه وآله شبيه‏تر باشد از ديگران افضل است. نتيجه اينكه كسى كه جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏شود افضل از ديگران است.××× 1 منهاج السنة: ج 4 ص 203 202. ×××
<big><br />'''ابن ‏تيميه گويد:''' جمهور مردم عثمان را افضل مى‏ دانند، و نظام فكرى اهل‏ سنت بر اين امر مستقرّ است، و اين مذهب دين داران و مشايخ زهد و تصوّف و پيشوايان فقهاء مانند شافعى و اصحابش و ابوحنيفه و پيروانش است. از مالك دو قول روايت شده كه اصحّ آنها همين است و باور پيروان او نيز چنين است. مالك گفته است: من كسى كه دستانش را در خون مردم فرو كرده با كسى كه چنين نكرده برابر نمى‏ كنم. شافعى و غير او گفته ‏اند: والى هاشمى مدينه به همين سبب قصد آن كرد كه مالك را بزند، و قول مالك به درست بودن طلاقِ مُكرَه را سبب ظاهرى اين تصميم قرار داد. اين باور همچنين مذهب جمهور اهل كلام مانند: كرّاميّه و كلابيّه و اشعريّه و معتزله است.</big>


<big><br />'''ايّوب سختيانى گويد:''' هر كس عثمان را بر على ‏عليه السلام مقدّم ندارد مهاجران و انصار را خوار داشته است. احمد بن حنبل و ابوالحسن دارقطنى و ديگران چنين گفته‏ اند. آنان در مقدّم داشتن عثمان هم داستان‏ اند، و از اين رو با يكديگر نزاع كرده ‏اند كه آيا كسى كه عثمان را مقدّم ندارد بدعت گزار به شمار مى ‏رود؟ دو قول وجود دارد كه مبتنى بر دو روايت از احمد بن حنبل است. بنابراين، هر گاه بر مقدّم بودن عثمان دليلى اقامه شود، مقدّم بودن ابوبكر و عمر مسلّم‏ تر خواهد بود.</big>


ب. حسن بن محمد طيبى در شرح حديث »براى قومى كه ابوبكر در ميان آنهاست شايسته نيست كه ديگرى پيشنماز گردد« مى‏گويد: اين دليل برترى ابوبكر بر همه صحابه است. و چون اين ثابت شد خلافت او نيز ثابت مى‏گردد، زيرا خلافت مفضول با وجود فاضل درست نيست.××× 2 الكاشف )شرح المشكاة، مخطوط( . ×××
<big><br />'''طريق توقيفى''' در اين باره نصّ و اجماع است. اما نص، در صحيحين از ابن ‏عمر روايت شده كه ما در زمان حيات رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله مى‏ گفتيم: برترين امت ، پيامبر صلى الله عليه وآله است، و پس از او ابوبكر و سپس عمر و سپس عثمان. اما اجماع، نقل صحيح وارد شده كه عمر شوراى تعيين خليفه را از شش نفر تشكيل داد و اينكه شش تن از آنان شورا را براى سه تن ديگر؛ يعنى عثمان و على و عبدالرحمن ترك كردند، و اين سه تن پذيرفتند كه عبدالرحمن يكى را از ميان دو نفر ديگر برگزيند. عبدالرحمن سه روز درنگ كرد و سوگند ياد كرد كه در اين سه روز تنها اندكى بخوابد و به رايزنى با مسلمانان بپردازد. اهل حلّ و عقد، حتى اميران شهرها در مدينه جمع شدند، و پس از اين متّفق شدند كه بى ‏تشويق و بى‏ هراس با عثمان بيعت كنند.</big>


<big><br />لازمه اين رخداد آن است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، و هر كس شايسته ‏تر باشد افضل است، چرا كه افضل مردم آن است كه به جانشينى رسول‏خدا صلى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر شايسته ‏تر باشد. گفتيم لازمه رخداد يادشده اين است كه عثمان شايسته ‏تر باشد، زيرا اگر او چنين نبود، مردمى كه بر بيعت با او هم داستان شدند يا جاهل خواهند بود يا ظالم؛ چرا كه اگر آنان نمى ‏دانستند كه او شايسته ‏تر نيست و ديگرى شايسته ‏تر است نادان بوده ‏اند، و اگر مى ‏دانستند و با وجود اين از حق روى گرداندند ستمكار بوده‏ اند.</big>


على بن سلطان هروى قارى گويد: شايسته‏ترين مطلبى كه در مقام تحقيق مى‏توان به آن بر افضليت ابوبكر استدلال كرد، اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مدت بيمارى‏اش ابوبكر را براى پيش‏نمازى مردم در روزها و شبها برگزيد. از همين رو است كه صحابه بزرگ مى‏گفتند: پيامبرصلى الله عليه وآله ابوبكر را براى امر دين ما برگزيد و پسنديد، آيا ما او را براى امر دنيايمان برنگزينيم و نپسنديم؟ دليل ديگر اجماع جمهور صحابه است بر اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در پايان امرش، ابوبكر را براى خلافت و پيروى ديگران نصب كرد.
<big><br />پس روشن مى ‏شود كه اگر عثمان شايسته ‏تر نبوده، بيعت ‏كنندگان با او يا نادان بوده ‏اند يا ستمكار. و هر دو احتمال منتفى است، زيرا : اولاً آنان عثمان و على‏ عليه السلام را بهتر از ما مى‏ شناختند، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اين دو چه فرموده است، و بهتر از ما مى ‏دانستند كه سخن قرآن در اين باره چيست. ثانياً آنها بهترين مردم قرون بودند. بنابراين محال است كه ما در اين گونه مسائل از آنان داناتر باشيم، و حال آنكه ايشان به دانستن اين امور بيش از ما نياز داشتند. پس اگر آنان مسائل اصول دين خود را نمى‏ دانستند و ما بدانيم برتر از آنها خواهيم بود، ولى اين نيز محال است.</big>


<big><br />اما اينكه آنان حق را مى‏ دانستند ولى از آن روى گرداندند، بسيار بسيار بعيدتر است، چرا كه اين سبب خدشه ‏دار شدن عدالت آنان است و اين به ضرورت با اينكه آنها بهترين مردم قرون باشند سازگار نيست.</big>


در »الخلاصة« آمده است: اگر دو تن در فقه و صلاح يكسان باشند ولى قرائت يكى از ديگرى بهتر باشد و اهل مسجد ديگرى را براى پيش‏نمازى مقدّم بدارند، بد كرده‏اند. همچنين است اگر كسى را كه شايستگى قضاوت دارد، ولى ديگرى از او افضل است براى قضاوت برگزينند. درباره والى نيز چنين است. اما در مورد خليفه، جايز نيست كسى را به خلافت بگمارند مگر آنكه او افضل آنان باشد. و اين تنها در خلفاء جارى است، و اجماع امت بر اين است.××× 1 شرح الفقه الاكبر: ص 114 113. ×××
<big><br />ديگر اينكه قرآن صحابه را چنان ستايش كرده كه مقتضى غايت مدح است. از اين رو، اجماع و پافشارى آنان بر ظلمى كه ضرر رساندن به حق همه امت باشد محال است، زيرا اين تنها ستم به كسى نيست كه از ولايت باز داشته شده، بلكه ستمى است به همه كسانى كه از فايده ولايت فرد شايسته‏ تر منع شده ‏اند، چرا كه اگر دو شبان باشند و يكى از آنها صلاحيت شبانى را داشته و براى اين كار شايسته ‏تر باشد، باز داشتن او از شبانى كاستن از نفع و حق گوسفندان است.</big>


<big>ديگر اينكه قرآن و سنت دلالت مى ‏كنند كه اين امت بهترين امت‏ ها هستند، و بهترين ايشان پيشينيان آنهايند. پس اگر آنان بر ستم پافشارى كنند بدترين امت ‏ها خواهند بود و پيشينيانشان بهترين آنها نخواهند بود.</big>


ج. شاه ولى‏اللَّه دهلوى هم بر لزوم افضليت خليفه تصريح كرده و كتاب »قرّة العينين فى تفضيل الشيخين« را نيز در همين راستا تأليف كرده است.
<big><br />ديگر اينكه ما مى‏ دانيم كه آيندگان امت مانند صحابه نيستند. پس اگر آنان ستمكار و مصرّ بر ظلم باشند، همه امت ستمكار خواهد بود و اين امت بهترين امت‏ ها نخواهد بود.</big>


<big><br />هنگامى كه ابن‏ مسعود به كوفه رفت، به او گفتند: چه كسى را به ولايت گمارديد؟ گفت: كسى را كه والاترين بهره را در اسلام دارد (يعنى عثمان) .</big>


2. دلالت حديث بر امامت از وجهى ديگر
<big><br />اگر گفته شود: ممكن است عثمان به پيشوايى شايسته ‏تر باشد، ولى على‏ عليه السلام از او افضل باشد، در جواب گفته مى‏ شود: اولاً ممكن نيست كسى از اماميه چنين سؤالى مطرح كند، زيرا نزد آنان فرد افضل به امامت شايسته ‏تر است، و اين قول جمهور اهل‏ سنت است. در اينجا دو مقام وجود دارد: نخست اينكه گفته شود: افضل به امامت شايسته‏ تر است، ولى به ولايت گماردن مفضول نيز مطلقاً يا به سبب حاجتى جايز است. يا اينكه گفته شود: اين گونه نيست كه هر كس نزد خدا افضل باشد براى امامت شايسته ‏تر باشد.</big>


حارث بن نعمان فِهرى از پذيرش اينكه اميرالمؤمنين‏عليه السلام »مَولى« باشد خوددارى كرد، تا آنجا كه در قرآن آمده كه بر خود نفرين نمود و گفت: »خدايا، اگر اين سخن حق و از سوى تو است سنگى از آسمان بر من فرود آور« . اين نشان مى‏دهد كه مفهوم سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، امر بزرگ و منصب سترگى است كه كسى هرگز به آن دست نيافته بوده است. و اگر مراد از مَولى »ناصر« و »محبّ« يا معناى ديگرى مى‏بود، پذيرش آن بر حارث گران نمى‏آمد و تسليم و اذعان به آن براى او دشوار نمى‏گشت.
<big><br />اما هر دو احتمال منتفى است: احتمال اول از آن رو منتفى است كه حاجت به گماردن مفضول در استحقاق منتفى است، زيرا مسلمانان بر گماردن على‏ عليه السلام قادر بودند و هرگز كسى وجود نداشت كه در اين باره منازعه كند. همچنين براى بيعت به تشويق كردن و هراساندن نيازى نبود، و عثمان نيز در آن زمان شوكتى نداشت كه سبب ترس ديگران شود، بلكه توانايى بر گماردن هر دو يكسان بود.</big>


<big><br />بنابراين، نمى ‏توان گفت كه تنها به ولايت گماردن مفضول ممكن بود، زيرا در صورتى كه آنان قدرت بر گماردن هر كسى را داشتند و در امور امت تصرّف مى‏ كردند نه در امور شخصى خود، روا نبود كه مصلحت امت در گماردن فاضل به ولايت را ناديده بگيرند. چرا كه وكيل و كسى كه نماينده كسى براى تصرف در امور او است نمى‏ تواند در حالى كه بر تحصيل مصلحت قادر است از آنچه براى موكّلش شايسته‏ تر است عدول كند، چه رسد به حالتى كه قدرت او در گزينش هر دو امر يكسان باشد.</big>


3. ابن‏تيميه آن را تكذيب كرده است!
<big><br />احتمال دوم نيز به اين دليل منتفى است كه رسول‏خدا صلى الله عليه وآله افضل مردم بود و هر كس به او شبيه ‏تر باشد از كسى كه چنين نيست افضل است. از سوى ديگر، خلافت جانشينى نبوت است نه پادشاهى. پس هر كس جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله شود و در جاى وى بنشيند شبيه ‏ترين فرد به او است، و هر كس شبيه‏ ترين فرد به پيامبر صلى الله عليه وآله باشد افضل خواهد بود. پس هر كس جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله شود از ديگران به پيامبر صلى الله عليه وآله شبيه‏ تر است، و هر كس به پيامبرصلى الله عليه وآله شبيه ‏تر باشد از ديگران افضل است. نتيجه اينكه كسى كه جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله مى ‏شود افضل از ديگران است. <ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۲۰۳ ۲۰۲.</ref></big>


حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان فِهرى و انكار او نسبت به حديث غدير از روشن‏ترين ادلّه و براهينِ دلالت حديث غدير به امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است. از اين رو، ابن‏تيميه در پاسخ به اين حديث چاره‏اى جز تكذيب نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مى‏كند. ما نخست سخن ابن‏تيميه را مى‏آوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مى‏كنيم:
<big><br />حسن بن محمد طيبى در شرح حديث «براى قومى كه ابوبكر در ميان آنهاست شايسته نيست كه ديگرى پيشنماز گردد» مى ‏گويد: اين دليل برترى ابوبكر بر همه صحابه است. و چون اين ثابت شد خلافت او نيز ثابت مى‏ گردد، زيرا خلافت مفضول با وجود فاضل درست نيست الكاشف (شرح المشكاة، مخطوط) .</big>


<big><br />على بن سلطان هروى قارى گويد: شايسته‏ ترين مطلبى كه در مقام تحقيق مى‏ توان به آن بر افضليت ابوبكر استدلال كرد، اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در مدت بيمارى‏ اش ابوبكر را براى پيش‏نمازى مردم در روزها و شبها برگزيد. از همين رو است كه صحابه بزرگ مى‏ گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله ابوبكر را براى امر دين ما برگزيد و پسنديد، آيا ما او را براى امر دنيايمان برنگزينيم و نپسنديم؟ دليل ديگر اجماع جمهور صحابه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در پايان امرش، ابوبكر را براى خلافت و پيروى ديگران نصب كرد.</big>


الف. شبهه ابن‏تيميه
<big><br />در «الخلاصة» آمده است: اگر دو تن در فقه و صلاح يكسان باشند ولى قرائت يكى از ديگرى بهتر باشد و اهل مسجد ديگرى را براى پيش ‏نمازى مقدّم بدارند، بد كرده‏ اند. همچنين است اگر كسى را كه شايستگى قضاوت دارد، ولى ديگرى از او افضل است براى قضاوت برگزينند. درباره والى نيز چنين است. اما در مورد خليفه، جايز نيست كسى را به خلافت بگمارند مگر آنكه او افضل آنان باشد. و اين تنها در خلفاء جارى است، و اجماع امت بر اين است. <ref>شرح الفقه الاكبر: ص ۱۱۴ ۱۱۳.</ref></big>


ابن‏تيميه مى‏گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏كند:
<big><br />شاه ولى‏اللَّه دهلوى هم بر لزوم افضليت خليفه تصريح كرده و كتاب «قرّة العينين فى تفضيل الشيخين» را نيز در همين راستا تأليف كرده است.</big>


1. زيرا در آن آمده كه وقتى رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله در كنار بركه‏اى كه خم ناميده مى‏شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على‏عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده‏اش سوار شد و به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.
=== '''<big> دلالت حديث بر امامت از وجهى ديگر</big>''' ===
<big>حارث بن نعمان فِهرى از پذيرش اينكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام«مَولى» باشد خوددارى كرد، تا آنجا كه در قرآن آمده كه بر خود نفرين نمود و گفت: «خدايا، اگر اين سخن حق و از سوى تو است سنگى از آسمان بر من فرود آور» . اين نشان مى ‏دهد كه مفهوم سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، امر بزرگ و منصب سترگى است كه كسى هرگز به آن دست نيافته بوده است. و اگر مراد از مَولى «ناصر» و «محبّ» يا معناى ديگرى مى ‏بود، پذيرش آن بر حارث گران نمى‏ آمد و تسليم و اذعان به آن براى او دشوار نمى‏ گشت.</big>


<big><br />ابن‏تيميه آن را تكذيب كرده است!</big>


سپس نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته‏اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبرصلى الله عليه وآله به او پاسخ مى‏دهد: اين امرى از سوى خداست.
<big>حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان فِهرى و انكار او نسبت به حديث غدير از روشن‏ ترين ادلّه و براهينِ دلالت حديث غدير به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است. از اين رو، ابن‏ تيميه در پاسخ به اين حديث چاره ‏اى جز تكذيب نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مى ‏كند. ما نخست سخن ابن‏ تيميه را مى ‏آوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مى‏ كنيم:</big>


<big><br />شبهه ابن ‏تيميه</big>


در پى پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى‏گرداند و به سوى مركبش مى‏رود و مى‏گويد: خدايا، اگر آنچه محمد مى‏گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: »سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ« : »خواهنده‏اى عذاب واقع‏شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده‏اى از آن نيست« .
<big>ابن‏ تيميه مى‏ گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏ كند:</big>


<big>زيرا در آن آمده كه وقتى رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله در كنار بركه ‏اى كه خم ناميده مى ‏شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على ‏عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده‏ اش سوار شد و به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.</big>


به اين دروغگويان گفته مى‏شود: مردم اجماع كرده‏اند كه آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى‏الحجه بوده و پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى‏الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏الاول درگذشته است.
<big><br />سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبر صلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته ‏اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبر صلى الله عليه وآله به او پاسخ مى‏ دهد: اين امرى از سوى خداست.</big>


<big><br />در پى پاسخ پيامبر صلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى‏ گرداند و به سوى مركبش مى‏ رود و مى‏ گويد: خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : «خواهنده ‏اى عذاب واقع ‏شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست» .</big>


ولى در اين حديث آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
<big><br />به اين دروغ گويان گفته مى‏ شود: مردم اجماع كرده ‏اند كه آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى‏ الحجه بوده و پيامبر صلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى ‏الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏ الاول درگذشته است.</big>


<big><br />ولى در اين حديث آمده كه پيامبر صلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى ‏دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.</big>


2. ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى‏تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟
<big><br />ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى ‏تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟</big>


<big><br />ديگر اينكه آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ» <ref>انفال /  ۳۲</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است،  -  كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده -  در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.</big>


3. ديگر اينكه آيه »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ«××× 1 انفال /  32. ×××: و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است،  -  كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده -  در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.