پرش به محتوا

حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳: خط ۳:




<big>«وَ لَمّا ضُرِبَ ابن مَريَمَ مَثلاً اذا قومُكَ مِنهُ يَصُدُّونَ . وَ قالوا أ آلِهَتُنا خَيرٌ أم هُوَ ما ضَرَبوهُ لَكَ إلاّ جَدَلاً بَل هُم قَومٌ خَصمونَ . إن هُوَ إلاّ عَبدٌ أنعَمنا عَلَيهِ وَ جَعَلناهُ مَثَلاً لِبَنى إسرائيل . وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنكُم مَلائكَة فى الأرضِ يَخلفونَ . وَ إنَّه لَعِلم لِلساعَةِ فَلا تَمتَرن بِها وَ اتبِعون هذا [[صِراطٌ مُستَقيم]]»<ref>زخرف / ۶۱ - ۵۷  .</ref></big>
 
<big>«وَ لَمّا ضُرِبَ ابن مَريَمَ مَثلاً اذا قومُكَ مِنهُ يَصُدُّونَ . وَ قالوا أ آلِهَتُنا خَيرٌ أم هُوَ ما ضَرَبوهُ لَكَ إلاّ جَدَلاً بَل هُم قَومٌ خَصمونَ . إن هُوَ إلاّ عَبدٌ أنعَمنا عَلَيهِ وَ جَعَلناهُ مَثَلاً لِبَنى إسرائيل . وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنكُم مَلائكَة فى الأرضِ يَخلفونَ . وَ إنَّه لَعِلم لِلساعَةِ فَلا تَمتَرن بِها وَ اتبِعون هذا صِراطٌ مُستَقيم»<ref>زخرف / ۶۱ - ۵۷  .</ref></big>


<big>«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى‏ شوند و مى‏ گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده‏ اى كه بر او تفضّل كرده ‏ايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار داده ‏ايم. اگر مى‏ خواستيم از شما ملائكه ‏اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شک نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است».</big>
<big>«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى‏ شوند و مى‏ گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده‏ اى كه بر او تفضّل كرده ‏ايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار داده ‏ايم. اگر مى‏ خواستيم از شما ملائكه ‏اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شک نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است».</big>
خط ۲۶: خط ۲۷:
<big>اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار مى ‏گيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مى‏ دهد و چنان بر گفته خود پافشارى مى‏ كند كه براى خود درخواست عذاب مى‏ كند، و [[عذاب الهی]] فوراً نازل مى ‏شود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مى‏ شود.</big><big><br />در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى‏ شود و آخرين صفحه غدير در متن [[قرآن]] نقش مى ‏بندد. مفصل ماجرا با جمع ‏بندى چند نقل تاريخى چنين است .<ref>الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب‏الدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶  - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳  - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۶ ۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۲  - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰.</ref></big><big><br />نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد. در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند.</big>
<big>اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار مى ‏گيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مى‏ دهد و چنان بر گفته خود پافشارى مى‏ كند كه براى خود درخواست عذاب مى‏ كند، و [[عذاب الهی]] فوراً نازل مى ‏شود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مى‏ شود.</big><big><br />در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى‏ شود و آخرين صفحه غدير در متن [[قرآن]] نقش مى ‏بندد. مفصل ماجرا با جمع ‏بندى چند نقل تاريخى چنين است .<ref>الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب‏الدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶  - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳  - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۶ ۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۲  - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰.</ref></big><big><br />نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد. در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند.</big>


<big>حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى‏ آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:</big><big><br />انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:</big><big><br />در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه ‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاك پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرك مى ‏جستند.</big><big><br />شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!</big><big><br />ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!</big><big><br />در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديك است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى ‏پرستيديم بهتر از اين است!</big><big><br />در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:</big><big><br />«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»<ref>زخرف:۵۷-۶۱.</ref></big><big>:</big><big><br />«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى ‏شوند و مى‏ گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده ‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ ايم و او را مثالى براى بنى ‏اسرائيل قرار داده‏ ايم. اگر مى ‏خواستيم از شما ملائكه ‏اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است» .</big><big><br />يكى از [[منافقين]] گفت: محمد در مدح خود و برادرش [[على]] زياده‏ روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى ‏داند سخنش را مى ‏پذيرند مى‏ خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!</big><big><br />از طرف خدا پاسخ آمد: اى [[محمد]]! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.</big><big><br />آيا پادشاهان زمين را نمى‏ بينيد كه وقتى پادشاهى [[خدمتگزار]]ى يكى از كارگزارانش را مى ‏پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏ سپارد اطاعت درست از او مى‏ بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى‏ گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى‏ كند.</big><big><br />محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل ‏بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده‏ هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.</big><big><br />[[منافقين]] با شنيدن اين فرمايشات [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] گفتند: آنچه براى [[على بن ابى‏ طالب]] در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏ اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.</big>
<big>حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى‏ آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:</big><big><br />انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:</big><big><br />در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه ‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاك پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى ‏جستند.</big><big><br />شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!</big><big><br />ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!</big><big><br />در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديک است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى ‏پرستيديم بهتر از اين است!</big><big><br />در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:</big><big><br />«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»<ref>زخرف:۵۷-۶۱.</ref></big><big>:</big><big><br />«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى ‏شوند و مى‏ گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده ‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ ايم و او را مثالى براى بنى ‏اسرائيل قرار داده‏ ايم. اگر مى ‏خواستيم از شما ملائكه ‏اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است» .</big><big><br />يكى از [[منافقين]] گفت: محمد در مدح خود و برادرش [[على]] زياده‏ روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى ‏داند سخنش را مى ‏پذيرند مى‏ خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!</big><big><br />از طرف خدا پاسخ آمد: اى [[محمد]]! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.</big><big><br />آيا پادشاهان زمين را نمى‏ بينيد كه وقتى پادشاهى [[خدمتگزار]]ى يكى از كارگزارانش را مى ‏پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏ سپارد اطاعت درست از او مى‏ بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى‏ گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى‏ كند.</big><big><br />محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل ‏بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده‏ هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.</big><big><br />[[منافقين]] با شنيدن اين فرمايشات [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] گفتند: آنچه براى [[على بن ابى‏ طالب]] در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏ اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.</big>


<big>پيامبر صلى الله عليه وآله نمونه ‏هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را باز شمرد و فرمود:</big><big><br />آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!</big>
<big>پيامبر صلى الله عليه وآله نمونه ‏هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را باز شمرد و فرمود:</big><big><br />آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!</big>
خط ۳۶: خط ۳۷:
<big>آنگاه [[پيامبرصلى الله عليه وآله]] فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏ هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .</big>
<big>آنگاه [[پيامبرصلى الله عليه وآله]] فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏ هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .</big>


<big>اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول ‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و [[فاطمه]] دخترت [[سيده زنان عالم]] و [[حسن]] و [[حسين]] [[سيد جوانان اهل بهشت]] باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى؟!</big>
<big>اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول ‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت [[سيده زنان عالم]] و [[حسن]] و [[حسين]] [[سيد جوانان اهل بهشت]] باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى؟!</big>


<big>[[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام، بلكه خداوند معين فرموده است.</big>
<big>[[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام، بلكه خداوند معين فرموده است.</big>
خط ۵۰: خط ۵۱:
<big>آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى‏ طالب بر زبان آوردى توبه كن.</big>
<big>آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى‏ طالب بر زبان آوردى توبه كن.</big>


<big>حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا ! اگر محمد در آنچه مى‏ گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما (منكرين ولايت) و نشانه ‏اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى‏ گويد دروغ است عذابت را بر او نازل كن.</big><big><br />خداوند فوراً سخن حارث را با اين آيه براى پيامبر صلى الله عليه وآله فرستاد: «وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»<ref>انفال / ۳۲</ref> : «آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» .</big><big><br />به دنبال اين آيه وحى چنين آمد: «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>یونس / ۱۱</ref> : «اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مى‏ فرستاد -  همان گونه كه خير را فوراً مى‏ فرستد -  اجل آنان را مقدر مى ‏فرمود. ما رها مى‏ كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند» .</big><big><br />آنگاه آيه ديگرى نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»<ref>انفال / ۳۳</ref> : «خدا آنان را عذاب نمى ‏كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى‏ كند در حالى كه استغفار كنند» .</big><big><br />با اين آيه در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله عذابى نازل نمى‏ شد و در صورتى درخواست حارث عملى مى‏ شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث! يا توبه كن و يا از پيش ما برو!</big><big><br />حارث گفت: اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى‏ هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!</big>
<big>حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا ! اگر محمد در آنچه مى‏ گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما (منكرين ولايت) و نشانه ‏اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى‏ گويد دروغ است عذابت را بر او نازل كن.</big><big><br />خداوند فوراً سخن حارث را با اين آيه براى پيامبر صلى الله عليه وآله فرستاد: «وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»<ref>انفال / ۳۲.</ref> : «آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» .</big><big><br />به دنبال اين آيه وحى چنين آمد: «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»<ref>یونس / ۱۱.</ref> : «اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مى‏ فرستاد -  همان گونه كه خير را فوراً مى‏ فرستد -  اجل آنان را مقدر مى ‏فرمود. ما رها مى‏ كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند» .</big><big><br />آنگاه آيه ديگرى نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»<ref>انفال / ۳۳.</ref> : «خدا آنان را عذاب نمى ‏كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى‏ كند در حالى كه استغفار كنند» .</big><big><br />با اين آيه در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله عذابى نازل نمى‏ شد و در صورتى درخواست حارث عملى مى‏ شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث! يا توبه كن و يا از پيش ما برو!</big><big><br />حارث گفت: اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى‏ هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!</big>


<big>حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است.</big>
<big>حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است.</big>
خط ۵۸: خط ۵۹:
<big>اكنون دو عذاب الهى با هم نازل شد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصله‏ اى او را مى ‏ديدند. خداوند پرنده ‏اى را از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود. او آن ريگ را بر سر حارث رها كرد و از سر او وارد شد و از دُبُر او خارج گرديد. حارث بر زمين افتاد در حالى كه پاهايش را بر زمين مى‏ كوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقه‏ اى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.</big>
<big>اكنون دو عذاب الهى با هم نازل شد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصله‏ اى او را مى ‏ديدند. خداوند پرنده ‏اى را از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود. او آن ريگ را بر سر حارث رها كرد و از سر او وارد شد و از دُبُر او خارج گرديد. حارث بر زمين افتاد در حالى كه پاهايش را بر زمين مى‏ كوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقه‏ اى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.</big>


<big>در آن لحظه جبرئيل نازل شد و اين آيات را آورد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»<ref>معارج / ۱ - ۳</ref> : «درخواست كننده ‏اى عذاب واقع را درخواست كرد كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج‏ ها بود» .</big>
<big>در آن لحظه جبرئيل نازل شد و اين آيات را آورد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»<ref>معارج / ۱ - ۳.</ref> : «درخواست كننده ‏اى عذاب واقع را درخواست كرد كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج‏ ها بود» .</big>


<big>پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد، چنانكه خداوند عزوجل مى ‏فرمايد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵</ref> : «ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد» .</big>
<big>پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد، چنانكه خداوند عزوجل مى ‏فرمايد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵.</ref> : «ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد» .</big>


<big>آنگاه اين آيه نازل شد: «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۷</ref> : «آيا به عذاب ما عجله مى‏ كنند»؟!</big><big><br />سپس حضرت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود: خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى ‏بينيم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغ‏ هاى بهشت برده مى ‏شوند، در حالى كه چهره ‏هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيده ‏اند. ترسى بر آنان نيست و محزون نمى‏ شوند. آنان با رضايت بزرگِ خدا تأييد شده ‏اند، و اين رستگارى بزرگ است. تا هنگامى كه در مقام قدس از محضر ربّ العالمين ساكن شوند، كه در آنجا آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد آماده است و در آنجا هميشگى خواهند بود و ملائكه به آنان مى‏ گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»<ref>رعد / ۲۴</ref> : «سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقب نيكويى است» .</big><big><br />اين بود ماجراى مفصل حارث فهرى و [[سنگ آسمانی]] كه در آخرين ساعات مراسم سه روزه غدير اتفاق افتاد و مُهر تأييد الهى را بر سطر نهايى آن زد.</big>
<big>آنگاه اين آيه نازل شد: «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۷.</ref> : «آيا به عذاب ما عجله مى‏ كنند»؟!</big><big><br />سپس حضرت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود: خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى ‏بينيم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغ‏ هاى بهشت برده مى ‏شوند، در حالى كه چهره ‏هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيده ‏اند. ترسى بر آنان نيست و محزون نمى‏ شوند. آنان با رضايت بزرگِ خدا تأييد شده ‏اند، و اين رستگارى بزرگ است. تا هنگامى كه در مقام قدس از محضر ربّ العالمين ساكن شوند، كه در آنجا آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد آماده است و در آنجا هميشگى خواهند بود و ملائكه به آنان مى‏ گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»<ref>رعد / ۲۴.</ref> : «سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقب نيكويى است» .</big><big><br />اين بود ماجراى مفصل حارث فهرى و [[سنگ آسمانی]] كه در آخرين ساعات مراسم سه روزه غدير اتفاق افتاد و مُهر تأييد الهى را بر سطر نهايى آن زد.</big>


===== '''<big> تحليل اعتقادى :</big>''' =====
===== '''<big> تحليل اعتقادى :</big>''' =====
خط ۷۰: خط ۷۱:
<big>ماجراى حارث فهرى كه كم تر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است.</big>
<big>ماجراى حارث فهرى كه كم تر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است.</big>


<big>ماجرا از ذكر يكى از عظيم ‏ترين [[فضائل اميرالمؤمنین‏ علیه السلام]] آغاز مى ‏شود كه تشبيه به [[حضرت عیسی ‏علیه السلام]] است و فوراً انعكاس قرآنى در آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...»<ref>زخرف / ۵۷</ref> مى ‏يابد.</big><big><br />آنگاه حارث درخواست عذاب مى‏ كند و فوراً آيه «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...»<ref>انفال / ۳۲</ref>عين سخن او را نقل مى‏ كند.</big><big><br />سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...»<ref>یونس / ۱۱</ref> منعكس مى‏ شود.</big><big><br />در مرحله بعد شرط [[اجابت]] درخواست حارث و نزول عذاب در آيه «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...»<ref>انفال / ۳۳</ref> مطرح مى‏ شود.</big><big><br />با نزول عذاب بر حارث آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...»<ref>معارج / ۱</ref> به عنوان اعلام اصابت [[عقاب الهى]] بر اين [[منكر غدير]] نازل مى‏ شود.</big><big><br />در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه«وَ اسْتَفْتَحُوا ...»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵</ref> نازل مى ‏گردد.</big><big><br />تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»<ref>شعرا / ۲۰۴</ref> انعكاس مى‏ يابد.</big><big><br />با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مى ‏توان اذعان داشت كم تر حادثه ‏اى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد.</big>
<big>ماجرا از ذكر يكى از عظيم ‏ترين [[فضائل اميرالمؤمنین‏ علیه السلام]] آغاز مى ‏شود كه تشبيه به [[حضرت عیسی ‏علیه السلام]] است و فوراً انعكاس قرآنى در آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...»<ref>زخرف / ۵۷.</ref> مى ‏يابد.</big><big><br />آنگاه حارث درخواست عذاب مى‏ كند و فوراً آيه «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...»<ref>انفال / ۳۲.</ref>عين سخن او را نقل مى‏ كند.</big><big><br />سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...»<ref>یونس / ۱۱.</ref> منعكس مى‏ شود.</big><big><br />در مرحله بعد شرط [[اجابت]] درخواست حارث و نزول عذاب در آيه «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...»<ref>انفال / ۳۳</ref> مطرح مى‏ شود.</big><big><br />با نزول عذاب بر حارث آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...»<ref>معارج / ۱.</ref> به عنوان اعلام اصابت [[عقاب الهى]] بر اين [[منكر غدير]] نازل مى‏ شود.</big><big><br />در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه«وَ اسْتَفْتَحُوا ...»<ref>حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵.</ref> نازل مى ‏گردد.</big><big><br />تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»<ref>شعرا / ۲۰۴.</ref> انعكاس مى‏ يابد.</big><big><br />با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مى ‏توان اذعان داشت كم تر حادثه ‏اى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد.</big>


====== <big> '''زمينه سؤالات حارث'''</big> ======
====== <big> '''زمينه سؤالات حارث'''</big> ======
خط ۸۰: خط ۸۱:
<big>با اينكه مسئله مطرح شده در غدير «ولايت» بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه ‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] مى ‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏ كند و مى ‏گويد: «ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم» . وقتى نوبت به [[نبوت]] مى‏ رسد به صراحت مى‏ گويد: «پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى ‏داد» و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏ پرسد: «آيا [[نبوت]] تو از طرف خودت بوده يا خدا» ؟</big><big><br />آنگاه قبل از [[ولايت]]، احكام الهى را زير سؤال مى ‏برد و سپس با جسارت مى‏ گويد: «به همه» اينها اكتفا نكردى ! گويا [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏ گويد! و جالب است كه پس از سال‏ ها عمل به اين احكام تازه مى‏ پرسد: «اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟» !</big>
<big>با اينكه مسئله مطرح شده در غدير «ولايت» بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه ‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] مى ‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏ كند و مى ‏گويد: «ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم» . وقتى نوبت به [[نبوت]] مى‏ رسد به صراحت مى‏ گويد: «پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى ‏داد» و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏ پرسد: «آيا [[نبوت]] تو از طرف خودت بوده يا خدا» ؟</big><big><br />آنگاه قبل از [[ولايت]]، احكام الهى را زير سؤال مى ‏برد و سپس با جسارت مى‏ گويد: «به همه» اينها اكتفا نكردى ! گويا [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏ گويد! و جالب است كه پس از سال‏ ها عمل به اين احكام تازه مى‏ پرسد: «اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟» !</big>


<big>با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر [[ولايت على‏ عليه السلام]] مى ‏برد و آن را به عنوان «به حكومت گماشتن پسر عمويت» مطرح مى‏ كند و به صورت انكار مى‏ پرسد: «آيا واقعاً اين از طرف خداست» ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!</big><big><br />همه اينها نشان مى‏ دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏ تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏ گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏ توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.</big><big><br />از سوى ديگر سؤال «مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه» غليظ ترين تعبير كفرآميز در برابر [[پيامبر عظيم الشأن‏ صلى الله عليه وآله]] است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت‏ پرستى به خدا پرستى و قبول [[نبوت]] و [[ولايت]] و ساير فرامين الهى رسانده ‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده ‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏ پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳سال مطرح مى‏ كنند!</big><big><br />از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏ هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] را بى‏ حساب مى ‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏ كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.</big><big><br />اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى ‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى ‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏ اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» !!! <ref>لهوف: ص ۱۰۵</ref>.</big>
<big>با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر [[ولايت على‏ عليه السلام]] مى ‏برد و آن را به عنوان «به حكومت گماشتن پسر عمويت» مطرح مى‏ كند و به صورت انكار مى‏ پرسد: «آيا واقعاً اين از طرف خداست» ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!</big><big><br />همه اينها نشان مى‏ دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏ تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏ گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏ توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.</big><big><br />از سوى ديگر سؤال «مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه» غليظ ترين تعبير كفرآميز در برابر [[پيامبر عظيم الشأن‏ صلى الله عليه وآله]] است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت‏ پرستى به خدا پرستى و قبول [[نبوت]] و [[ولايت]] و ساير فرامين الهى رسانده ‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده ‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏ پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳سال مطرح مى‏ كنند!</big><big><br />از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏ هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] را بى‏ حساب مى ‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏ كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.</big><big><br />اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى ‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى ‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏ اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» !!! <ref>لهوف: ص ۱۰۵.</ref>.</big>
====== '''<big>[[مباهله در غدير]]</big>''' ======
====== '''<big>[[مباهله در غدير]]</big>''' ======
<big>مسئله [[حارث فهرى]] در غدير از صريح ‏ترين نمونه ‏هاى مباهله در [[تاريخ]] [[اديان الهى]] است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام [[حجت]] از نظر استدلال‏ ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يك از دو طرف حقيقت را می ‏داند و در زبان انكار مى‏ كند و آن را كتمان مى‏ نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏ كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى ‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏ كند عذابى نازل فرمايد.</big><big><br />در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى‏ خورد كه كار به [[مباهله]] كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده ‏اند از نزول عذاب ترسيده ‏اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته ‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته ‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران <ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۵۵ - ۲۷۶</ref>است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر [[منكر حق]] نازل شده و خداوند با اين برنامه [[اتمام حجت]] را به اعلا درجه رسانده است.</big><big><br />[[مباهله‏]] اى كه در [[غدير]] اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين [[مباهله]] و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.</big><big><br />از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله ‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله [[مباهله]] مى ‏رسد، اما در غدير در حضور [[خاتم انبياء صلى الله عليه وآله]] پس از آن همه [[معجزات]] و بعد از آن [[مراسم عظيم]] سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى [[مباهله]] باقى نمى‏ گذاشت -  باز هم حارث [[مباهله]] را مطرح كرد.</big><big><br />از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏ داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏ دانند، مسئله را به او واگذار مى ‏كنند.</big><big><br />
<big>مسئله [[حارث فهرى]] در غدير از صريح ‏ترين نمونه ‏هاى مباهله در [[تاريخ]] [[اديان الهى]] است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام [[حجت]] از نظر استدلال‏ ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يک از دو طرف حقيقت را می ‏داند و در زبان انكار مى‏ كند و آن را كتمان مى‏ نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏ كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى ‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏ كند عذابى نازل فرمايد.</big><big><br />در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى‏ خورد كه كار به [[مباهله]] كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده ‏اند از نزول عذاب ترسيده ‏اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته ‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته ‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران <ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۷۶ - ۳۵۵.</ref>است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر [[منكر حق]] نازل شده و خداوند با اين برنامه [[اتمام حجت]] را به اعلا درجه رسانده است.</big><big><br />[[مباهله‏]] اى كه در [[غدير]] اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين [[مباهله]] و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.</big><big><br />از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله ‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله [[مباهله]] مى ‏رسد، اما در غدير در حضور [[خاتم انبياء صلى الله عليه وآله]] پس از آن همه [[معجزات]] و بعد از آن [[مراسم عظيم]] سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى [[مباهله]] باقى نمى‏ گذاشت -  باز هم حارث [[مباهله]] را مطرح كرد.</big><big><br />از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏ داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏ دانند، مسئله را به او واگذار مى ‏كنند.</big><big><br />
اما در ماجراى حارث مسئله به گونه ‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏ توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.</big><big><br />حارث به جاى آنكه بگويد:«اگر [[محمد]] راست نمى‏ گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏ گويم عذابى بر من فرست» ، گفت: «اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست»!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى توانست بگويد: «اگر [[محمد]] راست مى‏ گويد عذابى بر من فرست» ، و يا مى‏ توانست بگويد: «اگر سخن [[محمد]] از طرف توست عذابى بر من فرست»؛ ولى مى‏ گويد: «اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست» .</big><big><br />اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏ گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب [[حق]] است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از [[نعمت الهى]] اخراج شوم، ولى [[حق]] را به هيچ وجه نمى‏ پذيرم!</big><big><br />جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه [[مباهله]] مى ‏كند؟ آيا اين همان «[[النّارَ لاَ الْعارَ]]»<ref>(یک اصطلاح جاهلی)جمهرة الأمثال، ج ۲، ص ۲۵۳</ref> نيست كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟</big>
اما در ماجراى حارث مسئله به گونه ‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏ توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.</big><big><br />حارث به جاى آنكه بگويد:«اگر [[محمد]] راست نمى‏ گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏ گويم عذابى بر من فرست» ، گفت: «اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست»!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى توانست بگويد: «اگر [[محمد]] راست مى‏ گويد عذابى بر من فرست» ، و يا مى‏ توانست بگويد: «اگر سخن [[محمد]] از طرف توست عذابى بر من فرست»؛ ولى مى‏ گويد: «اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست» .</big><big><br />اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏ گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب [[حق]] است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از [[نعمت الهى]] اخراج شوم، ولى [[حق]] را به هيچ وجه نمى‏ پذيرم!</big><big><br />جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه [[مباهله]] مى ‏كند؟ آيا اين همان «[[النّارَ لاَ الْعارَ]]»<ref>(یک اصطلاح جاهلی)جمهرة الأمثال، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref> نيست كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟</big>


<big>آرى، چنين [[مباهله]] ‏اى در ميان [[مباهله‏]] هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى [[دشمن غدير]] ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر [[دين]] و فرقه ‏اى اين [[آيه]] را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.</big>
<big>آرى، چنين [[مباهله]] ‏اى در ميان [[مباهله‏]] هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى [[دشمن غدير]] ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر [[دين]] و فرقه ‏اى اين [[آيه]] را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.</big>
خط ۹۲: خط ۹۳:
<big>با آنكه [[مباهله]] قيد و شرطى ندارد و خداوند براى [[اتمام حجت]] عذاب نازل مى‏ كند، ولى در ماجراى [[حارث فهرى]] نكته خاصى جلب توجه مى ‏كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏ كند و گويا به حارث مى‏ فرمايد: «اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بيرون رود» .</big>
<big>با آنكه [[مباهله]] قيد و شرطى ندارد و خداوند براى [[اتمام حجت]] عذاب نازل مى‏ كند، ولى در ماجراى [[حارث فهرى]] نكته خاصى جلب توجه مى ‏كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏ كند و گويا به حارث مى‏ فرمايد: «اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] بيرون رود» .</big>


<big>اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور [[پيامبر صلى الله عليه وآله]].</big><big><br />در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره ‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏ فرمايد:</big><big><br />اينكه خدا مى‏ فرمايد: «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حتى اگر در ظاهر [[توبه]] و بازگشت خود را اعلام مى‏ كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى ‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏ دهد، چرا كه دنيا جاى [[مهلت]] و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.</big><big><br />اينكه خداوند مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...» : «خدا آنان را عذاب نمى‏ كند» در حالى كه در ميان آنان [[استغفار]] كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى ‏دانست به زودى [[ايمان]] مى ‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى ‏آيند كه به فضل خدا [[مؤمن]] مى ‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى ‏نمود. <ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴</ref></big><big><br />به همين جهت بود كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] صريحاً به حارث فرمود: «امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ» : «يا [[توبه]] كن يا از نزد ما بيرون برو» ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه «يَسْتَغْفِرُونَ» است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه «وَ أَنْتَ فِيهِمْ» است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏ كنى بر تو نازل شود.</big><big><br />جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏ گويد: «قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ» : «قلبم براى توبه رضايت نمى‏ دهد، ولى از نزد تو مى‏ روم» !</big>
<big>اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور [[پيامبر صلى الله عليه وآله]].</big><big><br />در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره ‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏ فرمايد:</big><big><br />اينكه خدا مى‏ فرمايد: «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حتى اگر در ظاهر [[توبه]] و بازگشت خود را اعلام مى‏ كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى ‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏ دهد، چرا كه دنيا جاى [[مهلت]] و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.</big><big><br />اينكه خداوند مى ‏فرمايد: «ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...» : «خدا آنان را عذاب نمى‏ كند» در حالى كه در ميان آنان [[استغفار]] كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى ‏دانست به زودى [[ايمان]] مى ‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى ‏آيند كه به فضل خدا [[مؤمن]] مى ‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى ‏نمود. <ref>بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴.</ref></big><big><br />به همين جهت بود كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] صريحاً به حارث فرمود: «امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ» : «يا [[توبه]] كن يا از نزد ما بيرون برو» ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه «يَسْتَغْفِرُونَ» است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه «وَ أَنْتَ فِيهِمْ» است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏ كنى بر تو نازل شود.</big><big><br />جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏ گويد: «قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ» : «قلبم براى توبه رضايت نمى‏ دهد، ولى از نزد تو مى‏ روم» !</big>


====== '''<big>مشابهت به اصحاب فيل</big>''' ======
====== '''<big>مشابهت به اصحاب فيل</big>''' ======
<big>عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست [[سنگ آسمانى]] يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.</big><big><br />آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب [[اصحاب فيل]] است. خداوند درباره [[اصحاب فيل]] مى‏ فرمايد: «وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» <ref>فيل /  ۴ - ۳</ref>.  در مورد حارث هم پرنده ‏اى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت.</big><big><br />تكرار ماجراى [[اصحاب فيل]] و سابقه ‏اى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، [[عظمت غدير]] را نشان داد. اين بدان معنا مى‏ توانست باشد كه پروردگارِ [[كعبه]] براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى ‏كند و توطئه‏ هاى آنان را خنثى مى‏ نمايد، هر چند كه در عظيم‏ ترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند.</big><big><br />همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى‏ كند و توطئه ‏هاى آنان را خنثى مى ‏نمايد، اگر چه در جلوه ‏هاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند.</big><big><br />آرى اين گونه است كه غدير و ولايت [[على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام]] با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قله‏ هاى فكرى جهان خود را نشان مى‏ دهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است.</big>
<big>عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست [[سنگ آسمانى]] يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.</big><big><br />آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب [[اصحاب فيل]] است. خداوند درباره [[اصحاب فيل]] مى‏ فرمايد: «وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» <ref>فيل /  ۳ - ۴.</ref>.  در مورد حارث هم پرنده ‏اى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت.</big><big><br />تكرار ماجراى [[اصحاب فيل]] و سابقه ‏اى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، [[عظمت غدير]] را نشان داد. اين بدان معنا مى‏ توانست باشد كه پروردگارِ [[كعبه]] براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى ‏كند و توطئه‏ هاى آنان را خنثى مى‏ نمايد، هر چند كه در عظيم‏ ترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند.</big><big><br />همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى‏ كند و توطئه ‏هاى آنان را خنثى مى ‏نمايد، اگر چه در جلوه ‏هاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند.</big><big><br />آرى اين گونه است كه غدير و ولايت [[على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام]] با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قله‏ هاى فكرى جهان خود را نشان مى‏ دهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است.</big>


====== '''<big>تصريح قرآن به كفر منكر ولايت</big>''' ======
====== '''<big>تصريح قرآن به كفر منكر ولايت</big>''' ======
خط ۱۰۱: خط ۱۰۲:


====== '''<big> تأييد آسمانى در غدير</big>''' ======
====== '''<big> تأييد آسمانى در غدير</big>''' ======
<big>يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابى‏طالب ‏عليه السلام مى ‏نمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است:</big><big><br />در روز غدير خم - آنگاه كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] [[على‏ عليه السلام]] را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شده ‏اند و ندا مى ‏كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏ شود، پس از آن بر حذر باشيد».</big><big><br />اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در [[غدير]] مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مى‏ گفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى ‏زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند!</big><big><br />در اينجا [[عمر]] نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود .<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱ ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۶ ۸۵.</ref></big>
<big>يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابى‏طالب ‏عليه السلام مى ‏نمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است:</big><big><br />در روز غدير خم - آنگاه كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] [[على‏ عليه السلام]] را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شده ‏اند و ندا مى ‏كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏ شود، پس از آن بر حذر باشيد».</big><big><br />اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در [[غدير]] مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مى‏ گفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى ‏زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند!</big><big><br />در اينجا [[عمر]] نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود .<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱، ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۸۵، ۱۳۶ .</ref></big>


====== <big> '''انتخابِ بهترين در غدير'''</big> ======
====== <big> '''انتخابِ بهترين در غدير'''</big> ======
خط ۱۱۷: خط ۱۱۸:
<big>شباهت [[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] به [[حضرت عيسى‏ عليه السلام]] كه در اين حديث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارك نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان [[غلوّ]] مى‏ كنند، چنانكه مى‏ فرمايد: لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ... .</big><big><br />نكته اين است كه ترس از [[غلو]] را حضرت درباره همه مردم نمى ‏فرمايد، بلكه آن را به «طوائفى از امت» نسبت مى‏ دهد. اين بدان معنى است كه اگر عده ‏اى فتنه‏ گر نبودند و مردم را با بهانه هاى واهى به سوى غلو نمى ‏كشاندند، [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آن [[فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] را هم مى‏ فرمود، و نتيجه آن مى ‏شد كه مردم در زمان حيات [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] و بعد از شهادت آن حضرت در حيات [[اميرالمؤمنين عليه السلام]] خاك پايش را براى تبرك بر مى ‏داشتند.</big>'''<big><br />وجه شباهت به عيسى ‏عليه السلام</big>'''
<big>شباهت [[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] به [[حضرت عيسى‏ عليه السلام]] كه در اين حديث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارك نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان [[غلوّ]] مى‏ كنند، چنانكه مى‏ فرمايد: لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ... .</big><big><br />نكته اين است كه ترس از [[غلو]] را حضرت درباره همه مردم نمى ‏فرمايد، بلكه آن را به «طوائفى از امت» نسبت مى‏ دهد. اين بدان معنى است كه اگر عده ‏اى فتنه‏ گر نبودند و مردم را با بهانه هاى واهى به سوى غلو نمى ‏كشاندند، [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آن [[فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] را هم مى‏ فرمود، و نتيجه آن مى ‏شد كه مردم در زمان حيات [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] و بعد از شهادت آن حضرت در حيات [[اميرالمؤمنين عليه السلام]] خاك پايش را براى تبرك بر مى ‏داشتند.</big>'''<big><br />وجه شباهت به عيسى ‏عليه السلام</big>'''


<big>در متن كلام [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمده «ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ» . بايد بدانيم [[مسيحيان]] درباره [[عيسى‏ عليه السلام]] چه گفته ‏اند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] به [[على ‏عليه السلام]] چنين فرمود:</big><big><br />انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ : حَتّى جَعَلُوهُ الهاً :</big><big><br />در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۶ ح ۵ ، ص ۳۲۲ ح ۲۰</ref></big><big><br />بنابراين وجه شباهت در اين است كه عده ‏اى با شنيدن بعضى فضائل عظيم [[نسبت الوهيت]] به [[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] ندهند، چنانكه درباره [[حضرت عيسى ‏عليه السلام]] چنين مسئله‏ اى اتفاق افتاد و عده ‏اى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند.</big><big><br />[[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] نيز در اين باره مى ‏فرمايد: مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ... : مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عده ‏اى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاك شدند...  <ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۵ ح ۴، ص ۳۱۹ ح ۱۴.</ref></big>'''<big><br />خاك پاى حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام :</big>'''
<big>در متن كلام [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمده «ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ» . بايد بدانيم [[مسيحيان]] درباره [[عيسى‏ عليه السلام]] چه گفته ‏اند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] به [[على ‏عليه السلام]] چنين فرمود:</big><big><br />انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ : حَتّى جَعَلُوهُ الهاً :</big><big><br />در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۶ ح ۵ ، ص ۳۲۲ ح ۲۰.</ref></big><big><br />بنابراين وجه شباهت در اين است كه عده ‏اى با شنيدن بعضى فضائل عظيم [[نسبت الوهيت]] به [[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] ندهند، چنانكه درباره [[حضرت عيسى ‏عليه السلام]] چنين مسئله‏ اى اتفاق افتاد و عده ‏اى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند.</big><big><br />[[اميرالمؤمنين‏ عليه السلام]] نيز در اين باره مى ‏فرمايد: مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ... : مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عده ‏اى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاك شدند...  <ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۵ ح ۴، ص ۳۱۹ ح ۱۴.</ref></big>'''<big><br />خاك پاى حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام :</big>'''


<big>در اين فراز از واقعه غدير «خاك پاى على‏ عليه السلام» به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است:</big>'''<big><br />لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ</big>'''
<big>در اين فراز از واقعه غدير «خاك پاى على‏ عليه السلام» به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است:</big>'''<big><br />لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ</big>'''
خط ۱۲۷: خط ۱۲۸:
<big>مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست‏ ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ‏ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان [[تبرک]] جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى‏ گيرد. در اين حديث هم مى ‏بينيم [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى ‏فرمايد.</big>'''<big><br />يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ</big>'''
<big>مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست‏ ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ‏ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان [[تبرک]] جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى‏ گيرد. در اين حديث هم مى ‏بينيم [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى ‏فرمايد.</big>'''<big><br />يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ</big>'''


<big>مطرح شدن«[[بركت]]» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على‏ عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى‏ داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى‏ دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است <ref>كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲</ref>يعنى «خاك پاى تو را مى ‏بوسيدند».</big><big><br />در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده <ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸</ref>كه به معناى «[[شفا گرفتن]] از خاك پاى على‏ عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على ‏عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى‏ فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:</big><big><br />اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى‏ گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى‏ برند <ref>بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵</ref> . !! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى‏ كنند و مى‏ خورند) .</big><big><br />جالب‏ تر از همه احاديثى است كه برداشتن [[خاك پاى على‏ عليه السلام]] را به عنوان [[تبرکِ]] نسل‏ هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود:</big><big><br />لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:</big>
<big>مطرح شدن«[[بركت]]» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على‏ عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى‏ داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى‏ دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است . <ref>كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲.</ref> يعنى «خاک پاى تو را مى ‏بوسيدند».</big><big><br />در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده . <ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸.</ref> كه به معناى «[[شفا گرفتن]] از خاك پاى على‏ عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على ‏عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى‏ فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:</big><big><br />اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى‏ گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى‏ برند . !!<ref>بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵.</ref> (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى‏ كنند و مى‏ خورند) .</big><big><br />جالب‏ تر از همه احاديثى است كه برداشتن [[خاك پاى على‏ عليه السلام]] را به عنوان [[تبرکِ]] نسل‏ هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود:</big><big><br />لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:</big>


<big>اگر نبود كه مى‏ ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود [[بركت]] قرار دهد، درباره تو سخنى مى‏ گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.</ref></big>'''<big><br />از خاك پا تا خاك قبرش</big>'''
<big>اگر نبود كه مى‏ ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود [[بركت]] قرار دهد، درباره تو سخنى مى‏ گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.</ref></big>'''<big><br />از خاک پا تا خاک قبرش</big>'''


<big>جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان -  با آن همه فضايل كه درباره [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] شنيده بودند -  ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به [[عظمت علوى]] نمى‏ نگريستند.</big><big><br />خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى‏ كنيم كه در سايه احاديث ائمه‏ عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب‏ ها به [[بركت]] آنها پيدا كرده‏ اند، [[شيعيان]] چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز [[حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] يا يكى از ائمه تا امام زمان ‏عليهم السلام در ميان مردم حضور مى‏ يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى‏ داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى‏ شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سرمه چشمان خود مى ‏نمودند.</big><big><br />نمونه بارز آن [[تبرک]] به غبار [[حرم‏ هاى شريفه]] است، بلكه در زيارات به صراحت مى‏ گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر [[تربت حسينى]] است كه در طول قرن ‏ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين ‏عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر [[عاشورايى]] دارد [[شيعيان]] آن را تا اقصى نقاط جهان براى [[تبرک]] مى‏ برند.</big>'''<big><br />پاسخ به دو اشكال تراشى :</big>'''
<big>جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان -  با آن همه فضايل كه درباره [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] شنيده بودند -  ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به [[عظمت علوى]] نمى‏ نگريستند.</big><big><br />خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى‏ كنيم كه در سايه احاديث ائمه‏ عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب‏ ها به [[بركت]] آنها پيدا كرده‏ اند، [[شيعيان]] چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز [[حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] يا يكى از ائمه تا امام زمان ‏عليهم السلام در ميان مردم حضور مى‏ يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى‏ داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى‏ شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سرمه چشمان خود مى ‏نمودند.</big><big><br />نمونه بارز آن [[تبرک]] به غبار [[حرم‏ هاى شريفه]] است، بلكه در زيارات به صراحت مى‏ گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر [[تربت حسينى]] است كه در طول قرن ‏ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين ‏عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر [[عاشورايى]] دارد [[شيعيان]] آن را تا اقصى نقاط جهان براى [[تبرک]] مى‏ برند.</big>'''<big><br />پاسخ به دو اشكال تراشى :</big>'''
خط ۱۳۹: خط ۱۴۰:
<big>در همين ماجرا وقتى عده ‏اى از [[منافقين]] گفتند: «درباره [[على]] زياده ‏روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:</big><big><br />كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان [[بندگان]] [[امتحان]] شده ‏اى هستند كه لياقت خود را در [[مقام]] انقياد نشان داده ‏اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد [[كمال]] ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى‏ سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى‏ كنند.</big>
<big>در همين ماجرا وقتى عده ‏اى از [[منافقين]] گفتند: «درباره [[على]] زياده ‏روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:</big><big><br />كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان [[بندگان]] [[امتحان]] شده ‏اى هستند كه لياقت خود را در [[مقام]] انقياد نشان داده ‏اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد [[كمال]] ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى‏ سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى‏ كنند.</big>


== <big> '''اعتراض حارث دليل بر ولايت'''<ref>اسرار غدير: ص  ۱۱۹ - ۱۱۶</ref></big> ==
== <big> '''اعتراض حارث دليل بر ولايت'''<ref>اسرار غدير: ص ۱۱۶  - ۱۱۹.</ref></big> ==
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[حارث فهرى]] و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان [[صاحب اختيارى]] بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين [[جسارت]] نسبت به [[ساحت مقدس]] آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» <ref>نجم /  ۳</ref>.  چيزى جز [[وحى]] و [[كلام خداوند]] نيست.</big><big><br />در واقع داستان [[حارث فهرى]] نوعى [[مباهله]] در مورد مرددين در معناى «[[مولا]]» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «[[مولا]]» اين است كه [[على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] [[صاحب اختيار]] ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً [[حق]] را نشان داد و عذابى بر سر [[حارث]] فرستاد و او را هلاك كرد تا معناى «[[مولا]]» به معناى «[[اولى بنفس]]» ثابت شود.</big>
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[حارث فهرى]] و چند نفر ديگر پس از [[خطبه غدیر]] پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان [[صاحب اختيارى]] بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين [[جسارت]] نسبت به [[ساحت مقدس]] آن حضرت شدند، وگرنه همه مى‏ دانند كه تمام گفته‏ هاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» <ref>نجم /  ۳.</ref>.  چيزى جز [[وحى]] و [[كلام خداوند]] نيست.</big><big><br />در واقع داستان [[حارث فهرى]] نوعى [[مباهله]] در مورد مرددين در معناى «[[مولا]]» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «[[مولا]]» اين است كه [[على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام]] [[صاحب اختيار]] ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً [[حق]] را نشان داد و عذابى بر سر [[حارث]] فرستاد و او را هلاك كرد تا معناى «[[مولا]]» به معناى «[[اولى بنفس]]» ثابت شود.</big>


== '''<big> اعتراض حارث در غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۸۲  ۶۰ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹ ۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۳۴  - ۲۹</ref>.</big>''' ==
== '''<big> اعتراض حارث در غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۶۰، ۸۲  . واقعه قرآنى غدير: ص۱۴۸، ۱۴۹ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۹  -۳۴.</ref></big>''' ==


<big>اصل [[واقعه غدير]] يك [[اتمام حجت الهى]] بر بشريت و ادامه [[اتمام حجت]]‏ هاى [[خداوند]] با ارسال پ[[يامبران‏ عليهم السلام]] بود. پس از [[غدير]] نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و [[امضاى ربوبى]] -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچ كس هيچ عذرى درباره [[اعتقاد به غدير]] و [[ابلاغ]] آن به نسل ‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با [[غدير]] شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.</big><big><br />از جمله ماجراى [[حارث فهرى]] بود؛ واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، [[امضاى الهى]] را بر خط پايان [[غدير]] ثبت كرد جريان «[[حارث فهرى]]» بود.</big><big><br />پس از پايان [[خطبه غدير]]، عصر روز بيستم ذى‏ الحجة روز سوم [[غدير]] و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن [[حاضر در غدير]] بدون استثنا با [[نبوت|مقام نبوت]] و سپس با [[مقام ولايت]] [[بيعت]] كرده بودند. از سوى ديگر [[غيظ]] [[منافقين]] به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فضيلت بلندى از مناقب [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] بر زبان جارى فرمودند و همين جرقه‏ اى بر دل [[منافقين]] شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.</big><big><br />در طول اين سه روز [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در هر مناسبتى [[فضايل و مناقب اميرالمؤمنين]] و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى‏ فرمودند. در آن لحظات عده ‏اى از [[اصحاب]] خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند، و [[حارث فهرى]] از بين آنها آمادگى بيشترى براى [[جسارت]] داشت و در واقع زبان [[منافقين]] به حساب مى ‏آمد. او در آخرين ساعات روز سوم، به همراه [[دوازده نفر]] از اصحابش نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمدند و او از طرف بقيه گفت:</big><big><br />اى [[محمد]] سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از [[جانب]] پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا [[نماز]] و [[زكات]] و [[حج]] و [[جهاد]] را از [[جانب]] پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين [[على بن ابى ‏طالب]] كه گفتى: «[[مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ]]...» از [[جانب پروردگار]] گفتى يا از پيش خود گفتى؟</big><big><br />حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: [[خداوند]] به من [[وحى]] كرده است، و واسطه بين من و خدا [[جبرئيل]] است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.</big>
<big>اصل [[واقعه غدير]] يك [[اتمام حجت الهى]] بر بشريت و ادامه [[اتمام حجت]]‏ هاى [[خداوند]] با ارسال پ[[يامبران‏ عليهم السلام]] بود. پس از [[غدير]] نيز پروردگار قادر متعال -  به عنوان مهر تأييد و [[امضاى ربوبى]] -  در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچ كس هيچ عذرى درباره [[اعتقاد به غدير]] و [[ابلاغ]] آن به نسل ‏هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با [[غدير]] شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.</big><big><br />از جمله ماجراى [[حارث فهرى]] بود؛ واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، [[امضاى الهى]] را بر خط پايان [[غدير]] ثبت كرد جريان «[[حارث فهرى]]» بود.</big><big><br />پس از پايان [[خطبه غدير]]، عصر روز بيستم ذى‏ الحجة روز سوم [[غدير]] و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن [[حاضر در غدير]] بدون استثنا با [[نبوت|مقام نبوت]] و سپس با [[مقام ولايت]] [[بيعت]] كرده بودند. از سوى ديگر [[غيظ]] [[منافقين]] به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فضيلت بلندى از مناقب [[حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام]] بر زبان جارى فرمودند و همين جرقه‏ اى بر دل [[منافقين]] شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.</big><big><br />در طول اين سه روز [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در هر مناسبتى [[فضايل و مناقب اميرالمؤمنين]] و اهل‏ بيتش را براى مردم بيان مى‏ فرمودند. در آن لحظات عده ‏اى از [[اصحاب]] خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده ‏اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند، و [[حارث فهرى]] از بين آنها آمادگى بيشترى براى [[جسارت]] داشت و در واقع زبان [[منافقين]] به حساب مى ‏آمد. او در آخرين ساعات روز سوم، به همراه [[دوازده نفر]] از اصحابش نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمدند و او از طرف بقيه گفت:</big><big><br />اى [[محمد]] سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از [[جانب]] پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا [[نماز]] و [[زكات]] و [[حج]] و [[جهاد]] را از [[جانب]] پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين [[على بن ابى ‏طالب]] كه گفتى: «[[مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ]]...» از [[جانب پروردگار]] گفتى يا از پيش خود گفتى؟</big><big><br />حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: [[خداوند]] به من [[وحى]] كرده است، و واسطه بين من و خدا [[جبرئيل]] است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.</big>