بلاغت در خطبه غدير: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۱۵: خط ۴۱۵:


== پانویس ==
== پانویس ==
[[رده:اعتقادات غدیری]]
<references />
[[رده:میراث مکتوب غدیر]]
[[رده:خطابه غدیر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۴۱

بلاغت در خطبه غدير[۱]

خطبه غدیر از نظر فصاحت كلام و بلاغت سخن و به كار گرفتن بدايع كلمات بى ‏نظير است.

با توجه به اقتضاى سنگينى پيام و محتواى بلند آن، تركيب خاصى از كلام بليغ بر لسان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جارى شده كه لايق شأن عظيم ترين پيام رسانى از طرف حى متعال است.

بلاغت به معناى مراعات مقتضاى حال و مخاطب و موضوع در سخنورى، چنان در خطابه غدیر متجلى شده كه از يک سو صد و بيست هزار مخاطب را به اضافه تمامى نسل‏ هاى آينده مسلمين در نظر گرفته؛ و از سوى ديگر در سراسر سخنرانى از موضوع ولايت خارج نشده، و مقتضاى حال را پيش بينى آينده بلند مدت اسلام در نظر گرفته و به همان عظمت سخن گفته است.

بديع به معناى به كار گرفتن زيبايى كلام نيز، از آغاز حمد و ثناى خطبه تا انجام آن چشمگير است، كه با مراعات عظمت پيام در قالب خاص خود جلوه‏ گر شده؛ و در گونه‏ اى كه اهداف سخنران و دريافت مخاطبين ملاحظه شده باشد، در بالاترين گونه آن مورد استفاده قرار گرفته است.

كلمات فشرده و پر محتوايى در خطابه به كار رفته كه درک معانى آنها نياز به دقت فراوان دارد، و به عبارت ديگر جملات و كلمات دقيقى است كه نياز به تفسیر مفصل دارد.

از همان آغاز خطابه، حمد و ثناى آن با زيباترين كلمات و جملات و تركيب‏ ها آغاز شده، و در طول خطبه اين روند با تنوع در گونه هاى خطاب ادامه يافته است.

صور خيال و اسلوب‏ هاى بلاغى از شگردهاى مخيّلانه ابلاغ معناى مورد نظر متناسب با احوال مخاطب هستند، كه از ديرباز در روند تكاملى خود از مبانى بسيارى تأثير فراوانى پذيرفته ‏اند. از جمله مهم ‏ترين آنها، آيات قرآنى و روايات فرقانى است.

خطبه غدير كه از حماسه جاودانه و روشنگرانه اعلام ولایت على مرتضى‏ عليه السلام و اتمام نعمت معرفى وجود مبارک ولىّ خدا و تكسوار نهج البلاغه از زبان رسول ‏الله‏ صلی الله علیه و آله -  كه افصح العرب در تاريخ فصاحت است -  انشاد گرديده است، علاوه بر ابلاغ رسالت و تتميم نعمت و كرامت، آلبومى از اسلوب‏ هاى بلاغى متعددى است كه بايسته تأمل و شايسته تعقل اند.

بر اين مبنى، در اينجا سعى شده علاوه بر استخراج برخى از صور خيال و اسلوب‏ هاى متخيلانه ابلاغ معنى در اين خطبه، معانى باطنى آن اسلوب‏ ها را بر مبناى آيات قرآن و روايات حضرات كلمات التامات مورد بررسى قرار داده، و ضمن بازكاوى مضامين اين خطبه در آيات و روايات، ميزان تأثير عبارات قرآن كريم در ايجاد اسلوب ‏هاى بلاغى خطبه مذكور نشان داده شود.

همچنين در حد مجال مقال سعى شده تا انعكاس آن مضامين در آيينه ادبیات فارسى گزارش شود، تا از اين رهگذر ابعاد صور خيال و بلاغت تصوير و جنبه ‏هاى بلاغى اين خطبه مورد بحث و بررسى قرار گيرد.در اينجا به استخراج و تحليل تصاوير بلاغى و ميزان تأثير قرآن كريم بر صور خيالى خطبه غدير و بررسى سوابق آن در روايات و تفاسير مأثور و در آئينه ادبيات فارسى پرداخته شده است.

تا از اين رهگذر مراتب تشبيهات، استعارات و كنايات اين خطبه مشهور بررسى شود؛ كه ابتدا مقدمه و سپس بخش ‏هاى خطبه غدیر را بررسى مى‏ كنيم:

مقدمه

رويداد غدير خم و خطبه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در آن مكان، حماسه جاودانه ‏اى است كه هيچ رويدادى به شهرت آن نبوده، و تنها خطبه ‏اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نه تنها شنيدن و دانستن آن را بر همگان واجب كرده، بلكه رساندنش به گوش ديگران را نيز بر همه تكليف فرموده، و آن را مهم‏ترين امر به معروف و نهی از منکر بيان داشته است.

در اين خطبه، پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور ابلاغ رسالتى بزرگ و الهى است و آن معرفى على ‏عليه السلام به عنوان ولىّ امر مسلمين است.

پس از بررسى اسلوب‏ هايى مانند تشبیه و استعاره و کنایه و بعد از استخراج اسلوب ‏هاى بلاغى خطبه غدير، تحليل و تبيين معانى باطنى آنها را نيز از ديدگاه قرآن و تفاسير و روايات مأثور مورد بررسى قرار داده، و در آن سعى بر استناد مضمون اسلوب ‏هاى بلاغى خطبه غدير با احاديث و روايات بوده است.

همچنين در موارد ممكن، انعكاس آن معانى را در آئينه ادب فارسی و اشعار شعرا بيان داشته‏ ايم؛ اشعارى كه برگرفته از فرهنگ ناب دينى هستند، و شعرايى كه شعر خود را با مفاهيم اسلامى عجين كرده و كوشيده‏ اند كه حقايق و معارف الهى را با صبغه هنرى عرضه كنند.

اين از مواردى است كه ضرورت اين بحث را آشكار مى كند.لذا اين مقاله در پى پاسخ به پرسش ‏هاى ذيل است:

۱. صور خيال و اسلوب‏هاى بلاغى چه جلوه و نقشى در خطبه غدير داشته است؟

۲. الفاظ آيات قرآن كريم چه جلواتى در اسلوب‏هاى بلاغى خطبه غدير داشته است؟

۳. معانى قرآن در خلق تصاوير بلاغى و بيانى خطبه غدير چه نمودها و نقوشى ساخته است؟

۴. انعكاس شيوه‏ هاى بلاغى خطبه غدير در روايات و احاديث بعد از آن به چه ميزان بوده است؟

۵ . تأثير روايات و احاديث در تقويت معنى و اسلوب‏هاى بلاغى خطبه غدير تا چه ميزان بوده است؟

۶ . صور خيال و اسلوب‏ هاى بلاغى خطبه غدير تا چه ميزان در آئينه ادبيات فارسى انعكاس يافته‏ اند؟

در اينجا تشبيهات، استعارات و كنايات خطبه غدير استخراج شده است. از آنجا كه در كتاب‏ هاى گوناگونِ علم بيان، اعم از فارسى و عربی، به تفصيل درباره صور خيال و اسلوب‏ هاى بلاغى و بيانى بحث شده است، و به فهرستى از كتاب‏ هاى مفيد در اين زمينه در منابع و مآخذ اكتفا شده است.

تشبيهات

الف) امام مبين

مَعاشِرَ النّاسِ ما مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَ قَدْ أَحْصاهُ الله فِی ، وَ کلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَ ما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ:

اى مردم، علم و دانشى در عالم وجود ندارد مگر اينكه خداوند در من قرار داده، و من هم عموم دانش‏ هايى را كه می دانستيم به رهبر پرهيزكاران على ‏عليه السلام تفويض نمودم. هيچ علمى در عالم نبوده مگر اينكه به على‏ عليه السلام آموختم، و او پيشوايى است كه آنها را براى شما بيان مى‏ كند.[۲]

در قرآن كريم تركيب امام مبين آمده است، و رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در اين خطبه حضرت على‏ عليه السلام را امام مبين معرفى فرموده ‏اند:

«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ ۚ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ».[۳]

محمد فضولى در فضيلت امام على‏ عليه السلام مى‏ گويد:

در اين طريقه احسن به اندک ايـامى*** بسان دولت آل‏ على گرفت كـــمال

زهى امام مبين، مقتداى انس و ملک*** كه درگهش همه را هست قبله آمال[۴]

ب) اخوان الشياطين

إِنَ‏ حِزْبَ‏ اللَّهِ‏ هُمُ‏ الْغالِبُونَ‏، أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَ عَلِيٍّ ‏عليه السلام ٍّ هُمْ أَهْلُ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ الْحَادُّونَ وَ هُمُ الْعَادُّونَ وَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِين‏، ِ الَّذِينَ‏ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ:

و ايشان (پيامبر و امامان پس از وى) حزب اللَّه هستند كه رستگار و پيروز خواهند بود. بدانيد كه دشمنان على ‏عليه السلام موجد اختلاف و معاند حق هستند و برادران شياطين می ‏باشند، كه بعضى از آنها اراجيف و خرافات و دغل بازى را به بعض ديگر القاء مى ‏كنند.[۵]

پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله دشمنان على‏ عليه السلام را به شياطين و اخوان شيطان تشبيه مى‏ كنند، كه نصيبى جز زيانكارى ندارند. در آيه ۳۰ سوره اعراف نيز تركيب «اخوان الشياطين» به كار رفته است. با اين تفاوت كه طرف اول تشبيه در آيه مذكور مبذّرين و اسراف‏كاران هستند، كه مستفاد از اين آيه مى‏ باشد: «إِنَ‏ الْمُبَذِّرِينَ‏ كانُوا إِخْوانَ‏ الشَّياطِينِ‏».

همچنين در روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله كسى كه ازدواج نكرده و از اين حالت شاد باشد را برادر شيطان مى‏ خواند:

عبدالبر، عن عكاف بن وداعه: أَنَّهُ‏ أَتَى‏ النَّبِيَ‏ ‏صلى الله عليه و آله فَقَالَ لَهُ: زوّجه يا عكاف؟

قالَ: لَا.

قالَ: وَ لَا جارية؟

قالَ: لَا.

قالَ: وَ اَنتَ صَحِيح موسر؟

قال: نَعَمْ وَ الْحَمْدُ الِلَّهِ.

فقال: فَأَنْتَ إِذاً مِنْ‏ إِخْوَانِ‏ الشَّيَاطِين‏، إنْ كُنْتَ مِنْ رُهْبَان النَّصَارَى فَأَلْحَقَ بِهِمْ.[۶]

در روايت ديگر آمده است: شِرَارُكُمْ‏ عُزَّابُكُمْ‏ وَ الْعُزَّابُ إِخْوَانُ الشَّيَاطِين‏.[۷]

ج) اصحاب صحيفه

مَعَاشِرَ النَّاسِ، إنَّهُمْ وَ أنْصَارَهُمْ وَ أتْبَاعَهُمْ فِي الدَّرَكِ الْأسْفَلِ مِنَ النَّارِ، وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ. أَلَا إنَّهُمْ أصْحَابُ الصَّحِيفَةِ:

اى مردم، اين رهبران چنينى و ياران و پيروانش در آن طبقه نهايى آتش دوزخ مخلد خواهند بود. چه قدر نكبت است جايگاه خودخواهان (اين زمامداران نابكار آينده اين امت). بدانيد آنان اصحاب صحيفه اند.[۸]

پیامبر صلی الله علیه و آله زمامداران و فرمان روايان نابكار به اصحاب صحیفه تشبيه مى‏ كنند، كسانى كه درآتش دوزخ مخلد هستند.

د) ثقل اصغر و ثقل اكبر

مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ‏ عليه السلام مَوْلَاهُ. وَ هُوَ عَلِىّ بْن أبِي‏ طَالِب ‏عليه السلام، أخِي وَ وَصِيّي وَ مُوَالَاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أنْزَلَهَا عَلَىّ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، انَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ وُلْدِي‏ عليهم السلام هُمُ الثّقْلُ الأصْغَر، وَ الْقُرْآن الثّقْلُ الْأكْبَر. فَكُلّ وَاحِدٍ مُنبّئ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِق لَهُ. لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْض. هُم أمَنَاءُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ حُكَمَاؤُهُ فِي أرْضِهِ:

هر كس من مولاى او هستم اين على‏ عليه السلام مولاى او است. و اين على پسر ابی طالب‏ عليه السلام برادر من و وصى من است، و دوستى و صميميت او از طرف خدا بر من نازل شده است.

اى مردم، همانا على و پاكان از فرزندان من‏ عليهم السلام ثقل اصغر هستند، و قرآن ثقل اکبر است.

هر يک از اين دو ثقل از ديگرى خبر می‏ دهد (قرآن اهل‏ بيت‏ عليهم السلام را معرفى مى‏ كند و عترت قرآن را تفسير مى‏ نمايد.

اين دو با هم آميخته ‏اند و از هم جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.

بدانيد اين افراد امناء خداوند در جهان آفرينش هستند، و فرمانداران خدا در كره خاک مى ‏باشند.[۹]

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خطبه، خود به تشريح مطلب مى ‏پردازد و على و پاكان از اولاد او عليهم السلام را ثقل اصغر و قرآن را ثقل اكبر معرفى مى‏ كند، كه از لحاظ ادبى در قالب تشبيه شده ‏اند.

طرفين تشبيه هر دو مفيد مى‏ باشند؛ يعنى دو كلمه يا بيشتر چنان با هم تركيب شده كه در حكم يک كلمه باشد. از قبيل مضاف و مضاف اليه، يا صفت و موصوف.[۱۰]

پس هر كجا مشبّه يا مشبّه‏به مقيد باشد آن را در حكم تشبيه مفرد بايد شمرد نه در حكم تشبيه مركب.

در تشبيه دوم كه قرآن را ثقل اكبر خوانده است، طرف اول تشبيه يعنى مشبه مفرد و مشبه به مقيد مى‏ باشد، و باز هم در حكم مفرد مى‏ باشد.

هـ) جنب اللَّه

وَ اتَّقُوا اللهَ أَنْ تُخَالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها، إنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذِي ذَكَرَ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ تَعَالَى: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللهِ»:

بپرهيزيد از مخالفت خدا، چون ممكن است قدم پس از استحكام و ثوبت بلغزد. خداوند به آنچه انجام دهيد آگاه است، اى مردم خدا در قرآن به عنوان بيان زبان حال مجرمين در قيامت مى ‏فرمايد:

انسان (گنهكار روز قيامت) مى ‏گويد: واى بر آنچه در مورد جنب الله كوتاهى كردم (و از دست دادم) . مراد از اين جنب الله على ‏عليه السلام است.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خطبه حضرت على ‏عليه السلام را جنب الله خوانده است. همچنان كه او را امام مبین و صراط مستقیم و... تشبيه مى ‏كند:

جنب اللَّه: على و ولايت على‏ عليه السلام

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيز خود در قالب تشبيه روايى به بيان اين مطلب مى ‏پردازد: عن اسماعيل بن قتيبه، عن ابى ‏العلاء الخفاف، عن ابى‏ جعفر عليه السلام، قال: اَميرُالمؤمنين‏ عليه السلام:

أنَا وَجْهُ اللَّهِ، أنَا جَنْبُ اللَّهِ، وَ أنَا الْأوّلُ وَ الْآخِرُ، وَ أنَا الظَّاهِرُ وَ أنَا الْبَاطِنُ... .[۱۱]

از امام رضا عليه السلام در مورد «فِي جَنْب اللهِ» نقل شده است: قال: فِي وَلَايَةِ عَلِىّ ‏عليه السلام. وَ قَالَ أمِيرَالْمُؤْمِنِينَ‏ عليه السلام: أنَا صِرَاطُ اللهِ، أنَا جَنْبُ اللهِ.[۱۲]

جنب ‏اللَّه: اهل‏ بيت‏ عليهم السلام

ابى‏ جعفر عليه السلام: ُ نَحْنُ جَنْبُ اللهِ وَ نَحْنُ صَفْوَتُهُ وَ نَحْنُ خِيَرَتُهُ وَ نَحْنُ‏ مُسْتَوْدَعُ‏ مَوَارِيثِ‏ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام،ِ وَ نَحْنُ أُمَنَاءُ اللهِ وَ نَحْنُ حُجَّةُ اللهِ... ، وَ نَحْنُ أَئِمَّةُ الْهُدَى وَ نَحْنُ مَصَابِيحُ الدُّجَى‏.[۱۳]

حزب الله: اُولَئِكَ أَوْلِيَاء الله، لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ ألَا إنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغَالِبُونَ:

اينان اولياء خدا هستند، كه در راه خدا ترس و اندوهى بر آنان نيست، و هم ايشان حزب الله اند كه رستگار و پيروز خواهند بود... .[۱۴]

پيامبر صلى الله عليه و آله، فرزندان على و امامان‏ عليهم السلام را به حزب الله تشبيه كرده ‏اند كه همواره پيروز و رستگار هستند. در قرآن كريم نيز از ايمان آورندگان به عنوان حزب الله ياد شده است. مانند آيه ذيل:

«وَ مَنْ‏ يَتَوَلَ‏ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ الَّذِينَ‏ آمَنُوا فَإِنَ‏ حِزْبَ‏ اللَّهِ‏ هُمُ‏ الْغالِبُون‏»[۱۵]:

و هر كس كه ولى و فرمان فرماى او خدا و رسول و اهل ايمان اند (پيروز است) كه تنها لشكر خدا فاتح و غالب خواهد بود.حزب الله: على‏ عليه السلام قال على ‏عليه السلام:

أنَا وَصِىّ الْأَوْلِيَاء وَ أنَا مِنْ حِزْب اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ صلى الله عليه و آله.[۱۶]

قَالَ رَسُولُ ‏اللهِ‏ صلى الله عليه و آله: حِزْبُ‏ عَلِيٍ‏ حِزْبُ‏ اللَّهِ‏ وَ حِزْبُ أَعْدَائِهِ حِزْبُ الشَّيْطَانِ.[۱۷]

قال رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله: َ يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ‏ شِيعَةُ اللَّهِ‏ وَ أَنْصَارُكَ‏ أَنْصَارُ اللهِ‏ وَ أَوْلِيَاؤُكَ أَوْلِيَاءُ اللهِ وَ حِزْبُكَ حِزْبُ اللهِ.[۱۸]

حزب الله: اهل ‏بيت‏ عليهم السلام قال الحسين‏ عليه السلام: نَحْنُ‏ حِزْبُ‏ اللهِ‏ الْغَالِبُونَ‏ وَ عِتْرَةُ رَسُولِ‏ اللهِ صلى الله عليه و آله الْأَقْرَبُونَ.[۱۹]

ز) خيرة الله ان خاتم الأئمة منّا القائم المهدى‏ عليه السلام... . إِنَّهُ‏ يَسِمُ‏ كُلَ‏ ذِي‏ فَضْلٍ‏ بِفَضْلِهِ‏ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِه‏. أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللهِ:

بدانيد كه آخرين امام قائم ما مهدى‏ عليه السلام است... . او كسى است كه مقام هر صاحب فضيلتى را تثبيت مى‏ كند، و هر جاهل و نادانى را در مرحله جهل خود مى ‏نشاند. او است كسى كه خدا وى را براى اين مقام اختيار فرموده است... .[۲۰]

خيرة اللَّه: على و اهل‏ بیت‏ علیهم السلام در تأييد مطلب فوق، امام محمد باقر علیه السلام مى‏ فرمايند:َ نَحْنُ‏ خِيَرَةُ اللَّهِ‏ وَ نَحْنُ‏ الطَّرِيقُ‏ الْوَاضِحُ‏ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيم‏ُ.[۲۱]

و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله در وصف على و فرزندان آن حضرت‏ عليهم السلام مى ‏فرمايند: عَلِيٌ‏ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ‏ وُلْدِهِ‏، فَإنَّهُمْ خِيَرَةُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ صَفْوَتِهِ.[۲۲]

قال رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله: أنْتَ يَا عَلِىّ وَ وَلَدَاىَ خِيَرَة اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ.[۲۳]

ح) صراط الله: صراط مستقيم

إنَّ اللَّهَ قَدْ أمَرَنِي وَ نَهَانِي. وَ قَدْ أَمَرْتُ‏ عَلِيّاً عليه السلام وَ نَهَيْتُهُ، فَعَلِمَ الْأَمْرَ وَ النَّهْيَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَل‏. َّ فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ‏ تَسْلَمُوا وَ أَطِيعُوا تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا لِنَهْيِهِ‏ تَرْشُدُوا. صِيرُوا إِلَى‏ مُرَادِهِ‏ وَ لَا تَتَفَرَّقْ‏ بِكُمُ‏ السُّبُلُ‏ عَنْ‏ سَبِيلِه‏.

مَعَاشِرَ النَّاسِ، أنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أمَرَكُمْ بِاتِّبَاعِهِ. ثُمَّ عَلِىّ‏ عليه السلام مِنْ بَعْدِي، ثُمَ‏ وُلْدِي‏ مِنْ‏ صُلْبِه‏ِ ‏عليهم السلام. أَئِمَّةٌ يَهْدُونَ‏ إِلَى‏ الْحَقِ‏:

اى مردم، خداوند اوامر و نواهى شرعى را ابلاغ فرمود. من هم آنها را به على‏ عليه السلام آموختم. به فرمان وى گوش فرا دهيد و اطاعت كنيد تا هدایت شويد، و آنچه شما را نهى بفرمايد خوددارى كنيد تا رشد يابيد.

به سوى مراد پروردگار و هدف وى توجه كنيد. راه ‏هاى ديگر شما را از راه خدا منحرف نكند.

اى مردم، من آن شاهراه مستقيمى هستم كه خدا به شما امر كرده. پس رهرو آن باشيد. و بعد از من آن صراط مستقيم على‏ عليه السلام، و پس از وى فرزندان من از صلب اوعليهم السلام هستند.

همان پيشوايانى كه به سوى حق راهنمايى مى‏ كنند.[۲۴]

در اين خطبه، پيامبر صلى الله عليه و آله خود را به صراط الله و سپس على و فرزندان او عليهم السلام را نيز به صراط مستقيم تشبيه كرده است، و چون وجه شبه نيز در آن ذكر شده، يعنى هدايت و راه يافتن در حوزه تشبيه مفصل قرار مى‏ گيرد؛ يعنى تشبيهى كه وجه شبه در آن ذكر شده باشد.[۲۵]

و اما بررسى تشبهى فوق در روايات و تفاسير مأثور:

صراط مستقيم: قرآن و آل‏ محمد عليهم السلام

پيامبر صلى الله عليه و آله در قالب تشبيه روايى مى‏ فرمايند: الْقُرْآنُ صِرَاطُ اللَّهِ.[۲۶]

امام صادق‏ عليه السلام مى‏ فرمايند:

وَ أَنَ‏ هذا صِراطِي‏ مُسْتَقِيماً يَعْنِي‏ الْقُرْآنَ‏ وَ آلَ‏ مُحَمَّد عليهم السلام.[۲۷]

صراط مستقيم: على‏ عليه السلام و ولايت او

قال على‏ عليه السلام: أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ‏ الْمُسْتَقِيمُ‏ وَ عُرْوَتُهُ‏ الْوُثْقَى‏.[۲۸]

صراط مستقيم: طريق امامت و ولايت على ‏عليه السلام

أَنَّكَ‏ عَلَى‏ وَلَايَةِ عَلِيٍ‏ وَ عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيم‏.[۲۹]

با توجه به خطبه غدير و نيز تأويل و معناى باطنى صراط مستقيم در روايات و تفاسير، اين معنى در آئينه ادبيات فارسى انعكاس يافته است، و شعرا نيز تأويل و معناى حقيقى آن را بيان كرده ‏اند.

از جمله:صراط مستقيم: قرآن، سنت و شرع

قرآن شفاشناس كه حبلى است بس متين*** سنت نجات دان كه صراطى است مسقيم.[۳۰]

در جاى ديگر مى‏ گويد:

قايد و سايق صراط الله *** به ز قرآن مدان و به ز اخبار[۳۱]

و در جاى ديگر مى ‏گويد:

از صراط المستقيم شرع پا بيرون منه *** چون گسست از رشته سوزن، زود خود را گم كند [۳۲]

قاآنى نيز در بيت ذيل مراد از صراط مستقيم را حضرت على‏ عليه السلام بيان كرده و آن را به طريق استعاره به كار برده است:

صراط المستقيم: على‏ عليه السلام

چون صراط المستقيمت هست تا كى ز ابلهى*** ديده در فحشاء، دل در بغى و منكر داشتن [۳۳]

و نيز:

هر نفس بوى دل آيد از صراط مستقيم*** تا نگويى عشق ره آورد را كه راه آورد كو [۳۴]

ط) كلمه طيبه

مَعَاشِرَ النَّاسِ،فَاتَّقُوا اللهَ‏ وَ بَايِعُوا عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ كَلِمَةً طَيِّبَةً بَاقِيَةً يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ وَفَى:

مردم از خدا بترسيد و با على اميرالمؤمنين و حسن و حسين و رهبران بعد از آنها عليهم السلام بيعت كنيد. (پيشوايان آينده شما) كلمه طيبه باقيه خداوند هستند.[۳۵]

پيامبر صلى الله عليه و آله در كلام فوق، دوازده امام‏ عليهم السلام را به كلمه طيبه تشبيه كرده ‏اند، كه آيه مرتبط با آن در قرآن كريم عبارت است از:

«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ‏ وَ فَرْعُها فِي‏ السَّماءِ».[۳۶]

كلمه طيبه: قرآن رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله: قَالَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ: «مَثَل كَلِمَة طَيِّبَة» يَعْنِى الْقُرْآن «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةً».[۳۷]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ علیه السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ‏ وَ فَرْعُها فِي‏ السَّماءِ قَالَ النَّبِيُّ وَ الْأَئِمَّةُ هُمُ الْأَصْلُ الثَّابِتُ وَ الْفَرْعُ الْوَلَايَةُ لِمَنْ دَخَلَ فِيهَا.[۳۸]

ى) كلمه باقيه

وَ لَا أَمْرٌ بِمَعْرُوفٍ‏ وَ لَا نَهْيٌ‏ عَنْ‏ مُنْكَرٍ إِلَّا مَعَ‏ إِمَامٍ‏ مَعْصُوم‏. مَعَاشِرَ النَّاسِ، ِ الْقُرْآنُ‏ يُعَرِّفُكُمْ‏ أَنَ‏ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ بَعْدِهِ‏ وُلْدُهُ‏، وَ َ عَرَّفْتُكُمْ أَنَّهُمْ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ. حَيْثُ يَقُولُ الله فِي كِتَابِهِ: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي‏ عَقِبِه‏». و قلت: لَنْ‏ تَضِلُّوا مَا إِنْ‏ تَمَسَّكْتُمْ‏ بِهِمَا:

پيامبر صلى الله عليه و آله به معرفى على و فرزندان وى‏ عليهم السلام مى‏ پردازد و مى ‏فرمايند:

وظيفه امر به معروف و نهى از منكر جز با پيشواى معصوم تحقق نمى‏ يابد. اى مردم، قرآن پيشوايان بعد از على‏ عليه السلام را كه فرزندان اويند به شما معرفى مى‏ كند، و من هم آنان را به شما شناسانيدم؛ كه از نسل من و او مى ‏باشند.

خداوند در مقام معرفى اينان مى ‏فرمايند: «كلمه ‏اى باقى در نسل او»، و من هم در مقام شناساندن ايشان گفته ‏ام: گمراه نمى‏ شويد اگر به آن دو (قرآن و عترت) چنگ بزنيد.[۳۹]

طبق آيه ذيل، پيامبر صلى الله عليه و آله اولاد اميرالمؤمنين على ‏عليهم السلام را كلمه باقيه مى ‏خواندند، و در اين آيه توحيد و خداشناسى را كلمه باقيه معرفى مى ‏كند:

كلمه باقيه: توحيد «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي‏ عَقِبِهِ‏ لَعَلَّهُمْ‏ يَرْجِعُونَ‏»[۴۰]:

و (اين خداپرستى و توحيد را) در همه ذريه او (ابراهيم ‏عليه السلام) تا قيامت كلمه باقى گردانيد (به خصوص در محمد و آل پاكش ‏عليهم السلام) تا همه فرزندانش به خداى يكتا بازگردند.

كلمه باقيه: امامت

قال: الْكَلِمَةُ الْإمَامُ، وَ الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ قَوْلُهُ: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي‏ عَقِبِهِ‏ لَعَلَّهُمْ‏ يَرْجِعُونَ»، يَعْنِى الْإمَامَة.[۴۱]

و عن الصادق ‏عليه السلام: الْكَلِمَةُ الْبَاقِيَة فِي عَقِبِهِ هِىَ الْإمَامَة إلَى يَوْمِ الْقِيَامَة.[۴۲]

ک) هيزم آتش جهنم

فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفُوهُ، فَتَصْلُوْا ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ اُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ.

در اين عبارت مردمان جنايتكار و پاره سنگ‏ هاى گوگرد را به هيزم و آتشگيره جهنم تشبيه مى ‏كنند، و خداوند در قرآن كافران و سنگ پاره ‏ها را آتش‏ افروز جهنم معرفى مى‏ كند:

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ»[۴۳]:

از آتشى بترسيد كه هيزم آن (بدن‏ هاى) مردم و سنگ ‏هاست.

«إِنَ‏ الَّذِينَ‏ كَفَرُوا لَنْ‏ تُغْنِيَ‏ عَنْهُمْ‏ أَمْوالُهُمْ‏ وَ لا أَوْلادُهُمْ‏ مِنَ‏ اللَّهِ‏ شَيْئاً وَ أُولئِكَ‏ هُمْ‏ وَقُودُ النَّارِ»[۴۴]:

ثروت‏ ها و فرزندان كسانى كه كافر شدند نمى‏ تواند آنان را از (عذاب) خداوند باز دارد (و از كيفر رهايى بخشد) .

ل) يد اللَّه

و من بايع فانما يبايع الله يد الله فوق ايديهم: و هر كس بيعت كند با خدا بيعت كرده است و دست خدا بالاى دست‏هاست.به طور كلى، آيات قرآن كريم به دو دسته تقسيم مى‏ شوند:

محكمات و متشابهات:

محكمات آيات روشنى هستند كه جاى هيچ گونه انكار و توجيه و سوء استفاده در آن نيست.

اما در متشابهات، به دليل بالا بودن سطح مطلب يا گفتگو درباره عوالمى كه از دسترس ما بيرون است مانند عالم غیب، جهان رستاخیز، صفات خداوند متعال و... ، فهم معناى نهايى و اسرار و پى بردن به كنه حقيقت آنها به سرمايه خاص علمى نياز دارد؛ كه خداوند مى‏ فرمايد كه فقط خداوند و راسخان در علم اسرار اين آيات را مى ‏دانند و براى مردم تشريح مى‏ كنند، و راسخان در علم عبارتند از:

پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم ‏عليهم السلام.

بحث ديگر، بحث تأويل متشابهات است، و در اينكه متشابهات را بايد تأويل كرد بين اكثر قرآن پژوهان مخصوصاً معتزله و شیعه اتفاق نظر است.

فقط ظاهرگرايان و بعضى از اشعريان افراطى و حشويه بر آن هستند كه بايد از تأویل پرهيز كرد و آيات متشابه را حمل بر معناى ظاهرى كرد و در چند و چون آن ژرف‏ كاوى نكرد.

چنانكه درباره يک عده از آيات قرآنى كه مربوط به برقرارى خداوند بر عرش است، مالک بن انس گفته است: استواء معلوم است و كيفيت آن مجهول است. ايمان به آن واجب است و سؤال از آن بدعت است.[۴۵]

حال آنكه خود عرش الهى و استواء خداوند بر آن و بودن عرش بر آب... ، همه از متشابهات قرآن است و متكلمان و مفسران پيرامون آن بحث و تحقيق كرده ‏اند.

يا آيات مربوط به اوصاف خداوند و رؤيت الهى.

بنابراين، با مراجعه به تعدادى از كتب تفسير و علوم قرآنى، مجموعه ‏اى از اقوال پيرامون محكم و متشابه ديده مى ‏شود، كه پس از جمع‏ آورى عبارت است از:

محكم آيه ‏اى است كه جز يک از معنى را نمى‏ پذيرد، و متشابه آيه‏اى است كه دو وجه و بالاتر را مى ‏پذيرد.[۴۶]

ابومنصور ماتريدى مى ‏گويد: عقل مى ‏تواند محكم را بيان كند، اما متشابه را بدون نقليات و استناد به آنها نمى‏ تواند بيان كند.[۴۷]

متشابه آيه ‏اى است كه در عين آنكه به مدلول لفظى خود دلالت مى‏ كند، از نظر مقصود و معنى مورد ترديد است.[۴۸] با توجه به آنچه گفته شد، مى ‏توان متشابه را در عبارتى كوتاه چنين تعريف كرد:

متشابهات، مجموعه ‏اى از آيات قرآن اند كه داراى چند پهلويى معنايى بوده، و تنها به كمک محكمات و ارجاع به امّ الكتاب و كتاب حكيم و مكنون و محفوظ تأويل آنها دست يافتنى است.

متشابهات، با توجه به اينكه در موضع ريب و شبهه قرار دارند، همتشه دستاويزى براى كژدلان و باطل كيشان و فتنه انگيزان بوده، تا آن را بر معناى ظاهرى حمل كنند، و فرقه‏ هاى انحرافى مختلفى نيز چون ظاهريه، مشبهه، مجسمه، و... ، به وجود آورند.

لذا اوصافى همچون يد الله، وجه الله، عين الله، تدرك الابصار و ... ، در حوزه آيات متشابه هستند. با توجه به اينكه در خطبه غدير به آيه «يد الله فوق ايديهم» اشاره شده است، به بررسى روايات پرداخته و تحليل و تبيين معانى باطنى آن را در تفاسير و روايات مأثور مورد بررسى قرار داده‏ ايم:

يد الله: على‏ عليه السلام تشبيه روايى آن از حضرت على‏ عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايد:

أَنَا عَيْنُ‏ اللهِ‏ وَ أَنَا يَدُ اللهِ‏... ، وَ أَنَا بَابُ اللهِ.[۴۹]

رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله مى‏ فرمايد: الحَجَر يمين الله فى ارضه، فَمَنْ مَسَحَهُ مَسح يد الله.[۵۰] اين آيه و تأويل آن، در آئينه ادب فارسى انعكاس يافته است.

چنانچه سنايى غزنوى در تأويل و تفسير آن مى‏ گويد:

يد او قدرت است و وجه بقایش آمدن حكمتش و نزول عطاش[۵۱]

مثنوى نيز در تأويلى مصداقى و تطبيقى و البته نادرست، دست خضر و پير طريقت را دست حق معرفى مى ‏كند و مى‏ گويد:

صبر كن بر كار خضرى بى نفاق تا نگويد خضر رو هذا فراقگر چه كشتى بشكند تو دم مزن گر چه طفلى را كشد تو مو مكندست او را حق چو دست خويش خواندتا يد الله فوق ايديهم براند[۵۲]

با توجه به آيه «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» و ابيات ذكر شده و اين مطلب كه پیامبر صلی الله علیه و آله خليفه خداست و بيعت با دست پيامبر صلى الله عليه و آله بیعت با خداست، مى ‏توان گفت كه دست خدا اشاره به دست خليفه خدا و ولىّ ‏الله دارد.

استعارات

الف) بحر عميق

انَّ خَاتَم الأئِمَّة مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِىّ ‏عليه السلام... . إِنَّهُ‏ النَّاصِرُ لِدِينِ‏ اللَّهِ‏. أَلَا إِنَّهُ‏ الْغَرَّافُ‏ فِي‏ بَحْرٍ عَمِيقٍ‏:

بدانيد كه آخرين امامان از ما قائم مهدى است... . او ياور دين خداست. آگاه باشيد او از درياى شگرف دانش مشت مشت علم برداشت مى‏ كند.[۵۳]

از تركيب بحر عميق در استعاره از دانش به كار رفته است. يا به عبارت ديگر: پيامبر صلى الله عليه و آله علم و دانش را به دريايى ژرف و عميق تشبيه كرده ‏اند.

بحر عميق: قدر

در روايت ذيل، امیرمؤمنان ‏علیه السلام قدر را به دريايى عميق تشبيه مى‏ كند: قال اميرالمؤمنين ‏عليه السلام لِرَجُلٍ‏ قَدْ سَأَلَهُ‏ عَنِ‏ الْقَدَرِ، فقال: «بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجْهُ».[۵۴]

بحر عميق: قرآن قرآن بحر عميق.[۵۵]

بحر عميق: دنيا

فقال رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه و آله: أَمَا إِنَّهُمَا سَيَكُونَانِ‏ هُمَا الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ علیهماالسلام، وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا.[۵۶]

ب) شيطان

يُكَوِّرُ اللَّيْلَ‏ عَلَى‏ النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى‏ اللَّيْلِ‏. يَطْلُبُهُ‏ حَثِيثاً. قَاصِمَ‏ كُلِ‏ جَبَّارٍ عَنِيدٍ، وَ مُهْلِكُ‏ كُلِ‏ شَيْطَانٍ‏ مَرِيد:

او است توانايى كه شب را به روز و روز را به شب مى‏ چرخاند، و هر يک را به دنبال ديگرى مى‏ فرستد. او است كه هر ستمگر كينه‏ توزى را تباه مى ‏كند، و هر شیطان سركشى را هلاک مى ‏سازد.[۵۷]

در كلام فوق نيز كافران و نافرمانان به شيطان تشبيه شده ‏اند؛ كه شيطان سركش استعاره است. خداوند در آيه ذيل در قالب تمثيل، منافقان را به شيطان تشبيه مى‏ كند:

شيطان: منافقان «َ كَمَثَلِ‏ الشَّيْطانِ‏ إِذْ قالَ‏ لِلْإِنْسانِ‏ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ‏ إِنِّي‏ بَرِي‏ءٌ مِنْكَ‏ إِنِّي‏ أَخافُ‏ اللَّهَ‏ رَبَ‏ الْعالَمِينَ‏»[۵۸]:

اين منافقان در مثل مانند شيطان هستند كه انسان را گفت به خدا كافر شو پس از آنكه آدمى به اطاعت او کافر شد آنگاه به او گويد از تو بيزارم كه من از عقاب پروردگار عالميان سخت مى‏ ترسم.

و در آيه‏ اى ديگر نيز منافقان را حزب شيطان مى‏ خواند: «أُولئِكَ‏ حِزْبُ‏ الشَّيْطانِ‏».[۵۹]

ج) نور

مَعَاشِرَ النَّاسِ، آمِنُوا بِاللَّهِ‏ وَ رَسُولِهِ‏ وَ النُّورِ الَّذِي‏ أُنْزِلَ‏ مَعَهُ‏، مِنْ‏ قَبْلِ‏ أَنْ‏ نَطْمِسَ‏ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها. مَعَاشِرَ النّاسِ! النُّورُ مِنَ اللهِ عَـزَّوَجـَلَّ مَسلُوکٌ فِيَّ ثُمَّ في عَلِيِّ عَلَیه السَّلام. ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ إِلَي الْقائِمِ الْمَهْدِي عَلَیه السَّلام الَّذِى يَأخُذُ بِحَق:

اى مردم، به خدا و رسولش ایمان بياوريد، و به آن نورى كه با او (پيامبر صلى الله عليه و آله) فرود آمده است بگرويد، پيش از آنكه صورت هاى شما رنگ گناه به خود بگيرد و به عقب سر برگردد.

اى مردم، نورى را كه خدا فرستاده در وجود من است، و پس از من در على‏ عليه السلام وجود دارد. پس از او در نسل او خواهد بود، تا آنكه آن به قائم ما مهدى ‏عليه السلام برسد. آن موجود مقدس كه هرگونه حقى را احقاق مى‏ كند.[۶۰]

نور در استعاره از قرآن كريم به كار رفته است، و در ادامه آن به طريق تشبيه مضمر -  يعنى تشبيه پنهان -  بدين معنى كه ظاهراً با ساختار تشبيهى مواجه نيستيم. ولى مقصود گوينده تشبيه است، و به هر حال جمله قابل تأويل به جمله تشبيهى است.[۶۱]

پيامبر صلى الله عليه و آله خود و على‏ عليه السلام را به نور تشبيه كرده ‏اند.

فراز فوق از خطبه غدیر مستفاد از اين آيه مى ‏باشد:

« فَالَّذِينَ‏ آمَنُوا بِهِ‏ وَ عَزَّرُوهُ‏ وَ نَصَرُوهُ‏ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي‏ أُنْزِلَ‏ مَعَهُ‏»[۶۲]:

پس آنان كه به او ایمان آوردند و از او حرمت و عزت نگاه داشتند و يارى او كردند و نورى را كه به او نازل شد پيروى نمودند. منظور از آن قرآن است كه روشن كننده دل‏ه اى تاريک است.

كنايات

الف) اذن پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير

مى ‏فرمايند: وَ سَأَلْتُ‏ جَبْرَئِيلَ‏ أَنْ‏ يَسْتَعْفِيَ‏ لِي‏ عَنْ‏ تَبْلِيغِ‏ ذَلِكَ‏ إِلَيْكُمْ‏. أَيُّهَا النَّاسُ‏ لِعِلْمِي‏ بِقِلَّةِ الْمُتَّقِينَ‏ وَ كَثْرَةِ الْمُنَافِقِينَ‏ وَ إِدْغَالِ‏ الْآثِمِينَ‏ وَ خَتْلِ‏ الْمُسْتَهْزِءِينَ‏ بِالْإِسْلَام‏، الَّذِينَ‏ وَصَفَهُمُ‏ اللَّهُ‏ فِي‏ كِتَابِهِ‏ بِأَنَّهُمْ‏ «يَقُولُونَ‏ بِأَلْسِنَتِهِمْ‏ ما لَيْسَ‏ فِي‏ قُلُوبِهِمْ‏ وَ يَحْسَبُونَهُ‏ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ‏ عَظِيمٌ‏». وَ كَثْرَةِ أَذَاهُمْ‏ لِي‏ فِي‏ غَيْرِ مَرَّةٍ حَتَّى‏ سَمَّوْنِي‏ أُذُناً:از جبرئيل خواهش كردم كه از خدا بخواهد كه مرا از اقدام به اين موضوع معاف بدارد، زيرا مى ‏دانستم افراد با ايمان خيلى كم اند و مردمان دورو و منافق بسيار.

كاملاً به دغلبازى جنايتكاران علم داشتم، و متوجه بودم كه چگونه به اسلام با ديده استهزاء مى ‏نگرند. همان كسانى كه خداوند آنها را در قرآن توصيف فرموده:

«آنها با زبانشان چيزى مى‏ گويند كه در دل‏ هايشان وجود ندارد». اين را براى خود گناهى ناچيز مى‏ پندارند، و حال آنكه نكبت اين جنايت بسيار بزرگ است.

من مى دانستم اينان چقدر به من اذيت خواهند رسانيد، تا حدى كه مرا گوش نامگذارى كردند.[۶۳]

با توجه به محتواى كلام و آنچه كه «نهج الخطابه» آمده است، كلمه «اُذُن» در كنايه از آدم خوش‏باور و ساده ‏لوح به كار رفته است.

اذن الله: پيامبر صلى الله عليه و آله و اولياء عليهم السلام السلام على ابى الأئمة و معدن النبوة... . سلام على اذن للَّه الواعية فى الامم، و يده الباسطة بالنعم... .[۶۴]

ب) كوثر پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير

بعد از اينكه على و فرزندان او عليهم السلام را ثقل اصغر و قرآن را ثقل اكبر معرفى مى‏ كند، به ملازمت هميشگى آن دو اشاره مى‏ كند و مى فرمايند:

لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض: اين دو با هم آميخته ‏اند، و از هم جدا نخواهند شد تا در ساحل كوثر بر من وارد شوند.

كوثر: قرآن، و نبوت:

فاطمه ‏عليها السلام كوثر را مى ‏توان کنایه از قرآن و حضرت زهرا علیها السلام گرفت. چنانكه رسول‏ الله ‏صلی الله علیه و آله مى‏ فرمايد: الكوثر القرآن و النبوة.[۶۵]

آيه اول سوره كوثر نيز اين معنى را تأييد مى ‏كند، كه ما به تو كوثر عطا كرديم: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ‏ الْكَوْثَرَ».

روايات ديگرى نيز در اين باب وجود دارد. از جمله: قال رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه و آله: ِ ذُرِّيَّةُ كُلِ‏ نَبِيٍ‏ مِنْ‏ صُلْبِهِ‏ وَ ذُرِّيَّتِي‏ مِنْ صُلْبِ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاء عليها السلام.

و قال له: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ‏ الْكَوْثَرَ»، يَعْنِي الْخَيْر الْكَثِير مِنْ فَاطِمَة، وَ هُوَ كَثْرَةُ الذّرَارى. من اجل ذلك سُمّيت بالمباركة. [۶۶]

المراد به نهر فى الجنة، و قيل: المراد القرآن و النبوة، و قيل: المراد به ابنته فاطمة.[۶۷] خاقانى نيز در قالب استعاره ادبى به اين مورد اشاره مى‏ كند:

امروز كه تشنه زير خاكى فردا به بهشت گشته سيراب فيض از كرم خدات جوی مدر كوثر مصطفات جويم [۶۸] نتيجه گيرى:مستفاد از اين گفتار اين است كه:

۱. صور خيال و اسلوب‏ هاى بلاغى در خطبه بلند غدير جلوه و نقش ايجادى داشته ‏اند.

۲. الفاظ آيات قرآن كريم در تكوين مراتب و انواع صور خيال در خطبه غدير جلوه و نقش ايجادى داشته ‏اند. مانند الفاظ قرآنى كه عيناً در خطبه غدير به كار رفته است.

از جمله اين موارد است: كلمه طیبه، كلمه باقيه، اخوان الشيطان، يد الله، نور، كوثر و ... .

۳. علاوه بر نقش ايجادى، الفاظ آيات قرآنى در نمودهاى تصويرى و بلاغى خطبه غدير تأثير قابل توجهى گذاشته ‏اند.

۴. انعكاس اسلوب‏ هاى بلاغى خطبه غدير در روايات و احاديث بعد از آن بسيار قابل توجه مى ‏باشد. رواياتى همچون: خيرة الله، جنب الله، حزب الله، ولى الله، صراط مستقيم... .

۵ . تأثير روايات و احاديث در تقويت معنى و اسلوب‏ هاى بلاغى خطبه غدير بسيار چشم‏گير است.

۶ . ضمن تأثير قرآن در اسلوب‏ هاى بلاغى خطبه غدير، بسيارى از آن اسلوب ‏ها در آئينه ادبيات فارسى منعكس شده ‏اند.

پانویس

  1. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۴۸. زلال غدير (مجموعه مقالات) : ش ۱ ص ۴۷ -۶۸ .
  2. غاية المرام (بحرانى) : ج ۱ ص ۳۳۱. نهج الايمان (ابن ‏جير) ص ۹۷. تفسير صافى (فيض كاشانى) : ج ۲ ص ۵۹ .
  3. يس /  ۱۲.
  4. ديوان اشعار فضولى: قصيده شماره ۴۱ بند ۳.
  5. نهج الخطابه (خراسانى) : ج ۱ ص ۱۳۸.
  6. مغنى المحتاج (شريينى) : ج ۳ ص ۱۲۵. المبسوط (سرخسى) : ج ۴ ص ۱۹۳.
  7. مستدرك الوسائل: ج ۱۴ ص ۱۵۶.
  8. نهج الخطابه (خراسانى) : ج ۱ ص ۱۳۴.
  9. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۲۴.
  10. بيان (شميسا) : ص ۸۹ ،۹۰.
  11. اختيار معرفة رجال الحديث: ج ۸ ص ۳۱. تهذيب المقال (ابطحى) : شرح ص ۳۹۲. بصائر الدرجات: ص ۸۱ . شرح اصول الكافى (مازندرانى): ج ۴ ص ۲۲۹، و ... .
  12. مناقب آل ابى‏طالب (ابن شهرآشوب) : ج ۳ ص ۶۴. الكافى: ج ۱ ص ۱۴۵، و ... .
  13. بصائر الدرجات: ص ۸۳ .
  14. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۳۸.
  15. مائده /  ۵۶ .
  16. دعائم الاسلام (مغربى) : ج ۱ ص ۶۳ .
  17. الامالى (صدوق) : ص ۶۶ .
  18. الامالى (صدوق) ص ۱۵۰. الخصال: ص ۴۹۶.
  19. وسائل الشيعه: ج ۲۷ ص ۱۹۴.
  20. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۴۳.
  21. بصائر الدرجات: ص ۸۲ .
  22. الامالى (صدوق) : ص ۶۷۹.
  23. عيون الاخبار الرضاعليه السلام: ج ۱ ص ۶۳ .
  24. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۳۷.
  25. يادداشت ‏هاى استاد همايى درباره معانى و بيان: ص ۱۶۲.
  26. تفسير القرآن العظيم (ابن‏ كثير) : ج ۱ ص ۶۰۶ .
  27. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۱۶. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۷۱.
  28. بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۷۰. تفسير نور الثقلين: ج ۴ ص ۴۹۵. مستدرك سفينة البحار: ص ۲۶۶.
  29. تأويل الآيات الظاهره: ج ۱ ص ۲۵۹. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۶۴ ۲۶۳ و ج ۲۴ ص ۲۲. الكافى: ج ۱ ص ۴۳۳ ۴۱۷.
  30. ديوان خاقانى: ص ۹۰۰.
  31. ديوان سنايى: ص ۲۰۲ ب ۲.
  32. ديوان صائب تبريزى: ش ۱۲۵ ب ۸ .
  33. ديوان قاآنى: ص ۶۹۴ ب ۶ .
  34. ديوان شمس (مثنوى) : ص ۸۲۵ ب ۱۹.
  35. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۵۳.
  36. ابراهيم ‏عليه السلام /  ۲۴.
  37. الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۷۷.
  38. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۱۴۱.
  39. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۴۹.
  40. زخرف /  ۲۸.
  41. تفسير القمى: ج ۲ ص ۲۷۴.
  42. تفسر جوامع الجامع: ج ۳ ص ۳۰۲.
  43. بقره /  ۲۴.
  44. آل‏ عمران /  ۱۰.
  45. تفسير قرطبى: اعراف /  ۵۴ .
  46. متشابه القرآن و مختلفه (ابن شهرآشوب) : ص ۲. منهج الصادقين فى الزام المخالفين (كاشانى) : ج ۲ ص ۱۷۴.
  47. تفسير مواهب عليه (كاشفى) : ج ۱ ص ۱۳.
  48. روض الجنان و روح الجنان (رازى) : ج ۴ ص ۱۷۴ - ۱۷۸. اطيب البيان فى تفسير القرآن: ج ۳ ص ۱۰۹. احسن الحديث (قريشى) : ج ۲ ص ۱۲. كنز الدقائق و بحر الغرائب: ج ۳ ص۳۱. تفسير قمى: ج ۱ ص ۹۶. مجمع البيان: ص ۴۰۸. جوامع الجامع: ج ۱ ص ۵۹۷،۱. تفسير حويزى: ج ۱ ص ۳۱۲. تفسير شريف لاهيچى: ج ۱ ص ۲۹۷. الميزان: ج ۳ ص ۲۸، و... .
  49. الكافى: ج ۱ ص ۱۴۴. معانى الاخبار: ص ۱۷، و... .
  50. الحج و العمرة: ص ۱۰۲.
  51. حديقه سنايى: ص ۶۴ .
  52. مثنوى: دفتر اول ص ۲۰۳.
  53. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۴۳.
  54. الهداية (شيخ صدوق) : ص ۱۹. بحار الانوار: ج ۵ ص ۵۷ .
  55. شرح اصول كافى (مازندرانى) : ج ۱۱ ص ۳۶۶.
  56. بحار الانوار: ج ۱۷ ص ۲۴۱. مستدرك سفينة البحار: ص ۶۷ .
  57. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۰۸.
  58. حشر /  ۱۶.
  59. مجادله /  ۱۹.
  60. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۳۱.
  61. بيان (شميسا) : ص ۱۳۰.  
  62. اعراف /  ۱۵۷.
  63. نهج الخطابه: ج ۱ ص ۱۱۴.
  64. المزار: ص ۱۸۵. بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۳۱. مستدرك سفينة البحار: ص ۱۱۸.
  65. مجمع البحرين: ص ۲۷۵.
  66. . شجره طوبى (حائرى) : ج ۲ ص ۳۷۴.
  67. اصول الفقه: ج ۳ ص ۱۶۶.
  68. ديوان خاقانى: ص ۳۰۶ ب ۱۶.