امت هاى گذشته
آيه «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ. ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ. كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»[۱]
در غدير ۱۸ آيه قرآن به صراحت تفسير شده است؛ به اين معنى كه پيامبر صلى الله عليه و آله متن آيه را جداگانه در خطبه بيان فرموده و قبل يا بعد از آن به تفسيرش پرداخته است. اين موارد در مقابل آياتى است كه به صورت تضمين در كلام و اقتباس در خطابه حضرت آمده است.
يكى از اين آيات، آيه ۱۹ - ۱۶ سوره مرسلات است:
«أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»:
«آيا ما پيشينيان را هلاک نكرديم؟ آيا در پى آنان گروه ديگرى را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مى كنيم! واى در آن روز بر تكذيب كنندگان».
اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:
متن خطبه غدير
مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ، وَ اللَّه لَقَدْ اهْلَكَ الاوَّلينَ[۲]، وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّه تَعالى: «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»:
اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان هلاک شدند، و خداوند آنان را (به خاطر مخالفت با پيامبرانشان) هلاک نمود، و اوست كه آيندگان را هلاک خواهد كرد. خداى تعالى مى فرمايد: «آيا ما پيشينيان را هلاک نكرديم؟ آيا در پى آنان گروه ديگرى را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مى كنيم! واى در آن روز بر تكذيب كنندگان».[۳]
موقعيت تاريخى
در اواسط خطابه غدير، پيامبر صلى الله عليه وآله اخبارى از غصب خلافت را به ميان آورد و ذهن ها را متوجه خطر گمراهى بعد از خود نمود، و براى هضم آن يادآور شد كه امت هاى گذشته نيز به چنين خطرى مبتلا شدند.
سپس براى آنكه مردم اين خطر را جدى بگيرند هلاک شدن امت ها با عذاب الهى را مطرح فرمود و اينكه امت هاى آينده نيز همان مسير را خواهند پيمود، و براى اين مطلب به آيه قرآن استناد نمود و با كلمه «قالَ اللَّه تَعالى» چهار آيه پشت سر هم از سوره مرسلات را قرائت فرمود.
موقعيت قرآنى
اين آيات در موقعيت خاصى از قرآن قرار گرفته كه خداوند تأكيد خاصى بر تكذيب كنندگان دارد و در اين سوره ۱۰ بار فرموده: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»:
بار اول قيامت را ياد مى كند و در آن روز واى بر تكذيب كنندگان مى گويد.
بار دوم هلاک شوندگان گذشته و آينده را ياد مى كند و همين جمله را تكرار مى كند كه همين آيه مورد نظر ماست.
بار سوم خلقت انسان را در مراحل رشد نطفه مطرح مى كند و بعد از چند آيه، جمله «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» را تكرار مى كند.
بار چهارم نعمت هاى روى زمين را يادآور مى شود و همين آيه را مكرر مى نمايد.
بار پنجم مسئله تكذيب را جدى تر مطرح مى كند و با تصوير روز قيامت به آنان مى فرمايد: «اكنون سراغ نتيجه آنچه تكذيب مى كرديد برويد»! و سپس عذاب جهنم را بيان مى كند و بار ديگر آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» را ذكر مى كند.
بار ششم برخورد تند با تكذيب كنندگان را در روز قيامت به ميان مى آورد و يک بار ديگر آيه مزبور را تكرار مى نمايد.
بار هفتم عجز آنان را مطرح مى كند كه اگر حيله اى داريد به كار بنديد و باز آيه را تكرار مى فرمايد.
بار هشتم سراغ تصديق كنندگان مىرود و نعم بهشتى آنان را برمى شمارد و مى فرمايد: ما محسنين را اين چنين جزا مى دهيم و آنگاه مى فرمايد: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ».
بار نهم مجرمين را در دنيا مهلت مى دهد و باز آيه را تكرار مى نمايد.
بار دهم اطاعت نكردن آنان از فرامين الهى را مطرح مى كند و باز مى فرمايد: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ».
و اين گونه ده بار اين جمله در سوره «مرسلات» تكرار شده، شبيه آيه «فَبِأَىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه در سوره «الرحمن» تكرار شده است.
تحليل اعتقادى
تحليل اعتقادى اول
آنچه به تفسير اين آيه باز مى گردد عنوان كردن مسئله تكذيب رسل و ارتباط آن به عذاب الهى در اين موقعيت خطبه است. بدان معنى كه هر كس على عليه السلام را ردّ كند و مقام او را نپذيرد و نتيجتاً سخن و فرمان او را اطاعت نكند اين همان تكذيب اوست، و چون اين مقام و منزلت على عليه السلام را پيامبرصلى الله عليه وآله آورده نپذيرفتن او به معناى ردّ اوامر رسول الله صلى الله عليه وآله و تكذيب آن حضرت است. از آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله هم آنچه مىگويد از طرف خداست، در واقع كسى كه مقام على عليه السلام را نپذيرد خدا را تكذيب كرده است.
اكنون به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند اقوام بسيارى را به خاطر تكذيبشان هلاک نموده و خواهد نمود، كه از بارزترين نمونه هاى آن تكذيب خدا و رسول در مسئله ولايت على بن ابى طالب عليه السلام است.
تحليل اعتقادى دوم
يادآورى اين نكته ضرورى به نظر مى رسد كه تكذيب امم گذشته نسبت به انبياى خود به معناى ارتكاب گناه نبود، بلكه كارى ريشه اى بود تا راه را براى آنچه مى خواستند باز كنند و به اهداف خود برسند.
لذا گاهى به پيامبران خود مى گفتند: شما به دروغ ادعا مى كنيد كه از طرف خدا هستيد. گاهى مى گفتند: اين سخنان را خدا نفرموده و شما از طرف خود به ما امر و نهى مى كنيد. گاهى مى گفتند: تقدس شما را به چنين دستوراتى وادار مى كند و الا واقع دين خدا چنين نيست. گاهى پس از مخالفت بهانه مى آوردند كه: ما گمان كرديم منظور شما چنين است. و گاهى مصلحت سنجى خود را به عنوان دليلى قاطع در برابر دستور الهى قرار مى دادند و بدين صورت آن را ردّ مى كردند.
همه اين نمونه ها دقيقاً در برابر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز تكرار شد و معنايى جز تكذيب و ردّ كلام آن حضرت نداشت، ولى در ظاهر شكل هاى حق به جانبى به خود مى گرفت و گاهى به حساب ورع و تقوى و دقت در فرمان الهى نيز گذاشته مىشد.
در مسئله «ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام» همه اين نمونه هاى تكذيب در زمان خود پيامبر صلى الله عليه وآله، گاهى رو در روى آن حضرت و گاهى در غياب ايشان رخ داد، و چهره اصلى آن پس از رحلت حضرتش ظاهر شد كه رسماً در برابر على بن ابى طالب عليه السلام قد عَلَم كردند.
الف) تكذيب هاى رو در رو در غدير
از نمونه هاى شاخصِ تكذيب هاى رو در رو، حارث فهرى بود كه با صراحتِ لهجه تكذيب خود را بر زبان آورد و عذاب را خودش درخواست كرد و گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مىگويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست».[۴]
عده اى همچون ابوبكر و عمر گفتند: «آيا اين امر ولايت و اينكه بايد با على بيعت كنيم از طرف خداست يا رسولش»؟! يعنى آيا از جانب خود مى گويى؟ و اين در واقع تكذيبى بود در قالبى مرموزانه و مزوّرانه، و اين از پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله پيداست كه فرمود: «آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خداوند مى شود»؟![۵]
عده اى ديگر كه جرئت اين گونه جسارت ها را نداشتند با لحنى دلسوزانه و اظهار مصلحت انديشى گفتند: مردم تازه مسلمان شده اند و نمى پذيرند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويتان باشد، و اگر امامت را به ديگرى واگذار كنى بهتر است. حضرت فرمود: از پيش خود اين كار را نكرده ام كه اختيار داشته باشم. خداوند امر كرده و آن را واجب نموده است.
گفتند: اگر به خاطر ترس از مخالفت خداوند اين كار را نمى كنى، پس كسى را در خلافت با او شريک نما كه مردم با وجود او آرام بگيرند و با تو مخالفت نكنند! حضرت نپذيرفت و از طرف خدا آيه نازل شد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ». حضرت فرمود: اگر اين پيمان را بشكنيد و يا در آن شک كنيد روز قيامت خصم شما خواهم بود.[۶]
ب) تكذيب هاى غيابى در غدير
نمونه هايى كه در غياب پيامبر صلى الله عليه وآله بى واهمه به تكذيب ولايت پرداختند از مقابل منبر غدير آغاز شد. چند نفر كه مقابل منبر نشسته بودند به يكديگر با مسخره گفتند: اكنون مى گويد: خدايم چنين گفته است!! و سپس گفتند: به خدا قسم، ابداً درباره آنچه مى گويد تسليم او نخواهيم شد.[۷]
عده اى با يكديگر با غيظ نجوا كردند كه: محمد هر از چند گاه ما را به مسئله جديدى فرا مى خواند، و اكنون سراغ اين مسئله رفته كه اهل بيتش را بر دوش شما سوار كند!![۸]
عده اى ديگر با آهى سرد اين تكذيب را علنى ساختند و به يكديگر گفتند: اى كاش ما را به جاى على امام قرار مى داد!![۹]
دومى به اولى گفت: نه به خدا قسم، خدا به او چنين دستورى نداده است و اين ساخته خود اوست!![۱۰]
معاويه پس از مراسم غدير دست بر دوش مغيره گذاشته و تكيه داده بود و مى گفت: به خدا قسم محمد را بر گفته اش تصديق نمى كنيم و به ولايت على اقرار نمى نماييم.[۱۱]
نمونه بارزى كه عملاً به تكذيب پيامبر صلى الله عليه وآله اقدام كردند امضاى صحيفه ملعونه بود كه همزمان با غدير به عنوان اقدامى در مقابل پروردگار آن را امضا كردند.
ج) تكذيب چه كسى و چه موضوعى؟!
با توجه به انواع تكذيب كه در حيات پيامبر صلى الله عليه وآله رو در روى آن حضرت صورت پذيرفت، نوبت به كلام پيامبر صلى الله عليه وآله مى رسد كه در خطابه فرمود: همان گونه كه خداوند پيشينيان را به خاطر مخالفت با پيامبرانشان و دروغ پنداشتن پيام ها و رسالت ايشان هلاک كرد و به انواع عذاب گرفتار نمود، آيندگان را نيز به آنان ملحق خواهد فرمود.
اين آيندگان كدام پيامبر را تكذيب كرده اند؟ حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله را.
اينان چه چيزى را تكذيب كرده اند؟ ولايت دوازده امامِ اعلام شده در غدير را.
طبق آيه كسانى كه حجت هاى پروردگار را انكار كنند نزد خداوند مجرم هستند، و اين جرم در حدى است كه استحقاق هلاكت و عذاب الهى را دارند و خداوند با عنوان «واى بر شما» آنان را خطاب فرموده است.
آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱۲]
بزرگترين امتحان بشريت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه اى راه گريز نماند. در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه هاى مختلف به ميان آمد.
پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:
«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».
در اينجا اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:
متن خطبه غدير
مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ:
اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۱۳]
تحليل اعتقادى
تفسيرى كه بر اين آيه از خطبه غدير مى توان استفاده كرد، با توجه به موقعيت آن در خطبه و تبديل ضمير «هُم» به ضمير «كُم» در كلمه «قَبْلَكُمْ» باز مى گردد كه شامل همه امت هاى قبل از اسلام مى شود.
مى توان گفت: از شديدترين آياتى كه عبارتى همه جانبه درباره به حساب نياوردن اكثريت مردم و اذعان به قِلّت مؤمنان در قرآن آمده همين آيه سوره صافات است، زيرا در اين آيه عنوان «ضلالت» را درباره آنان تثبيت مى نمايد و به بى ايمان بودن اكتفا نمى كند، و از سوى ديگر اكثريت اولين را مورد توجه قرار مى دهد كه اين عنوان شامل همه زمان هاى قبل از خطاب مى شود.
بنابراين معناى آيه باز مى گردد به اينكه از اول خلقت حضرت آدم عليه السلام تا روز غدير اكثريت انسان ها نه تنها مؤمن نبوده اند كه گمراه هم بوده اند. اقتباس آيه در اين موقعيت خاص خطبه كه حضرت مردم را درباره امتحان الهى درباره ولايت هشدار مى دهد و از مخالفت اوامر الهى در مورد ولايت باز مىدارد و از عذاب دنيا و آخرت مى ترساند، بدان معنى است كه در برابر انذارها و هشدارهاى انبياى گذشته اكثريت نپذيرفته اند و راه انحراف ضلالت را بر راه مستقيم برگزيده اند، پس شما هم اين نكته را فراموش نكنيد كه اگر بعد از من اكثريت مردم به دستورات و انذارهاى من درباره ولايت توجه نكردند اين به معناى ضلالت و گمراهى آنان است، نه اينكه اكثريت دليل حقانيت باشد.
پس اين اقليت است كه مورد عنايت و امضاى خداوند بوده و در تاريخ انبيا و در مورد اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله تأكيد خاصى روى اقليت وجود دارد.
همچنين اين مسئله بسيار مهم است كه در تاريخ همه انبياء عليهم السلام حتى يک مورد نداريم كه اكثريت مردم با پيامبرى موافق باشند و مخالفين او در اقليت باشند. بسيار جالب است كه مسئله مخالفت اكثريت در حد يک فكر و اعتقاد شخصى اكتفا نشده، بلكه باطل خود را اظهار كرده اند و عملاً به مخالفت با پيامبر زمان خود پرداخته اند و تصميم به اخراج او از آن سرزمين گرفته اند، و آنقدر در باطل خود استقامت به خرج داده اند كه عذاب خدا را بى واهمه طلب كرده اند.
از همه عجيب تر اينكه با ديدن آثار عذاب هم عقب نشينى نكردهاند و آنقدر اصرار ورزيده اند كه عذاب الهى بر سر آنان نازل شده و نابودشان كرده است.
اين سابقه اكثريت در امم گذشته، اطمينان خاطر مى آورد كه اصلاً درباره اكثريت بايد محتاطانه و با حالت حذر و ترس از گمراهى نگاه كرد، و اين گذشته شرم آور در همه امت ها را هميشه بايد مد نظر داشت.
با مرورى بر تاريخ انبياء و امت هايشان معلوم مىشود كه هميشه اكثريت قريب به اتفاق و در مواردى همه مردم بدون استثنا به مخالفت با نمايندگان خداوند برخاسته اند و اين گونه سقوط ارزش چنين مردمى تا آنجا پيش رفته كه نه تنها خداوند نظر رحمت خويش را از آنان برداشته؛ بلكه بر آنان غضب كرده، و در اين غضب بر تنبيه آنان اكتفا نفرموده و عنوان «انتقام» را مطرح كرده، و در يک زمان كوتاه همه آنان را نابود كرده و زمين را از لوث وجودشان پاک نموده است.
در سوره بقره پس از ذكر برخى امت ها كه اكثريتشان گمراه بوده و به عذاب گرفتار شدند مى فرمايد:
«أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»[۱۴]: «آيا هر بار كه پيامبرى نزد شما آمد و آنچه نفس هاى شما آن را نمى پسنديد برايتان آورد سركشى كرديد و عده اى او را تكذيب كرده و عده اى ديگر او را مى كُشيد»؟
در واقع در مسئله تكذيب انبياء عليهم السلام، براى پيشبرد و اجراى هوس هاى اكثريت مردم، اگر پيامبران با آنان مقابله كنند نوبت به برداشتن آنان از سر راه و قتل ايشان مى رسد.
نتيجه اى كه از اين آيه و مرحله عملى آن در تاريخ مى توان گرفت اين است كه كشش هاى نفسانى - كه هميشه انسان ها را به سوى شيطان سوق مى دهد - وقتى به صورت «اكثريت» تشكّل پيدا مى كند و قدرت آن به تعداد نفرات اين اكثريت افزايش مى يابد، براى رسيدن به اهداف شيطانى و ضد خدايى با تمام توان وارد عمل مى شود و حد و مرزى براى خود نمى شناسد. در واقع آن علت كه هواى نفس است براى اين اهداف كه شيطانى است، آخرين توانايى ها را به كار مى بندد.
در تاريخ هر يک از پيامبران نيز اين مخالفت اكثريت در قرآن با جزئياتش ترسيم شده كه هر كدام در عنوان خود (نام پيامبر مانند نوح عليه السلام و ابراهيم عليه السلام و...، يا نام قوم مانند ثمود و عاد و رسّ و...) آمده است.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: اكثريت / آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ».
انكار غدير در امت هاى گذشته و اسلام[۱۵]
يكى از شبهاتى كه به خيال اهل سنت از مهمترين شبهات در حديث غدير و معنى و مفهوم كلمه مولى است اين است كه: چگونه ممكن است صد هزار نفر از مسلمانان - كه در ميان آن ها بسيارى از نخبگان اصحاب وجود داشتند - واقعه غدير خم را فراموش كنند و از امام على عليه السلام اعراض كنند؟!
پاسخ اين شبهه مفصل داده شده است. آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه:
هر مسلمان هر گاه قرآن را بخواند و در آياتش بينديشد، از داستان هاى قرآنى نتيجه مى گيرد كه در امت هاى گذشته نيز همين بلاها و مصيبت ها - بلكه بيشتر - پيش آمده است.
كيست كه نداند قابيل از روى ظلم و ستم برادرش هابيل را به قتل مى رساند؟ همچنين حضرت نوح عليه السلام پس از قريب هزار سال جهاد پيگير، جز گروه اندكى از قومش كسى به او نگرويد، و حتى همسر و فرزندش نيز جزو كافران بودند. يا حضرت لوط عليه السلام كه در جوارش جز يك خانه از مؤمنين وجود نداشت. در طول تاريخ، چقدر فرعون ها در زمين ظلم و ستم روا داشته و مردم را برده و بنده خود قرار دادند، و جز يک مؤمن كه ايمان خود را كتمان مى كرد ميان آن ها نبود.
يا برادران يوسف و فرزندان يعقوب كه براى كشتن برادر كوچكشان حضرت يوسف عليه السلام با هم نقشه كشيده و توطئه كردند، بى آنكه يوسف عليه السلام گناهى مرتكب شده باشد. تنها گناهش همين بود كه پدر او را بيش از ديگر فرزندانش دوست مى داشت.
يا بنى اسرائيل كه خداوند به خاطر حضرت موسى عليه السلام آنان را نجات داد و دريا را برايشان شكافت و دشمنانشان - فرعون و سپاهيانش - را غرق كرد، بى آنكه مشقت جنگيدن و ستيز داشته باشند. ولى تا از دريا بيرون آمدند، هنوز پاهايشان خشک نشده بود كه سرى به بتها زده و به موسى عليه السلام گفتند: اى موسى! براى ما نيز خدائى قرار بده، همچنان كه آن ها خدايانى دارند. حضرت موسى عليه السلام در پاسخ فرمود: به راستى شما گروهى جاهل و نادان هستيد.
يا هنگامى كه موسى عليه السلام به ميقات پروردگارش روانه شده بود و برادرش هارون را بر آنان گماشت، عليه او توطئه كرده و مى خواستند او را به قتل برسانند. آنان به خدا كافر شده و گوساله را پرستيدند. پس از اينكه پيامبران الهى عليهم السلام را به قتل رساندند، خداى تعالى فرمود: «ا فكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون»: چگونه است كه هر گاه پيامبرى به سوى شما آمد و بر خلاف هواى نفس شما دستورى داد تكبر ورزيديد پس گروهى از پيامبران را تكذيب كرده و گروه ديگر را به قتل رسانديد؟!
همچنين حضرت يحيى عليه السلام فرزند زكريا عليه السلام كه پيامبر خدا و مردى پارسا و از شايستگان و صالحان بود. چه سان كشته شد؟ و سرش را به يكى از تبهكاران بنى اسرائيل هديه دادند!
يا يهود و نصارى كه عليه حضرت عيسى عليه السلام توطئه كردند و مى خواستند حضرتش را به قتل رسانده يا بر دار بياويزند.
و در آخر، اين هم امت محمد صلى الله عليه وآله است كه ارتشى سى هزار نفرى آماده كرده تا امام حسين عليه السلام را به قتل برساند! در حالى كه او بيش از هفتاد نفر از يارانش را همراه ندارد. همه را و حتى فرزند خردسالش را به قتل رساندند!
پس ديگر چه جاى شگفتى مى ماند؟
چرا از سخن پيامبرخدا صلى الله عليه وآله تعجب كنيم كه به اصحابش فرمود: هان! شما سنت هاى گذشتگانتان را وجب به وجب و گام به گام دنبال مى كنيد؛ حتى اگر آنان در سوراخ سوسمارى رفته باشند، شما هم مى رويد. عرض كردند: آيا مقصودتان (از امت هاى گذشته) يهود و نصارى هستند؟ فرمود: پس چه كسانى؟![۱۶]
چه تعجبى دارد؟ در حالى كه ما در صحيح بخارى و صحيح مسلم سخن پيامبر صلى الله عليه وآله را مى بينيم كه فرمود: اصحاب مرا در روز رستاخيز به سوى چپ مى برند. مى پرسم: آنان را به كجا مى بريد؟ گفته مى شود: به خدا قسم به سوى جهنم. آنگاه مى گويم: پروردگارا ! اينان اصحاب من هستند! جواب داده مى شود: تو نمى دانى كه پس از تو چه بدعت ها در دين نهادند. من مى گويم: دور باد از رحمت خدا كسى كه پس از من تبديل در دين خدا كند. و مى بينم كه تنها به اندازه چند شتر سرخود كسى از آنان نجات نمى يابد.[۱۷]
آرى! آيا باز هم جاى تعجب است اگر پيامبر صلى الله عليه وآله بفرمايد: امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند، كه تنها يک فرقه در بهشت و بقيه در دوزخ هستند.[۱۸]
اين همان كلام پروردگار عزت و جلالت و خداى آگاه به رازهاى نهان است كه فرمود:
«و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين»[۱۹]: و بيشتر مردم مؤمنين نيستند هرچند تو (اى پيامبر) تلاش در ترغيب آنان كنى.
«بل جاء بالحق و اكثرهم للحق كارهون»[۲۰]: (پيامبرصلى الله عليه وآله) به حق آنان را دعوت كرد ولى بسيارى از آنان از حق گريزان و روى گردانند.
«لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون»[۲۱]: ما براى شما حق را آورديم ولى بسيارى از شما مردم نسبت به حق تنفر داريد.
«الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون»[۲۲]: همانا وعده خدا حق است ولى بيشتر آنان نمى دانند.
«يرضونكم بافواههم و تأبى قلوبهم و اكثرهم فاسقون»[۲۳]: با زبان شما را راضى نگه مى دارند ولى در قلب هايشان با شما مخالف و دشمن هستند و بيشتر آنان فاسق و تبهكار اند.
«ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشركون»[۲۴]: همانا خداوند بدون شک بر مردم حق و فضل دارد ولى بسيارى از آنان شكرگزار نيستند.
«يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون»[۲۵]: نعمت خدا را مى شناسند و با اين حال آن را ناديده مى گيرند و بيشترشان كافر اند.[۲۶]
شباهت امت اسلام با امت هاى سابقه[۲۷]
از موارد كليدى در واقعه حجةالوداع و غدير، بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى در حجةالوداع است. اينكه هنگامى كه حضرت جبرئيل امين به همراه آيه تبليغِ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نازل شد، وضعيت سياسى در اين برهه از زمان چگونه بود؟ خصوصاً در همان ايامى كه رسول الله صلى الله عليه وآله دعوت كنندگان خود را به سوى مردم گسيل داشته بود، تا آنان را به آمدن به حجةالوداع فرا بخوانند؟
مى بينيم كه نشانه اى مهم و اصلى وجود دارد كه از اين وضعيت و حقيقت عريان و بىغبار پرده برمى دارد، و آن اينكه رسول الله صلى الله عليه وآله از جبرئيل درخواست مى كند تا خداوند متعال براى ايشان نوعى عصمت از جانب مردم قرار دهد و شرّ آنها را كفايت كند. آن حضرت به اين امر اميد بسته بود، و چه بسا كه اين بازدارندگى از جانب حق به وى داده نمى شد. در اين صورت هم ايشان چارهاى جز تبليغ ولايت نداشت.
ولى مسئله اين است كه:
چرا از رسول الله صلى الله عليه وآله از خداوند تبارک و تعالى چنين عصمت و بازدارندگى اى را طلب كرد؟
مگر مردم مسلمان نبودند؟
مگر آنان پيامبر صلى الله عليه وآله آن مردم نبود؟
آيا اينان امت وى نبودند؟
آيا آن حضرت ايشان را به حضور در حجةالوداع فرا نخوانده بود؟
مگر اين ها اين دعوت را لبيک نگفته بودند؟
پس اين ترس از مردم چه معنى دارد؟
و چرا حضرت از خدا مى خواست كه وى را از شرّ مردم مصون سازد؟
تا جايى كه گويى اين درخواست حضرت نزديک بود به آرزويى دشوار و دور از دسترس تبديل شود! چرا كه آن حضرت سه بار اين تقاضا را از حضرت حق نمود، و تقريباً ده روز انتظار كشيد و منتظر فرمان حق بود.
پيش از آنكه به اين پرسش ها پاسخ دهيم، ناچاريم كمى به عقب برگرديم تا: اولاً وضعيت اين مسلمانان و جهت گيرىشان را در قبال رسالت و رسول اكرم صلى الله عليه وآله بررسى كنيم. در مرحله دوم بنگريم كه وضعيت و جايگاه آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام - كه جبرئيل امين براى نصب ايشان به عنوان ولىّ مسلمانان و ابلاغ اين امر به آنها نازل شده بود - چگونه بوده است؟
اما پيش از هر چير بهتر است با هم آيات نازل شده در اين واقعه را با هم بخوانيم: آيات 66 و 67 و 68 سوره مائده، خصوصاً آيه وسط - آيه 67 - يعنى آيه بلاغ و تبليغ. لازم است تعمق و تأمل كنيم كه اين آيات چه اسرارى در دل خود دارد:
«و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امَّة مُقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون»:
و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است عمل مى كردند قطعاً از بالاى سرشان (بركات آسمانى) و از زير پاهايشان (بركات زمينى) برخوردار مى شدند از ميان آنان گروهى ميانه رو هستند و بسيارى از ايشان بد رفتار مى كنند.
«يا ايها الرسول بلِّغ ما اُنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين»:
اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه مى دارد خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.
«قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تُقيموا التوراة و الانجيل و ما اُنزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما اُنزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين»:
بگو اى اهل كتاب، تا (هنگامى كه) به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكردهايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه كافران اندوه مخور.
لازم است به نكاتى كه در آيات سه گانه فوق آمده توجه كنيم، تا نسبت به آن شناخت و معرفت بيشتر پيدا كنيم:
الف) لازم است به تكرار جمله «ما اُنزل اليهم من ربهم»، «ما اُنزل اليك من ربك»، «ما انزل اليكم من ربكم» براى مسلمانان، يهود و مسيحيان توجه كنيم.
آنچه در اين عبارات قابل توجه است اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله به تبليغ «ما اُنزل اليك من ربك» مأمور شده، بدون آنكه نامى از قرآن در كنار اين فرمان بيايد. چنانكه در آيه قبل و بعد چنين است. ولى اين تبليغ به انتها و سرانجام رسالت گره زده شده، و جلوگيرى از شرّ مردم و كفايت شرّ ايشان به همراه آن نازل شده است.
نكته اين است كه تبليغ قرآن در نهايت مشرف بر همه مباحث است. اما پيش از اين براى تبليغ آن كفايت شرّ مردم خواسته نشده بود. اين مى رساند كه آنچه به زودى در ميان مردم تبليغ مى گردد آنان را بر مى انگيزد، و سركشى و طغيان و كفر ايشان را مى افزايد، و آنان و يهود در يک مرتبه قرار دارند.
اين امر با وضوح بسيار بيان مى كند كه اين تبليغ همانا امرى است سياسى، كه به حفظ رسالت و عمل به احكام آن پس از رسول اكرم صلى الله عليه وآله مرتبط است؛ و آن امر خلافت و جانشينى است. چنانكه قرآن در آيات 66 و 68 به اين حقيقت اشاره دارد، كه بايد امرى ديگر به غير از تورات و انجيل به همراه آن دو اقامه و برپا شود؛ و آن چيزى است كه از جانب پروردگارشان بر ايشان نازل شده، و آن همانى است كه در آيه 67 مورد نظر بوده و بدان عنايت شده است؛ يعنى امر ولايت على بن ابى طالب و اولاد طاهرينش عليهم السلام.
ب) در آيه 68 آمده است: «و ليزيدنَّ كثيراً منهم» تا پايان آيه. با دقت در اين قسمت آيه درمى يابيم كه در آن سرّى هست؛ سرّى كه ميان امت اسلام و يهود و نصارى مشترک است.
پيش از بيان آن، باز مى گرديم به بحث از حالت سياسى مسلمانان، تا جهت گيرى سياسى ايشان را بشناسيم، و وقايعى را كه در آن دوره سرنوشت ساز از تاريخ اسلام رخ داد دريابيم. بدانيم كه چگونه منافقين و مسلمان نماها به صورت جدى و مستقيم در اين وقايع نقش داشتند، و در روز غدير ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را رد كرده و كنار گذاشتند.
سياق اين آيات بر اين دلالت دارد كه اگر اهل كتاب تورات و انجيل و جانشينى جانشينان انبياء عليهم السلام را - كه در كتب آسمانى بدان تصريح شده بود - مى پذيرفتند و بر پا مى داشتند، نعمت و بركت الهى آنها را فرا مى گرفت و بركت و آسايش سرزمينشان را در بر مى گرفت.
اما ايشان ابا كردند و جانشينان حضرت عيسى و موسى عليهما السلام را كنار زدند و نپذيرفتند. سپس قرآن كريم به پيامبرصلى الله عليه وآله توجه مى نمايد و اهميت تبليغ اين آيات را براى وى تاكيد مى كند، و تصريح مى كند كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد رسالت به مقصود خود نخواهد رسيد. گويا اگر على عليه السلام را به عنوان فرمانروا و وصى و رهبر بعد از خود برنگزيند اصلاً قرآن و اسلام را تبليغ نكرده و به مردم نرسانده است!
سپس در آيه 68 قرآن كريم، براى بار ديگر اهل كتاب را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد كه آنها تا زمانى كه شريعت تورات و انجيل را اقامه نكرده اند و جانشينان حضرت عيسى و موسى عليهما السلام را نپذيرفته اند، هيچ بهره اى از دين ندارند.
سپس بلافاصله و در پى اين مطلب مى فرمايد كه اين منافقين وارد خط و طريقت رسالت محمدى نشده اند، چرا كه حضرت على بن ابى طالب عليه السلام را به عنوان ولى و امام نپذيرفته اند. اين يعنى وارد شدن منافقين در معركه جدال اسلامى؛ آن هم به صورت مستقيم.
در واقع منصوب نمودن على بن ابى طالب عليه السلام اندرون آنان را هويدا كرد، و برانگيخت به حدى كه سركشى و كفر و دشمنى ايشان را افزود، و چگونه در وقايع پس از آن وارد شدند و با همانديشى و همكارى با دوستان خود هدف و آرمان هاى پليد خود را اجرا كردند. در واقع مكر و نيرنگ و دشمنىشان با رسول اكرم صلى الله عليه وآله و رسالت حضرت و نيز با ولىّ و جانشين آن حضرت كاملاً آشكار گشت.
در اينجا جبهه گيرى و جهت گيرى مسلمانان در برابر رسول اكرم صلى الله عليه وآله و رسالت اسلامى را در قرآن واكاوى مى كنيم:
قرآن خبر مى دهد كه حال و وضعيت امت اسلام از نظر كفر و ايمان نسبت به شريعت همچون امت هاى پيشين است؛ يعنى در ميان مسلمانان نيز منافقان و طمعكاران و فرصت طلبان و چاپلوسان و نوكيسه گان و تازه به دوران رسيدگان و كافران وجود داشته اند.
قرآن كريم در آيات بسيارى به اين دسته هاى گمراه از امت - كه تعدادشان نيز بسيار بوده - اشاره فرموده است؛ خداوند متعال مى فرمايد:
«و ان كادوا ليستفزُّونك من الارض ليخرجوك منها و اذاً لا يلبثون خلافك الا قليلاً. سنَّة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنَّتنا تحويلاً»[۲۸]:
و چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركنند تا تو را از آنجا بيرون سازند و در آن صورت آنان (هم) پس از تو جز (زمان) اندكى نمى ماندند. سنّتى كه همواره در ميان (امت هاى) فرستادگانى كه پيش از تو گسيل داشته ايم (جارى) بوده است و براى سنت ما تغييرى نخواهى يافت.
بنابراين، يک سنت الهى وجود دارد كه تغيير نمى كند. سنتى در ميان امت هاى پيشين جارى بوده است، و در ميان امت اسلام نيز اين جهت گيرى ايشان نسبت به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بدون كوچک ترين اختلافى وجود دارد.
در سوره توبه رسوايى هاى اين منافقان به ظاهر مسلمان را مى بينيم. با دقت در اين سوره انسان به شگفت مى آيد كه خداوند متعال منافقين را كافر خوانده و اعمال آنها را در درگاه خود غير مقبول و مردود برشمرده است. خداى متعال مى فرمايد:
«و ما منعهم ان تُقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله وبرسوله و لا يأتون الصلوة الا و هم كُسالى و لا ينفقون الا و هم كارهون»[۲۹]: و هيچ چيز مانع پذيرفته شدن انفاق هاى آنان نشد جز اينكه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و جز با كسالت نماز به جا نمى آورند و جز با كراهت انفاق نمى كنند.
«و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اُذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم»[۳۰]و از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند او زودباور است بگو گوش خوبى براى شماست به خدا ايمان دارد و (سخن) مؤمنان را باور مى كند و براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند رحمتى است و كسانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را آزار مى رسانند عذابى پردرد خواهند داشت.
«و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنّى الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين»[۳۱]: و از آنان كسى است كه مى گويد مرا (در ماندن) اجازه ده و به فتنهام مينداز هشدار كه آنان خود به فتنه افتاده اند و بى ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد.
«قل هل تربَّصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربَّص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بأيدينا فتربَّصوا انّا معكم متربّصون»[۳۲]: بگو آيا براى ما جز يكى از اين دو نيكى را انتظار مى بريد در حالى كه ما انتظار مى كشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابى به شما برساند پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم.
«ان تصبك حسنة تسؤهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و يتولَّوا و هم فرحون»[۳۳]: اگر نيكى به تو رسد آنان را بدحال مى سازد و اگر پيشامد ناگوارى به تو رسد مى گويند ما پيش از اين تصميم خود را گرفته ايم و شادمان روى بر مى تابند.
«لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلَّبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون»[۳۴]: در حقيقت پيش از اين (نيز) در صدد فتنه جويى برآمدند و كارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنان ناخشنود بودند.
«انما يستأذنك الذين لا يؤمنون بالله و اليوم الآخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يتردَّدون»[۳۵]: تنها كسانى از تو اجازه مى خواهند (به جهاد نروند) كه به خدا و روز واپسين ايمان ندارند و دل هايشان به شک افتاده و در شک خود سرگردانند.
«و لو ارادوا الخروج لاعدُّوا له عدَّة و لكن كره الله انبعاثهم فثبَّطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين»[۳۶]: و اگر (به راستى) اراده بيرون رفتن داشتند قطعاً براى آن ساز و برگى تدارک مى ديدند ولى خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت پس ايشان را منصرف گردانيد و (به آنان) گفته شد با ماندگان بمانيد.
«لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالاً و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمّاعون لهم و الله عليم بالظالمين»[۳۷]: اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمى افزودند و به سرعت خود را ميان شما مى انداختند و در حق شما فتنه جويى مى كردند و در ميان شما جاسوسانى دارند (كه) به نفع آنان (اقدام مى كنند) و خدا به (حال) ستمكاران داناست.
«و يحلفون بالله انهم لَمِنكم و ما هم منكم و لكنَّهم قوم يفرقون»[۳۸]: و به خدا سوگند ياد مى كنند كه آنان قطعاً از شمايند در حالى كه از شما نيستند ولى آنان گروهى هستند كه مى ترسند.
«و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون»[۳۹]: و برخى از آنان در (تقسيم) صدقات بر تو خرده مى گيرند پس اگر از آن (اموال) به ايشان داده شود خشنود مى گردند و اگر از آن به ايشان داده نشود بناگاه به خشم مى آيند.
«الم يعلموا انه من يحادد الله و رسوله فان له نار جهنم خالداً فيها ذلك الخزى العظيم»[۴۰]: آيا ندانسته اند كه هر كس با خدا و پيامبر او درافتد براى او آتش جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود اين همان رسوايى بزرگ است.
«و لئن سألتهم ليقولنَّ انما كنّا نخوض و نلعب قل ابى الله و آياته و رسوله كنتم تستهزؤون»[۴۱]: و اگر از ايشان بپرسى مسلماً خواهند گفت ما فقط شوخى و بازى مى كرديم بگو آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مى كرديد.
«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم»[۴۲]: مردان و زنان دو چهره (همانند) يكديگرند به كار ناپسند وا مى دارند و از كار پسنديده باز مى دارند و دست هاى خود را (از انفاق) فرو مى بندند.
«نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون»[۴۳]: خدا را فراموش كردند پس (خدا هم) فراموششان كرد در حقيقت اين منافقان هستند كه فاسق اند.
«يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يعذِّبهم الله عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىٍّ و لا نصير»[۴۴]:
به خدا سوگند مى خورند كه (سخن ناروا) نگفته اند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيده اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيب جويى برنخاستند مگر (بعد از) آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى نياز گردانيدند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناک مى كند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.
«استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بأنهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفاسقين»[۴۵]:
چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى (يكسان است، حتى) اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد چرا كه آنان به خدا و فرستادهاش كفر ورزيدند و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند.
«و لا تعجبك اموالهم و اولادهم انما يريد الله ان يعذِّبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون»[۴۶]: و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نيندازد جز اين نيست كه خدا مىخواهد ايشان را در دنيا به وسيله آن عذاب كند و جانشان در حال كفر بيرون رود.
«سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فأعرضوا عنهم انهم رجس و مأواهم جهنم جزاءاً بما كانوا يكسبون»[۴۷]: وقتى به سوى آنان بازگشتيد براى شما به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرف نظر كنيد پس از آنان روى برتابيد چرا كه آنان پليدند و به (سزاى) آنچه به دست آورده اند جايگاهشان دوزخ خواهد بود.
«الاعراب اشدُّ كفراً و نفاقاً و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله و الله عليم حكيم»[۴۸]: باديه نشينان عرب در كفر و نفاق (از ديگران) سخت تر و به اينكه حدود آنچه را كه خدا بر فرستاده اش نازل كرده ندانند سزاوارترند و خدا داناى حكيم است.
«و من الاعراب من يتَّخذ ما ينفق مغرماً و يتربَّص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم»[۴۹]: و برخى از آن باديه نشينان كسانى هستند كه آنچه را (در راه خدا) هزينه مى كنند خسارتى (براى خود) مى دانند و براى شما پيشامدهاى بد انتظار مى برند پيشامد بد براى آنان خواهد بود و خدا شنواى داناست.
«و ممَّن حولكم من الاعراب منافقون ... و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذِّبهم مرَّتين ثم يردُّون الى عذاب عظيم»[۵۰]: و برخى از باديه نشينانى كه پيرامون شما هستند منافق اند ... و از ساكنان مدينه (نيز عده اى) بر نفاق خو گرفته اند تو آنان را نمى شناسى ما آنان را مى شناسيم به زودى آنان را دو بار عذاب مى كنيم سپس به عذابى بزرگ بازگردانيده مى شوند.
«و الذين اتَّخذوا مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفنَّ ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون»[۵۱]: و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است و (نيز) كمينگاهى است براى كسى كه قبلاً با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود و سخت سوگند ياد مى كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم و خدا گواهى مى دهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند.
چنانكه در آيات ذكر شده ملاحظه شد، جمعيتى انبوهى از مسلمانان در ظاهر به لباس اسلام در آمده بودند. اين آيات نشان مى دهد كه جريانى خطرناک و فريبكار و مكار در داخل جامعه اسلامى منتظر و مترصّد فرصت بودند، و متأسفانه اينان اكثريت مطلق را تشكيل مى دادند.
در صدها آيه قرآن به وجود اين جريان خطرناک اشاره شده است. كسانى كه پيوسته در كار تخريب و فتنه انگيزى و ايجاد هرج و مرج و فساد بودند، آن هم در مقابل فعاليت هاى سازنده اى كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در عرصه سياست و اجتماع پيگيرى مى نمود.
اين فتنهانگيزى منافقين به قدرى بود كه در هر واقعه و در هر حادثه اى سهم و سخن ايشان و ردّ پاى ايشان را مىتوان يافت.
اين جماعت يک جريان حزبى را تشكيل مى دادند، كه هدف متعددى داشتند: به شكست كشاندن نقشه هاى رسول الله صلى الله عليه وآله و گسترش دادن فتنه، ضربه زدن به مؤمنان، برعكس نمودن واقعيت ها، آشفته نمودن فضا، دلسرد كردن رزمندگان، مسخره كردن امر به منكر، گسترش دادن كفر پس از اسلام آوردن ظاهرى، جدايى و تفرقه و نزاع انداختن ميان مؤمنان بود و... .
مصيبت ديگر اين بود كه بسيارى از اينان در بين مردم شناخته شده نبودند، و حتى ارتباطات پنهانى با اهل كتاب داشتند. اين در واقع به معناى نوعى همكارى سياسى و حزبى منافقانه در داخل جامعه اسلامى بود. حتى در ميان مسلمانان خبرچين هايى داشتند، چنانكه قرآن بدان اشاره فرموده است.
نفوذ اين منافقان تا حدى بود كه مسلمانان ناآگاه آراء و تحليل هاى سياسى اين جماعت را كه در مقابل رأى اسلامى - كه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله استوار گرديده بود - مى پذيرفتند، آن هم رأى اسلامى پيامبرصلى الله عليه وآله كه هدفش ساختن جامعه اسلامى بود.
آيه تبليغ از رسول الله صلى الله عليه وآله خواست تا ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و نصب وى به عنوان ولىّ و خليفه و جانشين خود را به امت ابلاغ نمايد. امتى كه گروه منافقان و اين جريان خطرناک - كه بدان اشاره كرديم - در ميان آن ها وجود داشت. با اين حال چه عكس العمل سياسىاى انتظار مى رفت؟
در حقيقت، اين جريان منافق مى كوشيد با نقشه اى از پيش تعيين شده - كه سوره مباركه توبه جزئيات آن را افشا نمود - نقشى در مناقشات سياسى ايفا كند، تا اسلام را از محتواى حقيقى آن تهى سازد و آن را از ميان ببرد، و نيز با تحريف داخلى و وارونه نشان دادن امور به اهداف سياسى خود دست يابد.
به دنبال آن بتواند نظر امت را جلب نموده و تأييد ايشان را از آن خود سازد، و پس از شهادت رسول اكرم صلى الله عليه وآله - كه مورد انتظارشان بود - حكومت را در دست گيرد.
در قضيه مهم و سرنوشت ساز حاكميت و خلافت، منازعات و درگيرى روز افزون گرديد و گروه زيادى از امت و در رأس آنها برخى اشخاص شناخته شده اميد داشتند كه از طريق ايجاد منازعات سياسى و تشكيل يک جناح سياسى قدرتمند به قدرت و حكومت دست يابند، و حكومت آينده پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را در دست گيرند. خصوصاً كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن ها را از نزديک بودن رحلتش با خبر ساخته بود؛ حضرت به آن ها فرموده بود كه امامان پس از وى از بنى هاشم هستند. حضرت خلافت را اولاً بهره على بن ابى طالب عليه السلام، و پس از آن حضرت فرزندان دوازده گانه او معرفى كرده بود.
ج) با مشاهده و بررسى برخى جهت گيرى هاى سياسى، متوجه مى شويم كه كفّه حزب قريشى در اين ميان سنگين تر از سايرين بوده است. از جمله اين جهت گيرى ها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
اول. عقب نشينىِ يک سوم از سپاه رسول الله صلى الله عليه وآله از غزوه حنين و يارى نرساندن به پيامبرصلى الله عليه وآله در اين جنگ.
دوم. گريختن سپاهيان رسول الله صلى الله عليه وآله در جنگ احد به جز حضرت على عليه السلام و ابودجانه انصارى، و مرتد شدن برخى از آن ها و پناه بردن برخى از آنها به يهود و نصارى و مشركان مكه، و ارتباط داشتن با آن ها و مكاتبه نمودن با ايشان.
سوم. كوشش براى ترور رسول الله صلى الله عليه وآله در گردنه كوه هنگان در بازگشت از غزوه تبوک، و نيز تكرار اين حادثه هنگام بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از غدير خم در گردنه هرشى و پيش از رسيدن به مدينه منوره.
چهارم. اعتراض نمودن به رسول الله صلى الله عليه وآله و نپذيرفتن و ردّ كردن نظرات آن حضرت در بسيارى از مواقع توسط سران جريان معارض، و تلاش ايشان براى شكستن قداست و هيبت امام امت. از آن جمله است عبارت «هذيان مى گويد» كه سركرده آن جريان يعنى عمر بن خطاب در هنگام بيمارى رسول اكرم صلى الله عليه وآله بر زبان آورد. همان بيمارى كه حضرت پس از آن دار فانى را وداع گفت.
پنجم. آشكار ساختن رغبت و اشتياق و آرزويشان براى رسيدن به قدرت، آن هم به صورت علنى؛ به گونه اى كه به گوش رسول الله صلى الله عليه وآله برسد. به حدى كه رسول الله صلى الله عليه وآله پس از بازگشت از حجةالوداع از اينكه على عليه السلام بتواند به خلافت برسد مأيوس و نااميد بود.
ششم. در برخى احاديث كه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده، آن حضرت اشاره فرموده كه قبيله قريش از رسول الله صلى الله عليه وآله خسته و ملول گرديده، و ايام حكومت آن حضرت بر آن ها از نظر ايشان به طول انجاميده بود. اين مطلب را اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود تا از آنانى اظهار تأسف نمايد كه خلافت را از او غصب نمودند.
لذا جهت گيرى سياسى در مسيرى مخالف با خواست وحى الهى و منصوب نمودن مولاى ما اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه مسلمانان پيش مىرفت، و اين انتصاب يعنى پى ريزى سلطه به دست قوم و قبيله پيامبرصلى الله عليه وآله يعنى بنى هاشم. اين يعنى باختن و خسارت قريش و اعراب اطراف آن ها كه با ايشان هم پيمان بودند. يعنى آنها در اين نزاع سياسى تلخ شكست خوردند و آرزوهاى بلند و شيرين آن ها در دستيابى به سلطه و خلافت بر باد رفته است.
اين امرى بود كه از ضربت شمشير براى آنها تلخ تر بود، چرا كه سقوط سياسى براى آن ها قابل تحمل نبود. آن ها آماده بودند تا حتى هر كار نشدنى و محال را براى از بين بردن موانع انجام دهند، حتى اگر منوط به شمشير كشيدن و جنگ مسلحانه باشد! خصوصاً كه خليفه آينده اميرالمؤمنين عليه السلام باشد. كسى كه با همه آنها جنگيده و دشمنى كرده بود، و آنها با ذلت و خوارى و از ترس شمشير وى اسلام آورده بودند. آن حضرت ميان ايشان و آرزوها مانع و حائل شده بود، و قريش هرگز نسبت به هيچ كس به اندازه على بن ابى طالب عليه السلام كينه و بغض نورزيده بود.
لذا رسول الله صلى الله عليه وآله با ديدن وضعيت سياسى اى اين چنين كه پوشيده از ابرهاى سياه مرگبار بود از الله متعال يارى خواست، تا با حفاظت و عصمت خود او را از شر اينان مصون نگه دارد، و تا مقصود ايشان را براى مردم وارونه جلوه ندهند. همچنين درخواست حفظ و نگهدارى نمود، تا بتواند فرمان الهى در خصوص نصب على بن ابى طالب عليه السلام را در آرامش و بدون تخريب و بدون اعتراض به مردم برساند.
اين همان چيزى بود كه هنگام نزول وحى بر رسول اكرم صلى الله عليه وآله در خصوص حفظ و نگاهدارى رخ داد، و عملاً ابلاغ اين امر به مردم در غدير خم و انجام مراسم بيعت در كمال امنيت و آرامش انجام شد، و مؤمنان و منافقان همگى به طور يكسان اين بيعت را انجام دادند.
هر چند برخى سركشان قوم و منافقان باز هم كارشكنى هاى خود را كردند. همان هايى كه چشمانشان از وقوع اين حادثه خيره شده بود، و برخى از آنها با تأسف و غضب به برخى ديگر مى نگريستند، و برخىشان كلماتى را با هم رد و بدل مى كردند. كلماتى كه نمى توانستند در دل آن را پنهان دارند. آن هم به خاطر صدمه شديدى كه از اين واقعه ديده بوده اند. از آن جمله است معاويه كه گفت: به خدا قسم ما محمد را در آنچه اينک گفت تصديق و تأييد نمى كنيم، و به ولايت على اقرار نمى كنيم. افرادى جز معاويه نيز چنين سخنانى بر زبان آوردند، بى آنكه اين سم پاشى ها پاسخى يابد و كسى بر آتش آن بدمد.
وقتى به آيات 66 و 67 و 68 سوره مائده باز مى گرديم، در مى يابيم كه در آيه 66 و 68 از بر پا داشتن تورات و انجيل پس از آنكه نزول آنها از طريق وحى بر حضرت موسى و عيسى عليهما السلام به پايان رسيد سخن مى گويند. سپس اين دو آيه اشاره دارد كه امر ديگرى همراه تورات و انجيل نازل شده است، و اين مطلب به وضوح در اين دو آبه ديده مى شود. اين امر ديگر نزول جداگانه اى دارد.
هر چند كه مبلغ اين آيات كتاب الهى است، اما اهميت بسيار بالايى در بر پا داشتن تورات و انجيل دارد. قرآن كريم در آيه 66 بعد از ذكر تورات و انجيل بدان اشاره كرده و فرموده است: «و ما انزل اليهم من ربهم».
اين يعنى نزول تورات و انجيل و نزول امر ديگرى به همراه آن دو كتاب آسمان.
اما در آيه 67 كه مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است، حضرت را به ابلاغ اين امرى كه پيش از كامل شدن وحى نازل گرديده امر مى كند، و آن را داراى اهميتى بسيار زياد در بر پا داشتن قرآن و تبليغ رسالت مى داند.
اگر اين مطلب - كه امر به تبليغ آن شده - پس از كامل شدن نزول قرآن نازل مى شد، نسق و شكل آيه همچون آيه قبل مى بود. در حالى كه قرآن كامل نشده بود، و صرفاً بعد از نزول آيه كمال - كه بعد از نزول آيه بلاغ نازل شد - وحى و نزول قرآن كامل گرديد.
همچنين در نيمه دوم آيه 68 سرّى نهفته است؛ آنجا كه آيه از اين امر نازل شده و اهميت بالاى آن در بر پا داشتن و اقامه كتاب الله المجيد سخن مى گويد. ولى بسيارى از اهل كتاب آن را نمى پذيرند، و اين امر نازل شده طغيان و سركشى و كفر ايشان را مى افزايد! خداوند مى فرمايد:
«قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما انزل اليك من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين»[۵۲]:
بگو اى اهل كتاب تا هنگامى كه به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكردهايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد.
چون به خوبى در ماهيت اين امرى كه بر اين سه پيامبر؛ يعنى حضرت موسى و عيسى عليهما السلام و پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه وآله نازل شد بيانديشيم، مى بينيم همان امرى كه امت هاى آن انبياء عليهم السلام از ايشان نپذيرفتند و در مورد آن توطئه كردند و سركشى و كفرشان افزون شد، در امت اسلام هم رخ داده است.
اين امر چيزى غير از خلافت و وصايت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله نيست. سرّ قضيه در همين نكته پنهان است، و اين چيزى است كه وحى الهى در مورد آن با تو همگان مى گويد.
د) آنچه گفته شد با نگاهى گذرا به آيات امم سابقه واضح مى گردد:
- امت حضرت موسى عليه السلام كه خليفه و جانشين آن حضرت يعنى حضرت هارون عليه السلام را نمى پذيرند و كنار مى زنند. خداوند متعال مى فرمايد: «و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر فتمَّ ميقات ربه اربعين ليلة و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتَّبع سبيل المفسدين»[۵۳]: و با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر تمام كرديم تا آنكه وقت معين پروردگارش در چهل شب به سر آمد و موسى (هنگام رفتن به كوه طور) به برادرش هارون گفت در ميان قوم من جانشينم باش و (كار آنان را) اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن.
اما آيا از جانب قوم حضرت موسى عليه السلام چه بر سر خليفه وى حضرت هارون عليه السلام آمد؟ خداوند متعال مى فرمايد: «و اتَّخذ قوم موسى من بعده من حليِّهم عجلاً جسداً له خوار الم يروا انه لا يكلِّمهم و لا يهديهم سبيلاً اتخذوه و كانوا ظالمين»[۵۴]: و قوم موسى پس از (عزيمت) او از زيورهاى خود مجسمه گوساله اى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت آيا نديدند كه آن (گوساله) با ايشان سخن نمى گويد و راهى به آن ها نمى نمايد آن را (به پرستش) گرفتند و ستمكار بودند.
حال عكس العمل حضرت موسى عليه السلام چيست؟ خداوند متعال مى فرمايد: «و لمّا رجع موسى الى قومه غضبان اسفاً قال بئسما خلَّفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ برأس اخيه يجرُّه اليه»[۵۵]:
و چون موسى خشمناک و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من چه بد جانشينى براى من بوديد آيا بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد و الواح را افكند و (موى) سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد.
اما حضرت هارون عليه السلام در مورد اين قوم ستمكار چه خبرى به حضرت موسى عليه السلام داد؟ همان هايى كه وى را نپذيرفتند و كنار زدند و بر وى شوريدند و سركشى كردند. خداوند در ادامه آيه مى فرمايد:
«قال ابنامَّ ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين»[۵۶]: (حضرت هارون عليه السلام) گفت اى فرزند مادرم اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند پس مرا دشمنشاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده.
در مجموع وقتى نزول تورات بر حضرت موسى عليه السلام پايان يافت و كامل شد قومش با خليفه و جانشين وى چه كردند؟ جز آنكه از در خدعه و نيرنگ در آمدند و گوساله اى را به پرستش گرفتند، و آنچه خداوند متعال برايشان روشن ساخته بود رها كردند، و فرامين حضرت موسى عليه السلام را پشت سر نهادند. خداوند متعال مى فرمايد:
«و لقد جاءكم موسى بالبيّنات ثم اتَّخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون»[۵۷]: و قطعاً موسى براى شما معجزات آشكارى آورد سپس آن گوساله را در غياب وى (به خدايى) گرفتيد و ستمكار شديد.
سپس حضرت هارون عليه السلام وفات يافت و جناب يوشع بن نون عليه السلام وصى و جانشين حضرت موسى عليه السلام گرديد. بنى اسرائيل به هفتاد و يک فرقه در مقابل او تقسيم شدند، كه هفتاد فرقه از آن ها در آتش اند و تنها يک فرقه نجات مى يابند. آنان همان هايى هستند كه وصى و خليفه حضرت موسى عليه السلام پيروى كردند.
قرآن كريم به اين نكته اشاره مى كند كه يهود ولايت خلفاى حضرت موسى عليهم السلام را نپذيرفتند و تحت ولايت كافران در آمدند: «ترى كثيراً منهم يتولَّون الذين كفروا لبئس ما قدَّمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون»[۵۸]: بسيارى از آنان را مى بينى كه با كسانى كه كفر ورزيده اند دوستى مى كنند راستى چه زشت است آنچه براى خود پيش فرستادند كه (در نتيجه) خدا برايشان خشم گرفت و پيوسته در عذاب مى مانند.
سپس خداوند متعال در آيه بعد خبر مى دهد كه اگر ايشان به آنچه از جانب پروردگارشان نازل شد ايمان مى آوردند، هرگز ولايت كافران را نمى پذيرفتند. در اين آيه مى بينيم كه بين جمله «ما انزل اليهم من ربهم» و جمله ما «اتَّخذوهم اولياء» ارتباط برقرار مى كند.
در اين نص و سند صريح قرآنى در مى يابيم كه «ما انزل اليهم من ربهم» به معناى ولايت است، و ولايت يعنى پذيرفتن سرپرستى و حاكميت واليان امر، كه در موردشان نص صريح آمده و از جانب انبياء عليهم السلام منصوب شده اند.
همچنين در ادامه آيات مى بينيم كه مشركان دشمن ترين دشمنان كسانى هستند كه ولايت مولاى ما اميرالمؤمنين عليه السلام را نپذيرفته اند. جالب اين است كه «مشركون» لفظى است كه قرآن كريم بر جمع كثيرى از مسلمانان منافق و كسانى كه ولايت على عليه السلام را نپذيرفتند اطلاق كرده است. سپس در همان آيه گروهى از نصارى و مسيحيان را استثنا كرده و فرموده كه آن ها از نظر محبت و دوستى نزديک ترى با مؤمنان دارند، نسبت به يهود و مشركان.
- امت حضرت عيسى عليه السلام وصى و خليفه آن حضرت شمعون صفا عليه السلام را نپذيرفته و ردّ كردند. البته به جز گروهى اندک كه به شمعون عليه السلام وفادار ماندند، و بدين ترتيب امت آن حضرت به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند. خداوند متعال با اشاره به سنت اختلاف بعد از انبياء عليهم السلام و از جمله حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
«تلك الرسل فضَّلنا بعضهم على بعض منهم من كلَّم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايَّدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البيّنات و لكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله ما اقتتلوا و لكنَّ الله يفعل ما يريد»[۵۹]: برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد و به عيسى پسر مريم دلايل آشكار داديم و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم و اگر خدا مى خواست كسانى كه پس از آنان بودند بعد از آن (همه) دلايل روشن كه برايشان آمد به كشتار يكديگر نمى پرداختند ولى با هم اختلاف كردند پس بعضى از آنان كسانى بودند كه ايمان آوردند و بعضى از آنان كسانى بودند كه كفر ورزيدند و اگر خدا مى خواست با يكديگر جنگ نمى كردند ولى خداوند آنچه را مى خواهد انجام مى دهد.
و نيز مى فرمايد: «فلما احسَّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله قال الحواريّون نحن انصار الله آمنّا بالله و اشهد بأنّا مسلمون . ربّنا آمنّا بما انزلت و اتَّبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين. و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين . اذ قال الله يا عيسى انى متوفّيك و رافعك الىَّ و مطهِّرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيامة ثم الىَّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون»[۶۰]
چون عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت ياران من در راه خدا چه كسان اند حواريون گفتند ما ياران (دين) خداييم به خدا ايمان آوردهايم و گواه باش كه ما تسليم (او) هستيم. پروردگارا به آنچه نازل كردى گرويديم و فرستاده (ات) را پيروى كرديم پس ما را در زمره گواهان بنويس. و (دشمنان) مكر ورزيدند و خدا (در پاسخشان) مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكّاران است. (ياد كن) هنگامى را كه خدا گفت اى عيسى من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مى برم و تو را از (آلايش) كسانى كه كفر ورزيده اند پاک مى گردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كرده اند فوق كسانى كه كافر شده اند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى كرديد ميان شما داورى خواهم كرد.
- و اما در مورد امت اسلامى خداوند متعال مى فرمايد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ الله شيئاً و سيجزى الله الشاكرين»[۶۱]:
و محمد جز فرستاده اى كه پيش از او (هم) پيامبرانى (آمده و) گذشتند نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمى گرديد و هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
اين امت نيز پس از آنكه آيه ابلاغ نازل گرديد و حكم نمود كه حضرت على عليه السلام امير و خليفه و جانشين رسول الله صلى الله عليه وآله است، به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند، آن هم در فاصله اى نزديک به دو ماه و نه بيشتر! آنگاه كه مصيبت شهادت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و پايان يافتن وحى واقع گرديد.
پس امت اسلام از امت هاى گذشته - يعنى يهود و نصارى - درس عبرت نگرفت! آن هم با وجود هشدارها و بر حذر داشتن هايى كه از سوى خدا در قرآن و نيز در لسان رسول اكرم صلى الله عليه وآله آمده بود.
وقتى به آيات سه گانه سوره مائده باز مى گرديم، مى بينيم كه آيه ابلاغ - كه بين اين دو آيه مربوط به يهود و نصارى نازل شده - به وجه شباهت ميان اين آيه و آنچه در آيه پيش و پس آن در مورد دو امت بزرگ گذشته نازل شده اشاره مى كند، و آن ها را با امت اسلام قرين مى كند. گويا همان عكس العمل هايى كه اين دو امت در اين خصوص از خود نشان دادند، ابرهايى از خوف و حزن را در نظر رسول اكرم صلى الله عليه وآله برانگيخت. به حدى كه آن حضرت را نگران كرد، كه مبادا آنچه در اين دو امت واقع شده در آينده در امت حضرتش نيز حادث گردد.
چنانچه احاديث شريف بسيارى وارد شده كه بر اين امر دلالت دارد كه امت اسلام در آينده از همان راهى خواهد رفت و در كج راه هاى وارد خواهد شد كه يهود و نصارى وارد آن شدند. حال وظيفه ماست كه بدانيم چه كسانى امت اسلامى را به اين بيراهه كشاندند، و دقيقاً همچون يهود و نصارى امت اسلامى را در اين كج راهه عميق فرو بردند.
لذا مى بينيم نزول آيه تبليغ با تأخير ابلاغ آن از سوى رسول اكرم صلى الله عليه وآله و درخواست آن حضرت از خداوند متعال مبنى بر حفاظت و حراست از شرّ مردم همزمان مى گردد. اين درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله غير از نشان دادن اهميت مطلب و چهره منافقان براى آيندگان، از آن رو بود كه حضرت احتمال مى داد كه در جريان نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه، تخريب و توطئه از جانب منافقان صورت پذيرد.
چنانچه همين طور هم شد؛ از حوادث پس از غدير كاملاً مشخص است آن عصمتى كه رسول الله صلى الله عليه وآله از خداوند متعال درخواست كرده بود به وى عطا شد؛ به طورى كه همگان بيعت كردند و همه در آرامش بودند و به مخالفت برنخاستند، يا از روى ميل و يا از سر اكراه و يا از روى ترس.
ولى وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله به شهادت رسيد، اين عصمت به پايان رسيد، و با شهادت حضرتش - اين عصمت الهى كه در آيه تبليغ به آن اشاره شده - نيز رخت بربست، و بازگشت به ضلالت پيشين - كه قرآن كريم از آن سخن مى گويد - واقع شد:
«افاين مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ الله شيئاً و سيجزى الله الشاكرين»[۶۲]: آيا اگر او بميرد يا كشته شود به گذشته خود باز مى گرديد و هر كس به گذشته خود باز مى گردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.
در آيه تبليغ با صيغه وعيد و اعلام خطر در خصوص نتايج وخيم كه در آينده دعوت وجود دارد سخن مى گويد، و تصريح مى كند كه همه چيز در معرض طوفان هاى هولناک قرار دارد. به طورى كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد گويا رسول الله صلى الله عليه وآله كلاً رسالت خود را تبليغ نكرده است.
در نگاهى ديگر اين آيه بر اين نكته دلالت دارد كه ولايت، اين بناى الهى استوار و گرانقدر پايان بخش اديان الهى و عصاره همه آن هاست. و لذا اگر اين امر خطير تبليغ نگردد كل اديان آسمانى فرو ريخته و منهدم مى شود. از اينجاست كه عظمت ولايت آشكار مى گردد، كه وجهى ديگر از نبوت است. اينكه دين و تشريع الهى جز با وجود يكى از اين دو حفظ نمى گردد. وقتى نبوت پنهان گردد ولايت آشكار مى شود و از دين محافظت مى كند و رهبرى را به دست مى گيرد.
لذا آيه اى كه پس از آيه تبليغ مى آيد به اين نكته اشاره مى كند كه اهل كتاب بدون امر ولايت و وصايت هيچ در دست ندارند. خداوند متعال مى فرمايد: «قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدنَّ كثيراً منهم ما انزل الي من ربك طغياناً و كفراً فلا تأس على القوم الكافرين»[۶۳]: بگو اى اهل كتاب، تا (هنگامى كه) به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده عمل نكرده ايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد.
در واقع بر پا داشتن تورات و انجيل حقيقى و اصيل نيز نيز منوط به وجود و حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله يا جانشين بر حق آن حضرت در امر وصايت و خلافت الهى است. اين است مفاد عبارت «ما انزل اليكم من ربكم» در خصوص امر ولايت نبى و جانشين آن حضرت.
هر كس دو آيه پيش از آيه تبليغ و آيه پس از آن را بخواند، در مى يابد كه اين آيات از يهود و نصارى سخن مى گويد. بلكه اين سوره - يعنى سوره مائده - تقريباً همه اش به اين قضيه پرداخته، و از سنت هاى الهى در مورد اين امت ها خبر داده، و ميثاق ها و پيمان هاى الهى كه خداوند از ايشان گرفته و اينكه چگونه آن ها اين پيمان ها و ميثاق ها را نقض كرده اند سخن گفته است. خداوند متعال مى فرمايد:
«و لقد اخذ الله ميثاق بنىاسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيباً و قال الله انى معكم لئن اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و آمنتم برسلى و عزَّرتموهم و اقرضتم الله قرضاً حسناً لاكفِّرنَّ عنكم سيّئاتكم و لادخلنَّكم جنّات تجرى من تحتها الانهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضلَّ سواء السبيل»[۶۴]: در حقيقت خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم و خدا فرمود من با شما هستم اگر نماز بر پا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد قطعاً گناهانتان را از شما مىزدايم و شما را به باغ هايى كه از زير (درختان) آن نهرها روان است در مىآورم پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد در حقيقت از راه راست گمراه شده است.
سپس قرآن از نقض اين عهد و ميثاق سخن مى گويد و مى فرمايد: «فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرِّفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممّا ذكِّروا به و لا تزال تطَّلع على خائنة منهم الا قليلاً منهم فاعف عنهم و اصفح ان الله يحبُّ المحسنين»[۶۵]:
پس به (سزاى) پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم و دل هايشان را سخت گردانيديم (به طورى كه) كلمات را از مواضع خود تحريف مى كنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خيانتى از آنان آگاه مى شوى مگر (شمارى) اندک از ايشان (كه خيانتكار نيستند) پس از آنان درگذر و چشم پوشى كن كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.
گويا اين آيات صرفاً براى مقدمه چينى جهت آنچه در بيعت غدير و پس از آن رخ خواهد داد نازل شده است. گويا اين آيات انذار و بيم دهى است نسبت به سران مرتدّانى كه به تحريف و نقض بيعت و ميثاقى كه خود در روز بيعت انجام داده بودند و آن را قطعى نموده بودند پرداختند. كسانى كه فراموش كردند در غدير به على عليه السلام تبريك گفتند، و فراموش كردند به آن حضرت گفتند: تو مولى و سرور من و مولى و سرور همه مؤمنان شدى!
پس امت اسلامى جهره خود را فراموش كرده و خيانت خود را آشكار ساختند، و به جز عده اى اندک همگى مرتدّ شده و به ضلالت پيشينيان خود باز گشتند. فقط تعداد اندكى - كه تعداد آن ها سه يا چهار نفر بيشتر نبود - همه از اسلام حقيقى بازگشتند.
اين جريان دقيقاً در امت عيسى عليه السلام رخ داد. خداوند متعال مى فرمايد: «و من الذين قالوا انّا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظّاً ممّا ذكِّروا به فأغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة و سوف ينبِّؤهم الله بما كانوا يصنعون»[۶۶]: و از كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم از ايشان (نيز) پيمان گرفتيم و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش كردند و ما (هم) تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم و به زودى خدا آنان را از آنچه مى كرده اند (و مى ساخته اند) خبر مى دهد.
ساير آيات نيز در خصوص اين دو امت گمراه سنت ها و بدعت هايى كه نهادند سخن مى گويد. از ايشان و از تورات و انجيل و تعاليم الهى سخن مى گويد، و به جز برخى مسائل فرعى ديگر كه سوره بدان پرداخته است، در پايان به سخن گفتن از امت مسيح و آنچه بر سر آنها آمد پرداخته، و حسن خاتمه آن چنين است كه خداوند متعال مى فرمايد:
«قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم»[۶۷]: خدا فرمود اين روزى است كه راستگويان را راستىشان سود بخشد براى آنان باغ هايى است كه از زير آن نهرها روان است هميشه در آن جاودان اند خدا از آنان خشنود است و آنان از او خشنود هستند اين است رستگارى بزرگ.
اين اهل بيت حضرت مصطفى عليهم السلام هستند كه حضرت الله سبحانه و تعالى به ما دستور داده است كه با ايشان باشيم و فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين»[۶۸]:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد.
به تعبير ديگر: آيه تبليغ سوره مائده را به دو نيم كرده و ماقبل آن و مابعد آن همچون دو بالى است كه توسط آن ها در فضاى سنن الهى پرواز مى كند. قضيه عهد و ميثاق و واليان الهى را بيان كرده است، و آنچه بر سر اين دو نبوت پس از آنكه امت هايشان ميثاق ولايت و وصايت را نقض كردند آمد.
مصيبت ها و رسوايى ها و محنت و رنج هايى كه بر سرشان باريد، و دستورات و تعاليم نازل شده در تورات و انجيل از ميان رفت. تا كار به جايى كشيد كه تورات و انجيل را ضايع كرده و كلام الهى را تحريف نمودند. سپس متون ديگرى را خود تدوين كردند، آن هم مطابق با هواى نفس و ميل راهبان و عالمان يهود و نصارى.
در نتيجه، مهمترين بخش دو رسالت عظيم دو پيامبر بزرگ در تاريخ قديم ضايع شد و از ميان رفت. قرآن كريم هم با تفصيل زياد از اين دو امت سخن گفته، تا عبرتى باشد براى صاحبان خرد. اگر عصمت و پاسبانى و نگاهبانى خداوند در روز غدير بر پيامبر ما محمد صلى الله عليه وآله نازل نشده بود، و اگر تأكيد الهى مبنى بر حفظ قرآن وجود نمىداشت، رسالت الهى نيز در مسير طوفان هايى كه بر امت هاى گذشته وزيد قرار مى گرفت. ما نيز متفرق مى شديم، و امروز مجموعه اى از كتاب های مقدس اما تحريف شده در اختيارمان بود! ولى خداوند فرموده است: «انّا نحن نزَّلنا الذكر و انّا له لحافظون»[۶۹]: بى ترديد ما اين قرآن را نازل كرده ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
پانویس
- ↑ مرسلات/۱۶-۱۹. غدیر در قرآن: ج۲ ص۷۳-۷۸.
- ↑ «ج» و «ه» و «و»: وَ الله قَدْ اهْلَكَ الْاوَّلينَ بِمُخالَفَةِ انْبِيائِهِمْ: خداوند پيشينيان را با مخالفت انبيائشان هلاک كرد.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۰ بخش ۶، و پاورقى ۶ از نسخه هاى «ج» و «ه» و «و».
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۳۶، ۱۶۲، ۱۶۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۶۶، ۱۲۷. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۱۶۶
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۶۰، ۱۶۱..
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰ ح ۴۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
- ↑ صافّات/۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص۲۸۷، ۲۸۸، ۲۹۸، ۲۹۹، ۳۰۷، ۳۱۸، ۳۲۰.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶.
- ↑ بقره/۸۷.
- ↑ بر ساحل غدير: ص۹۹-۱۴۲.
- ↑ صحيح بخارى: ج 4 ص 144 و ج 9 ص 126.
- ↑ صحيح بخارى: ج 7 ص 209. صحيح مسلم: ج 4 ص 1792 (باب الحوض).
- ↑ سنن ابن ماجه: ج 2 ح 3993، كتاب الفتن. مسند احمد: ج 3 ص 120. سنن ترمذى، كتاب الايمان.
- ↑ يوسف عليه السلام/103.
- ↑ مؤمنون/70.
- ↑ زخرف/78.
- ↑ يونس عليه السلام/55.
- ↑ توبه/8.
- ↑ يونس عليه السلام/60.
- ↑ نحل/83.
- ↑ رجوع كنيد به: همراه با راستگويان (تيجانى، ترجمه مهرى): ص93-101.
- ↑ وقائع بيعات الاميرعليه السلام من يوم الدار الى يوم الغدير (حسينى): ص59-79.
- ↑ اسراء/76، 77.
- ↑ توبه/54.
- ↑ توبه/61.
- ↑ توبه/49.
- ↑ توبه/52.
- ↑ توبه/50.
- ↑ توبه/48.
- ↑ توبه/45.
- ↑ توبه/46.
- ↑ توبه/47.
- ↑ توبه/56.
- ↑ توبه/58.
- ↑ توبه/63.
- ↑ توبه/65.
- ↑ توبه/67.
- ↑ توبه/67.
- ↑ توبه/74.
- ↑ توبه/80.
- ↑ توبه/85.
- ↑ توبه/95.
- ↑ توبه/97.
- ↑ توبه/98.
- ↑ توبه/101.
- ↑ توبه/107.
- ↑ مائده/68.
- ↑ اعراف/142.
- ↑ اعراف/148.
- ↑ اعراف/150.
- ↑ اعراف/150.
- ↑ بقره/92.
- ↑ مائده/80.
- ↑ بقره/253.
- ↑ آل عمران/52-55.
- ↑ آل عمران/144.
- ↑ آل عمران/144.
- ↑ مائده/68.
- ↑ مائده/12.
- ↑ مائده/13.
- ↑ مائده/14.
- ↑ مائده/119.
- ↑ توبه/119.
- ↑ حجر/9.