بیعت
يكى از محكم ترين ميثاق ها در هر قوم و ملتى و در هر عصر و زمانى مسئله بيعت گرفتن همگانى از مردم براى شخصى است. اين مهم در مسئله غدير نيز جلوه خاصى داشت. يكى از دلائل خلافت حضرت على عليه السلام بيعتى است كه با آن حضرت در غدير خم صورت گرفت.
مفهوم بيعت و جوانب آن[۱]
در مورد بيعت در غدير خم از چند دريچه مى توان سخن گفت:
بيعت و نقش اجتماعى
در ميان عرب رسم اين بود كه هر گاه خريد و فروشى صورت مى دادند، پس از آنكه صيغه مربوطه خوانده مى شد و معامله صورت مى گرفت، با يكديگر دست مى دادند يا دست بر دست يكديگر مى زدند كه نشانه قطعى شدن معامله بود. اين عمل را مصافقه و بيعت و آن معامله را بيع مى گفتند. سپس معناى آن را تعميم دادند و در هر قرار داد و پيمانى كه با يكديگر مى بستند دست بيعت مى دادند، زيرا با اين كار گويا بيعت كننده طاعت و تسليم خود را، و بيعت شونده نصرت و يارى خود را مى فروشد و به طرف مقابل واگذار مى نمايد. به اين وسيله هر يک از بيعت كنندگان خود را در مقابل ديگرى متعهد و مسئول مى دانست و حق شكستن آن پيمان را نداشت، و پيمان شكنى بى دليل يكى از خيانت هاى بزرگ شمرده مى شد.
انواع بيعت
بيعت به خاطر اهدافى صورت مى گرفت، و در اسلام در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت هاى گوناگونى صورت گرفته است:
- براى پذيرش اسلام و تعهد عملى به آن: مانند بيعت اول در عقبه، كه پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله دوازده تن از مسلمانان مدینه در موسم حج به مکه آمدند و در عقبه منى با آن حضرت بيعت كردند كه شرک نورزند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند و... .
- براى حمايت و نصرت: مانند بيعت دوم در عقبه، كه در يكى ديگر از مراسم حج هفتاد و سه مرد و دو زن از مسلمانان مدينه در همان عقبه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و با حضرتش بيعت كردند كه از او حمايت كنند همانگونه كه از خانواده خود حمايت مى كنند.
- براى امرى خاص مثل جنگ و صلح: مانند بيعت رضوان يا بیعت شجره، كه در سال ششم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله با گروهى از مسلمانان عازم عمره شدند و مشرکان مکه در محلى به نام حدَيبيه راه را بر آنان بسته و مانع حركت و ورود ايشان به مكه شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا از همراهان خود بيعت گرفت كه تا دم مرگ پايدارى كنند و از ميدان نگريزند و ... . سرانجام كار به مصالحه كشيد كه به صلح حدیبیه مشهور است.
اركان و شرايط بيعت
چنان نيست كه هر بيعتى صورت گرفت درست و قابل عمل و غير قابل نقض باشد، بلكه بيعت داراى اركان و شرايطى است كه بايد مراعات گردد. براى بيعت سه ركن و شرط ذكر كرده اند:
- بيعت كننده بايد بالغ، عاقل و مختار باشد.
- بيعت شونده بايد كسى باشد كه توان عمل به مواد بيعت را دارا بوده و با اختيار پذيراى بيعت باشد.
- بيعت بايد درباره امرى مشروع صورت گيرد.
در تاریخ اسلام بيعت هايى اعم از حق و ناحق، فراوان به چشم مى خورد:
- بيعت در سقيفه درباره خلافت خليفه اول واجد شرايط لازم نبود، زيرا به بيعت كنندگان مهلت تأمل و انديشه داده نشد و نوعى اجبار در ميان بود و نارضايتى بسيارى از اصحاب را به دنبال داشت.[۲] حتى عمر گفت: كانت بيعة ابى بكر فلتة، وقى اللَّه شرها. فمن عاد لمثلها فاقتلوه[۳]: بيعت با ابوبکر با شتاب انجام گرفت، و خداوند شر آن را بازداشت. پس هر كه دوباره چنين عمل كند او را بكشيد.
- بيعتى كه معاويه براى فرزند پليدش يزيد از مردم گرفت نيز بيعت ناحق بود، زيرا هيچ يک از شرايط را نداشت. آرى، هرگز نمى توان با طاغوت دست بيعت داد. همچنين نمى توان با كسى براى ريختن خون شخص بى گناهى بيعت كرد، و اگر هم چنين بيعتى صورت گيرد لازم الاجرا نخواهد بود.
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: على المرء المسلم السمع و الطاعة فيما احب و كره، الا ان يؤمر بمعصية فلا سمع و لا طاعة[۴]: بر مرد مسلمان است كه فرمان حاكم اسلامى را بشنود و به كار بندد، مگر آنكه به نافرمانى خدا مأمور شود، كه در اين صورت شنيدن و فرمان بردن جايز نيست. و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق[۵]: نبايد از مخلوق در كارى كه نافرمانى خالق است اطاعت كرد.
اهميت و نقش بيعت
بيعت پيمانى است كه بيعت كننده با بيعت شونده مى بندد، و وفاى به آن از اهم واجبات است. در اسلام كمتر حكمى است كه به اندازه وفاى به عهد و پيمان نسبت به آن تأكيد شده باشد: «و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً»[۶]: به عهد و پيمان وفا كنيد زيرا از وفاى به عهد سؤال خواهد شد. و در وصف نيكوكاران فرموده: «الموفون بعهدهم اذا عاهدوا»[۷]: و آنان كه چون پيمان بندند وفا كنند. و از عهد شكنى به سختى نكوهش نموده و آن را از اوصاف فاسقان برشمرده است: «الذين ينقضون عهد اللَّه من بعد ميثاقه».[۸]
- امام کاظم علیه السلام فرمود: ثلاث موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة[۹]: سه چيز موجب هلاكت است: بيعت شكنى، ترک سنت، و جدايى از جماعت.
- حضرت رضا علیه السلام فرمود: لا يعدم المرء دائرة السوء مع نكث الصفقة[۱۰]: شخص بيعت شكن از عواقب وخيم آن در امان نيست.
- امام صادق علیه السلام فرمود: من نكث صفقة الامام جاء الى الله اجذم[۱۱]: هر كس بيعت امام را بشكند روز قيامت دست بريده نزد خدا خواهد آمد.
- رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: لا دين لمن لا عهد له[۱۲] كسى كه به عهد و پيمانش وفادار نيست دين ندارد.
بى شک محترم شمردن عهد و پيمان در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى هر ملتى اثر مستقيم دارد و هر ملتى كه اين سرمايه بزرگ را از دست بدهد آسيب هاى فراوانى را متحمل خواهد شد. لزوم پايبندى به عهد و پيمان به حدى است كه در پيمان هايى كه با دشمن بسته مى شود نيز تا زمانى كه خيانتى از آنها آشكار نشده باشد بايد به آن وفادار بود. قرآن کریم مى فرمايد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم»[۱۳]: تا آنان با شما بر سر عهد و پيمانند شما هم بر سر پيمان باقى باشيد. و نيز مى فرمايد: «و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء»[۱۴]: و اگر از خيانت قومى در شكستن عهد و پيمان بيمناک بودى تو نيز برابر كار آنان اعلام عدم تعهد كن.
امیرالمؤمنین علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى نويسد: و ان عقدت بينک و بين عدوک عقدة او البسته منک دمه، فحط عهدک بالوفاء و ارع دمتک بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت. فانه ليس من فرائض الله شىء الناس اشد عليه اجتماعاً - مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم - من تعظيم الوفاء بالعهود[۱۵]:
اگر ميان خود و دشمنت پيمانى منعقد نمودى يا او را امان دادى، نسبت به عهد و پيمان خود وفادار باش و امان خود را محترم بشمار و خود را در برابر آن سپر ساز، زيرا در ميان واجبات الهى هيچ امرى نزد مردم - با اختلافاتى كه در عقايد و آراء خود دارند - مانند وفاى به عهد مورد اتفاق و احترام نيست.
بيعت و نقش مردم
پس از روشن شدن معناى بيعت و اهميت آن، به ويژه در مسائل اجتماعى و سياسى، لازم به ذكر است كه بيعت گاهى خود عامل ايجاب شرعى يک امر است، يعنى بيعت سبب مى شود كه امرى واجب گردد، مانند بيعت نصرت و حمايت در محدوده قوانين شرع، كه پيش از بيعت وجوب نداشته است. و گاه بيعت در امرى صورت مى گيرد كه وجوب آن بر بيعت سبقت دارد و نقش بيعت فقط اعلام و اظهار اطاعت و تقویت و حمايت است، در حالى كه اگر بيعت هم صورت نمى گرفت آن اطاعت واجب بود. مانند بيعتى كه مردم با پیامبر صلی الله علیه و آله يا جانشین به حق او مى كنند. به تعبير ديگر: گاه بيعت مشروعيت مى آورد، و گاه مشروعيت موجود را فعليت مى بخشد.
مسئله وكالت و ولايت از همين قبيل است. كسى كه به شخصى در كارى وكالت مى دهد، قبل از دادن وكالت، وكيل حق تصرف در كار او را ندارد. ولى قرار دادى كه ميان موكل و وكيل منعقد مى گردد به شخص وكيل مشروعيت مى بخشد كه در كار موكل دخالت كند. اما در مورد ولايت چنين نيست. مثلاً پدر بر فرزند دختر باكره خود ولايت دارد و ازدواج او بايد با اذن پدر صورت گيرد، خواه دختر اين ولايت را بپذيرد و خواه نه. در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز نمى گردد، و چنان نيست كه با نپذيرفتن دختر ولايت پدر سلب شود. آرى، اِعمال ولايت يعنى فعليت يافتن آن، با پذيرفتن دختر صورت مى گيرد و مشروط به پذيرفتن او است.
با اين تحليل روشن مى شود كه همه سخنانى كه در نهج البلاغه و غير آن از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه در صحت حكومت خود استناد و استشهاد به بيعت مردم فرموده از اين قبيل است، زيرا آن حضرت پيش از رسيدن به حكومت، حق ولايت و حكومت را طبق احقّيت و اولويت، وصايت، وراثت و لياقت و فضيلت، حق مسلم خويش مى دانست.[۱۶] و خلفاى پيشين را غاصب حق خويش مى شمرد و در سخنان بسيارى از آنان گلايه كرده است.[۱۷]
اما چون مردم به دلايلى كه جاى ذكرش نيست همراهى نكردند و دست بيعت به ديگران سپردند و آن حضرت ياران كافى نداشت تا حق خويش را بستاند كناره گيرى اختيار نمود، و پس از كشته شدن عثمان و بيعت عمومى مردم با ايشان و فراهم شدن قدرت، ولايت شرعى خويش را فعليت بخشيد و در فعليت آن به بيعت عمومى استناد مى كرد. در واقع منظور حضرتش اين بود كه اقبال عمومى مردم سبب شد ولايت شرعى من تحقق خارجى بپذيرد و عملاً زمام حكومت را به دست گيرم، نه آنكه مردم به ولايت من مشروعيت بخشيدند. و اگر صرف بيعت مردم مشروعيت بخش بود، بيعت مردم با يزيد حكومت وى را مشروع و قانونى مى ساخت و آنگاه - نعوذ باللَّه امام حسين عليه السلام مقصر شناخته مى شد!
آرى، به خاطر همين ثبوت ولايت شرعى است كه مى بينيم آن حضرت در برخى از سخنان خود اظهار مى دارد كه اگر يارانى مى يافتم حق خود را مى گرفتم، بنابراين سكوت آن حضرت از سر بى ياورى بود نه مشروع دانستن حكومت هاى پيشين، چنانكه آن حضرت فرموده است: فنظرت فاذاً ليس لى معين الا اهل بيتى، فضننت بهم عن الموت. و اغضيت على القدى، و شربت على الشجا، و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم[۱۸]: پس نگاه كردم ديدم جز خاندان خود (و چند يار انگشت شمار) ياورى ندارم، پس حيفم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. بنابراين خار در چشم و استخوان در گلو را تحمل كردم، و با آنكه غصه گلويم را مى فشرد و ميوهاى تلخ را فرو مى بردم صبر ورزيدم.
بيعت شكنى
مهمترين مسئله در اين بخش اين است كه آيا بيعت را بى دليل و به دلخواه خود مى توان شكست؟ آيا در اسلام جايز است كه يک روز با حاكم اسلامى بيعت كرد و روز ديگر به بهانه هاى واهى و غير شرعى نقض آن را خواستار شد؟ آيا اگر نسلى با حاكم اسلامى بيعت كرد و نسل بعد با وجود نسل قبل كه بر عهد و بيعت خود پايدار است، بدون دليل شرعى، عدم ادامه بيعت با آن حاكم را خواستار شود، بايد دست از بيعت شست و صحنه را ترک كرد و به خواسته نسل جديد تن داد؟! اينها پرسش هايى است كه در همه زمان هاى قبل طرح شده و مستلزم پاسخگويى است.
از مراجعه به روايات و تواريخ اسلامى و ماجراهاى صدر اسلام و گفتگوهايى كه صورت گرفته به دست مى آيد كه نقض بيعت به آسانى جايز نيست، بلكه بايد يكى از اصول بيعت شكسته باشد تا نقض بيعت جايز گردد. مثلاً حاكم اسلامى شرايط لازم را از دست بدهد، يا معلوم گردد كه بيعت بر سر امرى ناروا صورت پذيرفته است، يا پس از بيعت كار خلاف شرعى از بيعت كننده خواسته شود. در اين مواقع تخلف جايز است و نقض بيعت روا مى گردد. و گرنه هر بيعت شكنى ممكن است بهانه تراشى كند و به دلايل واهى و غير منطقى نقض بيعت كند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: و لكل ضلة علة، و لكل ناكث شبهة[۱۹]: هر گمراهى سببى دارد، و هر عهدشكن را شبهه اى و عذر و بهانه اى در دست است. به همين دليل، على عليه السلام پس از عهدشكنى طلحه و زبير، توسط ابن عباس براى زبير پيام مى فرستد: عرفتنى بالحجاز وانكرتنى بالعراق! فما عدا مما بدا[۲۰]: در حجازم شناختى و در عراقم انكار كردى! پس چه رخ داد كه تو را از بيعت خود منصرف ساخت؟ مى بينيم كه امام عليه السلام از زبير براى پيمان شكنى او دليل مى طلبد و علت مى جويد. پس معلوم مى شود كه نقض بيعت دل بخواهى نيست و نبايد از روى هوا و هوس صورت گيرد.
و هنگامى كه زبیر براى پيمان شكنى خود دليل مى آورد كه من از اول بيعت واقعى نكردم بلكه به ظاهر دست بيعت دادم و در دل مخالف بودم، فرمود: او چنين مى پندارد كه تنها دست بيعت داده و با دل بيعت نكرده! بنابراين به بيعت خود اقرار دارد و نسبت به يک امر باطنى مدعى است. پس بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و الا به همان بيعتى كه از آن دست برداشته است باز گردد.[۲۱]
علل بيعت شكنى
همه اين بحث ها و پافشارى ها براى آن است كه گاه عهد شكنى دليل موجه و منطقى ندارد، بلكه علل و عوامل گوناگونى موجب آن مى گردد كه در اين بخش به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
- الف) مغالطه كارى: على عليه السلام درباره پيمان شكنان جمل كه به بهانه انتقام خون عثمان شورش كردند، در حالى كه خود شريک در اين كار بودند و دست پيش گرفتند كه پس نيفتند، مى فرمايد: واللَّه ما انكروا علىّ منكراً، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفاً. و انهم ليطلبون حقاً هم تركوه، و دماً هم سفكوه:[۲۲] به خدا سوگند، اينان كار ناشايسته اى در من سراغ ندارند و ميان من و خود انصاف ندادند. و آنان حقى را مى طلبند كه خود ترک كرده اند، و از خونى (خون عثمان) دم مى زنند كه خود بر زمين ريخته اند.
- ب) رشک و حسد: و نيز درباره همان افراد مى فرمايد: ان هؤلاء قد تمالؤوا على سخطه امارتى... . و انما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن افاءها اللَّه عليه:[۲۳] اينان بر ناخشنودى از حكومت من اتفاق كرده اند... . تنها انگيزه اينان در طلب اين دنيا رشكى است كه بر كسى كه خداوند حكومت را به او باز گردانده، مى برند.
- ج) فريب خوردگى: آن حضرت درباره فريبكارى معاويه و دستيارانش با مردم شام، در نامه اى به معاويه مى نويسد: و الب عالمكم جاهلكم، و قائمكم قاعدكم:[۲۴] و داناى شما نادانتان را و ايستاده شما نشسته تان را بر ضد من شورانيد.
- د) عدالت گريزى: آن حضرت در نامه اى به سهل بن حنیف انصاری - فرماندار مدينه - درباره كسانى كه بيعت شكستند و به سوى معاویه گريختند، مى نويسد: از فرار آنان نگران مباش و اندوه مخور. در گمراهى آنان همين بس كه از هدايت و حق گريختند و به كوردلى و نادانى شتافتند... . آنان از عدالت به سوى منافع ناحق گريختند.[۲۵]
عوامل ديگرى هم هست چون: دنيا طلبى، قبيله گرايى، ترس، طمع، و... ، كه از شرح آنها خوددارى مى كنيم.
برخورد با بيعت شكنان
با توجه به اينكه نقض بيعت و عهد شكنى ممكن است ناحق و غير منطقى باشد. اگر زمانى فرا رسد كه اكثر بيعت كنندگان بدون دليل شرعى و معقول دست از بيعت كشيدند و عهد شكستند، اما گروه اندكى از آنان بر سر عهد و وفا ماندند و شرايط به گونه اى بود كه اين عده اندک توان مقابله با آن اکثریت را داشتند بايد مقاومت كنند و به يارى حاكم اسلامى بشتابند، و اکثريت عهدشكن را وادار به تسليم و التزام به عهد خود كنند. و اگر چنين نباشد، جامعه اسلامى دچار هرج و مرج شده، هر روز ممكن است عده اى شيّاد افراد بسيارى را به دنبال خودكشند و هر روز بيعتى صورت گيرد و فرداى آن شكسته گردد.
على عليه السلام درباره برخورد با پيمان شكنان و متجاوزان مى فرمايد: الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل البغى و النكث والفساد فى الارض[۲۶]: هان، بدانيد كه خداوند مرا به پيكار با ستمگران و پيمان شكنان و تبهكاران در زمين فرمان داده است.
و درباره برخورد با پيمان شكنان جمل فرمود: فان ابوا اعطيتهم حدّ السيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحق[۲۷]: پس اگر سر تافتند و زير بار نرفتند دم شمشير حواله آنان كنم، و همين درمان باطل و ياور حق است و بس.
و هنگامى كه پيمان شكنان جمل وارد بصره شدند و به بسيج كردن مردم پرداختند، عثمان بن حنیف انصاری - كه از جانب آن حضرت فرماندار آنجا بود - نامه اى براى حضرتش فرستاد و او را از احوال آنان با خبر ساخت. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر به سايه طاعت بازگشتند، اين همان چيزى است كه ما دوست داريم، و اگر شرايط دست به دست هم داد و آنان را به دشمنى و سرپيچى كشاند، بى درنگ به يارى فرمانبرانت بر آن نافرمانان حمله كن و آنان را تار و مار ساز.[۲۸]
در خطبه ۱۰ و ۱۷۳ و نامه ۲۹ و نيز موارد ديگر در «نهج البلاغه» از اين گونه برخوردها و تهديدها هست كه به ذكر آنها نمى پردازيم.
مفهوم بيعت غدير
«بيعت غدير» در متن خطبه مطرح شده و در واقع التزام به محتواى آن است. «بيعت» يعنى دست دادن به عنوان اقرار و پذيرفتن مقام كسى و در پى آن وعده وفادارى به موجبات و لوازم آن. لذا در بيعت بايد موضوع اصلى آن و وعده هايى كه به عنوان وفادارى داده مى شود مشخص شود. همچنين ارزش و پشتوانه بيعت و ضامن و شاهد آن و كيفيت و شكل آن بايد تعيين گردد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه غدیر، همه اين جوانب را دقيقاً تعيين فرمودند كه يک يک آنها در همين عنوان (بيعت) آورده شده است. پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله براى اينكه هر يک از حجاج حاضر در غدير - كه بالغ بر ۱۲۰۰۰۰ نفر بودند - بتوانند به محضر مولاى متقيان عليه السلام برسد و دست بيعت بدهد و نگويد كه من دور بودم و نشنيدم، سه روز در سرزمين غدير ماندند و فرصت دادند كه هر كس بيايد و دست امیرالمؤمنین علیه السلام را در دست بگيرد و با عنوان «اميرالمؤمنين» حضرتش را مخاطب قرار بدهد.
اين مطلب در آخر خطبه پيامبر صلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند:
شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند.
از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز مغرب و عشا را يک جا خواندند و بيعت را سه روز ادامه دادند. هر گروهى كه بيعت مى كرد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: الحمد اللَّه الذى فضّلنا على جميع العالمين: سپاس خدايى را كه ما را بر همه عالميان برترى داد.[۲۹]
بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد مى بستند و بر آن اساس بيعت مى كردند. با توجه به تعهدى كه بيعت كننده انجام مى داد و بر عهده مى گرفت و بر آن ملتزم مى شد، در اسلام نفى نشد و در موارد زيادى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مردم بيعت گرفت. و گرنه از نظر شيعيان بيعت حالت تعيين كننده ندارد، زيرا از نظر شيعيان همانگونه كه بايد پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خداوند تعيين شود و مردم هيچ حق گزينشى در اين رابطه ندارند، امام نيز بايد از سوى خداوند تعيين و معرفى شود و مردم حق گزينش ندارند.
چنانكه در آيات فراوان به آن تصريح شده است. از جمله:
- «و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة»[۳۰]: پروردگارت آنچه را كه بخواهد مى آفريند و بر مى گزيند آنها حق گزينش ندارند.
- «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللَّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم»[۳۱]: «براى هيج مرد يا زن مؤمنى اين حق نيست كه چون خدا و پيامبرش اگر چيزى را براى آنها معين كرد آنها حق گزينش داشته باشند».
از نظر شيعيان، مشروعيت حاكم اسلامى منحصراً از نصّ صريح خداوند نشأت مى گيرد. ولى از نظر عامه با بيعت و تفویض از سوى مردم نيز حكومت مشروعيت پيدا مى كند. و اينک نظر تعدادى از علماى عامه:
- ماوَردى: اگر اهل حلّ و عقد با كسى بيعت كنند، بر همگان واجب مى شود كه از او اطاعت كنند.[۳۲]
- قاضى عبدالجبار: اگر شمارى از اهل حلّ و عقد هم با كسى بيعت كنند، اطاعت او بر همگان واجب مى شود.[۳۳]
- قاضى ايجى: با بيعت يک نفر و دو نفر نيز لزوم اطاعت حاصل مى شود.[۳۴]
- قرطبى: با بيعت يک نفر اجماعاً لزوم اطاعت ثابت مى شود.[۳۵]
و اينک شمارى از بيعت ها كه توسط شخص پيامبر صلى الله عليه و آله گرفته شده است:
- بيعت عشيره، كه به هنگام نزول آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» براى وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته شد.[۳۶]
- بيعت عقبه، كه در سال ۱۲ بعثت از ۱۲ تن اهالى یثرب بيعت گرفت، كه از احكام اسلام پيروى كنند.[۳۷]
- بيعت عقبه دوم، در سال ۱۳ بعثت، از ۷۲ نفر از اهل يثرب كه از آن حضرت حمايت كنند.[۳۸]
- بيعت براى جنگ در آستانه جنگ بدر.[۳۹]
- بيعت رضوان در سال هشتم هجرت با ۱۵۰۰ نفر از مهاجران و انصار در حديبيه، كه در قرآن کریم بيان شده است.[۴۰]
- بيعت فتح، پس از فتح مكه بر فراز كوه صفا.[۴۱]
- بيعت زنان، كه آن نيز در قرآن آمده است.[۴۲]
- بيعت غدير، كه ۱۲۰۰۰۰ نفر با آن حضرت دست داده و براى خلافت و وصايت آن حضرت بيعت كردند.[۴۳]
- بیعت زنان، طشتى نهادند و امیرالمؤمنین علیه السلام دستش را در آب فرو برد و طرف ديگر طشت را پوشاندند. بانوان مى آمدند و از زير پوشش دست در آب فرو مى بردند و اعلام بيعت مى كردند. همانگونه كه در فتح مکه با پيامبر صلى الله عليه وآله بيعت كردند و قرآن کریم از آن خبر داده است.[۴۴]
- بيعت خصوصى در مورد برخى از اشخاص، همانند حضرت خديجه در شب ارتحالش؛ كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از او براى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت گرفت.[۴۵]
از ديدگاه شيعيان بيعت تعيين كننده نيست، ولى اگر كسى بيعت كرد بايد آن را نقض نكند. و لذا يكى از علل غيبت حضرت بقية الله عليه السلام در احاديث اين است كه بيعت ستمگران بر گردن آن حضرت نباشد.[۴۶] و به همين دليل در جاى جاى نهج البلاغه بيعت شكنى نكوهش شده است.[۴۷]
امر الهى بر بيعت[۴۸]
پيامبر صلى الله عليه وآله در فرازى از بخش دهم خطبه غدیر و پس از بيان حج و نماز و زكات، اشاره داشتند كه براى ولايت دوازده امام عليهم السلام از شما بيعت مى گيرم، آن هم به امر الهى: اَلا اِنَّ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِيَهُما وَ اُعَرِّفَهُما؛ فَآمُرُ بِالْحَلالِ وَ اَنْهى عَنِ الْحَرامِ فى مَقامٍ واحِدٍ، فَاُمِرْتُ اَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَ الصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ما جِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فى عَلِىٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ الاَوْصِياءِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذينَ هُمْ مِنّى وَ مِنْهُ اِمامَةً فيهِمْ قائِمَةً، خاتِمُهَا الْمَهْدِىُّ اِلى يَوْمٍ يَلْقَى اللَّهَ الَّذى يُقَدِّرُ وَ يَقْضى:
بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه آنها را بشمارم و معرفى كنم و بتوانم در يک مجلس به همه حلال ها دستور دهم و از همه حرام ها نهى كنم. پس مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عز و جل درباره امیرالمؤمنین على و جانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند، و آن موضوع امامتى است كه فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ايشان مهدى است تا روزى كه خداى مدبِّرِ قضا و قدر را ملاقات كند.
بيعت با خدا
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «من با خدا بيعت كرده ام و على با من بيعت كرده است، و من از جانب خدا براى او از شما بيعت مى گيرم». آنگاه حضرت به آيه ۱۰ سوره فتح استناد كرده آن را قرائت كرد: «اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ ...».
در اين مرحله حضرت چنين فرمود: مَعاشِرَ النّاسِ، اِنّى قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ اَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِىٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدى. اَلا وَ اِنّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى اَدْعُوكُمْ اِلى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ اْلاِقْرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى. اَلا وَ اِنّى قَدْ بايَعْتُ اللهَ وَ عَلِىٌّ قَدْ بايَعَنى، وَ اَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. «اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ، يَدُ اللهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ اَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً»
اى مردم، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم، و اين على است كه بعد از من به شما مى فهماند. بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ام شما را به دست دادن با من به عنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مى خوانم. بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و على با من بيعت كرده است، و من از جانب خداوند براى او از شما بيعت مى گيرم. «اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ...»: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند در واقع با خدا بيعت مى كنند، دست خداوند بر روى دست آنان است. پس هر كس بيعت را بشكند بر ضرر خود اوست، و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمى عنايت خواهد كرد».
بيعت در خطبه غدير[۴۹]
پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرين مرحله از خطبه غدیر، بيعتِ لسانى انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبان هاى شما اقرار بگيرم» . سپس مطلبى را كه مى بايست همه مردم به آن اقرار مى كردند تعيين كردند كه خلاصه آن اطاعت از دوازده امام علیهم السلام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسل هاى آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم حساب مى شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مى كنيم» . كلمات نهايى پيامبرصلى الله عليه وآله دعا براى اقراركنندگان به سخنانش و نفرين بر منكرين اوامر آن حضرت بود و با حمد خداوند خطابه حضرت پايان يافت.
گر چه محوريت خطبه غدير امر امامت و ولايت بود، ولى پيامبر صلى الله عليه وآله در خطبه غدير ۱۰ جمله هم در مورد بيعت بيان داشتند. از جمله فرمودند:
- من بعد از خطبه ام شما را دعوت مى كنم كه با من به عنوان بيعت با على و اقرار به مقام او دست دهيد، و بعد از من با خود او دست دهيد.
- بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و على هم با من بيعت كرده است، و من براى او به نيابت از خداوند بيعت مى گيرم.
- بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مى كنيم.
- هركس بيعت خود را بشكند بر ضرر خود كار كرده است.
- من مأمورم از شما بيعت بگيرم و با شما دست دهم بر قبول آنچه از جانب خداوند عز و جل درباره اميرالمؤمنين على و ائمه بعد از او آورده ام - كه آنان از من و از على هستند - و مهدى قائم از آنهاست.
- (اى مردم) عده شما بيش از آن است كه با يک كف دست و در يک وقت معين همگى با من بيعت كنيد.
- خداوند عز و جل به من امر كرده كه از زبان شما اقرار بگيرم بر آنچه از مقام و رياست براى على و امامان بعد از او منعقد نمودم.
- با اميرالمؤمنين على و حسن و حسين و امامان بيعت كنيد.
- آنچه من گفتم شما هم بگوئيد... ، و بگوئيد: «شنيديم و اطاعت مى كنيم» .
- كسانى كه در بيعت با على... ، سبقت بگيرند رستگارانند.
موضوع اصلى بيعت غدير[۵۰]
عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است. پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى طالب عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه علیهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آنها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند.[۵۱]
هدف از بيعت لسانى
در غدیر چند جهت وجود داشت كه به خاطر آن قبل از بيعت با دست، بيعت لسانى كه به شكل اقرار زبانى و به صورت گفتن بود انجام گرفت، و حضرت متن گفتار را هم تعيين كردند:
- جهت اول تفسير بيعت با دست بود. بيعت با دست احتياج به تفسير دارد، و بايد قبلاً معلوم شود بر سر چه بيعت مى كنند. اين اقرار لسانى در واقع مفسّر بيعت با دست بود كه بعد از خطبه انجام شد.
- جهت دوم جايگزين بيعت با دست است. ممكن بود عده اى پس از خطبه براى بيعت با دست حاضر نشوند و خود را از صحنه كنار بكشند و بعد بگويند: «ما بيعت نكرديم». لذا حضرت ابتدا به صورت لسانى بيعت گرفت و فرمود: «هركس توانست با دست بيعت مى كند و هر كس نتوانست با زبان اقرار كرده است» .
- جهت سوم اتحاد موضوع بيعت است. اگر متن و عبارات براى بيعت لسانى تعيين نمى شد ممكن بود هر يک از مردم طبق ذوق و سليقه خود عباراتى را به كار بَرَد كه از نظر اعتبار رسمى و قانونى جاى سؤال و اشتباه باشد، و گذشته از هرج و مرج در واقع هر كس به مطلبى كه مغايرت ها و زياده و نقيصه هايى با ديگران داشت اقرار كرده بود.
- جهت چهارم جلوگيرى از عبارات شبهه ناک بود. اگر متن تعيين نمى شد ممكن بود عده اى فتنه گر، عبارات خاصِ شبهه ناكى را آماده كنند و بدين گونه زمينه سقوط ارزش اين بيعت را آماده سازند.
- جهت پنجم اين بود كه با كثرت جمعيت و كمى وقت و مساعد نبودن شرايط توقف مردم، اين احتمال قوى بود كه عده اى واقعاً فرصت بيعت با دست را پيدا نكنند، و لذا مى بايست اين بيعت لسانى انجام مى شد.
كيفيت بيعت لسانى
پس از روشن شدن هدف از بيعت، مى پردازيم به اين نكته كه پیامبر صلی الله علیه و آله بيعت لسانى را به چه صورت انجام دادند: در اواخر خطبه با درخواست هاى مكرر از مردم تكرار سخن خود را طلب كردند كه عبارات آن چنين است:
- همگى اين جملات را بگوييد: «ما شنيديم و اطاعت مى كنيم و راضى هستيم و سر تسليم فرود مى آوريم درباره امر امامتِ اماممان على اميرالمؤمنين و امامانى كه از صلب او به دنيا مى آيند.
- بر اين مطلب با قلب هايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مى كنيم...»، كه همان متن مفصل را حضرت برايشان تعيين فرمودند: اى مردم، آنچه به شما گفتم تكرار كنيد. اى مردم، چه مى گوييد؟ خداوند اَصوات را مى شنود و از پنهان هاى قلب ها خبر دارد». كنايه از اينكه اگر چه اصوات به هم مخلوط است و از باطن ها هم كسى خبر ندارد، ولى خداوند ناظر و شاهد است.
- بگوييد سخنى را كه خداوند به خاطر آن از شما راضى شود.
- بگوييد: حمد و سپاس خداى را كه ما را به اين مطلب هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نكرده بود هدايت نمى يافتيم.
بيعت عملى در غدير[۵۲]
برنامه دوم پس از اتمام خطبه غدیر بيعت همگانى بود كه بايد آن را اصلى ترين قسمت مراسم بعد از خطابه دانست. در اين مراسم صد و بيست هزار نفر يكى يكى شركت مى كردند و سه روز به طول مى انجاميد.
پیامبر صلی الله علیه و آله كه از قبل تدارک بيعت را ديده بود، دستور داد كنار منبر زير درختان دو خیمه جداگانه در مقابل يكديگر برپا شود. برنامه چنين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يک خيمه و امیرالمؤمنین علیه السلام در خيمه ديگر جلوس فرمايند. آنگاه حاضرين در صفى مرتب، گروه گروه وارد دو خيمه شوند. ابتدا وارد خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله شده به عنوان قبول و اقرار به آنچه در خطابه غدير درباره ولايت و امامت بيان فرمود، با آن حضرت دست بيعت دهند.
سپس به خيمه اميرالمؤمنين عليه السلام بروند و به عنوان تسليم و اطاعت در برابر مقام ولايت او سه كار انجام دهند: يكى اينكه بيعت كنند، و ديگر اينكه «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند، و سوم اينكه به آن حضرت اين مقام با عظمت را تبریک بگويند. برنامه بيعت تا سه روز ادامه داشت، و اين مدت را حضرت در غدير اقامت داشتند. اين برنامه چنان حساب شده بود كه همه مردم در آن شركت كردند.
فرصت مناسبى را هم براى بانوان تعيين كردند كه آنان نيز در خيمه بيعت حضور يابند. براى اين كار دستور دادند تشت بزرگى از آب آوردند و پرده اى در وسط آن از يک سو تا سوى ديگر زدند به طورى كه آن را به دو قسمت تقسيم مى كرد و آن سوى پرده از اين سو ديده نمى شد. آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام در يک سوى پرده مى نشست و دست مبارک را داخل آب مى گذاشت. زنان نيز در سوى ديگر پرده با قرار دادن دست خود در آب بيعت مى كردند و همزمان «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» مى گفتند و به حضرتش تبريک و تهنيت مى گفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور بيعت را درباره همسران خود مؤكد داشتند به خصوص آنكه همه همسران حضرت - از جمله عایشه و حفصه - در اين سفر حضور داشتند.
بانوى بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، ام هانی خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام، فاطمه دختر حمزه و اسماء بنت عمیس، همه از بانوانى بودند كه در اين بيعت غدير حاضر شدند. بانوان ديگرى نيز بيعت كردند كه به نامشان تصريح نشده ولى دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان «نساء المؤمنين» نشانگر حضور تعداد قابل توجهى از بانوان در بيعت غدير است.
اولین بیعت کنندگان
اولين كسانى كه پس از مقداد و سلمان و ابوذر و حذیفه و ابن مسعود و عمار و بريده اسلمى در غدير با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نمودند و خود را از ديگران جلو انداختند همان هايى بودند كه زودتر از همه آن بيعت را شكستند و پيش از همه پيمان خود را زير پا گذاشتند.
آنان عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير، كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله يكى پس از ديگرى رو در روى امیرالمؤمنین علیه السلام ايستادند. جالب تر اينكه عمر بعد از بيعت اين كلمات را بر زبان مى راند: «افتخار برايت باد، گوارايت باد اى پسر ابى طالب، خوشا به حالت اى اباالحسن، اكنون مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى شده اى»!
بيعت ابوبكر با اميرالمؤمنين عليه السلام[۵۳]
در ماجراى غصب خلافت و بردن امیرالمؤمنین علیه السلام براى بیعت با ابوبکر، او تا چشمش به على عليه السلام افتاد فرياد زد: او را رها كنيد! على عليه السلام فرمودند: اى ابوبکر،چه زود جاى پيامبر را ظالمانه غصب كرديد!تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش دعوت مى نمايى؟ آيا ديروز به امر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله با من بيعت نكردى؟[۵۴]
نكته ديگرى كه بار ديگر چهره دورويان را روشن ساخت اين بود كه پس از امر پيامبر صلى الله عليه و آله همه مردم بدون چون و چرا با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند، ولى ابوبكر و عمر - با آنكه پيش از همه خود را براى بيعت به ميان انداخته بودند - قبل از بيعت به صورت اعتراض پرسيدند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف رسولش (يعنى: از جانب خود مى گويى)؟ حضرت فرمود: «از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خداوند مى شود»؟ و نيز فرمود: «آرى حق است از طرف خدا و رسولش كه على اميرالمؤمنين است» .
بیعت منافقان
با بر پا شدن خيمه ها منادى پيامبر صلى الله عليه و آله نداى عمومى براى بيعت داد و اعلام كرد كه همه بايد در اين بيعت حضور داشته باشند و حتى يک نفر حق تخلف از آن را ندارد. از آنجا كه بيعت سرشناسان مردم چه از مؤمنين و چه از منافقین لازم تر بود، پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد خاصى بر بيعت آنان نموده، قبل از ديگران بر حضور آنان تأكيد كرد. همزمان با آماده سازى مراسم بيعت، پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاع يافتند كه چند نفر از بزرگان منافقین براى فرار از بيعت از غدير خارج شده به سمت جُحفه حركت كرده اند. حضرت فوراً افرادى را سراغ آنان فرستاد و آنان را بازگرداند و با شدت و خشم، آنان را مورد مؤاخذه قرار داد.[۵۵]
سخنان منافقين پس از بيعت در غدير[۵۶]
آنگاه كه پيامبر مكرم اسلام صلى الله عليه وآله در روز غدير امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد. نكته قابل توجه اينكه قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند. پس از بيعت، منافقین سخنانى گفتند و خداوند هم اين آيات را نازل كرد:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ. يُخادِعُونَ اللَّه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ. فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللَّه يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۵۷]:
«از مردم كسانى هستند كه مى گويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مى كنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى كنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمى زنند اما خودشان درک نمى كنند. در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مى گويند. آنگاه كه به آنان گفته مى شود در زمين فساد نكنيد مى گويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمى فهمند. هنگامى كه به آنان گفته مى شود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مى گويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمى دانند. هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مى گويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مى گويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مى كرديم. خداوند آنان را به مسخره مى گيرد و به آنان مهلت مى دهد كه در طغيان خود متحير بمانند».
خلاصه ماجرا چنين است:
از بين همه آنان عمر بن خطاب برخاست و گفت: بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ. اين گونه از حضور پيامبر صلى الله عليه وآله متفرق شدند در حالى كه آن حضرت عهد و پيمان هاى محكمى از آنان گرفت. اما گروهى از سركشان و گردن كشان آنان در بين خود چنين توطئه كردند: اگر براى محمد اتفاقى بيفتد، امر خلافت را از على دور كنند و آن را در اختيار او نگذارند.
خداوند از اين توطئه آنان با خبر بود، ولى آنان منافقانه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمدند و اظهار مى كردند: تو محبوب ترين خلق خدا نزد خدا و خود و نزد ما را بر ما منصوب نمودى، و بدين وسيله ما را از شرّ ظالمين بر ما و متجاوزين در سياستمان آسوده ساختى! اين در حالى بود كه خداوند از قلوب آنان خلاف اين ادعا را مى دانست و اينكه با يكديگر توطئه كرده اند كه بر دشمنى بر ما ثابت قدم باشند، و در راهِ دور كردن خلافت از كسى كه مستحق آن است از هيج اقدامى فرو گذار نكنند.
اينجا بود كه خداوند عز و جل به پيامبر صلى الله عليه وآله درباره آنان چنين خبر داد: اى محمد! «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّه...»: «از مردم كسانى هستند كه مى گويند: ما به خداوند ايمان آورديم» كه به تو دستور داده على را به امامت و به عنوان سياست گذار امتت و مدّبر امور آنان منصوب نمايى. «وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»: «ولى آنان ايمان ندارند» به سخنى كه بر زبان مى آورند، بلكه براى به هلاكت رساندن تو و على توطئه مى كنند و خود را براى سرپيچى از اوامر على آماده مى كنند، اگر اتفاقى براى تو رخ دهد.
در كنار وحى الهى، اخبارى نيز از توطئه هاى منافقین و گفته هاى آنان درباره على عليه السلام و سوء قصدى كه نسبت به او داشتند، به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت آنان را فراخواند و مورد سرزنش و عتاب قرار داد. آنان در پاسخ قسم هاى غليظ در انكار آن گزارش ها ياد نمودند و آن نسبت ها را ردّ كردند. ابوبکر گفت: يا رسول الله! به خدا قسم به هيچ چيز اهمیت نداده ام به اندازه اى كه به اين بيعت اهميت مى دهم. من اميدوار شدم كه خداوند با اين بيعت در قصرهاى بهشت براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد!!
عمر گفت: پدر و مادرم به قربان تو يا رسول اللَّه، من به دخول بهشت و نجات از آتش اطمينان خاطر نيافتم مگر با اين بيعت. به خدا قسم بعد از اين عهد و پيمانى كه بر آن تعهد بستم، هرگز شكستن اين پیمان و مخالفت با آن مورد رضاى من نخواهد بود اگرچه از زمين تا عرش مرواريدهاى تازه و جواهرات گران قيمت پر باشد و براى نقض اين بيعت به من بدهند!!
سومى گفت[۵۸]: به خدا قسم يا رسول اللَّه، من از اين بيعت چنان شادمان شدم و آرزوى جايى وسيع در بهشت رضوان خدا نمودم، كه يقين پيدا كردم اگر گناه همه مردم زمين بر من باشد با اين بيعت از نامه اعمالم پاک مى شود! سپس بار ديگر بر گفته خود قسم ياد كرد، و لعنت فرستاد بر كسى كه بر خلاف اين ادعا به پيامبر صلى الله عليه و آله خبرى را رسانده است!!
بعد از اين سه نفر، عده اى ديگر از همان سركشان متمرد نظير اين عذرها را آوردند، ولى خداوند عزوجل به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- «يُخادِعُونَ اللَّه»: «با خدا مكر و حيله مى كنند»، يعنى با پيامبر خدا با قسم هاى خلاف باطنشان خدعه مى كنند؛
- «وَ الَّذِينَ آمَنُوا»: «و با آنان كه ايمان آوردند حيله مى كنند»، يعنى با ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه سيد آنان و برترشان على بن ابى طالب عليه السلام است.
- «وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ»: «ولى جز خودشان كسى را گول نمى زنند»، و با اين خدعه جز به خودشان ضرر نمى زنند؛ زيرا خداوند از آنان و ياريشان مستغنى است؛ و اگر نبود كه خداوند به آنان مهلت داده، بر خلاف و طغيانى كه به آن دست يازيده اند قدرت نمى يافتند.
- «وَ ما يَشْعُرُونَ»: «ولى آنان درک نمى كنند» كه مسئله چنين است و خداوند پيامبرش را از دورويى و دروغ و كفر آنان آگاه ساخته و او را به لعن آنان در كنار لعنت ظالمين و عهد شكنان امر فرموده است. اين لعنتى كه از آنان جدا نمى شود: در دنيا بندگان خوب خدا آنان را لعنت مى كنند، و در آخرت به عذاب هاى شديد الهى گرفتار مى شوند.
اتمام حجت با بيعت غدير[۵۹]
امیرالمؤمنین علیه السلام درباره اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهى از سوى مردم به عهده خودشان است، فرمودند:
پيامبر صلى الله عليه و آله به من وصيت كردند و فرمودند: يا على، اگر گروهى يافتى كه با آنان بجنگى حق خود را طلب كن، وگرنه در خانه ات بنشين چرا كه من پيمان تو را در روز غدير خم گرفته ام كه تو وصى و خليفه من و صاحب اختیار مردم نسبت به خودشان هستى. مَثَل تو مثل بيت الله الحرام است. مردم بايد سراغ تو بيايند و تو نبايد سراغ مردم بروى.[۶۰]
ارزش و پشتوانه بيعت غدير[۶۱]
پیامبر صلی الله علیه و آله در اين مورد تأكيد خاصى داشتند كه اين بيعت نه تنها از جانب خداوند دستور داده شده، بلكه در حكمِ بيعت با خود خداوند است. در اين باره جملات زير را فرمودند:
- اين بيعت از جانبِ خداوند و به امر اوست.
- آنان كه اين بيعت را انجام مى دهند در واقع با خدا بيعت مى كنند.
- من با خدا بيعت كرده ام و على هم با من بيعت كرده است.
- با خداوند بيعت كنيد، و با من و على و حسن و حسين و امامان بيعت كنيد.
- آنان كه در بيعت نمودن با او از يكديگر سبقت بگيرند رستگارانند و در باغ هاى نعمت خواهند بود.
- هركس اين بيعت را بشكند بر ضرر خود كار كرده، و هر كس به آنچه با خدا عهد كرده وفا كند خداوند به او اجر عظيم عنايت فرمايد.
اشتهار غدير به خاطر مراسم سه روزه بيعت[۶۲]
مراسم غدير كه نه يک ساعت و نه نيمروز و نه يک روز، بلكه سه روز به طول انجاميده و اين طولانى شدن هيچ دليلى جز بيعت ۱۲٤۰۰۰ نفرى نداشته، آن را به صورت يكى از مشهورترين وقايع تاريخ در آورده است.
با در نظر گرفتن اينكه بدون بيعت هم مى شد به اين مراسم خاتمه داد، ولى اين تأكيد بر بيعت هم با پيامبر صلى الله عليه و آله و هم با امیرالمؤمنین علیه السلام و توقف در بيابان در آن شرايط گرم و طاقت فرسا براى هر شنونده اى تعجب برانگيز و به ياد ماندنى است و از نگاهى ديگر اشتهار واقعه غدير را رقم مى زند.
اگر بقيه وقايعى را كه در اين سه روز اتفاق افتاده به ماجراى بيعت اضافه كنيم اين معروفيت چند برابر مى شود. برنامه تبريک مردم كه حتى عمر بن خطاب «بَخٍ بَخٍ لَكَ يا عَلى» گفت[۶۳] و بستن عمامه پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام[۶۴] و شعر حَسّان بن ثابت[۶۵]و ظهور جبرئیل در غدير[۶۶] و نوشتن سند مكتوب غدير به امر پيامبر صلى الله عليه و آله[۶۷] و ماجراى سنگ آسمانی بر دشمن غدير[۶۸]، همه اينها مسائلى است كه در هيچ مراسمى كنار هم جمع نشده و اجتماع آنها نتيجه اى جز اشتهار استثنائى براى غدير نداشته است.[۶۹]
ضامن و شاهد بيعت غدير
هر عهد و پيمانى احتياج به شاهد و ضامنى دارد تا در صورت انكار، به او مراجعه شود. پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد و گواهِ اين بيعت را خداوند و خودش و ملائکه و بندگان صالح خدا تعيين كردند و فرمودند: بگوئيد: خدا را بر اين مطلب شاهد مى گيريم، و تو نيز بر ما شاهد هستى و هركس كه خدا را اطاعت مى كند و ملائكه خداوند و لشكر او و بندگانش را شاهد مى گيريم، و خداوند از هر شاهدى بالاتر است.[۷۰]
بيعت در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير[۷۱]
زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير كه امام هادی علیه السلام فرمودند[۷۲]، دوره كامل عقايد شيعه درباره ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و فضايل و سوابق و محنت هاى آن حضرت است. يكى از مضامينى كه در زیارت غدیریه آمده بيعت است:
السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ وَمَوْلَى الْمُؤْمِنينَ... . أَشْهَدُ أَنَّكَ أَخُو رَسُولِاللَّه صلى اللَّه عليه و آله ... ، وَأَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ عَنِ اللَّهِ ما أَنْزَلَهُ فيكَ، فَصَدَعَ بِأَمْرِهِ وَأَوْجَبَ عَلى أُمَّتِهِ فَرْضَ طاعَتِكَ وَوِلايَتِكَ وَعَقَدَ عَلَيْهِمُ الْبَيْعَةَ لَكَ وَجَعَلَكَ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَما جَعَلَهُ اللَّهُ كَذلِكَ. ثُمَّ أَشْهَدَ اللَّهَ تَعالى عَلَيْهِمْ فَقالَ: أَلَسْتُ قَدْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلى. فَقالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ وَكَفى بِكَ شَهيداً وَ حاكِماً بَيْنَ الْعِبادِ. فَلَعَنَ اللَّهُ جاحِدَ وِلايَتِكَ بَعْدَ الإِقْرارِ وَناكِثَ عَهْدِكَ بَعْدَ الْميثاقِ:
سلام بر تو اى صاحب اختيار من و صاحب اختیار مؤمنين... . شهادت مى دهم كه تو برادر پيامبر صلى الله عليه و آله هستى ... ، و آن حضرت از طرف خداوند آنچه درباره تو نازل كرده بود رسانيد و دستور خدا را به اجرا در آورد و وجوب اطاعت تو و ولايتت را بر مردم واجب كرد، و براى تو از آنان بيعت گرفت تو را نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان قرار داد همانطور كه خداوند به آن حضرت را چنين مقامى داده بود. سپس خداى تعالى را بر آنان شاهد گرفت و فرمود: آيا من به شما رساندم؟ گفتند: آرى به خدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش و تو به عنوان شاهد و حاكم بين بندگان كفايت مى كنى. خداوند منكر ولايت تو را بعد از اقرار و شكننده عهد تو را بعد از پيمان لعنت كند.
پانویس
- ↑ نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام (استادولى) : ص ۴۶-۶۱ . اسرار غدير: ص ۲۲۵. غدير در گذر زمان (مهدى پور) : ص ۶۲-۶۵ ، ۷۵-۱۱۹ .
- ↑ سقيفه (عسكرى) : ص ۶۳،۵۴ .
- ↑ صحيح بخارى: ج ۸ ص ۲۱۰، باب رجم الحبلى. مسند احمد: ج ۱ ص ۵۵ . سيره ابن هشام: ج ۴ ص ۳۰۹.
- ↑ جامع الاصول: ج ۴ ص ۶۵ .
- ↑ نهج البلاغه: حكمت۱۶۵.
- ↑ اسراء / ۳۴.
- ↑ بقره / ۱۷۷.
- ↑ بقره / ۲۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۷۵ ص ۹۶.
- ↑ توبه / ۷.
- ↑ انفال / ۵۸ .
- ↑ نهج البلاغه: نامه۵۳.
- ↑ براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى ۱۹۷،۱۷۲،۱۶۲،۷۴،۶۷،۶،۳،۲.
- ↑ براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى ۲۴۰،۲۱۷،۱۶۴،۱۵۰،۳۰،۳، و نامه هاى ۶۲،۴۵،۲۸،۹ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۹۷.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۲۶. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۱۷ به بعد.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۱۴۸.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه۳۱.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۸ .
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۱۳۷،۲۲.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۱۶۹.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۵۵ .
- ↑ نهج البلاغه: خطبه۷۰.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۲۲.
- ↑ نهج البلاغه: خطبه ۴.
- ↑ الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ . روضة الواعظين (ابن فتّال) : ج ۱ ص ۲۳۵. اليقين: ص ۳۶۱. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۰۴. تفسير صافى: ج ۳ ص ۳۱۲. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۷. عوالم العلوم: ج ۱۵ قسم ۳ ص ۱۹۴. الغدير: ج ۱ ص ۲۷۰. يوم الانسانيّه: ص ۱۳۰.
- ↑ قصص / ۶۸ .
- ↑ احزاب / ۳۶.
- ↑ احكام السلطانيه (ماوردى) : ص ۷.
- ↑ المغنى: ج ۲۰ ص ۳۰۳.
- ↑ المواقف (ايجى) : ص ۳۹۹. شرح المواقف (جرجانى) : ج ۸ ص ۳۵۱.
- ↑ الجامع الاحكام القرآن (قرطبى) : ج ۱ ص ۲۶۹.
- ↑ فضائل الخمسة: ج ۱ ص ۳۳۳.
- ↑ السيرة النبوية: ج ۱ ص ۷۳.
- ↑ السيرة النبوية: ج ۱ ص ۹۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۷۸.
- ↑ فتح / ۱۸.
- ↑ سنن نسائى: ج ۷ ص ۱۴۱.
- ↑ ممتحنه / ۱۲.
- ↑ مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۴۵.
- ↑ ممتحنه / ۱۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۲۳۳.
- ↑ كمال الدين: ص ۴۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه هاى: ۱۹۲،۱۳۷،۷۵،۳، و... .
- ↑ سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۲۳-۲۳۱.
- ↑ سخنرانى استثنائى غدير: ص ۶۲ ،۶۳، ۲۳۳-۲۴۲ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۰۶. اسرار غدير: ص ۹۸،۵۰.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۲۵.
- ↑ دانشنامه غدیر،ج ۵،ص ۱۶۰
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۱۲۱،۱۲۰،۱۱۸. اسرار غدير: ص ۵۷،۵۶ .
- ↑ اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۹.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۴.
- ↑ مجموع مراسم بيعت از آدرس هاى زير استخراج شده است: بحار الانوار: ج ۶ ص ۵۳ و ج ۲۱ ص ۳۸۸،۳۸۷ و ج ۲۸ ص ۹۸،۹۵،۹۰ و ج ۲۹ ص ۳۵ - ۳۷ و ج ۳۰ ص ۳۱۵ و ج ۳۳ ص ۱۶۳ و ج ۳۶ ص ۲۴۸،۱۶۹،۱۲۶ و ج ۳۷ ص ۳۱۱،۱۹۴،۱۶۶،۱۶۱،۱۲۷،۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۲، ۶۰، ۶۵، ۹۷، ۱۳۴، ۱۳۶، ۱۵۴، ۱۶۵، ۱۹۴، ۱۹۵، ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۷۷، ۳۰۹ . اليقين: ص ۲۸۵. التحصين: ص ۵۳۷ . كتاب سليم: ح ۱۴. تفسير القمى: ص ۳۶۴. الغدير: ج ۱ ص ۲۷۴،۲۷۱،۵۸.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص۴۴۲، ۴۴۴-۴۴۶ .
- ↑ بقره / ۸-۱۵ .
- ↑ نام سومى در حديث تصريح نشده است. از يك سو احتمال دارد منظور عثمان به عنوان سومين خليفه غاصب باشد، و از سوى ديگر يكى از ابوعبيده يا معاذ به عنوان فرد سوم صحيفه ملعونه مراد باشد.
- ↑ چهارده قرن با غدير: ص ۶۱،۳۳ . اسرار غدير:۲۶۳-۲۷۲.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۱ ح ۴۶۵.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۲۶.
- ↑ تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۱۷۹،۱۷۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷. امالى شيخ مفيد: ص ۵۷ .
- ↑ الغدير: ج ۱ ص ۲۹۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۹۹. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۲۱۹ ح ۱۰۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۸ و ج ۳۷ ص ۱۹۵،۱۶۶،۱۱۲. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۰۱،۱۴۴،۹۸،۴۱. كفاية الطالب: ص ۶۴ . كتاب سليم: ص ۸۲۸ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱،۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۶،۸۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۲۸۲. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۵۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۰ - ۳۲۳ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶،۱۷۳،۱۶۶،۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۰-۴۲ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل (شاذان) : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵،۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب الدين: ص ۸۳ . العمدة (ابن بطريق) : ص ۱۰۱. الاقبال: ص۴۵۳-۴۵۹. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۶۷-۲۷۶ . عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير الثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶،۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير (ابن جوزى) : ج ۴ ص ۱۰. الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ (الروضة) ص ۵۷ ح ۱۸.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۰۹،۲۰۵،۲۰۳،۱۹۵،۱۹۴،۱۳۶،۱۳۴،۶۵،۶۰،۴۲. بحار الانوار ج ۲۱ ص ۳۸۸،۳۸۷ و ج ۲۸ ص ۹۰ و ج ۳۷ ص ۱۲۷،۱۶۶. الغدير: ج ۱ ص ۲۷۴،۲۷۱،۵۸.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۲۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۵۲، ۲۵۳، ۳۵۳-۳۶۳ . چهارده قرن با غدير: ص ۲۰۱-۲۰۹ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۰.