آيه ۹۲ تا ۹۹ حجر و غدیر

از ویکی غدیر

«فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ...»[۱]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع پس از اتمام اعمال حج و در مسير مکه تا غدير بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد اين آيات بود:

«فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ. فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»:

«قسم به پروردگارت از همه آنان سؤال خواهيم كرد درباره آنچه انجام مى ‏دهند. پس با صداى بلند آنچه بدان مأمورى ابلاغ كن و از مشركين اعراض نما، و ما تو را از شرّ مسخره كنندگان حفظ مى‏ كنيم».

اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:

موقعيت تاريخى

بلال در روز سيزدهم ذى الحجة، در مكه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله اعلان عمومى داد:

فردا هيچ كس -  جز معلولان -  نبايد بماند، و همه بايد حركت كنند تا پس از طى مسافت چهار روزه، بتوانند روز پنجم را در غدير حاضر باشند.[۲]

با اين اعلان همه مردم آماده شدند، و پس از يک روز توقف صبح روز چهاردهم قافله عظيم حجاج كه عده ‏اى از اهل مكه و اهل يمن نيز آنان را همراهى مى‏ كردند به سوى غدير به حركت در آمد.

در بين راه نيز وحى الهى همچنان نازل مى ‏شد و غدير را پشتيبانى مى ‏كرد.

حذيفه يمانى كه گزارش لحظه به لحظه از اين سفر تاريخى ارائه داده، مرحله بعدى نزول آيات را در روز سوم حركت چنين ترسيم مى‏ كند:

فَسارَ رَسُولُ‏ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله يَوْمَيْنِ وَ لَيْلَتَيْنِ. فَلَمّا كانَ فِى الْيَوْمِ الثالِثِ اتاهُ جِبْرَئيلُ بِآخِرِ سُورَةِ الْحِجْرِ فَقالَ: اقْرَءْ:

«فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ، إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ». قالَ: وَ رَحِلَ رَسُولُ‏ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله وَ اغَذَّ السَّيْرَ مُسْرِعاً لِيَنْصِبَ عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.

پيامبر صلى الله عليه و آله دو روز و دو شب راه پيمود. روز سوم كه شد جبرئيل آيات آخر سوره حجر را آورد و گفت:

بخوان: «قسم به پروردگارت از همه آنان سؤال خواهيم كرد درباره آنچه انجام مى‏ دهند.

پس با صداى بلند آنچه بدان مأمورى ابلاغ كن و از مشركين اعراض نما، و ما تو را از شرّ مسخره كنندگان حفظ مى‏ كنيم».

اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا حركت كرد و سرعت سير را زيادتر نمود تا على ‏عليه السلام را به عنوان عَلَم و علامتى براى مردم منصوب نمايد.[۳]

تحليل اعتقادى

نزول اين آيات در موقعيتى كه نيمى از مسير مكه تا غدير طى شده و كاروان به مقصد نزديک مى‏ شود، نشانه اشراف كامل پروردگار بر لحظه لحظه اين برنامه اعتقادى است.

سه نكته مهم درباره غدير در اين مقطع بيان شده است:

الف) سؤال از همه مردم درباره ولايت

«فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ».

خداوند قسم ياد مى ‏كند و با لام تأكيد در اول فعل و نون تأكيد در آخر آن عنايت بيشترى نسبت به آن نشان مى‏ دهد و با آوردن كلمه «أَجْمَعِينَ» اين تأكيد را بيشتر مى‏ نمايد.

همه اين تأكيدات درباره اين است كه از عملكرد مردم سؤال خواهد شد.

آنچه مهم است ارتباط اين عملكرد با مسئله‏ اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حال حركت به سوى آن است و آن چيزى جز ولايت على ‏عليه السلام نيست.

در حديث ديگرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اين آيه پرسيدند، فرمود: درباره ولايت على بن ابى‏ طالب سؤال مى‏ شود.[۴]

ب) اعلان ولايت، مأموريتى الهى با صداى بلند

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ» . در اين آيه چهار نكته ظريف درباره ولايت به چشم مى ‏خورد:

نكته اول: كلمه «اصدع» درباره ولايت به كار رفته در حالى كه در اكثر موارد از كلمه «بلِّغ» و نظاير آن استفاده شده است.

«اصدع» به معناى اعلان با صداى بلند و ابلاغى است كه اطمينان از رسيدن خبر به مخاطبين در آن لحاظ شده باشد؛ و حقاً مراسم غدير اين گونه ابلاغ شد به طورى كه خبر آن تا دورترين نقاط جهان آن روز و امروز منتشر شد، و تا دوردست‏ هاى زمان و در همه اعصار تاكنون پخش شده است.

نكته دوم: كلمه «تُؤْمَرُ» حاكى از مأموريت الهى ولايت است و صراحتى در نزول امر ولايت از جانب خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله است.

نكته سوم: «مُشْرِكين» در چنين موقعيتى چه كسانى مى ‏توانند باشند؟ با توجه به اينكه پس از فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله معارضى از مشركين نداشت، منظور از مشركين يا منافقينى هستند كه با ظاهر اسلام باطن شرک را حفظ كرده‏ اند و يا كسانى هستند كه مايلند در خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله شركتى داشته باشند.

نكته چهارم: كلمه «أَعْرِضْ» حاكى از بى ‏توجهى و اعتنا نكردن است. يعنى اين امر پروردگار به قدرى مهم است كه در انجام آن به هيچ عكس العملى نبايد اعتنا كرد.

ج) وعده حفظ پيامبر صلى الله عليه و آله

«إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ». چنانكه در اوايل خطابه غدیر آمده، يكى از عمده ‏ترين موانع بر سر راه ابلاغ ولايت در غدير حضور مسخره كنندگان اسلام از داخل مسلمين بود كه همان منافقين بودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير فرمود:

«از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مهم معاف بدارد، زيرا ... از حيله‏ هاى مسخره كنندگان اسلام (المستهزئين بالاسلام) اطلاع دارم».[۵]

در اين آيه خداوند صريحاً به پيامبرش وعده خنثى سازى توطئه‏ هاى آنان و دفع خطر آنان را مى‏ دهد؛ و عملاً هم برگزارى مراسم سه روزه در آرامش كامل و حفظ حضرت از خطر قتل در كوه هرشى[۶]، نشان داد كه وقتى ضمانت خداوند پشتوانه عمل باشد، هيچ قدرتى توان بر هم زدن آن را ندارد.

نكته ديگرى كه در متن حديث جلب توجه مى‏ كند عبارت:

«اتاهُ جِبْرَئيلُ بِآخَرِ سُورَةِ الْحِجْرِ» است. از اين جمله مى ‏توان استفاده كرد كه آيات نازل شده در اين مورد همه آيات آخر سوره حجر است و اختصاص به چند آيه ذكر شده ندارد.

دنباله آيات از آيه ۹۶ تا ۹۹ در توصيف استهزاكنندگان و آزار آنان نسبت به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله چنين است:

«الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّه إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ. وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ. وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»:

«كسانى كه خداى ديگرى در كنار خدا قرار مى ‏دهند، كه به زودى خواهند دانست. ما خوب مى ‏دانيم كه از آنچه مى‏ گويند سينه ‏ات به تنگ مى ‏آيد.

پس با حمد پروردگارت تسبيح بگو و از سجده كنندگان باش. و پروردگارت را عبادت كن تا برايت يقين حاصل شود.

پانویس

  1. حجر / ۹۲-۹۹. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۶۸  - ۷۰. واقعه قرآنى غدير: ص ۵۹ .
  2. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۱.
  3. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲-۱۳۵. كشف اليقين: ص ۱۳۷.
  4. مناقب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام (محمد بن سليمان كوفى) : ج ۱ ص ۱۵۶ ح ۹۰. مناقب ابن ‏شهرآشوب: ج ۲ ص ۴. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۴۲۳ ح ۴۵۲. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۲۷۱.
  5. در اين باره مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
  6. در اين باره مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۶،۲۳۵،۲۳۰،۲۱۷،۱۳۱،۱۰۸ و ج ۲ ص ۴۰۶،۱۰۱ و ج ۳ ص ۷۷.