ثقلین(حدیث)
تبليغ غدير با حديث ثقلين[۱]
يكى از موضوعاتى كه در رابطه با غدير بايد مورد توجه قرار گيرد و در تحقيق و تأليف درباره غدير نبايد از آنها غفلت شود - اگر چه از نظر تحقيقى از موضوعات غدير نيستند - حديث ثقلين است.
همچنان كه در روزگار امام هادى عليه السلام گروهى از اهل اهواز نامه اى خدمت حضرت نوشتند و طى آن سؤالاتى را مطرح كردند. حضرت در جواب آنان نامه اى نوشت و پاسخ سؤالاتشان را داد، كه در آن حديث ثقلين را بيان نمود.
حديث ثقلين پس از خطبه غدير[۲]
پس از خطبه غدير و در طول سه روز كه مراسم بيعت ادامه داشت، قشرهاى مختلف مردم گروه گروه در پيشگاه پيامبرصلى الله عليه وآله حضور مى يافتند. در اين اجتماعات كوچک - با توجه به اهميت خطبه و مسئله بيعت - سؤالاتى درباره آن مطرح مى كردند و توضيح بيشترى مى خواستند.
پس چند سؤال و جواب و اقرار مردم به رسالت و ولايت و اشاره هاى مكرر به مسئله امامت و حديث غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله در ادامه فرمود:
بدانيد كه فرداى قيامت وقتى كنار حوض نزد من مى آييد از شما سؤال خواهم كرد كه درباره آنچه امروز شما را شاهد گرفتم و نسبت به ثقلين پس از من چه كرديد؟ ببينيد براى روزى كه مرا ملاقات مى كنيد در غيبت من با آنان چگونه رفتار مى كنيد.
پرسيدند: يا رسول اللَّه، ثقلين كدامند؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداوند عزوجل است، كه واسطه اى متصل از خدا و از من در دست شماست. يك سوى آن به دست خدا و طرف ديگر آن در دست شماست. در آن علوم گذشته و آينده است تا روزى كه قيامت به پا شود. ثقل اصغر همتاى قرآن است و آن على بن ابى طالب و عترت اوست، و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من بيايند.
از آنان سؤال كنيد و از غير آنان نپرسيد كه گمراه مى شويد. من براى اين دو از خداوند لطيف خبير درخواست هايى كرده ام و خداوند به من عطا فرموده است. يار آن دو، ياور من و خوار كننده آن دو، خوار كننده من است. ولىِّ آن دو ولىِّ من و دشمن آنان دشمن من است. هيچ امتى قبل از شما هلاك نشده مگر زمانى كه دينش را طبق هوا و هوس خود قرار داده و بر ضد پيامبرش همدست شده و قيام كنندگان به عدالتشان را كشته است.
بدانيد كه من عده اى را از آتش نجات خواهم داد ولى عده اى را از دست من مى گيرند. من خواهم گفت: خدايا اصحابم؟! به من گفته مى شود: تو نمى دانى اينان پس از تو چه كردند[۳]
حديث ثقلين در خطبه غدير[۴]
در اواسط بخش سوم خطبه غدير و پس از بيان توازن مقام نبوت و امامت، خطبه به اوج خود نزديك مى شد و نهيبى لازم بود كه مخاطبين بدانند چرا على بن ابى طالب عليه السلام از آغاز سخنرانى بر فراز منبر كنار پيامبرصلى الله عليه وآله ايستاده است. بايد گفته مى شد كه لحظاتى بعد دو بازوى حيدرى در كف با كفايت محمدى قرار مى گيرد و به گونه اى خاص فراتر از آنچه در ذهن مردم است معرفى خواهد شد. براى اعلان اين مهم پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى ثقل اكبر را تابلو قرار داده، على عليه السلام را در سايه قرآن نشان داد.
ابتدا امر به تدبر در قرآن و به دنبال متشابه آن نبودن را مطرح كرد و آيه ۸۲سوره نساء:«اَفَلا يَتَدَّبَّرُونَ الْقُرْآنَ ...»، و آيه ۷سوره آل عمران:«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ، فَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ اِلاَّ اللَّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ ...»را با كلام خود آميخت و مردم را آماده معرفى«راسخان در علم»نمود.
سپس قسم ياد كرد كه باطن و تفسير قرآن را بيان نمى كند مگر اين كسى كه مى خواهم دست او را بگيرم و او را بالا ببرم و بازوى او را بگيرم و با دستانم او را بلند كنم و به شما بفهمانم كه هر كس من صاحب اختيار او بوده ام اين على صاحب اختيار اوست، و ولايت او از طرف خدا نازل شده است.
سپس ثقل اكبر و اصغر را با ظرافتى خاص معرفى كرده قرآن و اهلبيت عليهم السلام را در كنار يكديگر قرار داد. در اين باره دوازده امام عليهم السلام را ثقل اصغر معرفى كرد و نسبت ايشان را به قرآن همچون دو خبر دهنده از يكديگر اعلام نمود كه هيچ اختلافى بين آنها نيست، و ادامه اين توافق و تقارن را تا روز قيامت اعلام فرمود. سپس امامان را به عنوان امين پروردگار و حاكمان از طرف خدا در زمين معرفى كرد:
مَعاشِرَ النّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَ افْهَمُوا آياتِهِ، وَ انْظُرُوا اِلى مُحْكَماتِهِ وَ لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَواجِرَهُ وَ لَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ اِلاَّ الَّذى اَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ اِلَىَّ وَ شائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ رافِعُهُ بِيَدَى وَ مُعْلِمُكُمْ: اَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ اَبيطالِبٍ اَخى وَ وَصِيّى، وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْزَلَها عَلَىَّ.
مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ هُمُ الثِّقْلُ الاَصْغَرُ، وَ الْقُرْآنُ الثِّقْلُ الاَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ:
اى مردم، قرآن را تدبر نماييد و آيات آن را بفهميد و در محكمات آن نظر كنيد و به دنبال متشابه آن نرويد. به خدا قسم، باطن آن را براى شما بيان نمى كند و تفسيرش را برايتان روشن نمى كند مگر اين شخصى كه دست او را مى گيرم و او را به سوى خود بالا مى برم و بازوى او را مى گيرم و با دستم او را بلند مى كنم و به شما مى فهمانم كه:«هر كس من صاحب اختيار اويم اين على صاحب اختيار اوست»، و او على بن ابى طالب برادر و جانشين من است، و ولايتِ او از جانب خداوندِ عز و جل است كه بر من نازل كرده است.
اى مردم، على و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از اين دو از ديگرى خبر مى دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان امين هاى خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.
مطرح شدن ثقلين در قالب حديث ثقلين در خطبه غدير را به بيانى ديگر نيز مى توان گفت، و آن اينكه: در فرازى از فرازهاى مرحله سوم از خطبه غدير، ثقل اكبر و اصغر را با ظرافتى خاص معرفى كرده قرآن و اهلبيت عليهم السلام را در كنار يكديگر قرار دادند.
در اين باره دوازده امام عليهم السلام را ثقل اصغر معرفى كردند و نسبت ايشان را به قرآن همچون دو خبر دهنده از يكديگر اعلام كردند كه هيچ اختلافى بين آنها نيست، و ادامه اين توافق و تقارن را تا روز قيامت اعلام كردند. سپس امامان را به عنوان امين پروردگار و حاكمان از طرف خدا در زمين معرفى كردند:
... الاكْبَرُ مِنْهُما كِتابُ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: ثقل اكبر از ميان ثقلين كتاب خداى عزوجل است.[۵]
... الْقُرْآنُ الثِّقْلُ الاكْبَرُ: قرآن يادگار گرانسنگ بزرگتر است.[۶]
امَّا الثِّقْلُ الاكْبَرُ فَكِتابُ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: اما ثقل اكبر كتاب خداوند عزوجل است.[۷]
موقعيت تاريخى
لحظاتى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اثناء خطبه غدير مى خواهد على عليه السلام را بر سر دست بلند كند. قبل از اين اقدام، با صداى بلند على عليه السلام را با قرآن و با سِمَت مفسر آن معرفى مى كند، و آنگاه او را به عنوان ثقل اصغر در كنار ثقل اكبر - كه قرآن است - قرار مى دهد.
تحليل اعتقادى اول
قرآن به عنوان پشتوانه عترت و دژ مستحكم و دائمى اسلام كه مستقيماً از جانب خداوند حمايت مى شود،«ثقل اكبر»لقب گرفته است.
اين بدان معناست كه در برابر دشمنان خارجى و داخلى اسلام مراجعه به قرآن و استناد به آن پاسخ قاطعى به كارشكنان و منافقان است، و در واقع قرآن تابلوى بلند و هميشگى اسلام است كه با تكيه بر آن ابديت اسلام تضمين شده است. حتى در روزگارانى كه دشمنان داخلى دين دست به تحريف معارف از يك سو و سركوب طرفداران دين از سوى ديگر زده اند، اين سند زنده اسلام مصون مانده و قابل استناد بوده است.
البته اين به معناى استغنااز مفسر آن يعنى اهلبيت عليهم السلام نيست، بلكه منظور ثقل اكبر بودن قرآن به عنوان تاج سر مسلمين و افتخار ابدى آنان است.
در جايى ديگر فرمود:
انّى اخْلِفُ فيكُمُ الْقُرْآنَ، الا انَّ تَنْزيلَ الْقُرْآنِ عَلَىَّ: من قرآن را به يادگار در بين شما مى گذارم، بدانيد كه نازل كردن قرآن بر عهده من بود.[۸]
انّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ : كِتابَ اللَّه وَ عِتْرَتى: من دو يادگار گرانقدر در ميان شما مى گذارم: كتاب خداوند و عترتم.[۹].
الْقُرآنُ فيكُمْ: قرآن در ميان شماست.[۱۰]
تحليل اعتقادى دوم
در شرايطى كه خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير به اواخر خود رسيده، آن حضرت رابطه عاطفى مسلمانان را با قرآن از ديدگاه يادگار بودن آن از پيامبرشان مطرح مى فرمايد. وديعه اى كه در طول ۲۳ سال از لحظه «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ ...»آغاز شد و نزول آن تا آخرين لحظه حيات پيامبرصلى الله عليه وآله ادامه يافت. اكنون صاحب اختيار آن با يك دنيا سفارش و با اميد به حفظ آن از سوى پروردگار چشم از جهان فرو مى بندد.
به تعبيرى قرآن را خليفه خود ياد مى كند. يعنى هر كس قرآن را مى خواند، چنين انگارد كه آن را از دو لب من مى شنود. در عبارتى ديگر قرآن را امانت خود در دست مسلمانان مى خواند كه همراه عترت به آنان سپرده شده است.
نگاه پر عاطفه پيامبرى مهربان كه ۲۳سال تمام وجودش را براى دين خداوند تقديم كرد، از ما مى طلبد در حفظ و پرداختن به محتواى اين يادگار ذى قيمت به گونه اى باشيم كه لبخند رضايت بر لبان مباركش جاى گيرد، و اين آن چيزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ما مى خواهد.
همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى از بخش دهم خطبه غدير تأكيد خاصى داشت كه امامتِ فرزندان معصوم على عليه السلام در متن قرآن است و آيه ۲۸ سوره زخرف:«وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِه»را شاهد آن قرار داده فرمود:«آنجا كه خدا مى فرمايد: امامت را مطلبى باقى در نسل او قرار داديم»، و سپس به حديث ثقلين اشاره كرد كه «لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».
مَعاشِرَ النّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ اَنَّ الاَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَ عَرَّفْتُكُمْ اَنَّهُمْ مِنّى وَ مِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ فى كِتابِهِ: »وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ« ، و قُلْتُ: لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما :
اى مردم، قرآن به شما مى شناساند كه امامان بعد از على فرزندان او هستند و من هم به شما شناساندم كه آنان از نسل من و از نسل اويند. آنجا كه خداوند در كتابش مى فرمايد: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ»:«آن امامت را به عنوان كلمه باقى در نسل او قرار داد»، و من نيز به شما گفتم: اگر به آن دو(قرآن و اهل بيت)تمسک كنيد هرگز گمراه نمى شويد.
حديث ثقلين در روزهاى آخر پيامبرصلى الله عليه وآله[۱۱]
در روزهاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله پس از مسموميت، عايشه كه از نزديك شاهد شدت بيمارى آن حضرت بود و مى ديد كه هرگاه پيامبرصلى الله عليه وآله نمى تواند براى نماز به مسجد رود على عليه السلام را به جاى خود مى فرستد، به «صهيب» - كه غلام عمر بود - دستور داد تا سراغ پدرش ابوبكر برود و از او بخواهد در اسرع وقت با همراهانش به مدينه بيايند و او صبح هنگام غافلگيرانه به جاى على عليه السلام به محراب رود و براى مردم نماز بخواند!!
عايشه در اين پيام تأكيد كرده بود كه اين فرصت نبايد از دست برود چرا كه براى مراحل بعد مى تواند دستاويز قرار بگيرد.
آن شب ابوبكر و عمر و عده اى ازسردمداران نفاق به مدينه بازگشتند. پيامبرصلى الله عليه وآله در حال بيمارى فرمود: «امشب شر عظيمى وارد مدينه شده است»
صبح هنگام در حالى كه مردم منتظر بودند على عليه السلام به جاى پيامبرصلى الله عليه وآله براى نماز بيايد، ناگهان ابوبكر را ديدند كه وارد مسجد شد و به سوى محراب رفت و ادعا كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله به او چنين دستورى داده است. مردم اعتراض كردند كه چرا لشكر اسامه را رها كرده؛ و در آن حال بلال را فرستادند تا از پيامبرصلى الله عليه وآله خبر بگيرد.
وقتى بلال خبر را به پيامبرصلى الله عليه وآله گزارش داد حضرت - با شدت بيمارى كه در اثر خيانت عايشه و حفصه بود - فرمود:«مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، فتنه و بلاى عظيمى بر اسلام نازل شده است»!
در حالى كه پاهاى حضرت به زمين كشيده مى شد و زير بغل هاى حضرت را على عليه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند پيامبرصلى الله عليه وآله را وارد مسجد كردند. در آن لحظات ابوبكر در محراب ايستاده بود و عمر و ابوعبيده و سالم و صهيب و عدهاى ديگر كه شبانه وارد مدينه شده بودند اطراف ابوبكر را گرفته بودند تا نماز را شروع كنند، اگر چه اكثر مردم منتظر بلال بودند.
مردم با ديدن پيامبرصلى الله عليه وآله كه با آن حال وارد مسجد شد، مطلب را بسيار مهم شمردند. پيامبرصلى الله عليه وآله جلو رفت و ابوبكر را از پشت سر كشيد و او را از محراب دور كرد. در يك لحظه در تاريكى صبح، ابوبكر و همراهانش متوارى شدند.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله در محراب قرار گرفت و نماز جماعت خوانده شد. حضرت پس از نماز فرمود: اى مردم، از پسر ابوقحافه و اصحابش تعجب نمىكنيد كه آنها را تحت فرمان اسامه قرار دادم، ولى مخالفت كردند و براى ايجاد فتنه به مدينه بازگشتند؟!
سپس فرمود: مرا بر فراز منبر ببريد. حضرت در حالى كه دستمالى به سر بسته بود بر پايين ترين پله منبر نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اى مردم، از امر پروردگارم آنچه همه به سوى آن مى روند(يعنى مرگ)بر من نازل شده است. من شما را با حجت واضحى كه شب آن مانند روز است ترك مى گويم. بعد از من اختلاف نكنيد آن گونه كه بنى اسرائيل قبل از شما اختلاف كردند.
اى مردم، بر شما حلال نمى كنم جز آنچه قرآن حلال كرده و حرام نمى كنم جز آنچه قرآن حرام كرده است. من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم كه اگر به آن دو تمسک كنيد گمراه نمى شويد و لغزش نم ىيابيد: كتاب خدا و عترت من اهل بيتم. اين دو جانشينان من در ميان شما هستند و از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند و من از شما سؤال كنم با آنان چگونه رفتار كرديد. آن روز عده اى از حوض من كنار زده مى شوند همان گونه كه شتران غريبه از چشمه آب كنار زده مى شوند. آنان مى گويند:«من فلانى هستم»، و من پاسخ مى دهم: نامتان را مى دانم ولى شما بعد از من از دين بازگشتيد. خوار باشيد، خوار باشيد.
پس از آن پيامبرصلى الله عليه وآله از منبر پايين آمد و به منزل رفت، ولى ابوبكر و همراهانش ديگر به چشم مردم ديده نشدند تا در ساعات آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله بار ديگر عمر و همدستانش در خانه عايشه كنار بستر پيامبرصلى الله عليه وآله خود را حاضر ساختند. در آن لحظات فتنه ديگرى از منافقين به وقوع پيوست و خير عظيمى را از دست همه مسلمانان گرفت، و آن ماجراى حديث قرطاس است.[۱۲]
حديث ثقلين در كلام امام هادى عليه السلام[۱۳]
در كنار آيات غدير، مى توان همه احاديث وارد شده در ارتباط غدير با قرآن را به نوعى اتمام حجت غديرى - قرآنى به حساب آورد. از جمله آنها اتمام حجت هاى قرآنىِ امام هادى عليه السلام از حديث «ثقلين»تا «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»تا «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ»است:
نام هاى از ايران براى امام هادى عليه السلام ارسال شد و آن حضرت در پاسخ با بيانى زيبا، پيوند غدير را با حديث ثقلين در يك ارتباط قرآنى ترسيم فرمود. آن حضرت آيه«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»را مرحله آغازين«انّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى»معرفى كرد و اين وجه تمايز على بن ابى طالب عليه السلام را تا غدير پيش برد، كه از فراز آن منبر به عنوان اولين مصداق عترت به جهانيان معرفى شد.
امام هادى عليه السلام اين اتمام حجت را با كنار هم قرار داشتن ثقلين و توافق كامل آنها در كاملترين وجه بيان فرمود. ماجرا هنگامى بود كه اهل اهواز خدمت امام هادى عليه السلام نام هاى نوشتند و طى آن سؤالاتى مطرح كردند. حضرت در جواب آنان نام هاى نوشت و پاسخ سؤالاتشان را داد و از جمله فرمود:
صحيح ترين خبرى كه اثبات آن از قرآن شناخته شده حديث ثقلين است كه نقل آن از پيامبرصلى الله عليه وآله مورد اتفاق است. آنگاه اين آيه را به صراحت در قرآن مى يابيم كه مى فرمايد:«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ...»[۱۴]
و روايات متفق است كه اين آيه درباره اميرالمؤمنين عليه السلام است كه انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد و خدا از اين عمل او قدردانى نمود و اين آيه را درباره آن حضرت نازل فرمود.
بعد مى بينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را از اصحابش متمايز كرد و درباره او فرمود:«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». از اين ارتباط مى فهميم كه قرآن به درستى اين اخبار و حقانيت اين شواهد گواهى مى دهد. لذاست كه امت بايد بدان اقرار كنند چرا كه اينها با قرآن موافق است و قرآن با آنها موافق است. اينجاست كه پيروى از چنين احاديثى واجب مى شود و جز اهل عناد و فساد نمى توانند از آن سرپيچى كنند.[۱۵]
حديث ثقلين در مسجد خيف (منى)[۱۶]
پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از غدير، در دو موقعيت حساس در مراسم حجةالوداع براى مردم خطابه ايراد كردند كه در واقع زمينه سازى براى خطبه غدير بود و در آن اشاره به حديث ثقلين داشتند.
پس از نزول سوره نصر و شنيدن خبر رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر حجةالوداع و پيش از غدير، در فرصت باقيمانده از آخرين روز مراسم حج مردم را در مسجد خيف در مِنا جمع كند و براى آينده خلافت پيش بينى هاى اساسى بنمايد.
با توجه به امامت ابدى دوازده امام عليهم السلام كه برنامه خلافت اسلام بود و مردم بايد دلسوزانه و از عمق جان از آنان حمايت مى نمودند و با حضور آنان از هر اختلافى پرهيز مى كردند، پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر جمعيت عظيم حاجيان بر فراز منبر مسجد خيف چنين خطابه خواند.
در واقع دومين خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله پس از نماز ظهر و عصر در مسجد خيف - كه يادگار حضرت ابراهيم عليه السلام است - ايراد شد كه ضمن آن حضرت به حديث ثقلين اشاره كرد و قرآن و اهلبيت را قرين قرار داد، كه اين خطابه نيز آمادهسازى فكرى براى غدير بود. آن حضرت چنين فرمود:
خدا آباد كند زندگى كسى را كه به گفتار من گوش فرا دهد و آن را در قلب خود جاى دهد و حفظ نمايد و به كسانى كه نشنيده اند برساند. اى مردم، حاضران به غايبان برسانند. چه بسيار كسانى كه عِلم را منتقل مىكنند ولى خود معناى آن را نمى دانند، و چه بسيار كسانى كه علم را به كسانى كه از خودشان عالم ترند منتقل مى كنند. اى مردم، من دو چيز گرانبها بين شما مى گذارم.
پرسيدند: يا رسول اللَّه، ثقلين چيست؟
فرمود: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم. خداى لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند، مانند اين دو انگشتم - و حضرت دو انگشت سبابه را كنار هم قرار داد - و نمى گويم: مانند اين دو - و حضرت انگشت سبابه و وسط را كنار يكديگر قرار داد - يعنى يكى بر ديگرى مقدم نيست و فضيلت ندارد.
آگاه باشيد كه هر كس به آن دو متمسك شود نجات يافته و هر كس با آن دو مخالفت كند هلاك شده است.
آگاه باشيد! به زودى مردانى از شما بر سر حوض كوثر نزد من وارد مى شوند ولى آنان را از من دور مى كنند. من مى گويم: پروردگارا اصحابم! به من گفته مى شود: يا محمد، اينان بعد از تو بدعت گذاشتند و سنت تو را تغيير دادند. من هم گويم: دور باشند، دور!
در بيان جهتى ديگر از ثقلين، پيامبرصلى الله عليه وآله، قرآن و اهل بيت را هر يك جداگانه مورد تأكيد قرار داده فرمود:
اى مردم، من در بين شما دو چيز باقى گذارده ام كه هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و عترتم اهل بيتم. حلال آن را حلال بدانيد و حرام آن را حرام بدانيد و به محكمات آن عمل كنيد و به متشابهات آن ايمان داشته باشيد و بگوييد:«به آنچه خدا در قرآن نازل كرده ايمان آورديم». اهل بيت و عترت من را دوست بداريد و هر كس كه آنان را دوست بدارد دوست بداريد و آنان را يارى كنيد در برابر كسانى كه با آنان دشمنى مى كنند.
قرآن و عترت همچنان در بين شما خواهند بود تا روز قيامت بر سر حوض بر من وارد شوند ... . خدايا، هر كس با على عليه السلام دشمنى كند در زمين براى او جايگاهى قرار مده و در آسمان براى او جاى صعودى مگذار و او را در پايين ترين درجه آتش قرار ده.[۱۷]
حديث ثقلين در منى[۱۸]
پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از غدير، در دو موقعيت حساس در مراسم حجةالوداع براى مردم خطابه ايراد كردند كه در واقع زمينه سازى براى خطبه غدير بود و در آن اشاره به حديث ثقلين داشتنداولين خطابه آن حضرت در روز يازدهم ذى الحجة در مِنا و پس از رمى جمرات بود.
حضرت فرمود:«من دو چيز گرانبها در ميان شما باقى مى گذارم كه اگر به اين دو تمسک كنيد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيتم»اشاره اى هم داشتند به اينكه عده اى از همين اصحاب من روز قيامت به جهنم برده مى شوند.
نكته جالب توجه اينكه: در اين خطابه اميرالمؤمنين عليه السلام سخنان حضرت را براى مردم تكرار مى كردند تا آنان كه دورتر بودند بشنوند.[۱۹] پس از نزول سوره نصر در منى در سفر حجةالوداع و اِخبار پيامبرصلى الله عليه وآله از رحلت خود، اولين مسئله اى كه به ذهن همه خطور كرد جانشينى حضرت بود، كه صريح ترين زمينه فكرى براى غدير بود. اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله سراغ سلمان فارسى رفتند و از او - كه به پيامبرصلى الله عليه وآله نزديكتر بود - خواستند تا از حضرت بپرسد:«امور ما را به كه مى سپارى و محل رجوع ما چه كسى خواهد بود و محبوبترين افراد نزد تو كيست»؟ در پاسخ اين سؤال آن حضرت تعلّلى نموده تا سه بار آن را به تأخير انداخت و گويا مردم را نسبت به مسئله حساس تر و نسبت به پاسخ آن تشنه تر مى نمود. سپس فرمود:«برادرم و وزيرم و جانشينم در اهلبيتم و بهترين كسى كه بعد از خود باقى مى گذارم كه دَيْن مرا ادا مى كند و به وعده هاى من وفا مى نمايد، على بن ابىطالب است».[۲۰]
فراز حساس خطبه غدير: حديث ثقلين[۲۱]
يكى از حساس ترين فرازهاى خطبه غدير به بيان حديث شريف ثقلين اختصاص دارد. خطبه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در روز غدير بسيار طولانى است، و در حدود ۳۰ صفحه مى باشد.[۲۲] همچنين ابن مغازلى در كتاب مناقب خود پس از نقل خطبه غدير از طرق مختلف مى نويسد: در حدود يك صد تن از صحابه حديث غدير را از رسول اكرم صلى الله عليه وآله روايت كرده اند، كه ده تن (عشره مبشّره) نيز در ميان آنهاست. اين حديثى صحيح و ثابت است كه هيچ ضعفى در آن من سراغ ندارم، و اين از فضائل ويژه على عليه السلام است كه احدى در اين فضيلت با او شريك نمى باشد.[۲۳]در طول تاريخ رسالت، رسول اكرم صلى الله عليه وآله فقط دو سخنرانى داشتند كه بيش از يك صد هزار مستمع داشتند؛ يكى در روز عرفه در عرفات در حجةالوداع (نهم ذيحجة الحرام) سال ر ق. ديگرى در سرزمين غدير خم روز عيد غدير (۱۸ ذيحجة الحرام) سال ۱۰ق. در هر دو مورد خطبه بسيار حساس و با عظمتى ايراد كرده، و در هر دو «حديث ثقلين» را بيان فرمودند.
بد نيست در اينجا يادآور شويم كه صدور حديث ثقلين از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله به دو مورد ياد شده اختصاص ندارد، بلكه حداقل در شش مورد اين حديث از بيان آن حضرت ثبت شده است:
۱. هنگام بازگشت از طائف، در سال هشتم هجرى.
۲. روز عرفه، نهم ذيحجة الحرام سال دهم هجرت در عرفات.
۳. روز دوازدهم ذيحجة الحرام[۲۴]
۴. روز عيد غدير در سرزمين غدير خم، هجدهم ذيحجة الحرام سال دهم هجرى.
۵ . در آستانه ارتحال در مسجد النبى صلى الله عليه وآله، در اواخر ماه صفر سال يازدهم هجرى.
۶ . در بستر مرگ[۲۵]
راويان حديث ثقلين از صحابه
با توجه به تكرار حديث ثقلين، حداقل در شش مورد و ايراد خطابه از سوى رسول اكرم صلى الله عليه وآله در حجةالوداع در روز عرفه و به هنگام بازگشت در سرزمين غدير و در اجتماعى متجاوز از يكصد هزار نفر، اين حديث در تمام طبقات به حدّ تواتر رسيده است. در اينجا اسامى چهل تن از صحابه كه متن روايت آنان در دست مى باشد را يادآور مى يشويم:
۱. ابوايوب انصارى
۲. ابوذر غفارى
۳. ابورافع
۴. ابوسعيد خدرى
۵ .ابوشريح خزاعى
۶ .ابوقدامه انصارى
۷.ابوليلى انصارى
۸ . ابوهريره
۹.ابوالهيثم بن تيّهان
۱۰. انس بن مالك
۱۱. براء بن عازب
۱۲. جابر بن عبداللَّه انصارى
۱۳. جبير بن مطعم
۱۴. جرير بن عبداللَّه
۱۵. حبشى بن جناده
۱۶. حذيفة بن اسيد
۱۷. حذيفة بن ثابت
۱۸. حذيفة بن يمان
۱۹. حسن بن على عليه السلام
۲۰. خزيمة بن ثابت
۲۱. زيد بن ارقم
۲۲. زيد بن اسلم
۲۳. زيد بن ثابت
۲۴.سعد بن ابىوقاص
۲۵. سلمان
۲۶. سهل بن سعد
۲۷. ضمره اسلمى
۲۸. طلحة بن عبداللَّه تيمى
۲۹. عامر بن ليلى
۳۰.عبدالرحمن بن عوف
۳۱. عبداللَّه بن حنطب
۳۲. عبداللَّه بن عباس
۳۳. عبداللَّه بن عمر
۳۴. عدى بن حاتم
۳۵.عقبة بن عامر
۳۶. على بن ابى طالب عليه السلام
۳۷. عمار ياسر
۳۸.عمر بن خطاب
۳۹.عمرو بن عاص
۴۰. مقداد بن اسود
حديث ثقلين گذشته از افراد ياد شده، از سه تن از صحابيّات نيز روايت شده، و آنها عبارتند از:
۱. فاطمه زهراعليها السلام
۲. ام سلمه همسر پيامبرصلى الله عليه وآله
۳.ام ايمن از بانوان بهشتى.[۲۶]
ابن حجر مى نويسد: اين حديث از بيش از بيست تن از صحابه در موارد مختلف نقل شده است. از جمله: روز عرفه در حجةالوداع، روز غدير خم، به هنگام بازگشت از حج، پس از بازگشت از طائف و در دوران بيمارى حضرت در حجره شريفه هنگامى كه پر از صحابه بود.
سپس اضافه مى كند: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين حديث را در اين موارد و در مواردى ديگر به جهت اهتمام خاص به شأن قرآن كريم و عترت طاهره عليهم السلام تكرار فرموده است.
آن گاه از طبرانى نقل كرده كه آخرين چيزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در لحظات آخر حيات خود بر زبان راند سفارش اهلبيت عليهم السلام خود بود.[۲۷] كثرت راويان حديث ثقلين موجب شده كه برخى از محدثان، متكلمان و تراجم نگاران به گردآورى اسامى راويان آن پرداخته، و برخى نيز كتاب مستقلى در همين رابطه تأليف كرده اند.
قرآن و اهلبيت عليهم السلام عِدل يكديگر[۲۸]
پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير بيان احكام گفته نشده را به ائمه عليهم السلام محوّل نمود و در حاشيه آن اشاره اى به حديث ثقلين داشت. اينكه سخن پيامبر و ائمه عليهم السلام به عنوان سخن خداوند تلقى مى شود و عِدل و برابر قرآن است.
نقل حديث ثقلين توسط اميرالمؤمنين عليه السلام[۲۹]
ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس نقل مى كند كه گفت: از على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم در حالى كه مردى از آن حضرت درباره ايمان سؤال كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين عليه السلام، مرا از ايمان خبر ده به طورى كه از غير تو و بعد از تو از كسى در اين باره سؤال نكنم.حضرت پس از بيان پايه هاى ايمان و اشاره به امامت و ولايت در غدير فرمود:
... آنان كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آخرين خطبه اى كه خواند و همان روز از دنيا رفت، چنين فرمود: من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به آن دو تمسک كرده ايد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خداوند و اهلبيتم.
خداوند لطيف خبير با من عهد كرده است كه آن دو از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند، مانند اين دو - و حضرت به دو انگشت سبابه خود اشاره فرمودند - و نمى گويم مثل اين دو - و حضرت به دو انگشت سبابه و وسط اشاره كردند - زيرا يكى از اين دو جلوتر از ديگرى است. يعنى حضرت دو انگشت سبابه از دو دست را كنار يكديگر قرار دادند، اشاره به اينكه قرآن و عترت اين گونه مساوى و قرين يكديگرند؛ و بعد انگشت سبابه و وسط از يك دست را نشان دادند و اشاره كردند كه نسبت اهلبيت عليهم السلام و قرآن مانند اين دو نيست كه يكى از ديگرى مهمتر يا بر ديگرى مقدم باشد.
پس به اين دو تمسك كنيد تا گمراه نشويد، و از آنان پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد، و از آنان عقب نمانيد كه متفرق مى شويد، و به آنان چيزى ياد ندهيد كه از شما عالم ترند ... .[۳۰]
وظايف ما درباره ثقلين[۳۱]
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. دستوراتى كه درباره قرآن در غدير آمده همه جانبه است، كه تركيب فرهنگىِ الهى آن را تأمين مى نمايد:
۱- تمسّک به ثقلين
لَنْ تَضِلُّوا ما انْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما : اگر به قرآن و عترت تمسک نماييد هرگز گمراه نخواهيد شد.[۳۲] فَانْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمْ لَنْ تَضِلُّوا : اگر به قرآن و امامان از فرزندانم تمسک نماييد هرگز گمراه نخواهيد شد.[۳۳] فَتَمَسَّكُوا بِهِ وَ لاتَزِلُّوا: به قرآن تمسک كنيد و منحرف نشويد.[۳۴]
تحليل اعتقادى
اواخر خطبه است و مردم در حال نتيجه گيرى از سخنرانى يك ساعته پيامبرند. در چنين شرايطى مسئله تمسک به دو يادگار گرانسنگ آن حضرت مطرح مى شود.«تمسک» كلمه اى است كه در فرهنگ فارسى آن را به تعابير مختلفى مى توان بيان كرد:
«دست به دامان قرآن و عترت شويد، به آنان پناه بريد، به ذيل عنايتشان چنگ زنيد، به آنان متوسل شويد». ولى اگر از ضيق عبارت بيرون آييم و بخواهيم ترجمه دقيق آن را بيان كنيم، در عربى معناى «تَمَسَّكَ بِهِ» را «تَعَلَّقَ بِهِ وَ اعْتَصَمَ» گفته اند. اين معنى نوعى نجات يافتن را در خود جاى داده است.
كسى كه در حال غرق شدن يا پرت شدن است تلاش مىكند براى نجات خود دستاويزى بيابد و خود را از آن معلق و آويزان نمايد تا سقوط نكند، و بدين صورت خود را حفظ مى كند و نجات مى دهد و از آن خطر عظيم به آرامش دست مى يابد، و اين معناى «تعلُّق و اعتصام»است.
از ميان كلمات بسيارى كه ممكن بود براى ترغيب به قرآن به كار گرفته شود، «تمسک»تعبيرى دقيق و حساب شده است كه بيانگر ارتباط دو سويه قرآن و مردم است.
اين تعبير اشاره به آن است كه مردم در حالى تمسک به قرآن و عترت مى كنند كه خود را در معرض خطرهاى عظيم و فتنه هاى بزرگ مى بينند، و قرآن و عترت تنها كشتى نجات هستند كه مى توانند از آن خطر بزرگ نجات دهند. اگر با اين ديد به قرآن و عترت نگاه كنيم بسيار متفاوت خواهد بود در مقابل اينكه براى ياد گرفتن مطلبى در اوقات فراغت به آن بنگريم، و اين همان چيزى است كه در كلمه «تمسّک» نهفته است.
۲- آمادگى پاسخگويى در روز قيامت
إنّى سائِلُكُمْ غَداً فيما اشْهَدْتُ اللَّه بِهِ عَلَيْكُمْ فى يَوْمِكُمْ هذا اذا وَرَدْتُمْ عَلَىَّ حَوْضى وَ ما ذا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَيْنِ بَعْدى، فَانْظُرُوا كَيْفَ خَلَّفْتُمُونى فيهِما حينَ تَلْقُونى: من فرداى قيامت كه بر سر حوضم نزد من مى آييد از شما بازخواست خواهم كرد درباره آن چيزى كه امروز خدا را بر شما براى آن شاهد گرفتم. ببينيد چگونه با امانت هاى من رفتار مى كنيد، و پاسختان در روزى كه به ملاقات من مى آييد چيست؟[۳۵] الا وَ انى فَرْطُكُمْ وَ انْتُمْ تَبَعى، تُوشِكُونَ انْ تَرِدُوا عَلَىَّ الْحَوْضَ، فَاسْالُكُمْ حينَ تَلْقُونى عَنْ ثِقْلَىَّ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُونى فيهِما؟ : بدانيد كه من پيش از شما بر سر حوض كوثر حاضر مى شوم و شما از پى من مى آييد و بر سر حوض كوثر بر من وارد مى شويد. آنگاه كه مرا ملاقات مى كنيد از شما درباره دو يادگار گرانبهايم سؤال مى كنم: پس از من با آنان چگونه رفتار كرديد؟[۳۶]
تحليل اعتقادى
در غدير اعلام شد كه مردم بايد آماده پاسخگويى باشند و بى تفاوتى آنان هم پذيرفته نيست. اما اينكه درباره چه موضوعى و در چه حدى، نياز به توضيح دارد.
بايد توجه داشت كه دستورات پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله گاهى پيشنهاد يك راه خير و ارشاد به عمل خوب است كه مردم را در برابر گزينه خوب و بهتر قرار مى دهد، ولى در اين انتخاب بازخواستى از آنان نيست. اما گاهى فرمان واجبى است كه مردم در برابر دو گزينه آرى و نه قرار مى گيرند، و بايد انتخاب قطعى را به عنوان اطاعت و عصيان اعلام كنند تا پاسخ آنان در روز بازخواست روشن باشد، و پى آمدهاى آن را هم براى خود رقم زنند. در مواردى از اين هم فراتر مى رود و به صراحت اخطار مى شود كه در اين باره از شما بازخواست خواهم كرد، و حتماً در انتخاب خود دقت كنيد كه بايد پاسخگو باشيد.
سؤال از ثقلين در قيامت
مسئله ثقلين تنها مطلبى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله با صداى بلند اعلام فرموده كه در روز قيامت درباره آن سؤال خواهم كرد و همه بايد درباره راه انتخابى خود پاسخ و دليل محكم داشته باشند، و اين اختصاص عظمت آن را مى رساند.
سؤالى كه درباره قرآن و عترت از ما پرسيده خواهد شد آن است كه:پس از من چگونه با آنها رفتار كرديد؟ يعنى دستوراتى كه درباره احترام به قرآن و تلاوت با تدبر آن و دقت در معانى بلندش و پرهيز از متشابهاتش به شما داده بودم عمل نموديد؟
آيا حق اين امانت را ادا كرديد؟ آيا قرآن را وارد زندگى خود نموديد؟چه كسى مى تواند بهترين پاسخ را آماده كند و در برابر پيامبرش شرمنده نشود.
چگونه بايد باشيم تا بى درنگ آنچه او از ما خواسته تقديمش نماييم و لبخند رضايت بر لبانش بنشانيم؟ چه پاسخى خواهند داشت آنان كه قرآن را كنار گذاردند، و يا الفاظ آن را به صحنه آوردند و مردم را از تعليم معانى آن باز داشتند، و يا مفسر حقيقى آن را وادار به سكوت كردند و مفسران به رأى خود را وارد ميدان كردند؟
سقيفه سدّ راه قرآن
ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند. حتى آنچه را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.[۳۷]
عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى فرستاد به آنان دستور م ىداد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالبتر اينكه هرگاه اطلاع مى يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مى كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى گرفت و مى سوزاند.[۳۸] مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ»و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد. عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مى آورد و صد ضربه مى زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!! عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!![۳۹] روز ديگر ابنعباس را مىبينيم كه به معاويه وارث سقيفه مىگويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مىشوى؟ معاويه گفت: نه. گفت: از تأويل آن مانع مىشوى؟ گفت: آرى. ابنعباس گفت: تو مىگويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاويه گفت: آرى!!
ابن عباس گفت: كدام بر ما واجبتر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! ابن عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل بيت مى گوييد معنى كنند.
ابن عباس گفت: قرآن بر اهلبيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى سفيان يا آل ابى معيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابن عباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.
معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبرصلى الله عليه وآله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! سپس ابن عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!![۴۰]
غوغاى قرآن كنار حوض كوثر
نبايد وعده پيامبرصلى الله عليه وآله را براى پاسخ امت بر سر حوض كوثر ساده تلقى كنيم. صحنه اى عظيم به وقوع خواهد پيوست كه امت عظيم مسلمان در محضر پيامبرشان بايستند و با پاسخ به پرسش هاى آن حضرت درباره قرآن و عترت به صورت جدى تكليف خود را روشن كنند. آن منظره ديدنى را خود پيامبرصلى الله عليه وآله در حديثى ترسيم فرموده است آنجا كه مى فرمايد:امت من بر سر حوض كوثر در پنج گروه و با پنج پرچم وارد مىشوند:
اول آنان رايت گوساله امت من است. من بپا مى خيزم و دست او را مى گيرم. به محض آن كه دستش را گرفتم روى او سياه مى شود و قدم هايش به لرزه در مى آيد و امعاء و احشاء او منقلب مى شود، و تابعين او نيز همين گونه مى شوند. از آنان مى پرسم: بعد از من با دو يادگار گرانقدر من چگونه رفتار كرديد؟ در پاسخ مىگويند: ثِقْل بزرگتر (يعنى قرآن) را تكذيب نموديم و پاره پاره كرديم، و ثِقْل كوچكتر (عترت) را در تنگنا قرار داديم و حقش را گرفتيم. آنگاه من مى گويم: به سمت چپ برويد. آنان از نزد من تشنه و جگر سوخته و روسياه باز گردانده مى شوند در حالى كه قطرهاى از حوض كوثر ننوشيده اند.
سپس رايت فرعون امتم بر سر حوض وارد مى شوند كه اكثر مردم اينانند كه توسط او از راه راست منحرف شده اند ... . دست رئيس آنان را مى گيرم، و به محض آنكه دست او را مى گيرم رويش سياه مى شود و قدمهايش مى لرزد و امعاء و احشاء او منقلب مى شود، و آنان كه تابع او بوده اند نيز چنين مى شوند. من مى گويم: درباره ثِقْلين بعد از من چه رفتارى كرديد؟ مىگويند: ثِقل بزرگتر را تكذيب كرده و آن را پاره پاره كرديم، و با ثِقل اصغر جنگيديم و او را كشتيم. من مى گويم: شما هم به راه گروه اول برويد. آنان هم تشنه و جگر سوخته و روسياه باز مى گردند در حالى كه قطره اى از حوض كوثر ننوشيده اند.
سپس رايت هامان امتم كه امام پنجاه هزار نفر از آنان است نزد من مى آيند. من بر مى خيزم و دست او را مى گيرم. آنگاه كه دست او را گرفتم روى او سياه مى شود و قدمهايش به لرزه مى افتد و امعاء و احشايش منقلب مىشود، و تابعين او نيز چنان مىشوند. من مىپُرسم: درباره ثِقلين بعد از من چه كرديد؟ مى گويند: ثِقل اكبر را تكذيب كرديم و از دستوراتش سرپيچى نموديم، و ثقل اصغر را خوار كرديم و او را تنها گذاشتيم. من مىگويم: شما به راه گروههاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و روسياه باز مى گردند در حالى كه قطره اى از حوض كوثر ننوشيده اند.
سپس رايت مِخْدَج نزد من مىآيد كه امام هفتاد هزار نفر از امت من است و من دست او را مى گيرم. به محض آنكه دست او را گرفتم رويش سياه مى شود و قدمهايش به لرزه در مىآيد و امعاء و احشاء او منقلب مى شود، و تابعين او نيز چنان مى شوند. مى گويم: بعد از من درباره ثِقْلين چه كرديد؟ مىگويند: ثقل اكبر را تكذيب كرده و عصيان نموديم، و با ثقل اصغر جنگيديم و او را كشتيم. مىگويم: شما هم به راه گروه هاى قبل برويد. آنان نيز تشنه و جگرسوخته و روسياه باز مى گردند در حالى كه قطره اى از حوض كوثر ننوشيده باشند.
سپس رايت اميرالمؤمنين و قائدِ پيشانى سفيدان نزد من وارد مى شود. من بپا مى خيزم و دست او را مى گيرم، و در اين حال روى او و اصحابش سفيد مى شود. مى گويم: بعد از من درباره ثِقلين چه رفتارى داشتيد؟ مىگويند: ثقل اكبر را تابع شديم و آن را تصديق نموديم، و ثقل اصغر را كمك كرديم و يارى نموديم و همراه او به شهادت رسيديم. من مى گويم: سيراب و آب نوشيده باز گرديد. آنان جرعه اى مى نوشند كه بعد از آن هرگز تشنه نمى شوند. روى امامشان همچون خورشيد طالع است، و روى آنان مانند ماه چهارده شبه و همچون نورانى ترين ستاره در آسمان است.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بر اين پيشگويى من شاهد هستيد؟ گفتند: آرى، ما گواه اين مجلس خواهيم بود. اليقين: [۴۱]
ما نيز از بلنداى چهارده قرن مى گوييم: يا رسول اللَّه! اين پنج گروه را نيك مى شناسيم، و قبل از حوض كوثر در اين دنيا بر ضلالت آن چهار گروه معتقديم و شهادت مى دهيم، و اميدواريم زير پرچم على بن ابى طالب عليه السلام از تابعين و تصديق كنندگان قرآن در قول و عمل در گروه پنجم باشيم.
پانویس
- ↑ غدير در آئينه كتاب: ص ۳۳ ۳۲.
- ↑ اسرار غدير: ص ۶۵ - ۶۲ .
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۶۱ ۲۳۹ ۱۹۹ - ۱۹۶ ۹۷ ۷۵ ۵۴ ۴۹ ۴۶ ۴۴ ۴۳.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۵۸ - ۱۵۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۰۶ ۸۶. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۳۱ - ۲۲۳ ۱۷۰ - ۱۵۷. اسرار غدير: ص ۲۱۹.
- ↑ مناقب ابن المغازلى: ص ۱۶ ح ۲۳. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۷۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۸۴ ح ۶۹ . الطرائف: ص ۴۳ ح ۲۱۸.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۴ بخش ۳.
- ↑ الخصال: ص ۶۵ ح ۹۸. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۱. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۹۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۷ بخش ۱۰ پاورقى ۲ از نسخه «ب».
- ↑ ارجح المطالب: ص ۵۷۶ ۳۳۹ . عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۳۹.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۷ بخش ۱۰ پاورقى ۲ از نسخه هاى «و»و «ه».
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۲۰۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۱۲ - ۱۰۷.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۴۱ ۳۴۰. تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۴۶ ۴۵.
- ↑ مائده / ۵۵ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۲۶ ح ۳.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص ۵۹ . واقعه قرآنى غدير: ص ۲۹. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۶.
- ↑ الكافى: ج ۲ ص ۴۰۳. تفسير القمى: ج ۱ ص ۳ و ج ۲ ص ۴۴۷. امالى المفيد: ص ۱۸۶. بحار الانوار: ج ۲ ص ۱۴۸ و ج ۲۷ ص ۶۸ ح ۵ و ج ۳۷ ص ۱۱۴ و ج ۴۷ ص ۳۶۵. امالى الصدوق: ص ۴۳۱. الخصال: ص ۱۴۹. جمهرة خطب العرب: ج ۱ ص ۱۵۱. سِفر السعادة: ص ۱۸۱. سنن ابن ماجة: ج ۱ ص ۸۴ و ج ۲ ص ۱۰۱۵. صحيح الترمذى: ج ۵ ص ۶۶۲ . صحيح ابن خزيمة: ج ۴ ص ۲۵۰. مسند الشاميين: ج ۱ ص ۲۹۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۴۰۶..
- ↑ اسرار غدير: ص ۳۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۳۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۳ و ج ۲۱ ص ۳۸۰.
- ↑ تفسير فرات: ص ۶۱۳ . شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۱۱ ح ۱۸۳. ترجمة الامام على عليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۱ ص ۱۳۰.
- ↑ غدير در گذر زمان(مهدى پور) : ص ۱۳۱ - ۱۲۷.
- ↑ مدينة البلاغه (موسى زنجانى) : ج ۱ ص ۲۴۱ - ۲۱۳. در كتاب«حديث الولايه» - كه باز آفرينى كتاب «الموالاة» ابن عقده مى باشد - تعداد ۱۴۲ مورد از طرق حديث غدير از صحابه به نقل ابن عقده بازيابى شده است. حديث الولايه )ابن عقده، تحقيق: امير تقدمى( : ص ۱۴۷ - ۳۹.
- ↑ مناقب اهل البيت عليهم السلام )ابن مغازلى، تحقيق: محمد كاظم محمودى( : ص ۸۴ .
- ↑ البداية و النهاية: ج ۵ ص ۲۰۲. سال دهم در مسجد خيف در منى.
- ↑ روز ۲۸ صفر سال يازدهم، در حجره شریف ۳ على عليه السلام امام البررة )خوئى، خرسان : ج ۱ ص ۳۰۴ - ۲۹۲.
- ↑ على عليه السلام امام البررة )خوئى، خرسان. : ج ۱ ص ۳۱۱.
- ↑ الصواعق المحرقه: ص ۱۵۰.
- ↑ اسرار غدير: ص ۲۲۱.
- ↑ اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۱۴.
- ↑ كتاب سليم: حديث ۸ .
- ↑ غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۷۸ - ۱۶۹.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۷ بخش ۱۰.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۷ بخش ۱۰ پاورقى ۲ از نسخه «ب».
- ↑ الطرائف: ص ۴۳ ح ۲۱۸. مناقب ابن مغازلى: ص ۱۶ ح ۲۳. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۸۴ ح ۶۹ . عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۷۶.
- ↑ الخصال: ص ۶۵ ح ۹۸. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۱. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۹۷.
- ↑ الطرائف: ص ۴۳ ح ۲۱۸. مناقب ابن مغازلى: ص ۱۶ ح ۲۳. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۸۴ ح ۶۹ . عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۷۶.
- ↑ تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳ ۵.
- ↑ الطبقات الكبرى )ابن سعد( : ج ۳ ص ۲۸۷.
- ↑ اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.
- ↑ كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.
- ↑ ص ۲۷۵ باب ۹۶.