عیسی علیه السلام
آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱]
بزرگترين امتحان بشریت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه اى راه گريز نماند.
در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه هاى مختلف به ميان آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»: «قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».
اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:
متن خطبه غدير
مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ: اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۲]
تحليل اعتقادى
درباره حضرت عیسی علیه السلام عبارت لطيفى در قرآن آمده كه وقتى از اكثريت نااميد شد در پى گردآورى اقليتى برآمد: «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللَّه قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه»[۳]: «آنگاه كه حضرت عيسى از آنان احساس كفر نمود فرمود چه كسى در راه خدا ياور من مى شود حواريون گفتند ما ياوران خداييم».
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن / آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ».
انجيل از ودايع امامت[۴]
پس از اتمام اعمال حج و بازگشت به مكه[۵]، خداوند رسماً دستور ابلاغ ولايت را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد.
اولين مرحله جدّى از مسئله ولايت در همين روز آغاز مى شود. قبل از اعلام و ابلاغ ولايت على عليه السلام به مردم، بايد ودايع نبوت و امامت به على عليه السلام سپرده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى خصوصى با على عليه السلام تشكيل مى دهد كه احدى در آن راه ندارد.
اين ودايع دو قسم اند: معنوى و مادى. از جمله ودايع مادى انجيل است.[۶]
تشبيه اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت عيسى عليه السلام[۷]
نزديک غروب روز بيستم ذى الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه و آله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل بيتش را براى مردم بيان مى فرمايد. در آن لحظات عده اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبکر و عمر و مغیره و عده اى ديگر از منافقین نيز در ميان آنان بودند.
حارث فهری از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:
در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى گذشتى خاک پاى تو را بر مى داشتند و بدان تبرک مى جستند.
شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!
ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!
در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديک است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى پرستيديم بهتر از اين است!
در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:
«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»[۸]:
«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى شود قوم تو از آن رويگردان مى شوند. و مى گويند آيا اين بهتر است يا خدايان ما اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى كنند چرا كه اينان گروهى مخاصمه گر هستند. او نيست جز بنده اى كه بر او تفضّل كرده ايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار داده ايم. اگر مى خواستيم از شما ملائكه اى را قرار مى داديم كه در زمين جانشين مى شدند. اين علمى براى آن زمان است پس درباره آن شک نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است».
يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش على زياده روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مىداند سخنش را مى پذيرند مى خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!
از طرف خدا پاسخ آمد: اى محمد! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انکار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.
آيا پادشاهان زمين را نمى بينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارى يكى از كارگزارانش را مى پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى سپارد اطاعت درست از او مى بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى كند.
محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.
منافقين با شنيدن اين فرمايشات پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: آنچه براى على بن ابى طالب در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانهاى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.
پيامبرصلى الله عليه وآله نمونههايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنينعليه السلام را باز شمرد و فرمود:
آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!
آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!
آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسولاللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مىكنند: »هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ« : »اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مىشود، پس از آن بر حذر باشيد« ؟
آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابىطالب راهى را مىرفت كه در برابر او كوههايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوهها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟!
آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانههايى ظاهر كن - كه براى تو آسان است - تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .
اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسولاللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشتهاى؟!
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكردهام، بلكه خداوند معين فرموده است.
سپس حارث اهانتهاى ديگرى نمود و... ، تا آخر ماجراى حارث فهرى و سنگ آسمانى.
جا دارد در اينجا تحليلى در مورد اين فضيلت بزرگ اميرالمؤمنينعليه السلام داشته باشيم:
آغاز ماجراى حارث فهرى از ذكر فضيلتى عظيم براى اميرالمؤمنينعليه السلام، يعنى شباهت آن حضرت به عيسى بن مريمعليه السلام بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در غدير، به موشكافى آن در چند مرحله مىپردازيم:
1- فضيلت عظيم
آنچه در اين قسمت از غدير به عنوان فضيلت اميرالمؤمنينعليه السلام در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمىخورد؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مىگفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مىكنم!
اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مىشد مردم خاك پاى علىعليه السلام را براى تبرك بر مىداشتند.
نمونه اين فضيلت را در متن خطبه غدير مىبينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند فقط به بىانتها بودن فضائل اميرالمؤمنينعليه السلام اشاره مىكند و مىفرمايد:
مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابىطالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ - وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ - اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ:
اى مردم، فضائل على بن ابىطالبعليه السلام نزد خداوند - كه در قرآن آنها را نازل كرده - بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم.
2- ترس از غلوّ
شباهت اميرالمؤمنينعليه السلام به حضرت عيسىعليه السلام كه در اين حديث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارك نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان غلوّ مىكنند، چنانكه مىفرمايد: لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ... .
نكته اين است كه ترس از غلو را حضرت درباره همه مردم نمىفرمايد، بلكه آن را به »طوائفى از امت« نسبت مىدهد. اين بدان معنى است كه اگر عدهاى فتنهگر نبودند و مردم را با بهانههاى واهى به سوى غلو نمىكشاندند، پيامبرصلى الله عليه وآله آن فضيلت اميرالمؤمنينعليه السلام را هم مىفرمود، و نتيجه آن مىشد كه مردم در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله و بعد از شهادت آن حضرت در حيات اميرالمؤمنينعليه السلام خاك پايش را براى تبرك بر مىداشتند.
3- وجه شباهت به عيسىعليه السلام
در متن كلام پيامبرصلى الله عليه وآله آمده »ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ« . بايد بدانيم مسيحيان درباره عيسىعليه السلام چه گفتهاند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام چنين فرمود:
انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ : حَتّى جَعَلُوهُ الهاً :
در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.××× 1 بحار الانوار: ج 35 ص 316 ح 5 ، ص 322 ح 20. ×××
بنابراين وجه شباهت در اين است كه عدهاى با شنيدن بعضى فضائل عظيم نسبت الوهيت به اميرالمؤمنينعليه السلام ندهند، چنانكه درباره حضرت عيسىعليه السلام چنين مسئلهاى اتفاق افتاد و عدهاى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند.
اميرالمؤمنينعليه السلام نيز در اين باره مىفرمايد: مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ... : مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عدهاى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاك شدند... .××× 2 بحار الانوار: ج 35 ص 315 ح 4، ص 319 ح 14. ×××
4- خاك پاى علىعليه السلام
در اين فراز از واقعه غدير »خاك پاى علىعليه السلام« به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است:
الف. لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ
اين عبارت بدان معناست كه »از كنار هر گروهى از مردم عبور مىكردى خاك پاى تو را براى تبرك بر مىداشتند« . اولاً نشان مىدهد آن فضيلت به قدرى مهم است كه همه مردم اين گونه مىشوند نه گروه خاصى. ثانياً لازم نيست مردم به در خانه تو هجوم آورند، بلكه از هر جا عبور كنى مردم بىاختيار چنين خواهند كرد!
ب. مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ
مطرح كردن »تُراب اقدام« بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پستترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزشترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان تبرك جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مىگيرد. در اين حديث هم مىبينيم پيامبرصلى الله عليه وآله با تأكيد بر جمله »زير پاى تو« بر اين عظمت تأكيد مىفرمايد.
ج. يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ
مطرح شدن »بركت« بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى علىعليه السلام را به عنوان تبرك بر مىداشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مىدانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه »يُقَبِّلُونَهُ« آمده است××× 1 كتاب سليم: ص 910 ح 62 . ×××، يعنى »خاك پاى تو را مىبوسيدند« .
در احاديث ديگرى »يَسْتَشْفُونَ بِهِ« ذكر شده××× 2 بحار الانوار: ج 31 ص 438. ××× كه به معناى »شفا گرفتن از خاك پاى علىعليه السلام« است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى علىعليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مىفرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخِذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:
اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمىگذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مىبرند××× 3 بحار الانوار: ج 40 ص 48 ح 85 . ×××!! )كنايه از اينكه با آب مخلوط مىكنند و مىخورند( .
جالبتر از همه احاديثى است كه برداشتن خاك پاى علىعليه السلام را به عنوان تبركِ نسلهاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:
اگر نبود كه مىترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود بركت قرار دهد، درباره تو سخنى مىگفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 319. ×××
د. از خاك پا تا خاك قبرش
جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان - با آن همه فضايل كه درباره علىعليه السلام شنيده بودند - ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به عظمت علوى نمىنگريستند.
خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مىكنيم كه در سايه احاديث ائمهعليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلبها به بركت آنها پيدا كردهاند، شيعيان چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز على بن ابىطالبعليه السلام يا يكى از ائمه تا امام زمانعليهم السلام در ميان مردم حضور مىيافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مىداشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مىشدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنينعليه السلام سرمه چشمان خود مىنمودند.
نمونه بارز آن تبرك به غبار حرمهاى شريفه است، بلكه در زيارات به صراحت مىگوييم: »وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ« : »خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد« . از همه بالاتر تربت حسينى است كه در طول قرنها خاكى را كه نه جاى پاى حسينعليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر عاشورايى دارد شيعيان آن را تا اقصى نقاط جهان براى تبرك مىبرند.
5 - پاسخ به دو اشكالتراشى
آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره اميرالمؤمنينعليه السلام مطرح بوده است، كه عدهاى درباره حضرت افراط و غلو مىكردند و نسبت خدايى به آن حضرت مىدادند و عدهاى ديگر تفريط مىكردند و به آن حضرت ناسزا مىگفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.
الف. پاسخ به غاليان
در ادامه آيه »وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...« خداوند تعجب عدهاى را اين گونه پاسخ مىدهد: »إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ« . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بندهاى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مىرساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عدهاى را ملائكه قرار دهد.
ب. پاسخ به منكران
در همين ماجرا وقتى عدهاى از منافقين گفتند: »درباره على زيادهروى كرد« ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:
كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شدهاى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان دادهاند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مىسپارند چرا كه به آنها اعتماد مىكنند.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى.
5. روز غدير همانند روز عيسىعليه السلام××× 1 غدير در قرآن: ج 1 ص 420 - 418 415. ×××
از جمله اتفاقات غدير حضور ابليس و ديگر شياطين در غدير و گفتگوى آنان و تشبيه ابليس روز غدير را به »روز آدمعليه السلام« و »روز عيسىعليه السلام« است. توضيح اين مطلب چنين است:
از جمله گفتگوهاى شياطين با بزرگ خود ابليس اين است كه شياطين گفتند: اى آقاى ما، تو همان كسى هستى كه آدم را گمراه كردى! ولى گويا از اين پس اين امت يك امت رحمت شده محفوظ از گناه خواهند بود و ديگر تو و ما را بر اينان راهى نيست، چرا كه امام و پناه خود بعد از پيامبرشان به آنان شناسانده شد.
ابليس گفت: واى بر شما، امروزِ شما مثل روز عيسى است! به خدا قسم مردم را درباره على گمراه خواهم كرد!
آنچه در اينجا لازم به ذكر است اينكه:
شيطان براى گمراهى انسانها در جستجوى بهانه است، و از بيراهههاى عجيبى خود را بر سر راه فرزند آدم مىرساند تا او را از راه مستقيم به سوى جهنم بكشاند. در گفتگويى كه روز غدير بين ابليس و شياطين ديگر رخ داده معلوم مىشود سه مقطع بسيار مهم و استثنايى براى شيطان در ضلالت خلق وجود داشته است: يكى ماجراى حضرت آدمعليه السلام در بهشت، و ديگرى بدون پدر به دنيا آمدن حضرت عيسىعليه السلام، و سومى سقيفه.
در اين باره چند عبارت در داستان ابليس در غدير مىبينيم:
شياطين به ابليس گفتند: يا سَيِّدَنا، انْتَ كُنْتَ لِآدَمَ: تو براى آدم بودهاى! ابليس به شياطين گفت: اما عَلِمْتُمْ انّى كُنْتُ لِآدَمَ مِنْ قَبْلُ: مگر نمىدانيد كه من قبلاً براى آدم بودهام.
و نيز گفت: وَيْلَكُمْ، يَوْمُكُمْ كَيَوْمِ عيسى، وَ اللَّه لاَضِلَّنَّ فيهِ الْخَلْقَ: واى بر شما، امروزتان مانند روز عيسى است. به خدا قسم مردم را درباره او گمراه خواهم كرد.
در روز سقيفه - كه شيطان به عنوان بيعت با ابوبكر دست داد - نيز گفت: يَوْمٌ كَيَوْمِ آدَمَ: روزى است مانند روز آدم! همان روز شياطين به او گفتند: انْتَ الَّذى اخْرَجْتَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ: تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون آوردى! آن روز كه توانست حضرت آدمعليه السلام را از بهشت بيرون كند، در واقع نسل بشريت را از بهشت اخراج كرد، و آنان را اسير حيلههاى خود در دنيا نمود.
روزى كه ولادت حضرت عيسىعليه السلام بدون همسرى براى مريم اتفاق افتاد، اين معجزه الهى را بهانه غلو قرار داد و آن حضرت را به عنوان الوهيت مطرح كرد و نسلهايى از بشر را با همين باور غلط مبتلا به شرك نمود و راهى جهنم كرد.
در روز غدير هم قسم ياد كرد كه در اين باره مردم را گمراه خواهم كرد، و سقيفه تحقق اين قسم ابليس بود كه تا آخر روزگار اكثريتى از انسانها را با انكار ولايت علىعليه السلام راهى جهنم كرد.
در واقع اين سه روز در تاريخِ اضلالِ ابليس، پيمودن راه هزار ساله در يك شب بود كه اين گونه در خاطره آنان ثبت شده و از آن ياد مىكنند. به عبارت ديگر هزاران زحمت و تلاش شياطين در هزاران مكان و زمان و درباره هزاران انسان، با يك برنامه بنيادين و ريشهاى به انجام رسيد، و با »اسَّسَ اساسَ ذلِكَ« مرحله »بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ« به آسانى پيش رفت، و در طول تاريخ بدون زحمتِ شيطان »جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ« اتفاق افتاد. يعنى ابتدا پايه ضلالت را گذاشت، و سپس بر روى آن بناى گمراهى را بالا برد، و سپس بدون نگرانى مسير ظلم و جور هموار شد.
جالب است كه خود شيطان، روز سقيفه را قابل مقايسه با روز آدمعليه السلام نمىداند و در اين باره مىگويد: آدَمُ نَقَضَ الْعَهْدَ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِالرَّبِّ، وَ هؤُلاءِ نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ كَفَرُوا بِالرَّسُولِ: آدم پيمان را شكست، اما به خداوند كافر نشد، ولى اينان هم پيمان را شكستند و هم به پيامبر كافر شدند!
او كه در صدد ضلالت خلق است و درجات گمراهى را خوب مىداند، پيمان شكنان سقيفه را كافر مىداند، و نقض ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام را مساوى با مخالفت صريح با شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و انكار نبوت آن حضرت مىداند.
- ↑ صافّات/۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۰۱،۲۸۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
- ↑ آل عمران / ۵۲.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۳۵.
- ↑ از نظر ترتيب زمانى اگر چه اين آيات مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۲۰۱ - ۲۲۲.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۸ - ۳۹۲.
- ↑ زخرف / ۵۷ - ۶۱.