مغیرة بن شعبه
اهانت مغيره به پيامبر صلى الله عليه و آله پس از خطبه غدير[۱]
پس از اتمام خطبه غدیر و مراسم بیعت همگانى به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله، وقتى معاویه و مغيرة بن شعبه و ابوموسی اشعری از خيمه بيعت فاصله گرفتند شعله هاى كينه زبانه كشيد.
آنها به يكديگر كلماتى گفتند و آياتى در موردشان نازل شد.
پس از پايان خطبه غدیر، عصر روز بيستم ذى الحجة روز سوم غدير و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود.
از يک سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن حاضر در غدير بدون استثنا با مقام نبوت و سپس با مقام ولايت بيعت كرده بودند. از سوى ديگر غيظ منافقين به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود.
در چنين شرايطى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فضيلت بلندى از مناقب على بن ابى طالب عليه السلام بر زبان جارى فرمود و همين جرقه اى بر دل منافقين شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.
در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه و آله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل بيتش عليهم السلام را براى مردم بيان مى فرمود.
در آن لحظات عده اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبکر و عمر و مغيره و عده اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند، و حارث فهری از بين آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى آمد.
در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
«اِنَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا اَنْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ اُمِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ اَلاّ اَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ»:
در تو شباهتى به عيسى بن مريم عليه السلام وجود دارد. اگر نبود كه گروه هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى گذشتى خاک پاى تو را بر مى داشتند و بدان تبرّک مى جستند.
شنيدن اين منقبت بر منافقین گران آمد و مسخره كنان در بين خود كلماتى اهانت آميز گفتند كه آيات ۵۸ تا ۶۱ سوره زخرف در اين باره نازل شد. ولى منافقين باز هم جسارت كردند و خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ آنها را دادند.[۲]
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: معاویة بن ابی سفیان و عنوان: منافقین.
ترور پيامبر صلى الله عليه و آله[۳]
يكى از چهارده نفرى كه در ترور نافرجام پيامبر صلى الله عليه و آله توسط منافقين در عقبه هرشی و پس از غدير شركت داشت مغيرة بن شعبه بود.[۴]
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: ترور پیامبر صلی الله علیه و آله.
تهديدات الهى در برابر منافقين[۵]
يكى از جوانب مهم غدير، تأييدات و تهديدات خداوند در غدير به شكل ها مختلف است:
قريش و خلافت بنى هاشم
آنچه در تاریخ و به نقل شيعه و اهل سنت به وضوح مى بينيم اينكه قريش و هم فكرانشان همان كسانى بودند كه براى دور كردن امر خلافت و امامت از بنى هاشم و به ويژه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام ترفندهاى گوناگون به كار مى بستند، و در برابر پيروى و دنباله روى از آن حضرت در تمام موضوعات كوچک و بزرگ ايستادگى مى كردند.
آنها مى ديدند رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله در هر موضع و موقعيتى از او نام مى برد و بر امامت او صحه گذارده و حتى پافشارى مى كند، تا آنجا كه اين مسئله منتهى شد به واقعه غدير.
از جانب ديگر، به مصلحت ايشان نبود كه اين موضوع در مقابل ديدگان جمعيت انبوهى كه از همه نقاط و سرزمين ها براى اداى مناسک حج گرد آمده بودند اعلام شود.
از اين رو، به اخلال و اغتشاش در ميان سخنان حضرت مبادرت ورزيدند!
همين قريش اندكى پس از اين حادثه، مستقيماً وارد عمل شدند؛ به منزل آن حضرت رفتند و از او خواستند توضيح دهد بعد از اين امامان چه خواهد شد؟ جواب اين بود: «سپس فتنه و آشوب خواهد بود»، يا به روایت صحيح تر: «فرج و گشايش خواهد بود». چنانكه خزّار نيز اين گونه روايت كرده است.[۶]
در اين ميان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى ديدند كه تنها اشاره اى به اين موضوع آنها را به اين درجه از تندروى و ستيزه با خواست خداوند متعال و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله واداشته است، بدون آنكه شرافت مكان و خصوصيت زمان و قداست گوينده و مقام و منزلت او ذره اى مانع آنها شده باشد!
با اين حال، اگر آشكارا از آن حضرت نام برده و اين موضوع را بيان كند چه خواهد شد؟ چه بسا واكنشى از آنها سر زند كه تلخ تر و ناگوارتر و زشت تر و پرمخاطره تر از امور گذشته، نسبت به اسلام و آينده آن باشد.
مداخله الهى
در چنين موقعيتى بود كه تهديد الهى بر ايشان نازل شد و مسئله را تمام كرد و پايه كار را محكم نمود، و بر آنان آشكار شد كه از ايستادگى در برابر خواست خداوند براى اقامه حجت به صورتى كه او اراده فرموده و بر آن خشنود مى گردد، عاجز و ناتوان اند. همچنين دريافتند كه ادامه برخورد علنى و آشكار با اين موضوع آنها را به نبردى واقعى و رو در رو با خدا و پيامبر او مى كشاند.
پس چاره اى جز پذيرش و تسليم نيافتند.
خصوصاً بعد از آنكه خداوند متعال به آنها فهماند كه عدم ابلاغ و نرساندن اين موضوع در حكم نرساندن اصل و اساس دين و رسالت است:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ». اين آيه براى آنان به معناى بازگشت به نقطه اول و مكان آغازين و شروعى دوباره بود.
حتى اگر بار ديگر به جنگ هايى مثل بدر و احد و خندق و نبردهايى اين چنين كه مسلمانان در مقابل مشركان و براى تحكيم و استوارسازى پايه هاى دين و ابلاغ آن در آنها غوطه ور شدند، منجر شود.
البته براى آنان روشن بود كه ادامه اين كار در اندک زمانى به ناكامى و رسوايى آن و بر باد رفتن تمام فرصت ها و آرزوهايشان براى دستيابى به امتيازى كه به آن اشاره كرديم مى انجاميد، و بدون آن امتياز نيز مصيبت و بلاى قطعى و نابودى حتمى در انتظارشان بود. از اين رو، با سياستى خائنانه و فريبكارانه در مقابل آنچه واقع شده بود تسليم شده، و در برابر اين تندباد سر فرود آوردند.
پس از آن نيز با بيعتى كه براى اميرالمؤمنين على عليه السلام در روز غدير از آنان گرفته شد، حجت برايشان تمام گشت. و نه فقط بر آنها بلكه بر تمامى امت اقامه حجت شد، و البته هدف نيز جز اين نبود.
اما اين تعهدشان ديرى نپاييد و اندكى بعد، پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيد و آنان احساس امنيت و قدرت كردند، اين بیعت را شكستند:
«فمن نكث فإنّما ينكث على نفسه»[۷]: هر كس پيمان شكست بر خود شكسته است.
«وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ ۖ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ».[۸]
نكته اى ضرورى: ورع و تقوى!
گاه اين سوال به ذهن بعضى خطور مى كند كه: چگونه مى توان پذيرفت كه ده ها هزار نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بر خلاف مسيرى كه آن حضرت در مسئله خلافت و امامت ترسيم نموده گام بردارند؟ در حالى كه آنان همنشينان آن بزرگوار بوده، با ورع و تقواى ايشان تربيت شده بودند و خداوند عزوجل نيز آنها را در كتاب خويش ستوده و به فضل آنها اشاره نموده است. همچنين آنها بودند كه در راه دين ايثار نموده، با جان و مالشان در راه آن جهاد كردند.
پاسخ اين است: آنچه گروهى در مورد صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله گفته اند تا حدى اغراق آميز به نظر مى رسد، زيرا آن عده كه در حجةالوداع و اندک زمانى قبل از وفات نبى اكرم صلى الله عليه و آله همراه آن حضرت مناسک حج را به جا آوردند، گر چه بالغ بر ده ها هزار نفر بوده اند، اما همه آنان در شهر پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى مدينه ساكن نبوده، مدت مديدى با ايشان زندگى نكرده بودند تا آن حضرت فرصت يافته باشد آنها را تربيت و تزکیه نمايد و با احکام و معارف اسلام آشنا كرده و تعليمشان دهد.
بلكه بيشتر آنان از سرزمين ها و نقاط دور و نزديک مدينه آمده بودند و نخستين بار بود كه به فوز ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله نايل مى شدند.
البته برخى از آنان پيش از اين و بعضى نيز بعد از آن مراسم حضرت را در فرصت هايى كوتاه زيارت كرده، و گروهى نيز پس از ماجراى غدير پراكنده شده و به نزد قبيله و سرزمين خود رفتند و ديگر حضرتش را زیارت نكردند.
علاوه بر اين شايد بتوان گفت - بلكه قطعاً اين چنين بوده - كه بيشتر آن جماعت پس از فتح مكه يعنى در سال نهم هجرى اسلام آورده بودند و از اسلام جز اسمى و از دين جز رسمى، آن هم در حد پارهاى امور ظاهرى و اندک، مطلب ديگرى نمى شناختند.
اما آنان كه بعد از واقعه غدير خم همراه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ماندند، تنها عده اندكى بودند كه در مدينه سكونت داشتند؛ شايد دو هزار نفر يا كمى بيشتر يا كمتر از اين.
تعدادى از اين جمع نيز خادمان و كنيزان و وابستگان غيرمسلمان بوده و گروهى را نيز منافقين و كسانى كه به نفاق و دورويى خو كرده بودند تشكيل مى دادند، و خداوند از وجود آنها در جمع مسلمانان خبر داده بود. اينان هم در مدینه و هم در اطراف آن ساكن بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به صورتى واضح مشخص نكرده، خداوند بايد آنها را معرفى مى فرمود.
علاوه بر اينها، گروه ديگرى از مردم مدينه نيز در اين جمع بودند كه ميزان لازم از درک و شعور دينى و احكام و معارف و سياست هاى آن را نداشته و تنها به زندگى روزمره و تجارب و خوشگذرانى خود مشغول بودند، و هر گاه سود و منفعت يا سرگرمى مى يافتند پيامبر صلى الله عليه و آله را رها نموده و به سراغ آن مى رفتند.
همچنين جمع بسيارى از آنان در معرض تهديد پيامبر صلى الله عليه و آله، مبنى بر آتش زدن خانه هايشان قرار داشتند، زيرا نماز جماعتى را كه آن حضرت شخصاً اقامه مى فرمود تحريم كرده بودند، و از اين ميان دست هاى نيز براى خود مسجدى ساخته و در آنجا جمع شده و جماعت مسلمانان را ترک كرده بودند! اين مسجد - همانطور كه مشهور و معروف است - مسجد ضرار نام گرفت كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تخريب نمود.
نتيجه سخن اينكه در عرصه منازعات و فعاليت هاى سياسى، غير از جاه طلبان و متنفذّين قريش - كه از قدرت و مكنت در تمام منطقه برخوردار بودند - و گروه اندكى از غير قريشيان كسى باقى نماند. آنان نيز امور را به سمت و سوى مصالح خويش و تثبيت استيلاى خودشان طرح ريزى كردند و مردم را با شگردهاى مختلف تحريک نموده، منافع خود را در اين ميان با ترفندهاى سياسى - كه دير زمانى نزد آنها بود - استحكام مى بخشيدند.
همچنين آنان از نقاط ضعف ساده لوحان و ساده انديشان يا كسانى كه هنوز ايمان در قلب هايشان محكم نشده، عِرق قبيله اى آن ها را رهبرى كرده و بر تفكرات و روحياتشان رسوبات جاهلیت سيطره داشت. آنان كه از اسلام لطمه خورده بودند و دين امتيازاتى را كه استحقاق آن را نداشته و به ظلم و ستم صاحب آن شده بودند از آنان گرفته بود بهره مى جستند.
اينان براى به انجام رساندن آنچه كه با حقدها و كينه هايشان تناسب داشت، با احساسات و عواطف خون خواهانه آنان بر عليه حق و دين و اسلام سازگارى داشت، از هيچ تلاش و كوششى فروگذار نبودند.
و اين همان موضوعى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين سخن خويش بدان اشاره فرمودند كه سبب تأخير در ابلاغ مسئله امامت بيم و هراس من از قوم خويش بوده است، زيرا آنان به تازگى و با كراهت و ناخرسندى از دوران جاهلیت بيرون آمده و هنوز بسيارى از آنها با همان آموخته هاى جاهلى زندگى مى كنند، و همچنان برخى از مطالب آن دوران بر آنان چيره و مسلط است.
به اين ترتيب پر واضح است كه گر چه بعضاً اصحاب بيدار و آگاه بودند، اما اكثراً به سبب اوضاع و شرايطى كه برايشان مهيا شده بود، جريانات و تحركات سياسى را در دست داشته و آن را رهبرى میكردند.
در نتيجه در مدينه اى كه تنها چند هزار نفر، آن هم با روحياتى كه با پاره اى از آن آشنا شديم زندگى مى كردند، آنان توانستند امر خلافت را پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله از ياران شريعتمدار آن حضرت منحرف نموده و به سوى ديگران راهى كنند. همان گونه كه در كتب تاریخ و حدیث بدان اشاره شده و آمده است.
خلاصه سخن
به اين ترتيب از آنچه تا كنون تقدیم شد، روشن و واضح است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله با طوفانى از ستيزه جويى براى ناكام گذاردن برنامه هاى الهى به هر قیمت و وسيله ممكن مواجه بود.
بنابراين مداخله الهى و تهديد قرآنىِ نازل شده متوجه عناصرى بود كه اين تندبادها را بر پا كرده بودند، تا به آنان بفهماند كه اصرار برا اين ستيزه و ايجاد بحران و تلاش براى دستيابى به نتايجى پوچ به معناى ايستادگى و رويارويى در برابر تمامى دعوت الهى است!
اين گونه بود كه مداخله الهى موجب تثبيت موقعيت پيامبر صلى الله عليه و آله و مهار جريان مخالف شد. به خصوص پس از آنكه آيات فرود آمده آشكارا كفر هر كس كه مانع اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله شده و به مقابله با آن برخيزد را اعلام نموده و بر حمايت و محافظت از پيامبر صلى الله عليه و آله متعهد شد:
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ».[۹]
و آن هنگامى كه خداوند عزوجل سدّ راه مخالفان و منكران شود، پر واضح است كسى را ياراى آن نيست تا به رويارويى با اراده الهى برخيزد، و چاره اى ندارد جز آنكه از ميدان مبارزه عقب نشيند.
تا پروردگار متعال حجت خود را به پا دارد و پيامبرش دين و رسالت او را برساند. در اين شرايط دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به ناچار بايد به مكر و سركشى پناه آورده، گناه عهدشكنى و خيانت را بر دوش كشند! «وَ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ».
جنايت مغيره از زبان امام حسن عليه السلام[۱۰]
روزگارى است كه سقیفه در جسارت به صاحب غدير تا حد لعن پيش رفته، و معاويه غاصب چهارم سقيفه اين جرئت را پيدا كرده كه امام دوم غدير را در مجلسى براى جسارت توسط دشمنان سرسخت آن فراخواند!! در چنين موقعيتى جا داشت حملهاى شكننده بر عليه آنان صورت پذيرد.
حليم آل طه امام مجتبی علیه السلام مجبور به حضور در مجلسى شد كه به آن حضرت و پدر بزرگوارش ناسزا گفتند. اينان جز معاويه و عمروعاص و گروهى از سابقه داران سقيفه كسان ديگرى نبودند.
آن قدر بى مقدار و بى ادب بودند كه لياقت پاسخ نداشتند، ولى آن شرايط حساس بستر مناسبى براى تبليغ غدير و ياد دو شهيدِ غدير بود؛ چرا كه تا امروز گفتگوهاى آن مجلس ضبط شده و ميليون ها نفر آن را شنيده اند. ماجرا چنين بود كه معاويه و دار و دسته اش امام حسن عليه السلام را فرا خواندند و آنچه توانستند به آن حضرت و پدر بزرگوارش ناسزا گفتند.
امام حسن علیه السلام پس از جسارت هاى آنان سخن آغاز كرد و ابتدا غدير را مطرح كرد و در مقابله با آنان مطالب بسيارى درباره حق اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد.
از جمله غدير را مطرح نموده فرمود:
پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه بر فراز منبر بود على عليه السلام را فرا خواند. سپس او را با دستانش گرفت و فرمود:
اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ. خدايا هر كس با على دشمنى كند براى او در زمين نشيمنگاهى و در آسمان راه صعودى قرار مده، و او را در پايين ترين درجه آتش قرار ده.
پس از سخنان مفصلى كلام آن حضرت به اولين شهيدانِ غدير حضرت زهرا و حضرت محسن عليهما السلام رسيد و خطاب به مغيره فرمود:
اما تو اى مغيره، فاطمه دختر پيامبر را زدى به گونه اى كه بدن او را خونين نمودى، و فرزندى كه در رحم داشت سقط نمود. تو اين كار را براى خوار كردن رسول اللَّه و مخالفت با امر او و شكستن حرمتش انجام دادى؛ چرا كه پيامبر به او فرموده بود: اَنتِ سَيِّدَةُ نِساءِ اَهلِ الجَنَّةِ. خدا را تو را به آتش خواهد برد، و وبال اين جنايتى كه گفتم را بر تو نازل خواهد كرد.[۱۱]
در چنين جمعى كه همه دشمنان درجه اول غدير بودند، تبليغ به گونه اى انجام گرفت كه راهى براى انكار نداشته باشند، و پاسخ دندان شكن حضرتش در جواب آن همه لعن و جسارت ميخكوبشان نمايد.
يارِ ديرين معاويه[۱۲]
يكى از ملازمين معاويه در غدير مغيرة بن شعبه است؛ آنجا كه معاويه پس از خطبه غدیر با حال غضب، به ابوموسى اشعرى تكيه كرد و دست ديگر بر مغيرة بن شعبه قرار داد و با تكبر به راه افتاد و تصريح كرد كه به ولايت على اقرار نمى كنيم.
نكته قابل ذكر در اينجا سابقه ابوموسى و مغيره با معاويه است. ارتباط معاويه با ابوموسى اشعرى و مغيرة بن شعبه، آن هم در كنار ابوبکر و عمر - كه در اين ماجرا منعكس است - نشانگر سابقه ديرينه اين جمع و قرينه واضحى در ارتباطات آنان در وقايع سقيفه تا صفين است.
اگر بر فراز كوه هَرشى چهارده نفر را مى بينيم كه به قصد قتل پيامبر صلى الله عليه وآله كمين كردهاند، نام اين پنج نفر در بين آنان ديده مى شود. اگر در آوردن هيزم و احراق بيت و ضرب و جرح حضرت زهرا عليها السلام نام ابوبكر و عمر است آن سه نفر ديگر هم ضميمه آنانند.
اگر در ماجراى حَكَمين در پايان جنگ صفین ابوموسى اشعرى با آنكه از طرف لشكر كوفه است، ولى به نفع معاويه و بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام اقدام مى كند از همين جاست.
اگر در مجلس معاويه اين مغيره است كه به امام حسن عليه السلام جسارت مى كند از اين سابقه است. شايد در رساندن اين سابقه خالى از لطف نباشد كه معاويه صيغه جمع به كار مى برد و مى گويد: «لا نُصَدِّقُ وَ لا نُقِرُّ ...»: «تصديق نمى كنيم و اقرار نمى نماييم»، گويا از طرف شركاى خود نيز اعلام مى كند!
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: معاویة بن ابی سفیان
پانویس
- ↑ واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹،۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۹ - ۳۴. اسرار غدير: ص ۸۲ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۱۵۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص ۱۳۵،۱۱۵.
- ↑ ستيز با آفتاب: ۷۹ - ۸۶.
- ↑ كفاية الاثر: ص ۵۲ .
- ↑ فتح / ۱۰.
- ↑ عنكبوت / ۱۳.
- ↑ مائده / ۶۷ .
- ↑ تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص ۲۰۲،۲۰۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۴ ص ۷۵.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۱۵۰. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۷۸ - ۳۸۴.