ودایع امامت

تسليم ودايع امامت از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام[۱]

پس از اتمام اعمال حج و بازگشت به مکّه[۲]، خداوند رسماً دستور ابلاغ ولایت را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل كرد.

اولين مرحله جدّى از مسئله ولايت در همين روز آغاز مى‏ شود. قبل از اعلام و ابلاغ ولايت على‏ عليه السلام به مردم، بايد ودايع نبوّت و امامت به على‏ عليه السلام سپرده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى خصوصى با على‏ عليه السلام تشكيل مى ‏دهد كه احدى در آن راه ندارد و اين مجلس در شبانه روزى است كه از نظر همسردارىِ پيامبر صلى الله عليه و آله نوبت عایشه است.

او در برابر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله مجلس خصوصى با على ‏عليه السلام دارد عكس‏ العمل نشان مى ‏دهد و اصرار دارد بداند موضوع از چه قرار است. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از گرفتن پيمانى محكم از او، اين سرّ را براى او باز مى‏ گويد كه مسئله اعلان ولايت در پيش است.

عايشه سرّ پيامبر صلى الله عليه و آله را فوراً به ابوبكر و عمر خبر مى ‏دهد، و آنان منافقين را جمع مى‏ كنند و براى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله نقشه مى ‏كشند، ولى با خنثى شدن توطئه آنان در كوه هَرشى، نقشه مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله را طرح مى ‏كنند و به اجراى آن مى ‏پردازند.

حذیفه اين مرحله از غدير را چنين ترسيم كرده و مى ‏گويد[۳]:

اعمال حج پايان يافت و پيامبر صلى الله عليه و آله از مِنا به مكه بازگشت. در اينجا جبرئيل نازل شد و چنين پيام آورد: اى محمد، خدايت سلام مى‏ رساند و ... ، به تو دستور مى‏ دهد على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را براى بعد از خودت در امت منصوب نمايى و خلافت را به او بسپارى، ... و خداوند به تو دستور مى ‏دهد آنچه به تو آموخته به او بياموزى، و آنچه كه تو را بر حفظ آن مأمور كرده و نزد تو به وديعت گذاشته به او تحويل دهى، چرا كه او امين مورد اعتماد است.

اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله على‏ عليه السلام را صدا زد و يک روز و شب كامل با او جلسه خصوصى قرار داد. در اين مجلس علم و حكمتى را كه خدا به آن حضرت داده بود به على‏ عليه السلام سپرد و آنچه جبرئیل گفته بود به او ابلاغ كرد.

آن روز -  از بين همسران پيامبر صلى الله عليه و آله -  نوبت عايشه بود كه حضرت على القاعده نزد او مى‏ ماند، اما حضور على‏ عليه السلام مانع اين مسئله شد. عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى‏ گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گفت: اى پسر ابى‏ طالب، امروز يكسره پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده ‏اى!!

پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ او را داد و فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمى‏ ترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست، او را دشمن نمى دارد مؤمن و دوست نمى ‏دارد کافر. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى‏ رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى‏ شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.

عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است؟! پيامبر صلى الله عليه و آله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى‏ كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!

حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم، و به زودى از آن مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.

عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا الآن آن را به من خبر نمى ‏دهى تا عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است را شروع نمايم؟!

فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده ‏اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مى ‏شود را ترک كنى به پروردگارت كافر شده ‏اى و اجر تو از بين مى‏ رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته ‏اى و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.

عايشه ضمانت كرد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم آن راز را به او چنين خبر داد:

خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و او را جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده ‏اند. من به سوى خدا مى ‏روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.

عايشه بار ديگر قول داد كه اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.

در پى آن عايشه با اصرار از اين جلسه و محتواى آن و دستور ابلاغ ولایت با خبر شد. سپس آن را براى حفصه فاش كرد و هر دو به پدرانشان گفتند. آنها هم با همكارى ديگر سران منافقين تصميم به ترور پيامبر صلى الله عليه و آله در عقبه هرشى گرفتند و همين مقدمه‏ اى براى شهادت حضرت شد، و آياتى هم در اين باره نازل گرديد.

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه:

از آنجا كه حجج الهى امانت داران خدا در زمين و وديعه گاه امانات الهى هستند، و با توجه به اينكه تمام ودايع انبياء نزد حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله جمع شده بود، اينک بايد همه آنها به جانشينان آن حضرت يكى پس از ديگرى سپرده مى‏ شد، كه اين كار قبل از غدير در مكه در آن مجلس خصوصى انجام شد.

نكته اينجاست كه آن ودايع دو قسم ‏اند: ودايع معنوى و ودايع مادى. ودايع معنوى همان است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله هزار باب علم را بر من گشود كه از هر كدام هزار باب باز مى‏ شد.[۴] اين علوم بسيار فراتر از نياز بشر است و متصل به درياى بيكران علم الهى است، كه بشر با سؤال از اين حجج الهى پاسخ و راه چاره همه مشكلاتش را خواهد يافت.

و اما ودايع مادى هم شامل صحف آدم و شیث و نوح و ادریس و ابراهیم‏ علیهم السلام و تورات و انجیل و قرآن است، و هم شامل كتابى به نام «جامعه» است كه در بر دارنده همه احكام حتى ديه خراش است، و همه اينها ذخاير علم الهى به حساب مى ‏آيند. همچنين شامل يادگارهاى پيامبران است از قبيل پیراهن آدم و عصای موسی و انگشتر سلیمان، و نيز شامل يادگارهاى پيامبر صلى الله عليه وآله همچون پرچم و شمشير و زره و سپر و كلاهخود و انگشتر و كفش آن حضرت است.[۵]


براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن /  آيه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً...».

كتاب على ‏عليه السلام[۶]

از اولين كتاب‏ هايى كه ماجراى غدير را ثبت كرده‏ اند «كتاب على ‏عليه السلام»، نوشته اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از املاى پيامبر صلى الله عليه و آله است. اين كتاب از ودايع امامت است كه جز معصومين‏ عليهم السلام كسى به آن راه ندارد. شخصى به نام «معروف» خدمت امام باقر علیه السلام رسيد و داستان غدير را به نقل از ابى ‏الطفيل براى حضرت نقل كرد. حضرت آن را تأييد كرد و فرمود: «اين مطلب را در كتاب على ‏عليه السلام ديده ‏ايم و نزد ما صحيح است».[۷]

پانویس

  1. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۸ - ۴۳۱، ۴۳۵.
  2. از نظر ترتيب زمانى اگر چه اين آيات مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.
  3. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲ - ۱۳۵. كشف اليقين: ص ۱۳۷. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين ‏عليه السلام (كوفى): ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير قمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الشيخ الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹،۲۳۲ ح ۲۴۳،۴ ح ۲۴۶،۹ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص ۹۵ - ۹۷، ۱۰۶، ۱۰۷ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۷، ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية (ابن كثير): ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير شوكانى: ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد (هيثمى): ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زادالمسير (ابن جوزى): ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ .
  4. بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۳۰،۲۹.
  5. بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۲۰۱ - ۲۲۲.
  6. چهارده قرن با غدير: ص ۱۳۹.
  7. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۱ ح ۱۵. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۴.