پرش به محتوا

اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين

از ویکی غدیر

اتمام حجت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در صفين[۱]

يكى از شاخص ‏هاى زندگى معصومین ‏علیهم السلام تبلیغ غدیر و اتمام حجت به آن به شكل‏ هاى مختلف است. از جمله تبليغ و اتمام حجت با غدير توسط امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در صفين است.

در اولين مرحله از مسير فرهنگى غدير در طول چهارده قرن كه زمان ننگين منع از نقل و تدوین حدیث بود، صاحب غدير اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى اتمام حجت و براى آنكه نسل ‏هاى آينده راه خود را بيابند، در اجتماعات مختلف مردم و در مناسبت‏ ها و فرصت ‏هاى گوناگون حتى در بحبوحه جنگ صفين مسئله غدير را مطرح مى‏ساخت و درباره آن از شاهدان عينى اقرار مى ‏گرفت، كه ذيلاً به بيان آن مى‏ پردازيم:

۱. آيه اولى‏ الامر و ولايت

جنگ صفين يک موقعيت استثنايى براى رويارويى غدير و سقیفه بود كه حقايق بسيارى طى آن روشن شد.

از جمله اتمام حجت‏ هاى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، استشهاد حضرت به آيات «اولوا الامر» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ» بود كه در غدير تفسیر شد.

همچنين جنگ صفين يكى از حساس ترين مقاطعى بود كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرصت را براى تبلیغ غدیر در آن مغتنم شمرد.

آن سوى ميدان جنگ معاویه با پرچم ضد غدير و اين سو على ‏عليه السلام با عَلَم ولايتِ الهى.

شرايط حساسى براى يک خطابه غديرى پيش آمده كه بايد غير منتظره آن را ايراد كرد، در حالى كه مهاجرین و انصار و نيز فرستادگان معاويه حضور داشته باشند، تا خبرها را براى آن سوى ميدان ببرند.

در اين جنگ پس از چند نامه و پيام كه بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معاويه رد و بدل شد، آن حضرت در ميان لشكر خود در جمع مهاجرين و انصار و با حضور فرستادگان معاويه بر فراز منبر قرار گرفت و مناقب خود را برشمرد، و در هر كدام مردم را قسم داد و آنان اقرار كردند. از جمله غدير را مطرح كرد و فرمود:

پيداست كه اين منظره فوق ‏العاده تبليغى در حال جنگ آن هم در برابر لشكر معاويه، اثرى به ياد ماندنى از غدير در ذهن‏ ها باقى گذاشت كه تا امروز در كتب غير شيعه هم نقل شده است.

از نگاهى ديگر مى‏ توان گفت: سخنرانى در ميان لشكر در جنگ صفين موقعيتى فوق‏ العاده بود كه در آن غدير از بُعد قرآنى مطرح شد و سخن از دو آيه «اولُو الامْرِ» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ» به ميان آمد.

لشكرى كه به دفاع از اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در برابر معاويه مى ‏جنگيد اكنون به خوبى مى‏ دانست از مولايى دفاع مى ‏كند كه به حكم خداوند در قرآن به اين مقام منصوب شده است.

اين موقعيت هنگامى پيش آمد كه در جنگ صفين پس از چند نامه و پيام كه بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و معاويه رد و بدل شد، آن حضرت در ميان لشكر خود در جمع مهاجرين و انصار و با حضور فرستادگان معاويه بر فراز منبر قرار گرفت و مناقب خود را بر شمرد و در هر كدام مردم را قسم داد و آنان اقرار كردند.

حضرت در ميان لشكرش بر فراز منبر قرار گرفت و مردم را و هر كس از اهل آن منطقه و مهاجرين و انصار را كه حاضر بودند جمع كرد و حمد و ثناى الهى به جا آورد و سپس فرمود:

اى مردم، مناقب من بيشتر از آن است كه احصا گردد و شمرده شود. من با ذكر آنچه خداوند در كتابش نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ‏ام فرموده از ذكر ساير مناقب و فضائلم صرف نظر مى‏ كنم.

شما را به خدا قسم مى‏ دهم درباره قول خداوند: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى‏ الاَمْرِ مِنْكُمْ»[۲]: «اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد از خدا و رسول و اولى‏ الامر خود اطاعت كنيد».

و قول خداوند: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۳]: «صاحب اختيار شما خدا و رسولش و كسانى هستند كه ایمان آورده نماز را به پا مى ‏دارند و در حال ركوع زکات مى‏ دهند».

و نيز مى‏ فرمايد: «وَ لَمْ يَتَّخِذْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً»[۴]: «غير از خدا و رسولش و مؤمنين براى خود محل اعتمادى بر نمى‏ گزيند».

مردم پرسيدند: يا رسول الله، آيا اين مخصوص بعضى از مؤمنين است يا شامل همه آنان است؟

اينجا بود كه خداوند عزوجل دستور داد تا به مردم بفهماند كه آيات درباره چه كسى نازل شده است و ولايت را براى آنان تفسیر كند همانطور كه نماز و روزه و زکات و حجّشان را بيان كرده است.

آن حضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد و فرمود: «خداوند رسالتى را به من سپرده كه به خاطر آن سينه‏ ام به تنگ آمده است و چنين گمان برده‏ ام كه مردم مرا تکذیب مى‏ كنند، ولى خداوند مرا ترسانده كه بايد ابلاغ كنم و گرنه مرا عذاب خواهد كرد. اى على، بپا خيز»!

سپس نداى نماز جماعت داد و نماز ظهر را با مردم خواند و سپس فرمود: «اى مردم، خداوند صاحب اختيار من و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و اختيارم بر آنان از خودشان بيشتر است.

بدانيد كه هر كس من صاحب اختيار او بوده ‏ام على صاحب اختيار اوست. پروردگارا، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد.

يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار گردان هر كس او را خوار كند».

پس از اين سخنانِ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، دوازده نفر از كسانى كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بودند و در صفين همراه حضرت حضور داشتند برخاستند و به گفتار حضرت شهادت دادند و گفتند:

ما شهادت مى ‏دهيم كه اين مطالب را همانطور كه گفتى از پیامبر صلی الله علیه و آله شنيديم، نه يک حرف زياد نمودى و نه كم كردى، و پيامبر صلى الله عليه و آله ما را بر اين مطلب شاهد گرفت.

سپس هفتاد نفر از بقيه صحابه برخاستند و شهادت دادند و گفتند: «اينها را شنيديم ولى همه آن را حفظ نكرديم، ولى اين دوازده نفر برگزيدگان و بهترين ما هستند».

از بين آن دوازده نفر چهار نفر برخاستند: ابوالهیثم بن تیهان، ابوایوب انصاری، عمار بن یاسر و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتين، كه خداوند آنان را رحمت كند.

اينان گفتند: شهادت م‏ی دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيديم و آن را حفظ كرديم كه در آن روز فرمود در حالى كه ايستاده بود و على هم در كنار او ايستاده بود.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اى مردم، خداوند به من دستور داده كه براى شما امام و وصىّ و جانشينى منصوب كنم كه وصى پيامبرتان در ميان شما و جانشين من در امتم و بين اهل‏ بيتم بعد از من باشد.

كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و به شما دستور ولایت او را داده است.

من از ترس اهل نفاق و تکذیب آنان از پروردگارم خواستم كه اين دستور را از عهده من بردارد، ولى خداوند مرا ترسانيد كه بايد ابلاغ كنم و گرنه مرا عذاب خواهد كرد.[۵]

۲. آيه نبأ عظيم

خداوند «نَبَأ عَظيم» را در آغاز جزء سى‏ام كتابش آورده، آن گونه سؤال برانگيز كه خود خدا هم پرسشى در كنارش آورده: «عَمَّ يَتَسائلونَ؟»!! اكنون لشكر معاويه مى‏ خواهد از اين آيه براى رجزخوانى در جنگ استفاده كند.

در موردى ديگر در جنگ صفين حضرت استشهاد به «نَبَأِ عَظيم» فرمود، چرا كه بايد دو لشكر معناى «نَبَأِ عظيم» را در متن قرآن بدانند و اين تفسیر هنگامى صورت مى ‏گيرد كه سوره «عَمَّ يَتَساءَلُونَ» در وسط ميدان جنگ مطرح شود.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نبأ عظيم را خبر ولايت خود بيان مى‏ كند كه در غدیر اعلام گرديد و براى هميشه بر سر آن اختلاف شد.

ماجرا چنين بود كه در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به ميدان آمد در حالى كه از يك سو غرق در اسلحه بود و از سوى ديگر قرآنى را جلوى اسلحه ‏اش گرفته بود و اين آيات را مى‏ خواند: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، الَّذِى هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ».[۶]

علقمه مى‏ گويد: من خواستم به مبارزه او بروم ولى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: بر سر جايت باش! و خود حضرت به جنگ او رفت.

ابتدا به او فرمود: آيا مى‏ شناسى نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند؟ آن مرد گفت: نه!

حضرت فرمود: به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد پس از آنكه آن را پذيرفتيد، و پس از آنكه به شمشير من نجات يافتيد با ظلم خود هلاک شديد. در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد.[۷]

۳. خطاب به مهاجرين و انصار

سقيفه كارى كرد كه مردم وجوب اطاعت از على‏ عليه السلام را فراموش كردند. اكنون روزى بود كه بايد اين اصل اعتقادى به مردم تفهيم مى ‏شد تا در مقابل معاويه از اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اطاعت كنند.

نگاه متعجبانه به معاويه در واقع تعجب از سقيفه است. معاويه و سلف او چه كسى بودند و از كجا آمدند، كه طمع در خلافت نمودند؟

مگر چه سوابقى بالاتر از غديرِ على ‏عليه السلام داشتند كه مردم به خاطر آنها سقيفه را پسنديدند؟

اين اظهار تعجب از دشمنِ غدير هنگامى بود كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در کوفه براى حركت به سوى صفين خطابه ‏اى ايراد كرد و در آن چنين فرمود:

تعجب از معاویة بن ابی سفیان است كه در خلافت با من به نزاع برخاسته و امامت مرا انكار مى‏ كند! اى مهاجرین و انصار ... ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا يارى كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟

آيا نمى دانيد كه بیعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاويه و اصحابش در بيعت من خلل وارد مى‏ كنند؟ ... آيا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ولایت و صاحب اختيارى من مى‏ فرمود؟![۸]

۴. در پاسخ معاويه

ابان از سليم نقل مى‏ كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در صفين بوديم، معاویه ابودرداء و ابوهریره را فراخواند و به ايشان گفت:

نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:

به خدا قسم من مى ‏دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان[۹] هستم.

و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.

ادعا كرده ‏اى كه تو خليفه پيامبر در امتش و وصى او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتابش و سنت پيامبرش به ولايت تو امر كرده است، و به محمد دستور داده كه اين مطلب را در امتش بپا دارد و بر او آيه نازل كرده است كه:

«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَل فَما بَلَّغْتَ رسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[۱۰]:

«اى پيامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده برسان، و اگر چنين نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده ‏اى، و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى‏ كند».

او هم امتش را در غدير  خم جمع كرد و آنچه درباره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غايب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى، و تو نسبت به پيامبر همچون هارون نسبت به موسی هستى.

درباره تو به من خبر رسيده است كه براى مردم خطبه‏ اى نمى‏ خوانى مگر آنكه قبل از پايين آمدن از منبر مى‏ گويى: «به خداقسم من سزاوارترين مردم براى آنان هستم، و از روزى كه پيامبر از دنيا رفته همچنان مظلوم بوده ‏ام». اگر اين خبرى كه درباره تو به من رسيده درست باشد ظلم ابوبکر و عمر نسبت به تو بالاتر از ظلم عثمان است.

وقتى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نامه معاويه را خواند، و ابودرداء و ابوهريره پيام و سخن او را به حضرت ابلاغ كردند، به ابودرداء فرمود:

آنچه معاويه شما را براى آن فرستاده بود به من رسانديد. اكنون از من بشنويد و از قول من به او برسانيد همانطور كه از قول او به من رسانديد.

آنگاه در پيام به معاويه فرمود: اگر خداوند عزوجل است كه بايد اختيار كند و حق انتخاب با اوست، خداوند مرا براى امت انتخاب كرده است و به عنوان خليفه براى آنان قرار داده است و آنان را در كتاب مُنزَل خود و در سنت پيامبرش مأمور به اطاعت و يارى من نموده است، و اين حجت مرا قوى‏تر و حق مرا واجب ‏تر مى ‏نمايد.

ابودرداء و ابوهريره به راه افتادند تا نزد معاويه رسيدند و پيام حضرت را رساندند.[۱۱]

۵. و باز هم در پاسخ معاويه

معاويه در نامه ‏اى به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نوشت:

اى اباالحسن، من فضايل بسيارى دارم؛ پدرم در جاهلیت آقا بود! و من در اسلام پادشاه شده ‏ام! و من داماد پيامبر صلى الله عليه و آله و دايى مؤمنين و كاتب وحى هستم!

وقتى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نامه معاويه را خواند فرمود: «آيا پسر هند جگرخوار با فضايل بر من فخر مى‏ فروشد؟!

اى غلام آنچه مى‏ گويم برايش بنويس»؛ و حضرت اشعارى سرودند كه يک بيت آن درباره غدير خم بود:

و اوجب لى ولايته عليكم

رسول ‏اللَّه يوم غدير خم

يعنى: پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم ولايت خود بر شما را، براى‏ من نيز واجب كرد.

وقتى معاويه پاسخ اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را خواند گفت: اى غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به على بن ابى‏ طالب تمايل پيدا نكنند![۱۲]

۶. در نامه به معاويه

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ايام صفين نام ه‏اى براى معاويه نوشت و آن را توسط اصبغ بن نباته فرستاد. معاويه پس از خواندن نامه گفت: على قاتلين عثمان را به ما تحويل نمى ‏دهد.

اصبغ در پاسخ او گفت: اى معاويه با خون عثمان بهانه مياور ... .

معاويه از سخن اصبغ غضبناک شد. اصبغ مى ‏گويد: براى آنكه او را بيشتر ناراحت كنم خطاب به ابوهریره كه نزد او نشسته بود گفتم:

اى صحابى پيامبر، تو را قسم مى‏ دهم به خدايى كه جز او خدايى نيست و عالم به غيب و شهود است و به حق حبيب خدا حضرت مصطفى‏ صلى الله عليه وآله، كه به من خبر دهى آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟

ابوهريره گفت: آرى حاضر بودم. اصبغ پرسيد: چه شنيدى كه آن حضرت درباره على‏ عليه السلام فرمود. ابوهريره گفت: از او شنيدم كه مى‏ فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ، أللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».

گفتم: اى ابوهريره اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفته‏ اى و با او دشمنى كرده ‏اى!! ابوهريره نفس عميقى كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون!![۱۳]

منبع

دانشنامه غدیر،جلد ۱۴،صفحه ۳۶۳.

پانویس

  1. غدير در قرآن: ج ۳ ص ۳۲۵،۳۲۴. چهارده قرن با غدير: ص۵۰ -۵۳، ۸۲، ۱۰۲ ، ۱۱۳  ، ۱۴۰ -۱۴۳. اسرار غدير: ۲۶۳-۳۰۰،۲۸۶،۲۸۳،۲۷۲. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۳-۳۷،۳۵. تبليغ غدير در سيره معصومين‏ عليهم السلام: ص ۱۹۷،۱۹۶،۶۰،۲۹،۲۸.
  2. نساء: ۵۹ .
  3. مائده: ۵۵ .
  4. توبه: آيه ۱۶.
  5. كتاب سليم: حديث ۲۵.
  6. نبأ /  ۱ - ۳.
  7. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۸۰ .
  8. بحار الانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.
  9. اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبر صلى الله عليه و آله شدند.
  10. مائده: ۶۷ .
  11. كتاب سليم: حديث ۲۵.
  12. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۳۸ ح ۳۹.
  13. الغدير: ج ۱ ص ۲۰۳.