عقل
آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱]
بزرگترين امتحان بشریت در غدیر مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه اى راه گريز نماند. در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه هاى مختلف به ميان آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيشبينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»:
«قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».
در اينجا اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:
متن خطبه غدير
مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ:
اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۲]
تحليل اعتقادى
اگر علم و آگاهى در تشخيص حق ارزش دهنده است، بدون شک عقل و فكر دُرُست كه پردازنده علم و تحليل كننده آنست در درجه مقدم آن قرار دارد. خداوند درباره اکثریت آيات بسيار شديد اللحنى فرموده كه عمق مسئله را روشن مى سازد.
در آياتى از قرآن تعقّل نكردن را مطرح كرده و فرموده است: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[۳]: «اكثريت مردم تعقل نمى كنند». در بعضى از آيات اين معنى با تعبير غفلت آمده و فرموده است: «إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ»[۴]: «بسيارى از مردم از آيات ما غافلند»، كه مى توان منظور از آن را تفكر و تعقل نكردن دانست.
در موردى ديگر خوش بينى نسبت به اكثريت را مؤاخذه مى كند و آنان را در حد چهار پايان پايين مى آورد، و چنين تعبيرى در قرآن چشم و گوش انسان را باز مى كند كه مبادا با خيالات واهى درباره اكثريت خود را تباه كند. مى فرمايد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ، إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً»[۵]: «يا گمان مى كنى اكثر مردم مى شنوند يا تعقل مى كنند؟ اين اكثريت نيستند مگر مانند چهارپايان بلكه از آنان هم گمراه ترند».
در آيه اى ديگر واهمه جهنم رفتن اكثريت را از ذهن ها پاک مى كند و چنان صريح اين مسئله را با علل آن مطرح مى كند كه خاطر هر انسانى آسوده شود: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها، أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[۶]: «ما بسيارى از جن و انس را براى جهنم خلق كرديم. اينان قلب هايى دارند كه با آنان درک نمیكنند و چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند، اينان مانند چهار پايانند، بلكه گمراهترند».
و اين چنين صراحت هاى قرآن بيدار باش دائمى ماست كه روز قيامت با وجود چراغ هاى خطرى مانند اين آيات، هيچ عذرى درباره پيروى كوركورانه از اكثريت پذيرفته نخواهد شد.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن / آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ».
رشد عقلى، تجلى غدير در عصر ظهور[۷]
رشد عقل ها و بالا رفتن سطح فكرها و درک و فهم بالاى مردم از مسائل مختلف، يكى ديگر از اثرات تجلى غدير در عصر ظهور خواهد بود؛ به گونه اى كه عقول قابليت درک غدير را پيدا كنند و لياقت درک غدير را در خود بيابند، تا بتوانند لذت حضور در پيشگاه امام غدير را احساس نمايند.
سنت الهى و قانون عقلى در غدير[۸]
اگر كسى اهداف و مقاصد اديان آسمانى - به ويژه اسلام - را مرور كند، و نيز سيره و زندگى انبياء گذشته را مطالعه نمايد، و بدون تعصب در خصوص رابطه ميان امام معصوم و بشرِ نيازمند خوب تأمل كند، بىترديد نصب و معرفى جانشين از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله را عاقلانه ترين و ضرورى ترين كار خواهد شمرد.
آيا مى دانيد همه انبياء بزرگ جانشين و خليفه داشتند؟ در روايات آمده است: وصىّ حضرت آدم عليه السلام پسرش جناب شيث عليه السلام، و وصى و جانشين حضرت نوح عليه السلام جناب سام عليه السلام، و وصى ابراهيم عليه السلام جناب اسماعيل عليه السلام، و وصى موسى عليه السلام يوشع بن نون عليه السلام، و وصى حضرت داوود عليه السلام سليمان نبى عليه السلام، و بالاخره وصى عيسی عليه السلام شمعون عليه السلام بود.[۹]
آيا اين سنت و قانون الهى و طبيعى وقتى به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله رسيد به يكباره نسخ شده و كار مديريت و رهبرى و تعيين آن به مردم سپرده شد؟! اين است كه شيعه بر اساس تعاليم الهى و نصوص فراوان مى گويد: خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله هم قطعاً وصى و جانشين دارد كه او خاتم اوصياء عليهم السلام است، و آن شخص به تصريح نبوى اميرمؤمنان على عليه السلام مىباشد.
عالم اهل سنت شيخ محمد عبدالعال - كه پس از مدتها تحقيق مذهب تشيع را برگزيد - در مصاحبه اى مى گويد: ...از مهمترين كتاب هايى كه خواندهام كتاب «المراجعات» است، كه چيزى بر ايمان من نيافزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثهاى كه مرا به ولايت اهل بيت عليهم السلام رهنمون ساخت اين بود كه:
روزى در پيادهرو رو به روى مغازهى يكى از اقوامم نشسته بودم. مغازه اى كوچک بود. شنيدم صاحب مغازه به يكى از نوه هاى خود امر مى كند كه به جاى او در مغازه بنشيند تا نماز عصر را به جا آورد. من به فكر فرو رفتم كه چگونه يک نفر صاحب مغازه مغازه خود را رها نمى كند تا به نماز برود، مگر آنكه كسى را به جاى خود قرار دهد تا بتواند حافظ اموالش باشد.
حال چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله امتى را بدون امام و جانشين رها كند؟! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد بود.[۱۰]
از سنن علمى بشر كه از سنن الهى سرچشمه گرفته اين است كه هر حكيم و فيلسوف و عالم و صانع و مربى و صاحب نظرى شاگردانى تربيت مى كند، تا حافظ ميراث علمى و نگهبان سنن فكرى و مربى تربيت مخصوص آنها باشند. و نيز در حيات خودشان، در مراجعات اشخاص، پاسخ مسائل و حل مشكلات را به وى ارجاع داده و تلويحاً او را معرفى مى نمودند.
لذا ابوعلى سينا در مقاله وهم الهيات شفا مىگويد: ناگزير پيامبر بايد براى ابقاى سنن و شريعتى كه به منظور مصالح امور انسانى آورده است تدبيرى عظيم مى انديشيد. پس جانشين قرار دادن با نص صريح به نظر درست نزديک تر است، و بر سنت گزار واجب است اطاعت كسى را كه به جانشينى خود معرفى مى نمايد بر پيروان خود واجب گرداند.
اين سنت علمى و عقلى و تشريعى را قرآن با نص صريح در بيش از ۱۹۰ آيه بيان فرموده، و از قصص گذشتگان انبيا و رسل عليهم السلام، بر حسب تمثيل نشانه ها داده است، مانند: نقيب و سبط و امام و وصى، كه همگى منصوب و منصوص بوده اند.
در اسلام نيز مقام شامخ نبوت و پيامبرى موهبت الهى است كه از پيام دهنده به اقتضاى حكمت به شايسته ترين پرورش يافته مكتب ربوبى سپرده شده است. مقام و منصب عالى خلافت هم بايد با متناسب با مقام نبوت باشد.
لذا پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را نفس خود خواند، و به فرمان آسمانى به خلافت منصوص منصوب فرمود، و تمام جزييات متصور امورات احتمالى در آخرين پيام خود بيان فرموده است.
غدير روز رشد عقول[۱۱]
در كنار مودت و رأفت و محبت و مهرورزى مطلوب غدير - كه ظهور تام و تمام آن در روز ظهور است - علم و بصيرت و آگاهى و بينش هم در آن روز نورانى به اوج خود میرسد.
پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدیر فرمود: معاشر الناس، النور من اللَّه عزوجل مسلوك فىّ، ثم على بن ابى طالب، ثم فى النسل منه الى القائم المهدى.
در روز ظهور، اين نور و بصيرت الهى در مأموم تأثير مى كند؛ گل عقول بدون مانع به رشد خود میرسد، و همه جا از عطر مودت و مهرورزى بر اساس بينش هر دانش آموزى پر میشود.
فرق عقل و مكر[۱۲]
على بن ابى طالب عليه السلام آن امامى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را سبب امتحان امت قرار داد و فرمود: لَوْ لا انْتَ يا عَلِىُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى: اى على، اگر تو نبودى مؤمنين بعد از من شناخته نمى شدند.
در حاشيه اين مطلب، يكى از آيات تضمين شده در كلام پيامبر صلى الله عليه وآله در خطبه غدير آيه ۱۱۲ سوره انعام است:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»:
«اين گونه است كه براى هر پيامبرى دشمنى از انس و جن قرار مى دهيم كه به يكديگر سخنان زينت شده را از روى غرور الهام مى كنند، و اگر پروردگار تو بخواهد نمى توانند آن را انجام دهند، پس آنان را با افترائشان به حال خود واگذار».
پيامبر صلى الله عليه و آله هم در خطبه غدير فرمود: الا انَّ اعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ اخْوانُ الشَّياطينَ، يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً: بدانيد كه دشمنان ايشان سُفهاى گمراه و برادران شياطين اند، كه سخنان باطل ظاهر فريب را از روى غرور به يكديگر مى رسانند.[۱۳]
در اينجا اين توضيح لازم است كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام سفيهان گمراه هستند كه برادران شياطين اند. در قرآن خداوند به شيطان خطاب مىكند: «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»: «تو بر بندگان من سلطه اى ندارى مگر كسانى از گمراهان كه از تو پيروى مى كنند».[۱۴] بنابراين كسانى كه خلافت اهل بيت عليهم السلام را گرفتند، ياران شيطان و متصف به سفاهت و گمراهى اند.
شايد نسبت سفاهت به كسانى كه با فكر خود توانسته اند خلافت را به چنگ آورند بدون آنكه كمترين لياقتى درباره آن داشته باشند تعجب آور باشد، ولى اگر معتقد باشيم انسانهايى كه اهداف شوم را برگزيده اند بارزترين نشانه هاى سفاهت و جهالت را با خود حمل مى كنند و هر حركتى در راه آن انجام مى دهند مظهر ديگرى از سفاهتشان است، آنگاه است كه بر هم زنندگان نظامِ سراسر مصلحتِ الهى را بى عقل ترين و سفيه ترين مردم خواهيم دانست.
در مقابل كسانى را كه اوامر پروردگارشان را بالاترين خير و مصلحت تلقى مى كنند و اين نكته را از عمق جان درک مى كنند و براى فرار از آن به هزار حيله متوسل نمى شوند، عاقل ترين مردم دنيا خواهيم شناخت.
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: هَيْهاتَ! لَوْ لا التُّقى لَكُنْتُ ادْهَى الْعَرْبِ[۱۵]: اگر تقوى مانع نبود من زيركترين عرب بودم. و اين كلام بدان معنى است كه مردان خدا مصلحت خود و ديگران را در سايه اوامر و نواهى خدا و زير مجموعه آن مى دانند، و گرنه فكر بشر براى دست يافتن به آنچه بخواهد مى تواند راه هاى متعددى پيدا كند.
در حديث ديگرى معاويه را از زيركانى معرفى نمود كه با توسل به حيله و هتک ارزش ها به اهداف خود مى رسند. در اين باره فرمود: به خدا قسم معاويه باهوش تر از من نيست، ولى او حيله مى كند و هتاكى مى نمايد، و اگر نبود كه از مكر و حيله اعراض دارم من از زيرک ترين مردم بودم.
ارتباط شيطان با اين گونه زيركى كه از راه مكر و حيله است و بايد به جاى عقل نام سفاهت بر آن گذاشت، در حديث امام صادق عليه السلام به خوبى ترسيم شده است كه وقتى پرسيدند: عقل چيست؟ فرمود: آنچه خدا با آن پرستيده مى شود و بهشت كسب مى شود. پرسيدند: پس آنچه در معاويه بود؟! فرمود: تِلْكَ النَّكْراءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ، وَ هِىَ شَبيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ[۱۶]: آنچه در معاويه بود زيركى و شيطنت بود كه شباهت به عقل دارد، ولى عقل نيست.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن / آيه «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ...».
پانویس
- ↑ صافّات / ۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۲۸۷، ۲۹۴، ۲۹۵.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
- ↑ مائده / ۱۰۳. عنكبوت / ۶۳ . حجرات / ۴.
- ↑ يونس / ۹۲.
- ↑ فرقان / ۴۴.
- ↑ اعراف / ۱۷۹.
- ↑ تجلّى غدير در عصر ظهور: ص ۱۹-۳۰.
- ↑ برترين نعمت، چهل نكته درباره غدير (واعظ حسينى): ص ۱۱۷، ۱۱۸. مكتب قرآن (نشريه): ص ۲۷.
- ↑ الامالى (صدوق): ص ۲۴۴.
- ↑ المتحوّلون: ج ۳ ص ۱۱۳، هزار و يک نكته درباره غدير: ص ۱۱۸.
- ↑ تجلّى غدير در عصر ظهور: ص ۳۷-۵۰ .
- ↑ غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۷۴-۳۷۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷.
- ↑ حجر / ۴۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۱۴۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۱ ص ۱۱۶ ح ۸ و ج ۳۳ ص ۱۷۰.