معنا و محدوده ولایت

از ویکی غدیر

معنى و محدوده ولايت[۱]

با آنكه خطبه بلند غدير منشور دائمى اسلام تلقى مى‏ شود و داراى محتوايى فراگير نسبت به همه جوانب اسلام به صورت كلى است، ولى بحث‏ هاى علمى و فنى در متن شريف حديثِ غدير عموماً در كلمه «مولى» و معانى عرفى و لغوى آن مرتكز است.

اين بدان جهت است كه قطب اصلى حديث جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» است، و هرگاه به صورت اختصار به حدیث غدیر اشاره شود همين جمله مدّ نظر قرار مى ‏گيرد، و راويان و محدثين نيز در هنگام اختصار به همين جمله اكتفا نموده ‏اند و قرائن همراه آن را حذف كرده ‏اند.

نكته قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در ساير مطالبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه خود فرموده ‏اند، معناى «مولى» و مراد از «ولایت» هم براى مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براى هر مُنصفى كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح تر از آن خواهد بود كه جاى بحث و احتجاج باشد.

به كارگرفتن كلمه «مولى» براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصایت» و امثال اينها نمى‏ تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است.

پيامبر صلی الله علیه و آله نمى‏ خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى ‏خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح‏ تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح‏ تر و گوياتر از «مولی» پيدا نمى ‏شود.

دشمنان غدير هم اگر كلمه ديگرى در اينجا به كار رفته بود خيلى آسان‏تر آن را مى ‏پذيرفتند و يا در مقام رد آن چنين تلاش نمى ‏كردند، و اگر بنا به تعدد معانى بود در الفاظ ديگر بسيار آسان‏تر بود.

آنان با تشكيک در معناى اين كلمه مى‏ خواهند آن را از محتواى مهم و كارساز عقيدتى و اجتماعى آن جدا كنند و آن را در حد بيان يک موضوع عاطفى و اخلاقى پايين بياورند.

مخالفان غدير از معناى وسيع «اولى بنفس» وحشت دارند و معناى آن را خوب مى ‏فهمند كه اين چنين به مبارزه با آنان برخاسته‏اند. ما هم بايد بر سر همين معنى پافشارى كنيم، و از خدا و رسول تشكر كنيم كه با به كار بردن چنين كلمه ‏اى در تركيب خاص جمله، بنيادى محكم در فرهنگ اعتقادى ما بر جاى گذاشته‏ اند كه از آن نتايج زير گرفته مى‏ شود:

امامت و ولايت دوازده امام معصوم‏ عليهم السلام بلافاصله پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله.

اطلاق و عموميت ولايت و اختيار ايشان بر همه انسان‏ ها و در همه زمان‏ ها و مكان‏ ها و در هر شرايطى.

استناد ولايت ائمه اثنى‏ عشر عليهم السلام به امضاى پروردگار و اينكه امامت يک منصب الهى است.

عصمت صاحبان ولايت به امضاى  خدا و رسول.

تعهد مردم در مقابل ولايت ائمه ‏عليهم السلام دقيقاً مانند تعهدشان در مقابل ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله.

از همه مهم‏تر اينكه لازمه اثبات چنين محتواى بلندى، عدم مشروعيت هر ولايتى بدون اذن پروردگار و با انتخاب غير خداوند است كه خط بطلان بر هر دين و مذهبى مى ‏كشد كه غير از ولايت اهل ‏بيت‏ عليهم السلام را پذيرفته باشند.

پس از نزول آيه «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ...»، هنوز مردم مدینه در پىِ معنى و مفهوم اين آيه بودند كه خداوند سه آيه ديگر از قرآن نازل كرد، كه در هر سه مسئله ولايت به ميان آمده بود و بار ديگر اهمیت موضوعِ ولايت انگيزه ‏اى براى سؤال مردم شد. اين سه آيه عبارت بود از:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّه وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى  الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً»[۲]:

«اى كسانى كه ایمان آورده ‏ايد از خدا و رسول و صاحب اختياران خود پيروى كنيد. اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد، اگر به خدا و روز قیامت ايمان داريد. اين بهتر است و از جهت تأويل نيكوتر است».

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّه الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّه وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّه خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»[۳]:

«آيا گمان كرده ‏ايد كه رها مى‏ شويد در حالى كه هنوز خدا بايد جهاد كنندگان از شما را ببيند كه جز خدا و رسول و مؤمنين محل اعتمادى براى خود برنگزيده‏ اند؛ و خدا به آنچه انجام مى‏ دهيد آگاه است».

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۴]: «صاحب اختيار شما خدا و رسول و كسانى هستند كه ايمان آورده نماز را بپا مى ‏دارند و در حال ركوع زكات مى ‏پردازند».

اين سه آيه از دو جهت قابل بررسى است:

موقعيت تاريخى

در يک آيه عنوان «أُولِى الْأَمْرِ» به معناى «صاحب اختيار»، و در آيه ديگر «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله...» به همان معناى «صاحب اختيار»، و در آيه سوم «وَليجَة» به معناى «محل اعتماد مردم» مطرح شده بود.

مردم پرسيدند: آيا اين عناوين عموميت دارد يا منظور افراد خاصى هستند؟ يعنى هر كس امور مردم را در دست بگيرد «اولِى الامْر» خواهد بود؟

هركس در رکوع صدقه بدهد صاحب اختيار مردم خواهد بود؟ آيا هر مؤمنى محل اعتماد مؤمنين خواهد بود؟

پيداست كه سؤال درباره مقام ولايت پاسخى مفصل و شفاف در زمينه ‏اى مناسب مى ‏طلبد كه هم ابهامى نماند و هم از سوى فتنه جويان مورد سوء استفاده واقع نشود.

در پاسخ به چنين سؤال مهمى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد مسئله ولایت را هم مثل نماز و زکات و حج به‏طور كامل بيان كند و صاحبان اين ولايت را به مردم بشناساند، و اين كار را در غدير انجام دهد و على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را به امامت منصوب فرمايد.

بنابراين واقعه غدير پاسخ به سؤالى بزرگ درباره ولايت است كه از نزول سه آيه قرآن قبل از آن مراسم عظيم نشأت گرفته است. به عبارت ديگر نقطه آغاز غدير نزول آياتى بود كه مسئله ولايت را به مردم گوشزد كرد و آمادگى لازم را براى پذيرش آنچه در غدير گفته شد ايجاد كرد.

داستان اين تسلسل تاريخى را از لسان صاحب ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏شنويم كه در اتمام حجت‏ هاى خود در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و در حضور حاضرين غدير در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده و بر نازل شدن اين آيات در آغاز سفر غدير تصريح نموده است:

وقتى آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا الله...»: «اى كسانى كه ایمان آورده‏ ايد از خدا و پيامبر و صاحبان امر خود اطاعت كنيد» نازل شد، و آنگاه كه آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله...»:

«فقط صاحب اختيار شما خدا و رسولش و كسانى هستند كه نماز را بپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى ‏پردازند» نازل شد، و هنگامى كه آيه «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا...»:

«گمان كرده‏ ايد كه رها مى ‏شويد در حالى كه هنوز خدا بايد جهاد كنندگان شما را ببيند، كسانى كه جز خدا و پيامبرش و مؤمنين را محل اعتماد خود قرار نمى ‏دهند»، اين سه آيه كه نازل شد مردم گفتند:

يا رسول الله! آيا مخصوص بعضى از مؤمنين است يا شامل همه مى‏ شود؟

خداوند عزوجل به پيامبرش دستور داد واليانِ امر مردم را به آنان معرفى كند، و ولايت را برايشان تفسير كند همان گونه كه نماز و زکات و حجّشان را تفسیر كرده است و مرا در غدير خم منصوب نمايد.

(در غدير) پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

اى مردم! خداوند مرا براى رسالتى فرستاده كه سينه ‏ام از آن به تنگ آمد و گمان كردم كه مردم مرا تکذیب مى‏ كنند، ولى خدا مرا تهديد كرده كه يا آن رسالت را ابلاغ كنم و يا مرا عذاب خواهد كرد!

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا براى جمع شدن مردم ندا كنند.

آنگاه خطابه ‏اى ايراد كرد و فرمود: اى مردم، آيا مى‏دانيد كه خداى عزوجل صاحب اختيار من است و من صاحب اختيار مؤمنينم و نسبت به آنان از خودشان بيشتر اختيار دارم؟ گفتند: بلى يا رسول الله.

فرمود: يا على، بپاخيز. من هم بپا خاستم و آن حضرت فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».

سلمان برخاست و گفت: يا رسول الله، اين ولايت چگونه ولايتى است؟ فرمود: ولايتى همچون ولايت من، هركس من نسبت به او از خودش بيشتر اختيار داشته ‏ام على هم نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارد.

اينجا بود كه خداوند تعالى آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» را نازل كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله با تكبير چنين فرمود: اللَّه اكْبَر، كمال نبوت من و تكميل دين خدا ولايت على ‏عليه السلام بعد از من است.

ابوبکر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول الله، اين آيات مخصوص على‏ عليه السلام است؟ حضرت فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است.

گفتند: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما روشن فرما. فرمود: برادرم على و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من.

سپس پسرم حسن و بعد حسين و آنگاه نُه نفر از فرزندان پسرم حسين كه يكى پس از ديگرى خواهند بود.

قرآن با آنان است و آنان با قرآنند. از آن جدا نمى‏ شوند و قرآن هم از آنان جدا نمى‏ شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.[۵]

تحليل اعتقادى

مراسم عظيم غدير به دستور خدا براى پاسخ به چند سؤال حياتى پيرامون ركن اعتقادى ولايت تشكيل شد. اگر اين سؤال‏ ها و پاسخ آنها را از متن بالا استخراج كنيم و كنار هم قرار دهيم نتايج زير بدست مى‏ آيد كه تفسيرى بر آيات مذكور نيز هست:

سؤال ۱: آيا مسئله ولايت و صاحب اختيارى مردم مخصوص افراد خاصى است يا آنكه منظور اصل بدست گرفتن امور مردم است و افراد آن مهم نيستند و مى ‏توانند در هر زمانى انتخاب شوند؟

پاسخ: ولايت و صاحب اختيارى مردم نه تنها عموميت ندارد، بلكه مخصوص دوازده نفرِ معين شده است، كه مقام عصمت را دارند.

سؤال ۲: پشتوانه اين ولايت و صاحب اختيارى مردم چيست؟

پاسخ: ولايتِ خدا اصل و ريشه اين ولايت بر مردم است. در پله دوم ولايت رسول الله‏ صلى الله عليه و آله است، و در امتداد آن ولايت ائمه ‏عليهم السلام قرار دارد.

بنابراين ولايت پيامبر و امام به ترتيب تكيه بر ولايت اول دارد، كه ولايت خالق جهان بر مخلوقاتش است.

سؤال ۳: آيا ولايت مخصوص على‏ عليه السلام است؟

پاسخ: على و جانشينانش تا روز قيامت صاحب اين ولايتند، كه عبارتند از حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين‏ عليهم السلام.

سؤال ۴: محدوده اين ولايت چقدر است؟

پاسخ: عيناً مانند ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله است و هيچ فرقى ندارد، و به معناى صاحب اختيارى بر همه مردم در همه ابعاد حتى امور شخصى آنان است.

سؤال ۵: اهميت ولايت چقدر است؟

پاسخ: با اين ولايت دين كامل شده و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان ختم نبوت به انجام رسيده است.

بنابراين مردم هنگام نزول اين آيات درباره ولايت سؤالاتى داشتند و به امر خدا وعده آنها غدير قرار داده شد، و واقعاً جواب ‏هاى كاملى براى سؤالات خود يافتند.

همچنين مراجعه شود به عنوان: ولایت.

در حاشيه حديث غدير، لازم است ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله را -  كه در اين حديث شريف و عبارت «من كنت مولاه» آمده -  مورد واكاوى قرار دهيم، تا معنى و محدوده ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيز مشخص شود:

۱. پيش درآمد

ما ايمان داريم كه ولايت رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله از جانب خداوند سبحان تعيين و قرار داده شده است، ولى ولايت خداوند ذاتى بوده و قابل جعل و تعيين نيست.

و باور داريم كه رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله بنده خداست، و بر حضرتش واجب است كه به ولايت الله گردن نهد. همچنين ولايت آن حضرت در محدوده ‏هايى است كه خداوند متعال براى حضرتش ترسيم مى ‏فرمايد.

اما با اين همه بايسته است كه ايمان داشته باشيم كه ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ما بسيار گسترده و پرشمار و مطلق است؛ يعنى با قيدهايى كه در حوزه وجود ماست نمى‏ توانيم ولايت آن حضرت را مقيد نماييم.

البته اين تقييد صرفاً بين پيامبر صلى الله عليه و آله و الله سبحانه و تعالى است. حضرت رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله مورد اعتماد خداست، و محاسبه از آن حضرت صرفاً بر عهده خداوند متعال است و براى ما امكان ندارد و جايز نيست كه حتى تصور كنيم كه مى‏ توانيم حضرتش را مورد محاسبه قرار دهيم؛ مثلاً بگوييم اين امر متعلق به شماست و فلان امر به شما تعلق ندارد!

ولايت آن حضرت در درجه‏ اى بسيار عالى قرار دارد، به حدى كه ايشان را «اولى بالمؤمنين من انفسهم» قرار مى ‏دهد؛ يعنى ايشان در مورد مؤمنين از خود آنها اولى‏ تر و صاحب اختيارتر هستند.

ادراک اين حقايق از برخى جهات و در دو سطح امكان‏پذير مى‏ باشد: سطح ادراک ملاک، و سطح نصوص و تصريحاتى كه در خصوص ولايت و شؤون آن صادر شده است.

ادراک ملاک ولايت از دو جهت عمده محقق مى ‏گردد:

جهت اول: ايمان به رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله.

جهت دوم: شناخت قرآن كريم و شناخت سنت، كه بر ايمان به آن استوار است. ملاک ايمان به رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله از سنخ ادله عقلى و وجدانى است، و هر چه ايمان قوى‏ تر باشد پذيرش ولايت رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله قوى ‏تر و گسترده ‏تر و با شموليت بيشتر مى‏ گردد.

قدرت ايمان هم جوانبى دارد، كه از جمله آن است مرتبه تصديق و مرتبه شناخت به آن حضرت، و قدرت درک معانى و ابعاد مأموريت خطير آن حضرت.

ایمان به رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله بر ايمان به خداوند سبحان استوار است. پس هر كس شناختش نسبت به خدا افزون گردد، شناختش نسبت به برگزيده خدا و حجت خدا در زمين افزون مى‏ گردد.

صحابه از نظر قوت ايمان در جميع جوانب آن با يكديگر فرق داشتند. حتى برخى از آنها دچار شک مى‏ شدند كه آيا حق با پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله است و آن حضرت گزينه برتر و سزاوارتر را برگزيده يا نه! حتى گاهى برخى از ايشان در صداقت پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله و عدم مخالفت حضرت با پروردگار دچار شک و ترديد مى‏ شدند!! بعضى از آنها پا را از اين فراتر گذاشتند و در شک و ترديد نسبت به پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله بسيار فراتر از اين حدود كه ذكر شد عمل نمودند!

اما اهل‏ بيت حضرت‏ عليهم السلام كاملاً ذوب در آن حضرت بودند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سنتش را تقدیس مى‏ كردند، و با قوت به آن تمسک مى‏ كردند، و در جهت ميل و رغبت آن حضرت و خواست قلبى او حركت مى‏ كردند، و منتظر اشاره حضرت بودند، و كاملاً مطابق اراده و ميل حضرتش عمل مى‏ كردند.

حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين و نيز امام حسن و امام حسين‏ عليهم السلام على‏رغم سن اندكشان، كاملاً همانى بودند كه رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله مى ‏خواست.

هيچ‏گاه امام سخنى از سخنان پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله را تكرار نكرد، بلكه بدون هيچ بحث و جدل و تنها در همان بار اول سخن آن حضرت را درک مى‏ كرد، و اوامر ايشان را در مى ‏يافت و اجرا مى‏ كرد.

حتى گاهى كه صورت پيامبر صلى الله عليه و آله به سمتى بود و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى ‏خواست سؤالى از ايشان بپرسد، صورت خود را بر نمى ‏گرداند و در حالى كه به همان سمت متوجه بود پرسش خود را مطرح مى ‏كرد.

اينان در سختى ها و تنگناها و هنگامه نبرد همراه و شريک رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله بودند، و به همراه حضرتش مشقت‏ ها و سختى ‏هاى زندگى را تحمل مى ‏كرند.

همچنين برخى از صحابه در خصوص ذوب شدن در اطاعت و ولايت رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله كه مبتنى بر ايمان ايشان به حضرت بوده مثال‏ هاى درخشان و خيره ‏كننده‏ اى در تاریخ اسلام بر جاى گذاشته ‏اند. افرادى همچون مقداد و سعد بن معاذ در حادثه بزرگ جنگ بدر.

ايمان به عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله جزئى از ايمان به آن حضرت و درجه ‏اى از درجات آن مى‏ باشد. قرآن كريم با اسلوب و سياق خود بسيارى از جوانب ملاک ولايت را در ذهن و شعور آدمى پى‏ريزى مى‏ كند. ولى بهتر اين است كه ادراک از قرآن هوشيارانه باشد، و اين مهم با قرائت متدبرانه و هوشيارانه قرآن به آسانى امكان ‏پذير است.

۲. ولايت در قرآن

برترين روش براى درك ملاك‏هاى ولايت رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله اين است كه قرآن كريم پنج مرتبه خوانده شود، و در هر مرتبه مبنى و نقطه‏نظرى خاص مورد نظر باشد:

اول: در مرتبه اول، مبنى اين باشد كه قوانين ولايت الله تعالى در نظر گرفته شود و با حالت رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله تطبيق گردد، و ولايت او نسبت به حضرت الله در نظر گرفته شود.

چرا كه ايشان مَثَل اعلاى اين امر هستند. از اين طريق ملاک ولايت گسترده و عالى در دو حوزه تكوين و تشريع روشن مى‏ گردد.

دوم: در مرتبه دوم قرآن قرائت شود، بر اين اساس كه به آنچه اللَّه تعالى براى نبوت جعل كرده و قرار داده است از حيث اعتبار و موقعيت در دين و نقش آن در عملى نمودن ولايت الله در زمين و هدايت بشر در مأموريت مهم خلافت و منزلت آن نزد خداى تعالى مد نظر باشد، كه از اين نظر گاه ملاك ولايت گسترده و عالى براى پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله به وضوح عيان مى‏گردد.

سوم: در مرتبه سوم قرآن قرائت شود، بر اساس نظر به موقعيت و اعتبارى كه خدواند متعال براى رسولان خود عليهم السلام در دين خود قائل شده، و اعتبارى كه براى آنها در گسترش سرورى ولايت الله در زمين قائل شده، و منزلتى كه ايشان در نزد الله سبحانه و تعالى دارند. چرا كه رسولان‏ عليهم السلام عصاره انبياء عليهم السلام هستند، و رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله خاتم و سرور همه آنان است.

چهارم: در مرتبه چهارم قرآن قرائت شود، بر اساس نظر به آنچه خداى متعال از حيث موقعيت در دين و حركت پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات و محقق ساختن سرورى الله در زمين به آن حضرت عطا كرده است.

چرا كه حضرت رسول‏ صلى الله عليه و آله حجت خدا و رسول همه رسولان‏ عليهم السلام است. آنگاه كه خدا از همه انبياء عليهم السلام پيمان گرفت، كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله آمد همگى آنها بايد وى را تصديق كنند و يارى دهند، چنانكه در آيه شريفه آمده است.[۶]

سپس مى ‏يابد كه قرآن همه‏اش خطاب به رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله است. در خلال و در ضمن اين خطاب است كه قرآن بشريت و امت اسلامى را مخاطب قرار مى‏ دهد.

اين معنى در ترتيب و نظم قرآن بر اساس نزول و بر مبناى نظم آيات در مصحف عينيّت يافته است، به گونه‏ اى كه در ميان آيات يا در ميان فصول قرآن مكرراً قرآن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار مى ‏دهد؛ با الفاظى همچون: «قل»، «انك»، «لك»، «لعلك»، «عليك»، «ربك»، «انظر»، «أرايت»، «ترى»، «يسألونك»، «يستفتونك»، «يا ايها الرسول»، «يا ايها النبى» و... .

برخى سوره ‏ها با مخاطب قرار دادن پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز مى‏ شود، و در بسيارى از سوره‏ ها پس از ايمان به خدا محور اصلى سوره شخص رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله است و ذكر آن حضرت دائماً تكرار مى‏ شود؛ يا با استعمال لفظ نبوت و رسالت، و يا با ضمير و يا اشاره.

قرآن پيوسته ايمان به خدا را همنشين و قرين ايمان به رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله مى‏ سازد. اين گونه است كه پژوهشگر درمى ‏يابد كه اين دين دينِ رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله است، و مسير مسيرِ او است، و همه جوانب اين مسير مقدس منتسب به او است. جنگ جنگِ او است و صلح صلحِ او است، و يارى يارىِ او و... .

اين مفهوم قرآنى كاشف از ملاكى قوى و گسترده براى ولايتى عالى و فراگير است.

نكته اينكه قرآن كريم همواره پشتيبان انبياء عليهم السلام و در طرف رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله است، و در بحران ‏ها و دشوارى‏ ها و مخالفت‏ هايى كه با انبياء عليهم السلام شده همواره سرزنش و توبيخ را متوجه امت ‏ها و اصحاب انبياء عليهم السلام و يا كافران و مخالفان ايشان مى‏ سازد، و هرگز اجازه نمى ‏دهد كه چنين توهم شود كه پيامبرى خطايى كرده و يكى از اصحاب و امتش خطاى وى را تصحيح ساخته است!

و هر جايى كه اختلافى ميان انبياء عليهم السلام و ديگران رخ داده قرآن صحت و صواب و حق را همواره به انبياء عليهم السلام مى‏ دهد، و خطا و باطل را به مخالفان آنها نسبت مى ‏دهد.

قرآن براى اثبات اين حقيقت بسيار مصرّ است و جايى براى توهم باطل باقى نمى‏گذارد.

پنجم: در مرتبه پنجم بايد قرآن به قصد پژوهش در نصوص ولايت و شؤون آن خوانده شود، كه اين خود شامل آيات بسيارى مى‏گردد، و به دو دسته تقسيم مى‏ شود:

دسته اول: آياتى كه از ولايت انبيا و رسولان ‏عليهم السلام پيشين سخن مى‏ گويد. همچنين آياتى كه از ولايت جانشينان انبياء عليهم السلام و امامانى كه از جانب ايشان منصوب شده ‏اند سخن مى‏ گويد.

و نيز آياتى كه در آن خداوند افرادى را تعيين كرده است؛ همچون تعيين طالوت به عنوان فرمانده و سپهسالار بنى‏ اسرائيل، آنگاه كه آنان اين امر را از پيامبرشان خواستار شدند.

پس آنچه كه اين آيات در مورد ولايت طالوت بيان مى‏ كند براى رسول اكرم ‏صلى الله عليه و آله نيز ثابت است، و آنچه كه اين آيات براى ابراهيم خليل و موسى  و عيسى و داود و ساير انبياء عليهم السلام اثبات مى ‏كند براى رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله نيز ثابت مى‏ شود.

دسته دوم: آياتى كه بالخصوص و منحصراً از ولايت رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله سخن مى‏ گويد. با ملاحظه اين ايات مى‏ توان از بسيارى شؤون ولايت حضرت با تعبيراتى واضح سخن گفت، كه ما در ادامه به ذكر آن مى ‏پردازيم:

1. ولايت در تبليغ قرآن كريم از طريق وحى از خداوند سبحان. اين ولايت، ولايتى مهم و منحصر به آن حضرت است. در نتيجه، هيچ كس قرآن را از طريق وحى الهى تبليغ نمى‏كند مگر آن حضرت، و از هيچ كس جز ايشان چنين چيزى پذيرفته نيست؛ چه در حيات آن حضرت و چه پس از عصر حضرت تا روز قيامت!


پس قطعاً پيامبرصلى الله عليه وآله همه قرآن را تبليغ كرده و به بندگان خدا رسانده است، و هيچ چيز از چشم حضرت پوشيده نمانده است. قطعاً قرآن در زمان حيات حضرتش كامل شده و چيزى از آن ناگفته نمانده است.


پس اين قرآن كامل است، همان طور كه خداوند متعال اراده كرده است. اين بدان معنى است كه شهادت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مانع از كامل شدن قرآن نشد؛ يعنى قبل از شهادت حضرت قرآن كامل شده بود، و هر كس قرآن را نقل نمايد و تبليغ كند قطعاً يا مستقيماً از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى‏كند، و يا با واسطه از ايشان نقل مى‏كند.


اين امر مهم -  يعنى تبليغ قرآن با ولايت -  در تعليم و تفسير قرآن و تأويل آن ملازمه دارد، و اين ولايت همچنين بسيار مهم است. لذا تفسير و تأويلى كه با آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله تفسير و تبليغ كرده معارض باشد قابل قبول و پذيرش نيست، و جايز نيست آنچه كه از رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله دريافت مى‏شود مورد تخطئه قرار گيرد.

اما فرق ميان ولايت آن حضرت در تبليغ نص و لفظ قرآن با ولايت حضرتش در تفسير اين است كه ولايت تبليغ منحصر به او است، و امكان ندارد و درست نيست كه از غير آن حضرت صادر شود. اما ولايت تفسير كمى پايين‏تر از اين مرتبه قرار دارد، و اين ولايت به معناى حاكم بودن است. اين يعنى آنچه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله در خصوص تفسير مى‏داند حاكم بر دريافت‏هاى ذهنى و استفاده‏هاى عقلى است كه بر اذهان ديگران متبادر مى‏شود، چرا كه صرفاً رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و وارثان علم ايشان از تفسير كامل و واقعى مطلع هستند.


2. ولايت تصديق؛ يعنى واجب است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همه چيز مورد تصديق قرار گيرد، و هيچ كس حق ندارد امور را به دو دسته تقسيم كند: دسته‏اى كه تصديق حضرت در آن واجب است، و دسته ديگر كه تصديق حضرت در آن واجب نيست!


ولايت تصديق همه معانى و درجات تصديق را شامل مى‏شود، حتى معناى به هدف رسيدن و صحت را؛ يعنى بايد تصديق كرد كه حضرت در رسالتش به هدف مطلوب رسيده و تمام كارهاى آن حضرت درست بوده است، و هر كس ايمانش كامل گردد تصديقش كامل مى‏شود.


با تدبر در قران روشن مى‏شود كه صديقان در اين راه الهى و ربانى سه نفر هستند؛ مؤمن آل فرعون و آنكه به تعبير قرآن از نقاط دور دست شهر با شتاب مى‏آمد: »و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى قال يا موسى ان الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين«××× 1 قصص /  20. ×××: و از دورافتاده‏ترين )نقطه( شهر مردى دوان دوان آمد )و( گفت اى موسى سران قوم درباره تو مشورت مى‏كنند تا تو را بكشند پس )از شهر( خارج شو من جداً از خيرخواهان توام.


بدون شك افضل ايشان على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بوده و آن حضرت صديق اكبر است. صدّيقات در اين مسير الهى نيز چهار نفر هستند: مريم و آسيه و خديجه و فاطمه زهراعليها السلام، كه البته آن حضرت  سرور زنان عالم است.

3. ولايت خبر دادن از اللَّه تعالى؛ به اين معنى كه با وجود پيامبرصلى الله عليه وآله درست نيست كسى از اللَّه تعالى خبر دهد. چنين اخبارى حتى در سطح امت بدون اعتبار است، هر چند آن خبرى كه آن شخص داده به نسبت خود وى صادق باشد. همچون مشاهدات اوليا و يا شنيدن منادى از غيب، و البته با وجود شواهد و قرائن ندا از غيب و الى آخر.


4. ولايت بر تصديق كتب الهى پيشين و اشراف و سيطره بر آنها و تصديق پيامبران‏عليهم السلام پيشين و اشراف و سيطره بر اخبار و آثار و علوم ايشان. پس هر چه كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از كتب آسمانى پيشين خبر دهد واجب است مورد تصديق قرار گيرد و بدان ايمان آورده شود، و آنچه آن حضرت بيان نفرموده در مظانّ شك و گمان قرار مى‏گيرد، و نيز آنچه حضرتش انكار فرموده انكار و تكذيب آن واجب مى‏گردد. از همين قبيل است نام‏هاى پيامبران‏عليهم السلام و اخبار و علوم ايشان. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد آنچه نزد اهل كتاب است حاكم است.


5 . ولايت بر دعوت به اسلام؛ يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله مكلف است كه ديگران را به رسالت خويش فراخواند، نه اينكه صرفاً واسطه‏اى براى رساندن آن به مردم باشد. پس براى هيچ كس جايز نيست كه در اين مأموريت به حضرت اعتراض كند، و يا در كار آن حضرت اشكال‏تراشى كرده و آن را دشوار سازد. و نيز كسى حق ندارد در اين مأموريت بدون حضور حضرتش تك‏روى كند. از جمله اين ولايت مى‏توان به ولايت در جهاد ابتدايى اشاره كرد.


6 . ولايت در تشريع و فانون‏گذارى در مورد همه عرصه‏هاى زندگى؛ چه گفته شود اين امر به نوعى از سوى اللَّه تعالى به آن حضرت تفويض شده يا نه. چرا كه مسئله حدود ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله امرى است بين آن حضرت و پروردگارش.


پس هيچ يك از مردم صلاحيت ندارند كه بر رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله اعتراض كنند، يا در مقابل تشريع آن حضرت مقاومت كنند، و يا ادعا كنند كه پيامبرصلى الله عليه وآله از صلاحيت‏ها و حد اختيارات خويش تجاوز كرده است. و نيز كسى حق ندارد در اين مأموريت تك‏روى كند و براى مردم قانون وضع كند، مگر با اجازه و منهج خود اسلام.

7. ولايت در گسترش امنيت و برقرارى نظم و اداره امور بندگان و عمران شهرها، براى زندگى مسلمانان و آن دسته از اهل كتاب كه با مسلمانان زندگى مى‏كنند. پس شوريدن و بر هم زدن امنيت، قيام عليه رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و جنگ با خداوند متعال و پيامبرش‏صلى الله عليه وآله مى‏باشد.


8 . ولايت در اجراى احكام اسلام و امر به معروف و نهى از منكر. پس رفتارهاى خوسرانه بدون اذن ايشان در اين مأموريت درست نيست.


9. ولايت در دفاع و امور مربوط به جنگ و صلح و آتش بس و پيمان، هر چند بدون دعوت و جهاد باشد. پس جنگ اسلامى و الهى جنگ رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله است، و صلح صحيح فقط صلحِ حضرت است، و ذمّه و پيمان مشروع فقط ذمّه و پيمان پيامبرصلى الله عليه وآله است.


10. ولايت در قضاوت، هم در قانون‏گذارى و هم در اجراى آن.


11. ولايت در اطاعت مطلق. لذا نافرمانى از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله جايز نيست، و عدم اجراى فرمان آن حضرت -  به هر دليلى كه باشد -  روا نيست.


12. ولايت پيروى و گرايش؛ لذا هويت اسلامى به هيچ كس اجازه نمى‏دهد از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پيروى سر باز زند. چرا كه او فرستاده خداست، و آنچه از جانب پروردگارش به حضرت وحى مى‏شود و خدا مى‏خواهد پيروى مى‏كند و بقيه -  همه و بدون استثنا -  پيرو آن حضرت هستند، و نيز از طريق تبعيت از ايشان مى‏توانند پيرو دين خداوند متعال گردند.


13. ولايت محبت و دوستى و تقديس و تنزيه و احترام و اكرام و برتر داشتن، و از آن جمله است ولايت محبت نزديكان و خويشاوندان ايشان، و حبّ و بغض داشتن بر اساس حبّ و بغض آن حضرت.


14. ولايت يارى و نصرت؛ يارى ايشان در همه حال و در همه عرصه‏ها واجب است، و اين امر هيچ استثنايى ندارد؛ نه در گستره فكر و احساس و نه در گستره عمل و رفتار و جبهه‏گيرى. پس يارى كردن رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و سنت وى و عواطف وى همچون يارى رساندن به وى در جنگ و درگيرى و ساير انواع جهاد است، و اين يارى شامل همه اوقات مى‏شود. پس در هر لحظه و در هر برهه از زمان كه ميان رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و سايريرن تباين و اختلافى رخ دهد، يارى رساندن به آن حضرت واجب است، و خلاف آن جايز نيست.


15. ولايت تزكيه و تعليم و اختيار تام در طرق و اساليب و شيوه‏هاى آن. در ضمن اين ولايت است قدرت حكومت و اختيار تعيين طريق تربيت و آماده‏سازى روحى و روانى و تعليم و آماده‏سازى فرهنگى و علمى.


16. ولايت بر نفوس و امور شخصى همه افراد، زيرا آن حضرت نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است؛ يعنى ولايت حضرت بر هر شخصى در مسائل شخصى و خصوصى‏اش از ولايت همان شخص بر خودش بالاتر و بيشتر است.


اين درجه از ولايت بالاترين درجه ولايت است، و اگر اين ولايت موجود باشد بقيه انواع ولايت نيز به طريق اولى وجود خواهند داشت. مثلاً اگر اين ولايت موجود باشد، دلالت مى‏كند بر وجود ولايت در اداره امور همه مؤمنين. اين يعنى فرمانروايى و رهبرى ايشان بر مؤمنان.


به همبن دليل، برخى از كسانى كه مايلند جبهه‏گيرى برخى صحابه را توجيه كنند و بعيد مى‏پندارند كه صحابه عمداً با نص و تصريح رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله مخالفت كرده باشند، اين معنى را از حديث غدير نفى مى‏كنند؛ و آن عبارت »هر كس من مولاى او هستم على‏عليه السلام مولاى او است« مى‏باشد. در حالى كه آن حضرت در مقدمه اين سخن و پيش از اين عبارت فرموده است: »آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟ « .


به همبن دليل واقعه غدير جايگاهى رفيع در انديشه اسلامى يافته است. خصوصاً در مباحثه ميان اهل‏بيت‏عليهم السلام و شيعيان و بين آن دسته از مسلمانان كه برايشان دشوار است اعتراف كنند كه صحابه با فرمان رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله مخالفت كرده‏اند.

پس اينكه:

غدير چيست؟

روز غدير چه روزى است؟

حديث غدير كدام است؟

معناى آن چيست؟

جايگاه مسلمانان نسبت به ولايت چيست و كجاست؟

ائمه‏عليهم السلام چگونه مأموريت و وظيفه خود را در خصوص مسئله غدير انجام داده‏اند، با اينكه از طرف حكومت‏هاى زمان خود از اين كار منع مى‏شدند و تحت ظلم و ستم حكومت‏هاى زمان خود بودند؟

و...


اينها مسائلى است كه هر شيعه بلكه هر مسلمان وظيفه دارد پاسخ آنها را بيابد.


بايد بدانيم كه ولايت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله در همه موارد آن، پس از شهادت آن حضرت نيز تا روز قيامت برقرار است، و درست نيست كه حتى يكى از آنها نفى گردد. اينكه براى هيچ كسى جايز نيست كه حتى بر يكى از شاخه‏هاى آن تصدّى نمايد، مگر با موافقت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله يا به فرمان ايشان.


و اينكه ولايت تبليغ و نزول قرآن از جانب اللَّه تعالى ممكن نيست به كسى به ارث برسد و به ولىّ بعدى منتقل شود، چرا كه قرآن در زمان حيات ايشان كامل شد و آن حضرت آن را كاملاً ابلاغ فرمود. پيامبرصلى الله عليه وآله لفظ قرآن را به امت خويش آموخت، و به برخى از صحابه آن را نوشتند. ولى به طور خاص به اميرالمؤمنين‏عليه السلام آموختند، و قرآن فقط نزد اميرالمؤمنين‏عليه السلام گردآورى و فصل‏بندى شده، و با حاشيه‏ها و اشارات آن حضرت تكميل شده بود.


اما ساير صحابه قرآن را در زمان نزولش جمع‏آورى مى‏كردند، و چه بسا تدوين قسمتى از آن را از دست داده باشند. مگر آنكه با هم به مذاكره و مباحثه در مورد آن پرداخته باشند. اما اميرالمؤمنين‏عليه السلام قرآن را با پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مقابله مى‏كرد، آن هم به دستور خود ايشان. پيامر اكرم‏صلى الله عليه وآله هر سال يك بار به فرمان خدا قرآن را مقابله مى‏كرد، و چون جبرئيل در سال آخر حيات شريفشان دو بار قرآن را بر ايشان عرضه كرد، پيامبرصلى الله عليه وآله دانست كه اين نشانه‏اى است بر اينكه عمر شريفش به پايان رسيده است.


غير از آنچه گفته شد، بقيه انواع ولايت كه ذكر كرديم و گستردگى و درجات آن را بيان كرديم، مى‏تواند در ولىّ پس از پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گيرد. البته پس از آنكه وى سزاوار اين ولايت باشد، چرا كه داشتن اين ولايت‏ها موقوف بر نبوت نيست، و همين كه آن ولىّ پاك و معصوم باشد و دائماً از جانب خدا علم به وى عطا شود و نيز با ملائك همراز باشد و در همه زمينه‏ها از جمله جنگ و قتال شجاع باشد كافى است. البته امامت شرايط ديگرى نيز دارد، كه علما در كتب عقائد ذكر كرده‏اند، و در احاديث اهل‏بيت‏عليهم السلام وارد شده، و در خصائص و فضائل اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل شده، كه ولىّ بايد همه آنها را نيز واجد باشد.


اينكه كسى به پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اى محمد، عدالت پيشه كن« ، اين گفتار وى برآمده از فهم و درك وى از معناى لغوى و استعمالى الفاظ ولايت در قرآن نيست. همان طور كه موضع‏گيرى‏هاى مثال زدنى و اعجاب‏انگيز امثال سلمان فارسى و ابوذر و مقداد و سعد بن معاذ، و بالاتر از همه آنها سيره و روش اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خصوص ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله و ذوب شدن آنها در ولايت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله به سبب اختلاف آنها با آن دسته قبلى -  يعنى كسانى كه ولايت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله را نپذيرفته‏اند -  در فهمشان از معناى لغوى ولايت نيست. فرق اساسى دو دسته فقط در ايمان به پيامبرصلى الله عليه وآله و تصديق ايشان است، كه جز با جبهه‏گيرى و التزام عملى و تحمل مسؤوليت و فداكارى محقق نمى‏گردد.


جالب اينجاست كه همه اعراب در فهم معناى كلماتى چون ولاء، ولايت، تولى، مولى، والى، ولى و اولى به هم نزديك هستند و فهم نزديكى از اين الفاظ دارند. اما مسلمانان با وجود نزديكى فهمشان از معناى لغوى و معانى واژه‏هاى مذكور، از حيث جبهه‏گيرى در ميزان تصديق و پذيرش و التزام عملى نسبت به ولايت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله با هم متفاوت هستند!

مثلاً از نظر ميزان تصديق جبهه‏گيرى‏هاى متفاوتى را ملاحظه مى‏كنيد كه با هم كاملاً مغاير هستند. برخى حضرت را متهم مى‏ساختند، و برخى تكذيب مى‏كردند، و برخى مؤمن به حضرت بودند و در حد يقين ايشان را تصديق مى‏نمودند.


همچنين ميان درجات ايمان هم تفاوت هست. برخى تصديق آميخته به شك داشتند، يا حتى ايمان برخى‏ها آميخته با شك بوده است، و الى آخر.


قبول و پذيرش ولايت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله نيز در ميان مسلمان‏ها داراى درجات مختلفى است. از درجه تسليم و پذيرش تام و كامل تا درجه رد كردن و عدم پذيرش، و در ميان اين دو درجه نيز درجاتى هست؛ همچون پذيرش با دشوارى و كراهت.


همچنين است در مورد التزام عملى؛ پايبندى و التزام عملى و دفاع از ولايت نيز داراى درجات است، و اين طور نيست كه هر كس كه مؤمن به ولايت بوده و آن را قبول كرده و ملتزم به آن بوده، به درجه مطلوب از آن دفاع كرده باشد و در راه سرافرازى آن همه گونه فداكارى نمايد، و متحمل انواع و اثسام اذيت و دشوارى گردد.


از اين رو و به همه اين دلايل، سزاوار است كه بحث صرفاً به حدود و جوانب معناى لغوى ولايت منحصر نگردد، و اين امر به عنوان مبناى مشكل و مسئله تلقى نگردد.


اما به دليل آنكه در خصوص معنى و مقصود از واژه ولايت بحث و جدل‏هايى صورت گرفته و نسل‏هاى مختلف به پيگيرى اين موضوع پرداخته‏اند، مفيد بلكه لازم و ضرورى است كه در اين خصوص مباحثى را مطرح كنيم:


در اينجا مى‏كوشيم كه افزون بر جريان عادى بحث، تصويرى كلى از معنى و منشأ و ابعاد ولايت در اسلام ارائه دهيم؛ به اين صورت كه ابتدا به بحث از معناى لغوى آن پرداخته، و سپس به مبدأ پيدايش آن در اسلام مى‏پردازيم، و در آخر از ابعاد و انواع ولايت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و اهل‏بيت آن حضرت‏عليهم السلام سخن خواهيم گفت:

3-  معناى لغوى مولى و ولايت

در »لسان العرب« ذيل ماده »ولى« آمده است: »ولى« از اسماء خداوند تعالى است، و ولى همان ناصر و يارى كننده است. و گفته شده است كه يعنى متولى امور عالم و خلايق و سرپرست ايشان.


از جمله نام‏هاى خداوند عزوجل نيز والى است، و آن يعنى مالك همه اشياء و تصرف كننده در آنها. گويا ولايت اِشعار دارد به داشتن تدبير و قدرت و عمل، و هر كس اين صفات در او جمع نگردد اطلاق اسم والى بر وى صحيح نيست.


و ولىّ زن كسى است كه عقد نكاح زن بر عهده او است، و بدون وى زن به تنهايى نمى‏تواند در عقد نكاح تصرف نمايد. ولىّ يتيم يعنى سرپرست او كه امور وى را سرپرستى و كفايت مى‏كند. مولى يعنى ولى و دوست كه با تو هم‏پيمان است و دوستى مى‏كند، و مولى به معناى گروه و حزب نيز هست.


نيز مولى يعنى هم‏پيمان و آن كسى كه به تو مى‏پيوندد و از تو پشتيبانى مى‏كند، و با قبول تو قبول مى‏كند و با امتناع تو امتناع مى‏كند. چون او به منزله عموزاده تو مى‏باشد، بر تو واجب است كه وى را يارى كنى، و اگر بميرد و وارثى نداشته باشد از او ارث مى‏برى. مولاى معتّق )برده آزادشده( به تو منتسب مى‏گردد، و از اين رو به معتق‏ها )برده‏هاى آزادشده( مَوالى گفته شده است.


مولى يعنى عموزاده و عمو و برادر و فرزند، و نيز به همه كسان و خويشان مولى گفته مى‏شود. مولى يعنى آزاد كننده، و او كسى است كه ولىّ نعمت است، و با آزاد كردن بنده خود به وى نعمت )آزادى( عطا كرده است.


مولى يعنى ناصر، و از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت شده است: من تولانى فليتولّ علياًعليه السلام. معناى حديث اين است كه هر كس مرا يارى كرده بايد على‏عليه السلام را يارى نمايد. و نيز فرمايش آن حضرت: اللهم وال من والاه؛ يعنى دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و يارى كن هر كس او را يارى مى‏كند.

ولاء يعنى ملك و مولا يعنى مالك و بنده.

مولى يعنى دوست و ياور و تابع و پيرو و محب و دوستدار.

و موالات بر ضد معادات و ضد عدو است، و بر همين سياق گفته مى‏شود »تولاه« يعنى با وى دوستى كرد و وى را يارى نمود.


ولىّ و مولى در كلام عرب يكسان است، و مولى در لسان دين اسلام همان ولىّ است. چنانكه در فرمايش خداوند متعال آمده است:


»ذالك بأن اللَّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم«××× 1 محمدصلى الله عليه وآله /  11. ×××: چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند ولى كافران را سرپرست )و يارى( نيست؛ يعنى  آنها )كافران( وليّى ندارند.


و از همين باب است فرمايش رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله كه مى‏فرمايد: من كنت مولاه فعلى‏عليه السلام مولاه؛ يعنى هر كس كه من ولىّ او هستم على‏عليه السلام هم ولى او است.


هر كس هر چيز را عبادت كند آن چيز ولىّ او خواهد بود، و هر كس سرپرست امور كسى باشد ولىّ وى خواهد بود. »اللَّه ولىُّ الذين آمنوا« يعنى اللَّه ولى آنهاست در هدايت نمودن ايشان. و نيز گفته شده است كه اللَّه تعالى متولى امور نيك و ثواب آنهاست. و در همين سياق لفظ مولى آمده است: و هو يتمولى علينا؛ يعنى خود را شبيه موالى مى‏سازد.


همچنين مولى يعنى همسايه، هم‏پيمان و شريك و خواهرزاده. گاهى هم گفته مى‏شود: اوليت فلاناً خيراً و اوليته شرّاً؛ يعنى به او خير يا شر رساندم، و اوليته معروفاً يعنى در حق او نيكى كردم، و هر كس را بدون آنكه جزا و مكافات دهى ابتدائاً چيزى عطا كنى، نه در عوض كار نيك وى، در اينجا عرب مى‏گويد: اوليته.


و هر كس سرپرستى فردى را بر عهده گيرد ولى او به حساب مى‏آيد. فرّاء در مورد فرمايش خداوند متعال كه مى‏فرمايد: »فهل عسيتم ان تولَّيتم ان تُفسدوا فى الارض و تُقطّعوا ارحامكم«××× 1 محمدصلى الله عليه وآله /  22. ×××: پس آيا اميد بستيد كه چون )از خدا( برگشتيد )يا سرپرست مردم شديد( در )روى( زمين فساد كنيد و خويشاوندى‏هاى خود را از هم بگسليد، مى‏گويد: فرمايش حضرت حق يعنى آيا متولى امور مردم شده‏ايد؟ و نيز خوانده شده »ان تُوُلَّيتُم« يعنى ولى شما بنى‏هاشم هستند.


و فرمايش رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله كه مى‏فرمايد: من كنت مولاه فعلى‏عليه السلام مولاه، همچون فرمايش حق تعالى است كه مى‏فرمايد: ذالك بأن اللَّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم«××× 2 محمدصلى الله عليه وآله /  11. ×××: چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند ولى كافران را سرپرستى نيست.


و گفته عمر به اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه گفت: تو مولاى همه مؤمنان شدى يعنى ولى همه مؤمنان شدى.


و در حديث مطرف باهلى آمده است: تسقيه الاولية، و اوليه جمع ولى به معناى باران است.


و ولّيت الارض ولياً؛ يعنى زمين باران خورد، و از آن رو به آن ولى گويند كه در پى نخستين باران بهارى مى‏آيد و نزديك به آن است و پس از آن مى‏آيد. همچنين ولى يعنى بارانى كه پس از بارانى مى‏آيد. لذا مى‏گويند: امطرنى وليه منك؛ يعنى از تو خيرى پس از خير به من رسيد.


در موارد ديگر استعمال واژه ولى مى‏گويند:


اولانى معروفاً؛ يعنى كار نيكى در مورد من به جاى آورد.

جلست مما يلى زيداً؛ يعنى در جايى نشستم كه به نزديك و چسبيده است. پس ولى يعنى قرب و نزديكى. و كل ما يليك، يعنى هر چه به تو نزديك است. و دار وليه، يعنى منزل نزديك. و گفته مى‏شود: تباعدنا بعد وُلى؛ يعنى دور شديم پس از نزديكى. در حديث آمده است: الحقوا المال بالفرض. فما ابقت السهام فلاولى رجل ذكر؛ يعنى نزديك‏تر از حيث نسب در ميراث.


و گفته مى‏شود:

فلان اولى بهذا الامر من فلان؛ يعنى وى سزاوارتر است به آن.

و توالى الشى‏ء؛ يعنى از پى آن درآمد، و موالاة يعنى پيروى.

و افعل هذه الاشياء على الولاء؛ يعنى از روى پيروى و متابعت.

و توالى عليه شهران؛ يعنى دو ماه بر وى گذشت.

و استولى على الامور؛ يعنى به حد غايت بر امور تسلط يافت.

و فرمايش خداوند متعال »اولى لك فاولى« معنايش تهديد و وعده عذاب است؛ يعنى شر و بدى به تو بسيار نزديك است و نزديك است كه هلاك شوى. همچنين فرمايش حق تعالى »فاولى لهم« يعنى سرپرست ناخوشايند ايشان، و آن اسمى است از لفظ دنوت؛ يعنى نزديك شدن.

و نواليه؛ يعنى وى را از مادرش جدا مى‏كنيم.

و اُلوا مواشى نعمكم عن جلتها؛ يعنى كوچك آن را از بزرگش جدا سازيد.

و قد واليناها فتوالت؛ يعنى متمايز شد.


همچنين كلمه مولى در احاديث بسيارى وارد شده است، و آن اسمى است كه بر جماعتى بسيار اطلاق مى‏شود. از جمله: رب، مالك، سيد، منعم، معتِق )آزادكننده( ، عقيد )بزرگوار( ، صِهر )داماد( ، عبد، معتَق )آزادشده( ، منعم عليه )كسى كه به وى نعمت داده شده( . اكثر اين الفاظ در احاديث آمده، و هر كدام به لفظ ديگرى كه مقتضاى آن حديث بوده اضافه شده است.


نيز گفته شده است: ولايت يعنى فرمانروايى. وَلايت مصدر است، و وِلايت -  با كسره واو -  يعنى سلطنت؛ يعنى ولايتى كه معناى امارت و فرمانروايى دارد مكسور است، تا ميان دو معنى تمايز ايجاد شود؛ گاه مكسور كردن ولايت جايز است، از بابى كه برخى مردم متولى امور برخى ديگر شده‏اند. اين از جنس حرفه و پيشه است، و هر چه از جنس حرفه و پيشه باشد مكسور است. همچون القِصارة يعنى رختشويى( و الخياطة يعنى خياطى.


مى‏گويند: هُم على ولاية؛ يعنى در يارى كردن متحد هستند.


ابوالحسن گويد: ولايت را مكسور دانستن لهجه‏اى از لهجات عرب است. در صورتى كه اينطور نيست و آيه مباركه: »...و الذين آمنوا و لم يُهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى‏ء حتى يُهاجروا...«××× 1 انفال /  72. ×××: و كسانى كه ايمان آورده‏اند ولى مهاجرت نكرده‏اند هيچ گونه خويشاوندى )دِينى( با شما ندارند مگر آنكه )در راه خدا( هجرت كنند... . ولايت اين آيه هم به فتح و هم به كسر خوانده شده، و معناى نصرت و يارى كردن را مى‏رساند.


در اينجا چكيده مباحث لغوى از كتاب »لسان العرب« به پايان مى‏رسد.


مشاهده مى‏شود كه حديث غدير حتى در كتب لغت هم متواتر بوده، و استشهاد به آن بسيار است. تا جايى كه ابن‏منظور در »لسان العرب« از بسيارى منابع لغوى آن را نقل و روايت مى‏كند. آنچه از »لسان العرب« نقل كرديم براى ترسيم تصويرى كامل از معناى لغوى »ولايت« و ساير الفاظ وابسته به آن كافى است.


همچنين معانايى كه مفسران براى اين واژه ذكر كرده‏اند از اين چارچوب خارج نيست. اين براى هر كس كه اقوال ايشان را مورد بررسى قرار دهد روشن و آشكار است. چنانكه در بيان مفسر كبير طبرسى در تفسير »مجمع البيان« آمده است. وى در تفسير آيه »الم تَعلم ان اللَّه له مُلك السماوات و الارض و ما لكم من دون اللَّه من ولىّ و لا نصير«××× 2 بقره /  107. ×××: مگر ندانستى كه فرمانروايى آسمان‏ها و زمين از آنِ خداست و شما جز خدا سرور و ياورى نداريد.


فخر رازى و مفسران ديگر نيز همين گونه بيان كرده‏اند.

از همه مباحث گذشته بر مى‏آيد كه معانى ذكر شده براى كلمه ولايت به يك اصل واحد باز مى‏گردد، و آن وجود رابطه و مناسبت بين آن معانى و معناى كلمه »ولىّ« به معناى قرب و نزديكى است. لذا همه آن معانى متضمن و در بر دارنده معناى قرب و نزديكى هستند، و يا از جهتى با معناى قرب پيوند دارند:


يا از نظر زمان و يا از نظر مكان

يا هويت و ماهيت

يا از حيث اصل و منشأ

يا از حيث نسب و خون

يا از حيث وجود رابطه‏اى اجتماعى همچون بردگى و آزاد كردن برده

يا از حيث نزديكى در صفات مادى يا صفات معنوى.


واضح است كه قرب و نزديكى از همه حيث و از هر اعتبار و از همه جهات كل معناى واژه قرب را نمى‏رساند و در بر نمى‏گيرد، چرا كه قرب معنايى عام و گسترده دارد كه همه معانى و لحاظها را در بر مى‏گيرد. پس هر معناى آن در ذيل آن معناى گسترده قرب قرار مى‏گيرد.


همچنين است معناهايى كه براى لفظ ولايت و وابسته‏هاى لفظى آن مثل ولى و مولى ذكر مى‏شود. بدين ترتيب كه هر معنايى از معانى ذكر شده تمام آنچه كه واژه ولايت مى‏رساند و معنى مى‏دهد را شامل نمى‏شود، چراكه اساساً هر معنايى از جنبه و جهتى خاص از ميان جنبه‏هاى مختلف با اين لفظ مرتبط است و معانى ديگر را نمى‏رساند. لذا نصرت و يارى همه معانى قرب و كل معناى كلمه ولايت را نمى‏رساند. از سوى ديگر لفظ ناصر يا نصير نيز تمام معناى ولى يا مولى را نمى‏رساند.


واقعيت اين است كه اساساً كلمه ولايت در اصل وضع آن كه همان معناى قرب است، همه معانى ذكر شده را يك جا مى‏رساند و منعكس مى‏كند، و هر كدام از آن معانى قسمت و گوشه‏اى از معناى عام و گسترده كلمه ولايت را مى‏رساند. همچنين است واژه ولى و مولى.

مقصود اين است كه ولايت معنايى عام و گسترده و در بر گيرنده دارد، كه همه معانى ذكر شده ذيل آن قرار مى‏گيرد. البته آن معانى خود از حيث قوت و ضعف و گستردگى و عدم گستردگى با هم متفاوت هستند:


برخى از آن معانى به شدت قوى هستند، تا حدى كه قدرت مالكيت و سيادت و سرورى خالق متعال را مى‏رسانند، و برخى از آنها نسبت به معانى گفته شده بسيار ضعيف اند، همچون ولايتِ شراكت.


برخى از آن معانى بسيار گسترده‏اند، همچون ولايتِ خالق. برخى از آنها بسيار كم دامنه هستند، همچون ولايتِ اداره يك بازى ميان دو نفر، يا فيصله دادن به خصومت ميان دو نفر در مسئله‏اى جزئى؛ مشخصاً معناى ولايت در اين مثال‏ها بسيار كم‏دامنه و ضعيف است.


حتى برخى معانى كه براى ولايت بر مى‏شمرند، در حقيقت از معانى اين لفظ نيست و فقط با آن مرتبط است. همچنين برخى از معانى نتيجه و برآمده از معنى و مفهوم ولايت هستند؛ همچون معناى نصرت و يارى، كه نتيجه برقرارى نوعى از ولايت است.


برخى معانى نيز از حيث سببيت با ولايت مرتبط هستند، و يا نتيجه آن به حساب مى‏آيند. همچون حب و دوست داشتن كه از نوعى قُرب محسوب مى‏شود. مثل قرب و نزديكىِ نسبى و خويشاوندى، و يا نزديكىِ فكرى و عقيدتى. گاهى نيز در پى عشق و ذوق مى‏آيد و قرب و نزديكى را مى‏آفرينند، و يا قرب حقيقى پس از آن حاصل مى‏شود.


برخى از معانى هم از مصاديق ولايت هستند، مثل »پسرعمو« . اين مصداق نيز نمايانگر همه قرب نسبى و خويشاوندى نيست، بلكه صرفاً يكى از مصاديق آن است. حتى مى‏توان گفت كه همه معانى‏اى كه ذكر شد -  از منظرى ديگر -  مصاديق معناى عام و گسترده ولايت هستند.

4-  ولايت در كاربردهاى اسلامى

الفاظ خانواده »ولايت« به مناسبت‏هاى متعدد در كتاب و سنت به كار رفته است، و مى‏توان گفت كه اين استعمال‏ها به دو قسمت تقسيم مى‏گردد:


اول: استعمال الفاظ در معناهاى لغوى آن، يا همان طور كه عرب بدون توجه به معناى اسلامى آن، آن را به كار مى‏برد. چنانكه در آيات ذيل مشاهده مى‏شود:


»و ضرب اللَّه مثلاً رجلين احدهما ابكم لا يَقدر على شى‏ء و هو كَلٌّ على مولاه اينما يُوجِّهه لا يأت بخير هل يستوى هو و من يأمر بالعدل  و هو على صراط مستقيم«××× 1 نحل /  76. ×××: و خدا مَثَلى )ديگر( مى‏زند دو مرد هستند كه يكى از آنها لال است و هيچ كارى از او بر نمى‏آيد و او سربار خداوندگارش مى‏باشد هر جا كه او را مى‏فرستد خيرى به همراه نمى‏آورد آيا او با كسى كه به عدالت فرمان مى‏دهد و خود بر راه راست است يكسان است.


»قالوا تقاسموا باللَّه لنُبيِّتنَّه و اهله ثم لنقولنَّ لوليِّه ما شهدنا مهلك اهله و انا لصادقون«××× 2 نمل /  49. ×××: گفتند با يكديگر سوگند بخوريد كه حتماً به )صالح( و كسانش شبيخون مى‏زنيم سپس به ولىّ او خواهيم گفت ما در محل قتل كسانش حاضر نبوديم و ما قطعاً راست مى‏گوييم.


»اولى لك فأولى . ثم اولى لك فأولى«××× 3 قيامت /  35 34. ×××: )با اين اعمال عذاب الهى( براى تو شايسته‏تر است شايسته‏تر . سپس عذاب الهى براى تو شايسته‏تر است شايسته‏تر.


دوم: استعمال الفاظ با توجه به كاربرد اسلامى. اين استعمال براى الفاظ ولايت و هم خانواده‏هاى آن در كتاب و سنت غلبه دارد، چون اسلام رسالتى فكرى و دعوتى متمدنانه و نقطه آغازى كامل از نظر اعتقاد و نظام زندگى است.

جايگاه اسلام در مبادى و افكار اين است كه در امورى كه بدان توجه دارد نظراتى ويژه ارائه نمايد. هر گاه كه اسلام مى‏خواهد در مورد معناهايى كه راجع به آنها نظرى خاص دارد صحبت كند، گاه نظر خود را به معناى اصلى اضافه مى‏كند، و گاه نظرات آن آنقدر گسترده و پردامنه است كه معناى اصلى را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد، و گاه نيز ضعيف‏تر از معناى اصلى است. لذا ميزان توجه و عنايت در استعمال از حيث قوت و ضعف مختلف است.


گاهى استعمال در حوزه اعتقادات و مفاهيم است. لذا عنايت و توجه از لحاظ فكرى متوجه آن مى‏شود، و گاه در حوزه قانونگذارى و تشريع است. وقتى اين عنايت و توجه آنچنان قوى باشد كه معناى اصلى كلمه را تحت‏الشعاع قرار دهد، هر لفظى مختصات آن مبدأ يا قانون يا تفكر را به خود مى‏گيرد.


مثال آن هم اصطلاحات يا اسم‏هاى مسائل تشريعى است، كه به آن حقيقت شرعيه گفته مى‏شود؛ و آن الفاظى است كه براى تعبير از برخى معانى مشخص همچون صلاة و صوم و حج به كار مى‏رود. به حدى كه چون شارع از آنها ياد كند ذهن فوراً به سوى آن معانى مى‏رود و برايش همان معانى متبادر مى‏شود. گويا اصلاً اين لفظ حقيقتاً در اين معنى به كار رفته است نه مجازاً، و گويا اصلاً از اساس و ابتدا براى اين معانى وضع شده است.


برخى عنايات هم آميخته با بوى خاصى است كه با مبداء پيوند دارد و تصوير معنى جز با چشيدن طعم آن بوى خاص كامل نمى‏گردد، و تنها كسى آن را مى‏چشد كه شيرينى ايمان به آن مبدأ را چشيده باشد، كه مؤانست و هم‏زيستى با قرآن كريم نقش مهمى در اين خصوص دارد.


برخى از آن الفاظ داراى بوى خاص و تعلق به مبدأ از اين قبيل‏اند: توحيد، نبوت، امامت، ولايت و دين. به كار بستن و استعمال‏هاى كتاب و سنت بر ذهنيت عمومى مسلمين اثر گذاشته است، كه عالمان علم لغت از آن جمله‏اند. در نتيجه در آثارشان و در اجتهادهاى لغوى ايشان اين اثر مشهود است. علاوه بر اينكه لغوى‏ها اين استعمالات را بخشى از پژوهش خود قرار داده‏اند، و به مثابه شاهدى بر استنتاج‏هاى خود آورده‏اند.


اما پژوهش‏هاى آنها براى كسى كه مى‏خواهد همه ابعاد و مقاصد اسلام از استعمال الفاظ را دريابد كافى نيست، چرا كه پژوهش‏هاى آنها اساساً براى رسيدن به اين هدف صورت نگرفته است، و چه بسا برخى از ايشان اصلاً صلاحيت چنين مأموريت و امر مهمى را نداشته‏اند.


لذا ضرورت دارد كه الفاظ »ولايت، ولى، مولى و اولى« با انديشه‏اى كه همگام با مبادى اسلامى و اين پشتوانه فكرى باشد مورد بررسى قرار گيرد. با اين لحاظ و از اين منظر كه اسلام رسالتى فكرى و متمدنانه است. اسلام نوعى تشريع و قانون‏گذارى است، نه اينكه صرفاً سخن‏گويى اديب با زبان عربى فصيح باشد.


پژوهش در مورد برخى الفاظ -  از اين منظر -  در واقع پژوهش در مبادى و مفاهيمى است كه داراى ابعاد مختلف و فلسفه خاص هستند، و ريشه‏ها و شاخه‏ها و ثمرات و بذرهايى دارند. قدرت عمل و فعل و تأثير و قابليت تأثير و تأثّر در زندگى را دارا مى‏باشند.


مثلاً وقتى اين گفتار پروردگار متعال را مى‏خوانيم كه فرمود: »ان اولى الناس بابراهيم للذين اتَّبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و اللَّه ولىُّ المؤمنين«××× 1 آل‏عمران /  68 . ×××: در حقيقت نزديك‏ترين مردم به ابراهيم همان كسانى هستند كه او را پيروى كرده‏اند و )نيز( اين پيامبر و كسانى كه )به آئين او( ايمان آورده‏اند و خدا سرور مؤمنان است.


در اين آيه مى‏خواهيم بفهميم كه مقصود از عبارت »اولى الناس« چيست. بايد متوجه باشيم كه اسلام در اين آيه به عنوان دينى الهى و بر مبناى مقياس‏هاى دينى سخن مى‏گويد، نه اينكه صرفاً سخن‏گويى عادى باشد كه به زبان عربى تكلم مى‏كند و اين عبارت را به كار مى‏برد.

سزاوار است كه پاره‏اى از معانى و تصورات اسلامى در ذهن آورده شود و مورد دقت قرار گيرد، و با دقت در آنها نگريسته شود، تا معنى و مراد حقيقى قرآن مكشوف گردد.


پس سزاوار است كه با نظر دقيق و عبرت‏گير به اين حقيقت بنگريم كه اسلام دين اللَّه تعالى است كه براى بشريتى كه آنها را خليفه خود در زمين قرار داده، پسنديده است تا آنها بتوانند وظيفه خلافت را آنچنان كه سزاوار است انجام دهند.


خداوند سبحان نبوت را راه اصلى براى رساندن دين به بشريت قرار داده، و براى انبياعليهم السلام نقش اصلى در حركت دين و متدين شدن مردم قرار داده است. از ميان انبياعليهم السلام براى رسولان الهى نقش و مسؤوليتى بزرگ‏تر در اين دو عرصه قرار داده است؛ يعنى در عرصه دين و متدين گرديدن مردم. پس هيچ تديّن و دين آوردنى جز از طريق اتباع و پيروى از رسولان الهى قابل قبول نيست.


در مرحله بعد، شايسته است كه حقيقت وحدتِ دين و وحدتِ حركت و مسير آن در ذهن تداعى شود، هر چند بعضى اوقات و در بعضى مناطق و حالات اين وحدت منقطع گرديده است. اين حقيقت از زمانى كه خداوند حضرت آدم‏عليه السلام را آفريد شروع شده و تا بعثت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله ادامه داشته است.


همچنين اين مفهوم كه پيامبران‏عليهم السلام همه با هم برادر و يك امت هستند، و پيروان ايشان نيز يك امت هستند. و اينكه ابراهيم‏عليه السلام جايگاهى ويژه و نقشى مهم داشته، و سنت و ملت وى ارج و ارزش و جايگاهى عظيم و اثرى فراوان در حركت دين و در عرصه حيات داشته و دارد.


بلكه سزاوار است كه پيش از همه اينها، اساس ولايت در دين اسلام و اينكه ولايت براى خداوند تبارك و تعالى به منزله مبناى همه چيز است در ذهن تداعى شود، و در پرتو همه آنچه گفته شد به ابعاد قرآن كريم از تعبير »اولى الناس بابراهيم« نگريسته شود.

اهميت اين احتياج و استدلال در برابر اهل كتاب بيشتر كاربرد دارد.××× 1 البته عرب جاهلى به كلى از انديشه دينى دور نبوده است، چرا كه زبان عربى در فضايى متأثر از دين و ملت حنيف ابراهيمى به وجود آمده و رشد و گسترش يافته بود. اما چون اهل كتاب انس و هم‏زيستى بيشترى با تفكر دينى داشتند، براى فهم مفاهيم دينى پذيرش و درك افزون‏ترى يافته بودند. اما به مرور تأثير انديشه دينى در ميان عرب ضعيف گرديد، و انديشه و دركشان از آن منجمد و نامفهوم شد و درك اهل كتاب نيز آشفته و دست خورده گرديد. به دليل تحريف و انحراف از حق و سنگدلى و دورى از حق و اكراه داشتن نسبت به آن. لذا پذيرش و فهم مفاهيم و مقاصد اسلامى در نزد مؤمنان قوى‏تر شد، و در مرحله بعد از آنها اهل كتاب قرار داشتند كه از مشركان پذيراتر بودند. ×××


مشخص است كه بدون اين پيش زمينه ذهنى مقصود از اين اولويت درك نمى‏شود، هر چند معناى لغوى آن كاملاً قابل فهم است.


در مورد آيه شريفه »انهم لن يُغنوا عنك من اللَّه شيئاً و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و اللَّه ولىُّ المتقين«××× 2 جاثيه /  19. ×××: آنان هرگز در برابر خدا از تو حمايت نمى‏كنند )و به هيچ وجه به كار تو نمى‏آيند( و ستمگران بعضى‏شان دوستان بعضى )ديگر( هستند و خدا يار پرهيزگاران است.


نيز سزاوار است كه در پرتو پيش زمينه‏هاى ذهنى اين آيه فهم گردد، و اينكه برخى مفاهيم اسلامى همچون مباحث توحيدى و صفات اللَّه سبحانه و تعالى و مسائل مربوط به تقوى و ابعاد آن و قوانين الهى و معادلات تكوينى كه خداوند متعال براى تدين قرار داده را در نظر آوريم، و سپس به فهم آيه مذكور مبادرت ورزيم.


در مورد آيات مشابه نيز همين كار را بايد انجام دهيم. آياتى نظير گفتار خداوند كه مى‏فرمايد: »هنا لك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردُّوا الى اللَّه مولاهم الحق و ضلَّ عنهم ما كانوا يفترون«××× 3 يونس‏عليه السلام /  30. ×××: آنجاست كه هر كسى آنچه را از پيش فرستاده است مى‏آزمايد و به سوى خدا مولاى حقيقى خود بازگردانده مى‏شوند و آنچه به دروغ مى‏ساخته‏اند از دستشان به در مى‏رود.

پس سزاوار نيست كه براى فهم اين آيه شريفه صرفاً به معناى لغوى آن توجه كنيم و آن پس زمينه فكرى و اعتقادى را در نظر نگيريم. لذا جايز نيست تصور كنيم كه ولايت از خداوند متعال گرفته شده، و يا برخى آفريدگانش مستقل از وى ولايت دارند.


اين ولايت در روز قيامت به حضرت حق جل و علا باز مى‏گردد، چرا كه اين برداشت با حقيقت تناقض دارد. حقيقت اين است كه اللَّه سبحانه و تعالى هم خالق است و هم مالك حقيقى همه اشياء. خداوند بر همه چيز ولايت فعليه و قطعى دارد، و هيچ‏يك از مخلوقات نمى‏توانند حتى براى لحظه‏اى از حيطه سلطنت و ولايت وى خارج گردند.


ولى حضرت حق سبحانه و تعالى براى انسان فرصت و مجالى محدود قرار داده است، تا با اراده خود در عالم تصرف نمايد، و براى وى مدتى محدود قرار داده تا از اين فرصتى كه خداوند متعال براى وى قرار داده بهره ببرد. البته اين تصرفات وى نيز تحت مشيت و اراده حق تعالى قرار دارد.


خداوند متعال براى انسان قابليت تأثير و تأثّر در مقابل عمل شيطان و كيد و مكر وى به مقدار محدود قرار داده است. همچنين براى شيطان سلطه و ولايت و تصرفى محدود بر بعضى از مردم قرار داده است.


اين حالت و اين مهلت و فرصت بهره‏گيرى از اختيار محدود در روز قيامت از انسان و شيطان گرفته مى‏شود. در روز حساب حقيقت براى انسان آشكار مى‏گردد، و وى در مى‏يابد كه در يك حالت استثنايى قرار داشته، و اينك به وضع طبيعى يا همان ولايت اللَّه سبحانه و تعالى بازمى‏گردد .


همچنين است آياتى كه از غير خدا را به عنوان ولىّ گرفتن و قبول كردن سخن مى‏گويد، و نيز آياتى كه از قوانين و معادلات طبيعى سخن مى‏گويد؛ قوانينى كه خداوند متعال براى ولايت قرار داده است همچون:

»من ورائهم جهنم و لا يُغنى عنهم ما كسبوا شيئاً و لا ما اتَّخذوا من دون اللَّه اولياء و لهم عذاب عظيم«××× 1 جاثيه /  10. ×××: پيش روى آنها دوزخ )و آتش جهنم( است نه آنچه را اندوخته و نه آن دوستانى را كه غير از خدا اختيار كرده‏اند به كارشان مى‏آيد و عذابى بزرگ خواهند داشت.


»الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللَّه و الذين كفروا يُقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفاً«××× 2 نساء /  76. ×××: كسانى كه ايمان آورده‏اند در راه خدا كارزار مى‏كنند و كسانى كه كافر شده‏اند در راه طاغوت مى‏جنگند پس با ياران شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان )در نهايت( ضعيف است.


»و لا تأكلوا ممّا لم يُذكَر اسم اللَّه عليه و انه لفسق و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون«××× 3 انعام /  121. ×××: و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخوريد چرا كه آن قطعاً نافرمانى است و در حقيقت شيطان‏ها به دوستان خود وسوسه مى‏كنند تا با شما ستيزه نمايند و اگر اطاعتشان كنيد قطعاً شما هم مشركيد.


»كُتب عليه انه من تولاّه فانه يضلُّه و يهديه الى عذاب السعير«××× 4 حجّ /  4. ×××: بر )شيطان( مقرر شده است كه هر كس او را به دوستى گيرد قطعاً او وى را گمراه مى‏سازد و به عذاب آتشش مى‏كشاند.


»انما سلطانه على الذين يتولَّونه و الذين هم به مشركون«××× 5 نحل /  100. ×××: تسلّط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمى‏گيرند و بر كسانى كه آنها به او )خدا( شرك مى‏ورزند.

»اللَّه ولىُّ الذين آمنوا يُخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون«××× 1 بقره /  257. ×××:


خداوند سرور كسانى است كه ايمان آورده‏اند آنان را از تاريكى‏ها )و ضلالت‏ها( به سوى روشنايى مى‏برد و كسانى كه كفر ورزيده‏اند سرورانشان طاغوت هستند كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكى‏ها مى‏برند آنان اهل آتشند كه خود در آن جاودان اند.


پس از اين شواهد قرآنى، سزاوار است مجموعه استعمالات قرآنى در مورد واژه ولايت نگريسته شود، و معنايى كلى كه اسلام از اين لفظ يا اصطلاح به دست مى‏دهد ساخته شود. سپس از آن تصوير در هر مورد و موضوعى متناسب با همان مورد و موضوع بهره‏گيرى شود، نه اينكه به موارد كاربرد اين واژه به صورت مجزّا و جدا از آن صورت كلى و ساير استعمالات بنگريم!


براى رسيدن به اين هدف آيات پيش رو را بررسى مى‏كنيم؛ ابتدا در هر كدام تدبر مى‏كنيم، و سپس به مجموع آنها نظر مى‏كنيم:


»تاللَّه لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزيَّن لهم الشيطان اعمالهم فهو وليُّهم اليوم و لهم عذاب اليم«××× 2 نحل /  63 . ×××: سوگند به خدا كه به سوى امت‏هاى پيش از تو )رسولانى( فرستاديم )اما( شيطان اعمالشان را برايشان آراست و امروز )هم( سرپرستشان او است و برايشان عذابى دردناك است.


واقعيت اين است كه در روز قيامت شيطان ديگر قادر بر انجام كارى يا تأثير نهادن بر چيزى نيست، و وى در آن روز نه كافران را دوست مى‏دارد و نه مى‏تواند به آنها كمك كند. پس به ناگزير آيه بايد معانى ديگرى داشته باشد كه متضمن معناى عام »ولىّ« باشد.

با توجه به اين نكته كه: اللَّه سبحانه و تعالى در روز قيامت شيطان و كافران را در يك صنف قرار مى‏دهد، و به آن ميزان كه مستحق آن هستند آنها را عقوبت مى‏كند، و كافران را خوار مى‏سازد و ديگر همچون زندگى دنيا -  كه آنها را اداره مى‏كرد -  از ايشان سرپرستى نمى‏كند، و آنها را به آنچه در دوران اختيار بدان راضى گشته‏اند و در دوران بهره‏گيرى از ولايت از آن بهره گرفته‏اند وا مى‏گذارد، كه آن نيز براى ايشان نفعى ندارد.


»يا ابت انى اخاف ان يمسَّك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليّاً«××× 1 مريم /  45. ×××: پدر جان من مى‏ترسم از جانب )خداى( رحمان عذابى به تو رسد و تو يار شيطان باشى.


اين آيه از قانونى الهى در عرصه ولايت سخن مى‏گويد و از گوشه‏اى از آن پرده برمى‏دارد؛ و آن اينكه معصيت و نافرمانى خداوند متعال موجب خشم و عذاب وى مى‏گردد.


نتيجه آن اين است كه نوعى از ولايت ميان شيطان و فردى كه مورد غضب خدا قرار گرفته برقرار مى‏شود. اين ولايت در دنيا واضح و روشن است، و در آخرت نيز -  چنانكه در آيه گذشته ذكر كرديم -  به نوعى به معناى مشاكله و هم‏جنسى باز مى‏گردد.


»اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض و ما كان لهم من دون اللَّه من اولياء يضاعف لهم العذاب ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون«××× 2 هودعليه السلام /  20. ×××: آنان در زمين درمانده‏گان نيستند و جز خدا دوستانى براى آنان نيست عذاب براى آنان دو چندان مى‏شود آنان توان شنيدن )حق را( نداشتند و )حق را( نمى‏ديدند.


پس معصيت‏كاران و كافران نمى‏توانند -  نعوذ باللَّه -  در اين دنيا خداوند متعال را به عجز در آورند. بلكه آنها در قبضه قدرت الهى هستند و مشيّت الهى محيط بر ايشان است، و هر چند قدرى امكان تصرف با اراده خود به ايشان داده شده تا بتوانند از آن بهره ببرند، اما در سراى آخرت ايشان در قبضه سلطنت حق هستند و اين امكان تصرف از ايشان گرفته مى‏شود. اولياء آنها در دنيا نيز نمى‏توانند ايشان را از امر الهى منع كنند و باز دارند. در آخرت هيچ اوليائى ندارند، مگر اوليايى از جنس خود؛ اوليائى ناتوان و مسلوب القدره همچون خود.


»و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون اللَّه من ولىّ و لا نصير«××× 1 عنكبوت /  22. ×××: و شما نه در زمين و نه در آسمان درمانده كننده )او( نيستيد و جز خدا براى شما يار و ياورى نيست.


»و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسَّكم النار و ما لكم من دون اللَّه من اولياء ثم لا تُنصَرون«××× 2 هودعليه السلام /  113. ×××: و به كسانى كه ستم كرده‏اند متمايل نشويد كه آتش به شما مى‏رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد.


»يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همُّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم اللَّه و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يُعذِّبهم اللَّه عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىّ و لا نصير«××× 3 توبه /  74. ×××:


به خدا سوگند مى‏خورند كه )سخن ناروا( نگفته‏اند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيده‏اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيب‏جويى برنخاستند مگر )بعد از( آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى‏نياز گردانيدند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مى‏كند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.

حال كه اين مطلب واضح گرديد، مى‏توانيم نگاهى كلى به كاربردها و استعمالات قرآنى الفاظ و واژگان ولايت، آن هم با اين پيشينه و در موارد و مناسبات مختلف بيندازيم. تا ببينيم اسلام چه معناى گسترده‏اى به واژه ولايت داده است. و نيز ببينيم حدود معناى اين واژه از حيث گستردگى و ضيق و قوت و ضعف كجاست. ببينيم اسلام چه عنايتى به اين واژه داشته، و چه رنگى بر آن زده، و چه پوششى بر اندام آن پوشانده است.


در اينجا بهتر است برخى آيات را برشمريم تا در ذهن خواننده به عنوان شواهد بحث حاضر باشد، و سعى مى‏كنيم آيات را بر اساس اولويت در تصنيف اين بحث مرتب كنيم، و همچنين نتايج و ملاحظات را بر همين اساس مرتب مى‏سازيم:


»و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون اللَّه من ولىّ و لا نصير«××× 1 عنكبوت /  22. ×××: و شما نه در زمين و نه در آسمان درمانده كننده نيستيد و جز خدا براى شما يار و ياورى نيست.


»و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسَّكم النار و ما لكم من دون اللَّه من اولياء ثم لا تُنصَرون«××× 2 هودعليه السلام /  113. ×××: و به كسانى كه ستم كرده‏اند متمايل مشويد كه آتش به شما مى‏رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد.


»يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همُّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم اللَّه و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يعذِّبهم اللَّه عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىّ و لا نصير«××× 3 توبه /  74. ×××:


به خدا سوگند مى‏خورند كه )سخن ناروا( نگفته‏اند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيده‏اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيب‏جويى برنخاستند مگر )بعد از( آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى‏نياز گرداندند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مى‏كند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.


»من ورائهم جهنم و لا يُغنى عنهم ما كسبوا شيئاً و لا ما اتخذوا من دون اللَّه اولياء و لهم عذاب عظيم«××× 1 جاثيه /  10. ×××: پيش روى آنها دوزخ است و نه آنچه را اندوخته و نه آن دوستانى را كه غير از خدا اختيار كرده‏اند به كارشان مى‏آيد و عذابى بزرگ خواهند داشت.


»و الذين اتخذوا من دونه اولياء اللَّه حفيظ عليهم و ما انت عليهم بوكيل«××× 2 شورى /  6 . ×××: و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته‏اند خدا برايشان نگهبان است و تو بر آنان گمارده نيستى.


»و لاُضلَّنَّهم و لاُمنّيَنَّهم و لأمُرنَّهم فليُبتِّكنَّ آذان الانعام و لأمُرنَّهم فليُغيِّرنَّ خلق اللَّه و من يتخذ الشيطان وليّاً من دون اللَّه فقد خسر خسراناً مبيناً«××× 3 نساء /  119. ×××: و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم كرد و وادارشان مى‏كنم تا گوش‏هاى دام‏ها را شكاف دهند و وادارشان مى‏كنم تا آفريده خدا را دگرگون سازند و هر كس به جاى خدا شيطان را دوست گيرد قطعاً دستخوش زيان آشكارى شده است.


»الا للَّه الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليُقرِّبونا الى اللَّه زلفى ان اللَّه يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون ان اللَّه لا يهدى من هو كاذب كفار«××× 4 زمر /  3. ×××: آگاه باشيد آئين پاك از آنِ خداست و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته‏اند )به اين بهانه كه( ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند نمى‏پرستيم البته خدا ميان آنان درباره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد در حقيقت خدا آن كسى را كه دروغ‏پرداز ناسپاس است هدايت نمى‏كند.

»اتَّبعوا ما اُنزل اليكم من ربكم و لا تتَّبعوا من دونه اولياء قليلاً ما تذكَّرون«××× 1 اعراف /  3. ×××: آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما فرستاده شده است پيروى كنيد و جز او از معبودان )ديگر( پيروى نكنيد چه اندك پند مى‏گيريد.


»و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجنِّ ففسق عن امر ربه افتتَّخذونه و ذرّيَّته اولياء من دونى و هم لكم عدو بئس للظالمين بدلاً«××× 2 كهف /  50 . ×××: و هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد پس )همه( جز ابليس سجده كردند كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد آيا او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گيريد و حال آنكه آنها دشمن شما هستند و چه بد جانشينانى براى ستمگران اند.


»يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوّى و عدوَّكم اولياء تُلقون اليهم بالمودَّة و قد كفروا بما جاءكم من الحقِّ يُخرجون الرسول و ايّاكم ان تؤمنوا باللَّه ربكم ان كنتم خرجتم جهاداً فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى تُسرُّون اليهم بالمودَّة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم وا من يفعله منكم فقد ضلَّ سواء السبيل«××× 3 ممتحنه /  1. ×××:


اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد )به طورى( كه با آنها اظهار دوستى كنيد و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براى شما آمده كافر اند )و( پيامبر )خدا( و شما را )از مكه( بيرون مى‏كنند كه )چرا( به خدا پروردگارتان ايمان آورده‏ايد اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده‏ايد )شما( پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مى‏كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم و هر كس از شما چنين كند قطعاً از راه درست منحرف گرديده است.


»وَ اللَّه اعلم بأعدائكم و كفى باللَّه وليّاً و كفى باللَّه نصيراً«××× 4 نساء /  45. ×××: و خدا به دشمنان شما داناتر است كافى است كه خدا سرپرست باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد.

»ان ولىَّ اللَّه الذى نزَّل الكتاب و هو يتولّى الصالحين«××× 1 اعراف /  196. ×××: بى‏ترديد سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده و همو دوستدار شايستگان است.


»و ان تولَّوا فاعلموا ان اللَّه مولاكم نعم المولى و نعم النصير«××× 2 انفال /  40. ×××: و اگر روى برتافتند پس بدانيد كه خدا سرور شماست چه نيكو سرور و چه نيكو ياورى است.


»اذ همَّت طائفتان منكم ان تفشلا و اللَّه وليُّهما و على اللَّه فليتوكَّل المؤمنون«××× 3 آل‏عمران /  122. ×××: آن هنگام كه دو گروه از شما بر آن شدند كه سستى ورزند با آنكه خدا ياورشان بود و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.


»و جاهدوا فى اللَّه حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على الناس فأقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اعتصموا باللَّه هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير«××× 4 حج /  78. ×××:


و در راه خدا چنان كه حق جهاد )در راه( او است جهاد كنيد او است كه شما را برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است آئين پدرتان ابراهيم نيز چنين بوده است او بود كه قبلاً شما را مسلمان ناميد و در اين )قرآن نيز همين مطلب آمده است( تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد پس نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد او مولاى شماست چه نيكو مولى و چه نيكو ياورى است.


»قل ان كنتم تحبُّون اللَّه فاتَّبعونى يحببكم اللَّه و يغفر لكم ذنوبكم و اللَّه غفور رحيم«××× 5 آل‏عمران /  31. ×××: بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.

»و من يشاقق الرسول من بعد ما تبيَّن له الهدى و يتَّبع غير سبيل المؤمنين نُولِّه ما تولّى و نُصله جهنم و ساءت مصيراً«××× 1 نساء /  115. ×××: و هر كس پس از آنكه راه هدايت براى او آشكار شد با پيامبر مخالفت كند، و غير راه مؤمنان در پيش گيرد وى را به آنچه روى خود را بدان سو كرده واگذاريم و به دوزخش كشانيم و چه بازگشتگاه بدى است.


»فاليوم لا يُؤخَذُ منكم فِدية و لا من الذين كفروا مأواكم النار هى مولاكم و بئس المصير«××× 2 حديد /  15. ×××: پس امروز نه از شما و نه از كسانى كه كافر شده‏اند عوضى پذيرفته نمى‏شود جايگاهتان آتش است آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است.


»و ما لهم الاّ يعذِّبهم اللَّه و هم يصدُّون عن المسجد الحرام و ما كانوا اولياءه ان اولياؤه الا المتقون و لكنَّ اكثرهم لا يعلمون«××× 3 انفال /  34. ×××: چرا خدا عذابشان نكند با اينكه آنان )مردم را( از مسجدالحرام باز مى‏دارند در حالى كه ايشان سرپرست آن نباشند چرا كه سرپرست آن جز پرهيزگاران نيستند ولى بيشترشان نمى‏دانند.


»لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللَّه فى شى‏ء الا ان تتَّقوا منهم تُقاة و يُحذِّركم اللَّه نفسه و الى اللَّه المصير«××× 4 آل‏عمران /  28. ×××: مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند و هر كس چنين كند در هيچ چيز از خدا )بهره‏اى برايش( نيست مگر اينكه از آنان به نوعى تقيّه كند و خداوند شما را از خود مى‏ترساند و بازگشت به سوى خداست.


»ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و انفسهم فى سبيل اللَّه و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى‏ء حتى يهاجروا و انِ استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و اللَّه بما تعملون بصير«××× 5 انفال /  72. ×××:

كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده‏اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده‏اند و كسانى كه پناه داده‏اند و يارى كرده‏اند آنان ياران يكديگر اند و كسانى كه ايمان آورده‏اند ولى مهاجرت نكرده‏اند هيچ گونه خويشاوندى با شما ندارند مگر آنكه هجرت كنند و اگر در دين از شما يارى جويند يارى آنان بر شماست مگر بر عليه گروهى باشد كه ميان شما و ميان آنان پيمانى است و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست.


»و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه ان اللَّه بكل شى‏ء عليم«××× 1 انفال /  75. ×××: و كسانى كه بعداً ايمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد كرده‏اند اينان از زمره شمايند و خويشاوندان نسبت به يكديگر در كتاب خدا سزاوارتر اند آرى خدا به هر چيزى داناست.


»النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امَّهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه من المؤمنين و المهاجرين الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفاً كان ذلك فى الكتاب مسطوراً«××× 2 احزاب /  6 . ×××:


پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران ايشان اند و خويشاوندان )طبق( كتاب خدا بعضى )نسبت( به بعضى اولويت دارند و بر مؤمنان و مهاجران )مقدّم هستند( مگر آنكه بخواهيد به دوستان خود احسانى كنيد و اين در كتاب )خدا( نگاشته شده است.


»انما وليُّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون«××× 3 مائده /  55 . ×××: ولىّ شما تنها خدا و پيامبر او است و كسانى كه ايمان آورده‏اند همان كسانى كه نماز بر پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.

با نظر به اين آيات و ساير آيات ولايت، هم به صورت آيه به آيه و بررسى و پژوهش موردى آنها، و سپس با نگاه كلى به همه آنها آن هم با پيشينه ذهنى و ذهنيتى كه بيان كرديم، و با استعانت و كمك جستن از احاديث شريف، پژوهشى كامل در مورد اين قضيه از قضاياى قرآن كريم براى ما شكل مى‏گيرد. اگر اين مراحل طى شود مسئله مهم و عظيمى رخ داده است.


ذر اينجا به ذكر آنچه در اين مقام سزاوار است بيان شود بسنده مى‏كنيم، و برخى نتايج و فوايد و نكات مهم كه در فهم مراد حديث شريف غدير سهمى بسزا دارد بيان مى‏كنيم:


1. قرآن كريم معناى بسيار گسترده‏اى به واژه ولايت مى‏دهد، و قابليت متنوع شدن از حيث استعمال در معانى گسترده و معانى محدود بر اساس نياز به آن عطا مى‏كند:


گاه اين واژه در معنايى بسيار وسيع به كار مى‏رود؛ به طورى كه از ولايت در آن واحد مصاديق بسيارى قصد مى‏گردد.


گاه در معنايى محدود يا مصداقى معين به كار مى‏رود.


گاه حتى از اين همه فراتر مى‏رود، و لفظ ولايت در بالاترين درجات آن به كار گرفته مى‏شود. همچون درجه مالكيت مطلق در تصرف تكوينى و مالكيت تشريعى به امر خداوند متعال.


گاه نيز در معنايى پايين‏تر از اين، با درجاتى مختلف و بر حسب نياز. چنانكه سابقاً بدان اشاره كرديم.


2. ولايت از معناهايى كه در برخى آيات به ازاء آن ذكر مى‏شود اعم است، همچون نصرت و پيروى و حبّ. اين مسئله‏اى واضح و بديهى است كه از قرائت سه آيه اول كاملاً پيداست و برمى‏آيد.

پس تفسير ولايت در نظائر اين آيات به يكى از معانى -  مثلاً نصرت و يارى -  به اين معنى كه اينها با هم مترادف باشند نظرى دقيق نيست، چرا كه برخى از اين معانى محقق مى‏گردند، اما نمى‏توان اسم ولايت بر روى آنها نهاد. همچون حبّ، چرا كه اين حبّ گاهى براى انسان دست مى‏دهد، آن هم در مقابل انسانى ديگر يا چيزى ديگر. اما چنين اطلاق نمى‏گردد كه فردى كه حبّ دارد نسبت به محبوب خود ولايت دارد يا متولى آن است. بلكه در چنين حالتى گفته مى‏شود كه آن شخص بدان شى‏ء يا شخص محبت دارد و عاشق آن است، و اين غير از صداقت است. معمولاً به حبّ صداقت ولايت اطلاق مى‏شود، ولى به عشق ولايت اطلاق نمى‏شود.


و فرق حبّ در امور غير عاقل همچون جمادات و حيوانات و افكار و عادات نيز با توضيح گفته شده آشكار و واضح است.


پس كسى كه پرنده يا منظره‏اى طبيعى يا عادت و رفتارى را دوست دارد، به اين محبت وى ولايت گفته نمى‏شود. اين امر دلالت مى‏كند بر اين نكته كه ولايت با حبّ فرق دارد. اين فرق هم مسئله‏اى وجدانى است و با وجدان ادراك مى‏شود.


و حبّ در برخى عرصه‏ها تابع و مصداق مى‏باشد، و احاديث ولايت اين حقيقت را به صورت كامل روشن مى‏سازد. فلذا در بيشتر موارد ولايت ذكر مى‏شود و يكى از معانى همچون حب يا اتباع يا اطاعت و نصرت از آن منشعب مى‏گردد. اين واقعيت نشان مى‏دهد كه معنى ولايت وسيع‏تر از آن معانى است و همه آنها را در بر مى‏گيرد، نه به اين معنى كه مساوى با هر يك از آنها باشد. اين يعنى وجود مغايرت ميان معناى ولايت و آن معانى كه ذكر شد.


3. معناى ولايت در استعمال حتى شامل معناى ولايت ادّعايى و دروغين نيز مى‏شود. لذا به كسى كه به غير اللَّه ايمان آورده يا براى حضرت حق شريك قائل شده مى‏توان گفت كه وى ولايت آنها را پذيرفته و آنها را ولىّ خود ساخته است. با اينكه اين ولايت جعلى و باطل است و جز در مخيّله كافر و منافق و مخالف حقيقت و واقيعت ندارد. بنابراين، ولايت قابل اتصاف به صحت و فساد و حق و باطل است.

4. ولايت از نظر حكم اسلام در مورد آن به احكام پنج گانه تقسيم مى‏گردد؛ برخى ولايت‏ها واجب، برخى حرام، و برخى نه حرام‏اند و نه واجب.


5 . ولايت هم در عرصه‏هاى تكوينى و هم در عرصه‏هاى تشريعى به كار مى‏رود؛ يعنى به تصرف تكوينى گفته مى‏شود ولايت، و نيز به تصرف تشريعى -  كه نياز به تشريع دارد -  نيز ولايت گفته مى‏شود. همچون ولايت فرمانروايى كه نياز به تشريع دارد و تصرف در آنچه در زمين وجود دارد، كه آن هم محتاج تشريع است. پس ولايت از اين نظر تقسيم مى‏شود به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى.


6 . ولايت همچنين از حيث منشأ به ذاتى و مجعول تقسيم مى‏شود. ولايت ذاتى همانا ولايت اللَّه سبحانه و تعالى در دو عرصه تكوين و تشريع با هم است، و ولايت الهى قابل جعل نيست؛ به اين معنى كه قابل لغو شدن و يا كم و زياد شدن نيست. همانا او آفريدگار خلق است، و اراده وى در ميان آنها جارى است، و او مالك خلق است، و مخالفت با وى جايز نيست.


اما ولايت غير خدا مجعول بوده و از طرف اللَّه سبحانه و تعالى جعل شده است. پس او قادر است كه براى برخى از مخلوقاتش قابليت فعل و تأثير تكوينى با درجات مختلف قرار دهد، و همچنين مى‏تواند اين قابليت را از آنان سلب كند. حاكميت از آن او است. پس گاه براى برخى بندگان خود ولايتى تشريعى بر برخى ديگر قرار مى‏دهد، يا اين ولايت را سلب مى‏كند. يا مى‏افزايد و يا مى‏كاهد.


موضوع حديث غدير همان ولايت تشريعى است. هر چند از برخى جهات با ولايت تكوينى كه اللَّه تعالى براى اولياء صالح خود قرار مى‏دهد مرتبط است.


7. ولايت غير حرام در اسلام به دو قسمت اصلى تقسيم مى‏شود:


اول: ولايت نسبى يا موضوعى، كه از واقعيت منتج مى‏شود و يا از ناحيه برخى افراد به واسطه اراده آنها جعل يا اخذ مى‏شود. اسلام براى اين نوع ولايت احكام مناسب آن را در ابواب فقه بيان كرده است.

دوم: ولايتى است كه ابتدائاً از ناحيه دين جعل مى‏شود و نشأت مى‏گيرد. همچون ولايت اولى‏الامر و ولايت ميان مسلمانان، كه مى‏شود آن را ولايت اسلامى يا ولايت دينى نام نهاد. موضوع حديث غدير از اين دسته دوم است.


8 . ولايت دينى يا اسلامى مبدئى مقدس است كه مراحلى دارد، و برخى از اين مراحل بر برخى ديگر مترتب است. همه آن بر ولايت ذاتيه حق سبحانه و تعالى -  كه به ولايت تكوينيه و ذاتى حق باز مى‏گردد -  مترتب است.


9. قرآن كريم ولايت را متضادّ عداوت و نقيض آن به كار مى‏برد.


10. ولايت اسلامى و دينى جز با برائت از همه آنچه بدان اخلال وارد مى‏سازد و با آن مخالف و متناقض است كامل نمى‏گردد؛ برائت از انواع ولايت‏ها. چرا كه هر كس كسى جز اللَّه را ولىّ خود بداند ولايت اللَّه را نقض كرده و از آن برائت جسته است. هر كس خدا را ولىّ خود قرار داده، سزاوار است كه از ولايت دشمن وى و ولايت هر كس كه ولايتش با ولايت اللَّه مخالف است بيزارى و برائت بجويد.


همچنين هر كس ولايت رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله را پذيرفته است، سزاوار است كه از دشمن آن حضرت بيزارى بجويد. همين گونه است ولايت اهل‏بيت‏عليهم السلام؛ ولايت ايشان نيز جز با برائت و بيزارى جستن از دشمنانشان كامل نمى‏گردد. سيره اهل‏بيت‏عليهم السلام نيز اين بوده كه اين دو را در كنار يكديگر قرار مى‏دادند، و آن دو را مبدئى واحد به حساب مى‏آوردند؛ آن مبدأ ولايت و برائت بوده است.


11. قرآن كريم دو واژه »ولىّ« و »مولى« را بيشتر از واژه »اولى« به كار برده است، و روشن است كه قرآن براى دو واژه ولى و مولى معنايى بسيار نزديك به هم قائل شده است، اگر نگوييم عيناً مطابق هم هستند.


ضمناً معناى اين دو واژه در قرآن بسيار گسترده‏تر از معناى واژه »اولى« مى‏باشد. واژه اولى متضمن معناى تفاضل و برترى ميان دو ولايت است، كه يكى بر ديگرى فضيلت و برترى دارد و مقدم بر آن است. چرا كه اولى يعنى نزديك‏تر و سزاوارتر.

همچنين بديهى است كه اين دو ولايت -  آنكه قوى‏تر و افضل است و آنكه ضعيف‏تر و پايين‏تر است -  مى‏توانند در آنِ واحد با هم جمع گردند. هر چند يكى بر ديگرى تقدّم دارد. همچون ولايت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بر مؤمنان، و ولايت هر يك از مؤمنان بر نفس خويشتن. پس اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله بر ايشان اولى از خودشان است با اينكه هر يك از ايشان نسبت به خود اولى از غير خود است قابل جمع مى‏باشد.


همچنين مى‏توانيم بگوييم كه اولويت و اولى بودن درجه‏اى از ولايت است. پس پيامبرصلى الله عليه وآله ولىّ مؤمنين است، چه مجموعاً و چه انفراداً. حضرتش بر فرد فرد مؤمنان از خود آنها سزاوارتر هستند.


12. مبدأ ولايت اسلامى بر حسب معانى‏اى كه علماى علم لغت و برخى از مفسران گفته‏اند قابل تجزيه به اجزاى مختلف نيست؛ به اين ترتيب كه مثلاً ولايت در جايى از قرآن كريم فقط به معناى نصرت و يارى باشد، و در جاى ديگر به معناى حب و دوست داشتن باشد، و در جاى ديگر به معناى اتباع و پيروى باشد، و در جاى چهارم به معناى آرزو و درخواست فرمانروايى باشد كه اطاعت و فرمانبرى ملازم معناى آن است.


بلكه واقع امر چنين است كه واژه ولايت به مثابه يك كلّ است كه همه اين امور را در بر مى‏گيرد. هر چند استعمال آن در برخى موارد از ساير موارد پررنگ‏تر و واضح‏تر است. اما گويا مبدأ ولايت منبع و اساس و مبناى همه اين معانى و حالات و احكام است؛ يعنى اينكه ولايت بين مسلمانان مبدئى ثابت دارد.


پس واجب است كه آنها يكديگر را يارى كنند و به يكديگر محبت بورزند، و برخى از آنها برخى ديگر را امر به معروف كنند، و بر برخى نيز واجب است كه امر به معروف برخى ديگر را از آن رو كه اولياى ايشان هستند بپذيرند. اين گونه نيست كه مؤمنان بايسته است كه به هم محبت داشته باشند، چون بينشان ولايت محبت جارى است، و واجب است كه يكديگر را يارى كنند چون ولايت نصرت ميانشان وجود دارد، آن هم همچون ولايتى مستقل و مجزا از ولايت محبت!

مبدأ ولايت در اسلام مبدئى مقدس بوده و خشك و تحميلى نيست. اين طور نيست كه مسلمانان از ترس عقوبت به آن گردن نهند، بلكه اين ولايت در وجدان و ضمير مسلمان وجود دارد، و حركت و تقدس واحترام ويژه‏اى را دارا مى‏باشد، كه عاطفه و قداست بويى خاص به اين ولايت مى‏دهد، كه چنين بويى از عاطفه صرف برنمى‏آيد.


مثلاً محبت انسان نسبت به پدر و مادرش و فرزندانش و همسرش با محبت وى نسبت به دين و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين‏عليهم السلام فرق دارد. آنچه اين دو دسته محبت را از هم متمايز مى‏سازد قداست است، كه در محبت دين و پيامبرصلى الله عليه وآله و حضرات معصومين‏عليهم السلام وجود دارد.


13. ولايت دو طرف و جهت دارد، و نيز احكامى در مورد هر دو طرف آن با هم وجود دارد. اللَّه سبحانه و تعالى ولىّ مؤمن است، و مؤمن ولى اللَّه است. مؤمن مخلصانه ولايت اللَّه را مى‏پذيرد، و اللَّه سبحانه و تعالى مؤمن را با ولايتى خاص و افزون بر ولايت خود بر كائنات و همه مردم -  چه مسلمان و چه كافر -  مورد عنايت قرار مى‏دهد.


همچنين ولايت ميان مسلمانان و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز دو سو دارد. از يك سو پيامبرصلى الله عليه وآله بر ايشان ولايت به معناى سرپرستى دارد، و از سوى ديگر آنها نيز در مقابل آن حضرت حقوقى بر گردن حضرتش دارند؛ يعنى ولايتى ديگر وجود دارد كه متعلق به مؤمنان است، و حقى است متعلق به آنها كه بر گردن پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه معصومين‏عليهم السلام مى‏باشد.


اما ولايت ميان خود مسلمانان، واضح است كه طرفين نسبت به هم حقوق و تكاليفى به صورت كلى دارند، و برترى بر مبناى مبدأ عام تفاضل در اسلام، مبتنى بر تقوى و علم و ساير موارد مطرح شده در شرع مقدس است؛ همچون رَحِم و خويشاوند و ميزان عمر و... .


  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حديث غدير.

  در غدير خم سلمان برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، ولايت و صاحب اختيارى او چگونه است؟ فرمود: ولايت و صاحب اختيارى او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.

  1. اسرار غدير: ص ۱۱۱. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۵. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۰ - ۳۴. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۶،۱۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۱۵. الغدير و الولاية (سيد عبدالامير): ص۳۴ - ۴۳، ۱۴۶ - ۱۶۴.
  2. نساء /  ۵۹ .
  3. توبه /  ۱۶.
  4. مائده /  ۵۵ .
  5. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۳۴،۲۳۳. فرائد السمطين: ج ۱ ص ۳۱۲ ح ۲۵۰. كتاب سليم: ص ۱۹۸.
  6. «و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدِّق لما معكم لتؤمننَّ به و لتنصرنَّه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين»: و (ياد كن) هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده ‏اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد البته به او ايمان بياوريد و حتماً ياريش كنيد آنگاه فرمود آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد گفتند آرى اقرار كرديم فرمود پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم. آل ‏عمران /  ۸۱ .