معنا و محدوده ولایت
معنى و محدوده ولايت[۱]
با آنكه خطبه بلند غدير منشور دائمى اسلام تلقى مى شود و داراى محتوايى فراگير نسبت به همه جوانب اسلام به صورت كلى است، ولى بحث هاى علمى و فنى در متن شريف حديثِ غدير عموماً در كلمه «مولى» و معانى عرفى و لغوى آن مرتكز است.
اين بدان جهت است كه قطب اصلى حديث جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» است، و هرگاه به صورت اختصار به حدیث غدیر اشاره شود همين جمله مدّ نظر قرار مى گيرد، و راويان و محدثين نيز در هنگام اختصار به همين جمله اكتفا نموده اند و قرائن همراه آن را حذف كرده اند.
نكته قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه مفصل و دقت در ساير مطالبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه خود فرموده اند، معناى «مولى» و مراد از «ولایت» هم براى مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براى هر مُنصفى كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح تر از آن خواهد بود كه جاى بحث و احتجاج باشد.
به كارگرفتن كلمه «مولى» براى آن است كه هيچ لفظى از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصایت» و امثال اينها نمى تواند حامل معناى دقيقى باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه معانى الفاظ مذكور است.
پيامبر صلی الله علیه و آله نمى خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مى خواهد اولى به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضح تر «ولايت مطلقه الهيه» را كه به معناى نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براى اين منظور هيچ لفظى فصيح تر و گوياتر از «مولی» پيدا نمى شود.
دشمنان غدير هم اگر كلمه ديگرى در اينجا به كار رفته بود خيلى آسانتر آن را مى پذيرفتند و يا در مقام رد آن چنين تلاش نمى كردند، و اگر بنا به تعدد معانى بود در الفاظ ديگر بسيار آسانتر بود.
آنان با تشكيک در معناى اين كلمه مى خواهند آن را از محتواى مهم و كارساز عقيدتى و اجتماعى آن جدا كنند و آن را در حد بيان يک موضوع عاطفى و اخلاقى پايين بياورند.
مخالفان غدير از معناى وسيع «اولى بنفس» وحشت دارند و معناى آن را خوب مى فهمند كه اين چنين به مبارزه با آنان برخاستهاند. ما هم بايد بر سر همين معنى پافشارى كنيم، و از خدا و رسول تشكر كنيم كه با به كار بردن چنين كلمه اى در تركيب خاص جمله، بنيادى محكم در فرهنگ اعتقادى ما بر جاى گذاشته اند كه از آن نتايج زير گرفته مى شود:
امامت و ولايت دوازده امام معصوم عليهم السلام بلافاصله پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله.
اطلاق و عموميت ولايت و اختيار ايشان بر همه انسان ها و در همه زمان ها و مكان ها و در هر شرايطى.
استناد ولايت ائمه اثنى عشر عليهم السلام به امضاى پروردگار و اينكه امامت يک منصب الهى است.
عصمت صاحبان ولايت به امضاى خدا و رسول.
تعهد مردم در مقابل ولايت ائمه عليهم السلام دقيقاً مانند تعهدشان در مقابل ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله.
از همه مهمتر اينكه لازمه اثبات چنين محتواى بلندى، عدم مشروعيت هر ولايتى بدون اذن پروردگار و با انتخاب غير خداوند است كه خط بطلان بر هر دين و مذهبى مى كشد كه غير از ولايت اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته باشند.
پس از نزول آيه «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ...»، هنوز مردم مدینه در پىِ معنى و مفهوم اين آيه بودند كه خداوند سه آيه ديگر از قرآن نازل كرد، كه در هر سه مسئله ولايت به ميان آمده بود و بار ديگر اهمیت موضوعِ ولايت انگيزه اى براى سؤال مردم شد. اين سه آيه عبارت بود از:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّه وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً»[۲]:
«اى كسانى كه ایمان آورده ايد از خدا و رسول و صاحب اختياران خود پيروى كنيد. اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد، اگر به خدا و روز قیامت ايمان داريد. اين بهتر است و از جهت تأويل نيكوتر است».
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّه الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّه وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَ اللَّه خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»[۳]:
«آيا گمان كرده ايد كه رها مى شويد در حالى كه هنوز خدا بايد جهاد كنندگان از شما را ببيند كه جز خدا و رسول و مؤمنين محل اعتمادى براى خود برنگزيده اند؛ و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۴]: «صاحب اختيار شما خدا و رسول و كسانى هستند كه ايمان آورده نماز را بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند».
اين سه آيه از دو جهت قابل بررسى است:
موقعيت تاريخى
در يک آيه عنوان «أُولِى الْأَمْرِ» به معناى «صاحب اختيار»، و در آيه ديگر «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله...» به همان معناى «صاحب اختيار»، و در آيه سوم «وَليجَة» به معناى «محل اعتماد مردم» مطرح شده بود.
مردم پرسيدند: آيا اين عناوين عموميت دارد يا منظور افراد خاصى هستند؟ يعنى هر كس امور مردم را در دست بگيرد «اولِى الامْر» خواهد بود؟
هركس در رکوع صدقه بدهد صاحب اختيار مردم خواهد بود؟ آيا هر مؤمنى محل اعتماد مؤمنين خواهد بود؟
پيداست كه سؤال درباره مقام ولايت پاسخى مفصل و شفاف در زمينه اى مناسب مى طلبد كه هم ابهامى نماند و هم از سوى فتنه جويان مورد سوء استفاده واقع نشود.
در پاسخ به چنين سؤال مهمى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد مسئله ولایت را هم مثل نماز و زکات و حج بهطور كامل بيان كند و صاحبان اين ولايت را به مردم بشناساند، و اين كار را در غدير انجام دهد و على بن ابى طالب عليه السلام را به امامت منصوب فرمايد.
بنابراين واقعه غدير پاسخ به سؤالى بزرگ درباره ولايت است كه از نزول سه آيه قرآن قبل از آن مراسم عظيم نشأت گرفته است. به عبارت ديگر نقطه آغاز غدير نزول آياتى بود كه مسئله ولايت را به مردم گوشزد كرد و آمادگى لازم را براى پذيرش آنچه در غدير گفته شد ايجاد كرد.
داستان اين تسلسل تاريخى را از لسان صاحب ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مىشنويم كه در اتمام حجت هاى خود در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و در حضور حاضرين غدير در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده و بر نازل شدن اين آيات در آغاز سفر غدير تصريح نموده است:
وقتى آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا الله...»: «اى كسانى كه ایمان آورده ايد از خدا و پيامبر و صاحبان امر خود اطاعت كنيد» نازل شد، و آنگاه كه آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله...»:
«فقط صاحب اختيار شما خدا و رسولش و كسانى هستند كه نماز را بپا مىدارند و در حال ركوع زكات مى پردازند» نازل شد، و هنگامى كه آيه «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا...»:
«گمان كرده ايد كه رها مى شويد در حالى كه هنوز خدا بايد جهاد كنندگان شما را ببيند، كسانى كه جز خدا و پيامبرش و مؤمنين را محل اعتماد خود قرار نمى دهند»، اين سه آيه كه نازل شد مردم گفتند:
يا رسول الله! آيا مخصوص بعضى از مؤمنين است يا شامل همه مى شود؟
خداوند عزوجل به پيامبرش دستور داد واليانِ امر مردم را به آنان معرفى كند، و ولايت را برايشان تفسير كند همان گونه كه نماز و زکات و حجّشان را تفسیر كرده است و مرا در غدير خم منصوب نمايد.
(در غدير) پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
اى مردم! خداوند مرا براى رسالتى فرستاده كه سينه ام از آن به تنگ آمد و گمان كردم كه مردم مرا تکذیب مى كنند، ولى خدا مرا تهديد كرده كه يا آن رسالت را ابلاغ كنم و يا مرا عذاب خواهد كرد!
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا براى جمع شدن مردم ندا كنند.
آنگاه خطابه اى ايراد كرد و فرمود: اى مردم، آيا مىدانيد كه خداى عزوجل صاحب اختيار من است و من صاحب اختيار مؤمنينم و نسبت به آنان از خودشان بيشتر اختيار دارم؟ گفتند: بلى يا رسول الله.
فرمود: يا على، بپاخيز. من هم بپا خاستم و آن حضرت فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».
سلمان برخاست و گفت: يا رسول الله، اين ولايت چگونه ولايتى است؟ فرمود: ولايتى همچون ولايت من، هركس من نسبت به او از خودش بيشتر اختيار داشته ام على هم نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارد.
اينجا بود كه خداوند تعالى آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» را نازل كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله با تكبير چنين فرمود: اللَّه اكْبَر، كمال نبوت من و تكميل دين خدا ولايت على عليه السلام بعد از من است.
ابوبکر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول الله، اين آيات مخصوص على عليه السلام است؟ حضرت فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است.
گفتند: يا رسول اللَّه، آنان را براى ما روشن فرما. فرمود: برادرم على و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من.
سپس پسرم حسن و بعد حسين و آنگاه نُه نفر از فرزندان پسرم حسين كه يكى پس از ديگرى خواهند بود.
قرآن با آنان است و آنان با قرآنند. از آن جدا نمى شوند و قرآن هم از آنان جدا نمى شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.[۵]
تحليل اعتقادى
مراسم عظيم غدير به دستور خدا براى پاسخ به چند سؤال حياتى پيرامون ركن اعتقادى ولايت تشكيل شد. اگر اين سؤال ها و پاسخ آنها را از متن بالا استخراج كنيم و كنار هم قرار دهيم نتايج زير بدست مى آيد كه تفسيرى بر آيات مذكور نيز هست:
سؤال ۱: آيا مسئله ولايت و صاحب اختيارى مردم مخصوص افراد خاصى است يا آنكه منظور اصل بدست گرفتن امور مردم است و افراد آن مهم نيستند و مى توانند در هر زمانى انتخاب شوند؟
پاسخ: ولايت و صاحب اختيارى مردم نه تنها عموميت ندارد، بلكه مخصوص دوازده نفرِ معين شده است، كه مقام عصمت را دارند.
سؤال ۲: پشتوانه اين ولايت و صاحب اختيارى مردم چيست؟
پاسخ: ولايتِ خدا اصل و ريشه اين ولايت بر مردم است. در پله دوم ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله است، و در امتداد آن ولايت ائمه عليهم السلام قرار دارد.
بنابراين ولايت پيامبر و امام به ترتيب تكيه بر ولايت اول دارد، كه ولايت خالق جهان بر مخلوقاتش است.
سؤال ۳: آيا ولايت مخصوص على عليه السلام است؟
پاسخ: على و جانشينانش تا روز قيامت صاحب اين ولايتند، كه عبارتند از حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين عليهم السلام.
سؤال ۴: محدوده اين ولايت چقدر است؟
پاسخ: عيناً مانند ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله است و هيچ فرقى ندارد، و به معناى صاحب اختيارى بر همه مردم در همه ابعاد حتى امور شخصى آنان است.
سؤال ۵: اهميت ولايت چقدر است؟
پاسخ: با اين ولايت دين كامل شده و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان ختم نبوت به انجام رسيده است.
بنابراين مردم هنگام نزول اين آيات درباره ولايت سؤالاتى داشتند و به امر خدا وعده آنها غدير قرار داده شد، و واقعاً جواب هاى كاملى براى سؤالات خود يافتند.
همچنين مراجعه شود به عنوان: ولایت.
در حاشيه حديث غدير، لازم است ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله را - كه در اين حديث شريف و عبارت «من كنت مولاه» آمده - مورد واكاوى قرار دهيم، تا معنى و محدوده ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مشخص شود:
۱. پيش درآمد
ما ايمان داريم كه ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله از جانب خداوند سبحان تعيين و قرار داده شده است، ولى ولايت خداوند ذاتى بوده و قابل جعل و تعيين نيست.
و باور داريم كه رسول الله صلى الله عليه و آله بنده خداست، و بر حضرتش واجب است كه به ولايت الله گردن نهد. همچنين ولايت آن حضرت در محدوده هايى است كه خداوند متعال براى حضرتش ترسيم مى فرمايد.
اما با اين همه بايسته است كه ايمان داشته باشيم كه ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به ما بسيار گسترده و پرشمار و مطلق است؛ يعنى با قيدهايى كه در حوزه وجود ماست نمى توانيم ولايت آن حضرت را مقيد نماييم.
البته اين تقييد صرفاً بين پيامبر صلى الله عليه و آله و الله سبحانه و تعالى است. حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله مورد اعتماد خداست، و محاسبه از آن حضرت صرفاً بر عهده خداوند متعال است و براى ما امكان ندارد و جايز نيست كه حتى تصور كنيم كه مى توانيم حضرتش را مورد محاسبه قرار دهيم؛ مثلاً بگوييم اين امر متعلق به شماست و فلان امر به شما تعلق ندارد!
ولايت آن حضرت در درجه اى بسيار عالى قرار دارد، به حدى كه ايشان را «اولى بالمؤمنين من انفسهم» قرار مى دهد؛ يعنى ايشان در مورد مؤمنين از خود آنها اولى تر و صاحب اختيارتر هستند.
ادراک اين حقايق از برخى جهات و در دو سطح امكانپذير مى باشد: سطح ادراک ملاک، و سطح نصوص و تصريحاتى كه در خصوص ولايت و شؤون آن صادر شده است.
ادراک ملاک ولايت از دو جهت عمده محقق مى گردد:
جهت اول: ايمان به رسول الله صلى الله عليه و آله.
جهت دوم: شناخت قرآن كريم و شناخت سنت، كه بر ايمان به آن استوار است. ملاک ايمان به رسول الله صلى الله عليه و آله از سنخ ادله عقلى و وجدانى است، و هر چه ايمان قوى تر باشد پذيرش ولايت رسول اكرم صلى الله عليه و آله قوى تر و گسترده تر و با شموليت بيشتر مى گردد.
قدرت ايمان هم جوانبى دارد، كه از جمله آن است مرتبه تصديق و مرتبه شناخت به آن حضرت، و قدرت درک معانى و ابعاد مأموريت خطير آن حضرت.
ایمان به رسول الله صلى الله عليه و آله بر ايمان به خداوند سبحان استوار است. پس هر كس شناختش نسبت به خدا افزون گردد، شناختش نسبت به برگزيده خدا و حجت خدا در زمين افزون مى گردد.
صحابه از نظر قوت ايمان در جميع جوانب آن با يكديگر فرق داشتند. حتى برخى از آنها دچار شک مى شدند كه آيا حق با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و آن حضرت گزينه برتر و سزاوارتر را برگزيده يا نه! حتى گاهى برخى از ايشان در صداقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و عدم مخالفت حضرت با پروردگار دچار شک و ترديد مى شدند!! بعضى از آنها پا را از اين فراتر گذاشتند و در شک و ترديد نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار فراتر از اين حدود كه ذكر شد عمل نمودند!
اما اهل بيت حضرت عليهم السلام كاملاً ذوب در آن حضرت بودند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سنتش را تقدیس مى كردند، و با قوت به آن تمسک مى كردند، و در جهت ميل و رغبت آن حضرت و خواست قلبى او حركت مى كردند، و منتظر اشاره حضرت بودند، و كاملاً مطابق اراده و ميل حضرتش عمل مى كردند.
حضرت فاطمه و اميرالمؤمنين و نيز امام حسن و امام حسين عليهم السلام علىرغم سن اندكشان، كاملاً همانى بودند كه رسول الله صلى الله عليه و آله مى خواست.
هيچگاه امام سخنى از سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را تكرار نكرد، بلكه بدون هيچ بحث و جدل و تنها در همان بار اول سخن آن حضرت را درک مى كرد، و اوامر ايشان را در مى يافت و اجرا مى كرد.
حتى گاهى كه صورت پيامبر صلى الله عليه و آله به سمتى بود و اميرالمؤمنين عليه السلام مى خواست سؤالى از ايشان بپرسد، صورت خود را بر نمى گرداند و در حالى كه به همان سمت متوجه بود پرسش خود را مطرح مى كرد.
اينان در سختى ها و تنگناها و هنگامه نبرد همراه و شريک رسول الله صلى الله عليه و آله بودند، و به همراه حضرتش مشقت ها و سختى هاى زندگى را تحمل مى كرند.
همچنين برخى از صحابه در خصوص ذوب شدن در اطاعت و ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله كه مبتنى بر ايمان ايشان به حضرت بوده مثال هاى درخشان و خيره كننده اى در تاریخ اسلام بر جاى گذاشته اند. افرادى همچون مقداد و سعد بن معاذ در حادثه بزرگ جنگ بدر.
ايمان به عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله جزئى از ايمان به آن حضرت و درجه اى از درجات آن مى باشد. قرآن كريم با اسلوب و سياق خود بسيارى از جوانب ملاک ولايت را در ذهن و شعور آدمى پىريزى مى كند. ولى بهتر اين است كه ادراک از قرآن هوشيارانه باشد، و اين مهم با قرائت متدبرانه و هوشيارانه قرآن به آسانى امكان پذير است.
۲. ولايت در قرآن
برترين روش براى درك ملاكهاى ولايت رسول الله صلى الله عليه وآله اين است كه قرآن كريم پنج مرتبه خوانده شود، و در هر مرتبه مبنى و نقطهنظرى خاص مورد نظر باشد:
اول: در مرتبه اول، مبنى اين باشد كه قوانين ولايت الله تعالى در نظر گرفته شود و با حالت رسول الله صلى الله عليه و آله تطبيق گردد، و ولايت او نسبت به حضرت الله در نظر گرفته شود.
چرا كه ايشان مَثَل اعلاى اين امر هستند. از اين طريق ملاک ولايت گسترده و عالى در دو حوزه تكوين و تشريع روشن مى گردد.
دوم: در مرتبه دوم قرآن قرائت شود، بر اين اساس كه به آنچه اللَّه تعالى براى نبوت جعل كرده و قرار داده است از حيث اعتبار و موقعيت در دين و نقش آن در عملى نمودن ولايت الله در زمين و هدايت بشر در مأموريت مهم خلافت و منزلت آن نزد خداى تعالى مد نظر باشد، كه از اين نظر گاه ملاك ولايت گسترده و عالى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وضوح عيان مىگردد.
سوم: در مرتبه سوم قرآن قرائت شود، بر اساس نظر به موقعيت و اعتبارى كه خدواند متعال براى رسولان خود عليهم السلام در دين خود قائل شده، و اعتبارى كه براى آنها در گسترش سرورى ولايت الله در زمين قائل شده، و منزلتى كه ايشان در نزد الله سبحانه و تعالى دارند. چرا كه رسولان عليهم السلام عصاره انبياء عليهم السلام هستند، و رسول اكرم صلى الله عليه و آله خاتم و سرور همه آنان است.
چهارم: در مرتبه چهارم قرآن قرائت شود، بر اساس نظر به آنچه خداى متعال از حيث موقعيت در دين و حركت پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات و محقق ساختن سرورى الله در زمين به آن حضرت عطا كرده است.
چرا كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله حجت خدا و رسول همه رسولان عليهم السلام است. آنگاه كه خدا از همه انبياء عليهم السلام پيمان گرفت، كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله آمد همگى آنها بايد وى را تصديق كنند و يارى دهند، چنانكه در آيه شريفه آمده است.[۶]
سپس مى يابد كه قرآن همهاش خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله است. در خلال و در ضمن اين خطاب است كه قرآن بشريت و امت اسلامى را مخاطب قرار مى دهد.
اين معنى در ترتيب و نظم قرآن بر اساس نزول و بر مبناى نظم آيات در مصحف عينيّت يافته است، به گونه اى كه در ميان آيات يا در ميان فصول قرآن مكرراً قرآن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار مى دهد؛ با الفاظى همچون: «قل»، «انك»، «لك»، «لعلك»، «عليك»، «ربك»، «انظر»، «أرايت»، «ترى»، «يسألونك»، «يستفتونك»، «يا ايها الرسول»، «يا ايها النبى» و... .
برخى سوره ها با مخاطب قرار دادن پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز مى شود، و در بسيارى از سوره ها پس از ايمان به خدا محور اصلى سوره شخص رسول الله صلى الله عليه و آله است و ذكر آن حضرت دائماً تكرار مى شود؛ يا با استعمال لفظ نبوت و رسالت، و يا با ضمير و يا اشاره.
قرآن پيوسته ايمان به خدا را همنشين و قرين ايمان به رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى سازد. اين گونه است كه پژوهشگر درمى يابد كه اين دين دينِ رسول الله صلى الله عليه و آله است، و مسير مسيرِ او است، و همه جوانب اين مسير مقدس منتسب به او است. جنگ جنگِ او است و صلح صلحِ او است، و يارى يارىِ او و... .
اين مفهوم قرآنى كاشف از ملاكى قوى و گسترده براى ولايتى عالى و فراگير است.
نكته اينكه قرآن كريم همواره پشتيبان انبياء عليهم السلام و در طرف رسول الله صلى الله عليه و آله است، و در بحران ها و دشوارى ها و مخالفت هايى كه با انبياء عليهم السلام شده همواره سرزنش و توبيخ را متوجه امت ها و اصحاب انبياء عليهم السلام و يا كافران و مخالفان ايشان مى سازد، و هرگز اجازه نمى دهد كه چنين توهم شود كه پيامبرى خطايى كرده و يكى از اصحاب و امتش خطاى وى را تصحيح ساخته است!
و هر جايى كه اختلافى ميان انبياء عليهم السلام و ديگران رخ داده قرآن صحت و صواب و حق را همواره به انبياء عليهم السلام مى دهد، و خطا و باطل را به مخالفان آنها نسبت مى دهد.
قرآن براى اثبات اين حقيقت بسيار مصرّ است و جايى براى توهم باطل باقى نمىگذارد.
پنجم: در مرتبه پنجم بايد قرآن به قصد پژوهش در نصوص ولايت و شؤون آن خوانده شود، كه اين خود شامل آيات بسيارى مىگردد، و به دو دسته تقسيم مى شود:
دسته اول: آياتى كه از ولايت انبيا و رسولان عليهم السلام پيشين سخن مى گويد. همچنين آياتى كه از ولايت جانشينان انبياء عليهم السلام و امامانى كه از جانب ايشان منصوب شده اند سخن مى گويد.
و نيز آياتى كه در آن خداوند افرادى را تعيين كرده است؛ همچون تعيين طالوت به عنوان فرمانده و سپهسالار بنى اسرائيل، آنگاه كه آنان اين امر را از پيامبرشان خواستار شدند.
پس آنچه كه اين آيات در مورد ولايت طالوت بيان مى كند براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز ثابت است، و آنچه كه اين آيات براى ابراهيم خليل و موسى و عيسى و داود و ساير انبياء عليهم السلام اثبات مى كند براى رسول الله صلى الله عليه وآله نيز ثابت مى شود.
دسته دوم: آياتى كه بالخصوص و منحصراً از ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله سخن مى گويد. با ملاحظه اين ايات مى توان از بسيارى شؤون ولايت حضرت با تعبيراتى واضح سخن گفت، كه ما در ادامه به ذكر آن مى پردازيم:
1. ولايت در تبليغ قرآن كريم از طريق وحى از خداوند سبحان. اين ولايت، ولايتى مهم و منحصر به آن حضرت است. در نتيجه، هيچ كس قرآن را از طريق وحى الهى تبليغ نمىكند مگر آن حضرت، و از هيچ كس جز ايشان چنين چيزى پذيرفته نيست؛ چه در حيات آن حضرت و چه پس از عصر حضرت تا روز قيامت!
پس قطعاً پيامبرصلى الله عليه وآله همه قرآن را تبليغ كرده و به بندگان خدا رسانده است، و هيچ چيز از چشم حضرت پوشيده نمانده است. قطعاً قرآن در زمان حيات حضرتش كامل شده و چيزى از آن ناگفته نمانده است.
پس اين قرآن كامل است، همان طور كه خداوند متعال اراده كرده است. اين بدان معنى است كه شهادت رسول اكرمصلى الله عليه وآله مانع از كامل شدن قرآن نشد؛ يعنى قبل از شهادت حضرت قرآن كامل شده بود، و هر كس قرآن را نقل نمايد و تبليغ كند قطعاً يا مستقيماً از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مىكند، و يا با واسطه از ايشان نقل مىكند.
اين امر مهم - يعنى تبليغ قرآن با ولايت - در تعليم و تفسير قرآن و تأويل آن ملازمه دارد، و اين ولايت همچنين بسيار مهم است. لذا تفسير و تأويلى كه با آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله تفسير و تبليغ كرده معارض باشد قابل قبول و پذيرش نيست، و جايز نيست آنچه كه از رسولاللَّهصلى الله عليه وآله دريافت مىشود مورد تخطئه قرار گيرد.
اما فرق ميان ولايت آن حضرت در تبليغ نص و لفظ قرآن با ولايت حضرتش در تفسير اين است كه ولايت تبليغ منحصر به او است، و امكان ندارد و درست نيست كه از غير آن حضرت صادر شود. اما ولايت تفسير كمى پايينتر از اين مرتبه قرار دارد، و اين ولايت به معناى حاكم بودن است. اين يعنى آنچه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در خصوص تفسير مىداند حاكم بر دريافتهاى ذهنى و استفادههاى عقلى است كه بر اذهان ديگران متبادر مىشود، چرا كه صرفاً رسول اكرمصلى الله عليه وآله و وارثان علم ايشان از تفسير كامل و واقعى مطلع هستند.
2. ولايت تصديق؛ يعنى واجب است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در همه چيز مورد تصديق قرار گيرد، و هيچ كس حق ندارد امور را به دو دسته تقسيم كند: دستهاى كه تصديق حضرت در آن واجب است، و دسته ديگر كه تصديق حضرت در آن واجب نيست!
ولايت تصديق همه معانى و درجات تصديق را شامل مىشود، حتى معناى به هدف رسيدن و صحت را؛ يعنى بايد تصديق كرد كه حضرت در رسالتش به هدف مطلوب رسيده و تمام كارهاى آن حضرت درست بوده است، و هر كس ايمانش كامل گردد تصديقش كامل مىشود.
با تدبر در قران روشن مىشود كه صديقان در اين راه الهى و ربانى سه نفر هستند؛ مؤمن آل فرعون و آنكه به تعبير قرآن از نقاط دور دست شهر با شتاب مىآمد: »و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى قال يا موسى ان الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين«××× 1 قصص / 20. ×××: و از دورافتادهترين )نقطه( شهر مردى دوان دوان آمد )و( گفت اى موسى سران قوم درباره تو مشورت مىكنند تا تو را بكشند پس )از شهر( خارج شو من جداً از خيرخواهان توام.
بدون شك افضل ايشان على بن ابىطالبعليه السلام بوده و آن حضرت صديق اكبر است. صدّيقات در اين مسير الهى نيز چهار نفر هستند: مريم و آسيه و خديجه و فاطمه زهراعليها السلام، كه البته آن حضرت سرور زنان عالم است.
3. ولايت خبر دادن از اللَّه تعالى؛ به اين معنى كه با وجود پيامبرصلى الله عليه وآله درست نيست كسى از اللَّه تعالى خبر دهد. چنين اخبارى حتى در سطح امت بدون اعتبار است، هر چند آن خبرى كه آن شخص داده به نسبت خود وى صادق باشد. همچون مشاهدات اوليا و يا شنيدن منادى از غيب، و البته با وجود شواهد و قرائن ندا از غيب و الى آخر.
4. ولايت بر تصديق كتب الهى پيشين و اشراف و سيطره بر آنها و تصديق پيامبرانعليهم السلام پيشين و اشراف و سيطره بر اخبار و آثار و علوم ايشان. پس هر چه كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از كتب آسمانى پيشين خبر دهد واجب است مورد تصديق قرار گيرد و بدان ايمان آورده شود، و آنچه آن حضرت بيان نفرموده در مظانّ شك و گمان قرار مىگيرد، و نيز آنچه حضرتش انكار فرموده انكار و تكذيب آن واجب مىگردد. از همين قبيل است نامهاى پيامبرانعليهم السلام و اخبار و علوم ايشان. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد آنچه نزد اهل كتاب است حاكم است.
5 . ولايت بر دعوت به اسلام؛ يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله مكلف است كه ديگران را به رسالت خويش فراخواند، نه اينكه صرفاً واسطهاى براى رساندن آن به مردم باشد. پس براى هيچ كس جايز نيست كه در اين مأموريت به حضرت اعتراض كند، و يا در كار آن حضرت اشكالتراشى كرده و آن را دشوار سازد. و نيز كسى حق ندارد در اين مأموريت بدون حضور حضرتش تكروى كند. از جمله اين ولايت مىتوان به ولايت در جهاد ابتدايى اشاره كرد.
6 . ولايت در تشريع و فانونگذارى در مورد همه عرصههاى زندگى؛ چه گفته شود اين امر به نوعى از سوى اللَّه تعالى به آن حضرت تفويض شده يا نه. چرا كه مسئله حدود ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله امرى است بين آن حضرت و پروردگارش.
پس هيچ يك از مردم صلاحيت ندارند كه بر رسولاللَّهصلى الله عليه وآله اعتراض كنند، يا در مقابل تشريع آن حضرت مقاومت كنند، و يا ادعا كنند كه پيامبرصلى الله عليه وآله از صلاحيتها و حد اختيارات خويش تجاوز كرده است. و نيز كسى حق ندارد در اين مأموريت تكروى كند و براى مردم قانون وضع كند، مگر با اجازه و منهج خود اسلام.
7. ولايت در گسترش امنيت و برقرارى نظم و اداره امور بندگان و عمران شهرها، براى زندگى مسلمانان و آن دسته از اهل كتاب كه با مسلمانان زندگى مىكنند. پس شوريدن و بر هم زدن امنيت، قيام عليه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و جنگ با خداوند متعال و پيامبرشصلى الله عليه وآله مىباشد.
8 . ولايت در اجراى احكام اسلام و امر به معروف و نهى از منكر. پس رفتارهاى خوسرانه بدون اذن ايشان در اين مأموريت درست نيست.
9. ولايت در دفاع و امور مربوط به جنگ و صلح و آتش بس و پيمان، هر چند بدون دعوت و جهاد باشد. پس جنگ اسلامى و الهى جنگ رسولاللَّهصلى الله عليه وآله است، و صلح صحيح فقط صلحِ حضرت است، و ذمّه و پيمان مشروع فقط ذمّه و پيمان پيامبرصلى الله عليه وآله است.
10. ولايت در قضاوت، هم در قانونگذارى و هم در اجراى آن.
11. ولايت در اطاعت مطلق. لذا نافرمانى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله جايز نيست، و عدم اجراى فرمان آن حضرت - به هر دليلى كه باشد - روا نيست.
12. ولايت پيروى و گرايش؛ لذا هويت اسلامى به هيچ كس اجازه نمىدهد از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پيروى سر باز زند. چرا كه او فرستاده خداست، و آنچه از جانب پروردگارش به حضرت وحى مىشود و خدا مىخواهد پيروى مىكند و بقيه - همه و بدون استثنا - پيرو آن حضرت هستند، و نيز از طريق تبعيت از ايشان مىتوانند پيرو دين خداوند متعال گردند.
13. ولايت محبت و دوستى و تقديس و تنزيه و احترام و اكرام و برتر داشتن، و از آن جمله است ولايت محبت نزديكان و خويشاوندان ايشان، و حبّ و بغض داشتن بر اساس حبّ و بغض آن حضرت.
14. ولايت يارى و نصرت؛ يارى ايشان در همه حال و در همه عرصهها واجب است، و اين امر هيچ استثنايى ندارد؛ نه در گستره فكر و احساس و نه در گستره عمل و رفتار و جبههگيرى. پس يارى كردن رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و سنت وى و عواطف وى همچون يارى رساندن به وى در جنگ و درگيرى و ساير انواع جهاد است، و اين يارى شامل همه اوقات مىشود. پس در هر لحظه و در هر برهه از زمان كه ميان رسول اكرمصلى الله عليه وآله و سايريرن تباين و اختلافى رخ دهد، يارى رساندن به آن حضرت واجب است، و خلاف آن جايز نيست.
15. ولايت تزكيه و تعليم و اختيار تام در طرق و اساليب و شيوههاى آن. در ضمن اين ولايت است قدرت حكومت و اختيار تعيين طريق تربيت و آمادهسازى روحى و روانى و تعليم و آمادهسازى فرهنگى و علمى.
16. ولايت بر نفوس و امور شخصى همه افراد، زيرا آن حضرت نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است؛ يعنى ولايت حضرت بر هر شخصى در مسائل شخصى و خصوصىاش از ولايت همان شخص بر خودش بالاتر و بيشتر است.
اين درجه از ولايت بالاترين درجه ولايت است، و اگر اين ولايت موجود باشد بقيه انواع ولايت نيز به طريق اولى وجود خواهند داشت. مثلاً اگر اين ولايت موجود باشد، دلالت مىكند بر وجود ولايت در اداره امور همه مؤمنين. اين يعنى فرمانروايى و رهبرى ايشان بر مؤمنان.
به همبن دليل، برخى از كسانى كه مايلند جبههگيرى برخى صحابه را توجيه كنند و بعيد مىپندارند كه صحابه عمداً با نص و تصريح رسولاللَّهصلى الله عليه وآله مخالفت كرده باشند، اين معنى را از حديث غدير نفى مىكنند؛ و آن عبارت »هر كس من مولاى او هستم علىعليه السلام مولاى او است« مىباشد. در حالى كه آن حضرت در مقدمه اين سخن و پيش از اين عبارت فرموده است: »آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟ « .
به همبن دليل واقعه غدير جايگاهى رفيع در انديشه اسلامى يافته است. خصوصاً در مباحثه ميان اهلبيتعليهم السلام و شيعيان و بين آن دسته از مسلمانان كه برايشان دشوار است اعتراف كنند كه صحابه با فرمان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله مخالفت كردهاند.
پس اينكه:
غدير چيست؟
روز غدير چه روزى است؟
حديث غدير كدام است؟
معناى آن چيست؟
جايگاه مسلمانان نسبت به ولايت چيست و كجاست؟
ائمهعليهم السلام چگونه مأموريت و وظيفه خود را در خصوص مسئله غدير انجام دادهاند، با اينكه از طرف حكومتهاى زمان خود از اين كار منع مىشدند و تحت ظلم و ستم حكومتهاى زمان خود بودند؟
و...
اينها مسائلى است كه هر شيعه بلكه هر مسلمان وظيفه دارد پاسخ آنها را بيابد.
بايد بدانيم كه ولايت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در همه موارد آن، پس از شهادت آن حضرت نيز تا روز قيامت برقرار است، و درست نيست كه حتى يكى از آنها نفى گردد. اينكه براى هيچ كسى جايز نيست كه حتى بر يكى از شاخههاى آن تصدّى نمايد، مگر با موافقت رسول اكرمصلى الله عليه وآله يا به فرمان ايشان.
و اينكه ولايت تبليغ و نزول قرآن از جانب اللَّه تعالى ممكن نيست به كسى به ارث برسد و به ولىّ بعدى منتقل شود، چرا كه قرآن در زمان حيات ايشان كامل شد و آن حضرت آن را كاملاً ابلاغ فرمود. پيامبرصلى الله عليه وآله لفظ قرآن را به امت خويش آموخت، و به برخى از صحابه آن را نوشتند. ولى به طور خاص به اميرالمؤمنينعليه السلام آموختند، و قرآن فقط نزد اميرالمؤمنينعليه السلام گردآورى و فصلبندى شده، و با حاشيهها و اشارات آن حضرت تكميل شده بود.
اما ساير صحابه قرآن را در زمان نزولش جمعآورى مىكردند، و چه بسا تدوين قسمتى از آن را از دست داده باشند. مگر آنكه با هم به مذاكره و مباحثه در مورد آن پرداخته باشند. اما اميرالمؤمنينعليه السلام قرآن را با پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مقابله مىكرد، آن هم به دستور خود ايشان. پيامر اكرمصلى الله عليه وآله هر سال يك بار به فرمان خدا قرآن را مقابله مىكرد، و چون جبرئيل در سال آخر حيات شريفشان دو بار قرآن را بر ايشان عرضه كرد، پيامبرصلى الله عليه وآله دانست كه اين نشانهاى است بر اينكه عمر شريفش به پايان رسيده است.
غير از آنچه گفته شد، بقيه انواع ولايت كه ذكر كرديم و گستردگى و درجات آن را بيان كرديم، مىتواند در ولىّ پس از پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گيرد. البته پس از آنكه وى سزاوار اين ولايت باشد، چرا كه داشتن اين ولايتها موقوف بر نبوت نيست، و همين كه آن ولىّ پاك و معصوم باشد و دائماً از جانب خدا علم به وى عطا شود و نيز با ملائك همراز باشد و در همه زمينهها از جمله جنگ و قتال شجاع باشد كافى است. البته امامت شرايط ديگرى نيز دارد، كه علما در كتب عقائد ذكر كردهاند، و در احاديث اهلبيتعليهم السلام وارد شده، و در خصائص و فضائل اميرالمؤمنينعليه السلام نقل شده، كه ولىّ بايد همه آنها را نيز واجد باشد.
اينكه كسى به پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اى محمد، عدالت پيشه كن« ، اين گفتار وى برآمده از فهم و درك وى از معناى لغوى و استعمالى الفاظ ولايت در قرآن نيست. همان طور كه موضعگيرىهاى مثال زدنى و اعجابانگيز امثال سلمان فارسى و ابوذر و مقداد و سعد بن معاذ، و بالاتر از همه آنها سيره و روش اميرالمؤمنينعليه السلام در خصوص ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله و ذوب شدن آنها در ولايت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله به سبب اختلاف آنها با آن دسته قبلى - يعنى كسانى كه ولايت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله را نپذيرفتهاند - در فهمشان از معناى لغوى ولايت نيست. فرق اساسى دو دسته فقط در ايمان به پيامبرصلى الله عليه وآله و تصديق ايشان است، كه جز با جبههگيرى و التزام عملى و تحمل مسؤوليت و فداكارى محقق نمىگردد.
جالب اينجاست كه همه اعراب در فهم معناى كلماتى چون ولاء، ولايت، تولى، مولى، والى، ولى و اولى به هم نزديك هستند و فهم نزديكى از اين الفاظ دارند. اما مسلمانان با وجود نزديكى فهمشان از معناى لغوى و معانى واژههاى مذكور، از حيث جبههگيرى در ميزان تصديق و پذيرش و التزام عملى نسبت به ولايت رسول اكرمصلى الله عليه وآله با هم متفاوت هستند!
مثلاً از نظر ميزان تصديق جبههگيرىهاى متفاوتى را ملاحظه مىكنيد كه با هم كاملاً مغاير هستند. برخى حضرت را متهم مىساختند، و برخى تكذيب مىكردند، و برخى مؤمن به حضرت بودند و در حد يقين ايشان را تصديق مىنمودند.
همچنين ميان درجات ايمان هم تفاوت هست. برخى تصديق آميخته به شك داشتند، يا حتى ايمان برخىها آميخته با شك بوده است، و الى آخر.
قبول و پذيرش ولايت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله نيز در ميان مسلمانها داراى درجات مختلفى است. از درجه تسليم و پذيرش تام و كامل تا درجه رد كردن و عدم پذيرش، و در ميان اين دو درجه نيز درجاتى هست؛ همچون پذيرش با دشوارى و كراهت.
همچنين است در مورد التزام عملى؛ پايبندى و التزام عملى و دفاع از ولايت نيز داراى درجات است، و اين طور نيست كه هر كس كه مؤمن به ولايت بوده و آن را قبول كرده و ملتزم به آن بوده، به درجه مطلوب از آن دفاع كرده باشد و در راه سرافرازى آن همه گونه فداكارى نمايد، و متحمل انواع و اثسام اذيت و دشوارى گردد.
از اين رو و به همه اين دلايل، سزاوار است كه بحث صرفاً به حدود و جوانب معناى لغوى ولايت منحصر نگردد، و اين امر به عنوان مبناى مشكل و مسئله تلقى نگردد.
اما به دليل آنكه در خصوص معنى و مقصود از واژه ولايت بحث و جدلهايى صورت گرفته و نسلهاى مختلف به پيگيرى اين موضوع پرداختهاند، مفيد بلكه لازم و ضرورى است كه در اين خصوص مباحثى را مطرح كنيم:
در اينجا مىكوشيم كه افزون بر جريان عادى بحث، تصويرى كلى از معنى و منشأ و ابعاد ولايت در اسلام ارائه دهيم؛ به اين صورت كه ابتدا به بحث از معناى لغوى آن پرداخته، و سپس به مبدأ پيدايش آن در اسلام مىپردازيم، و در آخر از ابعاد و انواع ولايت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و اهلبيت آن حضرتعليهم السلام سخن خواهيم گفت:
3- معناى لغوى مولى و ولايت
در »لسان العرب« ذيل ماده »ولى« آمده است: »ولى« از اسماء خداوند تعالى است، و ولى همان ناصر و يارى كننده است. و گفته شده است كه يعنى متولى امور عالم و خلايق و سرپرست ايشان.
از جمله نامهاى خداوند عزوجل نيز والى است، و آن يعنى مالك همه اشياء و تصرف كننده در آنها. گويا ولايت اِشعار دارد به داشتن تدبير و قدرت و عمل، و هر كس اين صفات در او جمع نگردد اطلاق اسم والى بر وى صحيح نيست.
و ولىّ زن كسى است كه عقد نكاح زن بر عهده او است، و بدون وى زن به تنهايى نمىتواند در عقد نكاح تصرف نمايد. ولىّ يتيم يعنى سرپرست او كه امور وى را سرپرستى و كفايت مىكند. مولى يعنى ولى و دوست كه با تو همپيمان است و دوستى مىكند، و مولى به معناى گروه و حزب نيز هست.
نيز مولى يعنى همپيمان و آن كسى كه به تو مىپيوندد و از تو پشتيبانى مىكند، و با قبول تو قبول مىكند و با امتناع تو امتناع مىكند. چون او به منزله عموزاده تو مىباشد، بر تو واجب است كه وى را يارى كنى، و اگر بميرد و وارثى نداشته باشد از او ارث مىبرى. مولاى معتّق )برده آزادشده( به تو منتسب مىگردد، و از اين رو به معتقها )بردههاى آزادشده( مَوالى گفته شده است.
مولى يعنى عموزاده و عمو و برادر و فرزند، و نيز به همه كسان و خويشان مولى گفته مىشود. مولى يعنى آزاد كننده، و او كسى است كه ولىّ نعمت است، و با آزاد كردن بنده خود به وى نعمت )آزادى( عطا كرده است.
مولى يعنى ناصر، و از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله روايت شده است: من تولانى فليتولّ علياًعليه السلام. معناى حديث اين است كه هر كس مرا يارى كرده بايد علىعليه السلام را يارى نمايد. و نيز فرمايش آن حضرت: اللهم وال من والاه؛ يعنى دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و يارى كن هر كس او را يارى مىكند.
ولاء يعنى ملك و مولا يعنى مالك و بنده.
مولى يعنى دوست و ياور و تابع و پيرو و محب و دوستدار.
و موالات بر ضد معادات و ضد عدو است، و بر همين سياق گفته مىشود »تولاه« يعنى با وى دوستى كرد و وى را يارى نمود.
ولىّ و مولى در كلام عرب يكسان است، و مولى در لسان دين اسلام همان ولىّ است. چنانكه در فرمايش خداوند متعال آمده است:
»ذالك بأن اللَّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم«××× 1 محمدصلى الله عليه وآله / 11. ×××: چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند ولى كافران را سرپرست )و يارى( نيست؛ يعنى آنها )كافران( وليّى ندارند.
و از همين باب است فرمايش رسولاللَّهصلى الله عليه وآله كه مىفرمايد: من كنت مولاه فعلىعليه السلام مولاه؛ يعنى هر كس كه من ولىّ او هستم علىعليه السلام هم ولى او است.
هر كس هر چيز را عبادت كند آن چيز ولىّ او خواهد بود، و هر كس سرپرست امور كسى باشد ولىّ وى خواهد بود. »اللَّه ولىُّ الذين آمنوا« يعنى اللَّه ولى آنهاست در هدايت نمودن ايشان. و نيز گفته شده است كه اللَّه تعالى متولى امور نيك و ثواب آنهاست. و در همين سياق لفظ مولى آمده است: و هو يتمولى علينا؛ يعنى خود را شبيه موالى مىسازد.
همچنين مولى يعنى همسايه، همپيمان و شريك و خواهرزاده. گاهى هم گفته مىشود: اوليت فلاناً خيراً و اوليته شرّاً؛ يعنى به او خير يا شر رساندم، و اوليته معروفاً يعنى در حق او نيكى كردم، و هر كس را بدون آنكه جزا و مكافات دهى ابتدائاً چيزى عطا كنى، نه در عوض كار نيك وى، در اينجا عرب مىگويد: اوليته.
و هر كس سرپرستى فردى را بر عهده گيرد ولى او به حساب مىآيد. فرّاء در مورد فرمايش خداوند متعال كه مىفرمايد: »فهل عسيتم ان تولَّيتم ان تُفسدوا فى الارض و تُقطّعوا ارحامكم«××× 1 محمدصلى الله عليه وآله / 22. ×××: پس آيا اميد بستيد كه چون )از خدا( برگشتيد )يا سرپرست مردم شديد( در )روى( زمين فساد كنيد و خويشاوندىهاى خود را از هم بگسليد، مىگويد: فرمايش حضرت حق يعنى آيا متولى امور مردم شدهايد؟ و نيز خوانده شده »ان تُوُلَّيتُم« يعنى ولى شما بنىهاشم هستند.
و فرمايش رسول اكرمصلى الله عليه وآله كه مىفرمايد: من كنت مولاه فعلىعليه السلام مولاه، همچون فرمايش حق تعالى است كه مىفرمايد: ذالك بأن اللَّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم«××× 2 محمدصلى الله عليه وآله / 11. ×××: چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند ولى كافران را سرپرستى نيست.
و گفته عمر به اميرالمؤمنينعليه السلام كه گفت: تو مولاى همه مؤمنان شدى يعنى ولى همه مؤمنان شدى.
و در حديث مطرف باهلى آمده است: تسقيه الاولية، و اوليه جمع ولى به معناى باران است.
و ولّيت الارض ولياً؛ يعنى زمين باران خورد، و از آن رو به آن ولى گويند كه در پى نخستين باران بهارى مىآيد و نزديك به آن است و پس از آن مىآيد. همچنين ولى يعنى بارانى كه پس از بارانى مىآيد. لذا مىگويند: امطرنى وليه منك؛ يعنى از تو خيرى پس از خير به من رسيد.
در موارد ديگر استعمال واژه ولى مىگويند:
اولانى معروفاً؛ يعنى كار نيكى در مورد من به جاى آورد.
جلست مما يلى زيداً؛ يعنى در جايى نشستم كه به نزديك و چسبيده است. پس ولى يعنى قرب و نزديكى. و كل ما يليك، يعنى هر چه به تو نزديك است. و دار وليه، يعنى منزل نزديك. و گفته مىشود: تباعدنا بعد وُلى؛ يعنى دور شديم پس از نزديكى. در حديث آمده است: الحقوا المال بالفرض. فما ابقت السهام فلاولى رجل ذكر؛ يعنى نزديكتر از حيث نسب در ميراث.
و گفته مىشود:
فلان اولى بهذا الامر من فلان؛ يعنى وى سزاوارتر است به آن.
و توالى الشىء؛ يعنى از پى آن درآمد، و موالاة يعنى پيروى.
و افعل هذه الاشياء على الولاء؛ يعنى از روى پيروى و متابعت.
و توالى عليه شهران؛ يعنى دو ماه بر وى گذشت.
و استولى على الامور؛ يعنى به حد غايت بر امور تسلط يافت.
و فرمايش خداوند متعال »اولى لك فاولى« معنايش تهديد و وعده عذاب است؛ يعنى شر و بدى به تو بسيار نزديك است و نزديك است كه هلاك شوى. همچنين فرمايش حق تعالى »فاولى لهم« يعنى سرپرست ناخوشايند ايشان، و آن اسمى است از لفظ دنوت؛ يعنى نزديك شدن.
و نواليه؛ يعنى وى را از مادرش جدا مىكنيم.
و اُلوا مواشى نعمكم عن جلتها؛ يعنى كوچك آن را از بزرگش جدا سازيد.
و قد واليناها فتوالت؛ يعنى متمايز شد.
همچنين كلمه مولى در احاديث بسيارى وارد شده است، و آن اسمى است كه بر جماعتى بسيار اطلاق مىشود. از جمله: رب، مالك، سيد، منعم، معتِق )آزادكننده( ، عقيد )بزرگوار( ، صِهر )داماد( ، عبد، معتَق )آزادشده( ، منعم عليه )كسى كه به وى نعمت داده شده( . اكثر اين الفاظ در احاديث آمده، و هر كدام به لفظ ديگرى كه مقتضاى آن حديث بوده اضافه شده است.
نيز گفته شده است: ولايت يعنى فرمانروايى. وَلايت مصدر است، و وِلايت - با كسره واو - يعنى سلطنت؛ يعنى ولايتى كه معناى امارت و فرمانروايى دارد مكسور است، تا ميان دو معنى تمايز ايجاد شود؛ گاه مكسور كردن ولايت جايز است، از بابى كه برخى مردم متولى امور برخى ديگر شدهاند. اين از جنس حرفه و پيشه است، و هر چه از جنس حرفه و پيشه باشد مكسور است. همچون القِصارة يعنى رختشويى( و الخياطة يعنى خياطى.
مىگويند: هُم على ولاية؛ يعنى در يارى كردن متحد هستند.
ابوالحسن گويد: ولايت را مكسور دانستن لهجهاى از لهجات عرب است. در صورتى كه اينطور نيست و آيه مباركه: »...و الذين آمنوا و لم يُهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يُهاجروا...«××× 1 انفال / 72. ×××: و كسانى كه ايمان آوردهاند ولى مهاجرت نكردهاند هيچ گونه خويشاوندى )دِينى( با شما ندارند مگر آنكه )در راه خدا( هجرت كنند... . ولايت اين آيه هم به فتح و هم به كسر خوانده شده، و معناى نصرت و يارى كردن را مىرساند.
در اينجا چكيده مباحث لغوى از كتاب »لسان العرب« به پايان مىرسد.
مشاهده مىشود كه حديث غدير حتى در كتب لغت هم متواتر بوده، و استشهاد به آن بسيار است. تا جايى كه ابنمنظور در »لسان العرب« از بسيارى منابع لغوى آن را نقل و روايت مىكند. آنچه از »لسان العرب« نقل كرديم براى ترسيم تصويرى كامل از معناى لغوى »ولايت« و ساير الفاظ وابسته به آن كافى است.
همچنين معانايى كه مفسران براى اين واژه ذكر كردهاند از اين چارچوب خارج نيست. اين براى هر كس كه اقوال ايشان را مورد بررسى قرار دهد روشن و آشكار است. چنانكه در بيان مفسر كبير طبرسى در تفسير »مجمع البيان« آمده است. وى در تفسير آيه »الم تَعلم ان اللَّه له مُلك السماوات و الارض و ما لكم من دون اللَّه من ولىّ و لا نصير«××× 2 بقره / 107. ×××: مگر ندانستى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آنِ خداست و شما جز خدا سرور و ياورى نداريد.
فخر رازى و مفسران ديگر نيز همين گونه بيان كردهاند.
از همه مباحث گذشته بر مىآيد كه معانى ذكر شده براى كلمه ولايت به يك اصل واحد باز مىگردد، و آن وجود رابطه و مناسبت بين آن معانى و معناى كلمه »ولىّ« به معناى قرب و نزديكى است. لذا همه آن معانى متضمن و در بر دارنده معناى قرب و نزديكى هستند، و يا از جهتى با معناى قرب پيوند دارند:
يا از نظر زمان و يا از نظر مكان
يا هويت و ماهيت
يا از حيث اصل و منشأ
يا از حيث نسب و خون
يا از حيث وجود رابطهاى اجتماعى همچون بردگى و آزاد كردن برده
يا از حيث نزديكى در صفات مادى يا صفات معنوى.
واضح است كه قرب و نزديكى از همه حيث و از هر اعتبار و از همه جهات كل معناى واژه قرب را نمىرساند و در بر نمىگيرد، چرا كه قرب معنايى عام و گسترده دارد كه همه معانى و لحاظها را در بر مىگيرد. پس هر معناى آن در ذيل آن معناى گسترده قرب قرار مىگيرد.
همچنين است معناهايى كه براى لفظ ولايت و وابستههاى لفظى آن مثل ولى و مولى ذكر مىشود. بدين ترتيب كه هر معنايى از معانى ذكر شده تمام آنچه كه واژه ولايت مىرساند و معنى مىدهد را شامل نمىشود، چراكه اساساً هر معنايى از جنبه و جهتى خاص از ميان جنبههاى مختلف با اين لفظ مرتبط است و معانى ديگر را نمىرساند. لذا نصرت و يارى همه معانى قرب و كل معناى كلمه ولايت را نمىرساند. از سوى ديگر لفظ ناصر يا نصير نيز تمام معناى ولى يا مولى را نمىرساند.
واقعيت اين است كه اساساً كلمه ولايت در اصل وضع آن كه همان معناى قرب است، همه معانى ذكر شده را يك جا مىرساند و منعكس مىكند، و هر كدام از آن معانى قسمت و گوشهاى از معناى عام و گسترده كلمه ولايت را مىرساند. همچنين است واژه ولى و مولى.
مقصود اين است كه ولايت معنايى عام و گسترده و در بر گيرنده دارد، كه همه معانى ذكر شده ذيل آن قرار مىگيرد. البته آن معانى خود از حيث قوت و ضعف و گستردگى و عدم گستردگى با هم متفاوت هستند:
برخى از آن معانى به شدت قوى هستند، تا حدى كه قدرت مالكيت و سيادت و سرورى خالق متعال را مىرسانند، و برخى از آنها نسبت به معانى گفته شده بسيار ضعيف اند، همچون ولايتِ شراكت.
برخى از آن معانى بسيار گستردهاند، همچون ولايتِ خالق. برخى از آنها بسيار كم دامنه هستند، همچون ولايتِ اداره يك بازى ميان دو نفر، يا فيصله دادن به خصومت ميان دو نفر در مسئلهاى جزئى؛ مشخصاً معناى ولايت در اين مثالها بسيار كمدامنه و ضعيف است.
حتى برخى معانى كه براى ولايت بر مىشمرند، در حقيقت از معانى اين لفظ نيست و فقط با آن مرتبط است. همچنين برخى از معانى نتيجه و برآمده از معنى و مفهوم ولايت هستند؛ همچون معناى نصرت و يارى، كه نتيجه برقرارى نوعى از ولايت است.
برخى معانى نيز از حيث سببيت با ولايت مرتبط هستند، و يا نتيجه آن به حساب مىآيند. همچون حب و دوست داشتن كه از نوعى قُرب محسوب مىشود. مثل قرب و نزديكىِ نسبى و خويشاوندى، و يا نزديكىِ فكرى و عقيدتى. گاهى نيز در پى عشق و ذوق مىآيد و قرب و نزديكى را مىآفرينند، و يا قرب حقيقى پس از آن حاصل مىشود.
برخى از معانى هم از مصاديق ولايت هستند، مثل »پسرعمو« . اين مصداق نيز نمايانگر همه قرب نسبى و خويشاوندى نيست، بلكه صرفاً يكى از مصاديق آن است. حتى مىتوان گفت كه همه معانىاى كه ذكر شد - از منظرى ديگر - مصاديق معناى عام و گسترده ولايت هستند.
4- ولايت در كاربردهاى اسلامى
الفاظ خانواده »ولايت« به مناسبتهاى متعدد در كتاب و سنت به كار رفته است، و مىتوان گفت كه اين استعمالها به دو قسمت تقسيم مىگردد:
اول: استعمال الفاظ در معناهاى لغوى آن، يا همان طور كه عرب بدون توجه به معناى اسلامى آن، آن را به كار مىبرد. چنانكه در آيات ذيل مشاهده مىشود:
»و ضرب اللَّه مثلاً رجلين احدهما ابكم لا يَقدر على شىء و هو كَلٌّ على مولاه اينما يُوجِّهه لا يأت بخير هل يستوى هو و من يأمر بالعدل و هو على صراط مستقيم«××× 1 نحل / 76. ×××: و خدا مَثَلى )ديگر( مىزند دو مرد هستند كه يكى از آنها لال است و هيچ كارى از او بر نمىآيد و او سربار خداوندگارش مىباشد هر جا كه او را مىفرستد خيرى به همراه نمىآورد آيا او با كسى كه به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه راست است يكسان است.
»قالوا تقاسموا باللَّه لنُبيِّتنَّه و اهله ثم لنقولنَّ لوليِّه ما شهدنا مهلك اهله و انا لصادقون«××× 2 نمل / 49. ×××: گفتند با يكديگر سوگند بخوريد كه حتماً به )صالح( و كسانش شبيخون مىزنيم سپس به ولىّ او خواهيم گفت ما در محل قتل كسانش حاضر نبوديم و ما قطعاً راست مىگوييم.
»اولى لك فأولى . ثم اولى لك فأولى«××× 3 قيامت / 35 34. ×××: )با اين اعمال عذاب الهى( براى تو شايستهتر است شايستهتر . سپس عذاب الهى براى تو شايستهتر است شايستهتر.
دوم: استعمال الفاظ با توجه به كاربرد اسلامى. اين استعمال براى الفاظ ولايت و هم خانوادههاى آن در كتاب و سنت غلبه دارد، چون اسلام رسالتى فكرى و دعوتى متمدنانه و نقطه آغازى كامل از نظر اعتقاد و نظام زندگى است.
جايگاه اسلام در مبادى و افكار اين است كه در امورى كه بدان توجه دارد نظراتى ويژه ارائه نمايد. هر گاه كه اسلام مىخواهد در مورد معناهايى كه راجع به آنها نظرى خاص دارد صحبت كند، گاه نظر خود را به معناى اصلى اضافه مىكند، و گاه نظرات آن آنقدر گسترده و پردامنه است كه معناى اصلى را تحتالشعاع قرار مىدهد، و گاه نيز ضعيفتر از معناى اصلى است. لذا ميزان توجه و عنايت در استعمال از حيث قوت و ضعف مختلف است.
گاهى استعمال در حوزه اعتقادات و مفاهيم است. لذا عنايت و توجه از لحاظ فكرى متوجه آن مىشود، و گاه در حوزه قانونگذارى و تشريع است. وقتى اين عنايت و توجه آنچنان قوى باشد كه معناى اصلى كلمه را تحتالشعاع قرار دهد، هر لفظى مختصات آن مبدأ يا قانون يا تفكر را به خود مىگيرد.
مثال آن هم اصطلاحات يا اسمهاى مسائل تشريعى است، كه به آن حقيقت شرعيه گفته مىشود؛ و آن الفاظى است كه براى تعبير از برخى معانى مشخص همچون صلاة و صوم و حج به كار مىرود. به حدى كه چون شارع از آنها ياد كند ذهن فوراً به سوى آن معانى مىرود و برايش همان معانى متبادر مىشود. گويا اصلاً اين لفظ حقيقتاً در اين معنى به كار رفته است نه مجازاً، و گويا اصلاً از اساس و ابتدا براى اين معانى وضع شده است.
برخى عنايات هم آميخته با بوى خاصى است كه با مبداء پيوند دارد و تصوير معنى جز با چشيدن طعم آن بوى خاص كامل نمىگردد، و تنها كسى آن را مىچشد كه شيرينى ايمان به آن مبدأ را چشيده باشد، كه مؤانست و همزيستى با قرآن كريم نقش مهمى در اين خصوص دارد.
برخى از آن الفاظ داراى بوى خاص و تعلق به مبدأ از اين قبيلاند: توحيد، نبوت، امامت، ولايت و دين. به كار بستن و استعمالهاى كتاب و سنت بر ذهنيت عمومى مسلمين اثر گذاشته است، كه عالمان علم لغت از آن جملهاند. در نتيجه در آثارشان و در اجتهادهاى لغوى ايشان اين اثر مشهود است. علاوه بر اينكه لغوىها اين استعمالات را بخشى از پژوهش خود قرار دادهاند، و به مثابه شاهدى بر استنتاجهاى خود آوردهاند.
اما پژوهشهاى آنها براى كسى كه مىخواهد همه ابعاد و مقاصد اسلام از استعمال الفاظ را دريابد كافى نيست، چرا كه پژوهشهاى آنها اساساً براى رسيدن به اين هدف صورت نگرفته است، و چه بسا برخى از ايشان اصلاً صلاحيت چنين مأموريت و امر مهمى را نداشتهاند.
لذا ضرورت دارد كه الفاظ »ولايت، ولى، مولى و اولى« با انديشهاى كه همگام با مبادى اسلامى و اين پشتوانه فكرى باشد مورد بررسى قرار گيرد. با اين لحاظ و از اين منظر كه اسلام رسالتى فكرى و متمدنانه است. اسلام نوعى تشريع و قانونگذارى است، نه اينكه صرفاً سخنگويى اديب با زبان عربى فصيح باشد.
پژوهش در مورد برخى الفاظ - از اين منظر - در واقع پژوهش در مبادى و مفاهيمى است كه داراى ابعاد مختلف و فلسفه خاص هستند، و ريشهها و شاخهها و ثمرات و بذرهايى دارند. قدرت عمل و فعل و تأثير و قابليت تأثير و تأثّر در زندگى را دارا مىباشند.
مثلاً وقتى اين گفتار پروردگار متعال را مىخوانيم كه فرمود: »ان اولى الناس بابراهيم للذين اتَّبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و اللَّه ولىُّ المؤمنين«××× 1 آلعمران / 68 . ×××: در حقيقت نزديكترين مردم به ابراهيم همان كسانى هستند كه او را پيروى كردهاند و )نيز( اين پيامبر و كسانى كه )به آئين او( ايمان آوردهاند و خدا سرور مؤمنان است.
در اين آيه مىخواهيم بفهميم كه مقصود از عبارت »اولى الناس« چيست. بايد متوجه باشيم كه اسلام در اين آيه به عنوان دينى الهى و بر مبناى مقياسهاى دينى سخن مىگويد، نه اينكه صرفاً سخنگويى عادى باشد كه به زبان عربى تكلم مىكند و اين عبارت را به كار مىبرد.
سزاوار است كه پارهاى از معانى و تصورات اسلامى در ذهن آورده شود و مورد دقت قرار گيرد، و با دقت در آنها نگريسته شود، تا معنى و مراد حقيقى قرآن مكشوف گردد.
پس سزاوار است كه با نظر دقيق و عبرتگير به اين حقيقت بنگريم كه اسلام دين اللَّه تعالى است كه براى بشريتى كه آنها را خليفه خود در زمين قرار داده، پسنديده است تا آنها بتوانند وظيفه خلافت را آنچنان كه سزاوار است انجام دهند.
خداوند سبحان نبوت را راه اصلى براى رساندن دين به بشريت قرار داده، و براى انبياعليهم السلام نقش اصلى در حركت دين و متدين شدن مردم قرار داده است. از ميان انبياعليهم السلام براى رسولان الهى نقش و مسؤوليتى بزرگتر در اين دو عرصه قرار داده است؛ يعنى در عرصه دين و متدين گرديدن مردم. پس هيچ تديّن و دين آوردنى جز از طريق اتباع و پيروى از رسولان الهى قابل قبول نيست.
در مرحله بعد، شايسته است كه حقيقت وحدتِ دين و وحدتِ حركت و مسير آن در ذهن تداعى شود، هر چند بعضى اوقات و در بعضى مناطق و حالات اين وحدت منقطع گرديده است. اين حقيقت از زمانى كه خداوند حضرت آدمعليه السلام را آفريد شروع شده و تا بعثت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله ادامه داشته است.
همچنين اين مفهوم كه پيامبرانعليهم السلام همه با هم برادر و يك امت هستند، و پيروان ايشان نيز يك امت هستند. و اينكه ابراهيمعليه السلام جايگاهى ويژه و نقشى مهم داشته، و سنت و ملت وى ارج و ارزش و جايگاهى عظيم و اثرى فراوان در حركت دين و در عرصه حيات داشته و دارد.
بلكه سزاوار است كه پيش از همه اينها، اساس ولايت در دين اسلام و اينكه ولايت براى خداوند تبارك و تعالى به منزله مبناى همه چيز است در ذهن تداعى شود، و در پرتو همه آنچه گفته شد به ابعاد قرآن كريم از تعبير »اولى الناس بابراهيم« نگريسته شود.
اهميت اين احتياج و استدلال در برابر اهل كتاب بيشتر كاربرد دارد.××× 1 البته عرب جاهلى به كلى از انديشه دينى دور نبوده است، چرا كه زبان عربى در فضايى متأثر از دين و ملت حنيف ابراهيمى به وجود آمده و رشد و گسترش يافته بود. اما چون اهل كتاب انس و همزيستى بيشترى با تفكر دينى داشتند، براى فهم مفاهيم دينى پذيرش و درك افزونترى يافته بودند. اما به مرور تأثير انديشه دينى در ميان عرب ضعيف گرديد، و انديشه و دركشان از آن منجمد و نامفهوم شد و درك اهل كتاب نيز آشفته و دست خورده گرديد. به دليل تحريف و انحراف از حق و سنگدلى و دورى از حق و اكراه داشتن نسبت به آن. لذا پذيرش و فهم مفاهيم و مقاصد اسلامى در نزد مؤمنان قوىتر شد، و در مرحله بعد از آنها اهل كتاب قرار داشتند كه از مشركان پذيراتر بودند. ×××
مشخص است كه بدون اين پيش زمينه ذهنى مقصود از اين اولويت درك نمىشود، هر چند معناى لغوى آن كاملاً قابل فهم است.
در مورد آيه شريفه »انهم لن يُغنوا عنك من اللَّه شيئاً و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و اللَّه ولىُّ المتقين«××× 2 جاثيه / 19. ×××: آنان هرگز در برابر خدا از تو حمايت نمىكنند )و به هيچ وجه به كار تو نمىآيند( و ستمگران بعضىشان دوستان بعضى )ديگر( هستند و خدا يار پرهيزگاران است.
نيز سزاوار است كه در پرتو پيش زمينههاى ذهنى اين آيه فهم گردد، و اينكه برخى مفاهيم اسلامى همچون مباحث توحيدى و صفات اللَّه سبحانه و تعالى و مسائل مربوط به تقوى و ابعاد آن و قوانين الهى و معادلات تكوينى كه خداوند متعال براى تدين قرار داده را در نظر آوريم، و سپس به فهم آيه مذكور مبادرت ورزيم.
در مورد آيات مشابه نيز همين كار را بايد انجام دهيم. آياتى نظير گفتار خداوند كه مىفرمايد: »هنا لك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردُّوا الى اللَّه مولاهم الحق و ضلَّ عنهم ما كانوا يفترون«××× 3 يونسعليه السلام / 30. ×××: آنجاست كه هر كسى آنچه را از پيش فرستاده است مىآزمايد و به سوى خدا مولاى حقيقى خود بازگردانده مىشوند و آنچه به دروغ مىساختهاند از دستشان به در مىرود.
پس سزاوار نيست كه براى فهم اين آيه شريفه صرفاً به معناى لغوى آن توجه كنيم و آن پس زمينه فكرى و اعتقادى را در نظر نگيريم. لذا جايز نيست تصور كنيم كه ولايت از خداوند متعال گرفته شده، و يا برخى آفريدگانش مستقل از وى ولايت دارند.
اين ولايت در روز قيامت به حضرت حق جل و علا باز مىگردد، چرا كه اين برداشت با حقيقت تناقض دارد. حقيقت اين است كه اللَّه سبحانه و تعالى هم خالق است و هم مالك حقيقى همه اشياء. خداوند بر همه چيز ولايت فعليه و قطعى دارد، و هيچيك از مخلوقات نمىتوانند حتى براى لحظهاى از حيطه سلطنت و ولايت وى خارج گردند.
ولى حضرت حق سبحانه و تعالى براى انسان فرصت و مجالى محدود قرار داده است، تا با اراده خود در عالم تصرف نمايد، و براى وى مدتى محدود قرار داده تا از اين فرصتى كه خداوند متعال براى وى قرار داده بهره ببرد. البته اين تصرفات وى نيز تحت مشيت و اراده حق تعالى قرار دارد.
خداوند متعال براى انسان قابليت تأثير و تأثّر در مقابل عمل شيطان و كيد و مكر وى به مقدار محدود قرار داده است. همچنين براى شيطان سلطه و ولايت و تصرفى محدود بر بعضى از مردم قرار داده است.
اين حالت و اين مهلت و فرصت بهرهگيرى از اختيار محدود در روز قيامت از انسان و شيطان گرفته مىشود. در روز حساب حقيقت براى انسان آشكار مىگردد، و وى در مىيابد كه در يك حالت استثنايى قرار داشته، و اينك به وضع طبيعى يا همان ولايت اللَّه سبحانه و تعالى بازمىگردد .
همچنين است آياتى كه از غير خدا را به عنوان ولىّ گرفتن و قبول كردن سخن مىگويد، و نيز آياتى كه از قوانين و معادلات طبيعى سخن مىگويد؛ قوانينى كه خداوند متعال براى ولايت قرار داده است همچون:
»من ورائهم جهنم و لا يُغنى عنهم ما كسبوا شيئاً و لا ما اتَّخذوا من دون اللَّه اولياء و لهم عذاب عظيم«××× 1 جاثيه / 10. ×××: پيش روى آنها دوزخ )و آتش جهنم( است نه آنچه را اندوخته و نه آن دوستانى را كه غير از خدا اختيار كردهاند به كارشان مىآيد و عذابى بزرگ خواهند داشت.
»الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللَّه و الذين كفروا يُقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفاً«××× 2 نساء / 76. ×××: كسانى كه ايمان آوردهاند در راه خدا كارزار مىكنند و كسانى كه كافر شدهاند در راه طاغوت مىجنگند پس با ياران شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان )در نهايت( ضعيف است.
»و لا تأكلوا ممّا لم يُذكَر اسم اللَّه عليه و انه لفسق و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون«××× 3 انعام / 121. ×××: و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخوريد چرا كه آن قطعاً نافرمانى است و در حقيقت شيطانها به دوستان خود وسوسه مىكنند تا با شما ستيزه نمايند و اگر اطاعتشان كنيد قطعاً شما هم مشركيد.
»كُتب عليه انه من تولاّه فانه يضلُّه و يهديه الى عذاب السعير«××× 4 حجّ / 4. ×××: بر )شيطان( مقرر شده است كه هر كس او را به دوستى گيرد قطعاً او وى را گمراه مىسازد و به عذاب آتشش مىكشاند.
»انما سلطانه على الذين يتولَّونه و الذين هم به مشركون«××× 5 نحل / 100. ×××: تسلّط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمىگيرند و بر كسانى كه آنها به او )خدا( شرك مىورزند.
»اللَّه ولىُّ الذين آمنوا يُخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون«××× 1 بقره / 257. ×××:
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند آنان را از تاريكىها )و ضلالتها( به سوى روشنايى مىبرد و كسانى كه كفر ورزيدهاند سرورانشان طاغوت هستند كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكىها مىبرند آنان اهل آتشند كه خود در آن جاودان اند.
پس از اين شواهد قرآنى، سزاوار است مجموعه استعمالات قرآنى در مورد واژه ولايت نگريسته شود، و معنايى كلى كه اسلام از اين لفظ يا اصطلاح به دست مىدهد ساخته شود. سپس از آن تصوير در هر مورد و موضوعى متناسب با همان مورد و موضوع بهرهگيرى شود، نه اينكه به موارد كاربرد اين واژه به صورت مجزّا و جدا از آن صورت كلى و ساير استعمالات بنگريم!
براى رسيدن به اين هدف آيات پيش رو را بررسى مىكنيم؛ ابتدا در هر كدام تدبر مىكنيم، و سپس به مجموع آنها نظر مىكنيم:
»تاللَّه لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزيَّن لهم الشيطان اعمالهم فهو وليُّهم اليوم و لهم عذاب اليم«××× 2 نحل / 63 . ×××: سوگند به خدا كه به سوى امتهاى پيش از تو )رسولانى( فرستاديم )اما( شيطان اعمالشان را برايشان آراست و امروز )هم( سرپرستشان او است و برايشان عذابى دردناك است.
واقعيت اين است كه در روز قيامت شيطان ديگر قادر بر انجام كارى يا تأثير نهادن بر چيزى نيست، و وى در آن روز نه كافران را دوست مىدارد و نه مىتواند به آنها كمك كند. پس به ناگزير آيه بايد معانى ديگرى داشته باشد كه متضمن معناى عام »ولىّ« باشد.
با توجه به اين نكته كه: اللَّه سبحانه و تعالى در روز قيامت شيطان و كافران را در يك صنف قرار مىدهد، و به آن ميزان كه مستحق آن هستند آنها را عقوبت مىكند، و كافران را خوار مىسازد و ديگر همچون زندگى دنيا - كه آنها را اداره مىكرد - از ايشان سرپرستى نمىكند، و آنها را به آنچه در دوران اختيار بدان راضى گشتهاند و در دوران بهرهگيرى از ولايت از آن بهره گرفتهاند وا مىگذارد، كه آن نيز براى ايشان نفعى ندارد.
»يا ابت انى اخاف ان يمسَّك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليّاً«××× 1 مريم / 45. ×××: پدر جان من مىترسم از جانب )خداى( رحمان عذابى به تو رسد و تو يار شيطان باشى.
اين آيه از قانونى الهى در عرصه ولايت سخن مىگويد و از گوشهاى از آن پرده برمىدارد؛ و آن اينكه معصيت و نافرمانى خداوند متعال موجب خشم و عذاب وى مىگردد.
نتيجه آن اين است كه نوعى از ولايت ميان شيطان و فردى كه مورد غضب خدا قرار گرفته برقرار مىشود. اين ولايت در دنيا واضح و روشن است، و در آخرت نيز - چنانكه در آيه گذشته ذكر كرديم - به نوعى به معناى مشاكله و همجنسى باز مىگردد.
»اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض و ما كان لهم من دون اللَّه من اولياء يضاعف لهم العذاب ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون«××× 2 هودعليه السلام / 20. ×××: آنان در زمين درماندهگان نيستند و جز خدا دوستانى براى آنان نيست عذاب براى آنان دو چندان مىشود آنان توان شنيدن )حق را( نداشتند و )حق را( نمىديدند.
پس معصيتكاران و كافران نمىتوانند - نعوذ باللَّه - در اين دنيا خداوند متعال را به عجز در آورند. بلكه آنها در قبضه قدرت الهى هستند و مشيّت الهى محيط بر ايشان است، و هر چند قدرى امكان تصرف با اراده خود به ايشان داده شده تا بتوانند از آن بهره ببرند، اما در سراى آخرت ايشان در قبضه سلطنت حق هستند و اين امكان تصرف از ايشان گرفته مىشود. اولياء آنها در دنيا نيز نمىتوانند ايشان را از امر الهى منع كنند و باز دارند. در آخرت هيچ اوليائى ندارند، مگر اوليايى از جنس خود؛ اوليائى ناتوان و مسلوب القدره همچون خود.
»و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون اللَّه من ولىّ و لا نصير«××× 1 عنكبوت / 22. ×××: و شما نه در زمين و نه در آسمان درمانده كننده )او( نيستيد و جز خدا براى شما يار و ياورى نيست.
»و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسَّكم النار و ما لكم من دون اللَّه من اولياء ثم لا تُنصَرون«××× 2 هودعليه السلام / 113. ×××: و به كسانى كه ستم كردهاند متمايل نشويد كه آتش به شما مىرسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد.
»يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همُّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم اللَّه و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يُعذِّبهم اللَّه عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىّ و لا نصير«××× 3 توبه / 74. ×××:
به خدا سوگند مىخورند كه )سخن ناروا( نگفتهاند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيدهاند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيبجويى برنخاستند مگر )بعد از( آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بىنياز گردانيدند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مىكند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.
حال كه اين مطلب واضح گرديد، مىتوانيم نگاهى كلى به كاربردها و استعمالات قرآنى الفاظ و واژگان ولايت، آن هم با اين پيشينه و در موارد و مناسبات مختلف بيندازيم. تا ببينيم اسلام چه معناى گستردهاى به واژه ولايت داده است. و نيز ببينيم حدود معناى اين واژه از حيث گستردگى و ضيق و قوت و ضعف كجاست. ببينيم اسلام چه عنايتى به اين واژه داشته، و چه رنگى بر آن زده، و چه پوششى بر اندام آن پوشانده است.
در اينجا بهتر است برخى آيات را برشمريم تا در ذهن خواننده به عنوان شواهد بحث حاضر باشد، و سعى مىكنيم آيات را بر اساس اولويت در تصنيف اين بحث مرتب كنيم، و همچنين نتايج و ملاحظات را بر همين اساس مرتب مىسازيم:
»و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون اللَّه من ولىّ و لا نصير«××× 1 عنكبوت / 22. ×××: و شما نه در زمين و نه در آسمان درمانده كننده نيستيد و جز خدا براى شما يار و ياورى نيست.
»و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسَّكم النار و ما لكم من دون اللَّه من اولياء ثم لا تُنصَرون«××× 2 هودعليه السلام / 113. ×××: و به كسانى كه ستم كردهاند متمايل مشويد كه آتش به شما مىرسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد.
»يحلفون باللَّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همُّوا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم اللَّه و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيراً لهم و ان يتولَّوا يعذِّبهم اللَّه عذاباً اليماً فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولىّ و لا نصير«××× 3 توبه / 74. ×××:
به خدا سوگند مىخورند كه )سخن ناروا( نگفتهاند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيدهاند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيبجويى برنخاستند مگر )بعد از( آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بىنياز گرداندند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مىكند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.
»من ورائهم جهنم و لا يُغنى عنهم ما كسبوا شيئاً و لا ما اتخذوا من دون اللَّه اولياء و لهم عذاب عظيم«××× 1 جاثيه / 10. ×××: پيش روى آنها دوزخ است و نه آنچه را اندوخته و نه آن دوستانى را كه غير از خدا اختيار كردهاند به كارشان مىآيد و عذابى بزرگ خواهند داشت.
»و الذين اتخذوا من دونه اولياء اللَّه حفيظ عليهم و ما انت عليهم بوكيل«××× 2 شورى / 6 . ×××: و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند خدا برايشان نگهبان است و تو بر آنان گمارده نيستى.
»و لاُضلَّنَّهم و لاُمنّيَنَّهم و لأمُرنَّهم فليُبتِّكنَّ آذان الانعام و لأمُرنَّهم فليُغيِّرنَّ خلق اللَّه و من يتخذ الشيطان وليّاً من دون اللَّه فقد خسر خسراناً مبيناً«××× 3 نساء / 119. ×××: و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم كرد و وادارشان مىكنم تا گوشهاى دامها را شكاف دهند و وادارشان مىكنم تا آفريده خدا را دگرگون سازند و هر كس به جاى خدا شيطان را دوست گيرد قطعاً دستخوش زيان آشكارى شده است.
»الا للَّه الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليُقرِّبونا الى اللَّه زلفى ان اللَّه يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون ان اللَّه لا يهدى من هو كاذب كفار«××× 4 زمر / 3. ×××: آگاه باشيد آئين پاك از آنِ خداست و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند )به اين بهانه كه( ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند نمىپرستيم البته خدا ميان آنان درباره آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد در حقيقت خدا آن كسى را كه دروغپرداز ناسپاس است هدايت نمىكند.
»اتَّبعوا ما اُنزل اليكم من ربكم و لا تتَّبعوا من دونه اولياء قليلاً ما تذكَّرون«××× 1 اعراف / 3. ×××: آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما فرستاده شده است پيروى كنيد و جز او از معبودان )ديگر( پيروى نكنيد چه اندك پند مىگيريد.
»و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجنِّ ففسق عن امر ربه افتتَّخذونه و ذرّيَّته اولياء من دونى و هم لكم عدو بئس للظالمين بدلاً«××× 2 كهف / 50 . ×××: و هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد پس )همه( جز ابليس سجده كردند كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد آيا او و نسلش را به جاى من دوستان خود مىگيريد و حال آنكه آنها دشمن شما هستند و چه بد جانشينانى براى ستمگران اند.
»يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوّى و عدوَّكم اولياء تُلقون اليهم بالمودَّة و قد كفروا بما جاءكم من الحقِّ يُخرجون الرسول و ايّاكم ان تؤمنوا باللَّه ربكم ان كنتم خرجتم جهاداً فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى تُسرُّون اليهم بالمودَّة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم وا من يفعله منكم فقد ضلَّ سواء السبيل«××× 3 ممتحنه / 1. ×××:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد )به طورى( كه با آنها اظهار دوستى كنيد و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براى شما آمده كافر اند )و( پيامبر )خدا( و شما را )از مكه( بيرون مىكنند كه )چرا( به خدا پروردگارتان ايمان آوردهايد اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمدهايد )شما( پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مىكنيد در حالى كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم و هر كس از شما چنين كند قطعاً از راه درست منحرف گرديده است.
»وَ اللَّه اعلم بأعدائكم و كفى باللَّه وليّاً و كفى باللَّه نصيراً«××× 4 نساء / 45. ×××: و خدا به دشمنان شما داناتر است كافى است كه خدا سرپرست باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد.
»ان ولىَّ اللَّه الذى نزَّل الكتاب و هو يتولّى الصالحين«××× 1 اعراف / 196. ×××: بىترديد سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده و همو دوستدار شايستگان است.
»و ان تولَّوا فاعلموا ان اللَّه مولاكم نعم المولى و نعم النصير«××× 2 انفال / 40. ×××: و اگر روى برتافتند پس بدانيد كه خدا سرور شماست چه نيكو سرور و چه نيكو ياورى است.
»اذ همَّت طائفتان منكم ان تفشلا و اللَّه وليُّهما و على اللَّه فليتوكَّل المؤمنون«××× 3 آلعمران / 122. ×××: آن هنگام كه دو گروه از شما بر آن شدند كه سستى ورزند با آنكه خدا ياورشان بود و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
»و جاهدوا فى اللَّه حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء على الناس فأقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اعتصموا باللَّه هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير«××× 4 حج / 78. ×××:
و در راه خدا چنان كه حق جهاد )در راه( او است جهاد كنيد او است كه شما را برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است آئين پدرتان ابراهيم نيز چنين بوده است او بود كه قبلاً شما را مسلمان ناميد و در اين )قرآن نيز همين مطلب آمده است( تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد پس نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد او مولاى شماست چه نيكو مولى و چه نيكو ياورى است.
»قل ان كنتم تحبُّون اللَّه فاتَّبعونى يحببكم اللَّه و يغفر لكم ذنوبكم و اللَّه غفور رحيم«××× 5 آلعمران / 31. ×××: بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.
»و من يشاقق الرسول من بعد ما تبيَّن له الهدى و يتَّبع غير سبيل المؤمنين نُولِّه ما تولّى و نُصله جهنم و ساءت مصيراً«××× 1 نساء / 115. ×××: و هر كس پس از آنكه راه هدايت براى او آشكار شد با پيامبر مخالفت كند، و غير راه مؤمنان در پيش گيرد وى را به آنچه روى خود را بدان سو كرده واگذاريم و به دوزخش كشانيم و چه بازگشتگاه بدى است.
»فاليوم لا يُؤخَذُ منكم فِدية و لا من الذين كفروا مأواكم النار هى مولاكم و بئس المصير«××× 2 حديد / 15. ×××: پس امروز نه از شما و نه از كسانى كه كافر شدهاند عوضى پذيرفته نمىشود جايگاهتان آتش است آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است.
»و ما لهم الاّ يعذِّبهم اللَّه و هم يصدُّون عن المسجد الحرام و ما كانوا اولياءه ان اولياؤه الا المتقون و لكنَّ اكثرهم لا يعلمون«××× 3 انفال / 34. ×××: چرا خدا عذابشان نكند با اينكه آنان )مردم را( از مسجدالحرام باز مىدارند در حالى كه ايشان سرپرست آن نباشند چرا كه سرپرست آن جز پرهيزگاران نيستند ولى بيشترشان نمىدانند.
»لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللَّه فى شىء الا ان تتَّقوا منهم تُقاة و يُحذِّركم اللَّه نفسه و الى اللَّه المصير«××× 4 آلعمران / 28. ×××: مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند و هر كس چنين كند در هيچ چيز از خدا )بهرهاى برايش( نيست مگر اينكه از آنان به نوعى تقيّه كند و خداوند شما را از خود مىترساند و بازگشت به سوى خداست.
»ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و انفسهم فى سبيل اللَّه و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا و انِ استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و اللَّه بما تعملون بصير«××× 5 انفال / 72. ×××:
كسانى كه ايمان آورده و هجرت كردهاند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نمودهاند و كسانى كه پناه دادهاند و يارى كردهاند آنان ياران يكديگر اند و كسانى كه ايمان آوردهاند ولى مهاجرت نكردهاند هيچ گونه خويشاوندى با شما ندارند مگر آنكه هجرت كنند و اگر در دين از شما يارى جويند يارى آنان بر شماست مگر بر عليه گروهى باشد كه ميان شما و ميان آنان پيمانى است و خدا به آنچه انجام مىدهيد بيناست.
»و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه ان اللَّه بكل شىء عليم«××× 1 انفال / 75. ×××: و كسانى كه بعداً ايمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد كردهاند اينان از زمره شمايند و خويشاوندان نسبت به يكديگر در كتاب خدا سزاوارتر اند آرى خدا به هر چيزى داناست.
»النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امَّهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه من المؤمنين و المهاجرين الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفاً كان ذلك فى الكتاب مسطوراً«××× 2 احزاب / 6 . ×××:
پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران ايشان اند و خويشاوندان )طبق( كتاب خدا بعضى )نسبت( به بعضى اولويت دارند و بر مؤمنان و مهاجران )مقدّم هستند( مگر آنكه بخواهيد به دوستان خود احسانى كنيد و اين در كتاب )خدا( نگاشته شده است.
»انما وليُّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون«××× 3 مائده / 55 . ×××: ولىّ شما تنها خدا و پيامبر او است و كسانى كه ايمان آوردهاند همان كسانى كه نماز بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
با نظر به اين آيات و ساير آيات ولايت، هم به صورت آيه به آيه و بررسى و پژوهش موردى آنها، و سپس با نگاه كلى به همه آنها آن هم با پيشينه ذهنى و ذهنيتى كه بيان كرديم، و با استعانت و كمك جستن از احاديث شريف، پژوهشى كامل در مورد اين قضيه از قضاياى قرآن كريم براى ما شكل مىگيرد. اگر اين مراحل طى شود مسئله مهم و عظيمى رخ داده است.
ذر اينجا به ذكر آنچه در اين مقام سزاوار است بيان شود بسنده مىكنيم، و برخى نتايج و فوايد و نكات مهم كه در فهم مراد حديث شريف غدير سهمى بسزا دارد بيان مىكنيم:
1. قرآن كريم معناى بسيار گستردهاى به واژه ولايت مىدهد، و قابليت متنوع شدن از حيث استعمال در معانى گسترده و معانى محدود بر اساس نياز به آن عطا مىكند:
گاه اين واژه در معنايى بسيار وسيع به كار مىرود؛ به طورى كه از ولايت در آن واحد مصاديق بسيارى قصد مىگردد.
گاه در معنايى محدود يا مصداقى معين به كار مىرود.
گاه حتى از اين همه فراتر مىرود، و لفظ ولايت در بالاترين درجات آن به كار گرفته مىشود. همچون درجه مالكيت مطلق در تصرف تكوينى و مالكيت تشريعى به امر خداوند متعال.
گاه نيز در معنايى پايينتر از اين، با درجاتى مختلف و بر حسب نياز. چنانكه سابقاً بدان اشاره كرديم.
2. ولايت از معناهايى كه در برخى آيات به ازاء آن ذكر مىشود اعم است، همچون نصرت و پيروى و حبّ. اين مسئلهاى واضح و بديهى است كه از قرائت سه آيه اول كاملاً پيداست و برمىآيد.
پس تفسير ولايت در نظائر اين آيات به يكى از معانى - مثلاً نصرت و يارى - به اين معنى كه اينها با هم مترادف باشند نظرى دقيق نيست، چرا كه برخى از اين معانى محقق مىگردند، اما نمىتوان اسم ولايت بر روى آنها نهاد. همچون حبّ، چرا كه اين حبّ گاهى براى انسان دست مىدهد، آن هم در مقابل انسانى ديگر يا چيزى ديگر. اما چنين اطلاق نمىگردد كه فردى كه حبّ دارد نسبت به محبوب خود ولايت دارد يا متولى آن است. بلكه در چنين حالتى گفته مىشود كه آن شخص بدان شىء يا شخص محبت دارد و عاشق آن است، و اين غير از صداقت است. معمولاً به حبّ صداقت ولايت اطلاق مىشود، ولى به عشق ولايت اطلاق نمىشود.
و فرق حبّ در امور غير عاقل همچون جمادات و حيوانات و افكار و عادات نيز با توضيح گفته شده آشكار و واضح است.
پس كسى كه پرنده يا منظرهاى طبيعى يا عادت و رفتارى را دوست دارد، به اين محبت وى ولايت گفته نمىشود. اين امر دلالت مىكند بر اين نكته كه ولايت با حبّ فرق دارد. اين فرق هم مسئلهاى وجدانى است و با وجدان ادراك مىشود.
و حبّ در برخى عرصهها تابع و مصداق مىباشد، و احاديث ولايت اين حقيقت را به صورت كامل روشن مىسازد. فلذا در بيشتر موارد ولايت ذكر مىشود و يكى از معانى همچون حب يا اتباع يا اطاعت و نصرت از آن منشعب مىگردد. اين واقعيت نشان مىدهد كه معنى ولايت وسيعتر از آن معانى است و همه آنها را در بر مىگيرد، نه به اين معنى كه مساوى با هر يك از آنها باشد. اين يعنى وجود مغايرت ميان معناى ولايت و آن معانى كه ذكر شد.
3. معناى ولايت در استعمال حتى شامل معناى ولايت ادّعايى و دروغين نيز مىشود. لذا به كسى كه به غير اللَّه ايمان آورده يا براى حضرت حق شريك قائل شده مىتوان گفت كه وى ولايت آنها را پذيرفته و آنها را ولىّ خود ساخته است. با اينكه اين ولايت جعلى و باطل است و جز در مخيّله كافر و منافق و مخالف حقيقت و واقيعت ندارد. بنابراين، ولايت قابل اتصاف به صحت و فساد و حق و باطل است.
4. ولايت از نظر حكم اسلام در مورد آن به احكام پنج گانه تقسيم مىگردد؛ برخى ولايتها واجب، برخى حرام، و برخى نه حراماند و نه واجب.
5 . ولايت هم در عرصههاى تكوينى و هم در عرصههاى تشريعى به كار مىرود؛ يعنى به تصرف تكوينى گفته مىشود ولايت، و نيز به تصرف تشريعى - كه نياز به تشريع دارد - نيز ولايت گفته مىشود. همچون ولايت فرمانروايى كه نياز به تشريع دارد و تصرف در آنچه در زمين وجود دارد، كه آن هم محتاج تشريع است. پس ولايت از اين نظر تقسيم مىشود به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى.
6 . ولايت همچنين از حيث منشأ به ذاتى و مجعول تقسيم مىشود. ولايت ذاتى همانا ولايت اللَّه سبحانه و تعالى در دو عرصه تكوين و تشريع با هم است، و ولايت الهى قابل جعل نيست؛ به اين معنى كه قابل لغو شدن و يا كم و زياد شدن نيست. همانا او آفريدگار خلق است، و اراده وى در ميان آنها جارى است، و او مالك خلق است، و مخالفت با وى جايز نيست.
اما ولايت غير خدا مجعول بوده و از طرف اللَّه سبحانه و تعالى جعل شده است. پس او قادر است كه براى برخى از مخلوقاتش قابليت فعل و تأثير تكوينى با درجات مختلف قرار دهد، و همچنين مىتواند اين قابليت را از آنان سلب كند. حاكميت از آن او است. پس گاه براى برخى بندگان خود ولايتى تشريعى بر برخى ديگر قرار مىدهد، يا اين ولايت را سلب مىكند. يا مىافزايد و يا مىكاهد.
موضوع حديث غدير همان ولايت تشريعى است. هر چند از برخى جهات با ولايت تكوينى كه اللَّه تعالى براى اولياء صالح خود قرار مىدهد مرتبط است.
7. ولايت غير حرام در اسلام به دو قسمت اصلى تقسيم مىشود:
اول: ولايت نسبى يا موضوعى، كه از واقعيت منتج مىشود و يا از ناحيه برخى افراد به واسطه اراده آنها جعل يا اخذ مىشود. اسلام براى اين نوع ولايت احكام مناسب آن را در ابواب فقه بيان كرده است.
دوم: ولايتى است كه ابتدائاً از ناحيه دين جعل مىشود و نشأت مىگيرد. همچون ولايت اولىالامر و ولايت ميان مسلمانان، كه مىشود آن را ولايت اسلامى يا ولايت دينى نام نهاد. موضوع حديث غدير از اين دسته دوم است.
8 . ولايت دينى يا اسلامى مبدئى مقدس است كه مراحلى دارد، و برخى از اين مراحل بر برخى ديگر مترتب است. همه آن بر ولايت ذاتيه حق سبحانه و تعالى - كه به ولايت تكوينيه و ذاتى حق باز مىگردد - مترتب است.
9. قرآن كريم ولايت را متضادّ عداوت و نقيض آن به كار مىبرد.
10. ولايت اسلامى و دينى جز با برائت از همه آنچه بدان اخلال وارد مىسازد و با آن مخالف و متناقض است كامل نمىگردد؛ برائت از انواع ولايتها. چرا كه هر كس كسى جز اللَّه را ولىّ خود بداند ولايت اللَّه را نقض كرده و از آن برائت جسته است. هر كس خدا را ولىّ خود قرار داده، سزاوار است كه از ولايت دشمن وى و ولايت هر كس كه ولايتش با ولايت اللَّه مخالف است بيزارى و برائت بجويد.
همچنين هر كس ولايت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله را پذيرفته است، سزاوار است كه از دشمن آن حضرت بيزارى بجويد. همين گونه است ولايت اهلبيتعليهم السلام؛ ولايت ايشان نيز جز با برائت و بيزارى جستن از دشمنانشان كامل نمىگردد. سيره اهلبيتعليهم السلام نيز اين بوده كه اين دو را در كنار يكديگر قرار مىدادند، و آن دو را مبدئى واحد به حساب مىآوردند؛ آن مبدأ ولايت و برائت بوده است.
11. قرآن كريم دو واژه »ولىّ« و »مولى« را بيشتر از واژه »اولى« به كار برده است، و روشن است كه قرآن براى دو واژه ولى و مولى معنايى بسيار نزديك به هم قائل شده است، اگر نگوييم عيناً مطابق هم هستند.
ضمناً معناى اين دو واژه در قرآن بسيار گستردهتر از معناى واژه »اولى« مىباشد. واژه اولى متضمن معناى تفاضل و برترى ميان دو ولايت است، كه يكى بر ديگرى فضيلت و برترى دارد و مقدم بر آن است. چرا كه اولى يعنى نزديكتر و سزاوارتر.
همچنين بديهى است كه اين دو ولايت - آنكه قوىتر و افضل است و آنكه ضعيفتر و پايينتر است - مىتوانند در آنِ واحد با هم جمع گردند. هر چند يكى بر ديگرى تقدّم دارد. همچون ولايت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بر مؤمنان، و ولايت هر يك از مؤمنان بر نفس خويشتن. پس اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله بر ايشان اولى از خودشان است با اينكه هر يك از ايشان نسبت به خود اولى از غير خود است قابل جمع مىباشد.
همچنين مىتوانيم بگوييم كه اولويت و اولى بودن درجهاى از ولايت است. پس پيامبرصلى الله عليه وآله ولىّ مؤمنين است، چه مجموعاً و چه انفراداً. حضرتش بر فرد فرد مؤمنان از خود آنها سزاوارتر هستند.
12. مبدأ ولايت اسلامى بر حسب معانىاى كه علماى علم لغت و برخى از مفسران گفتهاند قابل تجزيه به اجزاى مختلف نيست؛ به اين ترتيب كه مثلاً ولايت در جايى از قرآن كريم فقط به معناى نصرت و يارى باشد، و در جاى ديگر به معناى حب و دوست داشتن باشد، و در جاى ديگر به معناى اتباع و پيروى باشد، و در جاى چهارم به معناى آرزو و درخواست فرمانروايى باشد كه اطاعت و فرمانبرى ملازم معناى آن است.
بلكه واقع امر چنين است كه واژه ولايت به مثابه يك كلّ است كه همه اين امور را در بر مىگيرد. هر چند استعمال آن در برخى موارد از ساير موارد پررنگتر و واضحتر است. اما گويا مبدأ ولايت منبع و اساس و مبناى همه اين معانى و حالات و احكام است؛ يعنى اينكه ولايت بين مسلمانان مبدئى ثابت دارد.
پس واجب است كه آنها يكديگر را يارى كنند و به يكديگر محبت بورزند، و برخى از آنها برخى ديگر را امر به معروف كنند، و بر برخى نيز واجب است كه امر به معروف برخى ديگر را از آن رو كه اولياى ايشان هستند بپذيرند. اين گونه نيست كه مؤمنان بايسته است كه به هم محبت داشته باشند، چون بينشان ولايت محبت جارى است، و واجب است كه يكديگر را يارى كنند چون ولايت نصرت ميانشان وجود دارد، آن هم همچون ولايتى مستقل و مجزا از ولايت محبت!
مبدأ ولايت در اسلام مبدئى مقدس بوده و خشك و تحميلى نيست. اين طور نيست كه مسلمانان از ترس عقوبت به آن گردن نهند، بلكه اين ولايت در وجدان و ضمير مسلمان وجود دارد، و حركت و تقدس واحترام ويژهاى را دارا مىباشد، كه عاطفه و قداست بويى خاص به اين ولايت مىدهد، كه چنين بويى از عاطفه صرف برنمىآيد.
مثلاً محبت انسان نسبت به پدر و مادرش و فرزندانش و همسرش با محبت وى نسبت به دين و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و ائمه معصومينعليهم السلام فرق دارد. آنچه اين دو دسته محبت را از هم متمايز مىسازد قداست است، كه در محبت دين و پيامبرصلى الله عليه وآله و حضرات معصومينعليهم السلام وجود دارد.
13. ولايت دو طرف و جهت دارد، و نيز احكامى در مورد هر دو طرف آن با هم وجود دارد. اللَّه سبحانه و تعالى ولىّ مؤمن است، و مؤمن ولى اللَّه است. مؤمن مخلصانه ولايت اللَّه را مىپذيرد، و اللَّه سبحانه و تعالى مؤمن را با ولايتى خاص و افزون بر ولايت خود بر كائنات و همه مردم - چه مسلمان و چه كافر - مورد عنايت قرار مىدهد.
همچنين ولايت ميان مسلمانان و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز دو سو دارد. از يك سو پيامبرصلى الله عليه وآله بر ايشان ولايت به معناى سرپرستى دارد، و از سوى ديگر آنها نيز در مقابل آن حضرت حقوقى بر گردن حضرتش دارند؛ يعنى ولايتى ديگر وجود دارد كه متعلق به مؤمنان است، و حقى است متعلق به آنها كه بر گردن پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه معصومينعليهم السلام مىباشد.
اما ولايت ميان خود مسلمانان، واضح است كه طرفين نسبت به هم حقوق و تكاليفى به صورت كلى دارند، و برترى بر مبناى مبدأ عام تفاضل در اسلام، مبتنى بر تقوى و علم و ساير موارد مطرح شده در شرع مقدس است؛ همچون رَحِم و خويشاوند و ميزان عمر و... .
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حديث غدير.
در غدير خم سلمان برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، ولايت و صاحب اختيارى او چگونه است؟ فرمود: ولايت و صاحب اختيارى او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۱۱. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۵. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۰ - ۳۴. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۳۶،۱۸. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۱۵. الغدير و الولاية (سيد عبدالامير): ص۳۴ - ۴۳، ۱۴۶ - ۱۶۴.
- ↑ نساء / ۵۹ .
- ↑ توبه / ۱۶.
- ↑ مائده / ۵۵ .
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۳۴،۲۳۳. فرائد السمطين: ج ۱ ص ۳۱۲ ح ۲۵۰. كتاب سليم: ص ۱۹۸.
- ↑ «و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدِّق لما معكم لتؤمننَّ به و لتنصرنَّه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين»: و (ياد كن) هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد البته به او ايمان بياوريد و حتماً ياريش كنيد آنگاه فرمود آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد گفتند آرى اقرار كرديم فرمود پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم. آل عمران / ۸۱ .