۱۰٬۶۲۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
== تحليل اعتقادى آیه == | == تحليل اعتقادى آیه == | ||
از ارتباط | محققان از ارتباط آیه ۱۶۷ سوره بقره با اصحاب [[صحیفه ملعونه اول|صحيفه ملعونه]] سه نكته مهم استفاده کردهاند كه روايات مفصلى هم درباره آنها وارد شده است: | ||
=== اول: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر هنگام مرگ === | |||
امضاكنندگان اصلى صحيفه ملعونه پنج نفر بودند: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]]، [[عمر بن خطاب|عمر]]، [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبيده جراح]]، [[معاذ بن جبل]]، [[سالم مولى ابىحذيفه]]. همه اين پنج نفر هنگام مرگ بر اساس آیه ۱۶۷ بقره اقرار به «عدم توانایی خروج از آتش» نمودند. آنان همانگونه كه از يكديگر بيزارى جستند و بر آنچه از دست داده بودند حسرت خوردند، با دلى پر حسرت بهسوى سزاى اعمالشان شتافتند. | |||
داماد [[معاذ بن جبل]] كه هنگام مرگ او با مرض طاعون در شام كنار بسترش بوده مىگويد: معاذ در حال احتضار مىگفت: «وای بر من! وای بر من!»؛ گفتم: هذيان مىگويى؛ گفت: نه، خداى رحمتت كند؛ گفتم: پس چرا واویلا به راه انداختهاى؛ گفت: براى آنكه دشمن خدا را بر ولى خدا مقدم داشتم؛ پرسيدم: منظور تو كيانند؛ گفت: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]] و عمر را بر خليفه پيامبر و جانشينش على بن ابىطالب مقدم داشتم. گفتم: گويا هذيان مىگويى؛ گفت: به خدا قسم هذيان نمىگويم. اكنون اين پيامبر و على هستند كه به من مىگويند: اى معاذ، تو و اصحابت را به آتش بشارت باد! آيا شما نبوديد كه گفتيد: اگر رسول اللَّه مُرد يا كشته شد خلافت را از على بن ابىطالب دور مىكنيم بهگونهاى كه هرگز به آن دسترسى نداشته باشد. | |||
اين من بودم كه با ابوبكر و عمر و [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبيده]] و سالم گرد هم جمع شديم. پرسيدم: اى معاذ، اين اتفاق چه زمانى بود؟ گفت: در [[حجةالوداع]]. ما با يكديگر پيمان بستيم و گفتيم: بر ضد على يكديگر را يارى مىكنيم و نمىگذاريم تا ما زنده هستيم به خلافت دست يابد. وقتى پيامبر از دنيا رفت من به آنان گفتم: من مشكل قوم خود، انصار را حل مىكنم، شما از جهت قريش مسئله را حل كنيد. در زمان پيامبر، دو نفر را به اين پيماننامه دعوت كردم: [[بشیر بن سعید|بشير بن سعيد]] و [[اسید بن حضیر|اسَيد بن حضير]]، و آنان بر سر همين پيمان با من [[بیعت|بيعت]] كردند. داماد معاذ كه هرگز چنين سوابقى را از آن مرد مقدسنما انتظار نداشته مىگويد: از آنچه معاذ گفت وحشت كردم. در سفر حج كسانى را كه هنگام مرگ [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبيده]] (در شام) و [[سالم مولى ابىحذيفه|سالم]] (در جنگ يمامه) حضور داشتند ملاقات كردم و آنان خبر دادند كه اين دو نفر هم هنگام مرگ دقيقاً همين سخنان را بر زبان آوردهاند. | |||
راوى مىگويد: سخنان داماد معاذ را براى محمد بن ابىبكر نقل كردم. او گفت: پدر من هم هنگام مرگ مثل گفته آنان را بر زبان آورد. محمد بن ابىبكر مىگويد: [[عبدالله بن عمر|عبداللَّه بن عمر]] را در زمان [[عثمان بن عفّان|عثمان]] ملاقات كردم و گفتههاى پدرم ([[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]]) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفتههاى پدرت را بدون كم و زياد گفت. محمد بن ابىبكر در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مىگويد: هنگام مرگ او [[عبدالرحمن بن ابوبکر|عبدالرحمن]]، [[عایشه بنت ابی بکر|عايشه]] و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد. عمر گفت: اى خليفه رسول اللَّه! چرا واویلا مىگويى؛ گفت: اكنون اين رسول اللَّه همراه على بن ابىطالب است كه مرا به آتش بشارت مىدهند و نزد اوست صحيفهاى كه در [[کعبه|كعبه]] بر سر آن پيمان بستيم و مىگويد: به پيمان خود وفا كردى و بر ضد ولى خدا قيام كردى. بشارت باد تو و رفيقت را به آتش در پایینترین درجه جهنم. | |||
عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مىگفت: او هذيان مىگويد. ابوبكر گفت: نه به خدا قسم، هذيان نمىگويم، كجا مىروى؟ عمر گفت: چگونه هذيان نمىگويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد؛ ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مىگويى. آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت: من كشتى جعفر و اصحابش را مىبينم كه در دريا شناور است. من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است. و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است. | |||
محمد بن ابىبكر در ادامه ماجرا مىگويد: سپس گفتم: پدر، بگو: لا الهَ الَّا اللَّهُ. گفت: نمىگويم و نمىتوانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم. وقتى نام «[[تابوت جهنم|تابوت]]» را آورد گمان كردم هذيان مىگويد. اين بود كه گفتم: كدام تابوت را مىگويى؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش قفل زده شده و در آن دوازده نفرند از جمله من و اين رفيقم. گفتم: عمر؟ گفت: آرى، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم كه صخرهاى روى آن است. هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعلهور كند آن صخره را بر مىدارد. گفتم: گويا هذيان مىگويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمىگويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واویلای او بلند شد تا از دنيا رفت.<ref>كتاب سليم بن قیس الهلالی۷ ص۳۴۵-۳۵۰؛ بحارالانوار، ج۳۰، ص۱۲۷-۱۳۱. </ref> | |||
==== دوم: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر در قيامت ==== | ==== دوم: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر در قيامت ==== |