پرش به محتوا

آیه ۱۶۷ بقره و غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۸: خط ۲۸:


== تحليل اعتقادى‌ آیه ==
== تحليل اعتقادى‌ آیه ==
از ارتباط اين آيات با اصحاب صحيفه ملعونه سه نكته مهم استفاده مى‌شود كه روايات مفصلى هم درباره آنها وارد شده است: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر هنگام مرگ و در قيامت و حسرتشان بر گذشته سياه خود.
محققان از ارتباط آیه ۱۶۷ سوره بقره با اصحاب [[صحیفه ملعونه اول|صحيفه ملعونه]] سه نكته مهم استفاده کرده‌اند كه روايات مفصلى هم درباره آنها وارد شده است:


==== اول: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر هنگام مرگ‌ ====
=== اول: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر هنگام مرگ‌ ===
امضا كنندگان اصلى صحيفه ملعونه پنج نفر بودند: ابوبكر، عمر، ابوعبيده جراح، معاذ بن جبل، سالم مولى ابى حذيفه. همه اين پنج نفر هنگام مرگ اقرار به «وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ» نمودند، همان گونه كه از يكديگر بيزارى جستند و بر آنچه از دست داده بودند حسرت خوردند و با دلى پر حسرت به سوى سزاى اعمالشان شتافتند.داماد معاذ بن جبل كه هنگام مرگ او با طاعون در شام كنار بسترش بوده- و مرگ او در زمان عمر بوده- مى‌گويد: معاذ در حال احتضار مى‌گفت: «وَيْلٌ لى، وَيْلٌ لى»! گفتم:هذيان مى‌گويى؟ گفت: نه، خداى رحمتت كند! گفتم: پس چرا واى و ويل به راه انداخته‌اى؟ گفت: براى آن كه دشمن خدا را بر ولى خدا مقدم داشتم! پرسيدم: منظور تو كيانند؟ گفت: ابوبكر و عمر را بر خليفه پيامبر و جانشينش على بن ابى طالب مقدم داشتم. گفتم: گويا هذيان مى‌گويى! گفت: به خدا قسم هذيان نمى‌گويم. اكنون اين پيامبر و على هستند كه به من مى‌گويند: «اى معاذ، تو و اصحابت را به آتش بشارت باد! آيا شما نبوديد كه گفتيد: اگر رسول اللَّه مُرد يا كشته شد خلافت را از على بن ابى طالب دور مى‌كنيم به گونه‌اى كه هرگز به آن دسترسى نداشته باشد»، اين من بودم كه با ابوبكر و عمر وابوعبيده و سالم گرد هم جمع شديم.پرسيدم: اى معاذ، اين اتفاق چه زمانى بود؟ گفت: در حجة الوداع. ما با يكديگر پيمان بستيم و گفتيم: «بر ضد على يكديگر را يارى مى‌كنيم و نمى‌گذاريم تا ما زنده هستيم به خلافت دست يابد»، وقتى پيامبر از دنيا رفت من به آنان گفتم: «من مشكل قوم خود ،انصار را حل مى‌كنم، شما از جهت قريش مسئله را حل كنيد». در زمان پيامبر دو نفر را به اين پيمان نامه دعوت كردم: بشير بن سعيد و اسَيد بن حضير، و آنان بر سر همين پيمان با من بيعت كردند.داماد معاذ كه هرگز چنين سوابقى را از آن مرد مقدس نما انتظار نداشته مى‌گويد:از آنچه معاذ گفت وحشت كردم. در سفر حج كسانى را كه هنگام مرگ ابوعبيده (در شام) و سالم (در جنگ يمامه) حضور داشتند ملاقات كردم و آنان خبر دادند كه اين دو نفر هم هنگام مرگ دقيقاً همين سخنان را بر زبان آورده‌اند بدون آنكه يک حرف كم يا زياد كنند.راوى مى‌گويد: سخنان داماد معاذ را براى محمد بن ابى بكر نقل كردم. او گفت: پدر من هم هنگام مرگ مثل گفته آنان را بر زبان آورد.محمد بن ابى بكر مى‌گويد: عبد اللَّه بن عمر را در زمان عثمان ملاقات كردم و گفته‌هاى پدرم (ابوبكر) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته‌هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت.محمد بن ابى بكر در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى‌گويد: هنگام مرگ او عبد الرحمن و عايشه و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد. عمر گفت: اى خليفه رسول اللَّه! چرا واى و ويل مى‌گويى؟ گفت:اكنون اين رسول اللَّه همراه على بن ابى طالب است كه مرا به آتش بشارت مى‌دهند و نزد اوست صحيفه‌اى كه در كعبه بر سر آن پيمان بستيم و مى‌گويد: به پيمان خود وفا كردى و بر ضد ولى خدا قيام كردى. بشارت باد تو و رفيقت را به آتش در اسفل السافلين.عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى‌گفت: او هذيان مى‌گويد. ابوبكر گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‌گويم، كجا مى‌روى؟! عمر گفت:چگونه هذيان نمى‌گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد! ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‌گويى؟! آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت: «من كشتى جعفر و اصحابش را مى‌بينم كه در دريا شناور است»، و من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است!! و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است.محمد بن ابى بكر در ادامه ماجرا مى‌گويد: سپس گفتم: پدر، بگو: لا الهَ الَّا اللَّهُ. گفت:«نمى‌گويم و نمى‌توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم». وقتى نام «تابوت» را آورد گمان كردم هذيان مى‌گويد. اين بود كه گفتم: كدام تابوت را مى‌گويى؟ گفت:تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش قفل زده شده و در آن دوازده نفرند، از جمله من و اين رفيقم. گفتم: عمر؟ گفت: آرى، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم كه صخره‌اى روى آن است. هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعله‌ور كند آن صخره را بر مى‌دارد.گفتم: گويا هذيان مى‌گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‌گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد، و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واى و ويل او بلند شد تا از دنيا رفت. <ref>بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۲۷- ۱۳۱. كتاب سليم: ص ۳۴۵- ۳۵۰.</ref>در اين چند ماجراى به هم پيوسته ديديم كه چگونه اصحاب صحيفه در هنگام مرگ از يكديگر بيزارى جستند و بر هم لعنت فرستادند و بر گذشته خود حسرت خوردند و جاى خود در جهنم را بر زبان آوردند.
امضاكنندگان اصلى صحيفه ملعونه پنج نفر بودند: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]]، [[عمر بن خطاب|عمر]]، [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبيده جراح]]، [[معاذ بن جبل]]، [[سالم مولى ابى‌حذيفه]]. همه اين پنج نفر هنگام مرگ بر اساس آیه ۱۶۷ بقره اقرار به «عدم توانایی خروج از آتش» نمودند. آنان همان‌گونه كه از يكديگر بيزارى جستند و بر آنچه از دست داده بودند حسرت خوردند، با دلى پر حسرت به‌سوى سزاى اعمالشان شتافتند.
 
داماد [[معاذ بن جبل]] كه هنگام مرگ او با مرض طاعون در شام كنار بسترش بوده مى‌گويد: معاذ در حال احتضار مى‌گفت: «وای بر من! وای بر من!»؛ گفتم: هذيان مى‌گويى؛ گفت: نه، خداى رحمتت كند؛ گفتم: پس چرا واویلا به راه انداخته‌اى؛ گفت: براى آنكه دشمن خدا را بر ولى خدا مقدم داشتم؛ پرسيدم: منظور تو كيانند؛ گفت: [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]] و عمر را بر خليفه پيامبر و جانشينش على بن ابى‌طالب مقدم داشتم. گفتم: گويا هذيان مى‌گويى؛ گفت: به خدا قسم هذيان نمى‌گويم. اكنون اين پيامبر و على هستند كه به من مى‌گويند: اى معاذ، تو و اصحابت را به آتش بشارت باد! آيا شما نبوديد كه گفتيد: اگر رسول اللَّه مُرد يا كشته شد خلافت را از على بن ابى‌طالب دور مى‌كنيم به‌گونه‌اى كه هرگز به آن دسترسى نداشته باشد.
 
اين من بودم كه با ابوبكر و عمر و [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبيده]] و سالم گرد هم جمع شديم. پرسيدم: اى معاذ، اين اتفاق چه زمانى بود؟ گفت: در [[حجةالوداع]]. ما با يكديگر پيمان بستيم و گفتيم: بر ضد على يكديگر را يارى مى‌كنيم و نمى‌گذاريم تا ما زنده هستيم به خلافت دست يابد. وقتى پيامبر از دنيا رفت من به آنان گفتم: من مشكل قوم خود، انصار را حل مى‌كنم، شما از جهت قريش مسئله را حل كنيد. در زمان پيامبر، دو نفر را به اين پيمان‌نامه دعوت كردم: [[بشیر بن سعید|بشير بن سعيد]] و [[اسید بن حضیر|اسَيد بن حضير]]، و آنان بر سر همين پيمان با من [[بیعت|بيعت]] كردند. داماد معاذ كه هرگز چنين سوابقى را از آن مرد مقدس‌نما انتظار نداشته مى‌گويد: از آنچه معاذ گفت وحشت كردم. در سفر حج كسانى را كه هنگام مرگ [[ابوعبیده جرّاح|ابوعبيده]] (در شام) و [[سالم مولى ابى‌حذيفه|سالم]] (در جنگ يمامه) حضور داشتند ملاقات كردم و آنان خبر دادند كه اين دو نفر هم هنگام مرگ دقيقاً همين سخنان را بر زبان آورده‌اند.  
 
راوى مى‌گويد: سخنان داماد معاذ را براى محمد بن ابى‌بكر نقل كردم. او گفت: پدر من هم هنگام مرگ مثل گفته آنان را بر زبان آورد. محمد بن ابى‌بكر مى‌گويد: [[عبدالله بن عمر|عبداللَّه بن عمر]] را در زمان [[عثمان بن عفّان|عثمان]] ملاقات كردم و گفته‌هاى پدرم ([[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]]) را برايش نقل كردم. او گفت: به خدا قسم پدر من هم نظير گفته‌هاى پدرت را بدون كم و زياد گفت. محمد بن ابى‌بكر در ذكر جزئيات بيشترى از ماجراهاى هنگام مرگ پدرش مى‌گويد: هنگام مرگ او [[عبدالرحمن بن ابوبکر|عبدالرحمن]]، [[عایشه بنت ابی بکر|عايشه]] و عمر حاضر بودند كه صداى واويلايش بلند شد. عمر گفت: اى خليفه رسول اللَّه! چرا واویلا مى‌گويى؛ گفت: اكنون اين رسول اللَّه همراه على بن ابى‌طالب است كه مرا به آتش بشارت مى‌دهند و نزد اوست صحيفه‌اى كه در [[کعبه|كعبه]] بر سر آن پيمان بستيم و مى‌گويد: به پيمان خود وفا كردى و بر ضد ولى خدا قيام كردى. بشارت باد تو و رفيقت را به آتش در پایین‌ترین درجه جهنم.  
 
عمر تا اين سخن را شنيد برخاست تا خارج شود و در آن حال مى‌گفت: او هذيان مى‌گويد. ابوبكر گفت: نه به خدا قسم، هذيان نمى‌گويم، كجا مى‌روى؟ عمر گفت: چگونه هذيان نمى‌گويى در حالى كه تو دومى آن دو نفر هستى هنگامى كه در غار بوديد؛ ابوبكر گفت: هنوز هم اين را مى‌گويى. آيا من آن روزها برايت نقل نكردم كه محمد در غار به من گفت: من كشتى جعفر و اصحابش را مى‌بينم كه در دريا شناور است. من از او خواستم به من هم نشان دهد و او دستى بر صورت من كشيد و من او را ديدم، و همان موقع معتقد شدم كه او ساحر است. و اين ماجرا را در مدينه براى تو بازگو كردم و نظر هر دومان بر اين قرار گرفت كه او ساحر است.  
 
محمد بن ابى‌بكر در ادامه ماجرا مى‌گويد: سپس گفتم: پدر، بگو: لا الهَ الَّا اللَّهُ. گفت: نمى‌گويم و نمى‌توانم بگويم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم. وقتى نام «[[تابوت جهنم|تابوت]]» را آورد گمان كردم هذيان مى‌گويد. اين بود كه گفتم: كدام تابوت را مى‌گويى؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى از آتش قفل زده شده و در آن دوازده نفرند از جمله من و اين رفيقم. گفتم: عمر؟ گفت: آرى، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم كه صخره‌اى روى آن است. هرگاه خدا بخواهد جهنم را شعله‌ور كند آن صخره را بر مى‌دارد. گفتم: گويا هذيان مى‌گويى! گفت: نه به خدا قسم هذيان نمى‌گويم. خدا پسر صهاک را لعنت كند. او بود كه مرا از ياد خدا گمراه كرد بعد از آنكه برايم آمد و او چه بد رفيقى است! سپس بار ديگر صداى واویلای او بلند شد تا از دنيا رفت.<ref>كتاب سليم بن قیس الهلالی۷ ص۳۴۵-۳۵۰؛ بحارالانوار، ج۳۰، ص۱۲۷-۱۳۱. </ref>


==== دوم: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر در قيامت‌ ====
==== دوم: بيزارى اصحاب صحيفه از يكديگر در قيامت‌ ====