۲۲٬۹۷۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت. | جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت. | ||
مؤمن نمىتواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود | مؤمن نمىتواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود مى پندارد و تصورى از صداقت و يكرنگى در ذهن خود ندارد. آنگاه كه كينه و حسد و عداوت نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام با اين روح نفاق آميخته شود ناخود آگاه سخنانى بر زبان مى آورد كه آن حسد درونى را نشان مى دهد. | ||
از همه مهم تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه اى متعجب ماندند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.</ref> | |||
از | كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه هايى براى بعد از سخنرانى مى افتادند، اما عداوت با پيامبر و على عليهما السلام كار خود را كرد. | ||
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود: | |||
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على عليه السلام شعله ور شد و به اوج خود رسيد. | |||
با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى كردند، منافقين بى اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند. | |||
نمونه هايى از گفته هاى آنان هنگام خطبه چنين است<ref>الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.</ref>: | |||
او به پسر عمويش مغرور شده است! | او به پسر عمويش مغرور شده است! | ||
خط ۴۸: | خط ۵۰: | ||
او به اين جوان مغرور شده است! | او به اين جوان مغرور شده است! | ||
كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد | كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى نمايد! | ||
ما راضى نيستيم، و اين | ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است! | ||
هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد! | هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد! | ||
اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن | اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى گويد! | ||
اگر مى توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى كرد! | |||
چشمانش را مى بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى خيزد و مى گويد: خدايم چنين گفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.</ref> | |||
دائماً كار پسر عمويش را بالا مى برد، اگر مى توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.<ref>كتاب سلام بن ابى عمره: ص ۱۱۸.</ref> | |||
اين تيرها و نيش هاى گزنده چهار جهت را هدفگيرى مى نمود: | |||
==== الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا ==== | |||
اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مىگويد از پيش خود مىگويد« ، بايد از آنان سؤال مىشد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مىگوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟! | اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مىگويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مىگويد از پيش خود مىگويد« ، بايد از آنان سؤال مىشد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مىگوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟! | ||