۲۳٬۲۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
از همه مهم تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه اى متعجب ماندند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.</ref> | از همه مهم تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه اى متعجب ماندند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.</ref> | ||
كار از كار گذشته بود و بايد به فكر | كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه هايى براى بعد از سخنرانى مى افتادند، اما عداوت با پيامبر و على عليهما السلام كار خود را كرد. | ||
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود: | |||
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على عليه السلام شعله ور شد و به اوج خود رسيد. با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى كردند، منافقين بى اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند. | |||
نمونه هايى از گفته هاى آنان هنگام خطبه چنين است<ref>الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.</ref>: | |||
او به پسر عمويش مغرور شده است! | او به پسر عمويش مغرور شده است! | ||
خط ۸۶: | خط ۸۷: | ||
او به اين جوان مغرور شده است! | او به اين جوان مغرور شده است! | ||
كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد | كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى نمايد! | ||
ما راضى نيستيم، و اين | ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است! | ||
هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد! | هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد! | ||
اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن | اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى گويد! | ||
اگر مى توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى كرد! | |||
چشمانش را مى بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى خيزد و مى گويد: خدايم چنين گفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.</ref> | |||
دائماً كار پسر عمويش را بالا مى برد، اگر مىتوانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.<ref>كتاب سلام بن ابى عمره: ص ۱۱۸.</ref> | |||
اين تيرها و نيش هاى گزنده چهار جهت را هدفگيرى مى نمود: | |||
==== الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا ==== | |||
اينكه بگويند: | |||
«آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مى گويد از پيش خود مى گويد»، بايد از آنان سؤال مى شد: | |||
كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مى گوييد: «سخنان محمد از جانب خدا نيست»؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يک بهانه است؟! | |||
==== ب) اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت ==== | |||
اينكه بگويند: | |||
«ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمى شويم»، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: «ما اين قسمت اسلام را نمى خواهيم و قلبمان به آن راضى نيست»! | |||
==== ج) مطرح كردن تعصبات قومى ==== | |||
دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يک تعصب فاميلى به حساب مى آمد، در حالى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود. | |||
اينكه على بن ابى طالب عليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مى دانستند و حتى به عقل هم نمى دانستند، يک تعصب به حساب مى آمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يک جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: «دين پيرمردان قومت را نفى مى كنى»؟!<ref>بحار الانوار: ۱۸ ص ۱۹۸،۱۵۶.</ref> | |||
==== د) مسخره كردن مقام نبوت ==== | |||
با تصريح به دستمايه هاى شكننده اى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مى گرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است. | |||
گاهى به صراحت مى گفتند: «اين يک تعصب است». | |||
گاهى عنوان ديگرى را به كار مى گرفتند و با اذعان به مقام با عظمت على عليه السلام عنوان مى كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مى كند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكم كارى به اين عملِ حضرت مى دادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند. | |||
حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: «اين هم نمونه اى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مى كنند و هيچ كارى به لياقت ها و فضيلت ها ندارند». | |||
البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمى رفت، ولى اين طرز تفكر - اگر امروز هم در كسانى باشد - به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شک در پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين خدا و داراى مقام عصمت است. | |||
=== استهزاء بعد از خطبه === | |||
پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع - كه على بن ابى طال بعليه السلام بر فراز دستان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت - سخنانى گفتند و دل خود را سبک كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند. | |||
نمونه هايى از گفته هايشان بعد از خطبه چنين است: | |||
نقشه هاى ما بر آب شد. | |||
هرگز گفتار محمد را تصديق نمى كنيم و به ولايت على اقرار نمى نماييم. | |||
بايد ما را هم در ولايت على شريک كند تا ما هم سهمى داشته باشيم! | |||
حال على را براى ما تعيين مى كند، ولى خواهد دانست (كه چه نقشه هايى داريم)!<ref>مناقب آل ابى طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴. البرهان فى تفسير القرآن: ج ۲ ص ۱۴۶.</ref> | |||
شايعه پراكنى و سنگ اندازى و تخريب افكار مردم مسئله اى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مى زدند. | |||
عده اى از منافقين گفتند: | |||
«اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مى خواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست».<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴.</ref> | |||
عده اى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشه هاى خود داشتند يكى گفت: | |||
«اگر محمد خيال مى كند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است».<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱.</ref> | |||
عده اى ديگر گفتند: | |||
«محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد».<ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۲۷۲.</ref> | |||
حتى عده اى صريحاً به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مى گفتند و در پى آن علناً مى گفتند: «محمد گول پسر عمويش را خورده است».<ref>بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۲۱۰.</ref> | |||
دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهت گيرى را نشان مى دهد: | |||
==== الف) انكار سخنان حضرت ==== | |||
نپذيرفتن و انكار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يک سو و نفى ولايت على عليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند. | |||
==== ب) مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت! ==== | |||
تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود: | تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود: | ||
اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند! | اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند! | ||
اگر قرار به سهميه بندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكردهايد و به اسلام ضربه نزده ايد كه امروز سهم خود را مى خواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبر صلى الله عليه و آله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد. | |||
اگر بنا به تقسيم و سهميه گذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابى طالب عليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد. | |||
اگر بنا به تقسيم و | |||
روزهايى كه همه فرار مى كردند و همه از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين على عليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد. | |||
اى منافقين پر مدعا! شرم نمى كنيد كه مثل شمايى مى خواهد شريک على عليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟! | |||
==== ج) مرحله اى بودن نقشه هاى ضد غدير ==== | |||
معلوم شد كه نقشه هاى منافقين طبقه بندى شده و مرحله اى پيشبينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله در كامل ترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: «نقشه هاى ما بر آب شد». يعنى مرحله اى از نقشه هاى طبقه بندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مى شد تحقق يافت. | |||
پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن | پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى طالب عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى يافت بسيارى از شبهه اندازى ها و ابهام گرايى ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت. | ||
منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديك شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اكنون كه عدهاى عبور كردهاند فعلاً از اين مراسم صرفنظر مىكنيم« !! | منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديك شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اكنون كه عدهاى عبور كردهاند فعلاً از اين مراسم صرفنظر مىكنيم« !! |