پرش به محتوا

کار شکنی منافقین در غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۵: خط ۷۵:
از همه مهم ‏تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى‏ كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه‏ اى متعجب ماندند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.</ref>
از همه مهم ‏تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى‏ كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه‏ اى متعجب ماندند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.</ref>


كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه‏هايى براى بعد از سخنرانى مى ‏افتادند، اما عداوت با پيامبر و على‏ عليهما السلام كار خود را كرد.
كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه ‏هايى براى بعد از سخنرانى مى ‏افتادند، اما عداوت با پيامبر و على‏ عليهما السلام كار خود را كرد.


هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود:


«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على‏ عليه السلام شعله‏ ور شد و به اوج خود رسيد. با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى‏ كردند، منافقين بى‏ اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند.


هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه« آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على‏عليه السلام شعله‏ور شد و به اوج خود رسيد. با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى‏كردند، منافقين بى‏اختيار لب به سخن گشودند و هر يك تيرى از كمان زبان رها كردند. نمونه‏هايى از گفته‏هاى آنان هنگام خطبه چنين است××× 1 الكافى: ج 4 ص 566 . امالى صدوق: ص 213. مناقب آل ابى‏طالب )ابن‏شهرآشوب( : ج 1 ص 527 . بحار الانوار: ج 37 ص 173 172 160 154 111. ××× :
نمونه‏ هايى از گفته ‏هاى آنان هنگام خطبه چنين است<ref>الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى‏ طالب (ابن‏ شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.</ref>:
 


او به پسر عمويش مغرور شده است!
او به پسر عمويش مغرور شده است!
خط ۸۶: خط ۸۷:
او به اين جوان مغرور شده است!
او به اين جوان مغرور شده است!


كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى‏نمايد!
كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى ‏نمايد!


ما راضى نيستيم، و اين يك تعصب است!
ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است!


هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!
هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!


اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى‏گويد!
اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى‏ گويد!
 
اگر مى‏توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى‏كرد!
 
چشمانش را مى‏بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى‏خيزد و مى‏گويد: خدايم چنين گفته است.××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 119. ×××
 
دائماً كار پسر عمويش را بالا مى‏برد، اگر مى‏توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏كرد. به خدا قسم اگر هلاك شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.××× 3 كتاب سلام بن ابى‏عمره: ص 118. ×××
 
 
اين تيرها و نيش‏هاى گزنده چهار جهت را هدف‏گيرى مى‏نمود:
 
الف. تشكيك در نسبت سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله به خدا
 
اينكه بگويند: »آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏گويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مى‏گويد از پيش خود مى‏گويد« ، بايد از آنان سؤال مى‏شد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مى‏گوييد: »سخنان محمد از جانب خدا نيست« ؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يك بهانه است؟!
 
 
ب. اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت
 
اينكه بگويند: »ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمى‏شويم« ، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: »ما اين قسمت اسلام را نمى‏خواهيم و قلبمان به آن راضى نيست« !
 
 
ج. مطرح كردن تعصبات قومى
 
دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يك تعصب فاميلى به حساب مى‏آمد، در حالى كه از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.
 


اينكه على بن ابى‏طالب‏عليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مى‏دانستند و حتى به عقل هم نمى‏دانستند، يك تعصب به حساب مى‏آمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يك جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبرصلى الله عليه وآله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: »دين پيرمردان قومت را نفى مى‏كنى« ؟!××× 1 بحار الانوار: 18 ص 198 156. ×××
اگر مى ‏توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى ‏كرد!


چشمانش را مى ‏بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى‏ خيزد و مى‏ گويد: خدايم چنين گفته است.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.</ref>


د. مسخره كردن مقام نبوت
دائماً كار پسر عمويش را بالا مى‏ برد، اگر مى‏توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏ كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.<ref>كتاب سلام بن ابى‏ عمره: ص ۱۱۸.</ref>


با تصريح به دستمايه‏هاى شكننده‏اى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مى‏گرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است. گاهى به صراحت مى‏گفتند: »اين يك تعصب است« . گاهى عنوان ديگرى را به كار مى‏گرفتند و با اذعان به مقام با عظمت على‏عليه السلام عنوان مى‏كردند كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مى‏كند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكم‏كارى به اين عملِ حضرت مى‏دادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند.
اين تيرها و نيش‏ هاى گزنده چهار جهت را هدف‏گيرى مى ‏نمود:


==== الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا ====
اينكه بگويند:


حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: »اين هم نمونه‏اى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مى‏كنند و هيچ كارى به لياقتها و فضيلتها ندارند« .
«آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ گويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مى‏ گويد از پيش خود مى ‏گويد»، بايد از آنان سؤال مى ‏شد:


كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مى ‏گوييد: «سخنان محمد از جانب خدا نيست»؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يک بهانه است؟!


البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمى‏رفت، ولى اين طرز تفكر -  اگر امروز هم در كسانى باشد -  به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شك در پيامبرى حضرت محمدصلى الله عليه وآله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين خدا و داراى مقام عصمت است.
==== ب) اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت ====
اينكه بگويند:


«ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمى‏ شويم»، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: «ما اين قسمت اسلام را نمى ‏خواهيم و قلبمان به آن راضى نيست»!


6 -  استهزاء بعد از خطبه
==== ج) مطرح كردن تعصبات قومى ====
دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يک تعصب فاميلى به حساب مى‏ آمد، در حالى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.


پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع -  كه على بن ابى‏طالب‏عليه السلام بر فراز دستان پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت -  سخنانى گفتند و دل خود را سبك كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند. نمونه‏هايى از گفته‏هايشان بعد از خطبه چنين است:
اينكه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مى‏ دانستند و حتى به عقل هم نمى ‏دانستند، يک تعصب به حساب مى‏ آمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يک جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: «دين پيرمردان قومت را نفى مى ‏كنى»؟!<ref>بحار الانوار: ۱۸ ص ۱۹۸،۱۵۶.</ref>


==== د) مسخره كردن مقام نبوت ====
با تصريح به دستمايه‏ هاى شكننده ‏اى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مى‏ گرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است.


نقشه‏هاى ما بر آب شد.
گاهى به صراحت مى‏ گفتند: «اين يک تعصب است».


هرگز گفتار محمد را تصديق نمى‏كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏نماييم.
گاهى عنوان ديگرى را به كار مى‏ گرفتند و با اذعان به مقام با عظمت على‏ عليه السلام عنوان مى‏ كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مى ‏كند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكم‏ كارى به اين عملِ حضرت مى ‏دادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند.


بايد ما را هم در ولايت على شريك كند تا ما هم سهمى داشته باشيم!
حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: «اين هم نمونه ‏اى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مى ‏كنند و هيچ كارى به لياقت ها و فضيلت ها ندارند».


حال على را براى ما تعيين مى‏كند، ولى خواهد دانست )كه چه نقشه‏هايى داريم( !××× 1 مناقب آل ابى‏طالب )ابن شهرآشوب( : ج 1 ص527 . بحار الانوار: ج 37 ص 162 161 160 154. البرهان فى تفسير القرآن: ج 2 ص 146. ×××
البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمى ‏رفت، ولى اين طرز تفكر -  اگر امروز هم در كسانى باشد -  به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شک در پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين خدا و داراى مقام عصمت است.


شايعه‏پراكنى و سنگ‏اندازى و تخريب افكار مردم مسئله‏اى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مى‏زدند.
=== استهزاء بعد از خطبه ===
پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع -  كه على بن ابى ‏طال ب‏عليه السلام بر فراز دستان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت -  سخنانى گفتند و دل خود را سبک كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند.


نمونه‏ هايى از گفته ‏هايشان بعد از خطبه چنين است:


عده‏اى از منافقين گفتند: »اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مى‏خواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست« .××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 154. ×××
نقشه‏ هاى ما بر آب شد.


هرگز گفتار محمد را تصديق نمى ‏كنيم و به ولايت على اقرار نمى ‏نماييم.


عده‏اى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشه‏هاى خود داشتند يكى گفت: »اگر محمد خيال مى‏كند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است« .××× 2 بحار الانوار: ج 37 ص 151. ×××
بايد ما را هم در ولايت على شريک كند تا ما هم سهمى داشته باشيم!


حال على را براى ما تعيين مى‏ كند، ولى خواهد دانست (كه چه نقشه ‏هايى داريم)!<ref>مناقب آل ابى ‏طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴. البرهان فى تفسير القرآن: ج ۲ ص ۱۴۶.</ref>


عده‏اى ديگر گفتند: »محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمى‏گويد« .××× 3 بحار الانوار: ج 35 ص 272. ×××
شايعه‏ پراكنى و سنگ ‏اندازى و تخريب افكار مردم مسئله ‏اى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مى ‏زدند.


عده ‏اى از منافقين گفتند:


حتى عده‏اى صريحاً به اميرالمؤمنين‏عليه السلام ناسزا مى‏گفتند و در پى آن علناً مى‏گفتند: »محمد گول پسر عمويش را خورده است« .××× 4 بحار الانوار: ج 16 ص 210. ×××
«اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مى‏ خواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست».<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴.</ref>


عده ‏اى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشه‏ هاى خود داشتند يكى گفت:


دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهت‏گيرى را نشان مى‏دهد:
«اگر محمد خيال مى ‏كند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است».<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱.</ref>


عده ‏اى ديگر گفتند:


الف. انكار سخنان حضرت
«محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمى‏ گويد».<ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۲۷۲.</ref>


نپذيرفتن و انكار سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يك سو و نفى ولايت على‏عليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند.
حتى عده ‏اى صريحاً به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ناسزا مى‏ گفتند و در پى آن علناً مى ‏گفتند: «محمد گول پسر عمويش را خورده است».<ref>بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۲۱۰.</ref>


دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهت ‏گيرى را نشان مى‏ دهد:


ب. مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت!
==== الف) انكار سخنان حضرت ====
نپذيرفتن و انكار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يک سو و نفى ولايت على‏ عليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند.


==== ب) مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت! ====
تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود:
تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود:


اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند!
اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند!


اگر قرار به سهميه ‏بندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكرده‏ايد و به اسلام ضربه نزده‏ ايد كه امروز سهم خود را مى ‏خواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبر صلى الله عليه و آله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد.


اگر قرار به سهميه‏بندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكرده‏ايد و به اسلام ضربه نزده‏ايد كه امروز سهم خود را مى‏خواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبرصلى الله عليه وآله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد.
اگر بنا به تقسيم و سهميه‏ گذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد.
 
 
اگر بنا به تقسيم و سهميه‏گذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابى‏طالب‏عليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد. روزهايى كه همه فرار مى‏كردند و همه از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين على‏عليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد.
 
 
اى منافقين پر مدعا ! شرم نمى‏كنيد كه مثل شمايى مى‏خواهد شريك على‏عليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!
 


ج. مرحله‏اى بودن نقشه‏هاى ضد غدير
روزهايى كه همه فرار مى‏ كردند و همه از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين على‏ عليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد.


معلوم شد كه نقشه‏هاى منافقين طبقه بندى شده و مرحله‏اى پيش‏بينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله در كامل‏ترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: »نقشه‏هاى ما بر آب شد« . يعنى مرحله‏اى از نقشه‏هاى طبقه‏بندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مى‏شد تحقق يافت.
اى منافقين پر مدعا! شرم نمى ‏كنيد كه مثل شمايى مى‏ خواهد شريک على‏ عليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!


==== ج) مرحله ‏اى بودن نقشه ‏هاى ضد غدير ====
معلوم شد كه نقشه ‏هاى منافقين طبقه بندى شده و مرحله ‏اى پيش‏بينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله در كامل ‏ترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: «نقشه‏ هاى ما بر آب شد». يعنى مرحله‏ اى از نقشه‏ هاى طبقه‏ بندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مى ‏شد تحقق يافت.


پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى‏يافت بسيارى از شبهه‏اندازى‏ها و ابهام‏گرايى‏ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت.
پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى‏ يافت بسيارى از شبهه ‏اندازى‏ ها و ابهام‏ گرايى ‏ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت.


منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديك شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اكنون كه عده‏اى عبور كرده‏اند فعلاً از اين مراسم صرف‏نظر مى‏كنيم« !!
منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديك شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: »اكنون كه عده‏اى عبور كرده‏اند فعلاً از اين مراسم صرف‏نظر مى‏كنيم« !!