۲۳٬۲۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۳: | ||
پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى طالب عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى يافت بسيارى از شبهه اندازى ها و ابهام گرايى ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت. | پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى طالب عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى يافت بسيارى از شبهه اندازى ها و ابهام گرايى ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت. | ||
منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير | منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديک شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبر صلى الله عليه و آله بگويد: | ||
«اكنون كه عده اى عبور كرده اند فعلاً از اين مراسم صرف نظر مى كنيم»!! | |||
ولى با تعجب ديدند كه | ولى با تعجب ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله جلو رفتگان را به اجبار بازگرداند و همه را متوقف كرد و برنامه خود را اجرا نمود. بعد از آن هم از جمع شدن مردم در برابر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى مى كردند تا مگر اين خطابه تحقق نيابد تا آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد، و مردم درباره تأخير خود از حضرت عذرخواهى كردند. | ||
==== د) تصميم بر ادامه راه بعد از شكست ==== | |||
منافقين به ادامه نقشه هاى خود تصريح كردند، كه ما اگر چه در اين مرحله شكست خورديم و پيامبر صلى الله عليه و آله كار خود را به انجام رسانيد، اما خواهد دانست كه نقشه هاى ما دنباله دارد. | |||
اگر در اين مرحله موفق نشديم مراحل بسيارى پيش رو داريم كه نقشه هاى آن را از قبل آماده كرده ايم و به موقع آنها را به مرحله اجرا خواهيم گذاشت، چنانكه در صفحات آتى اين مراحل ذكر خواهد شد. | |||
=== تكبر و انكار معاويه در غدير === | |||
معاويه را از سابقه هاى طولانى او بايد شناخت. كسى كه بيست سال بر فراز منبرها على بن ابى طالب عليه السلام را مورد ناسزا قرار داد، آغازى از غدير در پرونده خود داشت. | |||
او با حال غضب، ابوموسى اشعرى را تكيه گاه خود قرار داد و دست ديگر بر مغيرة بن شعبه قرار داد و با تكبر به راه افتاد و تصريح كرد كه به ولايت على اقرار نمى كنيم. | |||
اين دشمن على عليه السلام فوراً با نزول آيه قرآن روبرو شد، و اين سابقه سوء را در پرونده خود به ثبت رسانيد. | |||
خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى...»<ref>قيامت / ۳۱ - ۳۴.</ref>: | |||
«نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود، و سپس با حال تبختر به سوى اهل خود به راه افتاد...». | |||
اين | اين گستاخى به حدى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا تصميم گرفت او را به قتل برساند، ولى با ملاحظه شرايط تصميم گرفت بر فراز منبر آيد و وى را به مردم معرفى كند و برائت خود را از او اعلام نمايد. باز هم آيه اى نازل شد كه حضرت فعلاً از اين كار چشم پوشى كند.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. المسترشد: ص ۵۸۶ .</ref> | ||
اين | === آيا غدير از طرف خداست؟ === | ||
تمام اين مراحل در حد شايعه پراكنى بود. اما كم كم به فكر برخوردهايى افتادند، تا شايد رسماً مسئله خلافت تعيين شده را بازگرداندند. | |||
واقعاً طرح سؤالى كه بتواند در برابر آن سخنرانى مفصل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار بگيرد برخاسته از شيطنت آنان است. | |||
يكى از راه ها اين بود كه اصل نسبت غدير با خدا را زير سؤال بردند و در اين راه عمر پيش قدم شد و گفت: | |||
«به خدا قسم خدا به او چنين دستورى نداده و آنچه درباره على گفت از پيش خود ساخته است»!<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.</ref> | |||
سپس ابوبكر و عمر با هم گفتند: | |||
«آنچه گفت از جانب خدا نيست، ولى مى خواست پسر عمويش را شرافت دهد».<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹.</ref> | |||
حتى تا آنجا پيش رفتند كه عده اى گفتند: «محمد كذاب است و به خدايش دروغ مى بندد».<ref>بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۰۱.</ref> | |||
مطرح كردن چنين سخنانى در غدير، آن هم لحظاتى پس از آن سخنرانى عظيم، نشانه وسعت توطئه و | مطرح كردن چنين سخنانى در غدير، آن هم لحظاتى پس از آن سخنرانى عظيم، نشانه وسعت توطئه و زمينه هاى نفاقى است كه چنين در عمق جامعه رسوخ پيدا كرده بود، به گونه اى كه صراحتاً مى گفتند: «اگر محمد بميرد دين او را خراب مى كنيم»!!<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۴.</ref> | ||
هنگام بيعت هم كه رسيد تنها كسانى كه از ميان آن جمعيت انبوه بدون اعتراض بيعت نكردند ابوبكر و عمر بودند كه گفتند: | |||
«آيا اين بيعت از طرف خداست يا از طرف رسولش»؟! كه اشاره به همان ساختگى بودن برنامه غدير بود. | |||
حضرت فوراً اين حركت را پاسخى قاطع داد و فرمود: «بلى امرى است كه هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است». | |||
با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند: | با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند: | ||
«درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد».<ref>التحصين (سيد ابن طاووس): ص ۵۳۷ .</ref> در ظاهر براى اينكه رد گم كنند و كسى از توطئه هايشان بو نبرد، عمر در حالى كه بر كتف اميرالمؤمنين عليه السلام مى زد گفت: | |||
«بخٍ بخٍ لك يا على، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة»: «گوارايت باد اى على، اكنون صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى شدى»!<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۶۷. احقاق الحق: ج ۶ ص ۴۶۹.</ref> | |||
راه ديگرى كه منافقين و در رأس آنان پنج نفر اصحاب صحيفه براى خود انديشيدند كه شايد با پذيرش آن از سوى پيامبر | === پيشنهاد معرفى شخص ديگرى به جاى على عليه السلام! === | ||
راه ديگرى كه منافقين و در رأس آنان پنج نفر اصحاب صحيفه براى خود انديشيدند كه شايد با پذيرش آن از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غدير خنثى شود، مطرح كردن نسخ ولايت على عليه السلام و انتخاب ديگرى به جاى او بود. ابتدا شايع كردند كه اى كاش غير از على را خليفه قرار مى داد، يا اكنون كه كار تمام شده ديگرى را به جاى او قرار دهد!!<ref>تفسير فرات: ص ۷۷.</ref> | |||
كم كم سخن را عوض كردند و گفتند: «اى كاش ما را به جاى على امام قرار مى داد»!!<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.</ref> | |||
در مرحله بعد گريز به اهداف خود را شروع كردند و گفتند: | |||
«اگر به جاى على، ابوبكر و عمر را قرار دهد از آنها پيروى مى كنيم»!!<ref>بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۸.</ref> | |||
در | بعد از آن بار ديگر در سخن جدى ترى گفتند: | ||
«قلوب ما طاقت ولايت على را ندارد كه هم از محمد اطاعت كرده باشيم و هم از على اطاعت كنيم. بايد درخواست كنيم كه او را براى ما با ديگرى عوض كند»!! | |||
سپس پا به مرحله عمل گذاشتند و رسماً نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، و با گنجاندن دسيسه اصلى خواسته خود را مطرح كردند و گفتند: | |||
«يا رسول اللَّه، مردم تازه مسلمان شده اند و راضى نمى شوند كه نبوت در تو و امامت در پسر عمويت باشد. اگر آن را به ديگرى منتقل كنى بهتر است». | |||
ولى پيامبر صلى الله عليه و آله سخن آنان را رد كرد و فرمود: | |||
«من اين كار را با رأى خود انجام نداده ام كه اختيار داشته باشم. خدا به من امر كرده و آن را بر من واجب نموده است». سپس آيه اى در پاسخ آنان نازل شد.<ref>عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۷. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.</ref> | |||
=== پيشنهاد شركت با على عليه السلام در خلافت! === | |||
از ترفند تبديل على عليه السلام به شخص ديگرى كه نااميد شدند به خيال خود يک درجه تخفيف دادند و مسئله شركت با على عليه السلام در خلافت را پيش كشيدند. | |||
اين پيشنهادات بعد از آن مراسم عظيم به خوبى خبر از توطئه هاى پشت پرده مى داد. | |||
از | ابتدا معاذ بن جبل را - كه يكى از افراد صحيفه ملعونه بود - با آن چهره مقدس نما مأمور كردند كه به عنوان خيرخواهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آيد و اين پيشنهاد را مطرح كند، و براى شركت در خلافت ابوبكر و عمر را نام ببرد!! او نزد حضرت چنين گفت: | ||
«يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى كه مردم آرام گيرند، با اين كار امر آنان به اصلاح مى رسد»!!<ref>بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲.</ref> | |||
واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على عليه السلام در خلافت از ميان اين همه صحابه، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى شوند؟ آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟! | |||
به دنبال آن عمر با عده اى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و طلب كارانه گفتند: | |||
«يا رسول اللَّه، ما عبادت بت ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريک كن تا شركاى او باشيم»!! | |||
اينجا بود كه در پاسخ آنان آيه نازل شد كه «اگر كسى را شريک نمايى عمل تو بى ارزش مى شود»!<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.</ref> | |||
== پانویس == | |||