پرش به محتوا

احاديث مرتبط با غدير: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۷: خط ۴۷:


==== حديث تشبيه ====
==== حديث تشبيه ====
قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله لعلى‏ عليه السلام: ان فيك شبهاً من عيسى بن مريم ‏عليه السلام. و لولا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم‏ عليه السلام، لقلت فيک قولاً لا تمرّ بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك، يلتمسون بذلك البركة... :
قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله لعلى‏ عليه السلام: ان فيك شبهاً من عيسى بن مريم ‏عليه السلام. و لولا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم‏ عليه السلام، لقلت فيک قولاً لا تمرّ بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك، يلتمسون بذلك البركة... :


همانا در شما شباهتى به حضرت عيسى بن مريم‏ عليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسى بن مريم ‏عليه السلام گفتند ([[عیسی علیه السلام|حضرت عیسی‏ علیه السلام]] پسر خداست) درباره شما بگويند، چيزى درباره شما مى‏ گفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاک قدمتان را به عنوان [[تبرّک]] بردارند. <ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ب ۱۰ ح ۲۲.</ref>
همانا در شما شباهتى به حضرت عيسى بن مريم‏ عليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسى بن مريم ‏عليه السلام گفتند ([[عیسی علیه السلام|حضرت عیسی‏ علیه السلام]] پسر خداست) درباره شما بگويند، چيزى درباره شما مى‏ گفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاک قدمتان را به عنوان [[تبرّک]] بردارند. <ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ب ۱۰ ح ۲۲.</ref>
خط ۶۲: خط ۶۲:
[[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان فارسی]] از [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] نقل مى‏ كند كه حضرت فرمودند:
[[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان فارسی]] از [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] نقل مى‏ كند كه حضرت فرمودند:


كنت انا و على‏ عليه السلام نوراً بين يدى اللَّه عزوجل مطبقاً، يسبّح اللَّه ذلك النور و يقدّسه قبل ان يخلق اللَّه [[آدم ‏علیه السلام]] بأربعة عشر الف عام. فلما خلق الله تعالى آدم‏ عليه السلام، ركب ذلک النور فى صلبه. فلم نزل فى شى‏ء واحد حتى افترقهما فى صلب عبدالمطلب؛ فجزء انا و جزء على ‏عليه السلام:
كنت انا و على‏ عليه السلام نوراً بين يدى اللَّه عزوجل مطبقاً، يسبّح الله ذلك النور و يقدّسه قبل ان يخلق اللَّه [[آدم ‏علیه السلام]] بأربعة عشر الف عام. فلما خلق الله تعالى آدم‏ عليه السلام، ركب ذلک النور فى صلبه. فلم نزل فى شى‏ء واحد حتى افترقهما فى صلب عبدالمطلب؛ فجزء انا و جزء على ‏عليه السلام:


من و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم. نورى كه چهارده ‏هزار سال پيش از خلقت حضرت آدم‏ عليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مى‏ كرد.  
من و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم. نورى كه چهارده ‏هزار سال پيش از خلقت حضرت آدم‏ عليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مى‏ كرد.  
خط ۶۸: خط ۶۸:
در آن هنگام كه خدا حضرت آدم‏ عليه السلام را آفريد، اين نور به صلب ایشان منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى امیرالمؤمنین ‏عليه السلام.<ref>كشف اليقين: ص ۲۹،۲۸ ح۹ ، ۱۰ .</ref>
در آن هنگام كه خدا حضرت آدم‏ عليه السلام را آفريد، اين نور به صلب ایشان منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى امیرالمؤمنین ‏عليه السلام.<ref>كشف اليقين: ص ۲۹،۲۸ ح۹ ، ۱۰ .</ref>


و در [[فرهنگ غدیر در تاریخ|روایت]] ديگر چنين آمده: ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب عبداللَّه و قسماً فى صلب ابى‏ طالب. فعلى‏ عليه السلام منّى و انا منه. لحمه لحمى و دمه دمى. فمن احبّه فبحبّى احبّه، و من ابغضه فببغضى ابغضه:
و در [[فرهنگ غدیر در تاریخ|روایت]] ديگر چنين آمده: ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب عبدالله و قسماً فى صلب ابى‏ طالب. فعلى‏ عليه السلام منّى و انا منه. لحمه لحمى و دمه دمى. فمن احبّه فبحبّى احبّه، و من ابغضه فببغضى ابغضه:


سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبدالله و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين امیرالمؤمنین ‏عليه السلام از من و من از ایشانم. گوشت ایشان گوشت من و خون ایشان خون من است.  
سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبدالله و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين امیرالمؤمنین ‏عليه السلام از من و من از ایشانم. گوشت ایشان گوشت من و خون ایشان خون من است.  
خط ۲۹۰: خط ۲۹۰:
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لاینفکّی كه تا [[حوض کوثر]] عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود.
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لاینفکّی كه تا [[حوض کوثر]] عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود.


پيامبر صلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله [[ثقلین(حدیث)|حدیث ثقلین]] و حدیث رايات در روز قيامت بيان فرمودند .
پيامبر صلى الله عليه وآله هم در [[خطبه غدیر]] اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله [[ثقلین(حدیث)|حدیث ثقلین]] و حدیث رايات در روز قيامت بيان فرمودند .


آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه ، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند ؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند.  
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه ، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از [[مفسّرین|تفسیر]] آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند.  


حتى آنچه را از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى ‏كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.<ref>تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳ ۵.</ref>
حتى آنچه را از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى ‏كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت:


عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى ‏فرستاد به آنان دستور مى ‏داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالب‏ تر اينكه هرگاه اطلاع مى‏ يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده ، او را به مدينه احضار مى ‏كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى‏ داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى ‏گرفت و مى‏ سوزاند. <ref>الطبقات الكبرى (ابن سعد) : ج ۳ ص ۲۸۷.</ref>
لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.<ref>تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳،۵.</ref>
 
عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى ‏فرستاد به آنان دستور مى ‏داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند!
 
جالب‏ تر اينكه هرگاه اطلاع مى‏ يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مى ‏كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى‏ داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى ‏گرفت و مى‏ سوزاند. <ref>الطبقات الكبرى (ابن سعد) : ج ۳ ص ۲۸۷.</ref>


مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى‏ كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد.  
مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى‏ كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد.  
خط ۳۰۲: خط ۳۰۶:
عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد ، و سپس او را زندانى كرد .  
عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد ، و سپس او را زندانى كرد .  


بعد از آن هر روز او را بيرون مى‏ آورد و صد ضربه مى‏ زد. آخر الأمر آن مرد گفت : گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!
بعد از آن هر روز او را بيرون مى‏ آورد و صد ضربه مى‏ زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!


عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى ‏جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت : اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!! <ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.</ref>  
عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى ‏جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت : اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!! <ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.</ref>  


روز ديگر ابن‏ عباس را مى‏ بينيم كه به [[معاويه]] وارث [[سقيفه]] مى‏ گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى‏ شوى ؟
روز ديگر ابن‏ عباس را مى‏ بينيم كه به [[معاویة بن ابی سفیان|معاويه]] وارث [[سقیفه]] مى‏ گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى‏ شوى؟


معاويه گفت : نه.
معاويه گفت: نه.


گفت: از تأويل آن مانع مى ‏شوى ؟
گفت: از تأويل آن مانع مى ‏شوى؟


گفت: آرى.  
گفت: آرى.  
خط ۳۱۸: خط ۳۲۲:
معاويه گفت: آرى!!
معاويه گفت: آرى!!


ابن‏ عباس گفت: كدام بر ما واجب‏ تر است : قرائت قرآن يا عمل به آن؟  
ابن‏ عباس گفت: كدام بر ما واجب‏ تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟  


معاويه گفت: عمل به آن! ابن‏ عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟  
معاويه گفت: عمل به آن! ابن‏ عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟  
خط ۳۲۴: خط ۳۲۸:
معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل ‏بيت مى‏ گوييد معنى كنند.
معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل ‏بيت مى‏ گوييد معنى كنند.


ابن‏ عباس گفت: قرآن بر اهل ‏بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى‏ سفيان يا آل ابى‏ معيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى!
ابن‏ عباس گفت: قرآن بر اهل ‏بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى‏ سفيان يا آل ابى‏ معيط يا [[یهود]] و [[مسیحیان|نصاری]] و مجوس بپرسم؟!
 
معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى!


ابن ‏عباس گفت: به جان خودم قسم ! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى ‏كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.
ابن ‏عباس گفت: به جان خودم قسم ! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى ‏كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.


معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه وآله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد!  
معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد!  


سپس ابن ‏عباس را تهديد كرد و گفت : اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!! <ref>كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.</ref>
سپس [[عبدالله بن عباس|ابن ‏عباس]] را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!!<ref>كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.</ref>


== پانویس ==
== پانویس ==