۲۲٬۹۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
==== حديث تشبيه ==== | ==== حديث تشبيه ==== | ||
قال رسول اللَّه صلى الله عليه | قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: ان فيك شبهاً من عيسى بن مريم عليه السلام. و لولا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم عليه السلام، لقلت فيک قولاً لا تمرّ بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك، يلتمسون بذلك البركة... : | ||
همانا در شما شباهتى به حضرت عيسى بن مريم عليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسى بن مريم عليه السلام گفتند ([[عیسی علیه السلام|حضرت عیسی علیه السلام]] پسر خداست) درباره شما بگويند، چيزى درباره شما مى گفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاک قدمتان را به عنوان [[تبرّک]] بردارند. <ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ب ۱۰ ح ۲۲.</ref> | همانا در شما شباهتى به حضرت عيسى بن مريم عليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسى بن مريم عليه السلام گفتند ([[عیسی علیه السلام|حضرت عیسی علیه السلام]] پسر خداست) درباره شما بگويند، چيزى درباره شما مى گفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاک قدمتان را به عنوان [[تبرّک]] بردارند. <ref>بحار الانوار: ج ۳۵ ب ۱۰ ح ۲۲.</ref> | ||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
[[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان فارسی]] از [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] نقل مى كند كه حضرت فرمودند: | [[سلمان فارسی(محمّدی)|سلمان فارسی]] از [[حضرت محمّد صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] نقل مى كند كه حضرت فرمودند: | ||
كنت انا و على عليه السلام نوراً بين يدى اللَّه عزوجل مطبقاً، يسبّح | كنت انا و على عليه السلام نوراً بين يدى اللَّه عزوجل مطبقاً، يسبّح الله ذلك النور و يقدّسه قبل ان يخلق اللَّه [[آدم علیه السلام]] بأربعة عشر الف عام. فلما خلق الله تعالى آدم عليه السلام، ركب ذلک النور فى صلبه. فلم نزل فى شىء واحد حتى افترقهما فى صلب عبدالمطلب؛ فجزء انا و جزء على عليه السلام: | ||
من و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم. نورى كه چهارده هزار سال پيش از خلقت حضرت آدم عليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مى كرد. | من و [[امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام]] در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم. نورى كه چهارده هزار سال پيش از خلقت حضرت آدم عليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مى كرد. | ||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
در آن هنگام كه خدا حضرت آدم عليه السلام را آفريد، اين نور به صلب ایشان منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى امیرالمؤمنین عليه السلام.<ref>كشف اليقين: ص ۲۹،۲۸ ح۹ ، ۱۰ .</ref> | در آن هنگام كه خدا حضرت آدم عليه السلام را آفريد، اين نور به صلب ایشان منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى امیرالمؤمنین عليه السلام.<ref>كشف اليقين: ص ۲۹،۲۸ ح۹ ، ۱۰ .</ref> | ||
و در [[فرهنگ غدیر در تاریخ|روایت]] ديگر چنين آمده: ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب | و در [[فرهنگ غدیر در تاریخ|روایت]] ديگر چنين آمده: ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب عبدالله و قسماً فى صلب ابى طالب. فعلى عليه السلام منّى و انا منه. لحمه لحمى و دمه دمى. فمن احبّه فبحبّى احبّه، و من ابغضه فببغضى ابغضه: | ||
سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبدالله و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين امیرالمؤمنین عليه السلام از من و من از ایشانم. گوشت ایشان گوشت من و خون ایشان خون من است. | سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبدالله و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين امیرالمؤمنین عليه السلام از من و من از ایشانم. گوشت ایشان گوشت من و خون ایشان خون من است. | ||
خط ۲۹۰: | خط ۲۹۰: | ||
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لاینفکّی كه تا [[حوض کوثر]] عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. | در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لاینفکّی كه تا [[حوض کوثر]] عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. | ||
پيامبر صلى الله عليه وآله هم در خطبه | پيامبر صلى الله عليه وآله هم در [[خطبه غدیر]] اين مفهوم را به شكل هاى مختلف از جمله [[ثقلین(حدیث)|حدیث ثقلین]] و حدیث رايات در روز قيامت بيان فرمودند . | ||
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه ، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از | آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه ، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از [[مفسّرین|تفسیر]] آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند. | ||
حتى آنچه را از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: | حتى آنچه را از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: | ||
عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى فرستاد به آنان دستور مى داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالب تر اينكه هرگاه اطلاع مى يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف | لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.<ref>تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳،۵.</ref> | ||
عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى فرستاد به آنان دستور مى داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! | |||
جالب تر اينكه هرگاه اطلاع مى يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مى كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى گرفت و مى سوزاند. <ref>الطبقات الكبرى (ابن سعد) : ج ۳ ص ۲۸۷.</ref> | |||
مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد. | مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد. | ||
خط ۳۰۲: | خط ۳۰۶: | ||
عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد ، و سپس او را زندانى كرد . | عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد ، و سپس او را زندانى كرد . | ||
بعد از آن هر روز او را بيرون مى آورد و صد ضربه مى زد. آخر الأمر آن مرد گفت : گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!! | بعد از آن هر روز او را بيرون مى آورد و صد ضربه مى زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!! | ||
عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت : اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!! <ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.</ref> | عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت : اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!! <ref>اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.</ref> | ||
روز ديگر ابن عباس را مى بينيم كه به [[معاويه]] وارث [[ | روز ديگر ابن عباس را مى بينيم كه به [[معاویة بن ابی سفیان|معاويه]] وارث [[سقیفه]] مى گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى شوى؟ | ||
معاويه گفت : نه. | معاويه گفت: نه. | ||
گفت: از تأويل آن مانع مى | گفت: از تأويل آن مانع مى شوى؟ | ||
گفت: آرى. | گفت: آرى. | ||
خط ۳۱۸: | خط ۳۲۲: | ||
معاويه گفت: آرى!! | معاويه گفت: آرى!! | ||
ابن عباس گفت: كدام بر ما واجب تر است : قرائت قرآن يا عمل به آن؟ | ابن عباس گفت: كدام بر ما واجب تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ | ||
معاويه گفت: عمل به آن! ابن عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ | معاويه گفت: عمل به آن! ابن عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ | ||
خط ۳۲۴: | خط ۳۲۸: | ||
معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل بيت مى گوييد معنى كنند. | معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل بيت مى گوييد معنى كنند. | ||
ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى سفيان يا آل ابى معيط يا | ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى سفيان يا آل ابى معيط يا [[یهود]] و [[مسیحیان|نصاری]] و مجوس بپرسم؟! | ||
معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! | |||
ابن عباس گفت: به جان خودم قسم ! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم. | ابن عباس گفت: به جان خودم قسم ! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم. | ||
معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه | معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! | ||
سپس ابن عباس را تهديد كرد و گفت : اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!! <ref>كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.</ref> | سپس [[عبدالله بن عباس|ابن عباس]] را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!!<ref>كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.</ref> | ||
== پانویس == | == پانویس == |