پرش به محتوا

حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۸۲۸: خط ۸۲۸:




همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است: »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ« يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: »وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ«××× 2 بقره /  30. ×××: و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و »وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ«××× 3 آل‏عمران 121. ×××: و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده‏ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى‏دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته‏اند.
<big>همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبر صلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است: «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ» <ref>بقره /  ۳۰</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ» <ref>آل‏ عمران ۱۲۱</ref>. : و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ‏ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى ‏دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند.</big>


<big><br />ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» <ref>انفال /  ۳۳</ref>.: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى ‏خواهند خدا عذاب‏ كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.</big>


4. ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمدصلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه »وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ« آمده است: »وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ«××× 1 انفال /  33. ×××: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى‏خواهند خدا عذاب‏كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.
<big><br />بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى ‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه‏ اى همت‏ ها و انگيزه ‏هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى‏ كردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتاب‏ هاى علمى؛ مانند كتاب‏ هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكرده ‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى ‏شود كه دروغ و باطل است.</big>


<big><br />ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده (منكر حديث غدير) به مبانى پنج گانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته‏ ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.</big>


بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏بود. براى نقل چنان آيه‏اى همت‏ها و انگيزه‏هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى‏كردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتاب‏هاى علمى؛ مانند كتاب‏هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكرده‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى‏شود كه دروغ و باطل است.
<big><br />افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام ‏هايى است كه طُرُقيّه <ref>ظاهراً مراد از «طُرُقيّه» ، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم) .</ref>ذكر مى ‏كنند. <ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳.</ref></big>


'''<big><br />پاسخ به شبهه ابن ‏تيميه</big>'''


5 . ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده )منكر حديث غدير( به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته‏ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
<big>شبهه ابن ‏تيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:</big>


<big><br />حديث در تفسير ثعلبى آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مى‏ كند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش «الكشف و البيان» نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل‏ سنت دليل اين ادعاست.</big>


6 . افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام‏هايى است كه طُرُقيّه××× 2 ظاهراً مراد از »طُرُقيّه« ، صوفيه و اهل طريقت است )مترجم( . ××× ذكر مى‏كنند.××× 3 منهاج السنة: ج 4 ص 13. ×××
<big><br />افزون بر اين، ثعلبى -  كه نزد اهل‏ سنت ثقه و امين است -  در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه مى‏ توان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديك به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديك به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است. وى مى ‏نويسد:</big>


<big><br />اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم. سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مى‏ كند، كتابش را از بعضى از ويژگى ‏هايى كه آنها را مى‏ شمارم بى ‏بهره نگذارد: استنباط امر مغفول‏ عنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگى‏هايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كرده ‏ام توفيق دهنده است.<ref>الكشف و البيان: ج ۱ ص ۷۵ ۷۴.</ref></big>


ب. پاسخ به شبهه ابن‏تيميه
<big><br />سفيان بن عُيَينه (ت ۱۰۷ -  م ۱۹۸ ق) از راويان اين حديث است: سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد -  كه راوى اين حديث است -  نزد اهل ‏سنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى <ref>تهذيب الاسماء و اللغات: ج ۱ ص ۲۲۴. تذكرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲۶۲. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۱۹۸. الكاشف: ج ۱ ص ۳۷۹. مرآة الجنان: حوادث سال ۱۸۹</ref>.: وى را به شدت توثيق كرده و ستوده ‏اند. اعمش، ثورى، مسعر، ابن‏جريج، شعبه، همام، وكيع، ابن‏ مبارك، ابن‏ مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن‏ وهب، احمد بن حنبل، ابن‏ مدينى، ابن‏ مَعين، ابن‏ راهَوَيه، حُمَيدى و امامان بى‏ شمار ديگر از او روايت كرده ‏اند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابن ‏عُيَينه روايت كرده است. شمار احاديث سفيان به هفت هزار مى ‏رسد. ابن‏ وهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستوده ‏اند.</big>


شبهه ابن‏تيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:
<big><br />اين حديث در «وسيلة المآل» آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب «وسيلة المآل» از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مى‏ كند، زيرا -  چنانچه خواهد آمد -  مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانسته ‏اند.</big>


<big><br />بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتاب‏ هايشان آورده ‏اند نيز به اين امر تصريح كرده ‏اند؛ كسانى مانند: سَمهودى در «جواهر العِقدَين» ، سبط بن جوزى در «تذكرة الخواص» ، زرندى در «نظم درر السمطين» و شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ» .</big>


اول: حديث در تفسير ثعلبى آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مى‏كند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش »الكشف و البيان« نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل‏سنت دليل اين ادعاست.
<big><br />سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است: دهلوى در باب چهارم از كتابش «تحفه» نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است.</big>


<big><br />بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهل‏ سنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفته ‏اند. به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتاب‏ هايشان از طرق اهل‏ تسنن نقل كرده ‏اند، نه از طريق مخالفانشان. رشيدالدين دهلوى در اين مطلب با استادش دهلوى (صاحب تحفه) موافقت و به آن تصريح كرده است.</big>


افزون بر اين، ثعلبى -  كه نزد اهل‏سنت ثقه و امين است -  در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه مى‏توان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديك به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديك به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است. وى مى‏نويسد:
<big><br />تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدير خم معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى ابن‏ تيميه بر بطلان و كذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابن‏ تيميه را به اختصار پاسخ مى‏ دهيم:</big>


<big>'''مراد از ابطح فقط مكه نيست''': ابن ‏تيميه گفته كه ماجراى حارث را در ابطح نقل كرده ‏اند و ابطح در مكه است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبر صلى الله عليه وآله از حجةالوداع بوده است. پس حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏ دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.</big>


اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم. سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مى‏كند، كتابش را از بعضى از ويژگى‏هايى كه آنها را مى‏شمارم بى‏بهره نگذارد: استنباط امر مغفول‏عنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگى‏هايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كرده‏ام توفيق دهنده است.××× 1 الكشف و البيان: ج 1 ص 75 74. ×××
<big><br />اين گفتار كسى است كه معناى «ابطح» را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمى ‏شود. اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهل‏ سنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمى ‏باشد. از جمله:</big>


<big><br />
جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، ابن‏اثير، سيوطى، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى<ref>الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: »بطح« . القاموس المحيط /  «بطح» . النِهاية: «بطح» . النثير فى مختصر النِهاية لابن‏الاثير: «بطح» . مجمع البحار: «بطحم . شرح ديوان ابن‏فارض (بورينى) : ج ۲ ص ۴۱ ۲۲.شرح ديوان ابن‏فارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص ۱۸۸.</ref>  : ابطح برگرفته از «بَطْح» به معناى «بسط» است، به محل گسترده ‏اى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزه ‏هاى خرد باشد. جمع آن «اباطح» است و «بِطاح» بر غير قياس. همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابن ‏فارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آورده ‏اند همين معنى را گفته‏ اند.</big>


دوم: سفيان بن عُيَينه )ت 107 -  م 198 ق( از راويان اين حديث است: سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد -  كه راوى اين حديث است -  نزد اهل‏سنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى××× 2 تهذيب الاسماء و اللغات: ج 1 ص 224. تذكرة الحفّاظ: ج 1 ص 262. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال 198. الكاشف: ج 1 ص 379. مرآة الجنان: حوادث سال 189. ×××: وى را به شدت توثيق كرده و ستوده‏اند. اعمش، ثورى، مسعر، ابن‏جريج، شعبه، همام، وكيع، ابن‏مبارك، ابن‏مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن‏وهب، احمد بن حنبل، ابن‏مدينى، ابن‏مَعين، ابن‏راهَوَيه، حُمَيدى و امامان بى‏شمار ديگر از او روايت كرده‏اند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابن‏عُيَينه روايت كرده است. شمار احاديث سفيان به هفت هزار مى‏رسد. ابن‏وهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستوده‏اند.
<big><br />همچنين «ابطح» در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم -  كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است -  آمده است:</big>


<big><br />يدهدون الرؤوس كما تدهدى                          حزاورة بأبطحها الكرينا</big>


سوم: اين حديث در »وسيلة المآل« آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب »وسيلة المآل« از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مى‏كند، زيرا -  چنانچه خواهد آمد -  مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانسته‏اند.


<big>شارح معلّقات سبع در شرح اين بيت گويد: «حَزْوَر» پسربچه نيرومند است و جمع آن «حَزاوِرَة» است. شاعر مى‏ گويد: آنان سرهاى هماوردان خود را مى‏ غلطانند، چنانكه پسران نيرومند توپ‏ ها را در «مكان پست» مى ‏غلطانند.</big>


بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتاب‏هايشان آورده‏اند نيز به اين امر تصريح كرده‏اند؛ كسانى مانند: سَمهودى در »جواهر العِقدَين« ، سبط بن جوزى در »تذكرة الخواص« ، زرندى در »نظم درر السمطين« و شيخانى قادرى در »الصراط السوىّ« .
<big><br />نيز او در شرح بيت زير مى ‏نويسد:</big>


<big><br />و قد علم القبائل من معد                                                  إذا قبب بأبطحها بنينا</big>


چهارم: سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است: دهلوى در باب چهارم از كتابش »تحفه« نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است.


<big><br />شاعر مى ‏گويد: قبائل مَعَد دانسته ‏اند كه آنگاه قُبّه‏ هاى خود را در مكان «ابطح» بنا كنند. قُبَب و قِباب جمع قُبّه (گنبد) است. <ref>شرح معلّقات زوزنى: ص ۱۱۴ ، ۱۱۳.</ref></big>


بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهل‏سنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفته‏اند. به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتاب‏هايشان از طرق اهل‏تسنن نقل كرده‏اند، نه از طريق مخالفانشان. رشيدالدين دهلوى در اين مطلب با استادش دهلوى )صاحب تحفه( موافقت و به آن تصريح كرده است.
<big><br />همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر «حَيْصَ بَيْصَ» در حكايتى است كه ابن‏ خَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است: شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن -  كه از ثقات اهل ‏سنت بود -  گويد: در خواب على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ (كربلا) با پسرت حسين‏ عليه السلام چه كردند؟! فرمود: آيا اشعار ابن‏ صيفى را در اين باره نشنيده ‏اى؟ گفتم: نه. فرمود: آنها را از او بشنو. من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سروده‏ام. سپس آن اشعار را براى من بخواند:</big>


<big><br />مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً</big>


تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدير خم معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى ابن‏تيميه بر بطلان و كذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابن‏تيميه را به اختصار پاسخ مى‏دهيم:
<big>فَلَمّا مَلَكتُم سالَ بِالدَمِ أبطَحُ</big>


پنجم: مراد از ابطح فقط مكه نيست: ابن‏تيميه گفته كه ماجراى حارث را در ابطح نقل كرده‏اند و ابطح در مكه است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبرصلى الله عليه وآله از حجةالوداع بوده است. پس حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
<big>وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأُسارى وَ طالَما</big>


<big>غَدَونا عَلَى الأسرى نَعفُو وَ نَصفَحُ</big>


اين گفتار كسى است كه معناى »ابطح« را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمى‏شود. اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهل‏سنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمى‏باشد. از جمله:
<big>فَحَسبُكُم هذا التَفاوُتُ بَينَنا</big>


<big>وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ</big>


جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، ابن‏اثير، سيوطى، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى××× 1 الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: »بطح« . القاموس المحيط /  »بطح« . النِهاية: »بطح« . النثير فى مختصر النِهاية لابن‏الاثير: »بطح« . مجمع البحار: »بطح« . شرح ديوان ابن‏فارض )بورينى( : ج 2 ص 41 22. شرح ديوان ابن‏فارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص 188. ×××: ابطح برگرفته از »بَطْح« به معناى »بسط« است، به محل گسترده‏اى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزه‏هاى خرد باشد. جمع آن »اباطح« است و »بِطاح« بر غير قياس. همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابن‏فارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آورده‏اند همين معنى را گفته‏اند.
<big><br />(ما بر مكه) چيره گشتيم و (از شما گذشتيم كه) گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد. شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مى ‏گذريم. شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.</big>


<big><br />بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهاب‏ الدين و معروف به حَيصَ بَيصَ (م ۵۷۴ ق) ، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است. ابن‏ خَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب «الذيل» وى را ستوده است. <ref>وفيات الاعيان: ج ۲ ص ۱۰۸  - ۱۰۶</ref>.  همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطب ‏الدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آورده ‏اند. <ref>مرآة الجنان: حوادث سال ۵۷۴ . ريحانة الادب: ج ۱ ص ۴۱۵ ۴۱۴. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادى ‏عشر.</ref></big>


همچنين »ابطح« در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم -  كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است -  آمده است:
<big><br />پس روشن شد كه «ابطح» اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزه ‏هاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه نيست. از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابن‏ تيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّه ‏هاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.</big>


<big><br />پاسخ ديگر به شبهه ابن ‏تيميه در مورد ابطح «بطحاءِ مدينه» است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مى ‏شده است. نورالدين سَمهودى در كتاب «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى‏ صلى الله عليه وآله» در يادكرد بقعه ‏ها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوه ‏هاى مدينه مى ‏نويسد: «بطحاء» جانب بزرگ كوه شامى و كوه‏ هاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مى‏ شود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مى‏ انجامد. <ref>خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۴۶.</ref> از اين سخن دانسته مى‏ شود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مى ‏شده است.</big>


يدهدون الرؤوس كما تدهدى
<big><br />نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يك معنى است. اين مطلب از كلام ابن‏ حاجب در مبحث جمع نيز روشن مى‏ شود. وى مى ‏نويسد: صفت مانند «عَطْشى» كه جمع آن «عِطاش» است، و مانند «حَرمى» كه بر «حَرامى» جمع بسته مى‏ شود، و مانند «بطحاء» كه جمع آن «بِطاح» است. جاربردى در شرح كلام ابن‏ حاجب مى‏ گويد: «بطحاء» ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد هست. مثلاً گفته مى ‏شود: «بطحاءِ مكه» .<ref>شرح الشافية: ص ۹۱ ۹۰.</ref></big>


حزاورة بأبطحها الكرينا
<big><br />همچنين سيوطى در شرح بيت زير از فرزدق مى ‏نويسد:</big>


شارح معلّقات سبع در شرح اين بيت گويد: »حَزْوَر« پسربچه نيرومند است و جمع آن »حَزاوِرَة« است. شاعر مى‏گويد: آنان سرهاى هماوردان خود را مى‏غلطانند، چنانكه پسران نيرومند توپ‏ها را در »مكان پست« مى‏غلطانند.
<big><br />تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها</big>


<big>لنا و الجبال الراسيات القوارع</big>


نيز او در شرح بيت زير مى‏نويسد:
<big><br />«بطحاء» جاى وسيع را گويند. مراد شاعر از اين واژه در اينجا مكه است. <ref>شرح شواهد مغنى اللَبيب: ج ۱ ص ۱۴.</ref></big>


<big><br />تمام اينها نشان مى ‏دهند كه مانعى نيست كه به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.</big>


و قد علم القبائل من معد
<big><br />سَمهودى نيز پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معنى و مراد از «عقيق» مى ‏گويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّه‏ هاى عقيق را «نقيع» گويند. دامنه‏ هاى عقيق از جانب (كوه‏ هاى) قُدْس (در مدينه) و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مى‏ گردد كه به آن «بطاويح» گفته مى‏ شود. آب اين دره‏ ها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مى ‏ريزد.<ref>خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۳۶.</ref></big>


إذا قبب بأبطحها بنينا
<big><br />افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام «ابطح» ، كه حسين بن معين ميبدى در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به آن تصريح كرده است:</big>


<big><br />يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ</big>


شاعر مى‏گويد: قبائل مَعَد دانسته‏اند كه آنگاه قُبّه‏هاى خود را در مكان »ابطح« بنا كنند. قُبَب و قِباب جمع قُبّه )گنبد( است.××× 1 شرح معلّقات زوزنى: ص 114 113. ×××
<big>فَقُلتُ أنَا ابنُ‏ أبى‏ طالِبِ</big>


<big>أنَا ابنُ المُبَجَّلِ بِالأبطَحَينِ</big>


همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر »حَيْصَ بَيْصَ« در حكايتى است كه ابن‏خَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است: شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن -  كه از ثقات اهل‏سنت بود -  گويد: در خواب على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ )كربلا( با پسرت حسين‏عليه السلام چه كردند؟! فرمود: آيا اشعار ابن‏صيفى را در اين باره نشنيده‏اى؟ گفتم: نه. فرمود: آنها را از او بشنو. من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سروده‏ام. سپس آن اشعار را براى من بخواند:
<big>وَ بِالبَيتِ مِن سَلَفى غالِبِ</big>


<big>فَلا تَحسَبَنّى أخافُ الوَليدَ</big>


مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً
<big>وَ لا أنَّنى مِنهُ بِالهائِبِ</big>


فَلَمّا مَلَكتُم سالَ بِالدَمِ أبطَحُ
<big>وليد مرا به كار مهمى تهديد مى‏ كرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و «غالب» از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مى ‏ترسم يا اينكه از او در هراسم <ref>الفواتح (شرح ديوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام) : ص ۱۹۷.</ref></big>


وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأُسارى وَ طالَما
<big><br />مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد: ابن‏ تيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مى‏ توان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟ اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود اين سوره دو بار نازل شده است؛ يک بار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير. دانشمندان اهل ‏سنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كرده ‏اند.</big>


غَدَونا عَلَى الأسرى نَعفُو وَ نَصفَحُ
<big><br />جلال ‏الدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شده ‏اند مى‏ گويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كرده‏ اند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شده ‏اند. در اين باره به كلام ابن‏ حصار و زَركَشى در «البرهان» استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است. اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيه ‏اى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعه ‏اى بوده است.</big>


فَحَسبُكُم هذا التَفاوُتُ بَينَنا
وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ
)ما بر مكه( چيره گشتيم و )از شما گذشتيم كه( گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد. شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مى‏گذريم. شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.
بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهاب‏الدين و معروف به حَيصَ بَيصَ )م 574 ق( ، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است. ابن‏خَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب »الذيل« وى را ستوده است.××× 1 وفيات الاعيان: ج 2 ص 108  - 106. ××× همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطب‏الدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آورده‏اند.××× 2 مرآة الجنان: حوادث سال 574 . ريحانة الادب: ج 1 ص 415 414. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادى‏عشر. ×××
پس روشن شد كه »ابطح« اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزه‏هاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه نيست. از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابن‏تيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّه‏هاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.
پاسخ ديگر به شبهه ابن‏تيميه در مورد ابطح »بطحاءِ مدينه« است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مى‏شده است. نورالدين سَمهودى در كتاب »خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى‏صلى الله عليه وآله« در يادكرد بقعه‏ها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوه‏هاى مدينه مى‏نويسد: »بطحاء« جانب بزرگ كوه شامى و كوه‏هاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مى‏شود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مى‏انجامد.××× 3 خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفى‏صلى الله عليه وآله: ص 246. ××× از اين سخن دانسته مى‏شود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مى‏شده است.
نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يك معنى است. اين مطلب از كلام ابن‏حاجب در مبحث جمع نيز روشن مى‏شود. وى مى‏نويسد: صفت مانند »عَطْشى« كه جمع آن »عِطاش« است، و مانند »حَرمى« كه بر »حَرامى« جمع بسته مى‏شود، و مانند »بطحاء« كه جمع آن »بِطاح« است. جاربردى در شرح كلام ابن‏حاجب مى‏گويد: »بطحاء« ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزه‏هاى خرد هست. مثلاً گفته مى‏شود: »بطحاءِ مكه« .××× 1 شرح الشافية: ص 91 90. ×××
همچنين سيوطى در شرح بيت زير از فرزدق مى‏نويسد:
تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها
لنا و الجبال الراسيات القوارع
»بطحاء« جاى وسيع را گويند. مراد شاعر از اين واژه در اينجا مكه است.××× 2 شرح شواهد مغنى اللَبيب: ج 1 ص 14. ×××
تمام اينها نشان مى‏دهند كه مانعى نيست كه به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.
سَمهودى نيز پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معنى و مراد از »عقيق« مى‏گويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّه‏هاى عقيق را »نقيع« گويند. دامنه‏هاى عقيق از جانب )كوه‏هاى( قُدْس )در مدينه( و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مى‏گردد كه به آن »بطاويح« گفته مى‏شود. آب اين دره‏ها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مى‏ريزد.××× 3 خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى‏صلى الله عليه وآله: ص 236. ×××
افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام »ابطح« ، كه حسين بن معين ميبدى در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنين‏عليه السلام به آن تصريح كرده است:
يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ
فَقُلتُ أنَا ابنُ‏أبى‏طالِبِ
أنَا ابنُ المُبَجَّلِ بِالأبطَحَينِ
وَ بِالبَيتِ مِن سَلَفى غالِبِ
فَلا تَحسَبَنّى أخافُ الوَليدَ
وَ لا أنَّنى مِنهُ بِالهائِبِ
وليد مرا به كار مهمى تهديد مى‏كرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و »غالب« از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مى‏ترسم يا اينكه از او در هراسم.××× 1 الفواتح )شرح ديوان اميرالمؤمنين‏عليه السلام( : ص 197. ×××
ششم: مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد: ابن‏تيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مى‏توان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟ اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود اين سوره دو بار نازل شده است؛ يكبار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير. دانشمندان اهل‏سنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كرده‏اند.
جلال‏الدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شده‏اند مى‏گويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كرده‏اند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شده‏اند. در اين باره به كلام ابن‏حصار و زَركَشى در »البرهان« استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است. اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيه‏اى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعه‏اى بوده است.