حارث بن نعمان فهری: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
<big>مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان [[تبرک]] جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى گيرد. در اين حديث هم مى بينيم [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى فرمايد.</big>'''<big><br />يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ</big>''' | <big>مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان [[تبرک]] جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى گيرد. در اين حديث هم مى بينيم [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى فرمايد.</big>'''<big><br />يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ</big>''' | ||
<big>مطرح شدن«[[بركت]]» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است <ref>كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲</ref>. يعنى «خاك پاى تو را مى بوسيدند».</big><big><br />در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده <ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸</ref>. كه به معناى «[[شفا گرفتن]] از خاك پاى على عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:</big><big><br />اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى برند <ref>بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵</ref> . !! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى كنند و مى خورند) .</big><big><br />جالب تر از همه احاديثى است كه برداشتن خاك پاى على عليه السلام را به عنوان [[تبرکِ]] نسل هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود:</big> | <big>مطرح شدن«[[بركت]]» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است <ref>كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲</ref>. يعنى «خاك پاى تو را مى بوسيدند».</big><big><br />در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده <ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸</ref>. كه به معناى «[[شفا گرفتن]] از خاك پاى على عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:</big><big><br />اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى برند <ref>بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵</ref> . !! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى كنند و مى خورند) .</big><big><br />جالب تر از همه احاديثى است كه برداشتن [[خاك پاى على عليه السلام]] را به عنوان [[تبرکِ]] نسل هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمود:</big><big><br />لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:</big> | ||
<big><br />لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:</big> | |||
<big>اگر نبود كه مى ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود [[بركت]] قرار دهد، درباره تو سخنى مى گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.</ref></big>'''<big><br />از خاك پا تا خاك قبرش</big>''' | <big>اگر نبود كه مى ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود [[بركت]] قرار دهد، درباره تو سخنى مى گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.</ref></big>'''<big><br />از خاك پا تا خاك قبرش</big>''' | ||
<big>جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان - با آن همه فضايل كه درباره [[حضرت امیرالمؤمنین امام على عليه السلام]] شنيده بودند - ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به [[عظمت علوى]] نمى نگريستند.</big><big><br />خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى كنيم كه در سايه احاديث ائمه عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب ها به [[بركت]] آنها پيدا كرده اند، [[شيعيان]] چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز [[حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب عليه السلام]] يا يكى از ائمه تا امام زمان عليهم السلام در ميان مردم حضور مى يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين عليه السلام سرمه چشمان خود مى نمودند.</big><big><br />نمونه بارز آن [[تبرک]] به غبار [[حرم هاى شريفه]] است، بلكه در زيارات به صراحت مى گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر [[تربت حسينى]] است كه در طول قرن ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر [[عاشورايى]] دارد [[شيعيان]] آن را تا اقصى نقاط جهان براى [[تبرک]] مى برند.</big> | <big>جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان - با آن همه فضايل كه درباره [[حضرت امیرالمؤمنین امام على عليه السلام]] شنيده بودند - ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به [[عظمت علوى]] نمى نگريستند.</big><big><br />خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى كنيم كه در سايه احاديث ائمه عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب ها به [[بركت]] آنها پيدا كرده اند، [[شيعيان]] چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز [[حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب عليه السلام]] يا يكى از ائمه تا امام زمان عليهم السلام در ميان مردم حضور مى يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين عليه السلام سرمه چشمان خود مى نمودند.</big><big><br />نمونه بارز آن [[تبرک]] به غبار [[حرم هاى شريفه]] است، بلكه در زيارات به صراحت مى گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر [[تربت حسينى]] است كه در طول قرن ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر [[عاشورايى]] دارد [[شيعيان]] آن را تا اقصى نقاط جهان براى [[تبرک]] مى برند.</big>'''<big><br />پاسخ به دو اشكال تراشى :</big>''' | ||
'''<big><br />پاسخ به | <big>آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره [[اميرالمؤمنين عليه السلام]] مطرح بوده است، كه عده اى درباره حضرت [[افراط]] و [[غلو]] مى كردند و نسبت خدايى به آن حضرت مى دادند و عده اى ديگر تفريط مى كردند و به آن حضرت ناسزا مى گفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.</big>'''<big><br />پاسخ به غاليان</big>''' | ||
<big> | <big>در ادامه آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...» خداوند تعجب عده اى را اين گونه پاسخ مى دهد: «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بنده اى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مى رساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عده اى را [[ملائكه]] قرار دهد.</big>'''<big><br />پاسخ به منكران</big>''' | ||
<big>در همين ماجرا وقتى عده اى از [[منافقين]] گفتند: «درباره [[على]] زياده روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:</big><big><br />كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان [[بندگان]] [[امتحان]] شده اى هستند كه لياقت خود را در [[مقام]] انقياد نشان داده اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد [[كمال]] ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى كنند.</big> | |||
<big>در همين ماجرا وقتى عده اى از منافقين گفتند: «درباره على زياده روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:</big> | |||
<big><br />كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شده اى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان داده اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى كنند.</big> | |||
== <big> '''اعتراض حارث دليل بر ولايت'''<ref>اسرار غدير: ص ۱۱۹ - ۱۱۶</ref></big> == | == <big> '''اعتراض حارث دليل بر ولايت'''<ref>اسرار غدير: ص ۱۱۹ - ۱۱۶</ref></big> == | ||
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[حارث فهرى]] و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان [[صاحب اختيارى]] بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين [[جسارت]] نسبت به [[ساحت مقدس]] آن حضرت شدند، وگرنه همه مى دانند كه تمام گفته هاى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» <ref>نجم / ۳</ref>. چيزى جز [[وحى]] و [[كلام خداوند]] نيست.</big><big><br />در واقع داستان [[حارث فهرى]] نوعى [[مباهله]] در مورد مرددين در معناى «[[مولا]]» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «[[مولا]]» اين است كه [[على بن ابى طالب عليه السلام]] [[صاحب اختيار]] ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً [[حق]] را نشان داد و عذابى بر سر [[حارث]] فرستاد و او را هلاك كرد تا معناى «[[مولا]]» به معناى «[[اولى بنفس]]» ثابت شود.</big> | |||
<big>جا دارد كسى بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهرى و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان صاحب اختيارى بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مى دانند كه تمام گفته هاى پيامبر صلى الله عليه وآله طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» <ref>نجم / ۳</ref>. چيزى جز وحى و كلام خداوند نيست.</big> | |||
<big><br />در واقع داستان حارث فهرى نوعى مباهله در مورد مرددين در معناى | |||
== '''<big> اعتراض حارث در غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۸۲ ۶۰ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹ ۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۳۴ - ۲۹</ref>.</big>''' == | == '''<big> اعتراض حارث در غدير <ref>چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۸۲ ۶۰ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹ ۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۳۴ - ۲۹</ref>.</big>''' == | ||
<big>اصل [[واقعه غدير]] يك [[اتمام حجت الهى]] بر بشريت و ادامه [[اتمام حجت]] هاى [[خداوند]] با ارسال پ[[يامبران عليهم السلام]] بود. پس از [[غدير]] نيز پروردگار قادر متعال - به عنوان مهر تأييد و [[امضاى ربوبى]] - در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچ كس هيچ عذرى درباره [[اعتقاد به غدير]] و [[ابلاغ]] آن به نسل هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با [[غدير]] شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.</big><big><br />از جمله ماجراى [[حارث فهرى]] بود؛ واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، [[امضاى الهى]] را بر خط پايان [[غدير]] ثبت كرد جريان «[[حارث فهرى]]» بود.</big><big><br />پس از پايان [[خطبه غدير]]، عصر روز بيستم ذى الحجة روز سوم [[غدير]] و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن [[حاضر در غدير]] بدون استثنا با [[نبوت|مقام نبوت]] و سپس با [[مقام ولايت]] [[بيعت]] كرده بودند. از سوى ديگر [[غيظ]] [[منافقين]] به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] فضيلت بلندى از مناقب [[حضرت امیرالمؤمنین امام على عليه السلام]] بر زبان جارى فرمودند و همين جرقه اى بر دل [[منافقين]] شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.</big><big><br />در طول اين سه روز [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] در هر مناسبتى [[فضايل و مناقب اميرالمؤمنين]] و اهل بيتش را براى مردم بيان مى فرمودند. در آن لحظات عده اى از [[اصحاب]] خدمت حضرت جمع بودند كه [[ابوبكر بن ابى قحافه|ابوبكر]] و [[عمر]] و [[مغيره]] و عده اى ديگر از [[منافقين]] نيز در ميان آنان بودند، و [[حارث فهرى]] از بين آنها آمادگى بيشترى براى [[جسارت]] داشت و در واقع زبان [[منافقين]] به حساب مى آمد. او در آخرين ساعات روز سوم، به همراه [[دوازده نفر]] از اصحابش نزد [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] آمدند و او از طرف بقيه گفت:</big><big><br />اى [[محمد]] سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از [[جانب]] پروردگارت آورده اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا [[نماز]] و [[زكات]] و [[حج]] و [[جهاد]] را از [[جانب]] پروردگار آورده اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين [[على بن ابى طالب]] كه گفتى: «[[مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ]]...» از [[جانب پروردگار]] گفتى يا از پيش خود گفتى؟</big><big><br />حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: [[خداوند]] به من [[وحى]] كرده است، و واسطه بين من و خدا [[جبرئيل]] است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى كنم.</big> | |||
<big> | <big>[[حارث]] گفت: «خدايا، اگر آنچه [[محمد]] مى گويد حق و از جانب توست [[سنگى از آسمان]] بر ما ببار يا [[عذاب]] دردناکی بر ما بفرست» . و به روايتى: «خدايا، اگر [[محمد]] در آنچه مى گويد صادق و راستگو است [[شعله اى از آتش]] بر ما بفرست»!!</big><big><br />همين كه سخن [[حارث]] تمام شد و به راه افتاد، خداوند س[[نگى از آسمان]] بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد. در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و [[صاعقه]] اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن [[دوازده نفر]] را سوزانيد.</big><big><br />بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» ، يعنى «درخواست كننده اى [[عذاب]] واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند» . [[پيامبر صلى الله عليه وآله]] به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى. <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.</ref> لازم به تذكر است كه نام «[[حارث فهرى]]»در روايات به اسم هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نام ها مربوط به [[دوازده نفر]] همراهان او باشد.</big><big><br />با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «[[غدير]]» از منبع [[وحى]] سرچشمه گرفته و يك [[فرمان الهى]] است.</big><big><br />از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه [[منافقان]] آن روز و طول [[تاريخ]] شد كه همچون [[حارث فهرى]] فكر مى كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مى دانند [[ولايت على بن ابى طالب عليه السلام]] از طرف خداست صريحاً مى گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس [[ولايت على عليه السلام]] را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و [[كافر]] است.</big> | ||
<big><br />همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند | |||
<big><br />بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» ، يعنى «درخواست كننده اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند» . پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى. <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.</ref> لازم به تذكر است كه نام | |||
<big><br />با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه | |||
<big><br />از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهرى فكر مى كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مى دانند ولايت على بن ابى طالب عليه السلام از طرف خداست صريحاً مى گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس ولايت على عليه السلام را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و كافر است.</big> | |||
<big><br /></big> | <big><br /></big> |
نسخهٔ ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۴۶
آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»[۱]
از جمله آياتى كه در غدير و پس از اتمام مراسم غدير بر پيامبر صلى الله عليه وآله نازل شده اين آيات است:
«وَ لَمّا ضُرِبَ ابن مَريَمَ مَثلاً اذا قومُكَ مِنهُ يَصُدُّونَ . وَ قالوا أ آلِهَتُنا خَيرٌ أم هُوَ ما ضَرَبوهُ لَكَ إلاّ جَدَلاً بَل هُم قَومٌ خَصمونَ . إن هُوَ إلاّ عَبدٌ أنعَمنا عَلَيهِ وَ جَعَلناهُ مَثَلاً لِبَنى إسرائيل . وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنكُم مَلائكَة فى الأرضِ يَخلفونَ . وَ إنَّه لَعِلم لِلساعَةِ فَلا تَمتَرن بِها وَ اتبِعون هذا صِراطٌ مُستَقيم»[۲]
«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى شود قوم تو از آن رويگردان مى شوند و مى گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه گر هستند. او نيست جز بنده اى كه بر او تفضّل كرده ايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار داده ايم. اگر مى خواستيم از شما ملائكه اى را قرار مى داديم كه در زمين جانشين مى شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شک نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است».
«وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ. وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . [۳]
«آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست. خدا آنان را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى كند در حالى كه استغفار كنند» .«وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» [۴].
«اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مى فرستاد - همان گونه كه خير را فوراً مى فرستد - اجل آنان را مقدر مى فرمود. ما رها مى كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند».«لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ. فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»[۵].
«به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را ببينند. ناگهان به سراغ آنان مى آيد و آنان متوجه نمى شوند. مى گويند آيا ما مهلت داده شده بوديم؟ آيا به عذاب ما عجله مى كنند؟».«وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ. مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ. يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ»[۶]
«ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد. در پى او جهنم است و از آب چركين به او نوشانده مى شود. آن را جرعه جرعه مى آشامد و گواراى او نخواهد بود و مرگ از هر سو سراغ او مى آيد ولى او نمى ميرد و پشت سر او عذاب سختى است» .
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ . مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»: «درخواست كرد درخواست كننده اى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج ها بود» .
اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:
موقعيت تاريخى
روز سوم غدير است و ساعات پايانى برنامه سه روزه نزديک مى شود. غيظ منافقين به اعلا درجه رسيده و آماده انفجار است. پيامبر صلى الله عليه و آله فضيلت بلندى از مناقب على عليه السلام بر زبان جارى مى فرمايد و همين جرقه اى بر دل منافقين است كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.
اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار مى گيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مى دهد و چنان بر گفته خود پافشارى مى كند كه براى خود درخواست عذاب مى كند، و عذاب الهی فوراً نازل مى شود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مى شود.
در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى شود و آخرين صفحه غدير در متن قرآن نقش مى بندد. مفصل ماجرا با جمع بندى چند نقل تاريخى چنين است .[۷]
نزديک غروب روز بيستم ذى الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل بيتش را براى مردم بيان مى فرمايد. در آن لحظات عده اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغيره و عده اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند.
حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:
در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى گذشتى خاك پاى تو را بر مى داشتند و بدان تبرك مى جستند.
شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!
ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!
در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديك است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى پرستيديم بهتر از اين است!
در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:
«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»[۸]:
«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى شود قوم تو از آن رويگردان مى شوند و مى گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه گر هستند. او نيست جز بنده اى كه بر او تفضّل كرده ايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار داده ايم. اگر مى خواستيم از شما ملائكه اى را قرار مى داديم كه در زمين جانشين مى شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است» .
يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش على زياده روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى داند سخنش را مى پذيرند مى خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!
از طرف خدا پاسخ آمد: اى محمد! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.
آيا پادشاهان زمين را نمى بينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارى يكى از كارگزارانش را مى پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى سپارد اطاعت درست از او مى بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى كند.
محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.
منافقين با شنيدن اين فرمايشات پيامبر صلى الله عليه وآله گفتند: آنچه براى على بن ابى طالب در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.
پيامبر صلى الله عليه وآله نمونه هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين عليه السلام را باز شمرد و فرمود:
آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!
آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!
آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسول اللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مى كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى شود، پس از آن بر حذر باشيد»؟
آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابى طالب راهى را مى رفت كه در برابر او كوه هايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوه ها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟!
آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه هايى ظاهر كن - كه براى تو آسان است - تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .
اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته اى؟!
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ام، بلكه خداوند معين فرموده است.
حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد! ما را دعوت كردى كه «لا الهَ الا اللَّه»را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى داد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا امروز كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ ...» آيا واقعاً همه اينها از طرف خدا بود؟
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خدا به من وحى مى شود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مى دهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمى كنم.
حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين از طرف خداست نه از پيش خودم - و اين را سه بار تكرار فرمود - .
حارث گفت: تو ما را به حبّ على بن ابى طالب دستور مى دهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مى آيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مى كنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مى شوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مى گويى؟
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آرى، از آسمان نازل شده و سپس من ابلاغ كرده ام. خداوند ما را نورى در زير عرش خلق كرد.
حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذّاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟
حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبد اللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و فرق من و على در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست.
آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى طالب بر زبان آوردى توبه كن.
حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا ! اگر محمد در آنچه مى گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما (منكرين ولايت) و نشانه اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى گويد دروغ است عذابت را بر او نازل كن.
خداوند فوراً سخن حارث را با اين آيه براى پيامبر صلى الله عليه وآله فرستاد: «وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»[۹] : «آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» .
به دنبال اين آيه وحى چنين آمد: «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۱۰] : «اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مى فرستاد - همان گونه كه خير را فوراً مى فرستد - اجل آنان را مقدر مى فرمود. ما رها مى كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند» .
آنگاه آيه ديگرى نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»[۱۱] : «خدا آنان را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى كند در حالى كه استغفار كنند» .
با اين آيه در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله عذابى نازل نمى شد و در صورتى درخواست حارث عملى مى شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث! يا توبه كن و يا از پيش ما برو!
حارث گفت: اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!
حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است.
حارث گفت: اگر اين گونه است اعلام مى كنم كه قلبم توبه را نمى پذيرد، ولى از حضور تو مى روم! آنگاه برخاست و به سرعت به طرف شترش رفت و سوار شد و حركت كرد.
اكنون دو عذاب الهى با هم نازل شد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصله اى او را مى ديدند. خداوند پرنده اى را از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود. او آن ريگ را بر سر حارث رها كرد و از سر او وارد شد و از دُبُر او خارج گرديد. حارث بر زمين افتاد در حالى كه پاهايش را بر زمين مى كوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقه اى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.
در آن لحظه جبرئيل نازل شد و اين آيات را آورد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»[۱۲] : «درخواست كننده اى عذاب واقع را درخواست كرد كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج ها بود» .
پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد، چنانكه خداوند عزوجل مى فرمايد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»[۱۳] : «ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد» .
آنگاه اين آيه نازل شد: «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»[۱۴] : «آيا به عذاب ما عجله مى كنند»؟!
سپس حضرت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود: خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى بينيم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغ هاى بهشت برده مى شوند، در حالى كه چهره هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيده اند. ترسى بر آنان نيست و محزون نمى شوند. آنان با رضايت بزرگِ خدا تأييد شده اند، و اين رستگارى بزرگ است. تا هنگامى كه در مقام قدس از محضر ربّ العالمين ساكن شوند، كه در آنجا آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد آماده است و در آنجا هميشگى خواهند بود و ملائكه به آنان مى گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»[۱۵] : «سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقب نيكويى است» .
اين بود ماجراى مفصل حارث فهرى و سنگ آسمانی كه در آخرين ساعات مراسم سه روزه غدير اتفاق افتاد و مُهر تأييد الهى را بر سطر نهايى آن زد.
تحليل اعتقادى :
ماجراى حارث فهرى با توجه به مقدمات و مؤخرات آن - كه در اين داستان مفصل ذكر شد - مطالب بسيار مهمى درباره غدير براى ما به ارمغان مى آورد كه اهميت آنها از خطبه غدير كم تر نيست، چرا كه نزول پى در پى آيات قرآن و برخورد جدى خداوند را با دشمنان ولايت به گونه اى نشان داده كه در طول عمر پيامبر صلى الله عليه وآله بى نظير است، اضافه بر آنكه پشت سر آن مراسم عظيم و به عنوان بخش پايانى آن جلوه گر شده است. در اينجا به تفصيلِ اين برداشت هاى ده گانه مى پردازيم:
قرآنى شدن ماجراى حارث
ماجراى حارث فهرى كه كم تر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است.
ماجرا از ذكر يكى از عظيم ترين فضائل اميرالمؤمنین علیه السلام آغاز مى شود كه تشبيه به حضرت عیسی علیه السلام است و فوراً انعكاس قرآنى در آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...»[۱۶] مى يابد.
آنگاه حارث درخواست عذاب مى كند و فوراً آيه «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...»[۱۷]عين سخن او را نقل مى كند.
سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...»[۱۸] منعكس مى شود.
در مرحله بعد شرط اجابت درخواست حارث و نزول عذاب در آيه «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...»[۱۹] مطرح مى شود.
با نزول عذاب بر حارث آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...»[۲۰] به عنوان اعلام اصابت عقاب الهى بر اين منكر غدير نازل مى شود.
در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه«وَ اسْتَفْتَحُوا ...»[۲۱] نازل مى گردد.
تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»[۲۲] انعكاس مى يابد.
با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مى توان اذعان داشت كم تر حادثه اى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد.
زمينه سؤالات حارث
حارث فهرى در حالى لب به اعتراض گشود كه اتمام حجت درباره ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در كامل ترين و بديع ترين نوع خود انجام گرفته بود، و در چنين زمينه اى حارث سؤال خود را آن گونه مطرح كرد كه گويا هيچ اتفاقى نيفتاده است. به همين جهت ابعادى از تعجب درباره عكس العمل حارث به ميان مى آيد.
اما يك نگاه واقع بينانه درمى يابد كه آنچه حارث گفت قبل از او توسط ابوبكر و عمر هنگام بيعت در غدير به همين صراحت مطرح شده بود، با اين تفاوت كه آنان با زرنگى خاصشان درخواست عذاب را مطرح نكردند!
مگر همين دو نفر نبودند كه هم قبل از بيعت و هم بعد از آن گفتند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف خودت؟! حضرت فرمود: از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مى شود؟! [۲۳]
مى بينيم حارث نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند!
كيفيت تشكيك حارث
با اينكه مسئله مطرح شده در غدير «ولايت» بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر پيامبر صلى الله عليه وآله مى گذارد مسئله را از توحيد شروع مى كند و مى گويد: «ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم» . وقتى نوبت به نبوت مى رسد به صراحت مى گويد: «پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى داد» و پس از سالها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى پرسد: «آيا نبوت تو از طرف خودت بوده يا خدا» ؟
آنگاه قبل از ولايت، احكام الهى را زير سؤال مى برد و سپس با جسارت مى گويد: «به همه» اينها اكتفا نكردى ! گويا پيامبر صلى الله عليه وآله بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى گويد! و جالب است كه پس از سال ها عمل به اين احكام تازه مى پرسد: «اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟» !
با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر ولايت على عليه السلام مى برد و آن را به عنوان «به حكومت گماشتن پسر عمويت» مطرح مى كند و به صورت انكار مى پرسد: «آيا واقعاً اين از طرف خداست» ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!
همه اينها نشان مى دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.
از سوى ديگر سؤال «مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه» غليظ ترين تعبير كفرآميز در برابر پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت پرستى به خدا پرستى و قبول نبوت و ولايت و ساير فرامين الهى رسانده اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳سال مطرح مى كنند!
از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى پيامبر صلى الله عليه وآله را بى حساب مى داند، از آن حضرت درخواست مى كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.
اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» !!! [۲۴].
مباهله در غدير
مسئله حارث فهرى در غدير از صريح ترين نمونه هاى مباهله در تاريخ اديان الهى است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام حجت از نظر استدلال ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يك از دو طرف حقيقت را می داند و در زبان انكار مى كند و آن را كتمان مى نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى كند عذابى نازل فرمايد.
در طول تاريخ انبياء و اوصياء موارد متعددى به چشم مى خورد كه كار به مباهله كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان بوده اند از نزول عذاب ترسيده اند و مباهله خود را پس گرفته و حق را پذيرفته اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران [۲۵]است. در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر منكر حق نازل شده و خداوند با اين برنامه اتمام حجت را به اعلا درجه رسانده است.
مباهله اى كه در غدير اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين مباهله و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.
از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله مباهله مى رسد، اما در غدير در حضور خاتم انبياء صلى الله عليه وآله پس از آن همه معجزات و بعد از آن مراسم عظيم سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد - كه اصلاً جايى براى مباهله باقى نمى گذاشت - باز هم حارث مباهله را مطرح كرد.
از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين - و لو در ادعا - خود را حق مى داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى دانند، مسئله را به او واگذار مى كنند.
اما در ماجراى حارث مسئله به گونه اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.
حارث به جاى آنكه بگويد:«اگر محمد راست نمى گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى گويم عذابى بر من فرست» ، گفت: «اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست»!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى توانست بگويد: «اگر محمد راست مى گويد عذابى بر من فرست» ، و يا مى توانست بگويد: «اگر سخن محمد از طرف توست عذابى بر من فرست»؛ ولى مى گويد: «اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست» .
اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب حق است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از نعمت الهى اخراج شوم، ولى حق را به هيچ وجه نمى پذيرم!
جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه مباهله مى كند؟ آيا اين همان «النّارَ لاَ الْعارَ»[۲۶] نيست كه ابوبكر و عمر هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟
آرى، چنين مباهله اى در ميان مباهله هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى دشمن غدير ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر دين و فرقه اى اين آيه را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.
براى همين است كه خدا درباره اش آيه نازل كرد و او را «جَبَّارٍ عَنِيدٍ» خواند، آنجا كه فرمود: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» .
روزى يك نفر از اهل يمن نزد معاويه آمد. معاويه كه كثرت شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام را در اهل يمن مى دانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى (به نام بلقيس) بر شما حكومت مى كرد!
مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله شما را دعوت كرد گفتيد: «اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» ، و نگفتيد: «اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ» : «خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما» !![۲۷]
سخن نهايى درباره اين مباهله آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر پيامبر صلى الله عليه وآله دومين مباهله انجام شد، با اين تفاوت كه مسيحيان نجران قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به عقاب الهى نكشيد، اما در غدير كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مى گويد و از طرف خدا مى گويد، و غدير حق است و از سوى اوست، و اين امضاى وَحْيانى را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» .
شرط نزول عذاب بر حارث
با آنكه مباهله قيد و شرطى ندارد و خداوند براى اتمام حجت عذاب نازل مى كند، ولى در ماجراى حارث فهرى نكته خاصى جلب توجه مى كند. خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى كند و گويا به حارث مى فرمايد: «اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر پيامبر صلى الله عليه وآله بيرون رود» .
اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى فرمايد: «ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور پيامبر صلى الله عليه وآله.
در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى فرمايد:
اينكه خدا مى فرمايد: «وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حتى اگر در ظاهر توبه و بازگشت خود را اعلام مى كردند - اگرچه قبلاً چنين نبودند - پذيرفته مى شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى دهد، چرا كه دنيا جاى مهلت و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.
اينكه خداوند مى فرمايد: «ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...» : «خدا آنان را عذاب نمى كند» در حالى كه در ميان آنان استغفار كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى دانست به زودى ايمان مى آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى آيند كه به فضل خدا مؤمن مى شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى نمود. [۲۸]
به همين جهت بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله صريحاً به حارث فرمود: «امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ» : «يا توبه كن يا از نزد ما بيرون برو» ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه «يَسْتَغْفِرُونَ» است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه «وَ أَنْتَ فِيهِمْ» است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى كنى بر تو نازل شود.
جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى گويد: «قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ» : «قلبم براى توبه رضايت نمى دهد، ولى از نزد تو مى روم» !
مشابهت به اصحاب فيل
عذابى كه بر سر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست سنگ آسمانى يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.
آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب اصحاب فيل است. خداوند درباره اصحاب فيل مى فرمايد: «وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» [۲۹]. در مورد حارث هم پرنده اى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت.
تكرار ماجراى اصحاب فيل و سابقه اى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، عظمت غدير را نشان داد. اين بدان معنا مى توانست باشد كه پروردگارِ كعبه براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى كند و توطئه هاى آنان را خنثى مى نمايد، هر چند كه در عظيم ترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند.
همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى كند و توطئه هاى آنان را خنثى مى نمايد، اگر چه در جلوه هاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند.
آرى اين گونه است كه غدير و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قله هاى فكرى جهان خود را نشان مى دهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است.
تصريح قرآن به كفر منكر ولايت
با توجه به اينكه طبق روايات بسيارى آيات اول سوره معارج پس از ماجراى حارث فهرى در غدير نازل شده، صريح اين آيات دلالت بر كفر منكر ولايت دارد، و اين بدان معناست كه انكار ولايت مانند انكار نبوت و توحيد است.
بدون آنكه نياز به تفسير داشته باشد خداوند مى فرمايد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» . معناى اين عبارات به ضميمه ماجراى حارث چنين مى شود: حارث كه ولايت حضرت امیرالمؤمنین على عليه السلام را نمى پذيرفت با زبان خودش درخواست عذابى نمود كه بر او واقع شد و كافرين به ولايت على عليه السلام قدرت دفع آن را نداشتند.
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: منم آن كسى كه درباره دشمنانم چنين نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ»؛ معنايش كسى است كه ولايت مرا انكار كرد. [۳۰]
امام صادق عليه السلام هم درباره اين آيه از مصحف حضرت فاطمه عليها السلام نقل مى فرمايد كه منظور «منكر ولايت على عليه السلام» است.[۳۱]
تأييد آسمانى در غدير
يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابىطالب عليه السلام مى نمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است:
در روز غدير خم - آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه وآله على عليه السلام را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شده اند و ندا مى كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ» : «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى شود، پس از آن بر حذر باشيد».
اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در غدير مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مى گفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند!
در اينجا عمر نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود .[۳۲]
انتخابِ بهترين در غدير
بهترين انتخاب با زيباترين گونه انتصاب در غدير صورت گرفت. تا آنجا كه اگر تمام مردم جمع مى شدند و عقل و تجربه خود را روى هم مى گذاشتند نمى توانستند بالاتر از دوازده امام معصوم عليهم السلام را به عنوان جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله معرفى كنند.
اين بدان معناست كه انتخاب خداوند حكيم و مهربان هرگز قابل مقايسه با انتخاب بشر نيست، چرا كه در آنجا اشتباه را راهى نيست و جز او خبر از باطن انتخاب شونده ندارد.
اكنون چه زيباست كه در متن ماجراى حارث، خداوند تعالى مستقيماً با مخالفين ولايت على عليه السلام رو به رو شده و پاسخ آنان را با حكيمانه ترين صورت فرموده است. در اين كلام الهى جهت برگزيدن اوصياى پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت آنان و امتحان خدا از آنان در تسليم ذكر كرده، و كراماتى كه به همين جهت از خدا به آنان اختصاص يافته است.
يعنى اينان مدال گرفتگان از ساحت مقدس پروردگار بر نهايت درجه عبوديت و بندگى هستند، و هيچ موجود ديگرى نتوانسته خود را به اين درجه برساند. آيا اين يك منت الهى بر مردم نيست كه امور بندگانش را به چنين مخلوقات با عظمتى بسپارد؟ آيا اگر بر هركس ديگرى مى سپرد به دور از حكمت الهى نبود؟ در اين باره در متن حديث چنين مى خوانيم:
«ارْتَضى عِباداً مِنْ عِبادِهِ وَ اخْتَصَّهُمْ بِكَراماتٍ لِما عَلِمَ مِنْ حُسْنِ طاعَتِهِمْ وَ انْقِيادِهِمْ لِامْرِهِ، فَفَوَّضَ الَيْهِمْ امُورَ عِبادِهِ وَ جَعَلَ عَلَيْهِمْ سِياسَةَ خَلْقِهِ بِالتَّدْبيرِ الْحَكيمِ الَّذى وَفَّقَهُمْ لَهُ .[۳۳]
خداوند بندگانى را برگزيده و به خاطر اطاعت نيكو و انقياد آنان در برابر اوامرش آنان را به كراماتى اختصاص داده است. آنگاه امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را با تدبير حكيمانه اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است.
شباهت به حضرت عيسى عليه السلام :
آغاز ماجراى حارث فهرى از ذكر فضيلتى عظيم براى اميرالمؤمنين عليه السلام، يعنى شباهت آن حضرت به عيسى بن مريم عليه السلام بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در غدير، به مو شكافى آن در چند مرحله مى پردازيم:
فضيلت عظيم
آنچه در اين قسمت از غدير به عنوان فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمى خورد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مى گفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مى كنم!
اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مى شد مردم خاك پاى على عليه السلام را براى تبرك بر مى داشتند.
نمونه اين فضيلت را در متن خطبه غدير مى بينيم كه پيامبر صلى الله عليه وآله بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند فقط به بى انتها بودن فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مى كند و مى فرمايد:
مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابىطالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ - وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ - اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ:
اى مردم، فضائل على بن ابى طالب عليه السلام نزد خداوند - كه در قرآن آنها را نازل كرده - بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم.
ترس از غلو
شباهت اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت عيسى عليه السلام كه در اين حديث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارك نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان غلوّ مى كنند، چنانكه مى فرمايد: لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ... .
نكته اين است كه ترس از غلو را حضرت درباره همه مردم نمى فرمايد، بلكه آن را به «طوائفى از امت» نسبت مى دهد. اين بدان معنى است كه اگر عده اى فتنه گر نبودند و مردم را با بهانه هاى واهى به سوى غلو نمى كشاندند، پيامبر صلى الله عليه وآله آن فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام را هم مى فرمود، و نتيجه آن مى شد كه مردم در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه وآله و بعد از شهادت آن حضرت در حيات اميرالمؤمنين عليه السلام خاك پايش را براى تبرك بر مى داشتند.
وجه شباهت به عيسى عليه السلام
در متن كلام پيامبر صلى الله عليه وآله آمده «ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ» . بايد بدانيم مسيحيان درباره عيسى عليه السلام چه گفته اند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره پيامبر صلى الله عليه وآله به على عليه السلام چنين فرمود:
انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ : حَتّى جَعَلُوهُ الهاً :
در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.[۳۴]
بنابراين وجه شباهت در اين است كه عده اى با شنيدن بعضى فضائل عظيم نسبت الوهيت به اميرالمؤمنين عليه السلام ندهند، چنانكه درباره حضرت عيسى عليه السلام چنين مسئله اى اتفاق افتاد و عده اى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند.
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد: مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ... : مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عده اى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاك شدند... [۳۵]
خاك پاى حضرت امیرالمؤمنین امام على عليه السلام :
در اين فراز از واقعه غدير «خاك پاى على عليه السلام» به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است:
لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ
اين عبارت بدان معناست كه «از كنار هر گروهى از مردم عبور مى كردى خاك پاى تو را براى تبرك بر مى داشتند» . اولاً نشان مى دهد آن فضيلت به قدرى مهم است كه همه مردم اين گونه مى شوند نه گروه خاصى. ثانياً لازم نيست مردم به در خانه تو هجوم آورند، بلكه از هر جا عبور كنى مردم بى اختيار چنين خواهند كرد!
مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ
مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان تبرک جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى گيرد. در اين حديث هم مى بينيم پيامبر صلى الله عليه وآله با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى فرمايد.
يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ
مطرح شدن«بركت» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است [۳۶]. يعنى «خاك پاى تو را مى بوسيدند».
در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده [۳۷]. كه به معناى «شفا گرفتن از خاك پاى على عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخَذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ:
اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى برند [۳۸] . !! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى كنند و مى خورند) .
جالب تر از همه احاديثى است كه برداشتن خاك پاى على عليه السلام را به عنوان تبرکِ نسل هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:
لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:
اگر نبود كه مى ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود بركت قرار دهد، درباره تو سخنى مى گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.[۳۹]
از خاك پا تا خاك قبرش
جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان - با آن همه فضايل كه درباره حضرت امیرالمؤمنین امام على عليه السلام شنيده بودند - ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به عظمت علوى نمى نگريستند.
خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى كنيم كه در سايه احاديث ائمه عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب ها به بركت آنها پيدا كرده اند، شيعيان چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب عليه السلام يا يكى از ائمه تا امام زمان عليهم السلام در ميان مردم حضور مى يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين عليه السلام سرمه چشمان خود مى نمودند.
نمونه بارز آن تبرک به غبار حرم هاى شريفه است، بلكه در زيارات به صراحت مى گوييم:«وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ» : «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد» . از همه بالاتر تربت حسينى است كه در طول قرن ها خاكى را كه نه جاى پاى امام حسين عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر عاشورايى دارد شيعيان آن را تا اقصى نقاط جهان براى تبرک مى برند.
پاسخ به دو اشكال تراشى :
آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره اميرالمؤمنين عليه السلام مطرح بوده است، كه عده اى درباره حضرت افراط و غلو مى كردند و نسبت خدايى به آن حضرت مى دادند و عده اى ديگر تفريط مى كردند و به آن حضرت ناسزا مى گفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.
پاسخ به غاليان
در ادامه آيه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...» خداوند تعجب عده اى را اين گونه پاسخ مى دهد: «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بنده اى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مى رساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عده اى را ملائكه قرار دهد.
پاسخ به منكران
در همين ماجرا وقتى عده اى از منافقين گفتند: «درباره على زياده روى كرد» ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:
كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شده اى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان داده اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى كنند.
اعتراض حارث دليل بر ولايت[۴۰]
جا دارد كسى بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهرى و چند نفر ديگر پس از خطبه غدير پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خداست يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناى بسيار سنگينى را از كلمه «مولى» دريافتند كه همان صاحب اختيارى بود و براى زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مى دانند كه تمام گفته هاى پيامبر صلى الله عليه وآله طبق آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» [۴۱]. چيزى جز وحى و كلام خداوند نيست.
در واقع داستان حارث فهرى نوعى مباهله در مورد مرددين در معناى «مولا» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «مولا» اين است كه على بن ابى طالب عليه السلام صاحب اختيار ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً حق را نشان داد و عذابى بر سر حارث فرستاد و او را هلاك كرد تا معناى «مولا» به معناى «اولى بنفس» ثابت شود.
اعتراض حارث در غدير [۴۲].
اصل واقعه غدير يك اتمام حجت الهى بر بشريت و ادامه اتمام حجت هاى خداوند با ارسال پيامبران عليهم السلام بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال - به عنوان مهر تأييد و امضاى ربوبى - در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچ كس هيچ عذرى درباره اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسل هاى آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.
از جمله ماجراى حارث فهرى بود؛ واقعه عجيبى كه به عنوان يك معجزه، امضاى الهى را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان «حارث فهرى» بود.
پس از پايان خطبه غدير، عصر روز بيستم ذى الحجة روز سوم غدير و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود. از يك سو صد و بيست هزار نفر مرد و زن حاضر در غدير بدون استثنا با مقام نبوت و سپس با مقام ولايت بيعت كرده بودند. از سوى ديگر غيظ منافقين به درجه اعلا رسيده و آماده انفجار بود. در چنين شرايطى پيامبر صلى الله عليه وآله فضيلت بلندى از مناقب حضرت امیرالمؤمنین امام على عليه السلام بر زبان جارى فرمودند و همين جرقه اى بر دل منافقين شد كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.
در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل بيتش را براى مردم بيان مى فرمودند. در آن لحظات عده اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغيره و عده اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند، و حارث فهرى از بين آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى آمد. او در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت:
اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين على بن ابى طالب كه گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى كنم.
حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناکی بر ما بفرست» . و به روايتى: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى گويد صادق و راستگو است شعله اى از آتش بر ما بفرست»!!
همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد. در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقه اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.
بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» ، يعنى «درخواست كننده اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند» . پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى. [۴۳] لازم به تذكر است كه نام «حارث فهرى»در روايات به اسم هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نام ها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد.
با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.
از سوى ديگر، تعيين تكليف براى همه منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهرى فكر مى كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مى دانند ولايت على بن ابى طالب عليه السلام از طرف خداست صريحاً مى گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فورى خداوند ثابت كرد كه هر كس ولايت على عليه السلام را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و كافر است.
همچنين مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى / آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» ، و عنوان: منافقين / اهانت به پيامبر صلى الله عليه وآله پس از خطبه غدير.
پيامد ماجراى حارث و سنگ آسمانى . [۴۴]
با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است. اين موارد در تفسير ۱۸ آيه است، كه از جمله اين آيات، آيه۴۹ سوره اعراف و آيه ۷۲ سوره توبه و آيه ۲۳ و ۲۴ سوره رعد و آيه ۷۱سوره زخرف است:
«أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّه بِرَحْمَةٍ، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» [۴۵]
«آيا اينان هستند كه قسم ياد كرديد خدا رحمتى به آنان نمى رساند؟ داخل بهشت شويد كه ترسى بر شما نيست و محزون نمى شويد» .
«وَعَدَ اللَّه الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّه أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» [۴۶]
«خداوند به مردان و زنان مؤمن وعده كرده بهشت هايى را كه در آن نهرهايى جارى است و در آن هميشگى (و جاودان) خواهند بود و مسكن هاى پاكيزه اى كه در بهشت هاى عدن است و رضايتى از سوى پروردگار كه بالاتر است. اين است رستگارى عظيم» .
«جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ. سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» [۴۷].
«بهشت هاى عدن كه آنان و هركس از پدران و همسران و فرزندانشان كه صلاحيت داشته باشند داخل آن مى گردند و ملائكه از هر درى بر آنان وارد مى شوند. سلام بر شما به خاطر آنچه صبر كرديد و خانه عاقبت خوبى است» .
«يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ» [۴۸]
«كاسه هايى از طلا و ظرف هايى بر آنان گردانده مى شود كه در آنهاست آنچه دل ها بخواهد و چشم ها لذت ببرد و شما در آن هميشگى خواهيد بود» .
اين آيات از سه بُعد قابل بررسى است:
متن روايت
لَمَّا اعْتَرَضَ الْحارِثُ الْفِهْرىُّ وَ طَلِبَ الْعَذابَ مِنَ اللَّه انْ كانَ مُحَمَّدٌ صادِقاً وَ قُتِلَ بِعَذابٍ مِنَ السَّماءِ وَ نَزَلَتْ «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ...» قالَ النَّبِىّ صلى الله عليه وآله لاصْحابِهِ: رَأَيْتُمْ؟ قالُوا: نَعَمْ.
قالَ: وَ سَمِعْتُمْ؟ قالُوا: نَعَمْ.
قالَ: طوبى لِمَنْ والاهُ وَ الْوَيْلُ لِمَنْ عاداهُ. كَأَنّى انْظُرُ الى عَلِىٍّ وَ شيعَتِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُزَفُّونَ عَلى نُوقٍ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ شَبابٌ مُتَوَّجُونَ مُكَحَّلُونَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ قَدْ ايِّدُوا بِرِضْوانٍ مِنَ اللَّه اكْبَرُ، ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ.
حَتّى سَكَنُوا حَظيرَةَ الْقُدْسِ مِنْ جِوارِ رَبِّ الْعالَمينَ. لَهُمْ فيها ما تَشْتَهِى الانْفُسُ وَ تَلَذُّ الاعْيُنُ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ. وَ يَقُولُ لَهُمُ الْمَلائِكَةُ:«سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» :
آنگاه كه حارث فهرى اعتراض كرد و گفت: اگر محمد راست مىگويد عذاب بر من نازل شود، و عذاب نازل شد و او را كشت و آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» نازل شد، پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: و شنيديد؟ گفتند: آرى.
فرمود: خوشا به حال كسى كه ولايت او را بپذيرد و واى بر كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى بينم كه روز قيامت سوار بر شترها بين باغ هاى بهشت با جلالت برده مى شوند در حالى كه جوان سال و خوش سيما هستند و تاج بر سر با چشمان سرمه كشيده اند. نه ترسى بر آنان است و نه محزون مى شوند. و با رضايت پروردگار كه مهم تر و بزرگ تر است تأييد مى شوند و آن است رستگارى عظيم. تا آنكه در پناهگاه قدس از جوار پروردگار عالم ساكن شوند كه در آنجا آنچه دل بخواهد و ديده لذت ببرد برايشان آماده است و در آن دائمى خواهند بود. ملائكه به آنان مى گويند: «سلام بر شما به خاطر صبرى كه نموديد، و خوب خانه نهايى براى خود به دست آورديد» .[۴۹]
موقعيت تاريخى
آخرين ساعات از برنامه سه روزه غدير است. كم كم برنامه بيعت نيز به پايان رسيده است و مردم آماده مى شوند تا خيمه ها را جمع كنند و براى حركت به سوى مدينه نيمه باقيمانده راه را پيش گيرند. در چنين موقعيتى دوازده نفر از منافقين به رياست حارث فهرى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند.
اينان با رگ هاى ورم كرده از كينه، معترضانه پرسيدند: آيا ولايت على را از سوى خداوند آوردى يا از پيش خود گفتى؟!! پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خداوند اين دستور را به شما ابلاغ نمودم.
اين متعصّبين جاهلى گفتند: خدايا، اگر محمد راست مى گويد بلاى آسمانى بر ما نازل كن!! اين درخواستِ برخاسته از نفاق و كفر و استكبار در برابر ذات الهى فوراً پاسخ داده شد و بلاى آسمانى بر سر همه آنان نازل شد و هلاكشان كرد و دوازده جنازه بى جان از غضب الهى، جلوى ديدگان يكصد و بيست هزار نفر روى زمين افتادند، و مردم داغى جهنم را از عمق جانشان احساس كردند. . [۵۰]
در چنين شرايطى پيامبر صلى الله عليه وآله با استفاده از فرصت پيش آمده، فضيلتِ پذيرندگان ولايت علوى در بهشت را با اقتباس از چهار آيه قرآن در كلامى مختصر بيان فرمود و آيات را به گونه اى با كلام خويش تركيب فرمود كه مظهرى از فصاحت محمدى را جلوه گر ساخت.
آيه سوره اعراف (لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) ۱۲ بار در قرآن با تفاوتى مختصر آمده است و همه اين موارد در توصيف اهل بهشت است.
آيه سوره توبه (رِضْوانٌ مِنَ اللَّه أَكْبَرُ) پس از آنكه نعمت هاى بهشتى را مى شمارد، نعمت بالاترى را به ميان مى آورد كه رضايت پروردگار است.
آيه سوره رعد (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ) تحيّت و تهنيت الهى به اهل بهشت هنگام ورود به آن است.
آيه سوره زخرف (فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ) بيانگر نعمت نامتناهى و متنوع و دلخواه بهشت است كه شامل تمام خواسته هاى لذت بخش بشر است.
مى بينيم كه اين چهار آيه جوانب مختلف نعمت هاى بهشتى را بيان كرده و اينك پيامبر صلى الله عليه وآله همه اين جوانب را درباره پذيرندگان «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» كنار هم چيده به آنان هديه مى كند.
تحليل اعتقادى
در تحليل اين موقعيت قرآنى در غدير بايد گفت: منظره ايجاد شده پس از مرگ حارث فهرى با بلاى آسمانى، يادآور بهشت و جهنم براى آن جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى و همه نسل هاى تاريخ بود، چرا كه عذاب دنيا نمونه اى از عذاب آخرت است آنگاه كه در پاسخ به عصيان در برابر اوامر الهى باشد.
در آنجا مردم جهنمِ دشمنان على عليه السلام را به چشم خود ديدند چنانكه حضرت فرمود: شنيديد؟ ديديد؟! اكنون بهترين موقعيت براى گريزى به بهشت بود تا آن سوى قضيه را نيز در نظر خود مجسم كنند.
عظمتى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از كيفيت حضور شيعيان على عليه السلام ترسيم فرموده روح تازه در جان هاى كه از جنايت هاى سقيفه جراحت ها بر تن دارند مى دمد. ابتدا مى فرمايد: »خوشا به حالشان« ! سپس به «يُزَفُّونَ» اشاره مى كند، يعنى با عظمت و جلال آنان را مى برند. آنگاه «مُتَوَّجُونَ» را مطرح مى فرمايد كه تاجِ كرامت و شرف بر سر دارند.
در دنباله اين توصيف اشارات قرآنى آغاز مى شود: خوف و حزنى ندارند، بالاتر از نعمت هاى بهشت، خداى بزرگ از آنان راضى است چرا كه «رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» ، و چه سعادتى از اين بالاتر كه فوز عظيم نصيبشان شده است.
آنگاه مقام بهشتى آنان را فراتر از ساير اهل بهشت در جوار پروردگار و در حظيرة القدس ذكر مى نمايد، جايى كه خداوند والاترين بهشتيان را در آن جاى داده و اختيار مطلق لذات را به آنان سپرده و در واقع بهشت را به آنان ارزانى داشته است.
و اين همه آنگاه مضاعف مى شود كه بدانند پايانى بر آن نيست و خالدون هست. از زيباترين فرازهاى قرآنى سلام خداوند است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در اينجا به اولياى على عليه السلام بشارت داده است. «سلام بر شما به خاطر آنچه صبر كرديد» . خوشامدگويى ملائكه از طرف خداوند بر نقطه صبر متمركز است.
صبرى بزرگ، در سايه صبر على عليه السلام! تحملى به سياهى طنابى كه بر گردن صاحب ولايت انداختند! بردبارى با محتواىِ «اوَ تُضْرَبُ الزَّهْراءُ نَهْراً» ؟[۵۱] دندان روى جگر گذاشتن به سختىِ «صَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذى وَ فِى الْحَلْقِ شَجى» . [۵۲]عرقِ شرمسارى با حرارتِ «فَلَقَدْ عَزَّ عَلَى ابْنِ ابىطالِبٍ انْ يَسْوَدَّ مَتْنَ فاطِمَةَ ضَرْباً فَلا يَثُورَ الى عَقيلَتِهِ وَ لا يَصِرَّ دُونَ حَليلَتِهِ» .[۵۳]
صبرى تلخ تر از زهر، كه صداى سيلى بر چهره ماه و غلاف شمشير بر پهلو و ميخ در بر سينه و تازيانه بر بازو همراه آن باشد! كمر خم شده از تحملى كه با گذشت ۷۵ شبِ تاريك از يك روزِ پر قساوت، هنگامِ غسل خونِ تازه از پهلو، خونِ كبود شده بر بازو و كتف، صداى اشك على عليه السلام را به گوش عالم برساند.
صبرى فراتر از صبر كه بر پاى منبر صاحب غدير به جاى ذكر فضيلت او، لعن بر او شنيدن و اين همه خون جگر را با پاره هاى جگر به خواهر سپردن!
صبرى كه صبر از شنيدنش اشك ريز است، آنگاه كه غدير را با جوانمردان و شير خوارانش در كربلا پيش چشم كودكان و خواهرانش سر بريدند و بوسه خواهر را بر حلقوم بريده رساندند، و ديده دخترانش را بر سر بريده حسرت ناك گذاشتند.
صبرى بزرگ تر از صبر، كه مادر صبر آن را آفريد و از كربلا تا شام با خود برد و با موى سپيد به كربلا باز گردانيد.
صبرى كه امامان غدير را جام زهر نوشانيد و كاسه اشك گرفت. صبرى كه دوازدهمين نور صابرش با ناله اى بلند مى فرمايد: «لاَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لاَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً» ، و به عظمت آن بانو قسم ياد مى كند كه «لا تَرانِى اتَّخَذْتُ لا وَ عُلاها، بَعْدَ بَيْتِ الاحْزانِ بَيْتَ سُرُورٍ» .
سلام بر صبرى كه چهارده قرن سيلاب اشك به همراه آورده، و درود بر شيعيان على عليه السلام كه كاسه چشمشان پر از خونِ دل است.
سلام بر شما اى شيعيان صابرى كه در هر كجاى جهان به پاى صاحب غدير و براى خشنودى مبلِّغ اعظم غدير اهانت ها مى شنويد و مورد حمله قرار مى گيريد و شما را به مسخره مى گيرند، اما هرگز دست از ريسمان الهىِ محمد و على و فاطمه عليهم السلام بر نمى داريد.
ملائكه در انتظارتان درب بهشت را گلباران مى كنند تا با قدوم شما تحيّتى بزرگ تقديمتان نمايند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» !
تحليل ماجراى حارث فهرى و سنگ آسمانى[۵۴]
در همه دستورات الهى كه پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ فرموده عده اى نپذيرفته اند، و خداوند هم برنامه خاصى براى مقابله با آنان در دنيا نداشته است. تنها در امر ولايت و امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله بود كه هم منكرين آن به صورتى غير عادى اقدام به انكار آن نمودند، و هم خداوند پاسخ دندان شكنى به آنان داد تا براى هميشه روزگار اهميت آن در خاطره ها بماند.
بت پرستان و مشركان و يهوديان و مسيحيان در تمام مواردى كه روى مخالفت با پيامبر صلى الله عليه وآله داشتند به صراحت سخن حضرت را انكار مى كردند و مخالف آن را حق مى دانستند. حتى مسيحيان نجران كه قرار بود با پيامبر صلى الله عليه وآله مباهله كنند ادعا مى كردند كه آنچه حضرت مى فرمايد درست نيست.
در آخرين مرحله كه قرار به مباهله و واگذارى امر به ذات اقدس الهى شد توقف كردند و حاضر شدند جزيه بپردازند ولى مباهله نكنند، و در واقع ترسيدند از اينكه مسئله را به خدا واگذار كنند و خداوند پاسخ دندان شكنى به آنان دهد. در غدير مسئله به صورت ديگرى جلوه كرد و حارث فهرى صريحاً از خدا درخواست عذاب كرد. در آن لحظات هم گفتار منكر غدير و هم پاسخ خداوند عجيب بود.[۵۵]
در اينجا دو نكته قابل تأمل است:
مسير عجيب مباهله در غدير
حارث فهرى به جاى آنكه بگويد: «من غدير را قبول ندارم و اگر سخن من در انكار غدير درست باشد خدا عذاب را بر شما نازل كند» ، عكس اين سخن را بر زبان آورد و در واقع آنچه بايد پيامبر صلى الله عليه وآله مى گفت او براى خود گفت. حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد درباره ولايت على مى گويد حق است و از جانب توست عذابى بر ما منكرين نازل كن» ! مى بينيم هم حقانيت مطلب و هم از جانب خدابودن آن بر لسان حارث جارى شده و صريحاً از خدا درخواست عذاب كرده است.
اين اقدام در حضور مردم بود و به قدرى درخواست عجيبى بود كه خداوند عين گفتار او را در قرآن نقل كرده كه «اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك فأمطِر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم» [۵۶]
اكنون قاضى اين مباهله خداوند بود كه بايد تكليف مردم را روشن مى كرد، چه آنكه بسيارى از منافقين و صاحبان ايمان ضعيف از مردمِ حاضر در غدير نيز سخنى همچون حارث در دلشان بود، ولى جرأت ابراز آن را نداشتند!
اگر خداوند پاسخ حارث را نمى داد آنان نيز همراه حارث مى شدند و به اين باور نزديك مى شدند كه غدير ساخته خود پيامبر صلى الله عليه وآله است و به خداوند ارتباطى ندارد.
پيامبر صلى الله عليه وآله باز هم خواست راه توبه را به همه مردم نشان دهد كه بازگشت به صراط مستقيم هيچ وقت دير نيست و آشتى با خدا و اهل بيت عليهم السلام هميشه ممكن است. همچنين خواست اين نكته را خاطر نشان كند كه بايد از دشمنان غدير فاصله گرفت و از آنان دورى جست. از اين رو به حارث فرمود: «يا از اين گفته ات توبه كن يا از ما فاصله بگير و از پيش ما برو» .
حارث باطن ظلمانى خود را بار ديگر نشان داد و مطلبى را بر زبان آورد كه حرف دل منافقين حاضر در غدير بود. او گفت: «قلبم براى توبه مرا همراهى نمى كند؛ ولى از نزد تو مى روم»!
معجزه عظيم پيش چشمان آن جمعيت انبوه كه براى پايان ماجرا گردن كشيده بودند، به وقوع پيوست. خاطره اى كه از اصحاب فيل در ذهن ها مانده بود و خداوند قدرت خود را با سنگ ريزه هاى آسمانى نشان داده بود، اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد.
پرنده اى در آسمان ظاهر شد كه سنگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث فرود آورد. آن سنگ طول قامت او را درنورديد و او را نقش زمين ساخت و پيش چشمان مردم دست و پا زد و جان داد.[۵۷]
اگر در ماجراى نصاراى نجران كار به مباهله نرسيد تا يد قدرت خداوند متعال را در پشتيبانى از پيامبرش صلى الله عليه وآله ببينند، اينک دشمن غدير مباهله را رسمى كرد و خداوند نيز با پاسخ به او، حاضرين غدير و شنوندگان ماجراى غدير تا آخر دنيا را در برابر هر شبهه اى بيمه كرد و در واقع خداوند تعالى ارتباط غدير را به ذات اقدس خويش اعلام كرد.
طرز تفكر حارث فهرى چه بود؟
تحليلى درباره انگيزه حارث فهرى و مو شكافى سخنانش و كيفيت اعتقادى او در سخنى كه بر زبان آورد، نشان خواهد داد كه او يک نمونه از افرادى با چنين عقيده بود. حارث فهرى در حقيقت خدا و رسول را قبول داشت و فقط در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مردد بود، مانند بسيارى از آنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام را پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تنها گذاشتند.
حارث به طور علنى باطن خود را آشكار ساخت و جمله اش به قدرى در رساندن اين مطلب صريح است كه روشن تر از آن نمى توان يافت. اين صراحت در چند جهت جلوه گر است:
او كه مى گويد: «خدايا اگر اين مطلب حقى از جانب توست» يعنى خدا را قبول دارد كه استدعا از ذات او مى نمايد!
به پيامبر صلى الله عليه وآله مى گويد: ما تو را قبول داريم در صدق و رسالت، فقط بگو اين مطلب از جانب خداست يا از مطالب شخصى خودت مى باشد.
پس از آنكه حضرت اين جهت را براى او تبيين مى كند او در مقابل صداقت پيامبر صلى الله عليه وآله تشكيك نمى كند، بلكه به صراحت مى گويد: خدايا اگر واقعاً چنين است من تحمل ندارم و حاضرم بميرم و اين منظره را نبينم و زير اين بار نروم.
اينها چيزى بود كه در دل بسيارى وجود داشت! لذا مى بينم خداوند متعال صريحاً حكم به كفر چنين كسى كرده كه بگويد: «خدايا» و بعد دعا كند كه اگر اين مطلب حق و از جانب توست بر ما عذاب بفرست، آنجا كه مى فرمايد: «للكافرين ليس له دافع . من اللَّه ذى المعارج» : «براى كافرين دفع كننده اى از عذاب خداوندى وجود ندارد. از سوى خداوند...» .
مهم تر اينكه خدا عذاب چنين كسى را سريع فرستاد تا شدت غضبش بر منكرين ولايت على بن ابى طالب عليه السلام بر همه معلوم شود. [۵۸]
چه كسى فكر مى كرد پايان بخش مراسم سه روزه غدير معجزه اى آشكار براى شكست دشمن غدير باشد. در هيچ يك از اوامر الهى - كه پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ فرموده خداوند اقدام معجزه آسايى براى مقابله كنندگان با آن برنامه در دنيا نداشته است؛ چنانچه در هيچ يك از فرامين الهى دشمن از خداوند درخواست عذاب نكرده است.
اين در حالى است كه در تاريخ انبياء اين مسئله سابقه داشته و بارها مردمِ گمراه به پيامبرانشان گفته اند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ» : «اگر راست مىگويى آنچه ما را از آن مىترسانى بياور» .
اين گونه خطاب را در آيات زير ملاحظه نماييد:
سوره هود عليه السلام: آيه ۳۲. سوره انبياء عليهم السلام: آيه ۳۸. سوره شعراء: آيه ۱۸۷. سوره نمل: آيه ۷۱. سوره عنكبوت: آيه ۲۹. سوره سبأ: آيه ۲۹. سوره يس: آيه ۴۸. سوره احقاف: آيه ۲۲. سوره ملك: آيه ۲۵.
فقط در غدير بود كه حارث فهرى به نمايندگى از منافقين صريحاً از خدا درخواست عذاب كرد. در واقع يك مباهله تمام عيار در برابر صد و بيست هزار نفر مطرح شد كه جز پاسخ فورى خداوند راه ديگرى براى حل قاطع مسئله نبود.
در آن لحظات هم گفتار منكر غدير و هم پاسخ دندان شكن الهى عجيب بود، و توانست امضاى الهى را در قاطع ترين شكل آن به همه جهانيان نشان دهد. پيشبينى و برنامه ريزى اين مرحله از مراسم غدير فراتر از آن بود كه به عنوان يك پاسخ كوتاه به يك معترض بی جا مطرح شود.
در واقع اعتراض حارث فهرى به نيابت از همه كسانى بود كه از آن روز تا قيامت تصميم مخالفت و دشمنى با غدير داشتند، همان گونه كه پاسخ خداوند قاطعيت حضرت جلالش را در حمايت از غدير به همه فهماند؛ و به همين جهت خبر آن از دو سو در متن قرآن جاى گرفت.
ماجراى حارث فهرى در شرايطى اتفاق افتاد كه آن همه مقدمه چينى براى غدير در طول مراسم حج و بعد از آن انجام گرفته بود، و آن سخنرانى مفصل و فراگير توسط پيامبر صلى الله عليه وآله ايراد شده بود، و آن مراسم سه روزه بيعت و برنامه هاى كنار آن صورت گرفته بود.
در چنان شرايطى كه مقارن با ساعات پايانى توقف در غدير بود، براى هيچ كس به هيچ وجهى شبهه و شكى باقى نمانده بود كه مراسم غدير به امر مستقيم الهى اجرا شده و تأكيد خاصى از طرف پروردگار درباره آن وجود داشته است؛ تا آنجا كه درباره اش «واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» فرموده است.
در واقع اين منافقين بودند كه به حكم «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» ، وقتى هر تلاش مذبوحانه اى را به اجرا گذاشتند و با شكست رو به رو شدند، در آن لحظات آخر با درماندگى تمام آخرين تير خود را نشانه گيرى كردند.
يك گروه دوازده نفرى به سركردگى حارث فهرى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند، و او به نمايندگىِ آنان از پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: آيا اينكه درباره على بن ابى طالب گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ ...» از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتى؟!
اينجا بود كه بايد امضاى الهى با نشان دادن گستره آن به همه مردم تبيين مى شد تا اين شبهه براى ابد محو گردد. حضرت به دقت مسير طى شده پيام رسانى غدير را توضيح داده فرمود:
خداوند به من وحى كرده، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم، و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى كنم.
در اين پاسخ كوتاه پيامبر صلى الله عليه وآله هم وَحيانى بودن غدير و هم اجازه خاص پروردگار را درباره آن اعلان كرد.
اينجا بود كه حارث فهرى باطن نفاق را تا ابديت در معرض ديدگان بشريت گذاشت، كه طاقت شنيدن حق را ندارد و به هر قيمتى حاضر به پايمال كردن آن است! حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى گويد حق و از جانب تو است سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» !
اكنون عذاب از طرف دشمن درخواست شده بود، اما كسى انتظار پذيرفته شدن آن را از سوى خدا و رسول نداشت. به عبارت ديگر تا كنون دشمنان بسيارى در معرض چنين عذابى بودند، ولى در اتمام حجت الهى فقط ابلاغ كافى است و نيازى به نزول عذاب نيست. اما در مورد غدير بلافاصله پاسخ الهى رسيد تا مباهله مطرح شده بى نتيجه نماند.
عصر روز بيستم ذى الحجه ماجراى اصحاب فيل تكرار شد و خدا با سنگ هاى آسمانى از دشمن غدير استقبال كرد. همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خدا سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از سرش وارد شد و تمام وجودش را در نورديد، و در حضور صد و بيست هزار نفر او را نقش زمين ساخت و همان جا هلاك شد.
خدايى كه رخداد هاى غير منتظره غدير را هم پيش بينى كرده بود، در كنار آيه «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» و آيه «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» اين بُعد اعظم غدير را در متن قرآن جاودانه ساخت، تا نسل هاى آينده در كنار آن دو آيه، اين دو آيه را هم ببينند و حكايت آن را بشنوند.
آيه اول سخن حارث را نقل مى كرد: «وَ اِذْ قالُوا اللَّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ اَليمٍ » [۵۹] :«و آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين (غدير) حقى از طرف تو است سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» .
آيه دوم نيز پاسخ خداوند را در بر داشت: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ...».[۶۰] «درخواست كننده اى عذاب واقع شونده را درخواست كرد كه هيچ قدرتى نمى تواند آن را از كافرين دور كند»؛ و اين گونه نشان كفر بر پيشانى دشمنان غدير زده شد.
اكنون وقت آن بود كه از اعتراض دشمن غدير بالاترين استفاده به نفع خطابه غدير صورت گيرد، و فراتر از اجازه و امضاى الهى به صورت معجزه الهى در تأييد سخنرانى غدير مورد اقرار همگان قرار گيرد.
پيامبر صلى الله عليه وآله با اشاره به جنازه بى جان حارث خطاب به مردم فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى! فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى! اين پاسخ «آرى» از سوى جمعيت بدان معنى بود كه هم ديديم و هم شنيديم، چه ديدنى و چه شنيدنى كه اگر كور و كر هم بوديم آن را با تمام وجود احساس نموديم، و اگر هر گونه شكى در ارتباط غدير با خداوند داشتيم، اكنون خدا را در صحنه غدير حاضر مى بينيم.
در آن لحظات حال منافقين بسيار تماشايى بود كه يأس و نااميدى آنان به اوج خود رسيده بود، و با صحنه اى رو به رو بودند كه هرگز انتظارش را نداشتند، و اگر چنين تأييدى را از سوى خداوند پيش بينى مى كردند هرگز به حارث اجازه مطرح كردن سؤالش را نمى دادند.[۶۱]
عبرت هاى ماجراى حارث و سنگ آسمانى [۶۲]
از هلاكت حارث فهرى و ماجراى سنگ آسمانى در غدير - كه در چند قدمى پيامبر صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد - چند درس عبرت آموز مى توان گرفت:
كسى كه دشمن ولايت و امامت است سزاوار زنده ماندن و بهره مندى از نعمت هاى خدا نيست.
هلاكت حارث در چند قدمى پيامبر صلى الله عليه وآله و در حضور آن حضرت به اين معنى است كه منكر ولايت، و لو نزد پيامبر صلى الله عليه وآله هم باشد يا بالاى سر يا پايين پاى او دفن شود، اگر از مكتب و باورهاى او فاصله زيادى دارد، نزديكىِ مكانى و هم زبانى فضيلتى براى او شمرده نمى شود و اثرى در دفع عذاب و كيفر از او نخواهد داشت.
قرآن از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: «فمن تبعنى فانه منّى و من عصانى فانك غفور رحيم»[۶۳]. هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس نافرمانى كند تو بخشنده و مهربانى. و درباره قارون مى فرمايد: «ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم» .[۶۴] قارون از قوم موسى بود اما بر آنان ستم كرد. و درباره سرنوشت نهايى و عاقبت قارون مى فرمايد: «فخسفنا به و بداره الارض» . [۶۵] سپس ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم.
همچنين فرزند حضرت نوح عليه السلام اگر چه از خاندان پيامبر و از نسل او است، ولى از آن جهت كه از راه خدا و بندگى دور است قرآن درباره اش مى گويد: «قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح» . [۶۶] (خداوند به نوح عليه السلام) فرمود اى نوح او از اهل تو نيست او عمل غير صالح و فرد ناشايسته اى است.
از على بن موسى الرضا عليه السلام روايت شده است: او فرزند واقعى حضرت نوح عليه السلام بود، ولى چون نافرمانى خدا كرد خدا فرزندى او را نفى كرد. و همين گونه است كسى از ما كه نافرمانى خدا كند؛ او هم از ما خانواده نيست.[۶۷]
از اين روايت فهميده مى شود آنچه را خداوند متعال از حضرت نفى كرده، نفى رابطه سببى پدر و فرزندى نبوده بلكه نفى ارتباط مكتبى و معرفتى فرزند با پدر بوده است.
از اين رو ملاک رستگارى زبان، نژاد، قبيله و نزديكى مكانى نيست، چرا كه همه اينها در ابولهب بود، ولى خداوند درباره اش مى فرمايد: «تبّت يدا ابى لهب و تب» [۶۸] «بريده باد دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد) » . بلكه ملاك سعادت نزديكى به مكتب و باورها و همراهى با دل و زبان و عمل است. همان گونه كه سلمان و ابوذر با اين ويژگى جزو اهل بيت پيامبر عليهم السلام گرديدند و رستگار شدند.
امام سجاد عليه السلام در اين باره مى فرمايد: خداوند بهشت را براى بندگان مطيع آفريده است اگر چه آنان سياه پوست باشند، و دوزخ را براى گناهكاران آفريد اگر چه از دودمان قريش باشند. [۶۹]
و لذا مىبينيم حارث قبل از هلاكت به نماز و روزه و عبادات ديگر اعتراف كرد، ولى چون ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را انكار كرد هلاک شد. اين بدين معنى است كه اگر كسى به خدا باور داشته باشد و عبادات زيادى هم انجام دهد، ولى در برابر خدا و رسولش صلى الله عليه وآله از روى دشمنى و تكبر نافرمانى كند و ولايت را نپذيرد، باور به خدا و عبادات او به تنهايى نجات بخش نخواهد بود. همان گونه كه شيطان نيز با اعتراف به يگانگى خدا و رسالت پيامبران عليهم السلام و باور به رستاخيز و عبادت چندين هزار ساله اش، به خاطر تكبر در برابر خداوند و نافرمانى از دستور خدا، از رحمت خدا رانده شد و از سعادت ابدى محروم گشت. [۷۰]
ماجراى حارث از وجوه دلالت حديث غدير . [۷۱]
از جمله دلايل قطعى بر دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام، ماجراى حارث فهرى و نزول آياتى از سوره معارج است:
پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه وآله در غدير خم فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، حارث بن نعمان نزد آن حضرت آمد و گفت: از سوى خدا ما را به شهادتين فرمان دادى از تو پذيرفتيم. به نماز و زكات امر كردى قبول كرديم. سپس به اينها راضى نشدى تا اينكه پسر عمويت را بر ما برترى بخشيدى؟ آيا خدا به تو چنين دستورى داده يا از پيش خود مى گويى؟ رسولخدا صلى الله عليه وآله پاسخ داد: سوگند به اللَّه - كه معبودى جز او نيست - اين فرمان از جانب خداست. حارث روى برگرداند و گفت: خدايا، اگر اين امر حق و از سوى تو است، از آسمان بر ما سنگ بباران. پس سنگى از آسمان بر او افتاد و وى را كشت. در پى اين رخداد، اين آيات نازل شد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ».[۷۲] خواهنده اى عذاب واقع شدنى را در خواست كرد. كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده اى از آن نيست.
نام شمارى از راويان اين خبر
گروه بسيارى از بزرگان و سرشناسان اهل سنت نزول اين آيات از سوره معارج درباره حارث در غدير خم را روايت كرده اند:
احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى
سبط بن جوزى، شمس الدين
ابراهيم بن عبداللَّه يمنى وصابى
محمد بن يوسف زرندى مدنى
شِهاب الدين دولت آبادى
على بن عبداللَّه سَمهودى، نورالدين
على بن محمد بن صبّاغ، نورالدين
عطاءاللَّه بن فضل اللَّه محدّث شيرازى
عبدالرئوف مُناوى، شمس الدين
شيخ بن عبداللَّه عيدروس
محمود بن محمد شيخانى قادرى مدنى
على بن ابراهيم حلبى، نورالدين
احمد بن فضل باكثير مكّى
محمد محبوب عالم
محمد صدر عالم
محمد بن اسماعيل بن صلاح امير
احمد بن عبد قادر عجيلى
سيد مؤمن بن حسن شِبلَنجى
و اما بيان هر يك از اين موارد:
احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى (ثعالبى) نيشابورى، ابواسحاق (م ۴۲۷ يا ۴۳۷ ق)
ابواسحاق ثعلبی در «الكشف و البيان» گويد: از سفيان بن عُيَينه پرسيدند: آيه «سَألَ سائِلٌ» درباره چه كسى نازل شده است؟ وى گفت: مطلبى از من پرسيدى كه پيش از تو كسى مرا از آن نپرسيده است. پدرم، از جعفر بن محمد و او از پدرانش عليهم السلام نقل كرده كه چون رسولخدا صلى الله عليه وآله به غدير خم رسيد، ندا داد و مردم گرد آمدند. پس دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.
خبر اين رخداد در شهرها پيچيد و پراكنده گشت و به حارث بن نعمان فِهرى رسيد. او بر شتر ماده اش سوار شد و خود را به ابطح رساند. از شترش پياده شد و آن را خوابانيد و بست. سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله - كه اصحابش گرداگرد او بودند - رفت و گفت: اى محمد، از جانب خدا به ما دستور دادى شهادت دهيم كه معبودى به جز او نيست و تو فرستاده اويى، آن را از تو پذيرفتيم. فرمان دادى كه پنج نوبت نماز بگزاريم، آن را از تو پذيرفتيم. دستور دادى كه زكات بدهيم، آن را پذيرفتيم. فرمان دادى كه در ماه رمضان روزه بگيريم، آن را از تو پذيرفتيم. دستور دادى كه حج گزاريم، آن را نيز پذيرفتيم. اما تو به اينها راضى نشدى تا اينكه دو بازوى پسر عمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از سوى تو است يا از سوى خداى عزوجل؟ پيامبر صلى الله عليه وآله پاسخ داد: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست اين از سوى خداست.
حارث بن نعمان روى گرداند و به سوى مركبش رفت، در حالى كه مى گفت: خدايا، اگر آنچه محمد مى گويد حق است، سنگى از آسمان بر ما بباران يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست.
هنوز حارث به مركبش نرسيده بود كه خدا سنگى بر او افكند، كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرو فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : خواهنده اى عذابى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده اى از آن نيست.[۷۳]
دانشمندان اهل تسنّن بسيار از تفسير و ديگر مؤلفات ثعلبى نقل و به روايات او استشهاد و اعتماد كرده اند، از جمله: قرطبى، نَوَوى، كمال الدين دميرى، نورالدين حلبى، حسين دياربكرى، محمد بن معتمدخان بدخشى و احمد بن باكثير مكّى. [۷۴]
به خصوص در مورد اسانيد روايى تفسير ثعلبى نزد اهل سنت نيز تفسير ثعلبى از كتاب هاى شناخته شده و مورد اعتماد اهل سنت است. آنان اين كتاب را با اسانيد خود از مؤلفش روايت مى كنند، و روايات آن را نقل و به آنها اعتماد مى نمايند، از جمله: عزّالدين ابن اثير[۷۵].و ابومحمد بن محمدامير در رساله اسانيدش.
ياقوت حَمَوى و ابن خَلِّكان و ذهبى و ابن وردى و صفدى و يافعى و ابن شحنه و ابن قاضى شُهبه و سيوطى و ولى اللَّه دهلوى معجم الادباء: ج ۱۲ ص ۲۶۲. وفيات الاعيان: ج ۱ ص ۶۲ ۶۱ . العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۴۲۷. تتمّة المختصر: حوادث سال ۴۲۷. الوافى بالوفيات: ج ۸ ص ۳۳. مرآة الجنان: حوادث سال ۴۲۷. روض المناظر: حوادث سال ۴۲۷. طبقات الشافعية: ج ۱ ص ۲۰۷. بُغيَة الوُعاة فى طبقات اللغويّين و النُحاة: ج ۱ ص ۳۵۶. وى را توثيق كرده و ستوده اند، به خصوص در تفسير و ادبيات. او تأليفات بسيار دارد، از جمله تفسيرى به نام «الكشف و البيان عن تفسير القرآن» و «الكامل فى علم القرآن» و «العرائس» . ثعلبى از ابوطاهر بن خزيمه، امام ابوبكر بن مهران مُقرى و ابوالقاسم قشيرى روايت كرده است. ابوالحسن واحدى شاگرد او است. ابوالقاسم قشير، عبدالغافر بن اسماعيل و ذهبى فارسى نيز وى را ستوده اند.
يوسف بن قِزُغْلى تركى بغدادى عونى هبيرى حنفى، شمس الدين، ابوالمظفر، سبط بن جوزى (م ۶۵۶ ق)
سبط بن جوزى در «تذكرة خواصّ الامّة» مى نويسد: عالمان سيره اتفاق نظر دارند كه واقعه غدير پس از بازگشت پيامبر صلى الله عليه وآله از حجةالوداع و در هجدهم ذى حجه رخ داده است. وى صحابه اش را كه صد و بيست هزار تن بودند گرد آورد و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. و بر آن (ولايت على عليه السلام) با سخنى صريح، بى تلويح و اشاره تنصيص فرمود. ابواسحاق ثعلبى در تفسير به اِسنادش، روايت كرده كه سخن پيامبر صلى الله عليه وآله در سرزمين ها پيچيد و در آبادى ها و شهرها منتشر گشت و به حارث بن نعمان فِهرى رسيد... . در ادامه ماجراى حارث را - كه گذشت - آورده است.[۷۰]
ذهبى و ابن وردى العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۶۵۶ . تتمّة المختصر: حوادث سال ۶۵۶. سبط بن جوزى را توثيق كرده و بسيار ستوده اند. از تأليفات او است: تاريخ جامع «مرآة الزمان» و «تذكرة الخواصّ من الأمّة» و تفسيرى در بيست و نه مجلد. همچنين وى «جامع كبير» را شرح كرد و مجلدى در مناقب ابوحنيفه گرد آورد.
ابراهيم بن عبداللَّه يمنى وصابى
وصابى نيز ماجراى حارث بن نعمان را از ثعلبى در تفسيرش نقل كرده است. كتاب «الاكتفاء فى فضل الأربعة الخلفاء» اثر يمنى وصابى نزد اهل سنت از كتاب هاى مشهور است. محمدمحبوب در جاهايى از«تفسير شاهى» از اين كتاب نقل كرده است. [۷۶]
محمد بن يوسف بن حسن بن محمد بن محمود بن حسن زرندى مدنى حنفى، شمس الدين (ت ۶۹۳ - پس از ۷۵۰ ق)
زرندى نيز ماجراى نزول آيه مذكور در شأن حارث بن نعمان فِهرى را از ثعلبى نقل كرده است. [۷۷]
شِهاب الدين بن شمس الدين بن عمر زاولى دولت آبادى، ملك العلماء(م ۸۴۹ ق)
دولت آبادى نيز در «هداية السعداء» نزول آيه مذكور و ماجراى حارث فهرى در روز غدير را از «الزاهديّة» از «تفسير ثعلبى» روايت كرده است. [۷۸]
على بن عبداللَّه سَمهودى شافعى، نورالدين (ت ۸۴۴ - م ۹۱۱ ق)
سمهودى نيز در «جواهر العقدين» حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان را از ثعلبى نقل كرده است. جواهر العقدين (مخطوط) . سخاوى و عبدالقادر عيدروس و عبدالغفار بن ابراهيم عَكّى عُدثانى و محمد بن يوسف شامى و عبدالحق دهلوى و محمد بن عبدالرسول بَرزَنجى و محمود بن على شيخانى قادرى و ابراهيم كردى و احمد بن فضل بن محمد باكثير مكّى و محمد بن محمدخان بدخشى و تاج الدين دهّان مكّى و احمد بن عبدالقادر عجيلى و رشيدالدين خان دهلوى الضوء اللامع لاهل القرن التاسع: ج ۵ ص ۲۴۵. النور السافر عن احوال القرن العاشر: حوادث سال ۹۱۱. عجالة الراكب و بلغة الطالب (مخطوط) . سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد: مقدمه كتاب. جذب القلوب: مقدمه كتاب. الإشاعة لأشراط الساعة: مقدمه كتاب. الصراط السوىّ فى مناقب آل النبى عليهم السلام (مخطوط) . بُلغَة المسير إلى توحيد اللَّه العلىّ الكبير. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل عليهم السلام (مخطوط) . مفتاح النجا (مخطوط) . كفاية المتطلّع فى مرويّات شيخ حسن العجيمى (مخطوط) . ذخيرة المآل (مخطوط) . ايضاح لطافة المقال.: وى را توثيق كرده و ستوده اند.
او شاگرد سعد بن ديرى بوده، و بامى و جوهرى به او اجازه تدريس داده، و شِهاب سارمساجى به او هم اجازه تدريس و هم اجازه فتوا داده اند. وى از خواصّ مَحَلّى و مُناوى بوده، و اين دو و زكريا به او اجازه فتوا دادند. حافظ ابن فَهد و حافظ شمس الدين سخاوى نيز وى را توثيق كرده اند. وى فتاوايش را در دو مجلد جمع كرده و «جواهر العِقدين فى فضل الشرفين» و «تاريخ مدينة» از آثار او است.
على بن محمد مالكى، نورالدين، ابن صبّاغ
ابن صبّاغ مالكى نيز در «الفصول المهمّة» خبر نزول آيات نخستين سوره معارج را از تفسير ثعلبى روايت كرده و ثعلبى را به وصف «امام» ستوده است. الفصول المهمة: ص ۴۲. ابن صبّاغ از دانشمندان پرآوازه و از مشايخ بزرگ و معتمَد مذهب مالكى است. شمارى از دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل سنت فراوان از كتاب «الفصول المهمة» اثر ابن صبّاغ نقل كرده اند، از جمله: حلبى در سيره اش، صَفّورى در «نزهة المجالس» ، شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ» ، عجيلى در «ذخيرة المآل» و سَمهودى در «جواهر العقدين» . عجيلى و محمد بن عبداللَّه مطيرى مدنى شافعى وى را توثيق كرده و بسيار ستوده اند
سيد عطاءاللَّه بن فض لاللَّه محدّث شيرازى، جمال الدين
سيد جمال الدين شيرازى نيز در «الاربعين فى مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج و ماجراى حارث را نقل كرده، كه همان نقل ثعلبى است. الاربعين (مخطوط). سيد جمال الدين محدّث شيرازى از دانشمندان بزرگ و موثّق اهل سنت است. دهلوى و ملا على قارى رساله اصول الحديث (دهلوى) . المرقاة فى شرح المشكاة (ملا على قارى) : مقدمه كتاب. مدارج النبوة (عبدالحق دهلوى) ، الخميس (دياربكرى) إزالة الخفاء (ولىاللَّه دهلوى) . او را توثيق كرده اند. وى از مشايخ اجازه دهلوى است. عبدالحق دهلوى و دياربكرى و ولى اللَّه دهلوى وى را توثيق كرده اند.
عبدالرئوف بن تاج العارفين مُناوى، شمس الدين (ت ۹۵۲ - م ۱۰۳۱ ق)
مُناوى در «فيض القدير فى شرح الجامع الصغير» خبر نزول آيات ابتدايى سوره معارج درباره حارث بن نعمان را در شرح حديث غدير از تفسير ثعلبى نقل كرده است. فيض القدير فى شرح الجامع الصغير: ج ۶ ص ۲۸۱. محمدامين بن فضل اللَّه محبّى دمشقى خلاصة الاثر: ج ۲ ص ۴۱۲. : او را توثيق كرده و بسيار ستوده است. شيخ سليمان بابلى، سيد ابراهيم تاشكندى، شيخ على اجهورى ولىّ معتقد، احمد كلبى و پسرش شيخ محمد و عده اى ديگر از شاگردان او هستند. وى تأليفات بسيار دارد، كه مهم ترينش شرح او بر «الجامع الصغير» و شرح او بر سيره منظوم عِراقى است.
شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه بن شيخ بن عبداللَّه عيدروس (ت ۹۹۳ - م ۱۰۴۱ ق)
عيدروس نيز در «العقد النبوى و السرّ المصطفوى» خبر مذكور را از تفسير ثعلبى نقل كرده است العقد النبوى و السرّ المصطفوى (مخطوط) . محبّى و شيخانى قادرى و محمد محبوب عالم خلاصة الاثر: ج ۲ ص ۲۳۵. الصراط السوى فى مناقب آل النبى عليهم السلام (مخطوط) . تفسير شاهى (محمد محبوب عالم) . : او را ستوده اند. وى شاگرد عمويش شيخ عبدالقادر بن شيخ علومى است، و شيخ عبدالقادر او را ستوده است
شيخانى نيز در «الصراط السوى فى مناقب آل النبى عليهم السلام» حديث نزول آيات آغازين سوره معارج را نقل كرده است [۷۹].
شيخانى قادرى از دانشمندان معتمَد اهل سنت است و رشيدالدين خان دهلوى در كتابش «غرّة الراشدين» از او نقل و به او اعتماد كرده است.
على بن ابراهيم حلبى، نورالدين(ت ۹۷۵ - م ۱۰۴۴ ق)
حلبى نيز در كتاب سيره خود به نام «إنسان العيون فى سيرة النبى المأمون صلى الله عليه وآله» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان و ترديد او نسبت به حديث غدير را روايت كرده است.[۸۰]
عبداللَّه بن حجازى شرقاوى و محبّى التحفة البهيّة فى طبقات الشافعية (مخطوط) . خلاصة الاثر:ج ۳ ص ۱۲۲. او را توثيق كرده و ستوده اند.
احمد بن فضل بن محمد باكثير مكّى شافعى (م ۱۰۴۷ ق)
احمد بن باكثير نيز در كتاب «وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل عليهم السلام» نزول آيات شريفه سوره معارج و ماجراى حارث فهرى را از ثعلبى روايت كرده است. وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل عليهم السلام (مخطوط) .
محمدامين محبّى و رضى الدين محمد بن على بن حيدر خلاصة الاثر فى اعيان القرن الحادى عشر: ج ۱ ص ۲۷۳ - ۲۷۱. تنضيد العقود السنيّة بتمهيد الدولة الحسينية. : وى را توثيق كرده و بسيار ستوده اند.
محبوب عالم در «تفسير شاهى» خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از «العقد النبوى» از تفسير ثعلبى نقل كرده است. محبوب عالم از عالمان و عارفان بزرگ اهل سنت بوده، و كتابش «تفسير شاهى» نزد دانشمندان اهل سنت از جمله دهلوى معتبر است و آن را ستوده اند.
محمد صدر عالم نيز در «معارج العُلى فى مناقب المرتضى عليه السلام» خبر مورد بحث را از تفسير ثعلبى نقل كرده است. معارج العُلى فى مناقب المرتضى عليه السلام (مخطوط) .
محمد بن اسماعيل بن صلاح امير صنعانى(م ۱۱۸۲ ق)
محمد صنعانى نيز خبر مذكور را از تفسير ثعلبى روايت كرده و سپس مى گويد: اين مطلب را حافظ علامه ابوالسُعود رومى در تفسير مشهورش آورده است الروضة النديّة شرح التحفة العلوية:ص ۸۴ .احمد بن عبدالقادر عجيلى شافعى و صدّيق حسن قَنّوجى ذخيرة المآل (مخطوط) . إتحاف النبلاء المتقين بإحياء مآثر الفقهاء و المحدثين (مخطوط) . : او را توثيق كرده و ستوده اند. وى از شيخ عبدالخالق بن زين مزجاجى و شيخ عليّه روايت كرده است. كتاب «إرشاد النقّاد إلى تيسير الاجتهاد» اثر او است.
احمد بن عبدالقادر شافعى خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را در كتابش «ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل» از ثعلبى روايت كرده است. شيخ احمد بن محمد انصارى يمنى شروانى المناقب الحيدرية: ص ۷۷ - ۷۵. دانشمندان نامدار اهل سنت كتاب «المناقب الحيدرية» را كاملاً تأييد كرده و بر آن تقريظ نوشته اند، از جمله: رشيدالدين خان دهلوى و مولوى حسن على محدّث - كه هر دو شاگرد عبدالعزيز دهلوى مؤلف «تحفه اثناعشريه» بوده اند - و مولوى اوحدالدين بِلگِرامى. اين تقريظ ها در پايان كتاب «المناقب الحيدرية» چاپ شده است. : وى را بسيار ستوده، و اشعار وى در مدح اهل بيت عليهم السلام را - كه «عقد جواهر اللآل» نام نهاده - نقل كرده است. سپس گفته كه خود حفظى شافعى شرحى بر اين قصيده اش نوشته به نام: «ذخيرة المآل فى شرح عقد جواهر اللآل» .
شبلنجى نيز خبر نزول آيات آغازين سوره معارج را از ثعلبى روايت كرده است.[۸۱]
دلالت نزول آيات سوره معارج بر افضليت و امامت على عليه السلام
تا اينجا معلوم شد كه آيات «سَألَ سائِلٌ بِعَذَابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» پس از اعتراض حارث بن نعمان فِهرى به سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، نازل شده است. و اما وجه دلالت آن به اين شرح است:
ماجراى نزول اين آيات مذكور و عذاب حارث بن نعمان به سبب انكار سخن پيامبر صلى الله عليه وآله، به وضوح بر افضليت اميرالمؤمنين على عليه السلام دلالت مى كند. زيرا حارث در اعتراضش به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت: اما تو راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را گرفتى و بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.
اين دليل ديگرى است بر اينكه تأويلات بعضى از عالمان عامه از حديث غدير و مناقشات آنان در دلالت اين حديث به افضليت و امامت، از اعتبار ساقط است؛ دلالتى كه حتى كسانى كه در غدير خم حاضر نبودند و بعدها سخن رسولخدا صلى الله عليه وآله در آن انجمن بزرگ را شنيدند به آن اذعان كرده اند. و اما توضيح اين دلالت و استدلال:
افضليت مستلزم امامت است
در نخستين منهج از كتاب «عبقات الانوار» كه به دلالت برخى از آيات قرآن به امامت اميرالمؤمنين عليه السلام اختصاص داشت، به تفصيل بيان كرديم كه افضليت مستلزم امامت است. در اينجا نيز سخنان صريح شمارى از بزرگان اهل سنت را مى آوريم كه نشان مى دهد خليفه بايد افضل مردم باشد، و خلافت مفضول وقتى كه افضل از او در افراد امت موجود است روا نيست:
ابن تيميه گويد: جمهور مردم عثمان را افضل مى دانند، و نظام فكرى اهل سنت بر اين امر مستقرّ است، و اين مذهب دين داران و مشايخ زهد و تصوّف و پيشوايان فقهاء مانند شافعى و اصحابش و ابوحنيفه و پيروانش است. از مالك دو قول روايت شده كه اصحّ آنها همين است و باور پيروان او نيز چنين است. مالك گفته است: من كسى كه دستانش را در خون مردم فرو كرده با كسى كه چنين نكرده برابر نمى كنم. شافعى و غير او گفته اند: والى هاشمى مدينه به همين سبب قصد آن كرد كه مالك را بزند، و قول مالك به درست بودن طلاقِ مُكرَه را سبب ظاهرى اين تصميم قرار داد. اين باور همچنين مذهب جمهور اهل كلام مانند: كرّاميّه و كلابيّه و اشعريّه و معتزله است.
ايّوب سختيانى گويد: هر كس عثمان را بر على عليه السلام مقدّم ندارد مهاجران و انصار را خوار داشته است. احمد بن حنبل و ابوالحسن دارقطنى و ديگران چنين گفته اند. آنان در مقدّم داشتن عثمان هم داستان اند، و از اين رو با يكديگر نزاع كرده اند كه آيا كسى كه عثمان را مقدّم ندارد بدعت گزار به شمار مى رود؟ دو قول وجود دارد كه مبتنى بر دو روايت از احمد بن حنبل است. بنابراين، هر گاه بر مقدّم بودن عثمان دليلى اقامه شود، مقدّم بودن ابوبكر و عمر مسلّم تر خواهد بود.
طريق توقيفى در اين باره نصّ و اجماع است. اما نص، در صحيحين از ابن عمر روايت شده كه ما در زمان حيات رسول اللَّه صلى الله عليه وآله مى گفتيم: برترين امت ، پيامبر صلى الله عليه وآله است، و پس از او ابوبكر و سپس عمر و سپس عثمان. اما اجماع، نقل صحيح وارد شده كه عمر شوراى تعيين خليفه را از شش نفر تشكيل داد و اينكه شش تن از آنان شورا را براى سه تن ديگر؛ يعنى عثمان و على و عبدالرحمن ترك كردند، و اين سه تن پذيرفتند كه عبدالرحمن يكى را از ميان دو نفر ديگر برگزيند. عبدالرحمن سه روز درنگ كرد و سوگند ياد كرد كه در اين سه روز تنها اندكى بخوابد و به رايزنى با مسلمانان بپردازد. اهل حلّ و عقد، حتى اميران شهرها در مدينه جمع شدند، و پس از اين متّفق شدند كه بى تشويق و بى هراس با عثمان بيعت كنند.
لازمه اين رخداد آن است كه عثمان شايسته تر باشد، و هر كس شايسته تر باشد افضل است، چرا كه افضل مردم آن است كه به جانشينى رسولخدا صلى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر شايسته تر باشد. گفتيم لازمه رخداد يادشده اين است كه عثمان شايسته تر باشد، زيرا اگر او چنين نبود، مردمى كه بر بيعت با او هم داستان شدند يا جاهل خواهند بود يا ظالم؛ چرا كه اگر آنان نمى دانستند كه او شايسته تر نيست و ديگرى شايسته تر است نادان بوده اند، و اگر مى دانستند و با وجود اين از حق روى گرداندند ستمكار بوده اند.
پس روشن مى شود كه اگر عثمان شايسته تر نبوده، بيعت كنندگان با او يا نادان بوده اند يا ستمكار. و هر دو احتمال منتفى است، زيرا : اولاً آنان عثمان و على عليه السلام را بهتر از ما مى شناختند، و بهتر از ما مى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اين دو چه فرموده است، و بهتر از ما مى دانستند كه سخن قرآن در اين باره چيست. ثانياً آنها بهترين مردم قرون بودند. بنابراين محال است كه ما در اين گونه مسائل از آنان داناتر باشيم، و حال آنكه ايشان به دانستن اين امور بيش از ما نياز داشتند. پس اگر آنان مسائل اصول دين خود را نمى دانستند و ما بدانيم برتر از آنها خواهيم بود، ولى اين نيز محال است.
اما اينكه آنان حق را مى دانستند ولى از آن روى گرداندند، بسيار بسيار بعيدتر است، چرا كه اين سبب خدشه دار شدن عدالت آنان است و اين به ضرورت با اينكه آنها بهترين مردم قرون باشند سازگار نيست.
ديگر اينكه قرآن صحابه را چنان ستايش كرده كه مقتضى غايت مدح است. از اين رو، اجماع و پافشارى آنان بر ظلمى كه ضرر رساندن به حق همه امت باشد محال است، زيرا اين تنها ستم به كسى نيست كه از ولايت باز داشته شده، بلكه ستمى است به همه كسانى كه از فايده ولايت فرد شايسته تر منع شده اند، چرا كه اگر دو شبان باشند و يكى از آنها صلاحيت شبانى را داشته و براى اين كار شايسته تر باشد، باز داشتن او از شبانى كاستن از نفع و حق گوسفندان است.
ديگر اينكه قرآن و سنت دلالت مى كنند كه اين امت بهترين امت ها هستند، و بهترين ايشان پيشينيان آنهايند. پس اگر آنان بر ستم پافشارى كنند بدترين امت ها خواهند بود و پيشينيانشان بهترين آنها نخواهند بود.
ديگر اينكه ما مى دانيم كه آيندگان امت مانند صحابه نيستند. پس اگر آنان ستمكار و مصرّ بر ظلم باشند، همه امت ستمكار خواهد بود و اين امت بهترين امت ها نخواهد بود.
هنگامى كه ابن مسعود به كوفه رفت، به او گفتند: چه كسى را به ولايت گمارديد؟ گفت: كسى را كه والاترين بهره را در اسلام دارد (يعنى عثمان) .
اگر گفته شود: ممكن است عثمان به پيشوايى شايسته تر باشد، ولى على عليه السلام از او افضل باشد، در جواب گفته مى شود: اولاً ممكن نيست كسى از اماميه چنين سؤالى مطرح كند، زيرا نزد آنان فرد افضل به امامت شايسته تر است، و اين قول جمهور اهل سنت است. در اينجا دو مقام وجود دارد: نخست اينكه گفته شود: افضل به امامت شايسته تر است، ولى به ولايت گماردن مفضول نيز مطلقاً يا به سبب حاجتى جايز است. يا اينكه گفته شود: اين گونه نيست كه هر كس نزد خدا افضل باشد براى امامت شايسته تر باشد.
اما هر دو احتمال منتفى است: احتمال اول از آن رو منتفى است كه حاجت به گماردن مفضول در استحقاق منتفى است، زيرا مسلمانان بر گماردن على عليه السلام قادر بودند و هرگز كسى وجود نداشت كه در اين باره منازعه كند. همچنين براى بيعت به تشويق كردن و هراساندن نيازى نبود، و عثمان نيز در آن زمان شوكتى نداشت كه سبب ترس ديگران شود، بلكه توانايى بر گماردن هر دو يكسان بود.
بنابراين، نمى توان گفت كه تنها به ولايت گماردن مفضول ممكن بود، زيرا در صورتى كه آنان قدرت بر گماردن هر كسى را داشتند و در امور امت تصرّف مى كردند نه در امور شخصى خود، روا نبود كه مصلحت امت در گماردن فاضل به ولايت را ناديده بگيرند. چرا كه وكيل و كسى كه نماينده كسى براى تصرف در امور او است نمى تواند در حالى كه بر تحصيل مصلحت قادر است از آنچه براى موكّلش شايسته تر است عدول كند، چه رسد به حالتى كه قدرت او در گزينش هر دو امر يكسان باشد.
احتمال دوم نيز به اين دليل منتفى است كه رسولخدا صلى الله عليه وآله افضل مردم بود و هر كس به او شبيه تر باشد از كسى كه چنين نيست افضل است. از سوى ديگر، خلافت جانشينى نبوت است نه پادشاهى. پس هر كس جانشين پيامبر صلى الله عليه وآله شود و در جاى وى بنشيند شبيه ترين فرد به او است، و هر كس شبيه ترين فرد به پيامبر صلى الله عليه وآله باشد افضل خواهد بود. پس هر كس جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله شود از ديگران به پيامبر صلى الله عليه وآله شبيه تر است، و هر كس به پيامبرصلى الله عليه وآله شبيه تر باشد از ديگران افضل است. نتيجه اينكه كسى كه جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله مى شود افضل از ديگران است. [۸۲]
حسن بن محمد طيبى در شرح حديث «براى قومى كه ابوبكر در ميان آنهاست شايسته نيست كه ديگرى پيشنماز گردد» مى گويد: اين دليل برترى ابوبكر بر همه صحابه است. و چون اين ثابت شد خلافت او نيز ثابت مى گردد، زيرا خلافت مفضول با وجود فاضل درست نيست الكاشف (شرح المشكاة، مخطوط) .
على بن سلطان هروى قارى گويد: شايسته ترين مطلبى كه در مقام تحقيق مى توان به آن بر افضليت ابوبكر استدلال كرد، اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در مدت بيمارى اش ابوبكر را براى پيشنمازى مردم در روزها و شبها برگزيد. از همين رو است كه صحابه بزرگ مى گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله ابوبكر را براى امر دين ما برگزيد و پسنديد، آيا ما او را براى امر دنيايمان برنگزينيم و نپسنديم؟ دليل ديگر اجماع جمهور صحابه است بر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در پايان امرش، ابوبكر را براى خلافت و پيروى ديگران نصب كرد.
در «الخلاصة» آمده است: اگر دو تن در فقه و صلاح يكسان باشند ولى قرائت يكى از ديگرى بهتر باشد و اهل مسجد ديگرى را براى پيش نمازى مقدّم بدارند، بد كرده اند. همچنين است اگر كسى را كه شايستگى قضاوت دارد، ولى ديگرى از او افضل است براى قضاوت برگزينند. درباره والى نيز چنين است. اما در مورد خليفه، جايز نيست كسى را به خلافت بگمارند مگر آنكه او افضل آنان باشد. و اين تنها در خلفاء جارى است، و اجماع امت بر اين است. [۸۳]
شاه ولىاللَّه دهلوى هم بر لزوم افضليت خليفه تصريح كرده و كتاب «قرّة العينين فى تفضيل الشيخين» را نيز در همين راستا تأليف كرده است.
دلالت حديث بر امامت از وجهى ديگر
حارث بن نعمان فِهرى از پذيرش اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام«مَولى» باشد خوددارى كرد، تا آنجا كه در قرآن آمده كه بر خود نفرين نمود و گفت: «خدايا، اگر اين سخن حق و از سوى تو است سنگى از آسمان بر من فرود آور» . اين نشان مى دهد كه مفهوم سخن نبوى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، امر بزرگ و منصب سترگى است كه كسى هرگز به آن دست نيافته بوده است. و اگر مراد از مَولى «ناصر» و «محبّ» يا معناى ديگرى مى بود، پذيرش آن بر حارث گران نمى آمد و تسليم و اذعان به آن براى او دشوار نمى گشت.
ابنتيميه آن را تكذيب كرده است!
حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان فِهرى و انكار او نسبت به حديث غدير از روشن ترين ادلّه و براهينِ دلالت حديث غدير به امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است. از اين رو، ابن تيميه در پاسخ به اين حديث چاره اى جز تكذيب نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مى كند. ما نخست سخن ابن تيميه را مى آوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مى كنيم:
شبهه ابن تيميه
ابن تيميه مى گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى كند:
زيرا در آن آمده كه وقتى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله در كنار بركه اى كه خم ناميده مى شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده اش سوار شد و به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله كه در ابطح بود رفت.
سپس نزد پيامبر صلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پيامبر صلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبر صلى الله عليه وآله به او پاسخ مى دهد: اين امرى از سوى خداست.
در پى پاسخ پيامبر صلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى گرداند و به سوى مركبش مى رود و مى گويد: خدايا، اگر آنچه محمد مى گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناك بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : «خواهنده اى عذاب واقع شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده اى از آن نيست» .
به اين دروغ گويان گفته مى شود: مردم اجماع كرده اند كه آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى الحجه بوده و پيامبر صلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع الاول درگذشته است.
ولى در اين حديث آمده كه پيامبر صلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
ديگر اينكه سوره معارج به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟
ديگر اينكه آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ» [۸۴]. : و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است، - كه در اين حديث از زبان حارث بن نعمان نقل شده - در سوره انفال است كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ها پيش از غدير خم نازل شده است.
همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبر صلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است: «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ» [۸۵]. : و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود... ، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ» [۸۶]. : و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته اند.
ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» [۸۷].: و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى خواهند خدا عذاب كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.
بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى بود. براى نقل چنان آيه اى همت ها و انگيزه هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى كردند. اما وقتى كه هيچ يك از مصنفان كتاب هاى علمى؛ مانند كتاب هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اينها آن را روايت نكرده اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى شود كه دروغ و باطل است.
ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده (منكر حديث غدير) به مبانى پنج گانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام هايى است كه طُرُقيّه [۸۸]ذكر مى كنند. [۸۹]
پاسخ به شبهه ابن تيميه
شبهه ابن تيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:
حديث در تفسير ثعلبى آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مى كند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش «الكشف و البيان» نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل سنت دليل اين ادعاست.
افزون بر اين، ثعلبى - كه نزد اهل سنت ثقه و امين است - در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه مى توان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديك به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديك به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است. وى مى نويسد:
اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم. سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مى كند، كتابش را از بعضى از ويژگى هايى كه آنها را مى شمارم بى بهره نگذارد: استنباط امر مغفول عنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگىهايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كرده ام توفيق دهنده است.[۹۰]
سفيان بن عُيَينه (ت ۱۰۷ - م ۱۹۸ ق) از راويان اين حديث است: سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد - كه راوى اين حديث است - نزد اهل سنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى [۹۱].: وى را به شدت توثيق كرده و ستوده اند. اعمش، ثورى، مسعر، ابنجريج، شعبه، همام، وكيع، ابن مبارك، ابن مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن وهب، احمد بن حنبل، ابن مدينى، ابن مَعين، ابن راهَوَيه، حُمَيدى و امامان بى شمار ديگر از او روايت كرده اند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابن عُيَينه روايت كرده است. شمار احاديث سفيان به هفت هزار مى رسد. ابن وهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستوده اند.
اين حديث در «وسيلة المآل» آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب «وسيلة المآل» از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مى كند، زيرا - چنانچه خواهد آمد - مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانسته اند.
بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتاب هايشان آورده اند نيز به اين امر تصريح كرده اند؛ كسانى مانند: سَمهودى در «جواهر العِقدَين» ، سبط بن جوزى در «تذكرة الخواص» ، زرندى در «نظم درر السمطين» و شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ» .
سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است: دهلوى در باب چهارم از كتابش «تحفه» نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است.
بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهل سنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفته اند. به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتاب هايشان از طرق اهل تسنن نقل كرده اند، نه از طريق مخالفانشان. رشيدالدين دهلوى در اين مطلب با استادش دهلوى (صاحب تحفه) موافقت و به آن تصريح كرده است.
تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين سوره معارج درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدير خم معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى ابن تيميه بر بطلان و كذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابن تيميه را به اختصار پاسخ مى دهيم:
مراد از ابطح فقط مكه نيست: ابن تيميه گفته كه ماجراى حارث را در ابطح نقل كرده اند و ابطح در مكه است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبر صلى الله عليه وآله از حجةالوداع بوده است. پس حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
اين گفتار كسى است كه معناى «ابطح» را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمى شود. اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهل سنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمى باشد. از جمله:
جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، ابناثير، سيوطى، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى[۹۲] : ابطح برگرفته از «بَطْح» به معناى «بسط» است، به محل گسترده اى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزه هاى خرد باشد. جمع آن «اباطح» است و «بِطاح» بر غير قياس. همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابن فارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آورده اند همين معنى را گفته اند.
همچنين «ابطح» در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم - كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است - آمده است:
يدهدون الرؤوس كما تدهدى حزاورة بأبطحها الكرينا
شارح معلّقات سبع در شرح اين بيت گويد: «حَزْوَر» پسربچه نيرومند است و جمع آن «حَزاوِرَة» است. شاعر مى گويد: آنان سرهاى هماوردان خود را مى غلطانند، چنانكه پسران نيرومند توپ ها را در «مكان پست» مى غلطانند.
نيز او در شرح بيت زير مى نويسد:
و قد علم القبائل من معد إذا قبب بأبطحها بنينا
شاعر مى گويد: قبائل مَعَد دانسته اند كه آنگاه قُبّه هاى خود را در مكان «ابطح» بنا كنند. قُبَب و قِباب جمع قُبّه (گنبد) است. [۹۳]
همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر «حَيْصَ بَيْصَ» در حكايتى است كه ابن خَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است: شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن - كه از ثقات اهل سنت بود - گويد: در خواب على بن ابى طالب عليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ (كربلا) با پسرت حسين عليه السلام چه كردند؟! فرمود: آيا اشعار ابن صيفى را در اين باره نشنيده اى؟ گفتم: نه. فرمود: آنها را از او بشنو. من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سرودهام. سپس آن اشعار را براى من بخواند:
مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً
فَلَمّا مَلَكتُم سالَ بِالدَمِ أبطَحُ
وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأُسارى وَ طالَما
غَدَونا عَلَى الأسرى نَعفُو وَ نَصفَحُ
فَحَسبُكُم هذا التَفاوُتُ بَينَنا
وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ
(ما بر مكه) چيره گشتيم و (از شما گذشتيم كه) گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد. شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مى گذريم. شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.
بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهاب الدين و معروف به حَيصَ بَيصَ (م ۵۷۴ ق) ، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است. ابن خَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب «الذيل» وى را ستوده است. [۹۴]. همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطب الدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آورده اند. [۹۵]
پس روشن شد كه «ابطح» اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزه هاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه نيست. از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابن تيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّه هاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.
پاسخ ديگر به شبهه ابن تيميه در مورد ابطح «بطحاءِ مدينه» است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مى شده است. نورالدين سَمهودى در كتاب «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى صلى الله عليه وآله» در يادكرد بقعه ها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوه هاى مدينه مى نويسد: «بطحاء» جانب بزرگ كوه شامى و كوه هاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مى شود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مى انجامد. [۹۶] از اين سخن دانسته مى شود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مى شده است.
نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يك معنى است. اين مطلب از كلام ابن حاجب در مبحث جمع نيز روشن مى شود. وى مى نويسد: صفت مانند «عَطْشى» كه جمع آن «عِطاش» است، و مانند «حَرمى» كه بر «حَرامى» جمع بسته مى شود، و مانند «بطحاء» كه جمع آن «بِطاح» است. جاربردى در شرح كلام ابن حاجب مى گويد: «بطحاء» ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزه هاى خرد هست. مثلاً گفته مى شود: «بطحاءِ مكه» .[۹۷]
همچنين سيوطى در شرح بيت زير از فرزدق مى نويسد:
تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها
لنا و الجبال الراسيات القوارع
«بطحاء» جاى وسيع را گويند. مراد شاعر از اين واژه در اينجا مكه است. [۹۸]
تمام اينها نشان مى دهند كه مانعى نيست كه به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.
سَمهودى نيز پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معنى و مراد از «عقيق» مى گويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّه هاى عقيق را «نقيع» گويند. دامنه هاى عقيق از جانب (كوه هاى) قُدْس (در مدينه) و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مى گردد كه به آن «بطاويح» گفته مى شود. آب اين دره ها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مى ريزد.[۹۹]
افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام «ابطح» ، كه حسين بن معين ميبدى در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنين عليه السلام به آن تصريح كرده است:
يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ
فَقُلتُ أنَا ابنُ أبى طالِبِ
أنَا ابنُ المُبَجَّلِ بِالأبطَحَينِ
وَ بِالبَيتِ مِن سَلَفى غالِبِ
فَلا تَحسَبَنّى أخافُ الوَليدَ
وَ لا أنَّنى مِنهُ بِالهائِبِ
وليد مرا به كار مهمى تهديد مى كرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و «غالب» از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مى ترسم يا اينكه از او در هراسم [۱۰۰]
مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد: ابن تيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مى توان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟ اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود اين سوره دو بار نازل شده است؛ يک بار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير. دانشمندان اهل سنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كرده اند.
جلال الدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شده اند مى گويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كرده اند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شده اند. در اين باره به كلام ابن حصار و زَركَشى در «البرهان» استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است. اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيه اى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعه اى بوده است.
نمونه اى از اين آيات است: آيات پايانى سوره نحل و آيات آغازين سوره روم و يا آيه «ما كانَ لِلنَبىِّ وَ الَذينَ آمَنُوا» [۱۰۱] و نيز آيه روح[۱۰۲] و آيه «أقِمِ الصَلاةَ طَرَفَىِ النَهارِ» [۱۰۳] و اينكه سوره هاى اسراء و هود مكّى اند، ولى سبب نزول اين دو آيه نشان مى دهد كه در مدينه نازل شده اند. حال آنكه اشكالى وجود ندارد، زيرا دوبار نازل شده اند. همچنين درباره سبب نزول سوره اخلاص نيز آمده كه در مكه و در پاسخ به مشركان، و نيز در مدينه در جواب اهل كتاب نازل شده است.
همچنين گاهى اختلاف قرائت در قرآن را از اين نوع دانسته اند. حديثى كه مسلم از اُبَىّ نقل كرده دالّ بر اين مطلب است؛ اُبَىّ از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت كرده است: پروردگارم به من وحى كرد كه قرآن را به يك حرف (گونه) بخوانم.
من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. خداوند به من پاسخ داد كه به دو حرف بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. او نيز به من فرمود كه قرآن را بر هفت حرف بخوانم. اين حديث دلالت مى كند كه قرائات نه در وهله نخست، بلكه يكى پس از ديگرى نازل شده اند.
سخاوى در «جمال القرّاء» پس از نقل اين قول كه سوره فاتحه دوبار نازل شده گويد: اگر گفته شود كه فايده نزول آن در بار دوم چيست؟ خواهم گفت: ممكن است كه بار نخست بر يك حرف و بار دوم به بقيه وجوه نازل شده باشد. «مَلِك» و «مالِك» و «السراط» و «الصراط» و مواردى از اين دست، مثال اين مطلب اند.
تنبيه: بعضى منكر اين هستند كه آيه اى از قرآن كريم چند بار نازل شده باشد. مثل كتاب «الكفيل بمعانى التنزيل» . در اين كتاب دليل آورده كه اين تحصيل حاصل است و فايده اى در آن نيست. اما اين سخن به سبب فوايدى كه براى نزول مكرر ذكر شد باطل است.
دليل ديگر او اين است كه لازمه قول به تكرار نزول آن است كه هر آنچه در مكه نازل شده بار ديگر در مدينه نازل شده باشد، زيرا جبرئيل در هر سال قرآن را بر پيامبر صلى الله عليه وآله عرضه مى كرد.
پاسخ اين است كه ملازمه اى در كار نيست. دليل ديگر وى اين است كه معناى انزال تنها اين است كه جبرئيل بر رسولخدا صلى الله عليه وآله نازل مى شد و آيه اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود بر او مى خواند. پاسخ اين است كه شرط «آيه اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود» لزومى ندارد. [۱۰۴]
عدم نزول آيه مذكور در بدر: ابن تيميه درباره آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...» گفته كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ها پيش از غدير خم نازل شده است. مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل نازل شده است.
اين نشان مى دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته اند. سخن ابن تيميه عجيب است، زيرا در حديث سفيان بن عُيَينه نزول آيه مذكور در واقعه غدير خم سخنى به ميان نيامده است!
آيه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم...» عذاب را به طور مطلق نفى نمى كند: ابن تيميه در ادامه گفته بود كه دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...» خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ» [۱۰۵] : و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى خواهند خدا عذاب كننده آنها نخواهد بود.
پاسخ او اين است كه اين آيه شريفه عذاب كافران را به طور مطلق نفى نمى كند، و به تصريح قرآن و روايات در دوران نبوى كافران گرفتار عذاب شده اند. خداى تعالى دقيقاً پس از همين آيه فرموده است: «وَ ما لَهُم ألاّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُم يَصُدُّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ... . وَ ما كانَ صَلاتُهُم عِندَ البَيتِ إلاّ مُكاءاً وَ تَصدِيَةً فَذُوقُوا العَذابَ بِما كُنتُم تَكفُرُونَ» [۱۰۶] : «چرا خدا آنان را عذاب نكند حال آنكه آنان مردم را از مسجدالحرام باز مى دارند... . نماز آنها نزد خانه خدا جز سوت كشيدن و كف زدند نبود پس عذاب را به سبب آنكه كفر مى ورزيديد بچشيد» .
بنابراين، اگر آيه مورد بحث به نفى عذاب به طور مطلق دلالت مى كرد، بين آن و بين اين آيات متصل به آن تناقض پيش مى آمد.
از همين رو فخر رازى گفته است: بدان كه خداى تعالى در آيه نخست فرمود كه ما دام كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ميان آنهاست عذابشان نمى كند، و در اين آيه فرمود كه عذابشان مى كند. معناى آيه اين است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله از ميان آنها خارج شود عذابشان مى كند. مفسّران درباره اين عذاب اختلاف كرده اند؛ بعضى گفته اند كه اين عذاب موعود در روز بدر دامن ايشان را گرفت، و نيز گفته شده كه زمان وقوع عذاب روز فتح مكه بوده است. [۱۰۷]
تمثيل ماجراى عذاب حارث به ماجراى اصحاب فيل باطل است: ابن تيميه مى گويد: اگر آنچه در اين حديث (درباره عذاب شدن حارث) آمده آيه بود، از جنس آيه اصحاب فيل مى بود. براى نقل چنان آيه اى انگيزه هاى بسيارى وجود دارد، و دست كم گروهى از دانشمندان آن را نقل مى كردند.
پاسخ: اين قياس ناروايى است؛ چگونه فرود آمدن عذاب بر يك تن با عذاب شدن گروهى پرشمار كه براى ويران كردن و از ميان بردن خادمان و اطرافيان كعبه آمده بوده اند مقايسه مى شود؟! عذاب شدن اين گروه پرشمار رويدادى است كه انگيزه هاى بسيارى در نقل آن هست، ولى واقعه فرود آمدن عذاب بر يك تن چنين نيست و انگيزه هاى بسيارى در نقل آن وجود ندارد.
اگر چنين نباشد، همه معجزات نبوى كه به تواتر براى ما نقل نشده باطل مى گردد! افزون بر اين، انگيزه ها در پنهان كردن سرگذشت حارث بن نعمان (به سبب تعصّبات مذهبى) بسيار بوده است، بر خلاف ماجراى اصحاب فيل.
بطلان ادعاى دلالت حديث به اسلام حارث: ابن تيميّه مى گويد: در اين حديث آمده كه آن گوينده (حارث بن نعمان) به مبانى پن جگانه اسلام ايمان داشته و از اين رو مسلمان بوده، زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته ايم. و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ يك از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
پاسخ: اولاً اين حديث چنانكه متضمّن پذيرش مبانى يادشده از سوى حارث است، همچنين متضمّن كفر و ارتداد او است، چرا كه در آن آمده كه حارث گفت: خدايا اگر آنچه محمد مى گويد، درست است... . ثانياً اگر بپذيريم كه گوينده مسلمان بوده، ادعاى علم ضرورى به اينكه هيچ مسلمانى در عهد پيامبر صلى الله عليه وآله به چنين عذابى گرفتار نيامده چه دليلى دارد؟
حارث بن نعمان از صحابه است: ابن تيميه گفتارش را با اين سخن به پايان برده كه: اين مرد در ميان صحابه شناخته شده نيست، بلكه نام حارث از اسامى است كه طُرُقيّه آنها را به كار مى برند.
پاسخ: اولاً بطلان اين سخن، گفتار شخص ابن تيميه است كه گفته بود: گوينده به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و از اين رو مسلمان بوده است. بنابراين گوينده نزد ابن تيميه از صحابه مسلمان بوده است.
ثانياً اينكه پيشتر گفتيم كه اين حديث به ارتداد و كفر حارث دلالت مى كند و او به اين سبب از شمار صحابه بيرون مى رود، زيرا يكى از شروط صحابى بودن مسلمان مردن است، و البته هر كس از اسلام بيرون رود صحابى به شمار نمى رود و نويسندگان هرگز نام او را در ميان صحابه نمى آورند.
ثالثاً اگر هم با ابن تيميه همراه شويم و بگوييم كه حارث به سبب آنچه بر زبان آورده از اسلام و از شمار صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله خارج نشده، چه دليلى وجود دارد كه نويسندگان نام همه صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله را در كتاب هايشان آورده باشند و نام صحابيان در آنچه نويسندگان در كتاب هايشان آورده اند منحصر باشد؟ نويسندگانى كه شرح حال صحابه را نوشته اند، تصريح كرده اند كه نتوانسته اند حتى به يك دهم اسامى صحابه دست يابند.
در اين باره ابن حجر عسقلانى در خطبه كتابش «الإصابة» ، پس از بيان اهميت علم حديث و كتب آن و نيز لزوم علم رجال و اشاره به كتاب هاى «أُسد الغابة» از ابن اثير و نيز حافظ ذهبى و كتابش، به سخن ذهبى از قول ابوزُرعه اشاره كرده كه پس از پيامبر صلى الله عليه وآله صد هزار مرد و زن بودند كه حضرتش را ديدند و سخنشش را شنيدند.
ابن فتحون نيز در ذيل «الاستيعاب» پس از اين كلام گويد كه ابوزُرعه اين سخن را در پاسخ كسى گفته كه او را تنها از شمار راويان پرسيده بود. پس شمار غير راويان چه اندازه خواهد بود؟ با اين همه، همه نام هاى مذكور در «الاستيعاب» - يعنى كسانى كه نام يا كنيه آنان يا هم نام و هم كنيه آنان در اين كتاب آمده - سه هزار و پانصد تن هستند! ابن فتحون افزوده كه كار ابن عبدالبَرّ را در «الاستيعاب» موافق با شروط وى استدراك كرده است.
همچنين من خود به خط حافظ ذهبى در پشت كتابش «التجريد» خواندم: شايد شمار همه صحابيانى كه نامشان در اين كتاب هست هشت هزار باشد. اگر بيش از اين نباشد كمتر نيست. سپس در جايى ديگر به خطّ او خواندم كه: جميع آنچه در «أُسد الغابَة» هست هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار تن است.
حديثى كه در صحيحين درباره تبوك از كعب بن مالك نقل شده، سخن ابوزُرعه را تأييد مى كند: صحابيان پرشمارند و هيچ ديوانى گنجايش ثبت نام آنها را ندارد. همچنين خطيب به سند صحيح از ثَورى نقل كرده است: هر كس على عليه السلام را بر عثمان مقدّم بدارد دوازده هزار صحابى را - كه پيامبر صلى الله عليه وآله در حال خشنودى از ايشان در گذشت - خوار داشته است.
نَوَوى گفته كه اين شمار صحابيان مربوط به دوازده سال پس از وفات رسولخدا صلى الله عليه وآله است؛ پس از اينكه در دوران خلافت ابوبكر در جريان جنگ هاى رِدَّه و فتوحات شمار بسيارى از آنان مردند و نامشان در جايى ضبط نشد، و پس از آنكه در خلافت عمر در جريان فتوحات و به سبب طاعون فراگير و طاعون [۱۰۸] و به اسباب ديگر عده اى بسيار كه به شماره در نمى آيند از دنيا رفتند.
سبب پنهان كردن نام ها اين است كه بيشتر آنان بيابان نشين بودند كه البته همه در حجةالوداع حضور داشتند.
ماجراى سنگ آسمانى[۱۰۹]
پس از اهانت هايى كه منافقين پس از خطبه غدير نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام داشتند، حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبر صلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: «وقتى قرار شد تو رسول اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته اى»؟! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ام بلكه خداوند معين فرموده است.
حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد، ما را دعوت كردى كه «لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ» را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى داد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا اكنون كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ...» ، آيا واقعاً همه اينها از طرف خدا بود؟
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خدا به من وحى مى شود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مى دهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمى كنم.
حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: «به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين از طرف خداست نه از پيش خودم» ، و اين را سه بار تكرار فرمود.
حارث گفت: تو ما را به حب على بن ابىطالب دستور مى دهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است، و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مى آيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مى كنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مى شوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مى گويى؟
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آرى، از آسمان نازل شده و سپس من ابلاغ كرده ام كه خداوند ما را نورى در زير عرش خلق كرد.
حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟ حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل از آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبداللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و فرق من و على در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست.
آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث، از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابىطالب بر زبان آوردى توبه كن.
حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما (منكرين ولايت) و نشانه اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى گويد دروغ است عذابى بر او نازل كن» .
خداوند فوراً سخن حارث را با آيه ۳۲سوره انفال براى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاد: «وَ اِذْ قالُوا اللَّهُمَّ اِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ اَليمٍ» : «خدايا اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست» . اينجا بود كه غدير وارد مباهله شد، و اين سخن حارث به معناى درخواست پاسخ الهى براى نشان دادن حق و باطل بود، و بايد معجزه اى رخ مى داد تا ثابت شود غدير «هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ» است.
به دنبال آن آيه ۱۱ سوره يونس وحى شد: «وَ لَوْ يَجْعَلُ اللَّهُ لِلنّاسِ الشَّرَ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ اِلَيْهِمْ اَجَلَهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائَنا فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» : «اگر خداوند براى مردم شر را فوراً مى فرستاد - همان گونه كه خير را فوراً مى فرستد - اجل آنان را مقدر مى فرمود. ما رها مى كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحير بمانند» .
آنگاه آيه ۳۳ سوره انفال نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّهُ لَيُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» : «خدا آنان را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى كند در حالى كه استغفار كنند» .
با اين آيه در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله عذابى نازل نمى شد، و در صورتى درخواست حارث عملى مى شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث، يا توبه كن و يا از پيش ما برو! حارث گفت: اى محمد، راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند! حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارك و تعالى است.
حارث گفت: «اگر اين گونه است اعلام مى كنم كه قلبم توبه را نمى پذيرد، ولى از حضور تو مى روم»! آنگاه برخاست و به سرعت به طرف شترش رفت و سوار شد و حركت كرد.
معجزه عظيم پيش چشمان آن جمعيت انبوه كه براى پايان ماجرا گردن كشيده بودند به وقوع پيوست. خاطره اى كه از اصحاب فيل در ذهن ها مانده بود، اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد.
دو عذاب الهى با هم بر حارث نازل شد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصله اى او را مى ديدند. خداوند پرنده اى از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود و آن را بر سر حارث رها كرد. سنگ ريزه از سر او وارد شد و طول قامت او را در نورديد و او را نقش زمين ساخت، در حالى كه پاهايش را بر زمين مى كوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقه اى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.
با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.
در آن لحظات جبرئيل نازل شد و سند قرآنى اين معجزه غدير را با آيات ۱ تا ۳ سوره معارج آورد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِى الْمِعارِجِ» : «درخواست كرد درخواست كننده اى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند بود» .
پيامبر صلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد. آنگاه حضرت آيه ۱۵ سوره ابراهيم را شاهد آورده فرمود: چنانكه خداوند عز و جل مى فرمايد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍ» : «ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد» .
سپس آيه ۲۰۴ سوره شعراء در توبيخ گستاخى حارث و امثال او نازل شد: «اَفَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ» : «آيا به عذاب ما عجله مى كنند»؟
اكنون صد و بيست هزار نفر جنازه بى جان حارث را نظاره گر بودند كه بر اثر انكار غدير به عذاب الهى دچار شده بود. در آن حال پيامبر صلى الله عليه وآله خطاب به جمعيت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود: «خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى بينم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغ هاى بهشت برده مى شوند، در حالى كه چهره هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيده اند» .
حضرت در ادامه سخنانش به آيه ۴۹ سوره اعراف «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا اَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» اشاره كرده فرمود: «ترسى بر آنان نيست و محزون نمى شوند» .
سپس به آيه ۷۲ سوره توبه «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعظيمُ» اشاره كرده فرمود: «آنان با رضايت بزرگ خدا تأييد شده اند و اين رستگارى بزرگ است، تا هنگامى كه در مقام قدس در محضر رب العالمين ساكن شوند» .
آنگاه به آيه ۷۱ سوره زخرف «فيها ما تَشْتَهيهِ الاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَعْيُنُ» اشاره كرده فرمود: «بهشتى كه آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد در آن آماده است، و در آنجا هميشگى خواهند بود» .
بعد از آن به آيه ۲۴ سوره رعد «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ» اشاره كرده فرمود: «ملائكه به آنان مى گويند: سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقبت نيكويى است» .
لازم به تذكر است كه نام «حارث فهرى» در روايات به اسم هاى مختلف آمده است كه احتمالاً بعضى از نامها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد.[۱۱۰]
همچنين مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى / آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» .
نكات ماجراى سنگ آسمانى [۱۱۱]
در همه دستورات الهى كه پيامبر صلى الله عليه وآله ابلاغ فرموده عده اى نپذيرفته اند، و خداوند هم برنامه خاصى براى مقابله با آنان در دنيا نداشته است. تنها در امر ولايت و امامت بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله بود كه هم منكرين آن به صورتى غير عادى اقدام به انكار آن نمودند، و هم خداوند پاسخ دندان شكنى به آنان داد تا براى هميشه روزگار اهميت آن در خاطره ها بماند.
بت پرستان و مشركان و يهوديان و مسيحيان در تمام مواردى كه روى مخالفت با پيامبر صلى الله عليه وآله داشتند به صراحت سخن حضرت را انكار مى كردند و مخالف آن را حق مى دانستند. حتى مسيحيان نجران كه قرار بود با پيامبر صلى الله عليه وآله مباهله كنند ادعا مى كردند كه آنچه حضرت مى فرمايد درست نيست.
در آخرين مرحله كه قرار به مباهله و واگذارى امر به ذات اقدس الهى شد توقف كردند و حاضر شدند جزيه بپردازند ولى مباهله نكنند، و در واقع ترسيدند از اينكه مسئله را به خدا واگذار كنند و خداوند پاسخ دندان شكنى به آنان دهد.
در غدير مسئله به صورت ديگرى جلوه كرد و حارث فهرى صريحاً از خدا درخواست عذاب كرد. در آن لحظات هم گفتار منكر غدير و هم پاسخ خداوند عجيب بود. [۱۱۲]
حارث فهرى به جاى آنكه بگويد: «من غدير را قبول ندارم و اگر سخن من در انكار غدير درست باشد خدا عذاب را بر شما نازل كند» ، عكس اين سخن را بر زبان آورد و در واقع آنچه بايد پيامبر صلى الله عليه وآله مى گفت او براى خود گفت.
حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد درباره ولايت على مى گويد حق است و از جانب توست عذابى بر ما منكرين نازل كن» ! مى بينيم هم حقانيت مطلب و هم از جانب خدا بودن آن بر لسان حارث جارى شده و صريحاً از خدا درخواست عذاب كرده است.
اين اقدام حارث فهرى در حضور همه مردم و كاملاً علنى بود، و به قدرى درخواست عجيبى بود كه خداوند متعال عين گفتار او را در قرآن كريم نقل كرده است: «اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك فأمطِر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم» .
اكنون قاضى اين مباهله خداوند بود كه بايد تكليف مردم را روشن مى كرد، چه آنكه بسيارى از منافقين و صاحبان ايمان ضعيف از مردمِ حاضر در غدير نيز سخنى همچون حارث در دلشان بود، ولى جرأت ابراز آن را نداشتند!
اگر خداوند متعال پاسخ حارث فهرى را نمى داد آنان نيز همراه حارث مى شدند و به اين باور نزديك مى شدند كه غدير ساخته خود پيامبر صلى الله عليه وآله است و به خداوند ارتباطى ندارد.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله باز هم خواست راه توبه را به همه مردم نشان دهد؛ اينكه بازگشت و رو آوردن به صراط مستقيم هيچ وقت دير نيست و آشتى با خدا و اهل بيت عليهم السلام هميشه ممكن است.
همچنين خواست اين نكته را خاطر نشان كند كه بايد از دشمنان غدير فاصله گرفت و از آنان دورى جست. از اين رو به حارث فرمود: «يا از اين گفته ات توبه كن يا از ما فاصله بگير و از پيش ما برو» .
حارث باطن ظلمانى خود را بار ديگر نشان داد و مطلبى را بر زبان آورد كه حرف دل منافقين حاضر در غدير بود. او گفت: «قلبم براى توبه مرا همراهى نمى كند، ولى از نزد تو مى روم» !
معجزه عظيم پيش چشمان آن جمعيت انبوه كه براى پايان ماجرا گردن كشيده بودند، به وقوع پيوست. خاطره اى كه از اصحاب فيل در ذهن ها مانده بود و خداوند قدرت خود را با سنگ ريزه هاى آسمانى نشان داده بود.
اينك با تمام شدن سخن حارث و فاصله گرفتن او از مجلس پيامبر صلى الله عليه وآله تكرار شد. پرنده اى در آسمان ظاهر شد كه سنگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث فرود آورد. آن سنگ طول قامت او را درنورديد و او را نقش زمين ساخت و پيش چشمان مردم دست و پا زد و جان داد.[۱۱۳]
اگر در ماجراى نصاراى نجران كار به مباهله نرسيد تا يد قدرت خداوندى را در پشتيبانى از پيامبرش ببينند، اينك دشمن غدير مباهله را رسمى كرد و خداوند نيز با پاسخ به او، حاضرين غدير و شنوندگان ماجراى غدير تا آخر دنيا را در برابر هر شبهه اى بيمه كرد و در واقع خداوند ارتباط غدير را به ذات اقدس خويش اعلام فرمود.
آنچه مورد تأمل است اينكه: تحليل درباره انگيزه حارث فهرى و مو شكافى سخنانش و كيفيت اعتقادى او در سخنى كه بر زبان آورد، نشان خواهد داد كه او يك نمونه از افرادى با چنين عقيده بود.
حارث فهرى در حقيقت خدا و رسول را قبول داشت و فقط در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مردد بود، مانند بسيارى از آنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام را پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله تنها گذاشتند.
حارث به طور علنى باطن خود را آشكار ساخت و جمله اش به قدرى در رساندن اين مطلب صريح است كه روشن تر از آن نمى توان يافت. اين صراحت در چند جهت جلوه گر است:
جهت اول: او كه مى گويد: خدايا اگر اين مطلب حقى از جانب توست؛ يعنى خدا را قبول دارد كه استدعا از ذات او مى نمايد!
جهت دوم: به پيامبر صلى الله عليه وآله مى گويد: ما تو را قبول داريم در صدق و رسالت، فقط بگو اين مطلب از جانب خداست يا از مطالب شخصى خودت مى باشد.
جهت سوم: پس از آنكه حضرت اين جهت را براى او تبيين مى كند او در مقابل صداقت پيامبرصلى الله عليه وآله تشكيك نمى كند، بلكه به صراحت مى گويد: خدايا اگر واقعاً چنين است من تحمل ندارم و حاضرم بميرم و اين منظره را نبينم و زير اين بار نروم.
اينها چيزى بود كه در دل بسيارى وجود داشت! لذا مى بينم خداوند صريحاً حكم به كفر چنين كسى كرده كه بگويد: «خدايا» و بعد دعا كند كه اگر اين مطلب حق و از جانب توست بر ما عذاب بفرست، آنجا كه مى فرمايد: «للكافرين ليس له دافع، من اللَّه ذى المعارج» : «براى كافرين دفع كننده اى از عذاب خداوندى وجود ندارد...» .
مهم تر اينكه خدا عذاب چنين كسى را سريع فرستاد تا شدت غضبش بر منكرين ولايت على بن ابى طالب عليه السلام بر همه معلوم شود. [۱۱۴]
همچنين مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهرى / آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» .
پانویس
- ↑ معارج / ۱ -۳. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۷-۴۱۳ .
- ↑ زخرف / ۶۱ - ۵۷ .
- ↑ انفال / ۳۳ - ۳۲
- ↑ يونس / ۱۱
- ↑ شعراء / ۲۰۴ - ۲۰۱
- ↑ ابراهيم عليه السلام / ۱۷ - ۱۵
- ↑ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجبالدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹ - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶ - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳ - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۶ ۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۲ - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰.
- ↑ زخرف:۵۷-۶۱.
- ↑ انفال / ۳۲
- ↑ یونس / ۱۱
- ↑ انفال / ۳۳
- ↑ معارج / ۱ - ۳
- ↑ حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵
- ↑ حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۷
- ↑ رعد / ۲۴
- ↑ زخرف / ۵۷
- ↑ انفال / ۳۲
- ↑ یونس / ۱۱
- ↑ انفال / ۳۳
- ↑ معارج / ۱
- ↑ حضرت ابراهیم علیه السلام / ۱۵
- ↑ شعرا / ۲۰۴
- ↑ كتاب سليم: ص ۳۵۶.
- ↑ لهوف: ص ۱۰۵
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۵۵ - ۲۷۶
- ↑ (یک اصطلاح جاهلی)جمهرة الأمثال، ج ۲، ص ۲۵۳
- ↑ الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۴۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴
- ↑ فيل / ۴ - ۳
- ↑ الفضائل (شاذان) : ص ۸۴ . حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مجمع النورين: ص ۱۹۳.
- ↑ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۰ ح ۱۸۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱ ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۶ ۸۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۶ ح ۵ ، ص ۳۲۲ ح ۲۰
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۵ ح ۴، ص ۳۱۹ ح ۱۴.
- ↑ كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۱۹ - ۱۱۶
- ↑ نجم / ۳
- ↑ چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. اسرار غدير: ص ۸۲ ۶۰ . واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۹ ۱۴۸. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۳۴ - ۲۹
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
- ↑ غدير در قرآن: ج ۲ ص ۱۶۸ - ۱۶۳
- ↑ اعراف / ۴۹
- ↑ توبه / ۷۲
- ↑ رعد / ۲۴ - ۲۳
- ↑ زخرف / ۷۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳. همچنين مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۹
- ↑ نوائب الدهور: ج ۳ ص ۱۵۸.
- ↑ مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۴۸.
- ↑ نوائب الدهور: ج ۳ ص ۱۵۸.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۸۱ - ۷۹ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۸۸ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
- ↑ انفال / ۳۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰.
- ↑ مناقب آل ابى طالب: ج ۱ ص ۵۳۸
- ↑ انفال / ۳۳
- ↑ معارج / ۳ - ۱
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰ و ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ص ۱۹۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۱ ص ۵۳۸ .
- ↑ تجلى ولايت در غدير (بطحائى) : ص ۱۲۳ - ۱۲۰.
- ↑ حضرت ابراهيم عليه السلام / ۳۶
- ↑ قصص / ۷۶
- ↑ قصص / ۸۱
- ↑ هود / ۴۶
- ↑ تفسير صافى: ج ۲ ص ۴۵۰
- ↑ مسد / ۱
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۸۲
- ↑ ۷۰٫۰ ۷۰٫۱ اعراف / ۱۵ - ۱۲
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۵۲۱ - ۴۹۱
- ↑ معارج / ۲ - ۱
- ↑ الكشف و البيان: ج ۱۰ ص ۳۵.
- ↑ تفسير قرطبى: ج ۱۳ ص ۲۵۰ و ج ۱۴ ص ۱۸۱ ۱۸۰. تهذيب الاسماء و اللّغات: ج ۱ ص ۹۶. حياة الحيوان: «كلب» . انسان العيون: ج ۱ ص ۹۹. تاريخ الخميس: ج ۱ ص ۳. مفتاح النجا (مخطوط) . وسيلة المآل (مخطوط) .
- ↑ اسد الغابة: ج ۱ ص ۸
- ↑ تفسیر شاهی ذيل آيه ۹ از سوره توبه. ذخيرة المآل (مخطوط).
- ↑ معارج الوصول (مخطوط) . نظم درر السمطين: ص ۹۳. ابنحجر عسقلانى و ابن صبّاغ مالكى و شِهاب الدين احمد و كاتب چَلَبى و ديارِبَكرى و سَمهودى۲ الدرر الكامنة: ج ۴ ص ۲۹۵. الفصول المهمّة: ص ۲۱. توضيح الدلائل(مخطوط) . كشف الظنون: ج ۱ ص ۷۴۷ (به اسم درر السمطين) و ج ۱ ص ۲۵۰. جواهر العقدين (مخطوط) . : وى را توثيق كرده و ستودهاند. «درر السمطين فى مناقب السبطين عليهما السلام» و «بغية المرتاح» و «الإعلام» از آثار او است. حافظ شمس الدين جَزَرى دمشقى نيز در «فهرست مشايخ جنيد بليانى» او را ستوده است.
- ↑ هداية السعداء: جلوه دوم از هدايت هشتم. شِهاب الدين دولت آبادى از دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل سنت است. غلامعلى آزاد و عبدالحق دهلوى و كاتب چَلَبى و ولى اللَّه دهلوى و رشيدالدين دهلوى سبحة المرجان فى آثار هندوستان: ص ۳۹. اخبار الاخيار: ص ۱۷۳. كشف الظنون(چلپى) . المقدمة السنيّة فى الانتصار للفرقة السنيّة (دهلوى) . : وى را توثيق كرده و ستوده اند. وى نزد قاضى عبدالمقتدر دهلوى و مولانا خواجكى دهلوى درس آموخت. قاضى عبدالمقتدر نيز او و تأليفاتش را ستوده كه از جمله «الإرشاد فى النحو» است.
- ↑ الصراط السوى فى مناقب آل النبى عليهم السلام (مخطوط)
- ↑ السيرة الحلبيّة: ج ۳ ص ۳۳۷.
- ↑ نور الابصار: ص ۷۸.
- ↑ منهاج السنة: ج ۴ ص ۲۰۳ ۲۰۲.
- ↑ شرح الفقه الاكبر: ص ۱۱۴ ۱۱۳.
- ↑ انفال / ۳۲
- ↑ بقره / ۳۰
- ↑ آل عمران / ۱۲۱
- ↑ انفال / ۳۳
- ↑ ظاهراً مراد از «طُرُقيّه» ، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم) .
- ↑ منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳.
- ↑ الكشف و البيان: ج ۱ ص ۷۵ ۷۴.
- ↑ تهذيب الاسماء و اللغات: ج ۱ ص ۲۲۴. تذكرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲۶۲. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۱۹۸. الكاشف: ج ۱ ص ۳۷۹. مرآة الجنان: حوادث سال ۱۸۹
- ↑ الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: »بطح« . القاموس المحيط / «بطح» . النِهاية: «بطح» . النثير فى مختصر النِهاية لابنالاثير: «بطح» . مجمع البحار: «بطحم . شرح ديوان ابنفارض (بورينى) : ج ۲ ص ۴۱ ۲۲.شرح ديوان ابنفارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص ۱۸۸.
- ↑ شرح معلّقات زوزنى: ص ۱۱۴ ، ۱۱۳.
- ↑ وفيات الاعيان: ج ۲ ص ۱۰۸ - ۱۰۶
- ↑ مرآة الجنان: حوادث سال ۵۷۴ . ريحانة الادب: ج ۱ ص ۴۱۵ ۴۱۴. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادى عشر.
- ↑ خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفى صلى الله عليه وآله: ص ۲۴۶.
- ↑ شرح الشافية: ص ۹۱ ۹۰.
- ↑ شرح شواهد مغنى اللَبيب: ج ۱ ص ۱۴.
- ↑ خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى صلى الله عليه وآله: ص ۲۳۶.
- ↑ الفواتح (شرح ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام) : ص ۱۹۷.
- ↑ توبه / ۱۱۳.
- ↑ اسراء / ۸۵ .
- ↑ هود / ۱۱۴.
- ↑ الاتقان فى علوم قرآن: ج ۱ ص ۳۵ ۳۳.
- ↑ انفال / ۳۳.
- ↑ انفال / ۳۵ ۳۴.
- ↑ تفسير رازى: ج ۱۵ ص ۱۵۹.
- ↑ عَمَواس عَمَواس يا عِمَواس: محلّه اى در فلسطين، نزديك بيت المَقدِس. معجم البلدان: ج ۴ ص ۱۵۷.
- ↑ چهارده قرن با غدير: ص ۲۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۵۳. اسرار غدير: ص ۶۰ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
- ↑ ژرفاى غدير: ص ۸۲ - ۷۹ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹ ۵۷ ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۲۰.
- ↑ مناقب آل ابى طالب (ابن شهرآشوب) : ج ۱ ص ۵۳۸ .