انتصاب: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «== امامت و انتصابِ خداوند<ref>سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۵۷-۱۷۰. غدير در قرآن: ج ۱...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
«به نام خداوند بخشنده مهربان، الف لام ميم، آيا مردم گمان كرده اند كه رها مى شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم، بدون آنكه امتحان شوند؟ ما كسانى را كه قبل از آنان بودند امتحان كرديم، زيرا خدا بايد بداند كسانى را كه راست مى گويند و كسانى را كه دروغ مى گويند. كسانى كه كارهاى زشت را انجام مى دهند گمان كرده اند كه از دست ما فرار مى كنند (و دست ما به آنان نمى رسد). چه بد حكم مى كنند». | «به نام خداوند بخشنده مهربان، الف لام ميم، آيا مردم گمان كرده اند كه رها مى شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم، بدون آنكه امتحان شوند؟ ما كسانى را كه قبل از آنان بودند امتحان كرديم، زيرا خدا بايد بداند كسانى را كه راست مى گويند و كسانى را كه دروغ مى گويند. كسانى كه كارهاى زشت را انجام مى دهند گمان كرده اند كه از دست ما فرار مى كنند (و دست ما به آنان نمى رسد). چه بد حكم مى كنند». | ||
پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اى جبرئيل، اين فتنه كدام است؟ جبرئيل گفت: اى محمد، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: من قبل از تو پيامبرى نفرستادم مگر آنكه هنگام سر آمدن روزگارش به او امر كرده ام كسى را بر امتش خليفه قرار دهد كه قائم مقام او باشد و سنت و احكامش را براى آنان احيا كند. كسانى كه مطيع خدا باشند در آنچه پيامبر به آنان امر مى كند صادقين و راستگويانند، و كسانى كه مخالف امر او (و بر ضد او) باشند كاذبين و دروغگويانند. | |||
اى محمد، بازگشت تو به سوى پروردگارت و بهشتش | اى محمد، بازگشت تو به سوى پروردگارت و بهشتش نزديک شده است. خداوند به تو دستور مىدهد براى امتت بعد از خود على بن ابى طالب را منصوب نمايى و سفارشات خود را به او نمايى، كه اوست خليفه اى كه امور رعيت و امت تو را بر عهده مى گيرد، چه او را اطاعت كنند و چه عصيان نمايند؛ كه به زودى عصيان خواهند كرد و اين همان فتنه اى است كه آيات را درباره آن برايت تلاوت كردم. خداوند عز و جل به تو دستور مى دهد كه به او بياموزى همه آنچه به تو تعليم داده و به او سفارش كنى كه حفظ كند همه آنچه خدا در حفظ تو قرار داده و به عنوان امانت به تو سپرده است، كه اوست امين و مورد اعتماد. | ||
اى محمد، من تو را از ميان بندگانم به پيامبرى برگزيدم و على را به جانشينى تو انتخاب كردم.<ref>بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶،۹۵ و ج ۴۰ ص ۲۱۶. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲-۱۳۵. كشف اليقين: ص ۱۳۷.</ref> | |||
نسخهٔ ۶ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۴۲
امامت و انتصابِ خداوند[۱]
در مرحله سوم از خطبه غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله وارد اعلان عمومى شد و امامت على عليه السلام و وجوب اطاعت از او و انتصابى بودن امامت را مطرح كرد. عموميت خطاب را نيز بيان كرد و گستره آن را به دقت نشان داد.
ابتدا با اقتباس از آيه ۱۰۰ سوره توبه، مهاجرين و انصار و تابعین را داخل اين عموم اعلان كرده فرمود:
«وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ اِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الاَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِاِحْسانٍ»، و سپس بقيه اين عموم را با ذكر روستايى و شهرى، عجمى و عربی، آزاد و بنده، صغير و كبير، سیاه و سفید بيان كرد، و با يک كلمه همه اين گروه ها را يک جا ذكر كرده فرمود: «وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ ...». در اينجا از وجوب اطاعت على عليه السلام نتيجه گيرى كرد كه حكم او نافذ است و هر كس با او مخالفت كند ملعون است.
مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللَّهُ، وَ اقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ... .
فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ ذلِكَ فيهِ وَ افْهَمُوهُ، وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ اِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الاَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِاِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَ الْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَ الْعَرَبِىِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلُوكِ وَ الصَّغيرِ وَ الْكَبيرِ، وَ عَلَى الاَبْيَضِ وَ الاَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ اَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ لِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ اَطاعَ لَهُ:
اى مردم، او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است، و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است... .
اى مردم، اين مطلب را درباره او بدانيد و بفهميد، و بدانيد كه خداوند او را براى شما صاحب اختيار و امامى قرار داده كه اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرين و انصار و بر تابعين آنان به نيكى، و بر روستايى و شهرى، و بر عجمى و عربى، و بر آزاد و بنده، و بر بزرگ و كوچك، و بر سفيد و سياه. بر هر يكتا پرستى حكم او اجرا شونده و كلام او مورد عمل و امر او نافذ است. هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كس تابع او باشد و او را تصديق نمايد مورد رحمت الهى است. خداوند او را و هر كس را كه از او بشنود و او را اطاعت كند آمرزيده است.
در ماجراى حارث فهرى در غدير و اعتراض و جسارتهاى او و سنگ آسمانى، از جمله حارث گفت:
اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!
حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهری.
امر خدا و انتصاب[۲]
فضايل و مقامات اميرالمؤمنين عليه السلام هم بى انتهاست و هم درک آنها مشكل. اما اينكه بالاترين آنها كدام است به قضاوت ما نمى تواند باشد، چرا كه از فكر ما بالاتر است. بايد گوش جان بسپاريم به صداى روحنواز علوى آنگاه كه از او خواستند بالاترين منقبت خود را از لسان پيامبر صلى الله عليه و آله بيان كند. آن حضرت فرمود:
«منصوب كردن آن حضرت مرا در غدير خم، كه به امر خداى تبارك و تعالى ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود».[۳]
انتصاب پس از حجةالوداع[۴]
در مسئله خلافت و امامت آنچه وجه تمايز اصلى بين شيعه و اهل سنت است اينكه شيعه خلافت و امامت را فقط با نصب از جانب خداوند و ابلاغ رسول مى داند، و اهل سنت با انتخاب مردم و اجماع امت.
شيعه براى اثبات مدعاى خود ادله و موارد متعددى دارد، و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله در طول عمر خود بارها به اين حقيقت دينى اشاره كرد. از جمله:
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بالاى ابطح مشرف به مكه بود، جبرئيل نازل شد و با آوردن آيات اول سوره عنكبوت، مقدمات برنامه غدير را آغاز كرد. پيام الهى چنين بود:
اى محمد، بخوان: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الم، اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ، اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، الف لام ميم، آيا مردم گمان كرده اند كه رها مى شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم، بدون آنكه امتحان شوند؟ ما كسانى را كه قبل از آنان بودند امتحان كرديم، زيرا خدا بايد بداند كسانى را كه راست مى گويند و كسانى را كه دروغ مى گويند. كسانى كه كارهاى زشت را انجام مى دهند گمان كرده اند كه از دست ما فرار مى كنند (و دست ما به آنان نمى رسد). چه بد حكم مى كنند».
پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اى جبرئيل، اين فتنه كدام است؟ جبرئيل گفت: اى محمد، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: من قبل از تو پيامبرى نفرستادم مگر آنكه هنگام سر آمدن روزگارش به او امر كرده ام كسى را بر امتش خليفه قرار دهد كه قائم مقام او باشد و سنت و احكامش را براى آنان احيا كند. كسانى كه مطيع خدا باشند در آنچه پيامبر به آنان امر مى كند صادقين و راستگويانند، و كسانى كه مخالف امر او (و بر ضد او) باشند كاذبين و دروغگويانند.
اى محمد، بازگشت تو به سوى پروردگارت و بهشتش نزديک شده است. خداوند به تو دستور مىدهد براى امتت بعد از خود على بن ابى طالب را منصوب نمايى و سفارشات خود را به او نمايى، كه اوست خليفه اى كه امور رعيت و امت تو را بر عهده مى گيرد، چه او را اطاعت كنند و چه عصيان نمايند؛ كه به زودى عصيان خواهند كرد و اين همان فتنه اى است كه آيات را درباره آن برايت تلاوت كردم. خداوند عز و جل به تو دستور مى دهد كه به او بياموزى همه آنچه به تو تعليم داده و به او سفارش كنى كه حفظ كند همه آنچه خدا در حفظ تو قرار داده و به عنوان امانت به تو سپرده است، كه اوست امين و مورد اعتماد.
اى محمد، من تو را از ميان بندگانم به پيامبرى برگزيدم و على را به جانشينى تو انتخاب كردم.[۵]
اين وحى الهى به معناى پايان واجب اول يعنى حج، و آغاز واجب دوم يعنى ولايت بود كه از اين لحظه برنامههاى آن آغاز مىشد.
همچنين زمينهسازى ديگرى براى امامت دوازده امام معصومعليهم السلام نموده فرمود: »اين دين همچنان بر مبارزه كنندگانش غالب خواهد بود و هيچ مخالفى و جدا شوندهاى به آن ضرر نمىزند مادامى كه دوازده خليفه بر امتم حكومت كند كه همه آنان از قريش هستند« .××× 2 مسند احمد: ج 5 ص 87 . ×××
همچنان كه اين پيام و آن آيات نازل مىشد، كاروان از منا وارد مكه شد و قبل از رسيدن به ابطح در »مُحَصَّب« - كه همان محل توطئه قريش قبل از هجرت بود - توقف كرد.××× 1 المغازى )واقدى( : ج 2 ص 1099. اخبار مكة: ج 2 ص 162. المصنف )ابن ابىشيبة( : ج 4 ص 469. الكافى: ج 4 ص 248. تهذيب الاحكام: ج 5 ص 457 438 275. الفقيه: ج 2 ص 555 . ×××
آنگاه نماز ظهر و عصر را خواندند و در همانجا ماندند تا غروب شد و نماز مغرب و عشا را نيز در همانجا خواندند و سپس مختصرى خوابيدند.××× 2 الكافى: ج 4 ص 521 . تهذيب الاحكام: ج 5 ص 273. ×××
4. انتصاب پيامبرصلى الله عليه وآله تنها گزينه صحيح××× 3 ژرفاى غدير: ص 69 . ×××
با توجه به اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنينعليه السلام را تعيين كردهاند، چگونه جرأت مىكنيم فرد ديگرى را مطرح كنيم؟ اين به معناى اهانت به پيامبرصلى الله عليه وآله و مناقشه در جهت تعيين آن حضرت است. گويا كسى بخواهد بگويد: با وجود شخص ارجح، علىعليه السلام را تعيين نموده، و اين كار را به خاطر قرابت و يا امثال آن انجام داده است. قطعاً هيچ مسلمانى چنين جرأتى به خود نمىدهد!
5. انتصاب در عرفات××× 4 واقعه قرآنى غدير: ص 26. ×××
در مسئله خلافت و امامت آنچه وجه تمايز اصلى بين شيعه و اهلسنت است اينكه شيعه خلافت و امامت را فقط با نصب از جانب خداوند و ابلاغ رسول مىداند، و اهلسنت با انتخاب مردم و اجماع امت.
شيعه براى اثبات مدعاى خود ادله و موارد متعددى دارد، و اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول عمر خود بارها به اين حقيقت دينى اشاره كرد. از جمله:
در عرفات جبرئيل نازل شد و با اشاره به آيه 7 سوره مائده »وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذى واثَقَكُمْ بِهِ« - كه در مدينه قبل از سفر نازل شده بود - اين پيام را آورد:
»اى محمد، خداوند عز و جل به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: اجل تو نزديك شده و مدت تو پايان يافته است؛ و من تو را به سوى آنچه چارهاى و فرارى از آن نيست )يعنى مرگ( خواهم برد. اكنون عهد خويش را بسپار و وصيت خود را پيش بينى نما؛ و آنچه از علم و ميراث علوم انبياى قبل از توست واسلحه و تابوت و همه آنچه از نشانههاى پيامبران نزد توست به وصى و خليفه بعد از خود تحويل ده، كه او حجت تمام عيار من بر خلقم على بن ابىطالب است.
او را به عنوان علامت براى مردم به پا دار و عهد و پيمان و بيعت او را تجديد كن، و به آنان ياد آورى كن آنچه از آنان تعهد گرفتهام از بيعتم و پيمانى كه با آنان محكم كردهام، و عهدى كه با آنان داشتهام درباره ولايت وليم و صاحب اختيار آنان و هر مرد و زن مؤمنى، يعنى على بن ابىطالب« .
آنگاه با اشاره به آيه 3 سوره مائده »اليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ« - كه هنوز نازل نشده بودارتباط كمال دين را با ولايت علىعليه السلام بيان كرده در ادامه خطاب آمده بود:
»من پيامبرى از پيامبرانم را از دنيا نمىبرم مگر بعد از كمال دينم و حجتم و نعمتم با ولايت اوليائم و دشمنى دشمنانم، و اين است كمال توحيد و دين من و اتمام نعمتم بر خلقم كه با پيروى از وليم و اطاعت او تحقق مىيابد.
و اين بدان جهت است كه من زمينم را بدون صاحب اختيار و سرپرست رها نمىكنم، تا حجت من بر خلقم باشد. پس آن روز است كه دينم را كامل مىنمايم و نعمتم را به درجه تمام مىرسانم و اسلام را به عنوان دين شما راضى مىشوم با ولايت على وليم و صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى، بندهام و وصى پيامبرم و خليفه بعد از او و حجت تمام عيارم بر خلقم، كه اطاعت او به اطاعت پيامبرم محمد مقرون است و اطاعت او با اطاعت محمد به اطاعت من مقرون است. هر كس او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس از او سرپيچى كند از من سرپيچى كرده است.
او را بين خود و خلقم علامتى قرار دادم كه هر كس او را بشناسد مؤمن است، و هر كس او را انكار نمايد كافر است، و هر كس در بيعت او ديگرى را شريك كند مشرك است، و هر كس مرا با ولايت او ملاقات كند وارد بهشت مىشود، و هر كس با عداوت او مرا ملاقات كند داخل آتش مىشود« .
سپس خطاب الهى بار ديگر به آيه 7 سوره مائده اشاره فرموده بود كه »ميثاقَهُ الَّذى واثَقَكُمْ بِهِ« را خاطر نشان مىكرد و در ادامه دستور پروردگار آمده بود:
»پس اى محمد، على را به عنوان علامتى منصوب كن و از مردم در اين باره بيعت بگير و عهد و پيمانى را كه با آنان محكم كردهام تجديد كن، چرا كه من تو را قبض روح نموده نزد خود خواهم برد« .
پيامبرصلى الله عليه وآله با شنيدن اين پيام الهى و با توجه به فورى نبودن آن، بار ديگر منافقين و اخلال گران را به ياد آورد و ترس آن را داشت كه مبادا مردم متفرق شوند يا به جاهليت باز گردند، چرا كه آن حضرت دشمنى آنان را مىدانست و از بغض آنان نسبت به على عليه السلام خبر داشت.
اين بود كه آن حضرت خود را در شرايطى سخت احساس كرد و آن قدر گريست كه محاسن شريفش پر از اشك شد و فرمود: »اى جبرئيل، دير زمانى نيست كه قوم من از جاهليت فاصله گرفتهاند. من اينان را به اختيار خودشان يا به كمك جنگها به انقياد درآوردهام. اكنون اگر بخواهم كسى را بر آنان حاكم كنم چه خواهد شد«؟!
آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله از جبرئيل خواست تا از خدا حفظ او از شر مردم را درخواست كند، و همچنان منتظر ماند تا جبرئيل در اين باره خبرى از سوى خداوند بياورد.××× 1 بحار الانوار: ج 37 ص 203 202 151. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 297 177 176 52 51. الاحتجاج: ج 1 ص 66 . ×××
6. انتصاب در مكه××× 1 واقعه قرآنى غدير: ص 21. ×××
در مسئله خلافت و امامت آنچه وجه تمايز اصلى بين شيعه و اهلسنت است اينكه شيعه خلافت و امامت را فقط با نصب از جانب خداوند و ابلاغ رسول مىداند، و اهلسنت با انتخاب مردم و اجماع امت. شيعه براى اثبات مدعاى خود ادله و موارد متعددى دارد، و اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول عمر خود بارها به اين حقيقت دينى اشاره كرد. از جمله:
پيامبرصلى الله عليه وآله حركت از مكه را يك روز زودتر از آغاز اعمال حج اعلام كرد؛ و مسير حركت حجاج به سوى عرفات را از مِنا قرار داد تا با توقفى كوتاه در مِنا خيمهها را برپا نمايند و لوازم استراحت و آذوقه را آماده كنند تا پس از بازگشت از عرفات و مشعر محل اسكان حاجيان براى توقف سه روزه در آنجا مهيا باشد.
چهار روز از ورود به مكه مىگذشت و روز هشتم ذىالحجة فرا رسيده بود. پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد كسانى كه قربانى همراه خود آوردهاند در همه مراحل مناسك حج از عرفه و مشعر و بعد از آن آنها را همراه خود ببرند تا به قربانگاه برسند.××× 2 دعائم الاسلام: ج 1 ص 328. مستدرك الوسائل: ج 1 ص 94. ×××
همچنين به كسانى كه از احرام اول به عنوان عمره بيرون آمده بودند، دستور داد تا از خود مكه به نيت حج احرام ببندند.
مقارن شروع حج، با دو آيه از سوى خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله اعلام شد كه با پايان اين آخرين واجب الهى، برنامه اعلان ولايت و منصوب نمودن علىعليه السلام آغاز مىشود. اين دستور با آيه 7 - 8 سوره انشراح نازل شد: »فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ وَ اِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ« .
البته درباره قرائت كلمه »فانصَِب« در اين آيه با كسره يا فتحه در قرائتها اختلاف است و بحث مفصلى در كتب تفسير وجود دارد. آنچه در روايات اهلبيتعليهم السلام رسيده معناى فوق را تأكيد مىكند. در اين باره به تفاسير مراجعه شود.××× 3 تفسير قرطبى: ج 20 ص 109. شواهد التنزيل: ج 2 ص 451. بحار الانوار: ج 36 ص 138 133 و ج 38 ص 142. مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. شرح الاخبار: ج 1 ص 245. تأويل الآيات: ج 2 ص 812 . ×××
و چنين تفسير شد كه »هرگاه از بيان همه واجبات - كه آخرين آنها حج استفراغت يافتى علىعليه السلام را منصوب كن و براى حركت به سوى پروردگارت آماده باش« .××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. تفسير القمى: ج 2 ص 428. ×××
7. بهترين مولى با انتصاب××× 2 اسرار غدير: ص 201. ×××
چقدر بايد مسلمانان، بلكه همه انسانها از پروردگار خود تشكر كنند كه اينچنين درهاى رحمت بيكران خويش را به سوى مردم گشوده است و انوار قدسيه چهارده معصوم پاكعليهم السلام را از آن عالم نورانى به صورت بشر آورده و به عنوان نمايندگان خود معرفى كرده است و با اين نعمت بزرگ منّتى عظيم بر همه بشر گذارده است.
خدا را سپاس كه به ما اجازه نداد خودمان صاحب اختيارى تعيين كنيم تا دچار هزاران اشتباه بشويم، و در انتخاب خود هم انسانهاى عادى را به عنوان مولاى ما تعيين نكرده، بلكه كسانى را منصوب فرموده كه بهترينهاى تمام عالماند، چنان كه خود حضرت در متن خطبه مىفرمايد: »پيامبرتان بهترين پيامبران، و وصىّ شما بهترين جانشين، و فرزندان او بهترين جانشيناناند« .
8. پيامبرصلى الله عليه وآله و انتصاب××× 3 ژرفاى غدير: ص 71. ×××
نصب فرمانروا از طرف حاكم اصلى در هر شهرى مىتواند شاهد خوبى در مسئله امامت به تنصيص باشد. چگونه است كه يك حاكم نمىتواند مردم هر شهرى را به حال خود رها كند تا به قوانين عمل كنند اگر چه مردم آن شهر مردمان خوبى باشند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله هم به مسلمانان نمىتواند آنچنان اطمينانى داشته باشد كه خود به قوانين اسلام عمل كنند تا چه رسد به اينكه خليفه تعيين كنند!
به عبارت ديگر: اگر مسئله اين است كه مردم خود مىتوانند در كارى حضور و دخالت داشته باشند پس بهتر از هر چيز همان است كه به اسلام عمل كنند، و اصلاً تعيين خليفه لزومى ندارد؛ و اگر مردم آنقدر خوب نيستند كه خودشان به دستورات اسلام عمل كنند چگونه در اعظم امور اسلام كه تعيين خليفه است مىتوانند با سلامت كامل عمل كنند و شخص مناسب را انتخاب كنند؟!
به تعبير ديگر فرضاً خود حضرت خليفه تعيين نكرده بود و شورا بودن را هم نگفته بود، پس گويا مىخواسته بگويد: همان طور كه من به فكر خلافت نبودهام شما هم به اين فكر نباشيد. چطور شد يك عده كاسه از آش داغتر به فكر خلافت افتادند و از قلب ناسوخته فرياد زدند كه اسلام بدون امير نمىشود، و فقط بر سر كيفيت و شخص آن اختلاف كردند و بالاخره به داد اسلام رسيدند!!
وقتى مىگوييم: چگونه ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله اسلام را به حال خود رها كرده باشد دلسوزىها كنار مىرود، ولى وقتى نوبت خليفه تعيين كردن خودشان مىرسد دلسوزىهاى شديد ديده مىشود!!
9. تعيين امام هرگز از دست بشر ساخته نيست!××× 1 ژرفاى غدير: ص 63 . ×××
مقام نيابت و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله مسئله بسيار خطيرى است؛ و تعيين چنان مقام مهمى هرگز از دست بشر ساخته نيست. اين مسئله در اولين جانشين حضرت اهميت ويژهاى دارد، چرا كه نشانگر مبناى امت است. اگر مسئله تعيين خليفه درباره خليفه پنجم يا دهم پيامبرصلى الله عليه وآله مورد اختلاف مىشد و يا مورد هجوم قرار مىگرفت پاسخ روشنى داشت، و دشمن نيز همين را فهميده بود. مسئله آغاز راه خلافت مهم بود كه اگر مسير تغيير مىكرد كار در مراحل بعدى بسيار آسان پيش مىرفت.
آنانكه با اصل نبوت و فرامين پيامبرصلى الله عليه وآله مخالف بودند خوب مىفهميدند كه در صورت امكان بايد خود پيامبرصلى الله عليه وآله و فرامين آن حضرت را مورد حمله قرار دهند، و در صورت عدم امكان مرحله اول نوبت آن است كه در اولين فرصت بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله و قبل از انعقاد اولين مورد از خلافت حقيقى آن حضرت اقدام خود را عملى كنند تا ريشه مطلب در اذهان عمومى محكم نشود و راه پيامبرصلى الله عليه وآله با مبانى و اصولش ادامه داده نشود.
10. ثمره انتصاب××× 1 ژرفاى غدير: ص 61 . ×××
اگر گفته شود: اهل دسيسه بالاخره كار خود را كردند، چه پيامبرصلى الله عليه وآله مراسم غدير و نصب اميرالمؤمنينعليه السلام را به انجام مىرساند و چه نمىرساند. پس چه فايدهاى در اين برنامه بود؟ اين سؤال را در دو مرحله مىتوان پاسخ داد:
1- پاسخهاى اجمالى
سه پاسخ كوتاه و پرمحتوا براى اين سؤال گوشهاى از اسرار آن را روشن مىكند:
اولاً: مكتب زير سؤال مىرفت كه چرا اينچنين ناقص رها شده است.
ثانياً: غاصبين تا امروز محكوماند، ولى در آن صورت حجتى مىيافتند كه بدان استناد كنند.
ثالثاً: نسلهاى آيندهاى كه در عددهاى ميليونى پيرو علىعليه السلام هستند و خط غدير را دنبال كردهاند مرهون همان اتمام حجتند.
2- پاسخ تفصيلى
اگر غدير نبود اشكال معكوس آغاز مىشد! به تعبير ديگر اگر پيامبرصلى الله عليه وآله وصى خود را تعيين نمىفرمود قطعاً مردم از اين طرف اشكال تراشى مىكردند كه چرا بايد پيامبرِ يك دين، جانشين خود را تعيين نكرده از دنيا برود! چه پيامبرصلى الله عليه وآله اصل مسئله نصب خليفه را در طول عمرش مهمل مىگذاشت و چه فقط مسئله غدير پيش نمىآمد، در هر دو صورت مردم اشكال فوق را مىنمودند؛ چرا كه مسئله خلافت آنقدر مهم است كه گذشته از اعلانات مكرر مىبايست در يك شرايط خاص و به صورت رسمى نيز انجام گيرد.
ممكن بود اين نصب و تعيين در روزهاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله و در حالى كه حضرت در بستر بيمارى بود انجام بگيرد، ولى در آن صورت هزاران بهانه به دست دشمن مىافتاد. يكى مىگفت: ما حاضر نبوديم! يكى مىگفت: ما نشنيديم! يكى مىگفت: إن الرجل ليهجر! يكى مىگفت: ما حاضر بوديم و كلام حضرت را هم شنيديم ولى بعضى عبارات را نشنيديم! يكى مىگفت: ما شنيديم ولى منظور حضرت چنين بود.
پس بهترين صورتِ ممكن، همان بود كه در اجتماعى عظيم كه حاضرينِ آن، مسلمانانى از همه مللِ اسلامِ آن روز بودند و در اجتماعى كه همه يك جا حاضر بودند و در آن زمان بىنظير و در حد غير ممكن بود، و در مجلسى رسمى و با صورتى عمومى و با لواحقى مثل بيعت در حال صحت كامل پيامبرصلى الله عليه وآله اعلام شود، تا راه هر گونه دسيسه بسته باشد.
11. خطا در انتخاب مردم = انتصاب / بهترين مولى با انتصاب
12. خطبه غدير و انتصاب××× 1 اسرار غدير: ص 204. ×××
»امام« در خطبه غدير يعنى كسى كه جوابگوى جميع ما يحتاج بشر است، و اين قدرت از جانب خداوند به او اعطا شده است. از جمله مواردى كه براى تبيين آنچه به عنوان »امامت« در قالب امامتِ اميرالمؤمنينعليه السلام در خطبه غدير منظور شده حكومت و ولايتِ مطلق بر مردم به عنوان صاحب امر و واجب الاطاعة، كه اين تعابير به چشم مىخورد: اميرالمؤمنين، امام، ولىّ مردم در حدّ خدا و رسول، خليفه، وصى، مفروضالطاعة، نافذ الامر.
»امامت« با چنين معناى وسيعى كه در خطبه غدير آمده داراى پشتوانه الهى و امضاى پروردگار است و او عطا كننده اين قدرت است. در اين باره به عبارتهاى زير برمىخوريم:
او امام از جانب خداوند است.
ولايت او از جانب خداوند است كه بر من نازل كرده است.
خداوند او را نصب نموده است.
او به امر خداوند با دشمنان مىجنگد.
آنچه عموم مردم از غدير و فرمايشات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىدانند فقط چند كلمه يا حداكثر چند جمله است در حالى كه در خطبه غدير نكات و دستورالعملهاى بسيار مهم، و نيز رفع شبههها و ابهامات از زبان خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله آمده است. به عنوان نمونه مسئله انتصاب يا انتخاب است:
اينكه امر امامت و ولايت امرى الهى بوده نه تصميم رسولخداصلى الله عليه وآله جزو مسلّمات مكتب شيعه است. از اين رو انتخاب امامانعليهم السلام فقط با دستور خداوند صورت پذيرفته و پيامبرصلى الله عليه وآله به امر پروردگار آنان را منصوب فرمودهاند. هيچ كس حق انتخاب امام را نداشته و ندارد. تا به صورت فردى يا جمعى خليفهسازى كرده، و يا با سليقه و خواست خود امام انتخاب و تعيين كنند و به تخت بنشانند و از او براى رسيدن به مطامع ظالمانه خود استفاده ابزارى نمايند.
الف. امامان حق و پيشوايان باطل
اگر دقت شود، در رواياتى كه از ائمهعليهم السلام رسيده، »امامان« بر دو دسته تقسيم مىشوند: يك گروه ائمه »كفر« و گروه ديگر امامان و پيشوايان »حق« هستند.××× 1 در اصول كافى بابى پيرامون ائمه جور و كفر آمده است. كتاب الحجة: باب 85 . ××× ائمه كفر همان امامانِ دستسازِ سياستمداران براى حكومت باطل بر مردم مىباشند. همانگونه كه پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به دست منافقان صورت پذيرفت. در حالى كه امام حق وجودى مقدس و با ويژگىهاى خاص هستند، كه جز خداوند او را نمىتواند انتخاب كند. چرا كه امام داراى خصوصياتى ويژه مىباشد، كه بعضى از آنها از قبل از تولد و بعضى ديگر پس از تولد در او وجود دارد.
مقاماتى از اين دست ويژگىها كه به محض منصوب شدن به امامت، از جانب خداوند به او اعطا مىشود. مواردى همچون »علم لدنّى« . يا ويژگىهاى ديگرى كه فقط خداوند بر آن عالم است، همانند »عصمت« ؛ چرا كه هرگز نمىشود عصمتيعنى پاكى و طهارت قبل و بعد از امامت - را يك شورى و يا يك نفر تشخيص داده و فردى را به عنوان معصوم معرفى كند! چون در اين صورت بايد مُعَرِّف عالم به غيب باشد، و علم غيب را جز خداوند و آنان كه او از آگاهى ايشان به غيب راضى است نمىدانند.
ب. مقام امامت
عبدالعزيز بن مسلم، يكى از اصحاب امام على بن موسى الرضاعليه السلام مىگويد: من در زمانى كه حضرت ثامنالحججعليه السلام در مرو بودند به مسجد جامع مَرو رفتم. وقتى وارد شدم، مردم را ديدم كه در گروههاى مختلف دور هم جمع شده و از اينكه امام كيست سخن مىگويند و با يكديگر در اين مسئله اختلاف دارند. چون از مسجد بيرون آمدم خدمت على بن موسى الرضاعليه السلام رسيدم، و به ايشان از آنچه در مسجد مشاهده كرده بودم خبر دادم. حضرت لبخندى زدند و فرمودند:
اى عبدالعزيز، اين مردم نمىدانند و به اشتباه افتادهاند! در حالى كه خداوند پيش از شهادت رسولشصلى الله عليه وآله تكليف را روشن كرد و دين را كامل فرمود. قرآن را با بيان همه نيازمندىهاى مردم؛ از حلال و حرام و حدود و احكام و هر چيز ديگر كه به آن احتياج دارند نازل فرمود، و در روز غدير هم با تعيين امام و روشن كردن امر ولايت و خلافت دين خود را كامل كرد، و تا امروز همه چيز و تمام امور براى مردم به روشنى بيان شده و واضح است، و آنچه را كه بايد از دينشان بدانند فهميدهاند )مگر آنكه نخواسته باشند( . رسولخداصلى الله عليه وآله راه حق و صحيح را براى مردم تبيين نموده و به آنان نشان داده، و علىعليه السلام را به عنوان امام برايشان منصوب فرموده است. پس هر كس در اين فكر باشد كه چيزى بيان نشده و دين كامل نگشته، كتاب خدا را ردّ كرده و آن كس كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است.
اى عبدالعزيز، اين مردمى كه در امر امامت اختلاف كردهاند و يا از تعيين امام سخن مىگويند، آيا جايگاه و مقام امامت را مىشناسند؟ و مىدانند مقام امام در امت چه مقامى است، تا بتوانند خود امامى انتخاب و اختيار كنند؟
مقام و جايگاه امامت والاتر و شأن آن بزرگتر و مكان و مقام آن بالاتر و دستيابى به آن مقام غير ممكن، و رسيدن به عمق عظمت آن دورتر از آن است كه مردم با عقل يا آراء خود بتوانند آن را شناخته و انتخاب نموده و به عنوان امام اختيار كنند! امامت مقامى است كه پس از اعطاى مقام نبوت و مرتبه خليلى و دوستىِ ابراهيمعليه السلام به آن برترى و فضيلت يافت، و خداوند در مورد او و اين مقام والايش فرمود: »انى جاعلك للناس اماماً« : من تو را بر مردم امام قرار دادم... .××× 1 الكافى: كتاب الحجة ب 15 ح 1. ×××
پس اينكه ادعا شود »شورى« مىتواند و يا حق انتخاب امام را دارد، ادعائى باطل و فريبنده و ترفندى براى حذف اين حق و حاكم كردنِ جريان باطل مىباشد. امام بايد بر همه چيز آگاه باشد تا بتواند رهبرى خلق را عهدهدار شود. از اين رو نياز به علم الهى دارد كه همان علم لدّنى است، زيرا كسى كه به تمام ابعاد وجود انسان از نظر روحى و جسمى و نيز تمام زوايا و ابعاد دنيايى كه آدمى در آن زندگى مىكند. همين طور ديگر مخلوقاتِ آفريده شده، كه به هر نحو با زندگى مادى و معنوى انسان مربوط اند.
اگر ناآگاه باشد هرگز لياقت امامت و رهبرى را ندارد، چرا كه ناآگاه نمىتواند ديگران را آگاه كند و كور نمىتواند عصاكشِ كور ديگر شود. كسى كه ميخواهد انسان را براى ابديّت هدايت و رهبرى كند، بايد انسان، راه، هدف، ابزار و لوازم حركت را بشناسد تا بتواند »هادى« باشد، و قطعاً بايد معصوم باشد تا با خطا و يا براى مقاصد و مطامع شخصى آدميان را به بيراهه نبرد.
اگر فقط همين دو ويژگى »علم« و »عصمت« را براى امام در نظر بگيريم، كافى است كه بگوييم آنچه را كه رسولاكرمصلى الله عليه وآله از جانب خداوند در غدير انجام دادهاند دقيقاً در اين راستا بوده است. زيرا خودشان فرمودند: خداوند مرا به همه علوم آگاه فرمود، و من تمام علوم را به علىعليه السلام آموختم. همچنين اشاره به آيه تطهير فرمود، كه در شأن اهلبيتعليهم السلام نازل شده و آنان را از هرگونه رجس و پليدى دور دانسته و طاهر و مطهّر معرفى كرده است.
ج. شورايى كه مشروعيت نداشت
با توجه به آنچه كه گفته شد، به بطلان و شيطانى بودن آنچه كه بعد از شهادت رسولخداصلى الله عليه وآله رخ داد پىمىبريم؛ در يك شوراى ساختگى در مقابل نصّ صريح رسولخداصلى الله عليه وآله اجتهاد كردند و با بهانههاى واهى امام بر حق را كنار زده و بدون داشتن كوچكترين ويژگىهاى ذكر شده بر تخت حاكميت تكيه زدند و نعمت ولايت را تبديل به نقمت كردند.
د. توجيهى نا آگاهانه يا مغرضانه
بعضى در اين ماجرا - آگاهانه يا ناخودآگاه - قدم در كج راهه گذارده و به اصطلاح براى حلّ اختلاف - كه فقط ظاهر قضيّه است و چيزى جز يك ترفند شيطانى نيست - گفتهاند:
اينكه خداوند امامان را انتخاب فرموده و آنان توسط رسولخداصلى الله عليه وآله منصوب شدهاند كاملاً درست است و همه بايد بپذيرند، اما كار امام حكومتدارى و سياست نبوده و نيست. بلكه امام براى ارتقاء روح و معنويات مردم آمده تا آنان را هدايت معنوى و اخلاقى كند، و جز اين تكليفى ندارد. امر حكومت و سياست را مردم خود با خِرَد جمعى در شورى مشخص كرده و حاكم يا خليفه را انتخاب مىكنند!
اين تفكر را - با خوشبينانهترين برخورد - بايد يك سادهانديشى تلقّى كرد، زيرا اگر كسى حتى مختصر دقتى داشته باشد، به بىارزش بودن يا سياسى بودن اين فرضيه پى مىبرد!
مگر مىتوان گفت در جامعه باتقواترين، داناترين، شجاعترين، عادلترين، سياستمدارترين و بالاخره كاملترين شخص وجود داشته باشد و كسى را كه هيچ يك از اين كمالات را ندارد بر مقدّرات مردم حاكم كرد؟! كدام عقل اين را مىپذيرد؟ و كدام عاقل به چنين كسى رأى مثبت مىدهد؟ مگر در انتخابات مردم به دنبال اعقل و اكمل نيستند؟ و آن را كه به نظر خود بهترين ميدانند انتخاب نمىكنند؟ چگونه مىشود در مقابل رأى و انتخاب شورايى تسليم شد كه عالمترين و باتقواترين و عادلترينِ مردم حتى در آن عضويت هم نداشت؟ اين چه انتخابى است؟!
بگذريم از اينكه در مقابل اراده و رأى خداوند رأى مردم باطل است. اگر خداوند چيزى را حلال يا حرام كند يا تحقّق و عدم تحقّق چيزى را اراده فرمايد بندگان او حق تغيير ندارند، چرا كه خالق به مصلحت مخلوق خود آگاهتر است؛ مخلوق اشتباه و خطا دارد چون عالم بر همه امور نيست. اما خالق، چون صاحب علم مطلق است خطا نمىكند. آن را كه مردم انتخاب مىكنند، چون نيازمند است به جلب منافع خود مىانديشد، گر چه به ديگران ظلم شود. اما خالق چون بىنياز است، فقط منافع مخلوق را اراده مىكند. پس بندگان خدا نمىتوانند در عرض اراده خداوند تصميمى بگيرند يا رأى دهند، جز تصميم باطل و رأى ناحق! همانگونه كه پس از شهادت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله اتفاق افتاد.
پس مقدّرات مردم در تمام ابعاد بايد به دست اعلم و اعدل و اكملِ مردم سپرده شود. مال مردم، ناموس مردم، تعليم و تعلّم مردم، امور نظامى و حقوقى و قضائى مردم و حتى رفاه مردم، همه و همه بايد توسط معصومِ عالِم اداره شود، و الا راه گريزى وجود ندارد، مگر به سوى كجراههها و خطاها و بالطبع ظلمها.
ه . شوراها و قراردادهاى اجتماعى
بله، اين قابل پذيرش است كه حاكميت از آن خداوند باشد و توسط منتخب خدا كه رسولصلى الله عليه وآله يا امامعليه السلام است تحقق يابد، و مردم تحت لواى چنين حكومتى قراردادهاى اجتماعى را، آن هم به شرط عدم تعارض با قانون خدا و با اجازه حجت خدا، براى خود تصويب و تدوين كنند. چنانچه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله هم بوده است. مثل شكل يا ارزش پول، قوانين ترافيكى، عمران و شهرسازى، داد و ستدهاى ديپلماتيك، شكل اداره كشور يا شهر و روستا و مديريت آن، برخوردهاى فردى يا اجتماعى، نحوه آموزش در ردههاى مختلف و... ، و دهها و صدها بلكه هزاران قرارداد و قانون ديگر براى زندگى كردن. البته همه آنها بايد بر اساس شريعت الهى باشند كه توسط رسولخدا و ائمهعليهم السلام تبيين گرديده است.
13. سابقه انتصاب در موقعيتهاى مختلف××× 1 ژرفاى غدير: 71. ×××
اهتمام پيامبرصلى الله عليه وآله درباره نظم امور و جانشين قرار دادن در موارد مختلف چشمگير است. اگر بر فرض، جانشين قرار دادن فقط امر راجحى باشد باز با توجه به اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله به خصوص در اين باره در طول عمرش تأكيد داشته، انسان مطمئن مىشود كه آن حضرت در مورد خلافت بعد از خود مسئله را مهمل نگذاشته است.
به عنوان نمونه در جنگ موته، سه فرمانده به ترتيب تعيين شدند. در لشكرى كه به يمن فرستادند تعيين كردند كه اميرالمؤمنينعليه السلام و يك نفر ديگر به ترتيب فرمانده هستند، ولى امير بر همه حضرت علىعليه السلام است.
در مواردى كه احتمال اختلاف شديد باشد چه از نظر مسئله خاص مورد نظر، و چه از نظر وجود افراد ناشايست كه از وجودشان احساس خطر مىشود، در چنين مواردى تعيين جانشين واجب است چرا كه در حال احتمال خطر، موضوع را به حال خود رها كردن مساوى است با بر باد دادن زحمات گذشته و بىتوجهى به عمرى به درازاى قرنها براى اسلام، به خصوص كه خود حضرت از اختلاف امت خبر داده و پيشبينى آيندهاى نه چندان روشن از روزهاى بعد از خود نموده است.
1- غدير براى مردمى كه علىعليه السلام را مىشناختند
پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير، اميرالمؤمنينعليه السلام را هنگامى منصوب مىفرمود كه آن حضرت انواع آزمايشهاى مربوط به دين و اجتماع را در شرايط مختلف از جنگ و صلح و سخاوت و عدل ...، در پيش چشم همگان داده بود و همه ديده بودند و همه اقرار داشتند كه كسى از او بهتر نيست. شايد اگر قبل از غدير بود ادعا مىكردند كه آزمايشى پيش نيامده و گرنه ما هم چون علىعليه السلام هستيم!
2- تهديد براى مردم نه پيامبرصلى الله عليه وآله !
تهديد در آيه »وإن لم تفعل فما بلَّغت رسالته« از نوع كلامى است كه به در مىگويند تا ديوار بشنود! منظور از اين تهديد آن مردمى هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله خوف قبول نكردن آنان را داشت؛ چرا كه حضرت از ابلاغ ولايت ابايى نداشت، و در تمام عمر خود با اسلوبهاى مختلف به ابلاغ آن همت گماشته بود.
3- وحشت از مسلمانان در غدير!
فرق بين غدير و دعوتهاى قبلى پيامبر مكرم اسلامصلى الله عليه وآله اين بود كه در غدير، اجتماعى منسجم و يكپارچه و عظيم از مسلمين بود، ولى در دعوتهاى قبلى مجموعهاى از كفار و مسلمين و يا اكثريتى از كفار در برابر حضرت بودند. ولى اين مسلمانان چه كسانى بودند كه نيمى از خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله به اعلام خطر و حذر از منافقينِ آنان طى شد.
اگر چه دعوتهاى قبلى پيامبرصلى الله عليه وآله هر يك در مرحلهاى از ضعف اسلام قرار داشتند و اين مرحله در اعلى درجه قوت اسلام بود، ولى در همين حال پيامبرصلى الله عليه وآله از مشركين خوفى نداشت و همه ترسش از مسلمين منافق بود!
4- چرا سقيفه دلسوزتر از پيامبرصلى الله عليه وآله
نصب فرمانروا از طرف حاكم اصلى در هر شهرى مىتواند شاهد خوبى در مسئله امامت به تنصيص باشد. چگونه است كه يك حاكم نمىتواند مردم هر شهرى را به حال خود رها كند تا به قوانين عمل كنند اگر چه مردم آن شهر مردمان خوبى باشند؟ پيامبرصلى الله عليه وآله هم به مسلمانان نمىتواند آنچنان اطمينانى داشته باشد كه خود به قوانين اسلام عمل كنند تا چه رسد به اينكه خليفه تعيين كنند!
به عبارت ديگر، اگر مسئله اين است كه مردم خود مىتوانند در كارى حضور و دخالت داشته باشند پس بهتر از هر چيز همان است كه به اسلام عمل كنند، و اصلاً تعيين خليفه لزومى ندارد؛ و اگر مردم آنقدر خوب نيستند كه خودشان به دستورات اسلام عمل كنند چگونه در اعظم امور اسلام كه تعيين خليفه است مىتوانند با سلامت كامل عمل كنند و شخص مناسب را انتخاب كنند؟!
به تعبير ديگر فرضاً خود حضرت خليفه تعيين نكرده بود و شورا بودن را هم نگفته بود، پس گويا مىخواسته بگويد: همان طور كه من به فكر خلافت نبودهام شما هم به اين فكر نباشيد. چطور شد يك عده كاسه از آش داغتر به فكر خلافت افتادند و از قلب ناسوخته فرياد زدند كه اسلام بدون امير نمىشود، و فقط بر سر كيفيت و شخص آن اختلاف كردند و بالاخره به داد اسلام رسيدند!!
وقتى مىگوييم: چگونه ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله اسلام را به حال خود رها كرده باشد دلسوزىها كنار مىرود، ولى وقتى نوبت خليفه تعيين كردن خودشان مىرسد دلسوزىهاى شديد ديده مىشود!!
14. غدير تنها گزينه صحيح براى خلافت××× 1 نگرشى نو به غدير )رضوانى( : ص 187 - 173. ×××
يكى از مطالب بسيار مهم و كاربردى در موضوع غدير مسئله افتراق امت و آگاهى پيامبرصلى الله عليه وآله از آينده مسلمين است. چرا كه افتراق امت حاصل انكار غدير است.
اولين سؤالى كه مىتوان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از اختلاف و حوادثى كه بعد از شهادتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير؟
1- قرآن و آگاهى از آينده
در مورد علم غيب، حتى در موضوعات خارجى بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراوانى علم غيب را مخصوص به خود مىداند؛ مانند: »و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو«××× 1 انعام / 59 . ×××: و كليد خزائن غيب نزد خداست و كسى جز خدا بر آنها آگاه نيست. و نيز مىفرمايد: »و للَّه غيب السماوات و الارض«××× 2 نحل / 77. ×××: و علم غيب آسمانها و زمين مختص خداست. و مىفرمايد: »قل لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا اللَّه«××× 3 نمل / 65 . ×××: بگو )اى پيامبر( هيچ كس از آنان كه در آسمانها و زمين هستند به جز خدا از غيب آگاهى ندارند.
ولى يك آيه هست كه مخصّص تمام آيات حصر غيب است؛ آنجا كه مىفرمايد: »عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الا من ارتضى من رسول«××× 4 جنّ / 26. ×××: او آگاه از غيب است پس احدى را بر غيبش مطلع نمىسازد مگر رسولان برگزيده خود را.
با جمع بين اين آيه و آيات پيشين، به اين نتيجه مىرسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر كسى كه خداوند اراده كرده باشد عنايت مىكند. از آنجا كه بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله در مسئله خلافت و جانشينى حضرت اختلاف شد، از قرآن به خوبى استفاده مىشود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از غيب و آينده آگاهى داشته است. و لذا از فتنهاى كه بعد از شهادتش در مورد خلافت و جانشينى پديد آمد مطلع بوده است.
2- روايات و آگاهى از آينده
با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پى مىبريم كه پيامبرصلى الله عليه وآله كاملاً نسبت به فتنه و نزاعى كه در مسئله خلافت و جانشينى او پديد آمد آگاهى داشته است. اينك به برخى از روايات اشاره مىكنيم:
الف. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: لتفترقنّ امّتى على ثلاث و سبعين فرقة؛ واحدة فى الجنة و ثنتان و سبعون فى النار××× 1 سنن ابنماجه: ج 2 ص 1322 ح 3992. سنن ترمذى: ج 4 ص 134 ح 2778. ×××: امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مىشوند؛ يك فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش هستند.
اين حديث را عده زيادى از صحابه مانند على بن ابىطالبعليه السلام، انس بن مالك، سعد بن ابىوقاص، صدى بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو بن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالك اشجعى، عويمر بن مالك و معاوية بن ابىسفيان نقل كردهاند.
عدهاى از علماى اهلسنت نيز آن را صحيح دانسته يا به تواتر آن تصريح كردهاند؛ همانند: مناوى در »فيض القدير«××× 2 فيض القدير: ج 2 ص 21. ×××، حاكم نيشابورى در »المستدرك على الصحيحين«××× 3 مستدرك حاكم: ج 1 ص 128. ×××، ذهبى در »تلخيص المستدرك« ، شاطبى در »الاعتصام«××× 4 الاعتصام: ج 2 ص 189. ×××، سفارينى در »لوامع الانوار البهية«××× 5 لوامع الانوار: ج 1 ص 93. ××× و ناصرالدين البانى در »سلسلة الاحاديث الصحيحة« .××× 6 سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج 1 ص 359. ×××
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مىتوان يا حقيقى گرفت و يا مجازى، تا بر مبالغه دلالت بكند. مىدانيم كه عمده اختلافات و دستهبندىها در مورد مسئله امامت و رهبرى در جامعه اسلامى است.
ب. عقبة بن عامر از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: انى فرطكم و انا شهيد عليكم انى و اللَّه لأنظر الى حوضى الآن. و انى قد اعطيت خزائن مفاتيح الارض. و انى و اللَّه ما اخاف بعدى ان تشركوا، و لكن اخاف ان تنافسوا فيها××× 1 صحيح بخارى: ج 4 ص 176. ×××: همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم. به خدا سوگند كه من الآن نظر مىكنم به حوضم. به من كليد خزينههاى زمين داده شده است. نمىترسم از اينكه بعد از من مشرك شويد، ولى از نزاع و اختلاف در مسئله خلافت بيمناكم.
ج. ابنعباس از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل مىكند كه فرمود: و ان اناساً من اصحابى يؤخذ بهم ذات الشمال. فأقول: اصحابى اصحابى؟ فيقال: انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم××× 2 صحيح بخارى: ج 4 ص 110. ×××: روز قيامت گروهى از اصحابم را به جهنم مىبرند. عرض مىكنم: خدايا اينان اصحاب من هستند؟ پس گفته مىشود: اينان كسانى هستند كه از زمانى كه از ميانشان رحلت نمودى به جاهليت برگشتند.
به اين مضمون روايات زيادى در اصحّ كتب اهلسنت از برخى از صحابه از قبيل: انس بن مالك، ابوهريره، ابوبكره، ابوسعيد خدرى، اسماء بنت ابوبكر، عايشه و امسلمه نقل شده است.
شيخ محمود ابوريه از مقبلى در كتاب »العلم الشامخ« نقل مىكند كه اين احاديث متواتر معنوى است.
البته اين احاديث را نمىتوان بر اصحاب ردّه - يعنى مسلمانانى كه بعد از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به شرك و بتپرستى بازگشتند - حمل كرد، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله در روايتى كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مىكند مىفرمايد: به خدا سوگند كه من بر شما از اينكه بعد از من مشرك شويد نمىترسم، بلكه از آن مىترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد.
لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در ذيل برخى از احاديث مىفرمايد: سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدى××× 1 صحيح بخارى: ج 7 ص 208. صحيح مسلم: ج 7 ص 66 . ×××: نابود باد نابود باد كسى بعد از من تغيير ايجاد كند. و مىدانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرك است.
همچنين نمىتوانيم اين دسته را همان كسانى بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عدهاى مىگويند، زيرا:
اولاً: در برخى از روايات آمده: بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد.
ثانياً: اهلسنت قائل به عدالت كل صحابه اند، و شكى نيست كه در ميان آنان جماعتى از صحابه نيز وجود داشته است.
د. ابوعلقمه مىگويد: قلت لابنعباده: و قد مال الناس الى بيعة ابىبكر: الا تدخل ما دخل فيه المسلمون؟ قال: اليك منّى، فواللَّه لقد سمعت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله يقول: اذا انا متّ تضلّ الاهواء و يرجع الناس على اعقابهم. فالحق يومئذ مع علىعليه السلام، و كتاب اللَّه بيده و لا تبايع احداً غيره××× 2 احقاق الحق: ج 2 ص 296، به نقل از: المواهب طبرى شافعى. ×××: هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبكر، به سعد بن عباده گفتم: آيا همانند بقيه با ابوبكر بيعت نمىكنى؟ گفت: نزديك بيا. به خدا سوگند از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مىفرمود: وقتى از دنيا مىروم، هواى نفس )بر مردم( غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر مىگرداند. حق در آن روز با علىعليه السلام است و كتاب خدا به دست او است. با كسى غير از او بيعت مكن.
ه . خوارزمى حنفى در مناقب، از ابوليلى نقل مىكند كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: سيكون من بعدى فتنة. فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابىطالبعليه السلام، فانه الفاروق بين الحق و الباطل××× 3 المناقب )خوارزمى( : ص 105. ×××: زود است كه بعد از من فتنهاى ايجاد شود. در آن هنگام به على بن ابىطالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حق و باطل است.
و. ابنعساكر به سند صحيح از ابنعباس نقل مىكند: خرجت انا و النبىصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام فى حيطان المدينة. فمررنا بحديقة، فقال علىعليه السلام: ما احسن هذه الحديقة يا رسولاللَّه! فقالصلى الله عليه وآله: حديقتك فى الجنة احسن منها. ثم اومأ بيده الى راسه و لحيته، ثم بكى حتى علا بكائه. قيل: ما يبكيك؟ قال: ضغائن فى صدور قوم لا يبدونها لك، حتى يفقدوننى××× 1 ترجمة الامام علىعليه السلام )ابنعساكر( : ش 834 . ×××: من با پيامبرصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام در كوچههاى مدينه عبور مىكرديم، گذرمان به باغى افتاد. علىعليه السلام عرض كرد: اى رسولخدا، اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آنگاه به دست خود بر سر و محاسن علىعليه السلام اشاره كرده و سپس با صداى بلند گريست. عرض شد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينههايشان كينههايى دارند كه آن را اظهار نمىكنند، مگر بعد از وفاتم.
ز. ابومويهبه - خادم رسولخداصلى الله عليه وآله - مىگويد: ايقظنى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله ليلة و قال: انى قد اُمرت ان استغفر لاهل البقيع، فانطلق معى. فانطلقت معه، فسلّم عليهم، ثم قال: ليهنّئكم ما اصبحتم فيه. قد اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم. ثم قال: قد اوتيت مفاتيح خزائن الارض و الخلد بها ثم الجنة، و خُيّرت بين ذلك و بين لقاء ربى فاخترت لقاء ربى. ثم استغفر لاهل البقيع. ثم انصرف فبدئبمرضه الذى قبض فيه... .××× 2 كامل ابناثير: ج 2 ص 318. ××× پيامبرصلى الله عليه وآله شبى مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شدهام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبرصلى الله عليه وآله بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشى داشته باشيد، هر آينه فتنهها مانند شب تاريك بر شما روى آورده است. آنگاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيمارى افتاد، و با همان مرض از دنيا رحلت نمود.
اين فتنه همان فتنهاى است كه حضرت فاطمه زهراعليها السلام از آن خبر داده؛ آنجا كه فرمود: زعمتم خوف الفتنة، الا فى الفتنة سقطوا××× 3 خطبه حضرت زهراعليها السلام. شرح نهج البلاغه: ج 16 ص 234. ×××: از فتنه ترسيدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند. آرى اين همان فتنه است، بلكه بدون شك اصل و اساس همه فتنههاست. چرا كه اين گونه قلب پاره تن پيامبرصلى الله عليه وآله را به درد آورده است؛ كه پرده از حقيقتى تلخ بر مىدارد و براى امت پدرش از آيندهاى بس تاريك خبر مىدهد.
آرى، اقدامات منافقين در آن روز فتنهاى بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنهها شد. همانگونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مىشود كه گفت: بيعت ابوبكر امرى بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد!××× 1 تاريخ طبرى: ج 2 ص 235. فدك در تاريخ )صدر( . ×××
3- سه راه پيش روى پيامبرصلى الله عليه وآله
گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله از آينده امت خود و آن فتنهاى كه درباره خلافت اتفاق افتاد آگاهى داشت. حال سؤال اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى مقابله با آن فتنه چه تدابيرى انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليت كرده و راه حلّى براى پيشگيرى از آن ارائه داده است يا خير؟
در جواب مىگوييم: سه احتمال در اينجا متصوّر است:
الف. روش سلبى: يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفهاى را احساس نمىكرده است.
ب. روش ايجابى با واگذارى به شورى: به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورى دعوت نموده تا طبق نظر شورى عمل كنند.
ج. روش ايجابى با تعيين: يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.
ترويجكنندگان راه اول
نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد - كه پيامبرصلى الله عليه وآله به كسى وصيت نكرده - عايشه بود. او مىگويد: پيامبرصلى الله عليه وآله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.××× 2 صحيح بخارى: ج 6 ص 16. ×××
ابوبكر نيز هنگام مرگش مىگفت: دوست داشتم از رسولخدا سؤال مىكردم كه امر خلافت در شأن كيست، تا كسى در آن نزاع نكند.××× 1 تاريخ طبرى: ج 3 ص 431. ×××
در جايى ديگر نيز مىگويد: پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آنچه مصلحتشان در آن است انتخاب كنند.××× 2 تاريخ طبرى: ج 53 4 . ×××
عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گلهاى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسولخداصلى الله عليه وآله اقتدا كردهام، و اگر خليفه معين كنم به ابوبكر اقتدا نمودهام.××× 3 حلية الاولياء: ج 1 ص 44. ×××
اشكالات راه اول
اين احتمال كه پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ گونه احساس وظيفهاى نسبت به جانشينى بعد از خود نمىكرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مىكنيم:
اول. نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مىتواند سعادتآفرين باشد.
حال چگونه ممكن است پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله نسبت به اين وظيفه مهم )جانشينى( بىتوجه باشد؟!
دوم. اين احتمال خلاف سيره رسولخداصلى الله عليه وآله است. كسانى كه توجهى به تاريخ پيامبرصلى الله عليه وآله دارند مىدانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است. او كسى بود كه حتى در مرض موتش لشكرى را براى حفظد حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود.
حضرتش كسى بود كه براى حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت دستور داد: كاغذ و قلمى آماده كنند تا وصيتى كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.
آن حضرت كسى بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مىرفت كسى را به جاى خود نصب مىكرد تا امور مردم را ساماندهى كند. مثلاً:
در سال دوم هجرت در غزوه »بواط« سعد بن معاذ، و در غزوه »ذو العشيره« ابوسلمه مخزومى، و در غزوه »بدر كبرى« ابن اممكتوم، و در غزوه »بنى قينقاع« و غزوه »سويق« ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.
در سال سوم هجرى نيز در غزوه »قرقرة الكدر« و »فران« و »احد« و »حمراء الاسد« ابن اممكتوم، و در غزوه »ذى امر« در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.
در سال چهارم و در غزوه »بنى النضير« ابن اممكتوم، و در غزوه »بدر سوم« عبداللَّه بن رواحه را جانشين خود قرار داد.
در سال پنجم هجرى در غزوه »ذات الرقاع« عثمان بن عفان، و در غزوه »دومة الجندل« و »خندق« ابن اممكتوم، و در غزوه »بنى المصطلق« زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد.
در سال ششم ابن اممكتوم را در غزوه »بنى لحيان« و »ذى قرد« و »حديبيه« جانشين خود كرد.
در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه »خيبر« و »عمرة القضاء« ، و در سال هشتم على بن ابىطالبعليه السلام را در غزوه »تبوك« جانشين خود در مدينه قرار داد.××× 1 معالم المدرستين: ج 1 ص 279 - 273. ×××
حال با اينچنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مىشود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!
ابن ابىالحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مىگويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسولصلى الله عليه وآله الى اهمال امر الامامة و ان يترك الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراك ما يحدث... .××× 1 شرح نهج البلاغه: ج 9 ص 248. ×××:
دلم راضى نمىشود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ )غدير( را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمىشود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بىسرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مىرفت براى خود در آنجا اميرى معين مىكرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمىشد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمىتواند هيچ حادثهاى را تدارك كند... .
سوم. اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم××× 2 الكافى: ج 2 ص 131. ×××: هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
با اين اوصاف آيا مىتوان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟
چهارم. اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نمودهاند.
طبرى مىگويد: ابوبكر هنگام احتضار عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابىقحافه به مسلمين. اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد.
ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسولخداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.××× 1 تاريخ طبرى: ج 3 ص 429. ×××
در اين قصه دو نكته جالب توجه است:
يكى اينكه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامى بوده، و ابوبكر براى خود جانشين معين نموده، و عمر نيز آن را تأييد كرده است.
دوم اينكه چگونه حبّ جاه و مقام عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله مقابله كرده و به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!
عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گلهاى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.××× 2 الامامة و السياسة: ج 1 ص 32. ×××
از اين داستان نيز استفاده مىشود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كردهاند.
معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد به مدينه آمد، و با ملاقاتى كه با جمعى از صحابه - از جمله عبداللَّه بن عمر - داشت، گفت: من از اينكه امت محمد را مانند گلهاى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم. لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.××× 1 الامامة و السياسة: ج 1 ص 168. ×××
حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بىخيال باشد؟!
پنجم. اين احتمال خلاف سيره انبياعليهم السلام است، زيرا با بررسىهاى اوليه پى مىبريم كه تمام انبياى الهىعليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كردهاند و به طور قطع پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.
به همين دليل حضرت موسىعليه السلام از خداوند متعال مىخواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مىفرمايد: »و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى«××× 2 طه / 30 29. ×××: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
ابنعباس نقل مىكند: يهودىاى به نام نعثل خدمت رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مىكنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مىآورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما )موسى بن عمرانعليه السلام( يوشع بن نون است.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابىطالبعليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسينعليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسينعليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابىطالبعليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسينعليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسينعليهم السلام است.××× 3 ينابيع المودة: ب 76 ح 1. ×××
يعقوبى مىگويد: آدمعليه السلام هنگام وفات به »شيث« وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.××× 1 تاريخ يعقوبى: ج 1 ص 7. ×××
شيث نيز به فرزندش »انوش« وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش »قينان« و او به فرزندش »مهلائيل« و او به فرزندش »يرد« و او به فرزندش »ادريس« وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش »متوشلخ« و او به فرزندش »لمك« و او به فرزندش »نوح« و نوح نيز به فرزندش »سام« وصيت نمود.××× 2 كامل ابناثير: ج 1 ص 62 55 54 . ×××
هنگامى كه ابراهيمعليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش »اسماعيل« وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را بر پا دارد.××× 3 تاريخ يعقوبى: ج 1 ص 28. ××× اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش »اسحاق« وصيت نمود، و او نيز به فرزندش »يعقوب« ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.
عيسىعليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات خداوند به او وحى نمود كه حكمت )نور خدا( و تمام مواريث انبياعليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.
و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله رسيد.××× 4 اثبات الوصية: ص 70. ×××
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهلبيتعليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهلسنت معتقدند كه انبياعليهم السلام از خود مالى به ارث نمىگذاشتهاند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
حال آيا ممكن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!
سلمان فارسى از رسولخداصلى الله عليه وآله سؤال كرد: يا رسولاللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيك؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيك. قال: تعلم من وصى موسىعليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابىطالبعليه السلام××× 1 كنز العمال: ج 11 ص 610 ح 32953 و ج 9 ص 114 113. ×××:
اى رسولخدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيك. حضرت فرمود: آيا مىدانى وصى موسىعليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مىگذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابىطالبعليه السلام است.
بريده نيز از رسولخداصلى الله عليه وآله نقل مىكند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياًعليه السلام وصيّى و وارثى××× 2 الرياض النضرة: ج 3 ص 138. ×××: براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا علىعليه السلام وصى و وارث من است.
ششم. پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفهاش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:
يك. تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.
دو. تبيين احكام و موضوعاتى كه در زمان حضرت اتفاق مىافتاد.
سه. پاسخ به سؤالات و شبهات دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرضورزىهايى كه داشتند به جامعه تزريق مىكردند.
چهار. حفظد دين از تحريف.
بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله نيز اين احتياجات شديداً احساس مىشد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبرصلى الله عليه وآله كه قابليت پاسخگويى به آن را داشته باشد احساس مىشد.
از طرفى ديگر نيز مىدانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابىطالبعليه السلام بر نمىآمد.
هفتم. همچنان مشاهده مىكنيم كه هنگام شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله امت اسلامى از راههاى مختلف مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنىقريظه و بنىنضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مىپروراندند.
حال در اين وضعيت، وظيفه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا وظيفه دارد يك نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟
قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عدهاى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.
اشكالات راه دوم
راه دومى كه مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفهاى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارتاند از:
اول. اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مىبايست مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخابكننده شرايطى بيان مىكرد. در حالى كه مىبينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين، اگر بنا بود كه امر خلافت شورايى باشد، بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مىداشت.
دوم. نه تنها پيامبرصلى الله عليه وآله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى حجرالاسود با يكديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيلهاى مىخواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد، كه نزديك بود اين نزاع به جنگى تبديل شود.
تنها پيامبرصلى الله عليه وآله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچهاى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.
در غزوه »بنى المصطلق« يك نفر از انصار و يكى از مهاجرين در مسئلهاى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست و نزديك بود جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد. باز هم پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى بر حذر داشت.
همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسولخداصلى الله عليه وآله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بىاساس خود، حق خلافت را از آن خويش دانستند! در آخر هم با لگدكوب كردن سعد بن عباده، مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند!
سوم. گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسولخداصلى الله عليه وآله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از علىعليه السلام و اهلبيتش نبود.
لذا از علىعليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نقل مىكنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى××× 1 صحيح ترمذى: ج 5 ص 460. طبقات ابنسعد: ج 2 ص 101. ×××: زيرا من هر گاه از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال مىكردم مرا خبر مىداد، و هر گاه سكوت مىكردم او شروع به حديث گفتن مىكرد.
پيامبرصلى الله عليه وآله بارها فرمود: انا دار الحكمة و علىعليه السلام بابها××× 2 صحيح ترمذى: ج 5 ص 637 . ×××: من خانه حكمت هستم و علىعليه السلام درب آن است.
همچنين فرمود: انا مدينة العلم و علىعليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب××× 3 مستدرك حاكم: ج 3 ص 127. ×××: من شهر علم هستم و علىعليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.
نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مىشود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسولخداصلى الله عليه وآله.
15. غدير و نصب××× 4 نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام )استادولى( : ص 14. ×××
نصب به معناى »برافراشتن يا كوبيدن علامتى در جايى« و نيز به معناى »گماردن كسى بر كارى« است. در واقع، نصّ نوعى معرفى آشكار زبانى است، و نصب معرفى عملى و فعلى.
لفظ نصب نيز مانند نصّ دلالت بر حكومت و ولايت دارد، چنانكه گويند: سلطان زيد را براى فلان منطقه منصوب كرد؛ يعنى او را حاكم و فرماندار آن منطقه قرار داد. حتى در برخى روايات، لفظ نصب با اضافه به ولايت و امامت به كار رفته است. كه دلالت آن كامل تر خواهد بود، مانند: ان اللَّه قد نصبه لكم ولياً و اماماً، و امثال آن.
در روايات روز غدير، تعبير به نصب فراوان ديده مىشود. از عمر نقل شده است كه گفت: نصب رسولاللَّه علياً علماً، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه××× 1 الغدير: ج 1 ص 57 . ينابيع الموده: ص 249. ×××: پيامبر على را به عنوان پرچم و نشانه اى منصوب كرد.
در گواهى چند تن از اصحاب مانند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار آمده است كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: ان اللَّه عزوجل امر ان انصب لكم امامكم××× 2 الغدير: ج 1 ص 165. فرائد المسطين: باب 58 . ×××: خداى بزرگ مرا امر كرده كه امام شما را برايتان منصوب كنم.
و در استشهاد اميرالمؤمنينعليه السلام در ايام عثمان آمده: فامر اللَّه عزوجل نبيهصلى الله عليه وآله ان ... ينصبنى للناس بغدير خم: خداوند پيامبرش را امر كرد كه مرا در غدير خم به جانشينى خود منصوب كند.
همچنين در روايت امام حسينعليه السلام، عبداللَّه بن جعفر، قيس بن سعد، ابنعباس، جابر بن عبداللَّه انصارى و ابوسعيد خدرى لفظ نصب آمده است.××× 3 الغدير: ج 1 ص 231 219 200 199 - 165 28. ×××
16. فرق انتصاب و شورى××× 4 ژرفاى غدير: ص 63 . ×××
نصب خليفه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله با يك كلمه تمام مىشود، ولى وقتى بنا بر شورا باشد قوانين مفصلى مىخواهد تا آنگونه نشود كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله، قائلين به شورا آن را چند نوع اجرا كردند!؟
بر فرض اينكه خلافت شورايى باشد، چطور مىشود كه براى اين قانونِ زيربنايى، هيچ حديث و نشانهاى در احاديث و قرآن وارد نشده باشد كه كيفيت اين شورا و تركيب آن و چگونگى جمعبندى بين آراء و امثال آن را گفته باشد.
اگر ترس از انتخاب نامناسب و شرايط خاص حاكم بر جامعه مسلمين در آن روز هم نبود، باز مسلمانان در شرايط و كيفيت انتخاب خليفه دچار همان مشكلى مىشدند كه در اصل خلافت به آن دچار مىآمدند.
با در نظر گرفتن آنچه به عنوان ديدگاه تاريخى و اعتقادى ذكر شد و مرورى كه مراحل عملى خلافت از خود نشان داد، ابعاد گستردهاى از ارزش فكرى و روحى غدير را دريافتيم.
17. فضيلت انحصارى اميرالمؤمنينعليه السلام: انتصاب××× 1 ژرفاى غدير: ص 193. غدير از زبان مولى: ص 20. ×××
قلب به درد آمده صاحب غدير حرفها براى گفتن دارد. او نفرين مىكند مردمى را كه با دريايى از فضيلت از او فاصله گرفتند. او متعجبانه فضايلى را بر مىشمارد كه احدى با او در آنها شريك نيست و نمىتواند مانند او باشد. غدير يكى از اين موارد است كه او بر فراز دستان ختم رسل براى بشريت معرفى شد و صاحب اختيار همه مردم گرديد. در اين باره مىفرمايد:
»من هفتاد فضيلت و منقبت دارم كه احدى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله در آنها با من شريك نيستند ... . و اما پنجاه و يكم، پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم مرا براى همه مردم منصوب نمود و فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه« . پس ظالمين دور از رحمت خدا باشند و عذاب خدا بر آنان باد« .××× 2 الخصال: ج 2 ص 572 . بحار الانوار: ج 31 ص 443. ×××
18. قرآن و انتصاب××× 3 غدير در قرآن: ج 1 ص 47 - 41. ×××
در حالى كه سفر حج در پيش بود و پيامبرصلى الله عليه وآله از پايان عمر خود خبر مىداد و نشانههاى ختمِ نبوّتِ حضرت خاتم ظاهر شده بود، در يك آيه كوتاه دستورالعمل ادامه اين سفر داده شد كه پس از فراغت از حج - كه ابلاغ همه احكام الهى كامل مىشود - نوبت اعلان آخرين دستور يعنى ولايت و منصوب كردن اميرالمؤمنينعليه السلام به خلافت است:
»فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ«××× 1 انشراح / 7. ×××: »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن« .
البته اثبات نزول اين آيه درباره غدير باز مىگردد به تفسير »فَرَغْتَ« و »فَانْصَبْ« در روايات اهلبيتعليهم السلام كه در چهار مرحله تبيين مىشود:
1- قرائت كسره يا فتحه در »فَانْصَبْ«
اولين سخنى كه قبل از شأن نزول اين آيه مطرح است قرائت كلمه »فَانْصَبْ« است كه آيا بايد با كسره صاد خوانده شود يا فتحه آن. در اينجا با يادآورى اينكه اختلاف قرائت در حد حركات و اعراب قرآن مسئلهاى مورد قبول است، يادآور مىشود كه در روايات ما تصريح به قرائت كسره شده است، و اين تصريح گاهى با نام بردن »كسره« است و گاهى از تركيب عبارت پيداست، زيرا اگر با فتحه خوانده شود به معناى »تلاش كردن« است و فعل لازم بوده نيازى به مفعول ندارد، ولى اگر با كسره خوانده شود به معناى »منصوب كردن« است و فعل متعدى بوده بدون مفعول معنى نمىدهد و حتى گاهى به دو مفعول نياز دارد؛ مثلاً »فَانْصِبْ عَلِيّاً« يعنى: »على را منصوب كن« ، و »فَانْصِبْ عَلِيّاً اماماً« يعنى: »على را به امامت منصوب كن« .
در همه مواردى كه در روايات ائمهعليهم السلام اين آيه تفسير شده، حتى اگر تصريحى به كسره نباشد معنى كردن آن به صورت فعل متعدى با ذكر يك يا دو مفعول، به معناى قرائت با كسره و صحيح شمردن آن است.
اقتضاى حكم و موضوع و روند مطلب در سوره نيز با قرائت كسره بيشتر تناسب دارد، زيرا »فَانْصَبْ« با فتحه يعنى: »تلاش كن، و خود را به زحمت بينداز« ، و معناى عبارت چنين مىشود: »وقتى از وظيفه پيامبرى فراغت يافتى تلاش كن و خود را به زحمت انداز« ، كه چندان معناى عميقى را نمىرساند. ولى »فَانْصِبْ« با كسره يعنى »منصوب كن« ، و معناى عبارت چنين مىشود: »وقتى از وظيفه پيامبرى فراغت يافتى منصوب كن« ، كه دقيقاً متوجه مسئله خلافت مىشود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مرحله پايانى نبوت بدان اقدام مىفرمايد.
با اين مقدمه درباره قرائت اين آيه شريفه قرآن، دو روايت كه به قرائت كسره تصريح دارند مىآوريم و سپس از عكسالعمل خاص اهلسنت به اهميت موضوع پى مىبريم:
عَنْ ابى عَبْدِاللَّه جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعليه السلام، عَنْ ابيهِعليه السلام، انَّهُ قالَ فى قَوْلِهِ تَعالى: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، قالَ: فَانْصِب بِكَسْرِ الصّادِ. اذا فَرَغْتَ مِنْ اقامَةِ الْفَرائِضِ فَانْصِبْ عَلِيّاًعليه السلام، فَفَعَلَصلى الله عليه وآله.××× 1 شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 270. ×××
از امام صادقعليه السلام از پدرشان امام باقرعليه السلام نقل شده كه درباره كلام خداوند تعالى »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« فرمود: كلمه فَانْصِبْ با كسره صاد است، و معنايش چنين است كه هر گاه از اقامه اعمال واجب فراغت يافتى على را منصوب نما، و پيامبرصلى الله عليه وآله اين دستور را عملى ساخت.
در اين روايت به كلمه »بِكَسْرِ الصّادِ« تصريح فرموده، و در عبارت بعدى هم كلمه »فَانْصِبْ عَلِيّاً« را به كار برده كه اگر با فتحه بخوانيم نياز به مفعول ندارد و معنى غلط مىشود.
در روايت ديگرى با كلمه »قَرَأَ« تصريح به قرائت حضرت با كسره نموده و سپس با عبارت »فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِياً اماماً« مطلب را واضحتر نموده و نشان داده كه منظور قرائت با كسره است كه نياز به مفعول دارد. متن روايت چنين است:
انَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍعليه السلام قَرَأَ: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، قالَ: فَاذا فَرَغْتَ مِنْ اكْمالِ الشَّريعَةِ فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِيّاً اماماً.××× 1 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ×××
حضرت جعفر بن محمدعليه السلام چنين قرائت كرد: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، و چنين معنى كرد كه: هرگاه از تكميل شريعت فراغت يافتى على را به عنوان امام آنان منصوب نما.
با توجه به قرائت ائمهعليهم السلام با كسره در كلمه »فَانْصِبْ« ، برخورد شديد برخى از اهلسنت و تأكيد بر خارج ساختن آيه از موضوع »ولايت« جلب توجه مىكند و ريشه مسئله را بازگو مىنمايد:
قالَ الزَّمَخْشَرى: وَ مِنَ الْبِدَعِ ما رُوِىَ عَنْ بَعْضِ الرّافِضَةِ انَّهُ قَرَأَ »فَانْصِبْ« بِكَسْرِ الصّادِ، اىْ انْصِبْ عَلِيّاً لِلاِمامَةِ.
زمخشرى مىگويد: از بدعتها مطلبى است كه از بعضى رافضيان نقل شده كه كلمه »فَانْصَبْ« در آيه را با كسره صاد خوانده، يعنى على را به امامت منصوب كن.××× 2 شواهد التنزيل: ج 2 ص 451، پاورقى به نقل از كشّاف. ×××
قالَ ابْنُالْعَرَبِىِّ: مِنَ الْمُبْتَدِعَةِ مَنْ قَرَأَ هذِهِ الْآيَةِ »فَانْصِبْ« بِكَسْرِ الصّادِ وَ الْهَمْزِ مِنْ اوَّلِهِ. قالُوا: مَعْناهُ: انْصِبِ الامامَ الَّذى تَسْتَخْلِفُهُ، وَ هذا باطِلٌ فِى الْقَراءَةِ باطِلٌ فِى الْمَعْنى، لاَنَّ النَّبِىّصلى الله عليه وآله لَمْ يَسْتَخْلِفْ احَداً.
ابنعربى مىگويد: عدهاى از بدعت گزاران اين آيه را به صورت »فَانْصِبْ« با كسره صاد و همزه اوّلش خواندهاند و گفتهاند معنايش چنين مىشود: امامى را كه جانشين توست منصوب كن. و اين هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ كس را به عنوان خليفه و جانشين خود منصوب نكرده است!××× 3 تفسير القرطبى: ج 20 ص 109. ×××
بدعت شمردن قرائت آيه با كسره به ضميمه كلمه »روافض« گوياى همه چيز است، چرا كه اختلاف قرائت آن هم در حدّ حركات هرگز بدعت شمرده نشده و در روايت اهلسنت نيز موارد بسيارى دارد. چگونه است كه وقتى نوبت به شيعيان رسيده مارك بدعت به خود گرفته است؟!
پاسخ اين سؤال ما را محىالدين عربى در آخر كلام خود - كه در عبارت فوق ذكر شد - داده است كه مىگويد: اين هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله هيچكس را خليفه خود منصوب نكرده است!!
پس بدعت بودنِ تغيير يك حركت در كلمه »فَانْصَبْ« به خاطر آن است كه به نظر محىالدين خلافت انتصابى نيست بلكه مردم بايد انتخاب كنند! و ما مىگوييم: چون خلافت پيامبرصلى الله عليه وآله فقط بايد با منصوب كردن آن حضرت باشد، بنابراين قرائت اصلى با كسر بوده است؛ و بدعت گزاران براى فرار از حقيقتِ خلافت و ايجاد بدعتِ خلافت انتخابى، آن را با فتحه خواندهاند!!
2- تصريح به نزول آيه درباره غدير
رواياتى كه در تفسير و شأن نزول اين آيه وارد شده در مواردى دقيقاً موقعيت زمانى آن را حجةالوداع و پس از اتمام حج معين مىكند، و گاهى با آوردن مسئله »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ« به دنبال بيان آيه به تحقق آن در غدير اشاره مىكند. سه روايت زير گوياى اين جهت است:
عَنْ ابى عَبْدِاللَّهعليه السلام قالَ: قَوْلُهُ: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، كانَ رَسُولُ اللَّهصلى الله عليه وآله حاجّاً، فَنَزَلَتْ: »فَإِذا فَرَغْتَ« مِنْ حجِّكَ »فَانْصَبْ« عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.
امام صادقعليه السلام فرمود: قول خداوند: »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن« ، پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر حج بود كه چنين نازل شد: وقتى از حج خود »فراغت يافتى« على را به عنوان عَلَم و علامتى براى مردم »منصوب كن« .××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 135 ح 91. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 151 ح 227. تأويل الآيات: ج 2 ص 812 ح 4. ×××
در اين حديث به نزول آيه در سفر حج كه مقدمه غدير بود تصريح شده است. در حديث ديگر حجةالوداع ذكر شده كه صراحت بيشترى دارد:
»فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، قالَ: فَاذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ فَانْصِبْ اميرَالْمُؤْمِنينَ وَ الى رَبِّكَ فَارْغَبْ.
درباره معناى آيه »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« فرمود: وقتى از حجةالوداع فراغت يافتى اميرالمؤمنين را منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما.××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. تفسير القمى: ج 2 ص 428. ×××
در حديث سوم با ذكر مراسم غدير اين موقعيت زمانى را بيان كرده است، كه پيامبرصلى الله عليه وآله پس از اين آيه فرمود: »من كنت مولاه ...« ، و شكى نيست كه حضرت اين كلام را در غدير فرموده است:
عَنْ ابى عَبْدِاللَّهعليه السلام: قالَ عَزَّ ذِكْرُهُ: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ« ، يَقُولُ: فَاذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ عَلَمَكَ وَ اعْلِنْ وَصِيَّكَ فَاعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلانِيَةً. فَقالصلى الله عليه وآله: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ - ثَلاثَ مَرّاتٍ - .
امام صادقعليه السلام فرمود: خداوند فرمود: »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما« ، مىفرمايد: وقتى فراغت يافتى علامت خود را منصوب كن و جانشين خود را اعلان نما و فضيلت او را علناً بيان كن. اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله سه مرتبه فرمود: هركس من صاحب اختيار اويم على صاحب اختيار اوست. خدايا، دوست بدار هركس او را دوست بدارد و دشمن بدار هركس او را دشمن بدارد.××× 2 بحار الانوار: ج 38 ص 142 ح 105. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 150 ح 226. الكافى: ج 1 ص 294. ×××
3- ارتباط كل سوره با غدير
سوره انشراح حاكى از گشايش اساسى در رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله است و خداوند خبر از انشراح سينه و آسودگى قلب آن حضرت مىدهد. در اين سوره از مسئوليت عظيمى ياد شده كه با انجام آن سنگينى از دوش پيامبرصلى الله عليه وآله برداشته شده و دوران عسر و سختى پشت سر گذاشته مىشود و دوران يُسر و آسايش به استقبال مىآيد.
كليد همه اين گشايشها على بن ابىطالبعليه السلام است، كه آرامش نهايى و مطلق با منصوب كردن او به مقام امامت حاصل مىشود. اين تسلسلِ مراحل اسلام و ارتباط نهايى آن با غدير در كلام امام باقر و امام صادقعليه السلام چنين ترسيم شده است:
كلام خداوند »أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ« ، يعنى: آيا به تو نفهمانيديم جانشينت كيست؟ آيا او را يار تو و خوار كننده دشمن تو قرار نداديم؟ همان دشمنى كه كمر تو را مىشكست. آيا از نسل على فرزندان انبياء را قرار نداده كه هدايت يافتهاند؟
»وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ« ، تا آنجا كه هر جا نام من )خدا( برده شود تو هم )اى پيامبر( همراه من نام برده مىشوى؟ هرگاه از دنياى خود فارغ شدى على را براى ولايت منصوب كن تا به وسيله او از اختلاف هدايت يابند.××× 1 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ×××
در حديث فوق فرازهاى سوره انشراح، انسجام مقام نبوت و ولايت را در مسير 23 ساله رسالت نشان داده است. در حديثى ديگر به جزئيات بيشترى از اين ارتباط پرداخته شده است:
»أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ« : »آيا سينه تو را فراخ قرار نداديم« ، فرمود: به وسيله علىعليه السلام كه او را جانشين تو قرار داديم. آنگاه كه مكه را فتح كرد و قريش به اسلام داخل شدند، خداوند سينه پيامبرصلى الله عليه وآله و باطن او را گشايش عنايت فرمود.
»وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ« : »مشكل تو را از دوشت برداشتيم« ، فرمود: به وسيله على، جنگى را كه كمرت را مىشكست يعنى بار آن بر كمرت سنگينى مىكرد از دوشت برداشتيم.
»وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ« : »و ياد تو را بلند آوازه قرار داديم« ، فرمود: هرگاه نام من )خدا( برده شود نام تو هم ذكر مىشود، و اين همان كلام مردم است كه مىگويند: »اشْهَدُ انْ لا الهَ الاَّ اللَّه، وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه« .
سپس مىفرمايد: »إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً« : »با هر سختى آسانى هست« ، فرمود: مادامى كه در سختى بودى آسانى برايت آمد.
»فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« : »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن« ، فرمود: آنگاه كه از حجةالوداع فراغت يافتى اميرالمؤمنين را منصوب كن. »وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ« : »و به سوى پروردگارت رغبت كن« .××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. تفسيرالقمى: ج 2 ص 428. ×××
4- منظور از فراغت و منصوب كردن
نقطهاى كه ارتباط دقيق اين آيه را با غدير روشن مىكند فهميدن متعلق دو كلمه »فَرَغْتَ« و »فَانْصَبْ« است. آيا منظور فراغت از چه كارى و منصوب كردن چه كسى به چه منصبى است؟ احاديث وارده در تفسير آيه به غدير، بر اين دو نكته تأكيد خاصى دارند.
درباره متعلق »فَرَغْتَ« سه جهت به چشم مىخورد كه منظور از همه آنها يك مطلب است، ولى هر يك از بُعد خاصى به مسئله مىنگرد:
الف. اذا فَرَغْتَ مِنْ حَجِّكَ××× 2 بحار الانوار: ج 36 ص 135 ح 91. ×××... ، اذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ××× 3 بحار الانوار: ج 36 ص 133. ×××... .
در اين روايت دو بُعد زمانى مورد تأكيد قرار گرفته و نشان دهنده آن است كه منصوب كردن اميرالمؤمنينعليه السلام در غدير پس از مراسم حج، آن هم در سال حجةالوداع انجام گرفته است.
ب. اذا فَرَغْتَ مِنْ دُنْياكَ××× 1 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ××× ... .
در اين مورد اشاره به نصب مقام ولايت در آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله است.
ج. اذا فَرَغْتَ مِنْ نَبُّوَتِكَ××× 2 تأويل الآيات: ج 2 ص 811 . ××× ... ، اذا فَرَغْتَ مِنْ اقامَةِ الْفَرائِضَ××× 3 شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 270. ××× ... ، اذا فَرَغْتَ مِنْ اكْمالِ الشَّريعَةِ××× 4 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ××× ... .
در اين سه مورد آخرين رسالت بودن ابلاغ حكم ولايت مورد توجه است، و اين نكته با سه تعبير متفاوت مطرح شده است: نبوت، يعنى پس از انجام همه آنچه به عنوان نبوت بر عهده حضرت بود. اقامه فرائض، يعنى ولايت آخرين واجبى است كه پس از همه آنها اعلام شد.
اكمال شريعت، يعنى چيزى از آنچه دين خداست باقى نماند و فقط ولايت باقى ماند كه بايد به عنوان روح حاكم بر آنها پس از پايان اعلان آنها مطرح شود.
درباره متعلق »فَانْصَبْ« بايد توجه داشت كه فعل »نَصَبَ« به معناى منصوب كردن دو مفعول مىخواهد كه يكى منصوب شونده و ديگرى منصبى است كه بدان منصوب مىگردد.
مفعول اول در شش حديث با ذكر نام حضرت به صورت »عَلِيّاً« آمده و در يك مورد »اميرالمؤمنين« آمده و در مورد ديگرى هم »عَلَمَكَ« ذكر شده است.
مفعول دوم هم در يك مورد »وَصِيّاً« آمده، و در يك مورد »اماماً« ذكر شده، و در دو مورد »عَلَماً« مطرح شده و در دو حديث ديگر با حرف جر با كلمه »لِلْوِلايَة« آمده است، كه مجموع عبارات از اين قرار است:
فَانْصِبْ اميرَالْمُؤْمِنينَ.××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. ×××
فَانْصِبْ عَلِيّاً.××× 2 شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 270. ×××
فَانْصِبْ عَلِيّاً اماماً.××× 3 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ×××
فَانْصِبْ عَلِيّاً لِلْوِلايَةِ.××× 4 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. شواهد التنزيل: ج 2 ص 451 ح 1116. ×××
فَانْصِبْ عَلِيّاً وَصِيّاً.××× 5 تأويل الآيات: ج 2 ص 812 811 . بحار الانوار: ج 36 ص 133 ح 87 . ×××
فَانْصِبْ عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.××× 6 بحار الانوار: ج 36 ص 135 ح 91. ×××
فَانْصِبْ عَلَمَكَ وَ اعْلِنْ وَصِيَّكَ.××× 7 بحار الانوار: ج 38 ص 142 ح 105. ×××
هر يك از اين كلمات نيز يادآور بُعدى از ولايت مطلقه اميرالمؤمنينعليه السلام است.
امامت به معناى پيشوايى و رهبرى مردم، وصايت از بُعد جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله، عَلَم بودن به معناى انحصار و تنها نشانِ هدايت بودن على بن ابىطالبعليه السلام است.
19. مردم و تأثير خارجى انتخاب××× 8 جايگاه غدير )دشتى( : ص 135 - 112 17 - 13. ×××
درست است كه امامان شيعه از قبل توسط خداوند گزينش و انتخاب شدند و در دوران مهم پس از بعثت از سوى رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله معرفى شدند، ولى هنوز كار به پايان نرسيده است. زيرا اگر مردم امام را انتخاب نكنند و امامت امامان معصومعليهم السلام را با انحراف فكرى و اغفال شدن نپذيرند، بين مردم و فرهنگ اصيل اسلام و امامت فاصله مىافتد.
اگر عموم مردم با امام على و ديگر امامان الهىعليهم السلام بيعت نكنند، عملاً و در ظاهر امر رهآورد رسالت در خطر است و رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله با آن همه تلاش و زحمت و ايثارگرىها ناتمام مىماند. رسالتى كه خداوند نيز هشدارگونه مىفرمايد: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« .
به تعبير ديگر: اگر مردم با امام به حق بيعت نكنند و امام پشتوانه مردمى نداشته باشد، در ظاهر و واقعيت خارجى نمىتواند قدرت را به دست گيرد و به عنوان امام و حاكم جامعه فرمان دهد و كارگزان حكومتى اعزام نمايد. قرار هم نيست فعلاً خداوند با معجزه و قهر و غلبه الهىاش كارها را پيش برد.
و لذا اينكه مىبينيم سران منافقين و دست اندركاران كودتاى سقيفه تا روز غدير سكوت كردند و دست به اقدامات خطرناكى نزدند به همين جهت بود كه بحث رهبرى امت در نوشتهها و گفتهها خلاصه مىشد، و ولايت و امامت اميرالمؤمنينعليه السلام در سخنرانىهاى رسولخداصلى الله عليه وآله مطرح مىگرديد، و لذا منافقين هم تحمل مىكردند.
اما در روز غدير و در آن اجتماع بىنظير و با آن ويژگىهاى شگفتآور، همه ديدند كه رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله به رهنمود و تذكر و هشدار راضى نشد، بلكه در عمل نيز دست علىعليه السلام را بالا برد و حتى خود حضرت با علىعليه السلام بيعت كرد. پس از آن همه حاضران را نيز براى بيعت با علىعليه السلام بسيج نمود و سرانجام »بيعت عمومى« با آن شكوه و زيبايى تحقق يافت. مهمتر اينكه مخالفان و منافقان هم در شرايطى قرار گرفتند كه چارهاى جز بيعت كردن نداشتند.
اينجا بود كه رشته افكار آنان از هم گسسته شد و همه آرزوها و اميدهاى شيطانى خود را بر باد رفته ديدند. ديگر جايگاهى براى خود و ديگر تشنگان قدرت نمىيافتند، چرا كه هم علىعليه السلام از طرف خدا تعيين شد، و هم پيامبرصلى الله عليه وآله با او بيعت كرد، و هم عموم مسلمانان بيعت كردند. ديدند كه امامت و ولايت هم پشتوانه فكرى و عقيدتى دارد، و هم پشتوانه مردمى خارجى و اجتماعى. هم فرشته وحى او را تعيين كرد، و هم بيعت عمومى براى علىعليه السلام شكل گرفت.
پس همه راهها و روزنهها براى به دست گرفتن قدرت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله را بسته ديدند، و چارهاى جز ترور پيامبرصلى الله عليه وآله و نوشتن طومار لعنت شده و كودتاى صد در صد نظامى و قتل عام مخالفان باقى نمانده بود. اگر بيعت عمومى در روز غدير تحقق نمىيافت، سران منافقينِ نفوذى آنقدر خشمگين نمىشدند و مسلّحانه با رسولخداصلى الله عليه وآله برخورد نمىكردند.
در واقع روز غدير تنها روز تعيين امام نيست، بلكه روز غدير:
روز تحقق ولايت امام و عترتعليهم السلام است.
روز تحقق »بيعت عمومى« مسلمانان با امام علىعليه السلام و امامت ديگر امامانعليهم السلام تا »رجعت« و »قيامت« است.
روزى است كه رهبرى پس از رسولخداصلى الله عليه وآله سامان يافت.
روزى است كه رهبرى يازده امام از خاندان امام علىعليهم السلام تا روز قيامت معرفى و براى آن بيعت گرفته شد.
و روزى است كه به غاصبين خلافت لعن و نفرين شد.
20. نَصْب و غدير××× 1 نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام )استادولى( : ص 14. ×××
نصب به معناى »برافراشتن يا كوبيدن علامتى در جايى« و نيز به معناى »گماردن كسى بر كارى« است. در واقع، نصّ نوعى معرفى آشكار زبانى است، و نصب معرفى عملى و فعلى.
لفظ نصب نيز مانند نصّ دلالت بر حكومت و ولايت دارد، چنانكه گويند: سلطان زيد را براى فلان منطقه منصوب كرد؛ يعنى او را حاكم و فرماندار آن منطقه قرار داد.
حتى در برخى روايات، لفظ نصب با اضافه به ولايت و امامت به كار رفته است. كه دلالت آن كامل تر خواهد بود، مانند: ان اللَّه قد نصبه لكم ولياً و اماماً، و امثال آن.
در روايات روز غدير، تعبير به نصب فراوان ديده مىشود. از عمر نقل شده است كه گفت: نصب رسولاللَّهصلى الله عليه وآله علياً علماً، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه××× 1 الغدير: ج 1 ص 57 . ينابيع الموده: ص 249. ×××: پيامبر على را به عنوان پرچم و نشانه اى منصوب كرد.
همچنين در گواهى چند تن از اصحاب پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مانند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار آمده است كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: ان اللَّه عزوجل امر ان انصب لكم امامكم××× 2 الغدير: ج 1 ص 165. فرائد المسطين: باب 58 . ×××: خداى عزوجل مرا امر كرده كه امام شما را برايتان منصوب كنم.
و در استشهاد اميرالمؤمنينعليه السلام در ايام عثمان آمده: فامر اللَّه عزوجل نبيهصلى الله عليه وآله ان ... ينصبنى للناس بغدير خم: خداوند پيامبرش را امر كرد كه مرا در غدير خم به جانشينى خود منصوب كند.
همچنين در روايت امام حسينعليه السلام، عبداللَّه بن جعفر، قيس بن سعد، ابنعباس، جابر بن عبداللَّه انصارى و ابوسعيد خدرى لفظ نصب آمده است.××× 3 الغدير: ج 1 ص 231 219 200 199 - 165 28. ×××