عیسی علیه السلام

نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۸:۳۹ توسط S.m.h (بحث | مشارکت‌ها)

آيه «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ»[۱]

بزرگ‏ترين امتحان بشریت در غدير مطرح شد. امتحانى همه جانبه كه اتمام حجت آن به نحو اكمل انجام گرفت و براى هيچ كس به هيچ دليل و بهانه ‏اى راه گريز نماند.

در اين امتحان عظيم، هم جهاتى كه مى ‏توانست سر منشأ آزمايش باشد متعدد بود، و هم عللى كه مى‏ توانست انگيزه شيطانى براى سقوط در امتحان باشد در جلوه‏ هاى مختلف به ميان آمد.پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه بلند خود، اين شرايط امتحان را براى مردم تبيين فرمود تا با آمادگى كامل به استقبال آن بروند. اين آينده تلخِ امتحان را حضرتش در غدير به اشارت و صراحت پيش ‏بينى فرمود و مراحل چنين امتحان بزرگى را با استشهاد به ۱۱ آيه تضمين شده در خطبه غدير بيان فرمود. از جمله اين آيات آيه ۷۱ سوره صافات است:  وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ  : «قبل از آنان اكثر پيشينيان گمراه شدند».

اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

1.متن خطبه غدير

«مَعاشِرَ النّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اكْثَرُ الاوَّلينَ»: اى مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان گمراه شدند.[۲]

2.تحليل اعتقادى

درباره حضرت عیسی‏ علیه السلام عبارت لطيفى در قرآن آمده كه وقتى از اكثريت نااميد شد در پى گردآورى اقليتى برآمد:   فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللَّه قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه  [۳]: «آنگاه كه حضرت عيسى از آنان احساس كفر نمود فرمود چه كسى در راه خدا ياور من مى‏ شود حواريون گفتند ما ياوران خداييم».براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن /  آيه   وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ  .

انجيل از ودايع امامت[۴]

پس از اتمام اعمال حج و بازگشت به مكه[۵]، خداوند رسماً دستور ابلاغ ولايت را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد. اولين مرحله جدّى از مسئله ولايت در همين روز آغاز مى‏ شود. قبل از اعلام و ابلاغ ولايت على‏ عليه السلام به مردم، بايد ودايع نبوت و امامت به على‏ عليه السلام سپرده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى خصوصى با على‏ عليه السلام تشكيل مى ‏دهد كه احدى در آن راه ندارد.

اين ودايع دو قسم ‏اند: معنوى و مادى. از جمله ودايع مادى انجيل است.[۶]

تشبيه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به حضرت عيسى ‏عليه السلام[۷]

نزديک غروب روز بيستم ذى‏ الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبر صلى الله عليه و آله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل ‏بيتش را براى مردم بيان مى ‏فرمايد. در آن لحظات عده ‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبکر و عمر و مغیره و عده ‏اى ديگر از منافقین نيز در ميان آنان بودند.حارث فهری از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى ‏آمد. در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:

«انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ»:

در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه ‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى ‏گفتم كه ازكنار هر دسته از مردم مى ‏گذشتى خاک پاى تو را بر مى‏ داشتند و بدان تبرک مى‏ جستند.شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟!ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند: براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت: محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد. نزديک است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد.خدايانمان كه مى ‏پرستيديم بهتر از اين است!

در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد:

  وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ  [۸]:

«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى ‏شوند. و مى ‏گويند آيا اين بهتر است يا خدايان ما اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏ كنند چرا كه اينان گروهى مخاصمه ‏گر هستند. او نيست جز بنده ‏اى كه بر او تفضّل كرده ‏ايم و او را مثالى براى بنى ‏اسرائيل قرار داده ‏ايم. اگر مى ‏خواستيم از شما ملائكه‏ اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است پس درباره آن شک نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است».

يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش على زياده ‏روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى‏ داند سخنش را مى ‏پذيرند مى ‏خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!

از طرف خدا پاسخ آمد: اى محمد! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انکار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است. بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه ‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است. آيا پادشاهان زمين را نمى‏ بينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارى يكى از كارگزارانش را مى‏ پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏ سپارد اطاعت درست از او مى ‏بيند،چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى ‏گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى ‏كند.

محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل‏ بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده ‏هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است.

منافقین با شنيدن اين فرمايشات پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: آنچه براى على بن ابى ‏طالب در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله نمونه‏ هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را باز شمرد و فرمود:

آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!

آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!

آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسول ‏اللَّه او را به ولايت منصوب نمود دره اى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مى‏ كنند: «هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ»: «اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى ‏شود، پس از آن بر حذر باشيد»؟

آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابى ‏طالب راهى را مى‏ رفت كه در برابر او كوه‏ هايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوه ‏ها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟!

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏ هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .

اينجا بود كه حارث فهری برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول ‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام، بلكه خداوند معين فرموده است.سپس حارث اهانت ‏هاى ديگرى نمود و... ، تا آخر ماجراى حارث فهرى و سنگ آسمانی.جا دارد در اينجا تحليلى در مورد اين فضيلت بزرگ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام داشته باشيم:

آغاز ماجراى حارث فهرى از ذكر فضيلتى عظيم براى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام، يعنى شباهت آن حضرت به عيسى بن مريم ‏عليه السلام بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در غدير، به موشكافى آن در چند مرحله مى ‏پردازيم:

۱. فضيلت عظيم

آنچه در اين قسمت از غدير به عنوان فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمى‏ خورد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ فرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مى ‏گفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مى ‏كنم! اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مى ‏شد مردم خاک پاى على ‏عليه السلام را براى تبرک بر مى ‏داشتند. نمونه اين فضيلت را در متن خطبه غدير مى ‏بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند فقط به بى‏ انتها بودن فضائل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اشاره مى ‏كند و مى ‏فرمايد:

«مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابى‏طالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ -  وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ -  اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ»:

اى مردم، فضائل على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام نزد خداوند -  كه در قرآن آنها را نازل كرده -  بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم.

۲. ترس از غلوّ

شباهت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به حضرت عيسى‏ عليه السلام كه در اين حدیث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارک نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان غلوّ مى‏ كنند، چنانكه مى‏ فرمايد: «لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ...» .

نكته اين است كه ترس از غلو را حضرت درباره همه مردم نمى‏ فرمايد، بلكه آن را به «طوائفى از امت» نسبت مى ‏دهد. اين بدان معنى است كه اگر عده ‏اى فتنه‏ گر نبودند و مردم را با بهانه‏ هاى واهى به سوى غلو نمى‏ كشاندند، پيامبر صلى الله عليه و آله آن فضيلت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را هم م ى‏فرمود، و نتيجه آن مى‏ شد كه مردم در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از شهادت آن حضرت در حيات اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خاک پايش را براى تبرک بر مى‏ داشتند.

۳. وجه شباهت به عيسى‏ عليه السلام

در متن كلام پيامبر صلى الله عليه و آله آمده «ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ». بايد بدانيم مسيحيان درباره عيسى‏ عليه السلام چه گفته ‏اند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره پيامبر صلى الله عليه و آله به على‏ عليه السلام چنين فرمود:

«انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ: حَتّى جَعَلُوهُ الهاً»:

در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.[۹]

بنابراين وجه شباهت در اين است كه عده ‏اى با شنيدن بعضى فضائل عظيم نسبت الوهيت به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ندهند، چنانكه درباره حضرت عيسى ‏عليه السلام چنين مسئله ‏اى اتفاق افتاد و عده‏ اى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نيز در اين باره مى ‏فرمايد: «مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ...»: مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عده‏اى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاک شدند... .[۱۰]

۴. خاک پاى على‏ عليه السلام

در اين فراز از واقعه غدير «خاک پاى على ‏عليه السلام» به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است:

الف) لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ

اين عبارت بدان معناست كه «از كنار هر گروهى از مردم عبور مى ‏كردى خاک پاى تو را براى تبرک بر مى ‏داشتند». اولاً نشان مى‏ دهد آن فضيلت به قدرى مهم است كه

همه مردم اين گونه مى ‏شوند نه گروه خاصى. ثانياً لازم نيست مردم به در خانه تو هجوم آورند، بلكه از هر جا عبور كنى مردم بى‏ اختيار چنين خواهند كرد!

ب) مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ

مطرح كردن «تُراب اقدام» بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست‏ ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش‏ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان تبرک جويند. لذا خاک پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى‏ گيرد. در اين حديث هم مى‏ بينيم پيامبر صلى الله عليه وآله با تأكيد بر جمله «زير پاى تو» بر اين عظمت تأكيد مى‏ فرمايد.

ج) يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ

مطرح شدن «بركت» بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاک پاى على ‏عليه السلام را به عنوان تبرک بر مى‏ داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى ‏دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه «يُقَبِّلُونَهُ» آمده است[۱۱]، يعنى «خاک پاى تو را مى ‏بوسيدند».در احاديث ديگرى «يَسْتَشْفُونَ بِهِ» ذكر شده[۱۲] كه به معناى «شفا گرفتن از خاک پاى على ‏عليه السلام» است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاک پاىعلى‏ عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى ‏فرمايد:«لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخِذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ»:اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى‏ گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى‏ برند[۱۳]!! (كنايه از اينكه با آب مخلوط مى ‏كنند و مى ‏خورند).جالب ‏تر از همه احاديثى است كه برداشتن خاک پاى على ‏عليه السلام را به عنوان تبرکِ نسل‏ هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً»:

اگر نبود كه مى ‏ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاک پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود بركت قرار دهد، درباره تو سخنى مى‏ گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاک بردارد.[۱۴]

د) از خاک پا تا خاک قبرش

جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان -  با آن همه فضايل كه درباره على‏ عليه السلام شنيده بودند -  ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به عظمت علوى نمى ‏نگريستند.خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى‏ كنيم كه در سايه احاديث ائمه ‏عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب‏ ها به بركت آن ها پيدا كرده ‏اند، شيعيان چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام يا يكى از ائمه تا امام زمان‏ عليهم السلام در ميان مردم حضور مى‏ يافت همه خاک پايش را براى تبرک بر مى‏ داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود شنيده باشند. بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى ‏شدند مردم خاک پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سرمه چشمان خود مى‏ نمودند.نمونه بارز آن تبرک به غبار حرم‏ هاى شريفه است، بلكه در زيارات به صراحت مى ‏گوييم: «وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ»: «خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد». از همه بالاتر تربت حسينى است كه در طول قرن‏ها خاكى را كه نه جاى پاى حسين‏ عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر عاشورايى دارد شيعيان آن را تا اقصى نقاط جهان براى تبرک مى ‏برند.

۵. پاسخ به دو اشكال ‏تراشى

آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مطرح بوده است، كه عده ‏اى درباره حضرت افراط و غلو مى‏ كردند و نسبت خدايى به آن حضرت مى ‏دادند و عده ‏اى ديگر تفريط مى ‏كردند و به آن حضرت ناسزا مى ‏گفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.

الف) پاسخ به غاليان

در ادامه آيه   وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ...   خداوند تعجب عده ‏اى را اين گونه پاسخ مى ‏دهد:   إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ...وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ  . منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بنده ‏اى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مى‏ رساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عده ‏اى را ملائكه قرار دهد.

ب) پاسخ به منكران

در همين ماجرا وقتى عده ‏اى از منافقين گفتند: «درباره على زياده‏ روى كرد»، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شده ‏اى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان داده‏اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى‏ سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى‏ كنند. براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهری.

روز غدير همانند روز عيسى‏ عليه السلام[۱۵]

از جمله اتفاقات غدير حضور ابلیس و ديگر شياطين در غدير و گفتگوى آنان و تشبيه ابليس روز غدير را به «روز آدم‏ عليه السلام» و «روز عيسى ‏عليه السلام» است. توضيح اين مطلب چنين است:

از جمله گفتگوهاى شياطين با بزرگ خود ابليس اين است كه شياطين گفتند: اى آقاى ما، تو همان كسى هستى كه آدم را گمراه كردى! ولى گويا از اين پس اين امت يک امت رحمت شده محفوظ از گناه خواهند بود و ديگر تو و ما را بر اينان راهى نيست، چرا كه امام و پناه خود بعد از پيامبرشان به آنان شناسانده شد. ابليس گفت: واى بر شما، امروزِ شما مثل روز عيسى است! به خدا قسم مردم را درباره على گمراه خواهم كرد!

آنچه در اينجا لازم به ذكر است اينكه:

شيطان براى گمراهى انسان ‏ها در جستجوى بهانه است، و از بيراهه‏ هاى عجيبى خود را بر سر راه فرزند آدم مى ‏رساند تا او را از راه مستقيم به سوى جهنم بكشاند. در گفتگويى كه روز غدير بين ابليس و شياطين ديگر رخ داده معلوم مى‏ شود سه مقطع بسيار مهم و استثنايى براى شيطان در ضلالت خلق وجود داشته است: يكى ماجراى حضرت آدم‏ علیه السلام در بهشت، و ديگرى بدون پدر به دنيا آمدن حضرت عيسى‏ عليه السلام، و سومى سقيفه.

در اين باره چند عبارت در داستان ابليس در غدير مى ‏بينيم:

شياطين به ابليس گفتند: «يا سَيِّدَنا، انْتَ كُنْتَ لِآدَمَ»: تو براى آدم بوده ‏اى! ابليس به شياطين گفت: «اما عَلِمْتُمْ انّى كُنْتُ لِآدَمَ مِنْ قَبْلُ»: مگر نمى ‏دانيد كه من قبلاً براى آدم بوده ‏ام.

و نيز گفت: «وَيْلَكُمْ، يَوْمُكُمْ كَيَوْمِ عيسى،وَاللَّه لاَضِلَّنَّ فيهِ الْخَلْقَ»: واى بر شما، امروزتان مانند روز عيسى است. به خدا قسم مردم را درباره او گمراه خواهم كرد.

۱.در روز سقيفه -  كه شيطان به عنوان بیعت با ابوبكر دست داد -  نيز گفت:«يَوْمٌ كَيَوْمِ آدَمَ»: روزى است مانند روز آدم! همان روز شياطين به او گفتند: «انْتَ الَّذى اخْرَجْتَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ»: تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون آوردى! آن روز كه توانست حضرت آدم‏ عليه السلام را از بهشت بيرون كند، در واقع نسل بشريت را از بهشت اخراج كرد، و آنان را اسير حيله‏ هاى خود در دنيا نمود.

۲.روزى كه ولادت حضرت عيسى ‏عليه السلام بدون همسرى براى مريم اتفاق افتاد، اين معجزه الهى را بهانه غلو قرار داد و آن حضرت را به عنوان الوهيت مطرح كرد و نسل‏هايى از بشر را با همين باور غلط مبتلا به شرک نمود و راهى جهنم كرد.

۳.در روز غدير هم قسم ياد كرد كه در اين باره مردم را گمراه خواهم كرد، و سقيفه تحقق اين قسم ابليس بود كه تا آخر روزگار اكثريتى از انسان‏ ها را با انكار ولايت على‏ عليه السلام راهى جهنم كرد.

در واقع اين سه روز در تاريخِ اضلالِ ابليس، پيمودن راه هزار ساله در يک شب بود كه اين گونه در خاطره آنان ثبت شده و از آن ياد مى ‏كنند. به عبارت ديگر هزاران زحمت و تلاش شياطين در هزاران مكان و زمان و درباره هزاران انسان، با يک برنامه بنيادين و ريشه ‏اى به انجام رسيد، و با «اسَّسَ اساسَ ذلِكَ» مرحله «بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ» به آسانى پيش رفت، و در طول تاریخ بدون زحمتِ شيطان «جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ» اتفاق افتاد. يعنى ابتدا پايه ضلالت را گذاشت، و سپس بر روى آن بناى گمراهى را بالا برد، و سپس بدون نگرانى مسير ظلم و جور هموار شد.

جالب است كه خود شيطان، روز سقيفه را قابل مقايسه با روز آدم ‏عليه السلام نمى ‏داند و در اين باره مى‏ گويد: «آدَمُ نَقَضَ الْعَهْدَ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِالرَّبِّ، وَ هؤُلاءِ نَقَضُوا الْعَهْدَ وَ كَفَرُوا بِالرَّسُولِ»: آدم پيمان را شكست، اما به خداوند كافر نشد، ولى اينان هم پيمان را شكستند و هم به پيامبر كافر شدند!

او كه در صدد ضلالت خلق است و درجات گمراهى را خوب مى‏ داند، پيمان شكنان سقيفه را كافر مى‏داند، و نقض ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را مساوى با مخالفت صريح با شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و انکار نبوّت آن حضرت مى‏ داند.

پانویس

  1. صافّات/۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۰۱،۲۸۷.
  2. اسرار غدير: ص ۱۴۹ بخش ۶ .
  3. آل عمران /  ۵۲.
  4. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۳۵.
  5. از نظر ترتيب زمانى اگر چه اين آيات مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.
  6. بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۲۰۱ - ۲۲۲.
  7. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۸۸ - ۳۹۲.
  8. زخرف /  ۵۷ - ۶۱.
  9. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۶ ح ۵ ، ص ۳۲۲ ح ۲۰.
  10. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۵ ح ۴، ص ۳۱۹ ح ۱۴.
  11. كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲ .
  12. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸.
  13. بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵ .
  14. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹.
  15. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۱۵، ۴۱۸ - ۴۲۰.