آيه ۲۲ تا ۲۸ محمد و غدیر

از دانشنامه غدیر

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ ...»[۱]

از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و در مورد صحیفه ملعونه اول نازل شده اين آيات است:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ. أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّه فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ. أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.

إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ.

فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّه وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»:

«آيا انتظار مى‏ رود كه اگر رويگردان شديد در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ اينان كسانى‏ اند كه خدا ايشان را كَر نموده و چشمانشان را كور كرده است.

آيا قرآن را مورد تدبّر قرار نمى‏ دهند يا بر قلب هايشان قفل زده شده است؟

آنان كه به عقب باز مى‏ گردند بعد از آنكه هدايت برايشان روشن شده است، شيطان باطل را برايشان آراسته و آنان را بدان سو سوق داده است.

اين بدان جهت است كه اينان به كسانى كه آنچه خدا نازل كرده را كراهت داشتند، گفتند: ما در بعضى از مسئله پيرو شما مى ‏شويم. خداوند پنهان كارى آنان را مى ‏داند.

پس چگونه خواهند بود آنگاه كه ملائكه آنان را بميرانند و بر صورت و پشت آنان بزنند.

اين بدان جهت است كه آنان پيرو چيزى شدند كه خدا رضايت ندارد و رضوان او را خوش نداشتند؛ خدا هم اعمال آنان را نابود ساخت» .

موقعيت تاريخى

آغاز ارتداد از دين خدا صحیفه ملعونه بود. ادامه اين خط گمراهى فساد در زمين و قطع رحم آل محمد عليهم السلام، و ريشه آن كوردلى و ناشنوا بودن نسبت به سخن حق بود كه گويى قفلى بر دريچه قلب آنان زده شده است. پايان اين راه هم لعن ابدى است كه آغاز آن از خداوند بود و همه خلايق با درک فتنه آنان نثارشان خواهند كرد.

از سوى ديگر پيمان نامه‏ اى كه نامش «صحيفه ملعونه» بود، با در نظر گرفتن نيازهاى آينده بنيانگذاران سقيفه و موانعى كه بر سر راه اهدافشان بود هر روز نقطه‏ هاى جديدى را مى‏ طلبيد كه به آن اضافه شود.

در اولين مرحله پس از امضاى اصل آن كه مقابله با خلافت على‏ عليه السلام بود، مسئله مالى آن از دو سو در نظر گرفته شد.

به همين جهت از يک سو منع خمس از اهل‏ بيت‏ عليهم السلام و ديگرى صرف آن در كارهاى خود را هم به پيمان‏ نامه اصلى اضافه كردند.

اين پيشنهاد منع خمس را قبل از همه با بنى‏ اميه مطرح كردند كه مورد قبول واقع شد.

اكنون نوبت اثبات نزول اين آيات درباره اصحاب صحيفه است، كه با ذكر روايات آن را پى مى‏ گيريم.

در شأن نزول اين آيات -  كه از صريح ‏ترين فرازهاى قرآنى درباره دشمنان غدير است -  چند روايت وارد شده كه هر كدام جهتى از آن را بيان كرده است:

روايت اول

در روايتى كه اهل‏ تسنن هم نقل كرده‏ اند آمده است: لَمّا تَعاقَدُوا عَلَيْها نَزَلَتْ: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»:

آنگاه كه بر صحيفه ملعونه هم پيمان شدند اين آيه نازل شد: «كسانى كه از دين خدا رو به عقب باز مى‏ گردند بعد از آنكه هدايت براى آنان روشن شده، شيطان كار آنان را برايشان زيبا جلوه داده و آنان را بدان سو تشويق كرده است».

اين روايت را ابواسحاق در كتابش و احمد بن حنبل در مسندش و حافظ ابونعيم در حلية الابرار و زمخشرى در كتاب فائق نقل كرده ‏اند.[۲]

روايت دوم

امام صادق ‏عليه السلام در حديثى نزول همه آيات مذكور (از آيه ۲۲ تا ۲۶) را در مورد پيمان اهل صحيفه ذكر مى كند و مى‏ فرمايد:

خداوند در غدير خم آنان را بر خودشان شاهد قرار داد، در حالى كه مى‏ گفتند:

«اگر محمد از دنيا رفت خلافت را به آل محمد باز نمى‏ گردانيم و خمس را به آنان نمى‏ دهيم».

خداوند اين آيات را نازل كرد: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ ...» تا آيه «سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ»:

«آيا اگر پشت كرديد چنين خواهيد بود كه در زمين فساد كنيد و از ارحام خود قطع كنيد.

چنين كسانى ‏اند كه خدا آنان را لعنت كرده و آنان را كَر نموده و چشمانشان را كور كرده است.

آيا قرآن را تدبر نمى ‏كنند يا بر قلب هايشان قفل زده شده است. كسانى كه مرتد شدند و راه بازگشت پيش گرفتند بعد از آنكه هدايت برايشان روشن شد.

شيطان كار آنان را نيک جلوه داده و آنان را بدان سو سوق داده است».[۳]

روايت سوم

در روايت ديگرى آمده است: آن گروه در كعبه با يكديگر اتفاق كردند كه اگر محمد از دنيا رفت هيچ يك از خاندانش خلافت را به دست نگيرد. در واقع آنان پشتيبان بنى‏ اميه بودند در آنچه انجام دادند.

بنواميه به آنان گفتند: به خدا قسم دستورات شما را اطاعت نمى ‏كنيم مگر آنكه چيزى از خمس به آنان نرسد، چرا كه گمان مى‏ كردند خمس براى آنان است!

خداوند در اينجا آيه نازل كرد: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى ...».

بنابراين آيه درباره بنى اميه و ابوبكر و عمر و ابوعبيده نازل شده است. بعد از آن آيه بعدى نازل شد: «فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ ...».[۴]

روايت چهارم

در روايت ديگرى شيطنت عمر مطرح شده كه گرداننده اصلى برنامه صحیفه و سقیفه بود. از يک سو زمينه را آماده مى‏ كرد و از سوى ديگر فكر آنان را به اين جهت سوق مى‏ داد كه بر هم زدن سخن و برنامه پيامبر صلى الله عليه و آله كار آسانى است.

اين دو نكته در اين حديث به خوبى بيان شده است:

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» درباره كسانى نازل شده كه عهد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را شكستند.

«الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ»، يعنى شيطان كار را براى آنان سهل و آماده مى ‏كرد، و او عمر بود. «وَ أَمْلى لَهُمْ» يعنى براى آنان جلوه مى ‏داد كه از آنچه محمد مى‏ گويد هيچ كدام عملى نخواهد شد.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» يعنى آنچه خدا درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نازل كرده خوش نداشتند.

«سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»، بنى ‏اميه را به پيمان خود دعوت كردند كه خلافت را بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما نگذارند و چيزى از خمس به ما ندهند، و گفتند: اگر خمس را به آنان بدهيم غنيمتى براى آنان خواهد بود.

«سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» ، يعنى خمس را به بنى‏ هاشم ندهيد. «وَ اللَّه يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ» خدا اين كارهاى پنهانى آنان را مى ‏داند.[۵]

روايت پنجم

امام باقر عليه السلام به بيان مفهوم ارتداد در آنان پرداخته و برنامه‏ هاى عملى آنان در اين باره را تشريح نموده است. آن حضرت در اين باره مى‏ فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»، ابوبكر و اصحابش هستند هنگامى كه هدايت را انكار كردند؛ و هدايت راه على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام بود.

«الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ ...» منظور عمر است. «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ ...»، ابوبكر و عمر و ابوعبيده هستند كه با يكديگر توافق كردند كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت خلافت به آل محمد عليهم السلام باز نگردد.

آنان گروهى از بنى ‏اميه را به يارى خود در اين باره فرا خواندند، و آنان هم پاسخ مثبت دادند به شرط آنكه چيزى از خمس به آل محمد عليهم السلام ندهند.

سپس بنى‏ اميه از آنان پرسيدند:

خلافت را بعد از او براى چه كسى در نظر گرفته‏ ايد؟ عمر گفت: براى ابوبكر. بنى ‏اميه گفتند:

ولى در اين باره از شما اطاعت نمى‏ كنيم، اما درباره خمس با شما هستيم. در واقع آنان درباره آل محمد عليهم السلام از اين جهت كه خمس به آنان نرسد اطاعت آنان را كردند، ولى در اينكه خلافت به ابوبکر برسد با آنان موافق نبودند.

بنابراين كسانى كه «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» ابوبكر و عمر بودند، و كسانى كه آنان را يارى دادند ابوعبیده و عبدالرحمن و سالم مولى ابی‏ حذیفه بودند. آنان در بين خود نوشته ‏اى نوشتند و كسى كه آن را نوشت ابوعبيده بود.

خداوند عز و جل پيامبرش را بر آنچه در بين خود نوشته بودند مطلع ساخت و اين آيه را نازل كرد: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ...».

در ادامه اين روايت نقل شده كه آنان پيمان بستند كه خلافت را بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به هيچ يک از بنى ‏هاشم نسپارند، و اينكه همسران آن حضرت را بعد از او به ازدواج خود درآورند.

اينجا بود كه آيه نازل شد: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّه» .

همچنين وقتى آيه نازل شد و آنان انكار كردند و بر اين انكار خود قسم ياد كردند خداوند آنان را توبيخ فرمود و اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ ...».[۶]

روايت ششم

در حديث ديگرى از امام صادق‏ عليه السلام تفاصيل بيشترى درباره شأن نزول اين آيات وارد شده است، آنجا كه مى ‏فرمايد:

كلام خداوند «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» ، منظور ابوبکر و عمر و ابوعبیده است كه با ترک ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از ايمان مرتد شدند.

قول خداوند: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»:

به خدا قسم درباره ابوبكر و عمر و پيروانشان نازل شده است.

اين كلام خداست كه جبرئيل بر محمد صلى الله عليه و آله نازل كرده است:

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه -  فى علىّ - »:

«اين به خاطر آن است كه آنان گفتند به كسانى كه خوش نداشتند آنچه خدا - درباره على ‏عليه السلام -  نازل كرده بود».

«سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»:

«در بعضى از آن امر مطيع شما مى‏ شويم»، ماجرا از اين قرار بود كه بنى‏ اميه را به پيمان خود درباره خلافت دعوت كردند كه نگذارند خلافت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله در ما خاندان قرار بگيرد، و چيزى از خمس به ما ندهند.

آنان به بنى ‏اميه گفتند: اگر خمس را به اهل ‏بيت بدهيم نياز به چيزى پيدا نمى ‏كنند، و برايشان مهم نخواهد بود كه خلافت در آنان نباشد!

بنى ‏اميه در پاسخ گفتند:

«سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ»: «ما از شما اطاعت مى ‏كنيم در بخشى از مسئله‏ اى كه ما را بدان دعوت كرديد، و آن خمس است كه چيزى از آن به اهل بيت ندهيم».

قول خداوند كه مى‏ فرمايد: «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه»:

«آنچه خدا فرستاده بود را مكروه داشتند» ، منظور از آنچه خدا نازل كرده بود، ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام است كه بر خلقش واجب كرده بود. در اين داخل شدن بنى‏ اميه به پيمان نامه اصحاب صحيفه، ابوعبیده نيز همراهشان بود و نويسنده آنان بود.[۷]

تحليل اعتقادى

با توجه به احاديثى كه در شأن نزول اين آيات ذكر شد، تفسير اين فرازهاى قرآنى نيز روشن گرديد كه از اين تفسيرها شش نتيجه اعتقادى مهم گرفته مى‏ شود:

اول: فساد در زمين و دشمنى با آل محمد عليهم السلام از آثار صحيفه

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ» اصحاب صحيفه با روى گرداندن از ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و پشت كردن به غدير، دو پايه اساسى جهنم را در زمين بر قرار كردند:

يكى فساد در زمين و ديگرى قطع رحم با پيامبر صلى الله عليه و آله و دشمنى با اهل ‏بيت او.

اين را آيه ذكر شده به صراحت بيان مى‏ كند كه پس از انطباق آن بر اصحاب صحيفه ارتباط آن روشن مى‏ شود.

بايد گفت: وقتى هدف خدا و رسول از برنامه غدير و منصوب كردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام اصلاح زمين و محبت آل محمد عليهم السلام است، بدون شک راه بازگشت و ارتداد از چنين برنامه‏ اى مساوى با فساد در زمين و دشمنى آل محمد عليهم السلام خواهد بود.

در روزى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را براى بيعت اجبارى با ابوبكر آوردند، سلمان به عمر گفت:«من شهادت مى‏دهم كه در بعضى از كتاب‏هاى نازل شده خداوند خوانده‏ام كه تو با اسم و صفتت يكى از درهاى جهنم هستى».[۸] احاديث بسيارى وارد شده درباره اينكه تمام گناهان امت و هر ظلمى انجام شود و خون به ناحقى ريخته شود بر عهده ابوبكر و عمر است كه ذكر خواهد شد.[۹]

دوم: اصحاب صحيفه ملعونند

«أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّه» يكى از موارد صريح لعنت خداوند بر بانيان غصب خلافت و دشمنى با اهل‏بيت ‏عليهم السلام همين آيه است كه ارتباط آن با اصحاب صحيفه اين مطلب را روشن مى ‏نمايد.

اگر تمام لعنت شده‏ هاى عالم را در نظر بگيريم ملعون‏ تر از اين گروه كسى نخواهد بود، چرا كه بزرگى جرم و جنايتشان استحقاق لعنت آنان را بيشتر مى‏ كند.

امام سجاد عليه السلام درباره آنان فرمود: «عَلَيْهِما لَعْنَةُ اللَّه بِلَعَناتِهِ كُلِّها»: «بر آنان لعنت خدا باد به همه انواع لعن پروردگار».[۱۰]

اگر همه امت اسلام -  چه آنان كه گمراه شدند و چه آنان كه هدايت يافته‏ اند -  تا روز قيامت اصحاب صحيفه را نفرين كنند كه چرا مردم را از راهى كه خير دنيا و آخرت در آن بود منحرف كردند، باز هم جاى لعنت دارند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از عمق قلبى سوخته براى امت اين مطلب را چنين بيان فرموده است: لَوْ انَّ هذِهِ الامَّةِ قامَتْ عَلى ارْجُلِها عَلَى التُّرابِ وَ وَضَعَتِ الرِّمادَ عَلى رُؤُوسِها وَ تَضَرَّعَتْ الَى اللَّه وَ دَعَتْ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ عَلى مَن اضَلَّهُمْ وَ صَدَّهُمْ عَنْ سَبيلِ اللَّه وَ دَعاهُمْ الَى النّارِ وَ عَرَضَهُمْ لِسَخَطِ رَبِّهِمْ وَ اوْجَبَ عَلَيْهِمْ عَذابَهُ بِما اجْرَمُوا الَيْهِمْ لَكانُوا مُقَصِّرينَ فى ذلِك:

اگر اين امت تا روز قيامت سر پا روى خاک بايستند و خاكستر بر سر بريزند و به درگاه خدا زارى كنند و نفرين نمايند كسانى را كه آنان را گمراه كردند و از راه خدا مانع شدند و آنان را به سوى آتش كشانيدند و در معرض نارضايتى پروردگارشان قرار دادند و عذاب خدا را بر آنان واجب كردند -  به خاطر جرم ‏هايى كه نسبت به آنان روا داشتند -  با اين همه در نفرين خود كوتاهى كرده‏ اند.[۱۱]

سوم: ياران صحيفه كوردل اند

«فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» يكى از آثار منحوس راه سقيفه كَرى گوشِ دل و كورى چشمِ دل است، چرا كه اساس آن بر ديدن حق و انكار آن بوده است. در حالى كه دو لب مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله -  كه محمد امين بود -  خبر خوش ولايت را از منبع وحى بر مردم مى‏ خواند، منافقين به جاى تشكر از خدا و رسول زبان به مسخره و ناسزاگويى باز مى‏ كردند و افتخار مى‏ كردند كه هرگز اين سخنان را نخواهيم پذيرفت.

همان گونه كه وقتى فاطمه زهرا عليها السلام آن خطابه بلند را بر مردم خواند، نه تنها فدک را پس نداند و تغييرى در روش خود ايجاد نكردند، كه در برابر حضرت به حاضر جوابى و مقابله پرداختند. آن همه سخنان و خطابه‏ هاى دُرر بار اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فقط مظلوميت او را بيشتر كرد و گوش‏ه اى ياران سقیفه همچنان كر و چشم‏هايشان كور بود.

امام حسين‏ عليه السلام هم در كربلا در مقابل ياران سقيفه قرار گرفت و از هر جهت حجت را بر آنان تمام كرد، اما باز هم تصميم خود بر قتل او را تكرار كردند.

آنجا بود كه از كرى و كورى دلشان چنين ياد كرد: اِسْتَحْوَذَ عَلَيكُم الشَيطانُ فَاَنْساكُم ذِكرَ اللَّهِ: شيطان بال خود را بر سر شما گسترده و ياد خدا را از خاطرتان برده است.[۱۲]

تعبير ديگرى كه از اين كوردلى در آيه آمده «عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» است، يعنى بر قلب‏ هاى آنان قفل زده شده است.

چهارم: ارتداد اهل صحيفه از اسلام

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ» اصحاب صحيفه نه تنها از اسلام مرتد شدند كه باعث ارتداد همه مرتدين بودند، حتى عده ‏اى از اهل رده كه ابوبكر به عنوان ارتداد به جنگ آنان رفت، وقتى لجام گسيختگى در خلافت اسلام را ديدند، نداى خروج از اسلام را بلند كردند.

در اين ارتداد دو نكته قابل توجه است: يكى اينكه اين ارتداد فقط خروج از اسلام نبود، بلكه «عَلى أَدْبارِهِمْ» بود، يعنى بازگشت به پشت سر و رجوع به آنچه قبلاً بوده ‏اند، يعنى جاهلیت!

نكته ديگر اينكه «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» بوده، و با آگاهى از ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و تشخيص راه هدايت، عمداً راه بازگشت به جاهلیت را پيش گرفته ‏اند، و اين معناى بازگشت به بت پرستى وانتخاب علنى كفر است.

از همه مهم‏تر اينكه ارتداد همه مرتدين بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بود ولى ارتداد اصحاب صحيفه در همان لحظه امضاى آن و هم پيمان شدن آن گروه تحقق يافت.

لذا در روايت اول خوانديم: لَمّا تَعاقَدُوا نَزَلَتْ: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ ...»: همين كه هم پيمان شدند اين آيه نازل شد: «كسانى كه مرتد شده به عقب بازگشتند ...».[۱۳]

پنجم: رياست عمر در اصحاب صحيفه

«الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ» در يكى از روايات مفسِّر آيه، در بيان اين فراز صريحاً آمده بود: «يعنى كار را براى آنان سهل و آماده مى‏ كرد، و او دومى بود».[۱۴]

در اينجا سه نكته قابل توجه است:

نكته اول: شيطنت دومى و حيله و نكراء او در حدى كه خدا در قرآن از او تعبير به شيطان نموده است.

نكته دوم: او بود كه بقيه اهل صحيفه و سقيفه را به سوى هدف ضد اسلام و ضد ولايت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام سوق مى‏ داد، و در واقع محور امور او بود و بنيانگذار نيز همو بود، كما اينكه از اين فراز آيه نيز استفاده مى‏ شود.

نكته سوم: او نقش اساسى در تسريع اجراى صحيفه ايفا مى‏ كرد كه به خوبى محور بودن او را روشن مى‏ كند:

يكى «سَوَّلَ لَهُمْ» و ديگرى «أَمْلى لَهُمْ». «سَوَّلَ» يعنى كار را به گونه ‏اى زينت دادن و زيبا جلوه دادن كه انسان راغب به انجام آن شود، و «أَمْلى» يعنى زمينه را براى كارى آماده كردن به طورى كه انسان مانعى بر سر راه خود نبيند و جرئت انجام آن را پيدا كند.

حقيقتاً وقتى به نقش عمر در هر كدام از قضاياى غصب خلافت مى ‏نگريم، مى‏ بينيم در همه موارد آن دو نقش را در حد اعلا بازى كرده، و هر بدعت و جنايتى را به گونه‏ اى حق به جانب و زيبا جلوه داده كه به جاى مؤاخذه خود، از مردم طلبكار هم شده و همه را به اين باور رسانده كه من در صدد برنامه‏ اى مثبت و پر بار هستم و لازم است كه همه مرا تأييد كنند!!

از آغاز صحيفه يا سخنانش در برابر منبر غدير و هنگام بيعت و نقش او در شب عقبه هرشى و روزهاى بعد از آن تا ورود به مدينه و گفتار او هنگام درخواست كتف و دوات از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله كه گفت:

«انَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ»، و روزهاى سقيفه بنى‏ ساعده و روز حمله به خانه فاطمه ‏عليها السلام و آتش زدن آن، و يا نقش او در غصب فدک، و ماجراى عيادت از حضرت زهرا عليها السلام و قصد نبش قبر آن حضرت و همه روزهاى دشمنى‏اش با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام،

از سوى ديگر با جسارت و جرى بودن خود و هتاكى و بى ‏مبالاتى به راحتى رو در روى پيامبر صلى الله عليه و آله سخن ناروا گفته و به ديگران جرأت داده است، يا بر در خانه وحى آتش آورده و آتشگيره ‏اش را خود روشن كرده است، و يا درِ خانه بانوى بهشت را شكسته و خود پيش از همه هجوم آورده...

و با وحشیگرى تمام سيلى بر ...

لگد بر...

استخوان سينه را ...

محسن فاطمه‏ عليها السلام را ...

و دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را به شهادت رسانده است!

اين معناى «أَمْلى لَهُمْ» است كه موانع و حرمت‏ها را از سر راه مردم برداشت تا نقشه قتل على‏ عليه السلام را در سر بپرورانند و جنازه او را مخفيانه دفن كنند و جنازه امام حسن‏ عليه السلام را تيرباران نمايند و حسين عزيز عليه السلام را در كربلا قطعه قطعه كنند و جوانانش را پرپر نمايند و على اصغر شيرخواره‏ اش را با تير سه شعبه ... .

و سپس خيمه ‏ها را غارت كنند و آتش بزنند و عزيزان زهرا عليها السلام را آواره بيابان كنند و بعد از آن اسير نموده از كوفه تا شام به همه آنان كه فقط نامى از اسلام داشتند نشان دهند.

حقاً كه قرآن منصب سزاوارى به عمر داده است كه میفرمايد: «سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ» .

ششم: بنى ‏اميه اولين ياوران صحيفه

«كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه»، «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» اين دو عنوان در آيه مربوط به بنى‏ اميه است.

اصحاب صحيفه براى پيشبرد اهداف خود، براى جمع اعوان و انصار تلاش مى‏ كردند، در اين راستا دست به دامان گروه ‏هاى مختلفى مى‏ شدند كه در هر حدى با اهداف آنان موافق باشند.

در اينجا مى ‏بينيم كه بنى‏ اميه فقط در حدّ ندادن خمس آماده همكارى با آنان بوده ‏اند، و همين اندازه را از آنان پذيرفته‏ اند. بنى‏اميه از كسانى بودند كه «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّه» يعنى ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را خوش نداشتند، و اين را معاويه در غدير به صراحت بر زبان جارى كرد و گفت:

وَ اللَّه! لا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً عَلى مَقالَتِهِ وَ لا نُقِرُّ عَلِيّاً وِلايَتَهُ: به خدا قسم! محمد را بر گفتارش تصديق نمى‏كنيم و براى على به ولايتش اقرار نمى ‏نماييم.[۱۵]

با اين همه، در ابتداى امر باور نمى‏ كردند اصل غصب خلافت ممكن باشد و اصحاب صحيفه بتوانند اهداف خود را پيش ببرند، و لذا درباره ندادن خمس به اهل‏بيت‏ عليهم السلام با آنان موافقت كردند.

اين باور نداشتن را در سخن معاويه به وضوح مى‏ بينيم كه در نامه سرى ‏اش به زياد مى‏ گويد:

«خلافت به دست ابوبكر و عمر از بنى‏هاشم خارج شد و به بنى ‏تيم رسيد و سپس به بنى ‏عدى منتقل شد، در حالى كه در قريش طايفه‏ اى بى‏ مقدارتر و پست‏ تر از آنان نبود. اين بود كه ابوبكر و عمر ما را هم در خلافت به طمع انداختند، چرا كه ما از آنها سزاوارتريم»!![۱۶]

البته اينكه ابوبكر و عمر گمان مى‏ كردند كه اگر خمس را به اهل ‏بيت‏ عليهم السلام بدهند آنان ديگر كارى به خلافت نخواهند داشت، فكر باطلى است.

بلكه دنياپرستى اصحاب صحيفه و برداشت غلط آنان درباره اهل ‏بيت‏ عليهم السلام به اين جهت سوقشان داده است.

اين احتمال هم وجود دارد كه عمر و ابوبكر اين مطلب را به خوبى مى‏ دانسته ‏اند و فقط براى اغواى بنى ‏اميه چنين فكرى را به آنان القا كرده ‏اند.

اكنون با دقت در روايات مربوط به اين آياتِ سوره محمد صلى الله عليه و آله و تحليل‏ هايى كه ذكر شد، به خوبى روشن شد كه خداوند در قرآن عمق ضلالت و انحراف اصحاب صحيفه ملعونه را با چه روش‏ ها و عباراتى خاطر نشان فرموده است.

پانویس

  1. محمد صلى الله عليه و آله /  ۲۲-۲۸. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۶۷-۲۷۸.
  2. ۱ الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۵۱. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۲۲.
  3. شرح الاخبار: ج ۲ ص ۳۵۱ ح ۷۰۷.
  4. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب) نسخه خطى: ص ۹۳.
  5. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۶۳. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۰۸.
  6. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب) نسخه خطى: ص ۹۴. براى موارد آيه «يَحْلِفُونَ بِاللَّه ...» مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۳۱،۲۳۰.
  7. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۶۳ ح ۱۲۸. الكافى: ج ۱ ص ۳۴۸ ح ۴۳.
  8. كتاب سليم: ص ۱۶۰.
  9. در اين باره مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۹۶-۳۹۹.
  10. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۴۵ ح ۱.
  11. كتاب سليم: ص ۲۵۰.
  12. بحار الانوار: ج ۴۵ ص ۶ .
  13. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۲۲.
  14. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۱۶۳.
  15. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
  16. كتاب سليم: ص ۲۸۲.