محمد بن اسماعیل یمانی (امیر صنعانی)

اعتراف به مفاد حديث غدير[۱]

بسيارى از دانشمندان بزرگ اهل‏ سنت به دلالت حدیث غدیر به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصريح كرده، و آشكارا بر مطلوب شيعه تنصيص كرده ‏اند! از جمله محمد بن اسماعيل بن صلاح يمانى صنعانى، امير است. امير يمانى پس از يادكرد چندين طريق از طُرق حديث غدير مى ‏نويسد: فقيه حميد درباره معانى اين حدیث سخن را به درازا كشانده است.

اينک بخش‏ هايى از سخنان وى را نقل مى ‏كنيم:

از جمله پيام‏ هاى حديث غدير برترى خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله و وجوب رعايت حق آنان است، زيرا حضرتش آنان را يكى از دو گران بهايى قرار داده كه درباره ‏شان سؤال خواهد شد.

رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله همچنين، خبر داده كه از خداى داناى آگاه براى عترتش چيزهايى خواسته و خدا آنها را به او عطا كرده؛ يعنى دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى آنان را اجابت كرده است. حضرت رسول ‏صلى الله عليه و آله فرموده كه ياور قرآن و عترت ياور من است، و هر كس اين دو را وا نهد مرا وانهاده، و دوست اين دو دوست من و دشمنشان دشمن من است.

مقتضاى اين سخن آن است كه خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله گوينده سخن راست و به پادارنده حق هستند، زيرا حضرتش ياور قرآن و عترت را ياور خود و رهاكننده اين دو را رهاكننده خود خوانده است. از سوى ديگر، نزد مسلمانان يارى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله واجب و وا نهادنش حرام است. پس عترت گرامى او نيز چنين است.

اين ايجاب مى ‏كند كه عترت بر گمراهى همداستان نشوند و در دين به خطا نروند، چرا كه اگر از ايشان گمراهى و خطا سر زند و اين جواز همه آنان را در بر گيرد، يارى ايشان حرام و وانهادنشان واجب است. اما هرگز چنين نخواهد بود، زيرا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله درباره عترت فراگير است و همه احوال ايشان را در بر مى‏ گيرد و دلالتى به تخصيص ندارد.

رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله براى نمايان كردن بيشترِ موضوع، اين مطلب را نيز به سخنش افزود كه دوست قرآن و عترت دوست من و دشمن آن دو دشمن من است. اين اقتضا مى ‏كند كه عترت همواره بر راه درست و همراه قرآن باشند و مخالف آن حكم نكنند.

اين سخن نبوى، به روشن‏ ترين شكل دلالت مى‏ كند كه اجماع عترت حجت و رجوع به آن واجب است، چرا كه حضرتش آنان را در كنار قرآن قرار داده است. همچنين، بهترين ملاک براى جوينده ملاکِ هلاكت معاويه و يزيد و ديگر پيروان و دنباله ‏روان آنان از ناصبيان كه در دشمنى با خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله و نسل على‏ عليه السلام كوشش فراوان كردند، در اين سخن نهفته است.

از ديگر نكات حديث غدير اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست على‏ عليه السلام را گرفت و بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم اين مولاى او است. از واژه «مَولى» هر گاه به شكل مطلق و بدون قرينه به كار رود، مالکِ تصرّف فهميده مى‏ شود. «مَولى» در اصل، در چند معنى استعمال مى‏ شود كه يكى از آنها مالکِ تصرّف است. از اين رو، وقتى گفته شود: «اين مولاى قوم است»، ابتدائاً ذهن به سوى اين معنى مى‏ روند كه او مالک و متصرّف در امور قوم است.

معناى ديگر «ناصر» است. خداى تعالى مى‏ فرمايد: «ذلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا وَ أنَّ الكافِرينَ لا مَولى لَهُمْ»[۲]: اين بدان سبب است كه خدا مولاى مؤمنان است و كافران مولايى ندارند.

معناى ديگر «پسرعمو» است. خداى تعالى فرموده است: «وَ إنّى خِفتُ المَوالىَ مِن وَرائى»[۳]: من از موالى‏ ام از پس مرگ خويش بيمناكم؛ يعنى پس از خودم از پسرعموهايم بيمناكم.

معناى ديگر آزادكننده و آزادشده است.

معناى ديگر «أولى» است. خداى تعالى مى ‏فرمايد: «مَأواكُمُ النارُ هىَ مَولاكُم»[۴]: جاى شما آتش است و آن مولاى شماست؛ يعنى آتش به شما و به عذاب شما سزاوارتر است.

از اين رو، اگر نگوييم اولين معنايى كه از لفظ «مَولى» به اذهان متبادر مى ‏شود مالکِ تصرّف است، حداقل اين واژه يكسان به همه اين معانى منسوب خواهد بود و ما آن را بر همه آنها حمل خواهيم كرد، مگر آن معنايى كه در حق على‏ عليه السلام روا نباشد؛ مانند آزادكرده و آزادشده.

بنابراين، مالکِ تصرّف در اين معانى داخل است و آنچه سزاوارتر و مفيد است ملک تصرّف در امت است، و هر گاه على ‏عليه السلام از مؤمنان به خودشان أولى باشد امام خواهد بود. تفصيل اين مطلب در جاى خود آمده است.

ديگر آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «هر كس من ولىّ او هستم اين ولىّ او است». معنايى كه از ولىّ به ذهن متبادر مى ‏شود مالکِ تصرّف است، هر چند در معانى ديگر نيز به كار رود.

و لذا رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: پادشاه ولىّ كسى است كه وليّى ندارد. مراد حضرتش ملک تصرّف در عقد نکاح است؛ يعنى اگر زن خويشاوند پدرى نداشته باشد، امام در نكاح بر او ولايت دارد.

اگر بپذيريم كه «ولىّ» جداگانه معانى ديگرى نيز دارد، بايد بر همه آنها حمل شود. اين بنا بر آن است كه هر لفظى به شكل حقيقى دو معنى دارد. از اين رو واجب است كه هر گاه دليلى دالّ بر تخصيص نباشد، لفظ بر همه آن معانى حمل شود.

نكته ديگر دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: خدايا، با هر كس با او دوستى كند دوستى كن، و با هر كس با او دشمنى نمايد دشمنى كن. اين به برترى على ‏عليه السلام و دورى او از كبائر شهادت مى‏ دهد، زيرا نبى اكرم ‏صلى الله عليه و آله از خدا خواسته تا با هر كس با على‏ عليه السلام دوستى كند دوستى، و با هر كس با او دشمنى نمايد دشمنى كند.

اگر روا باشد كه على ‏عليه السلام مرتكب كبيره شود دشمنى با او واجب مى ‏گردد، و هر گاه دشمنى با او واجب باشد خدا هرگز با كسى كه با وى دشمنى كند دشمنى نخواهد كرد. چنانكه با كسى كه با مرتكبان كبائر دشمنى كند دشمنى نمى‏ كند، زيرا در حقيقت چنين كسى از اولياى خدا خواهد بود.

بنابراين، اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به طور مطلق و بدون تخصيص خواسته كه خدا دشمن على‏ عليه السلام را دشمن بدارد، به وجود حالتى خاصّ دلالت مى‏ كند كه هيچ گناه كبيره ‏اى با آن حالت آميخته و به آن نزديک نمى ‏شود.

از اينجا روشن مى‏ شود كه معاويه حقيقتاً با خدا دشمنى كرد، زيرا بى ‏ترديد او با على ‏عليه السلام دشمنى كرد. و لذا اگر كورى و ناپاكى بيرون و درون و انحراف از عترت پاک و امام نيكان نبود، چگونه روا میشد كه بر دشمن خدا رحمت فرستند و او را دوست خود گيرند؟!

بارى، اگر تنها حديث غدير در مناقب على‏ عليه السلام روايت شده بود، براى بالاتر بودن درجه و والايى منزلت او بسنده مى ‏بود و به برترى‏اش بر ديگر صحابه حكم مى ‏شد (پايان سخن فقيه حميد).

روايت حديث غدير[۵]

يكى از علما و بزرگان اهل‏ سنت كه حدیث غدیر را نقل كرده محمد بن اسماعيل بن صلاح يمانى صنعانى، امير است. محمدامير در «الروضة النديّة شرح التحفة العلوية» با اشاره به ماجراى غدير، حديث غدير را نزد بيشتر پيشوايان متواتر دانسته است؛ از جمله: ذهبى در «تذكرة الحفّاظ»، طبرى و كتاب او در طرق حديث غدير، ابوعبدالله ابن ‏بيّع، ضياءالدين صالح بن مهدى مقبلى. سپس برخى از طرق حديث غدير را آورده است.[۶]

ماجراى حارث فهرى و عذاب الهى و آيات آن در غدير[۷]

از جمله دلايل قطعى بر دلالت حدیث غدیر بر امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، ماجراى حارث فهری و عذاب الهى با سنگ آسمانى و نزول آياتى از سوره معارج است. اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده‏ اند، كه از جمله آنان محمد بن اسماعيل بن صلاح امير صنعانى (م ۱۱۸۲ ق) است.

صنعانى خبر مذكور را از تفسیر ثعلبى روایت كرده و سپس مى‏ گويد: اين مطلب را حافظ علامه ابوالسُعود رومى در تفسير مشهورش آورده است.[۸] احمد بن عبدالقادر عجيلى شافعى و صدّيق حسن قَنّوجى[۹]: او را توثيق كرده و ستوده ‏اند. وى از شيخ عبدالخالق بن زين مزجاجى و شيخ عليّه روايت كرده است. كتاب «إرشاد النقّاد إلى تيسير الاجتهاد» اثر او است.

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۶۴۴ - ۶۴۷.
  2. محمد صلى الله عليه و آله /  ۱۱.
  3. مريم /  ۵ .
  4. حديد /  ۱۵.
  5. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۲۹۲.
  6. الروضة النديّة شرح التحفة العلوية. براى شرح حال محمد بن اسماعيل امير مراجعه شود به: البدر الطالع: ج ۲ ص ۱۳۳. التاج المكلّل: ص ۴۱۴.
  7. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۵۰۰ .
  8. الروضة النديّة شرح التحفة العلوية: ص ۸۴ .
  9. ذخيرة المآل (مخطوط). إتحاف النبلاء المتقين بإحياء مآثر الفقهاء و المحدثين (مخطوط).