سكوت يا احتجاج؟
سكوت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله يا احتجاج؟[۱]
يک غديرى بايد بداند كه چرا «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ ...» پس از پیامبر صلی الله علیه و آله عملى نشد:
آيا على بن ابى طالب عليه السلام ترسيد؟
آيا از جهاد در راه خدا وحشت داشت؟
غدير را ناديده گرفته و سازشكارى پيشه كرده بود؟
سستى و ضعف از خود نشان مى داد؟!
هرگز!! على عليه السلام بالاتر از آن است كه چنين نسبت هايى به او داده شود! او خدا را در نظر داشت و اين همه صبر دستور برادرش رسول الله صلى الله عليه و آله بود.
اما بدانيد كه در كنار صبرش اتمام حجت را به اعلى درجه رسانده، لحظه اى از بزرگترين امر به معروف الهى يعنى غدير دست برنمى داشت و درباره آن هيچ كوتاهى نكرد. اين فراز زیارت غدير برگ ديگرى از اعتقاد ماست كه مى گويد:
اَشهَدُ اَنَّكَ مَا اتَّقَيتَ ضارِعاً وَ لا اَمسَكتَ عَن حَقِّكَ جازِعاً وَ لا اَحجَمتَ عَن مُجاهَدَةِ غاصِبيكَ ناكِلاً وَ لا اَظهَرتَ الرِّضا بِخِلافِ ما يُرضِى اللَّهَ مُداهِناً وَ لا وَهَنتَ لِما اَصابَكَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لا ضَعُفتَ وَ لاَ استَكَنتَ عَن طَلَبِ حَقِّكَ مُراقِباً. مَعاذَ اللَّهِ اَن تَكونَ كَذلِكَ، بَل اِذ ظُلِمتَ احتَسَبتَ رَبَّكَ وَ فَوَّضتَ اِلَيهِ اَمرَكَ وَ ذَكَّرتَهُم فَمَا ادَّكَروا وَ وَعَظتَهُم فَمَا اتَّعَظوا وَ خَوَّفتَهُم فَما تَخَوَّفوا[۲]:
شهادت مى دهم كه تو از روى ذلت تقیه نكردى، و به خاطر ترس از حق خود امساک نكردى، و به عنوان عقب نشينى از جهاد با غاصبين حقت خوددارى نكردى، و به عنوان سازش كارى مطلبى بر خلاف رضاى خدا اظهار نكردى، و در مقابل آنچه در راه خدا به تو رسيد سستى نكردى و ضعف نشان ندادى و به عنوان انتظار از طلب حق خود ناتوانى نشان ندادى.
معاذ الله كه تو چنين باشى! بلكه وقتى مظلوم شدى براى خدا صبر كردى و كار خود را به او سپردى، و ظالمان را متذكر شدى ولى نخواستند بياد بياورند، و آنان را موعظه كردى ولى در آنان اثر نكرد، و آنان را از خدا ترسانيدى ولى نترسيدند!
يكى از سؤالاتى كه در حاشيه غدير مطرح مى شود اين است: چرا اميرالمؤمنين عليه السلام با وجود ماجراى غدير و نيز شجاعت و جنگاورىِ زبانزد خود، در مورد از ميان رفتن حق خود سكوت كرد؟
پاسخ به اين سؤال چند مرحله دارد:
الف) اميرالمؤمنين عليه السلام هرگز در مقابل آنچه واقع شد سكوت نفرمود. حضرت خود در شرح وقايع روزهاى اول پس از شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:
دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین علیهم السلام را گرفتم، و به سراغ اهل بدر و سابقين در اسلام رفتم و آنها را به حق خويش قسم دادم و به يارى خود دعوتشان نمودم. اما جز چهار نفر به من جواب نداند: سلمان، عمار، مقداد، ابوذر.[۳]
همچنين حضرت در روزهاى اول شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله، در خطبهاى طولانى ماجراى غدير خم را با ذكر جزئيات بيان فرمودند.[۴]
اين يادآورى غدير خم از سوى حضرتش در موقعيت هاى مختلف ادامه داشت، تا جايى كه حتى سال ها بعد در دوران حكومت خود نيز به غدير خم استناد مى فرمود.
در كتاب اسرار غدير به ۳۲ مورد از استنادات اميرالمؤمنين عليه السلام به غدير خم اشاره شده است.
ب) آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام پس از شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى احقاق حق خود به مهاجر و انصار مراجعه و حق خود و غدير خم را يادآورى فرمود، بارها فرمود كه اگر فلان تعداد يار داشته باشم براى احقاق حقم خواهم جنگيد.
حتى چند نوبت عده اى اعلام آمادگى نمودند حضرت قرارى را معين فرمود تا آنها در آن قرار حاضر شوند، ولى تنها همان چهار نفر به وعده خود وفا كردند.
همين شد كه امويان و عباسيان بر اريكه قدرت نشستند، كه تواريخ شيعه و سنى از بيان سيره و آئين زندگى و حكمرانى آنان سياه و شرم آور گرديده است.
تنها كافى است به كتاب «تاريخ الخلفاء» جلال الدین سیوطی مراجعه شود تا معلوم شود چه فجايعى در طول تاریخ اسلام به نام جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله رخ داد! كه گاه قلم از بازنويسى آنها شرم دارد.
حتى سیوطی هم گاهى با همين تعبير از نوشتن قسمت هايى از اين تاريخ آلوده عذر خواسته است. اين نتيجه جدا شدن از خط غدير بود.
همچنين براى ملاحظه آثار اعتقادىِ دور شدن از خط غدير، مى توانيد به كتاب «معالم المدرستين» مراجعه كنيد، تا ببينيد اين فاصله گرفتن از خط غدير چه خدا و پيامبر و اعتقاداتى را براى معتقدان به مكتب خلفا رقم زده است!
آخرين سخن اينكه: بحث بر سر غدير يک دعواى تاريخى نيست كه با مباحث سياسى وحدت مسلمين در تضادّ قرار گيرد. بلكه از غدير دفاع مى كنيم چون بايد اين موضوع روشن شود كه:
تفسیر و تبيين قرآن بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به عهده كيست؟
چرا كه آن حضرت به دليل كوتاهى دوران رسالت و درگيرى حضرت در دوره بيست و سه ساله رسالت خود در ۶۳ جنگ، و نيز ديگر گرفتارى ها، فرصت نشد تا همه حقايق نهفته در قرآن را - كه بايد راهنماى هميشگى بشريت باشد - تبيين كنند. آيا بايد به نزد ابوحنیفه و مالک و شافعی و حنبلى برويم؟ يا براى حل معضلات دينى و قرآنى و احكام الهى بايد به خانه اهل بيت عليهم السلام مراجعه كنيم؟