ابطال حمل امامت در حدیث غدیر بر امامت تصوّف
ابطال حمل امامت در حديث غدير بر امامت تصوّف[۱]
يكى از شبهات و به تعبير بهتر انحرافاتى كه بر حدیث غدیر وارد كرده اند حمل امامت در حدیث غدیر بر امامت تصوّف است! مولوى سلامتعلى شبهه اى را مطرح كرده كه خود دربردارنده اعتراف به دلالت حدیث غدیر بر امامت سرورمان اميرالمؤمنين عليه السلام است.
وى چون شبهات بافته شده پيرامون حديث غدير را براى جلوگيرى از دلالت آن بر مطلوب حقّ بسنده نديده، و از سوى ديگر نتوانسته دلالت حديث بر امامت را نفى كند، امامت مستفاد از اين حدیث شريف را بر امامت صوفيانه و باطنى حمل كرده است! وى در كتابش «تبصره» گفته است:
نزد اهل سنت در امامت اميرالمؤمنين عليه السلام شكى نيست و آن عين ايمان است، اما سزاوار است كه مفاد احاديث غدير امامت معنوى باشد نه خلافت.
اين از كلام اهل سنت و علماى صوفيّه استفاده مى شود. از اينجاست كه بيعت همه سلسله هاى صوفيان به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام مى رسد، و به وسيله آن حضرت به رسول جنّ و انس.
اين شبهه به چند وجه باطل است:
۱. تأويل نبوت با اين تأويل در امامت
دليلى كه مسلمانان مى توانند با آن منکران پيامبرى محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را ملزم كنند، بشاراتى است كه در كتب آسمانى پيشين در نبوت حضرتش وارد شده است.
بى گمان، مخالفان از پذيرش اين بشارات كه دانشمندان مسلمان از كتاب هاى ايشان بيرون آورده اند گريزى ندارند، زيرا اين بشارات مستخرج از كتب آنان است و آشكارا به پيامبرى خاتم النبيين صلى الله عليه و آله دلالت مى كنند.
بنابراين، اگر تأويل اهل سنت در مورد حديث غدير درست باشد كه آن را بر امامت باطنى حمل كنند، براى اهل كتاب نيز جايز خواهد بود كه نبوت پيامبر ما را اين گونه زير سؤال ببرند؛ اينكه آن را تأويل و بر معناى لغوى لفظ يعنى «والايى» حمل كنند! حمل امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بر امامت صوفيانه! مانند حمل نبوت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به معناى لغوى و نه اصطلاحى نبوت از سوى منكران است. اگر اين باطل است آن هم باطل است.
۲. اميرالمؤمنين عليه السلام از صوفيه نيست
اين تأويل و حمل امامتى كه حديث غدير به آن دلالت مى كند بر امامت باطنی هاى كه صوفيه مى گويند، در صورتى درست است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از صوفیه باشد!
حافظ ابن جوزی صوفى بودن امام عليه السلام و ديگر صحابه را انكار كرده، و كلام ابونعیم اصفهانی را كه ايشان را از شمار صوفيه آورده زشت دانسته و گفته است:
ابونعيم اصفهانى براى صوفيه كتاب «حلية الأولياء» را نوشت و در آن مطالب زشتى آورد، و شرم نكرد و نام ابوبکر و عمر و عثمان و على بن ابى طالب عليه السلام و صحابه بزرگوار را در شمار صوفيه آورد.[۲]
اگر آوردن نام اميرالمؤمنين عليه السلام در شمار صوفيان بى شرمى باشد، بى گمان حمل حديثى كه دالّ بر امامت او است به امامت صوفيانه نيز بى شرمى خواهد بود.
۳. ردود شاه ولى الله بر عقايد صوفيه
شاه ولی الله دهلوی - پدر مخاطب ما دهلوى - در كتابش «قرّة العينين» در ردّ عقايد صوفيه و بيان عدم ثبوت آنها از شرع شريف بسيار تلاش كرده است. محال است كسى از آن سخنان آگاه شده باشد و حدیث غدیر را بر اين محمل ناروا حمل كند!
۴. امامت بر خلاف ديگر مقامات، مبتنى بر اظهار است
مولوى اسماعيل در «رساله امامت» خاطرنشان كرده كه امامت سايه رسالت و مانند آن است و مبنايش بر اظهار نهاده شده نه بر اخفاء، اما ساير ارباب ولايت چنين نيستند.
از اين رو، جايز نيست گفتارهاى صادر شده از ائمه در بيان امامتشان بر خودستايى و مانند آن حمل شود.
اين سخن مى رساند امامتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اشعارش از آن سخن گفته و آن را اظهار كرده و آشكارا به آن افتخار نموده امامت باطنى نيست، و گرنه آن را اظهار نمى كرد و مدّعى آن نمیشد.
۵. تصريح دهلوى به لزوم حمل كلام خدا و رسول صلى الله عليه و آله و على عليه السلام بر ظاهر آن
دهلوى در نخستين باب «تحفه اثنى عشريه» تصريح كرده كه روش اهل سنت اين است كه سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را بر ظاهر آن حمل كنند.
چنانكه كلام خدا و كلام رسول صلى الله عليه و آله نيز چنين است، و همگى بايد بر معناى ظاهرى آنها حمل شوند.
پس از اين اقرار، مى بينيم لفظ امامت در اشعار اميرالمؤمنين عليه السلام آمده، و شكى نيست كه «امامت» در معناى مصطلح آن ظهور دارد نه امامت صوفيانه.
از اين رو، نزد دهلوى و چنانكه خود تصريح كرده، نزد اهل سنت گردانيدن لفظ از معناى ظاهرى اش نادرست است.
۶. تصريح دهلوى به حمل نصوص كتاب و سنت بر معناى ظاهرى
دهلوی در باب نبوت كتاب «تحفه اثنى عشريه» مى نويسد:
عقيده دوازدهم: نصوص قرآن و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله همه محمول بر معانى ظاهرى هستند.
سَبْعيّه از اسماعيليه، و خطابيّه و منصوريّه و مَعمَريّه و باطنيّه و قرامطه و رِزاميّه از فرقه هاى شيعه عقيده دارند كه آنچه در كتاب و سنت از وضو و تیمم و نماز و روزه و زکات و حج و بهشت و دوزخ و قیامت و حشر وارد شده بر ظاهر آن حمل نمى شود، بلكه اشاره است به چيزهاى ديگر كه آنها را جز امام معصوم نمى داند.
وى سپس نمونه هايى از اقوال اين فرقهها در موضوع سخنش نقل كرده، و گفته كه گردانيدن نصوص قرآن و احاديث از ظواهر آنها از كارهاى ملحدان و زنديقان است. اين عمل زشت، بدىها و رسوايىها بسيارى را در پى دارد و ستونهاى دين به سبب آن فرو مىريزد.
بنا بر همه اينها، تأويل حديث غدير و گردانيدن آن از معنايى كه در آن ظهور دارد، و همچنين اشعار اميرالمؤمنينعليه السلام و حسّان و قيس بن سعد و ساير احاديث وارد شده در امامت اميرالمؤمنينعليه السلام، از آشكارترين مصاديق سخن دهلوى است كه چنين كارى از كارهاى ملحدان و زنديقان و موجب ويران شدن پايههاى دين حنيف است.
7. استدلال ابوبكر به حديث »الأئمَّةُ مِن قُرَيشٍ« براى خلافتش
تأويل مذكور با مقتضاى استدلال ابوبكر به حديث »الأئِمَّةُ مِن قُرَيشٍ« بر خلافتش در مقابل انصار مخالف است، چرا كه مقتضاى استدلال به حديث مذكور اين است كه حديث ظاهر در معناى امامت و جانشينى رسولخداصلى الله عليه وآله باشد؛ يعنى معناى مصطلح نه امامتى كه در تصوف مطرح است.
ابوبكر به همين ظهور استناد و به آن احتجاج كرده است. اگر امامت دالّ بر خلافت نبود، وى براى اثبات اينكه جانشين رسولخداصلى الله عليه وآله است به اين حديث استناد نمىكرد. احتجاج ابوبكر به اين حديث براى اثبات خلافتش در كتابهاى سيره و تاريخ آمده است.
8 . نزد اهلسنت، امامت به معناى خلافت است
شاه ولىاللَّه دهلوى تصريح كرده××× 1 ازالة الخفاء: مقصد اول از باب هفتم. ××× كه نزد اهلسنت امامت و خلافت مترادف اند. بنابراين، در اشعار اميرالمؤمنينعليه السلام و حسّان و قيس مراد از »الامام« خليفه است، نه امام به معناى صوفيانه. اين نيز تأويل حديث غدير را باطل مىكند و نشان مىدهد كه تأويل مذكور مخالف مذهب و معتقَد اهلسنت است.
9. »امامت« رياستِ دين و دنياست
امامت مصطلح نزد اهلسنت مترادف »خلافت« يا همان رياست عامّه در دين و دنياست، و عالمان بزرگ و مشاهير اهلسنت به اين مطلب تصريح كرده و در كتب خود آوردهاند.
فخر رازى مىنويسد: امامت رياست عامه شخصى از اشخاص در دين و دنياست. قيد »عامّه« براى اين است كه رئيس و قاضى و مانند اينها از تعريف خارج شوند. قيد »شخصى از اشخاص« براى اين است كه هر گاه امام را به سبب فسقش عزل كردند »كلّ امت« از تعريف خارج شوند، چرا كه »كلّ امت« شخص واحد نيست.××× 1 نهاية العقول )مخطوط( . ×××
تَفتازانى گويد: امامت رياست عامه در دين و دنياست، به عنوان جانشينىِ پيامبر.××× 2 شرح المقاصد: ج 5 ص 232. ×××
تعريف امامت در شرح تجريد قوشچى و ديگر كتب كلامى نيز همين است، و دهلوى هم در آغاز باب امامت »تحفه اثنىعشريه« امامت را اين گونه تعريف كرده است.
به نصّ اشعار اميرالمؤمنينعليه السلام و اشعار حسّان و قيس در روز غدير، امامت اميرالمؤمنينعليه السلام ثابت شد. اين امامت براى همه مسلمانان نيز ثابت شد كه ابوبكر و عمر هم در شمار آنها بودند، و عمر در آن روز به حضرت اميرعليه السلام گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب، كه اينك مولاى هر مرد و زن مؤمنى گشتى.
بنا بر همه اينها، در ثبوت امامت عامه براى حضرتش شكى نمىماند. زيرا اگر مراد از امامت ثابت شده در روز غدير امامت عامه باشد مطلوب ثابت مىشود، و اگر مراد امامت در بعضى از امور باشد؛ آن امور يا به دين مربوط اند يا به دنيا، كه در هر صورت ثبوت امامت براى علىعليه السلام حتى در امرى از امور مستلزم بطلان خلافت خلفاى سه گانه است. چرا كه امامت وى - هر چند كه در امرى از امور باشد - به اين معنى است كه خلفاى سه گانه در آن امر خاص امام نبوده بلكه مأموم علىعليه السلام بودهاند.
در نتيجه، عموميت امامت اميرالمؤمنينعليه السلام ثابت مىشود، و عموميت امامت خلفاى سه گانه باطل مىگردد. وقتى بطلان عموميت امامت اينان ثابت شود، بطلان تقدّمشان بر حضرت اميرعليه السلام نيز ثابت خواهد شد، چرا كه جايز نيست مأموم بر امام مقدّم شود. بنابراين، روشن شد كه تأويل مذكور از حديث غدير هيچ سودى براى اهلسنت ندارد.
10. امامت مستلزم عصمت است
امامت اميرالمؤمنينعليه السلام از اشعار وى و اشعار حسّان بن ثابت و قيس بن سعد بن عُباده ثابت شد. اگر علىعليه السلام امام باشد، از همه گناهان معصوم خواهد بود، و اگر معصوم باشد خلافتش ثابت شده، و خلافت آنها كه خود را از او پيش انداختند باطل مىشود، چرا كه تقدّم غير معصوم بر معصوم عقلاً قبيح و بلكه از اقبح قبايح است.
فخرالدين رازى به دلالت لفظ »امام« بر »معصوم از همه گناهان« اعتراف كرده و نوشته است:
آيه »إنّى جاعِلُكَ لِلناسِ إماماً«××× 1 بقره / 124. ×××: من تو را امام همه مردم قرار مىدهم، دلالت مىكند كه ابراهيمعليه السلام از همه گناهان معصوم بود، زيرا امام كسى است كه از او پيروى و به او اقتدا مىشود، و اگر گناهى از او سر زند پيروى از او در آن كار بر ما واجب نخواهد بود. و گرنه لازم مىآيد كه انجام دادن معصيت بر ما واجب باشد، و اين محال است، چرا كه معصيت از آن رو معصيت است كه انجام دادنش ممنوع است و وجوب انجام آن به اين معنى است كه ترك كردن آن ممنوع است، و جمع بين اين دو محال است.××× 2 تفسير رازى: ج 4 ص 43. ×××