پرش به محتوا

حاکم نیشابوری

از ویکی غدیر
حاکم نیشابوری
اطلاعات فردی
نام کاملابوعبدالله محمد بن عبدالله ضبی طهمانی نیشابوری
سرشناسیحافظ حدیث، فقیه شافعی، قاضی و محدث
تولد۳ ربیع‌الاول ۳۲۱ هجری قمری، نیشابور
وفات۳ صفر ۴۰۵ هجری قمری، نیشابور
محل دفننیشابور
خویشان سرشناسخاندان ابن البیع (واسطه‌گران بازار)
اطلاعات علمی
استادانابوسهل صعلوکی، ابوالولید نیشابوری، ابوحاتم ابن حبان و دیگران
شاگردانابوبکر بیهقی، ابوالقاسم قشیری ودیگران
تحصیلاتفقه شافعی، تصوف
مذهبشافعی
اطلاعات فرهنگی
زمینه فعالیتحدیث، فقه، رجال، قضاوت
علت شهرتتألیف المستدرک علی الصحیحین


حاکم نیشابوری (ابوعبدالله محمد بن عبدالله ضبی طهمانی)، فقیه و محدّث برجسته شافعی قرن چهارم هجری، در سال ۳۲۱ قمری در نیشابور زاده شد و به «حافظ حدیث» شهرت یافت. از مهم‌ترین آثار او المستدرک علی الصحیحین، معرفة علوم الحدیث و تاریخ نیشابور است که نقشی محوری در علوم حدیث و نقد رجال دارند. وی در قضاوت، تدریس، و تربیت شاگردان نامدار سرآمد بود و در سال ۴۰۵ هجری در نیشابور درگذشت.

زندگی‌نامه

حاکم نیشابوری (ابوعبدالله محمد بن عبدالله ضبی طهمانی) از برجسته‌ترین محدّثان، فقهای شافعی، و تراجم‌نگاران سده چهارم هجری قمری به‌شمار می‌آید. وی در سوم ربیع‌الاول سال ۳۲۱ هجری در نیشابور دیده به جهان گشود.[۱] لقب «حاکم» نه‌تنها برگرفته از منصب قضاوت وی بوده،[۲] بلکه نزد محدّثان به کسی اطلاق می‌شد که به عموم احادیث، چه از حیث متن و چه سند، تسلط و احاطه داشته باشد.[۳] لقب دیگر او «ابن‌البیع» بود که بازرگانی نیاکانش را بازتاب می‌دهد.[۴]

حاکم از کودکی نزد پدر و دایی خود به فراگیری علم پرداخت[۵] و نخستین سماع حدیث را در نه سالگی تجربه کرد.[۶] در سال ۳۳۴ نزد ابوحاتم ابن‌حبان حدیث فراگرفت و از پدرش، که از شاگردان مسلم بن حجاج بود، روایت حدیث دریافت کرد.[۷] در حوزه فقه، شاگرد ابوسهل صعلوکی، ابوالولید نیشابوری و ابوبکر صبغی بود و ارتباط علمی عمیقی با صبغی داشت تا آنجا که امور اوقاف مدرسه دارالسنه را به وی سپرده بود.[۸] افزون بر این، در تصوف با ابوعمرو بن نجید، جعفر خلدی و ابوعثمان مغربی مصاحبت داشت.[۹] و در جمع محدّثان برجسته‌ای چون ابوبکر جعابی، ابوعلی ماسرجسی و ابوالحسن دارقطنی به مذاکره علمی می‌پرداخت. به روایتی، تعداد مشایخ وی به بیش از هزار نفر می‌رسد[۱۰] و فهرستی بلند از مشایخ نیشابوری را در «تاریخ نیشابور» آورده است.[۱۱]

حاکم دو بار به عراق و حجاز سفر کرد؛[۱۲] نخستین‌بار پس از مرگ اسماعیل صفار در ۳۴۱ هجری، رهسپار شهرهای خراسان و ماوراءالنهر شد[۱۳] و بار دوم در ۳۶۸ هجری.[۱۴]

جایگاه علمی

حاکم از روایت‌کنندگان برجسته آن عصر بود و احادیث بسیاری از عالمان مختلف دریافت کرد، از جمله محمد بن یعقوب اصم، محمد بن عبدالله صفار، ابوحامد حسنویه مقرّی و ابوبکر صبغی.[۱۵] از سوی دیگر، شاگردان متعددی چون ابوبکر بیهقی و ابوالقاسم قشیری حدیث‌های وی را نقل کردند.[۱۶] شهرت حاکم در حفظ اسانید عالی و شناخت علل حدیث انحصاری بود؛ ابوحازم عبدویی معتقد است که حاکم در عصر خود هیچ نظیر و بدیلی نداشت.[۱۷] ابن‌خلکان، وفیات الأعیان، ذهبی، سیر أعلام النبلاء، و سبکی، طبقات الشافعیة، او را در کنار بزرگ‌ترین محدّثان و متکلمان شافعی‌مذهب برتری داده‌اند.[۱۸] دارقطنی نیز حاکم را در اتقان و حفظ حدیث و آثار بر ابن‌منده ترجیح داده است.[۱۹]

در دوره سامانیان و وزارت ابوجعفر عتبی، حاکم در سال ۳۵۹ هجری مسئولیت قضاء نسا را بر عهده گرفت[۲۰] و پیک و سفیر سامانیان نزد آل‌بویه بود.[۲۱] این ارتباط موجب شائبه تمایل حاکم به تشیع شد و بسیاری از تراجم‌نویسان اهل سنت بر نقل احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام و گرایش «روافض» وی تأکید دارند.[۲۲] احادیث «حدیث طیر» و «من کنت مولاه فعلی مولاه» که وی در «المستدرک علی الصحیحین» آورده است، در منابع مورد توجه قرار گرفته و بسیاری تلاش کرده‌اند تمایل مذهبی او را توجیه یا رد نمایند.[۲۳]

از آثار موجود حاکم، «المستدرک علی الصحیحین» مهم‌ترین و مشهورترین اثر حدیثی اوست. این اثر نه تنها در زمینه احادیث فقهی بلکه در مباحث اعتقادی، طب، ملاحم، تفسیر و سیره نیز منبع ارزشمند است.[۲۴]

در مباحث علوم حدیث، «معرفة علوم الحدیث» از متون مرکزی این رشته است و ابن‌خلدون نیز در «المقدمة»[۲۵] بر تحول علمی‌ای که این اثر ایجاد کرده تأکید نموده است. آثار مختصر وی مانند «المدخل إلی معرفة کتاب الإکلیل»، «المدخل إلی معرفة الصحیح»، «تسمیة من أخرجهم البخاری و مسلم و ما انفرد به کل واحد منهما»، «سؤالات الحاکم للدارقطنی فی الجرح و التعدیل»، و «سؤالات مسعود السجزی مع أسئلة البغدادیین» نیز هر یک در زمینه مطالعات حدیثی و رجالی جایگاهی ویژه دارند.

حاکم مخالفانی نیز داشت، از جمله ابواسماعیل انصاری و محمدبن‌طاهر مقدسی که وی را ضعیف می‌شمردند،[۲۶] همچنین کرّامیان که مدتی مانع فعالیت حدیثی وی شدند.[۲۷]

خبر درگذشت وی در سوم صفر ۴۰۵ هجری نقل شده است، و پس از اقامه نماز توسط قاضی ابوبکر حیُری به خاک سپرده شد.[۲۸]

تألیفات

حاکم آثار متعددی تألیف کرد؛[۲۹] برخی از آن‌ها در دست نیست و تنها به نقل از منابع بعدی موجود است، از جمله:

  • «المستدرک علی الصحیحین»
  • «معرفة علوم الحدیث»
  • «تاریخ نیشابور»
  • «الاکلیل فی دلائل النبوة»
  • «مذکّی الاخبار»
  • «فضائل الشافعی»
  • «فضائل فاطمة الزهراء»
  • «مفاخر الرضا»


تألیف در غدیر[۳۰]

از جمله مؤلفین مشهور چهارده قرن که در مورد غدیر تألیف داشته‌اند حاکم نیشابوری (م ۴۰۵ ق) است.[۳۱] کتابشناسی این کتاب چنین است:

طرق من کنت مولاه، محمد بن عبدالله نیشابوری (حاکم، صاحب المستدرک علی الصحیحین، ابن البیّع، م ۴۰۵ ق). عربی، خطی. از عبارت مؤلف در کتابش «معرفة علوم الحدیث» این اسامی نیز استفاده می‌شود: «طرق من کنت مولاه فعلی مولاه» که دو کلمه اضافه شده از نسخه دیگر آن کتاب (معرفة علوم الحدیث) است، و نیز نام «من کنت مولاه» چرا که در عبارت فقط همین را آورده و کلمه «طرق» را چند جمله قبل بیان نموده و بقیه عطف به آن است.

همچنین نام «طرق حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه» در کتاب «الغدیر فی التراث الاسلامی»: ص ۱۱۷ ش ۳۳، آمده است. و اما این نام (طرق من کنت مولاه) از همه صحیح تر به نظر می‌رسد، زیرا چنانچه گفته شد نام «من کنت مولاه» - که در کتاب «معرفة علوم الحدیث» آمده - به ظاهر عطف به کلمه «طرق» است که در جملات قبل آمده، و در متن اصلی کتاب هم اضافه «فعلی مولاه» نیامده است.

روایت حدیث غدیر[۳۲]

حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» حدیث غدیر را بعضاً بدون اشاره به جریان خاصی و نیز با اشاره به احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام با طلحه در جنگ جمل، با اسانید صحیح از جماعتی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده و آن را حدیثی صحیح الاسناد می‌داند.[۳۳] یافعی:[۳۴] او را بسیار توثیق کرده و در علم حدیث ستوده و از تألیفات او تعریف کرده است. او از حدود هزار شیخِ حدیث، حدیث نوشته است.

نقل حدیثی هم سیاق با حدیث غدیر[۳۵]

در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» از حاکم نیشابوری احادیثی آمده که با حدیث غدیر هم سیاق هستند.

و اما توضیح این مطلب: یکی از وجوه دلالت حدیث غدیر بر امامت و ولایت این است که حاکم نیشابوری حدیث غدیر را به سیاق و لفظی نقل کرده که به صراحت و وضوح به امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و جانشینی و پس از رسول‌الله صلی الله علیه و آله دلالت می‌کند. این از جهت دلالت. اما از جهت سند، حاکم خود تصریح کرده که این حدیث صحیح الاسناد است.

کلام حاکم نیشابوری

حاکم نیشابوری نوشته است: محمد بن علی شیبانی در کوفه، از احمد بن حازم غِفاری، از ابونعیم، از کامل ابوعلاء، از حبیب بن ابی ثابت، از یحیی بن جعده، از زید برای ما روایت کرد:

همراه با رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکّه بیرون آمدیم تا به غدیر خم رسیدیم. حضرتش فرمان داد تا زیر درختان بزرگ آنجا را جارو کنند، در روزی که گرم‌تر از آن را ندیده بودیم. پیامبر صلی الله علیه و آله خدای را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود: هان ای مردم، هر پیامبرِ برانگیخته ای به اندازه نصف پیامبر پیش از خود (در میان امّتش) زندگی می‌کند، و نزدیک است که داعی حق مرا بخواند و من اجابتش کنم.

من در میان شما چیزی بر جای می‌گذارم که با وجود آن گمراه نخواهید شد: کتاب خدای عزوجل. سپس برخاست و دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: ای مردم، چه کسی نسبت به شما از خود شما سزاوارتر است؟ مردم گفتند: خدا و فرستاده اش داناترند. فرمود: هر کس من مولای او هستم علی مولای او است.

این حدیث صحیح الاِسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را در کتاب‌هایشان نیاورده اند.[۳۶] این حدیث صحیحی است که به روشنی دلالت می‌کند مراد از مَولی «أولی» است، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را در آن انجمن بزرگ از مردم و در روزی که گرم‌تر از آن را تجربه نکرده بودند،

پس از اشاره به نزدیک شدن زمان درگذشتش و بیان اینکه بعد از تمسّک به کتاب خدا گمراه نخواهند گشت، در حالی که دست علی علیه السلام را گرفته بود و پس از آنکه از ایشان پرسید: مَن أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم: چه کسی از شما به شما سزاوارتر است؟ بر زبان آورد.

آیا می‌توان تصوّر کرد که واژه «مَولی» در حدیثی که در آن زمان و مکان و احوال بیان شده، معنایی غیر از معنای اراده شده از عبارت «مَن أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم» دارد؟ هرگز! پیشتر گفتیم و در ادامه نیز خواهد آمد که این جمله ارزشمند از آیه مبارکه «النَبیُّ أولی بِالمُؤمِنینَ مِن أنفُسِهِم»[۳۷] گرفته شده، که به اولی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله بر مؤمنان در همه چیز دلالت می‌کند.

شیخ عبدالحق دهلوی در «اللّمعات» در شرح حدیث غدیر می‌نویسد:

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه صحابه جمع شدند فرمود: آیا نمی‌دانید من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم؟ در بعضی از روایات آمده که حضرتش این سخن را چند بار تکرار کرد. آنان سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را با تصدیق و اعتراف پاسخ دادند. پیامبر صلی الله علیه و آله با این جمله، به آیه «النَبیُّ أولی بِالمُؤمِنینَ مِن أنفُسِهِم» اشاره کرد. این آیه أولی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله بر مؤمنان را در همه امور اثبات می‌کند، زیرا او بر خلاف نفس مؤمنان، تنها به چیزی فرمان می‌دهد و تنها چیزهایی را برای آنان می‌پسندد که صلاح ایشان در آن است. از این رو، اولویّت در آیه به‌طور مطلق آمده است.

بنابراین، بر مؤمنان واجب است که پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ایشان از خودشان محبوب تر و امر او پیش آنان از امر خودشان نافذتر، و مهرورزی آنان نسبت به او از مهرورزیشان به خودشان کامل تر باشد.

روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله می‌خواست به جنگ تبوک برود، از این رو به مردم دستور داد که همراهی اش کنند. ولی بعضی از مردم گفتند: ما از پدران و مادرانمان اذن می‌طلبیم. اینجا بود که این آیه نازل شد.[۳۸]

در یکی از قرائات (پس از «النَبیُّ أولی بِالمُؤمِنینَ مِن أنفُسِهِم وَ أزواجُهُ أُمَّهاتُهُم») آمده است:

«وَ هُوَ أبٌ لَهُم»: و پیامبر پدر مؤمنان است؛ یعنی در دین، چرا که هر پیامبری از آن حیث که در حیات ابدی اصل امت خود است، پدر امّتش به‌شمار می‌رود، و از این رو است که مؤمنان برادر یکدیگر گشته‌اند. در تفسیر بَیضاوی چنین آمده است.

سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله یعنی: من از هر مؤمنی به خود او سزاوارترم، تأکید و تقریری است که نشان می‌دهد حضرتش به هر یک از افراد مؤمنان سزاوارتر است. چنان‌که جمله «من از شما به شما سزاوارترم» مفید اولی بودن وی نسبت به جمیع مؤمنان است.[۳۹]

منبع


پانویس

  1. تاریخ بغداد، ج ۳، ص ۵۱۰؛ التحف من أخبار الحاکم أبی عبدالله النیسابوری، ص ۶؛ تاریخ دمشق، ۱۴۰۴، ص ۲۲۷
  2. وفیات الأعیان، ج ۴، ص ۲۸۱
  3. شرح شرح النخبة، ج ۱، ص ۱۲۱
  4. الأنساب، ج ۱، ص ۴۳۲؛ مقدمه شفیعی کدکنی بر تاریخ نیشابور، ص ۳۱
  5. سیر أعلام النبلاء، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۸۹؛ طبقات الشافعیة الکبری، ج ۴، ص ۱۵۶
  6. طبقات الشافعیة الکبری، ج ۴، ص ۱۵۶
  7. سیر أعلام النبلاء، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۸۹
  8. طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۵۹
  9. سیر أعلام النبلاء، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۱؛ طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۵۷
  10. ابن‌عساکر، تاریخ دمشق، ۱۴۰۴، ص ۲۲۸
  11. تاریخ نیشابور، ص ۱۴۷–۱۹۶
  12. تاریخ بغداد، ج ۳، ص ۵۰۹
  13. طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۵۶
  14. سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۹۲
  15. خلیلی قزوینی، الإرشاد، ج ۳، ص ۸۵۱–۸۵۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۸۹–۹۰
  16. تاریخ دمشق، ۱۴۰۴، ص ۲۲۸–۲۲۹
  17. طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۵۸–۱۶۰
  18. سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۹۵؛ طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۵۹
  19. تذکرة الحفاظ، ۱۴۰۱–۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۱۷۱
  20. تاریخ دمشق، ۱۴۰۴، ص ۲۲۹
  21. مقدمه شفیعی کدکنی بر تاریخ نیشابور، ص ۳۵–۳۶
  22. الأنساب، ج ۱، ص ۴۳۳؛ مقدمه شفیعی کدکنی بر تاریخ نیشابور، ص ۳۶–۳۷
  23. سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۹۸؛ طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۶۱–۱۷۱
  24. منهج الحاکم النیشابوری فی المستدرک، ص ۹۱–۹۳
  25. المقدمة ج ۱، ص ۵۵۹
  26. طبقات الشافعیة، ج ۴، ص ۱۶۲–۱۶۳
  27. المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج ۱۵، ص ۱۰۹
  28. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۱۰۰
  29. خلیلی قزوینی، الإرشاد، ج ۳، ص ۸۵۴؛ تاریخ دمشق، ج ۲۱، ص ۲۵۲؛ سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۹۹؛ مقدمه شفیعی کدکنی بر تاریخ نیشابور، ص ۴۲
  30. چهارده قرن با غدیر: ص ۱۵۲.
  31. معرفة علوم الحدیث (از مؤلف): ص ۳۱۲، و در چاپ دیگر: ص ۲۵۲.
  32. چکیده عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص ۲۵۷.
  33. المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۱۰۹، ۱۱۰، ۳۷۱.
  34. مرآة الجنان: حوادث سال ۴۰۵. همچنین ر.ک. تاریخ بغداد: ج ۵ ص ۴۷۳. تذکرة الحفّاظ: ج ۳ ص ۱۰۳۹. تاریخ ابن کثیر: ج ۷ ص ۲۷۴. وفیات الاعیان: ج ۱ ص ۴۸۴.
  35. چکیده عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص ۵۷۳–۵۷۷.
  36. المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۵۳۳.
  37. احزاب / ۶.
  38. انوار التنزیل: ص ۵۵۲.
  39. اللّمعات (مخطوط).