آیه ۸ تا ۱۵ بقره و غدیر
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ۸يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ. فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ. وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ. وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ
از مردم كسانى هستند كه مىگويند: ما ايمان آورديم به خداوند، ولى آنان ايمان ندارند. با خدا مكر و حيله مىكنند و با آنان كه ايمان آوردند حيله مىكنند، ولى جز خودشان كسى را گول نمىزنند اما خودشان درک نمىكنند. در قلوب آنان مرض است، خداوند هم اين مرض را بيشتر كرده و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مىگويند. آنگاه كه به آنان گفته مىشود در زمين فساد نكنيد مىگويند: ما اصلاح كنندگانيم. بدانيد كه آنان فساد كننده هستند ولى خودشان نمىفهمند. هنگامى كه به آنان گفته مىشود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مىگويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمىدانند. هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مىگويند: ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مىگويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مىكرديم. خداوند آنان را به مسخره مىگيرد و به آنان مهلت مىدهد كه در طغيان خود متحير بمانند.
موقعيت تاريخى
كاروان غدير ماجراهاى بسيارى را پشت سر گذاشته كه آخرين آنها توطئه قتل پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در كوه هرشى بوده، و اكنون كاروان وارد مدينه شده است. برنامه غدير كه اعلام ولايت و منصوب كردن رسمى اميرالمؤمنين عليه السلام بود و سپس بيعتى كه بايد ازمردم گرفته مىشد، به خوبى انجام گرفت. اينك بايد در نظر آورد كسانى را كه صحيفه ملعونه را امضا كرده بودند و نقشههاى پى در پى كشيده بودند و بسيارى از نقشههاى خود را به اجرا در آورده بودند. در آن شرايط روح نفاق به آنان دستور مىداد كه با برخوردهاى دوگانه و ظاهرسازىهاى فريبكارانه نقشههاى جدى بر ضد غدير را به مرحله عمل نزديك كنند.
پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در صدد اين بود كه به آنان بفهماند هم از نفاق آنان آگاه است و هم از نقشههاى آنان خبر دارد و هم قادر بر خنثى كردن تمام توطئههاى آنان در چشم بر هم زدنى است و در برابر آنان عاجز نيست؛ و آنچه از مدارا و آزاد گذاشتن آنان به چشم مىخورد فقط براى امتحان مردم و مقدرى است كه پروردگار امر فرموده است.
اين اظهارات دو رويانه منافقين از يک سو و آن مقابله جدى و عميق پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله از سوى ديگر، ماجرايى را به وجود آورد كه هشت آيه قرآن درباره آن نازل شد و اتمام حجتى بىنظير بر منافقين آن روز و پيروان آنان تا روز قيامت انجام گرفت.
در اين داستانِ بلند تصريح به نزول اين آيات در چنين موقعيتى شده و اينكه محور داستان بيعت غدير و نقض آن توسط منافقين بوده است. حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مىفرمايد: «انَّ رَسُولَ اللَّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله لَمّا اوْقَفَ اميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السلام فى يَوْمِ الْغَديرِ مَوْقِفَهُ الْمَشْهُورِ الْمَعْرُوفِ ... انَّ قَوْماً مِنْ مُتَمَرِّديهِمْ وَ جَبابِرَتِهِمْ تَواطَئُوا بَيْنَهُمْ ... فَعَرَفَ اللَّهُ ذلِكَ مِنْ قِبَلِهِمْ ... فَاخْبَرَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً عَنْهُمْ فَقالَ ...»[۱] : «هنگامى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در روز غدير اميرالمؤمنين عليه السلام را در آن موقعيت مشهور و معروف به همه شناسانيد عدهاى از متمردين و سركشان منافقين در بين خود توطئه كردند ... خداوند هم اين توطئه را از سوى آنان خبر داشت و درباره آنان به پيامبرش محمد صلَّى اللَّه عليه و آله خبر داد و فرمود ...». در اينجا حضرت آيات اول سوره بقره را قرائت فرموده شأن نزول آنها را در اين باره بيان مىفرمايد.
تفصيل ماجرا
اينك متن مفصل داستان را عيناً مىآوريم[۲] كه با دقت تمام و بيان جزئيات ذكر شده و سپس به تحليلى پيرامون آن مىپردازيم. امام كاظم عليه السلام اين فراز حساس غدير را كه ادامه تحركات اصحاب صحيفه است، چنين ترسيم مىفرمايد:
آغاز خط نفاق پس از بيعت غدير
آنگاه كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله در روز غدير اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را در آن مقام مشهور و معروف بر پاداشت و معرفى كرد قبل از همه از نُه نفر بيعت گرفت و به آنان دستور داد برخيزند و با على عليه السلام بيعت كنند كه اول آنان ابوبكر و عمر بودند. سپس به سران مهاجرين و انصار دستور بيعت داد و همه آنان بيعت كردند. از بين همه آنان عمر بن خطاب برخاست و گفت: «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ ابى طالِبٍ، اصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ». اين گونه از حضور پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله متفرق شدند در حالى كه آن حضرت عهد و پيمانهاى محكمى از آنان گرفت.
اما گروهى از سركشان و گردن كشان آنان در بين خود چنين توطئه كردند: «اگر براى محمد اتفاقى بيفتد، امر خلافت را از على دور كنند و آن را در اختيار او نگذارند».
خداوند از اين توطئه آنان با خبر بود، ولى آنان منافقانه نزد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مىآمدند و اظهار مىكردند: «تو محبوبترين خلق خدا نزد خدا و خود و نزد ما را بر ما منصوب نمودى، و بدين وسيله ما را از شرّ ظالمين بر ما و متجاوزين در سياستمان آسوده ساختى»! اين در حالى بود كه خداوند از قلوب آنان خلاف اين ادعا را مىدانست و اينكه با يكديگر توطئه كردهاند كه بر دشمنى بر ما ثابت قدم باشند، و در راهِ دور كردن خلافت از كسى كه مستحق آن است از هيج اقدامى فرو گذار نكنند.
خبر خداوند از نفاق آنان
اينجا بود كه خداوند عز و جل به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله درباره آنان چنين خبر داد: اى محمد! «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ ...»: «از مردم كسانى هستند كه مىگويند: ما به خداوند ايمان آورديم» كه به تو دستور داده على را به امامت و به عنوان سياست گذار امتت و مدّبر امور آنان منصوب نمايى. «وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ»: «ولى آنان ايمان ندارند» به سخنى كه بر زبان مىآورند، بلكه براى به هلاكت رساندن تو و على توطئه مىكنند و خود را براى سرپيچى از اوامر على آماده مىكنند، اگر اتفاقى براى تو رخ دهد.
در كنار وحى الهى، اخبارى نيز از توطئههاى منافقين و گفتههاى آنان درباره على عليه السلام و سوء قصدى كه نسبت به او داشتند، به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله رسيد. حضرت آنان را فراخواند و مورد سرزنش و عتاب قرار داد. آنان در پاسخ قسمهاى غليظ در انكار آن گزارشها ياد نمودند و آن نسبتها را ردّ كردند.
نمونههايى از نفاق در برابر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله
ابوبكر گفت: «يا رسول اللَّه! به خدا قسم به هيچ چيز اهميت ندادهام به اندازهاى كه به اين بيعت اهميت مىدهم. من اميدوار شدم كه خداوند با اين بيعت در قصرهاى بهشت براى من جاى وسيعى در نظر بگيرد، و مرا از بهترين وارد شوندگان و ساكنين آن قرار دهد»!!
عمر گفت: «پدر و مادرم به قربان تو يا رسول اللَّه، من به دخول بهشت و نجات از آتش اطمينان خاطر نيافتم مگر با اين بيعت. به خدا قسم بعد از اين عهد و پيمانى كه بر آن تعهد بستم، هرگز شكستن اين پيمان و مخالفت با آن مورد رضاى من نخواهد بود اگرچه از زمين تا عرش مرواريدهاى تازه و جواهرات گرانقيمت پر باشد و براى نقض اين بيعت به من بدهند»!!
سومى گفت[۳] : «به خدا قسم يا رسول اللَّه، من از اين بيعت چنان شادمان شدم و آرزوى جايى وسيع در بهشت رضوان خدا نمودم، كه يقين پيدا كردم اگر گناه همه مردم زمين بر من باشد با اين بيعت از نامه اعمالم پاك مىشود»! سپس بار ديگر بر گفته خود قسم ياد كرد، و لعنت فرستاد بر كسى كه بر خلاف اين ادعا به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله خبرى را رسانده است!!
خبر الهى از نيرنگ منافقان
بعد از اين سه نفر، عدهاى ديگر از همان سركشان متمرد نظير اين عذرها را آوردند، ولى خداوند عزوجل به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود: «يُخادِعُونَ اللَّهَ»: «با خدا مكر و حيله مىكنند»، يعنى با پيامبر خدا با قسمهاى خلاف باطنشان خدعه مىكنند؛ «وَ الَّذِينَ آمَنُوا»: «و با آنان كه ايمان آوردند حيله مىكنند»، يعنى با ياران پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله كه سيد آنان و برترشان على بن ابى طالب عليه السلام است. «وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»: «ولى جز خودشان كسى را گول نمىزنند»، و با اين خدعه جز به خودشان ضرر نمىزنند؛ زيرا خداوند از آنان و يارىشان مستغنى است؛ و اگر نبود كه خداوند به آنان مهلت داده، بر خلاف و طغيانى كه به آن دست يازيدهاند قدرت نمىيافتند. «وَ ما يَشْعُرُونَ»: «ولى آنان درك نمىكنند» كه مسئله چنين است و خداوند پيامبرش را از دورويى و دروغ و كفر آنان آگاه ساخته و او را به لعن آنان در كنار لعنت ظالمين و عهد شكنان امر فرموده است.
اين لعنتى كه از آنان جدا نمىشود: در دنيا بندگان خوب خدا آنان را لعنت مىكنند، و در آخرت به عذابهاى شديد الهى گرفتار مىشوند.
معجزه در برابر خط نفاق
هنگامى كه اين منافقين با چنين عذرهايى با پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله رو به رو شدند، آن حضرت با بزرگوارى خود ظاهر سخن آنان را پذيرفت و باطن آنان را به خدا واگذار كرد. اما جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا محمد، خداوند علىّ اعلى به تو سلام مىرساند و مىفرمايد:
اين متمردان را- كه درباره بيعت شكنى آنان نسبت به على و آمادگى آنان براى مخالفت با او به تو خبرهايى رسيده- به خارج شهر مدينه ببر، جايى كه عجايب آنچه خداوند بر على كرامت كرده را به آنان نشان دهى كه اكنون او را در جاى تو قرار داده و جانشين تو كرده در زمين و كوهها و آسمان و ساير آنچه خدا خلق كرده چه اطاعت كنندگانى براى او قرار داده است، تا بدانند كه ولى خدا از آنان بىنياز است، و انتقام خود را از آنان باز نمىدارد مگر به امر خدايى كه درباره او و آنان برنامهاى دارد كه آن را به انجام مىرساند، و حكمتى دارد كه به آن عمل مىكند و به موجب آن اراده خود را پيش مىبرد.
با اين دستور الهى، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله به آن جماعتى كه درباره آنان خبرهايى از مخالفت با على عليه السلام رسيده بود، دستور حركت به بيرون شهر مدينه را داد. آنان همراه حضرت آمدند تا در دامنه يكى از كوههاى اطراف مدينه مستقر شدند.
پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «يا على، خداوند عزوجل اينان را به نصرت و يارى تو و آمادگى در خدمتت و جديت در اطاعت تو امر فرموده است. اگر از تو اطاعت كنند براى آنان خير است و در بهشت خدا پادشاهان دائمى و غرق در نعمت خواهند بود، ولى اگر با تو مخالفت كنند براى آنان شرّ است و به جهنم خواهند رفت و در آنجا دائمى و معذب خواهند بود».
سپس حضرت رو به آن گروه منافق كرد و فرمود: «بدانيد كه اگر شما از على اطاعت كنيد سعادتمند مىشويد، و اگر با او مخالفت كنيد شقاوتمند مىگرديد.
خداوند هم او را از شما بىنياز ساخته با كسانى كه به شما نشان خواهد داد و با چيزهايى كه به شما نشان خواهد داد».
سپس پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود: يا على، از پروردگارت بخواه به جاه محمد و آل طيبين او- كه تو بعد از محمد سيد آنان هستى- كه اين كوهها را براى تو به آنچه مىخواهى تبديل كند»!
اميرالمؤمنين عليه السلام از پروردگار اين درخواست را نمود، و آن كوهها تبديل به نُقره شدند و آن حضرت را صدا زدند: «اى على، اى وصى رسول رب العالمين، خداوند ما را براى تو آماده كرده كه اگر خواستى در امر خلافت خود خرج كنى. هرگاه ما را بخوانى ما با پاسخ مثبت در اختيار تو هستيم تا حكم خود را درباره ما اجرا فرمايى و امر خود را درباره ما به انجام رسانى».
سپس همه آن كوهها به طلاى سرخ تبديل شدند و همان سخنان را تكرار كردند.
بعد از آن به مُشك و عنبر و عبير و جواهر و ياقوت تبديل شدند، و به هر كدام كه تبديل مىشدند اميرالمؤمنين عليه السلام را چنين صدا مىزدند: «يا ابا الحسن، اى برادر پيامبر، ما مُسخَّر فرمان توايم. هرگاه خواستى ما را در هر موردى خرج كنى صدايمان بزن تا پاسخ مثبت به تو دهيم و به هر چيزى كه تو مىخواهى تبديل شويم»!!
در اينجا پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله به همه آنان فرمود: «متوجه شديد كه خداوند عز و جل چگونه على عليه السلام را با آنچه كه مىبينيد، از اموال شما مستغنى كرده است»؟
سپس فرمود: «يا على، از خداوند به جاه محمد و آل طيبين او- كه تو بعد از محمد آقاى آنان هستى- بخواه كه درختان اين زمين را به مردانى غرق در اسلحه، و صخرههاى آن را به شيرها و پلنگها و افعىها تبديل نمايد».
اميرالمؤمنين عليه السلام از خدا اين درخواست را نمود، و آن كوهها و تپهها و روى زمين از مردان غرق در اسلحه پر شد كه در برابر يكى از آنان ده هزار نفر از آن منافقين تاب مقاومت نداشتند. همچنين از شيران و پلنگان و افعىها پر شد به گونهاى كه در آن كوهها و زمينها و تپهها جاى خالى باقى نماند. همه آنان صدا مىزدند:
يا على، اى وصى رسول اللَّه، ما آمادهايم و خدا ما را در اختيار تو قرار داده و به ما دستور داده تو را اجابت كنيم هر گاه كه ما را فرا خوانى براى تسليم هر كس كه ما را بر او مسلط گردانى. پس هر گاه خواستى ما را صدا بزن تا تو را اجابت كنيم، و به هرچه مىخواهى ما را امر كن تا تو را اطاعت نماييم.
يا على، اى وصى رسول اللَّه! براى تو نزد خداوند آن مقام عظيمى است كه اگر از او درخواست كنى همه زمين و جوانب آن را مانند كيسهاى در بسته در اختيار تو قرار دهد مىپذيرد، و يا اگر درخواست كنى آسمان را براى تو به زمين بياورد مىآورد، و يا بخواهى زمين را به آسمان ببرد انجام مىدهد.
اگر بخواهى درياهاى شور آن را به آب گوارا يا روغن ياسمن و يا روغن خوشبوى بان[۴] و يا هر كدام از نوشيدنىها يا روغنها كه بخواهى تبديل كند، اين كار انجام خواهد داد. اگر بخواهى درياها را منجمد كند و بقيه جاهاى زمين را دريا قرار دهد مىكند.
بنابراين از تمرد اين سركشان و مخالفت اين مخالفين محزون مباش. آنگاه كه دنياى اينان به پايان رسد به گونهاى خواهد شد كه گويى در اين دنيا نبودهاند، و هنگامى كه آخرت به سراغ آنان مىآيد به گونهاى خواهد بود كه گويى از اول آنجا بودهاند.
يا على، آنچه اينان را با كفر و فسق و تمردشان از اطاعت تو، مهلت داده همان است كه فرعون صاحب ميخها و نمرود بن كنعان و ادعا كنندگان الوهيت از طاغيان و نيز طاغىترين طاغيان يعنى ابليس رئيس همه
گمراهىها را مهلت داده است. نه تو و نه آنان براىدار فنا خلق نشدهايد، بلكه همگى براىدار بقا خلق شدهايد و از خانهاى به خانهاى منتقل مىگرديد. پروردگار تو هم نيازى نمىبيند كه كسى سياست اين منافقين و تنظيم امورشان را بر عهده بگيرد. خدا مىخواست شرافت تو را بر اينان ثابت كند و اينكه تو با فضل خود از آنان جدا هستى، و اگر بخواهد آنان را هدايت مىكند.
عكس العمل منافقان در برابر معجزات
با ديدن اين مناظر قلوب منافقين مرض بيشترى يافت، گذشته از مرض حسدى كه نسبت به پيامبر و على عليهما السلام داشتند. اينجا بود كه خداوند چنين فرمود: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»: «در قلب آنان مرض است»، يعنى در قلوب اين متمردين شك كننده بيعت شكن از بيعتى كه براى على بن ابى طالب گرفتى مرضى ايجاد شد، «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»: «خداوند هم اين مرض را بيشتر كرد» به گونهاى كه با ديدن اين نشانهها و معجزات قلوب آنان متحيّر گرديد، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»: «و براى آنان عذاب دردناكى است به خاطر آنچه دروغ مىپندارند» كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله را تكذيب مىكنند و در اين سخنشان كه مىگويند «ما بر بيعت و پيمان خود ثابت هستيم» دروغ مىگويند.
آنگاه كه به اين شكنندگان بيعت غدير گفته مىشود: «لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ»:
«در زمين فساد نكنيد» با اظهار بيعت شكنى در برابر بندگان مستضعف خدا كه دين آنان را در دلشان مشوّش مىكنيد و آنان را در اعتقادشان متحير مىنماييد، «قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»: «مىگويند: ما اصلاح كنندگانيم»، زيرا ما نه به دين محمد و نه غير محمد اعتقادى نداريم و در مسئله دين متحيريم. ما در ظاهر رضايت خود به محمد را با اظهار قبول دين و شريعت او نشان مىدهيم ولى در باطن طبق خواستههاى خود عمل مىكنيم. از امكانات زندگى و رفاه آن استفاده مىكنيم و نفس خود را از رقيّت
محمد آزاد مىنماييم و از اطاعت پسر عمويش على خود را رها مىسازيم به گونهاى كه اگر در دنيا پيروزى يافت ما نزد او مورد توجه باشيم، و اگر امر او به نابودى كشيده شد از اسير شدن به دست دشمنانش سالم بمانيم!
خداوند عز و جل مىفرمايد: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»: «بدانيد كه آنان فساد كننده هستند» با اين مطالبى كه درباره امور خودشان مىگويند، چرا كه خداوند نفاق آنان را به پيامبرش شناسانده و او آنان را لعنت مىنمايد و به مؤمنين دستور لعن آنان را مىدهد. دشمنان مؤمنين هم ديگر به آنان اطمينان ندارند، چرا كه مىپندارند كه با آنان نيز منافقانه رفتار مىكنند، همان گونه كه با اصحاب پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله با نفاق رفتار مىكنند. از اينجاست كه هيچ منزلتى برايشان نزد آنان وجود ندارد، و به عنوان افرادى موثق در دل آنان جاى ندارند.
اين كلام خداوند كه مىفرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»: «و هنگامى كه به آنان گفته مىشود شما هم مانند بقيه مردم ايمان آوريد، مىگويند: آيا مانند سفيهان ايمان بياوريم؟ بدانيد كه آنان سفيهانند ولى خودشان نمىدانند». اين آيه درباره اين است آنگاه كه برگزيدگان مؤمنين مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار به اين بيعت شكنان مىگويند: «ايمان آوريد به پيامبر و به على كه او را جاى خود قرار داده و مقام خود را به او داده و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه قرار داده است. شما هم مانند ساير مردم ايمان به اين پيامبر آوريد و در ظاهر و باطن تسليم اين امام شويد»؛ آنان به اين مؤمنين پاسخى نمىدهند؛ زيرا جرئت ندارند جواب واقعى را به آنان بگويند، ولى به منافقينى كه نزد آنان مىآيند و مورد اعتمادشان هستند و همچنين به مؤمنين مستضعفى كه از كتمان آنان مطمئن هستند مىگويند: «أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»: «آيا ما هم مانند سفيهان ايمان بياوريم» و منظورشان از سفيهان سلمان و اصحاب او هستند كه در پيشگاه على عليه السلام محبت خالصانه و اطاعت محض را تقديم نمودهاند، و ولايت
دوستان على و دشمنى با دشمنان او را علنى ساختهاند. اينان از آن جهت «سُفَهاء» هستند كه با روش تُند خود در برابر دشمنان محمد صلَّى اللَّه عليه و آله، هنگامى كه امر او مضمحل شود، دشمنانش آنان را نابود مىكنند، و ساير سردمداران و مخالفين محمد صلَّى اللَّه عليه و آله آنان را هلاك مىنمايند.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ»: «بدانيد كه خودشان سفيهانند» و عقل و نظرشان پست است، چرا كه در مسئله پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله آن گونه كه بايد توجه نكردهاند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند و صحت ضابطه قرار دادن على عليه السلام را در امر دين و دنيا دريابند. اينان با دقت نكردن اتمام حجتهاى خدا جاهل ماندهاند، و از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و يارانش و همچنين از مخالفين آنان مىترسند زيرا در امان نيستند كه كدامشان غالب مىشود و مىترسند كه مبادا همراه آنان هلاك شوند. بنابراين آنان سفيهند به دليل اينكه با نفاقشان نه محبت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و مؤمنين و نه محبت يهود و ساير كافرين براى آنان قابل تحقق است!!
اينان با نفاقشان در برابر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله اظهار ولايت آن حضرت و برادرش على عليه السلام و دشمنى با يهود و نصارى و ناصبيان مىنمايند، همان گونه كه در برابر اين دشمنان اظهار دشمنى با پيامبر و على عليهما السلام و و لايت دشمنان ايشان مىنمايند. با اين روش دشمنان پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله هم مىپندارند كه نفاق آنان در برابر آنان همانند نفاقشان با محمد و على عليهما السلام است.
«وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ»: «ولى خود منافقين متوجه اين حقيقت نيستند»، و خداوند پيامبرش را از اسرار آنان آگاه مىفرمايد، و آنان را خوار مىنمايد و مورد لعنت قرار مىدهد و بىارزش تلقى مىنمايد.
برخورد منافقين با اصحاب غدير
كلام خداوند كه مىفرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»:
«هنگامى كه ايمان آورندگان را ملاقات كنند مىگويند ايمان آورديم، ولى وقتى با شياطينشان خلوت كنند مىگويند: ما با شماييم و ما مؤمنين را استهزاء مىكرديم.
خداوند آنان را به مسخره مىگيرد و به آنان مهلت مىدهد كه در طغيان خود متحير بمانند». اين آيه درباره اين است كه وقتى اين بيعت شكنان كه بر مخالفت با على عليه السلام و مانع شدن خلافت از او همپيمان شده بودند، با مؤمنين رو به رو مىشدند مىگفتند:
ما هم مانند ايمان شما ايمان آوردهايم.
آنان با سلمان و مقداد و ابوذر و عمار كه ملاقات مىكردند به آنان مىگفتند: «ما به محمد ايمان آورده و در برابر بيعت على و فضيلت او سر تسليم فرود آوردهايم و مانند شما اوامر او را اجرا مىكنيم». به خصوص ابوبكر و عمر و بقيه نُه نفرى كه سرشناستر در نفاق بودند، گاهى كه در راه با سلمان و اصحابش رو به رو مىشدند از آنان احساس انزجار مىكردند و مىگفتند: «اينان اصحاب ساحر و احمق هستند»، كه منظورشان پيامبر و على عليهما السلام بود. سپس به يكديگر مىگفتند: «از اينان بپرهيزيد كه مبادا از گوشههاى سخنانتان درباره كفر محمد و آنچه درباره على گفتهايد با اطلاع شوند و خبر آن را براى او ببرند و باعث هلاك شما شود».
آنگاه ابوبكر به اصحاب منافقش مىگفت: «اينك مرا بنگريد كه چگونه آنان را به مسخره مىگيرم و شرّ آنان را از شما دفع مىكنم»! وقتى به آنان نزديك مىشدند ابوبكر مىگفت: مرحبا به سلمان فرزند اسلام، كه محمد آقاى مردم درباره او گفته است: «اگر دين از ستاره ثريا آويخته باشد مردانى از فارسى زبانان خود را به آن مىرسانند، و اين سلمان افضل آنان است» و منظور او تو بوده است. مرحبا به تو كه دربارهات گفته: «سَلْمانُ مِنّا اهْلَ الْبَيْتِ»: «سلمان از ما اهل بيت است»، و با اين سخن تو را با جبرئيل قرين ساخته كه در روز كساء از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله پرسيد: آيا من هم از شمايم؟
آن حضرت فرمود: «تو هم از مايى»، و سپس جبرئيل به ملكوت اعلى رفت و به ملائكه ديگر افتخار كرد و گفت: «چه كسى مثل من است؟ افتخار برايم باد كه از اهل بيت محمد هستم»!
آنگاه ابوبكر رو به مقداد كرد و گفت: مرحبا به تواى مقداد! تو همان كسى هستى كه پيامبر درباره تو به على گفت: يا على! مقداد برادر تو در دين است و از شدت محبتى كه به تو دارد و دشمنى كه با دشمنانت دارد و از ولايتى كه به اوليائت و عداوتى كه با اعداى تو دارد گويا پارهاى از تن توست. اما ملائكه آسمانها و حُجُب محبت بيشترى به على دارند و شدت دشمنى آنان با دشمنان او بيشتر است. پس خوشا به حالتاى مقداد، خوشا به حالت!
سپس ابوبكر رو به ابوذر كرد و گفت: مرحبا به تواى ابوذر! تو همان كسى هستى كه پيامبر دربارهات گفت: «زمين بر خود حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر گويندهاى كه راستگوتر از ابوذر باشد». از پيامبر پرسيدند: خداوند به چه چيزى او را فضيلت و شرافت داده است؟ او گفت: «زيرا او به بركت على برادرم گوينده توانايى است و در شرايط مختلف ثناخوان او و نسبت به مسخره كنندگان و دشمنان او سرزنش كننده و با اوليا و دوستان او مُوالى و دوست است، و به زودى خدا او را در بهشت از بهترين ساكنين آن قرار مىدهد و تعدادى كه عدد آن را جز خدا نمىداند از حوريان و غلمان و پسران بهشتى خدمتكار او خواهند بود».
آنگاه ابوبكر به عمار گفت: اهلًا و سهلًا و مرحباً بر تواى عمار! تو با ولايت برادر پيامبر- با آنكه شخص آرام و آسايش طلبى هستى و از عبادات فقط واجبات و مستحبات را انجام مىدهى- به درجهاى رسيدهاى كه آنان كه شب و روز بدن خود را به مشقت عبادت مشغول مىكنند و شب را به نماز و روز را به روزه سپرى مىكنند، بدان دست نيافتهاند؛ و همچنين به درجهاى رسيدهاى كه آنان كه بخشنده اموالاند به آن نرسيدهاند اگرچه همه اموال دنيا در اختيار آنان باشد و آن را ببخشند. مرحبا بر تو! پيامبر تو را براى برادرش على يار خالص و مدافع او انتخاب كرده تا آنجا كه خبر داده تو به زودى در راه محبت او كشته مىشوى و در روز قيامت در زمره بهترين يارانش محشور مىشوى. خدا مرا هم به مثل عمل تو و اصحابت موفق گرداند، به گونهاى كه
براى من هم خدمتگزارى محمد رسول اللَّه و برادرش على ولى اللَّه ميسر گردد، و همچنين دشمنى با دشمنانشان و خالص بودن با دوستانشان با پذيرش ولايت و پيروى از او. اين گونه خداوند به زودى ما را هم وقتى با هم ملاقات كنيم سعادتمند مىنمايد.
سلمان و اصحابش برخورد ظاهرى آنان را مىپذيرفتند همان گونه كه خدا امر فرموده بود، و از كنار آنان مىگذشتند. آنگاه ابوبكر به اصحابش مىگفت: مسخره من نسبت به اينان را چگونه ديديد؟ و چگونه شرّ آنان را از خودم و از شما دفع كردم؟
آنان در پاسخ او گفتند: هميشه راه خير را پيش بگيرى تا مادامى كه زنده هستى! ابوبكر در پاسخ آنان گفت: معامله شما با اينان بايد اينگونه باشد تا روزى كه فرصتى بدست آوريد، چرا كه عاقل فهميده كسى است كه غصه را گلوگير كند تا فرصتى به چنگ آورد!
حكايت خداوند از اوج نفاق
سپس نزد همفكران خود از منافقين و متمردين بازگشتند، همانان كه در تكذيب پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله شريك آنان بودند كه آنچه حضرت درباره فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام و منصوب شدن او به عنوان امام بر همه مكلفين از طرف خدا آورده بود تكذيب كردند.
وقتى نزد دوستان خود رفتند گفتند: «إِنَّا مَعَكُمْ»: «ما با شماييم» طبق آنچه با هم نقشه كشيديم كه اگر براى محمد اتفاقى افتاد على را از اين امر مانع شويم. پس شما را گول نزند و به وحشت نيندازد آنچه از ما در تأييد آنان مىشنويد و آنچه از ما مىبينيد كه با جرئت سخنانى را در مدارا با آنان مىگوييم، چرا كه با اين كار آنان را به مسخره گرفتهايم.
اينجا بود كه خداى عز و جل فرمود: يا محمد! «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»: «خدا اينان را مسخره مىكند» و به سزاى استهزاءشان آنان را در دنيا و آخرت مجازات مىكند،
«وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ»: «و آنان را در ادامه طغيانشان آزاد مىگذارد» و به آنان مهلت مىدهد و با مداراى خود به تأنّى با آنان رفتار مىكند و به توبه دعوتشان مىنمايد؛ و اگر سراغ مغفرت آيند به آنان وعدههاى نيك مىدهد. اما آنان متحيرند و از كار قبيح خود دست بر نمىدارند و از هر اذيتى نسبت به محمد و على عليهما السلام كه برايشان ممكن باشد كوتاهى نمىكنند.
تحليل تاريخى
تا اينجا متن اين داستان بلند پايان يافت. دقت در مسير طى شده در ماجرا سه مرحله مهم آن را نشان مىدهد:
مرحله اول: تشديد نفاق پس از غدير
منافقين پس از امضاى صحيفه ملعونه به صورت دو سويه وارد عمل شدند: از يك سو نقشههاى كوچك و بزرگى طرح مىكردند و به اقتضاى شرايط آنها را عملى مىكردند و برخى را براى آيندههاى خود در نظر مىگرفتند. از سوى ديگر براى كتمان كارهاى خود رفتارهاى منافقانه و ظاهر سازىهاى دروغين خود را در برابر پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام و اصحاب خاص آنان تشديد كرده، در هر فرصتى به شكلى به تمجيد از بيعت غدير و بيعت كنندگان مخلص آن مىپرداختند. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله هم به امر خداوند عكس العملى نشان نمىداد و اطلاع خود از باطن آنان و نقشه هايشان را ظاهر نمىنمود.
مرحله دوم: اتمام حجت نهايى بر منافقين
امر خاصى از سوى پروردگار بود كه بايد بر منافقين و همه كسانى كه اين ماجرا را مىشنوند اتمام حجت شود كه پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام با پشتوانه خداوندى قادر بر خنثى كردن همه نقشههاى منافقين بلكه نابود كردن خود آنان بودند. اين بدان معنیاست كه ابوبكر و عمر نابغه روزگار نبودند كه چنان نقشههايى بكشند كه پيامبر و على عليهما السلام از برخورد با آنان عاجز باشند. اين فقط يك دستور الهى بود چه در زمان حيات پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و چه بعد از رحلت آن حضرت، كه در برابر آنچه به دست منافقين انجام مىشود صبر و سكوت اختيار كنند تا خداوند امتحان پيچيدهاى از مردم آن زمان و همه آيندگان تاريخ بگيرد. با يك اشاره اميرالمؤمنين عليه السلام اين مرحله به انجام رسيد و منافقين ديدند كه چه از نظر لشكر و چه از نظر اموال نيروى عظيمى در اختيار آن حضرت است كه هيچ نيروى بشرى را تاب مقاومت با آن نيست. بنابراين بر آنان و هر شنوندهاى ثابت شد كه نمايندگان خدا در عين قدرت صبر مىكنند، و نمايندگان فرصت طلب شيطان چون صبر آنان را مىدانند اين گونه جرئت پيدا كردهاند، و گرنه از هه ترسوترند و با ديدن كوچكترين مقابلهاى پا به فرار مىگذارند و به التماس مىافتند.
مرحله سوم: اوج عملكردهاى خط نفاق
در اين حديث بلند روح نفاق و روحيه منافق با استناد به رفتار و گفتار خود آنان به روشنترين صورت نشان داده شده است. آنان تصريح كردهاند كه راه صحيح زندگى دو رو بودن و نفاق است! براى تأمين اين شيوه، عملكردهايى از قبيل استهزاء، قسم دروغ، تمجيد دروغين، شايعه سازى و فرصت طلبى نتايج مطلوبى براى نفاق به همراه دارد. جالب اين است كه همه اين موارد در اين داستان و در سايه آيات قرآنى به تصوير كشيده شده است.
تحليل اعتقادى اول
با در نظر گرفتن مجموعه اين ماجرا، سه نكته اساسى در مورد دشمنان غدير در يك جمع بندى از فرازهاى مختلف اين داستان بلند استفاده مىشود، كه اشاره مىكنيم:
۱. شناختى از روح نفاق
۲. عجز منافقين
۳. لعن منافقين
اول: شناختى از روح نفاق
بايد اذعان داشت كه مؤمن حقيقى به خاطر خلوص نيت و پاكى دلش، به سختى مىتواند روحيات و زير بناهاى فكرى منافق را در تصوّر خويش بگنجاند. خدا و معصومين عليهم السلام در قرآن و احاديث از راههاى مختلف سعى در فهماندن باطن نفاق به مؤمنين داشتهاند، تا از يك سو راههاى مقابله با آنان را تشخيص دهند و از سوى ديگر از برخوردها و تحركاتشان تعجب نكنند و آنان را با خود مقايسه ننمايند. اين حديث بلند از احاديث استثنائى در اين باره است كه حالات منافقين را زير ذره بين برده و آنها را در سه جنبه به ما مىشناساند: مرض قلب منافقين، پايههاى فكرى آنان، و رفتارهاى نفاق آميزشان.
الف. مرض قلب منافقين
كالبد شكافى قلب منافق اين نتيجه را نشان مىدهد كه بيمارى لا علاجى در آن نهفته است، و اين مرض به گونهاى است كه حتى آنچه براى ديگران درمان است در اينان باعث شدت بيمارى مىشود؛ و در مرحله نهايى گذشته از شدت مرض، خداوند هم بر مريضى آنان مىافزايد كه خود هم از علاج بيمارىشان نااميد مىشوند. اين مراحل در سه فراز مهم از اين حديث مشاهده مىشود كه حالت منافقين را پس از نشان دادن آن معجزات چنين به تصوير مىكشد:
فَمَرِضَتْ قُلُوبُ الْقَوْمِ لِما شاهَدُوا مِنْ ذلِكَ، مُضافاً الى ما كانَ فى قُلُوبِهِمْ مِنْ.
مَرَضِ حَسَدِهِمْ لَهُ وَ لِعَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ عليه السلام ... فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بِحَيْثُ تاهَتْ لَهُ
قُلُوبُهُمْ جَزاءً بِما ارَيْتَهُمْ مِنْ هذِهِ الْآياتِ وَ الْمُعْجِزاتِ.
قلب آن منافقين با مشاهده آن معجزات مرض گرفت، اضافه بر مرض حسدى كه نسبت به پيامبر و على عليهما السلام در قلبشان بود ... خدا هم مرض آنان را بيشتر كرد به گونهاى كه قلبشان متحير شد، و اين جزاى آن معجزاتى بود كه به آنان نشان دادى ولى درس نگرفتند.[۵]
مىبينيم كه با قلبى مريض كه مالامال از حسد است به مشاهده معجزه مىروند، و با ديدن معجزه به جاى آنكه از باطل خود باز گردند و مداوا شوند جرئت بيشترى پيدا مىكنند و نه تنها بر قلب مريضشان اثرى نمىكند كه قساوت و بىاعتقادى آنان و سِحر پنداشتنشان نسبت به معجزه بيشتر مىشود، و خداوند هم بر چنين قلبهاى تاريكى چنان مُهر حيرت مىزند كه به هر سو بنگرند جز ظلمت و جهل نبينند.
ب.پايههاى فكرى منافقين
طرز تفكر حاكم بر زندگى يك منافق كه با گوشت و خونش ممزوج است و تا مغز استخوانش رسوخ دارد، در يك جمع بندى باز مىگردد به اينكه اولًا راه نفاق را صحيح مىپندارد و پذيرفته است كه بايد اين گونه زندگى كرد تا در دولت حق و باطل سالم ماند. ثانياً تفسيرى كه از نفاق در ذهن خود دارد باز مىگردد به بىاعتقادى نسبت به همه طرفهاى درگير، يعنى نه به اسلام معتقد است نه به كفر. ثالثاً ايمان خالصانه و محبت و گرايش واقعى به حق را كارى سفيهانه مىپندارد كه از نظر او انسانهاى ساده لوح دچار آن مىشوند.
اين سه مرحله در فرازهاى اين حديث به خوبى بيان شده است، آنجا كه مىفرمايد:
۱.صحيح پنداشتن نفاق
وَ اذا قيلَ لِهؤُلاءِ النّاكِثينَ لِلْبَيْعَةِ فى يَوْمِ الْغَديرِ: «لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بِاظْهارِ
نَكْثِ الْبَيْعَةِ لِعِبادِ اللَّهِ الْمُسْتَضْعَفينَ ...» قالُوا: إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ، ... فَنَحْنُ
نَرْضى فِى الظّاهِرِ بِمُحَمَّدٍ بِاظْهارِ قَبُولِ دينِهِ وَ شَريعَتِهِ وَ نَقْضى فِى الْباطِنِ الى
شَهَواتِنا فَنَتَمَتَّعُ وَ نَتَرَفَّهُ وَ نُعْتِقُ انْفُسَنا مِنْ رِقِّ مُحَمَّدٍ وَ نَفُكُّها مِنْ طاعَةِ ابْنِ عَمِّهِ
عَلِىٍّ، لِكَىْ انْ اديلَ فِى الدُّنْيا كُنّا قَدْ توَجَّهْنا عِنْدَهُ، وَ انِ اضْمَحَلَّ امْرُهُ كُنّا قَدْ سَلَّمْنا مِنْ سَبْىِ اعْدائِه.[۶]
آنگاه كه به اين بيعت شكنان غدير گفته مىشود: «با اظهار بيعت شكنى براى بندگان مستضعف خدا در زمين فساد نكنيد ...» مىگويند: ما اصلاح كننده هستيم ... ما در ظاهر رضايت خويش را نسبت به محمد با قبول دين او و شريعتش اعلام مىكنيم، و در باطن طبق شهوات خود عمل مىكنيم و از زندگى دنيا استفاده مىكنيم و در رفاه به سر مىبريم و در كنار آن خود را از بند رقيّت محمد رها ساختهايم و از اطاعت پسر عمويش على خلاص نمودهايم، تا اگر در دنيا پيروز شد نزد او شناخته شده باشيم، و اگر امر او از بين رفت از اسير شدن به دست دشمنانش در امان باشيم.
۲.بى اعتقادى
انَّنا لانَعْتَقِدُ دينَ مُحَمَّدٍ وَ لا غَيْرَ دينِ مُحَمَّدٍ، وَ نَحْنُ فِى الدّينِ مُتَحَيِّرُونَ.[۷]
ما نه به دين محمد و نه دين غير محمد معتقديم، و از نظر دين متحير هستيم و به نتيجه و تصميمى نرسيدهايم.
لا يَسْلِم لَهُمْ بِنِفاقِهِمْ هذا لا مَحَبَّةُ مُحَمَّدٍ وَ لَاالْمُؤْمِنينَ وَ لا مَحَبَّةُ الْيَهُودِ وَ سائِرِ الْكافِرينَ.[۸]
با اين نفاقشان، نه محبت محمد و مؤمنين براى آنان درست مىآيد و نه محبت يهود و بقيه كافران.
۳.سفيهانه پنداشتن ايمان خالص
أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ يَعْنُونَ سَلْمانَ وَ اصْحابُهُ لِما اعْطَوْا عَلِيّاً خالِصَ وُدِّهِمْ وَ
مَحْضَ طاعَتِهِمْ وَ كَشَفُوا رُؤُوسَهُمْ بِمُوالاةِ اوْلِيائِهِ وَ مُعاداةِ اعْدائِهِ، حَتّى اذَا
اضْمَحَلَّ امْرَ مُحَمَّدٍ طَحْطَحَهُمْ اعْداؤُهُ وَ اهْلَكَهُمْ سائِرَ الْمُلُوكِ وَ الْمُخالِفينَ
لِمُحَمَّدٍ. فَهُمْ بِهذَا التَّعَرُّضِ لِاعْداءِ مُحَمَّدٍ جاهِلُونَ سُفَهاءٌ.[۹]
آيا ما هم مانند سفيهان ايمان آوريم، كه منظورشان سلمان و اصحابش بود.
آنان كه محبت خالصانه و اطاعت تمام عيار خود را به على سپردند و در دوستى با دوستان او و دشمنى با دشمنانش به صراحت عمل كردند. اين رفتارشان باعث مىشود كه هر گاه دولت محمد بر چيده شد دشمنان او آنان را نابود مىكنند و ساير پادشاهان و مخالفين محمد آنان را هلاك مىنمايند.
بنابراين آنان با چنين تعرض صريح به دشمنان محمد جاهل و سفيهاند.
ج.رفتارهاى نفاق آميز منافقين
در اين حديث هشت برخورد برخاسته از نفاق از رفتار منافقين مطرح شده كه بعضى از آنها صورت عملى دارد و برخى ديگر حالت روحى و مسايل مخفى است.
احساس اشمئزاز از ديدن مؤمنين، برخورد مسخره آميز با آنان، حيله و خدعه در گفتار با آنان، ايجاد تشويق در افكار مستضعفين، كتمان برنامهها از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و مؤمنين، فرصت طلبى، تصميم بر تمرّد در صورت به دست آمدن زمينه، تصميم بر قتل پيامبر و على عليهما السلام، همه اينها نمونههايى از برخوردهاى منافقين با مؤمنين است كه در اين حديث مطرح شده و ذيلًا عين عبارت آن را ذكر مىكنيم:
۱.اشمئزاز از مؤمنين
اذا لَقُوا سَلْمانَ وَ اصْحابَهُ اشْمَأَزُّوا مِنْهُمْ[۱۰]: آنگاه كه سلمان و اصحابش را ملاقات مىكردند از ديدن آنان مشمئز مىشدند.
۲. برخورد مسخره آميز
فَيَقُولُ اوَّلُهُمْ: انْظُرُوا الَىَّ كَيْفَ اسْخَرُ مِنْهُمْ وَ اكُفُّ عادِيَتَهُمْ عَنْكُمْ [۱۱]: ابوبكر مىگفت: مرا بنگريد كه چگونه آنان را مسخره مىكنم و شرّشان را از شما دفع مىنمايم.
فَيَقُولُ الْاوَّلُ لَاصْحابِهِ: كَيْفَ رَأَيْتُمْ سُخْرِيَّتى لِهؤُلاءِ وَ كَيْفَ كَفَفْتُ عادِيَتَهُمْ عَنّى وَ عَنْكُمْ؟[۱۲] ابوبكر به اصحابش مىگفت: مسخره مرا نسبت به اينان چگونه ديديد؟ و چگونه شر آنان را از شما دفع كردم؟
قالُوا لَهُمْ: «انّا مَعَكُمْ عَلى ما واطَأْناكُمْ عَلَيْهِ ... فَانّا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ بِهِمْ». فَقالَ
اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: يا مُحَمَّدُ، اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يُجازيهِمْ جَزاءَ اسْتِهْزائِهِمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ[۱۳]: به دوستان خود مىگفتند: «ما طبق آنچه با شما نقشه كشيديم همراه شماييم ... ما مؤمنين را به مسخره گرفته بوديم». خداوند عز و جل هم درباره آنان فرمود: يا محمد، خدا اينان را استهزا مىكند، و به عوض مسخره كردنشان در دنيا و آخرت آنان را مجازات مىكند.
۳.حيله و خدعه در گفتار
يُخادِعُونَ رَسُولَ اللَّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله بِأَيْمانِهِمْ خِلافَ ما فى جَوانِحِهِمْ وَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ ايْضاً[۱۴]: آنان با پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله خدعه و حيله مىكنند با قسم خوردنشان بر خلاف آنچه در قلوبشان است؛ و همچنين با مؤمنين حيله مىكنند.
۴.تشويش در افكار مستضعفين
قيلَ لَهُمْ: «لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بِاظْهارِ نَكْثِ الْبَيْعَةِ لِعِبادِ اللَّهِ الْمُسْتَضْعَفينَ فَتُشَوِّشُونَ عَلَيْهِمْ دينَهُمْ وَ تُحَيِّرُونَهُمْ فى مَذاهِبِهِمْ ...[۱۵]»: «به آنان گفته مىشود:
در زمين فساد نكنيد با اظهار بيعت شكنى خود براى بندگان مستضعف خدا، كه در نتيجه دين آنان را در قلوبشان مشوش مىكنيد، و آنان را در مذاهبشان متحير مىنماييد ...».
5.كتمان از مؤمنين
ثُمَّ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: احْتَرِزُوا مِنهُمْ لا يَقِفُونَ مِنْ فَلَتاتِ كَلامِكُمْ عَلى كُفْرِ مُحَمَّدٍ فيما قالَهُ فى عَلِىٍّ فَيَمُنُّوا عَلَيْكُمْ فَيَكُونَ فيهِ هَلاكُكُمْ[۱۶] : منافقين به يكديگر مىگويند: از مؤمنين مواظب باشيد كه مبادا از گوشههاى سخنان شما درباره كفر محمد در آنچه درباره على گفته آگاه شوند و خبر آن را گزارش دهند، كه هلاك شما در آن خواهد بود.
۶.فرصت طلبى
فَيَقُولُ لَهُمْ: فَهكَذا فَلْتَكُنْ مُعامَلَتُكُمْ لَهُمْ الى انْ تَنْتَهِزُوا الْفُرْصَةَ فيهِمْ مِثْلَ هذا، فَانَّ اللَّبيبَ الْعاقِلَ مَنْ تَجَرَّعَ عَلَى الْغُصَّةِ حَتّى يَنالَ الْفُرْصَةَ [۱۷]: ابوبكر به ساير منافقين مىگفت: بايد برخورد و رفتار شما با مؤمنين با مكر و دورويى باشد تا چنين فرصتهايى براى شما درباره آنان پيش آيد، چرا كه عاقل آن است كه جرعههاى تلخ غصه را در حلق خود بريزد تا به فرصت دست يابد!
۷.تصميم بر تمرّد
يُوَطِّنُونَ انْفُسَهُمْ عَلَى التَّمَرُّدِ عَلى عَلِىٍّ عليه السلام انْ كانَتْ بِكَ كائِنَةً [۱۸]: منافقين خود را براى تمرد و سرپيچى از على عليه السلام آماده مىكنند، اگر براى تو اتفاقى رخ دهد.
۸.تصميم بر قتل
لكِنَّهُمْ يَتَواطَئُونَ عَلى اهْلاكِكَ وَ اهْلاكِهِ [۱۹]: ولى آنان توطئه بر هلاك نمودن تو و على كردهاند.
از اين مجموعه رفتار بر مىآيد كه گويا چشم ديدن مؤمنين را ندارند و حتى از ديدن گُل روى آنان مشمئز مىشوند، كه اين حاكى از باطن خبيث آنان دارد كه تطابقى با طيّب بودن ندارد. شدت غيظ و غضبشان در رفتار مسخره آميز و حيله گرانه جلوه مىكند، و با ايجاد تشويش در افكار مردم ضربههاى كارى بر پيكره اجتماعى مىزنند كه تازه در حال ساخته شدن است. با كتمان اقدامات خود و ظاهر سازى دروغين نقشههاى خود را به آسانى عملى مىكنند، و تصميمهاى عظيمى در پشت پرده كارشان درباره قتل بزرگان اسلام و تمرد از دستوراتشان در سر دارند.
دوم: عجز منافقين
مؤمنين و منافقين هر دو بايد بدانند و متوجه باشند كه هم ولى خدا در سايه قدرت الهى قوىتر از آن است كه چند نفر منافق بتوانند او را عاجز كنند و زمام امور را ازدست او بربايند، و هم دشمنِ ولىّ خدا تحت سيطره قدرة اللَّه عاجزتر از آن است كه بتواند بر يد اللَّه و عين اللَّه غالب آيد. بازگشت اين مطلب به آن است كه اگر خدا نمايندهاى از سوى خود براى مردم مىفرستد هرگز او را بدون پشتوانه در برابر دشمنانش رها نمىكند، و اين در حالى است كه او قدرت مطلق است و بر همه غلبه دارد. بنابراين اگر در مواردى دشمنان خدا پيشروى مىكنند و ولىّ خدا اقدامى نمىكند فقط به خاطر امر الهى است، و بازگشت آن به امتحان مردم و مصلحتهايى است كه ذات اقدس الهى مقدر فرموده است.
مهلت، قدرت، صبر
در اين داستان بلند سه جنبه مهم از اين مسئله در مفصلترين و زيباترين شكل آن به تصوير كشيده شده است: از يك سو مهلت دادن خداوند به آنان كه نظاير آن در امم گذشته در امثال فرعون بيان شده است. از سوى ديگر الهى بودن قدرت ولىّ اللَّه مطرح شده و سپس نمونههاى حساب شدهاى از آن به نمايش درآمده است. در مرحله اخير تصريح شده كه آنچه مانع از مقابله با آنان است چيزى جز امر الهى نيست. اين سه مهم در متن حديث چنين آمده است:
۱.مهلت خدا به دشمنان
انَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْهُمْ وَ عَنْ نُصْرَتِهِمْ، وَ لَوْ لا امْهالُهُ لَهُمْ لَما قَدَرُوا عَلى شَىْءٍ مِنْ فُجُورِهِمْ وَ طُغْيانِهِمْ [۲۰]: خداوند از آنان و از يارىشان بىنياز است؛ و اگر نبود كه به آنان مهلت داده بر چيزى از خلاف و طغيانى كه بدان دست بازيدهاند قدرت نمىيافتند.
فَلا يَحْزُنْكَ- يا عَلِىُّ- تَمَرُّدُ هؤُلاءِ الْمُتَمَرِّدينَ وَ خِلافُ هؤُلاءِ الْمُخالِفينَ ... انَّ
الَّذى امْهَلَهُمْ مَعَ كُفْرِهِمْ وَ فِسْقِهِمْ وَ تَمَرَّدِهِمْ عَنْ طاعَتِكَ هُوَ الَّذى امْهَلَ فِرْعَوْنَ
ذَا الْاوْتادِ وَ نَمْرُودَ بْنَ كَنْعانَ وَ مَنِ ادَّعَى الْالهِيَّةَ مِنْ ذَوِى الطُّغْيانِ وَ اطْغَى الطُّغاةِ ابْليسَ [۲۱]: يا على، سركشى اين متمردين و مخالفت اين مخالفين تو را غمگين نسازد ... آن خدايى كه به اينان با كفر و فسق و تمردشان از اطاعتت مهلت داده همان خدايى است كه به فرعون صاحب ميخها و به نمرود و به مدعيان خدايى و به طاغىترين طاغيان- يعنى ابليس- مهلت داده است.
يَمُدُّهُمُ (اللَّهُ) فى طُغْيانِهِمْ، يُمْهِلُهُمْ وَ يَتَأَنّى بِهِمْ بِرِفْقِهِ وَ يَدْعُوهُمْ الَى التَّوبَةِ وَ يَعِدُهُمْ اذا انابُوا الْمَغْفِرَةَ [۲۲]: خداوند در طغيانشان از آنان جلوگيرى نمىكند، و با مداراى خود به آنان مهلت مىدهد و آنان را به توبه دعوت مىكند و در صورت بازگشت به آنان وعده مغفرت مىدهد.
۲.قدرت الهى ولى اللَّه
لكِنَّ جَبْرَئيلَ اتاهُ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، انَّ الْعَلِىَّ الْاعْلى يَقُولُ: اخْرِجْ بِهؤُلاءِ الْمَرَدَةِ ...
لِيَظْهَرَ مِنْ عَجائِبِ ما اكْرَمَ اللَّهُ عَلِيّاً بِهِ مِنْ طَواعِيَةِ الْارْضِ وَ الْجِبالِ وَ السَّماءِ لَهُ
وَ سائِرِ ما خَلَقَ اللَّهُ ... لِيَعْلَمُوا انَّ وَلِىَّ اللَّهِ عَلِياً غَنِىٌّ عَنْهُمْ [۲۳]: جبرئيل نزد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله آمد و عرض كرد: اى محمد، خداى علىِّ اعلى مىفرمايد: اين متمردين را بيرون شهر ببر تا ظاهر شود از عجايب آنچه خدا از اطاعت كنندگان زمين و كوهها و آسمان و ساير مخلوقات خدا به على كرامت كرده است.
ثُمَّ قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله لِتِلْكَ الْجَماعَةِ: ... اغْناهُ اللَّهُ عَنْكُمْ بِمَنْ سَيُريكُمُوهُ وَ بِما سَيُريكُمُوهُ [۲۴]: سپس پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله به منافقين فرمود: ... خداوند على را از شما مستغنى ساخته به كسانى و به چيزهايى كه به زودى به شما نشان خواهد داد.
۳.صبر ولى اللَّه به امر خدا
لِيَعْلَمُوا انَّهُ لايَكُفُّ عَنْهُمُ انْتِقامَهُ مِنْهُمْ الّا بِامْرِ اللَّهِ الَّذى لَهُ فيهِ وَ فيهِمُ التَّدبيرُ الَّذى
هُوَ بالِغُهُ، وَ الْحِكْمَةُ الَّتى هُوَ عامِلٌ بِها وَ مُمْضٍ لِما يُوجِبُها [۲۵]: تا بدانند كه ولى خدا انتقام خود را از آنان باز نمىدارد مگر به امر خدايى كه درباره او و آنان تدبيرى دارد كه آن را عملى خواهد كرد و حكمتى دارد كه آن را به انجام خواهد رساند و طبق آن اراده خود را پيش مىبرد.
قواى اقتصادى و نظامى
آنچه در ارائه قدرت ولىّ اللَّه به منافقين جالب توجه است همه جانبه بودن آن است تا هر گونه احتمالى را از اذهان آنان پاك نمايد. از يك سو جنبه اقتصادى است كه با تبديل كوهها به نقره و طلاى سرخ و مشك و عنبر و جواهرات معلوم كرد كه گرانبهاترين اشياء دنيا با يك اشاره در قدرت ولىّ اللَّه قرار مىگيرد، و بالاتر از آن به سخن در آمدن آنهاست كه گفتند:
نَحْنُ الْمُسَخَّراتُ لَكَ. ادْعُنا مَتى شِئْتَ لِتُنْفِقَنا فيما شِئْتَ نُجِبْكَ وَ نَتَحَوَّلُ لَكَ الى ما شِئْتَ[۲۶]: ما مسخر توايم. هرگاه ارداه كردى كه ما را در آنچه خواستى مصرف كنى ما آمادهايم و به آنچه تو بخواهى تبديل مىشويم.
از سوى ديگر جنبه نظامى به منافقين نشان داده شد كه با تبديل درختان به مردانى كاملًا مسلّح كه هر يك برابر ده هزار نفر كارآيى داشتند و تبديلِ صخرهها به شيران و پلنگان و افعىها به نمايش درآمد، و همه ندا دادند كه:
قَدْ سَخَّرَنَا اللَّهُ لَكَ وَ امَرَنا بِاجابَتِكَ كُلَّما دَعَوْتَنا الَى اصْطِلامِ كُلِّ مَنْ سَلَّطْتَنا
عَلَيْهِ؛ فَمَتى شِئْتَ فَادْعُنا نُجِبْكَ، وَ بِما شِئْتَ فَأْمُرْنا بِهِ نُطِعْكَ [۲۷]: خدا ما را براى تو مسخَّر كرده و ما را مأمور به اجابت امرِ تو نموده هر گاه كه ما را فرا خوانى براى تسليم كردن هركس كه ما را بر او مسلط نمايى. پس هرگاه خواستى ما را فرا خوان تا اجابت كنيم و به هرچه خواستى ما را امر كن تا تو را اطاعت كنيم.
با چنين سابقهاى كه ابوبكر و عمر در ذهن داشتند بسيار شنيدنى است كه براى خالى نمودن دست اميرالمؤمنين عليه السلام از جهت اقتصادى، به خيال خام خود فدك را از تصرف حضرت زهرا عليها السلام بيرون آوردند؛ كه مبادا با استفاده از درآمد آن براى خود يارانى جمع كنند و يا اسلحه خريدارى نمايند. از آن عجيبتر با ديدن آن لشكر عظيم در اختيار اميرالمؤمنين عليه السلام، چگونه با چهار هزار رجّاله ترسو- كه در همه جنگها پيش از همه فرار مىكردند- بر در خانه وحى هجوم آوردند و آن را به آتش كشيدند و بانوى خانه را با محسنش شهيد كردند و طناب بر گردن على عليه السلام انداخته او را براى بيعت بردند!
اين حديث بيانگر گوشهاى از قدرت ولى اللَّه است كه اگر روزى استفاده از آنها را صلاح بداند هيچ قدرتى را توان مقاومت در برابر او نخواهد بود. ان شاء اللَّه آن روز، هنگام ظهور حضرت بقية اللَّه الاعظم عجل اللَّه فرجه خواهد بود، كه همه قدرتهاى جهان در خواهند يافت كه با همه پيشرفتشان در جهات نظامى و اقتصادى، در برابر قدرتى كه پشتوانه آن خدا و اتصال آن به بىنهايت باشد، رقمى به حساب نمىآيند و ذليلاند.
سوم: لعن منافقين
منافقين غاصبِ خلافت مستحقترين افراد براى لعن خدا و دورى از رحمتش هستند، چرا كه اصل دين الهى يعنى ولايت را به بازى گرفتند و نسبت به مقام عظماى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام آن گونه جسارت روا داشتند و مردم را تا آخر روزگار به گمراهى كشاندند. در اين حديث بلند امر خدا و رسول به لعن آنان و معرفى خاص سَرانشان به گونهاى كه بر كسى مخفى نماند، و نيز دائمى بودن اين لعنت در دنيا و آخرت و تعطيل نشدن آن به صراحت ذكر شده است.
۱.امر خدا به لعن منافقين
انَّ اللَّهَ يَطَّلِعُ نَبِيَّهُ عَلى نِفاقِهِمْ وَ كِذْبِهِمْ وَ كُفْرِهِمْ وَ يَأْمُرُهُ بِلَعْنِهِمْ فى لَعْنَةِ الظّالِمينَ النّاكِثينَ [۲۸]: خداوند پيامبرش را بر نفاق و دروغگويى و كفر آنان مطلع مىكند و او را امر به لعنت آنان به همراه همه ظالمين و بيعت شكنان مىنمايد.
انَّ اللَّهَ تَعالى يَطَّلِعُ نَبِيَّهُ عَلى اسْرارِهِمْ فَيَخِسُّهُمْ وَ يَلْعَنُهُمْ وَ يُسْقِطُهُمْ [۲۹]: خداوند تعالى پيامبرش را بر اسرار آنان مطلع مىسازد، و آن حضرت آنان را خوار مىكند و لعنشان مىنمايد و آنان را بىارزش تلقى مىنمايد.
۲.امر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله به لعن منافقين
انَّ اللَّهَ تَعالى يُعْرِفُ نَبِيَّهُ نِفاقَهُمْ، فَهُوَ يَلْعَنُهُمْ وَ يَأْمُرُ الْمُؤْمِنينَ بِلَعْنِهِمْ[۳۰]: خداوند تعالى نفاق آنان را به پيامبرش مىشناساند. او هم آنان را لعنت مىكند و به مؤمنين دستور لعن آنان را مىدهد.
يَأْمُرُ رَسُولَ اللَّهِ صلَّى اللَّه عليه و آله بِالتَّعْريضِ لَهُمْ حَتّى لا يَخْفى عَلَى الْمُخْلِصينَ مَنِ الْمُرادُ بِذلِكَ التَّعْريضِ وَ يَأْمُرُ بِلَعْنِهِمْ[۳۱]: خدا به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله دستور داد كه با كنايه منافقين را به مؤمنين معرفى كند به گونهاى كه بر اصحاب مخلص او مخفى نماند كه منظور چه كسانى هستند، و سپس امر به لعن آنان مىفرمود.
۳.لعن ابدى منافقين
وَ ذلِكَ اللَّعْنُ لا يُفارِقُهُمْ: فِى الدُّنْيا يَلْعَنُهُمْ خِيارُ عِبادِ اللَّهِ، وَ فِى الْآخِرَةِ يَبْتَلُونَ بِشَدائِدِ عِقابِ اللَّهِ [۳۲]: آن لعنت از آنان جدا نمىشود: در دنيا برگزيدگانِ بندگان خدا آنان را لعنت مىكنند، و در آخرت مبتلا به عذابهاى شديد خدا گرفتار مىشوند.
چهارم: مسخره منافقين در قيامت
پيداست كه استهزاء منافقين در آخرت به سزاى استهزاى آنان در دنيا، ربطى به عذابهاى گوناگون آنان به خاطر ساير توطئهها و اعمالشان ندارد. امام كاظم عليه السلام در ادامه تبيين آيه «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» مىفرمايد[۳۳]: «پس از آنكه خداوند آن منافقين را در محل لعنت و خوارى مستقر مىكند و با انواع عجيب عذاب معذب مىنمايد، و از سوى ديگر مؤمنين را در بهشت در حضور پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مستقر مىفرمايد، مؤمنين را در موقعيتى قرار مىدهد كه اين مسخره كنندگان و عذاب هايشان را ببينند. يكى از لذتهاى آنان شماتت به منافقين خواهد بود همان گونه كه از نعمتهاى بهشت لذت مىبرند، و اين در حالى است كه آن منافقين كافر را با اسم و صفتشان مىشناسند!
مؤمنين آنان را در جهنم مشاهده مىكنند در حالى كه عدهاى از آنان در نيش افعىهاى جهنم گرفتارند و عدهاى ديگر در پنجه درندگان آن بازيچه آنان قرار گرفتهاند، و گروهى زير تازيانهها و عمودها ضربه مىخورند و بعضى در درياى حميم جهنم غوطه ورند و شعلههاى جهنم آنان را زجر مىدهد و هر يك در عذابى گرفتارند.
از سوى ديگر منافقين از ميان آتش همان مؤمنين را مشاهده مىكنند كه در دنيا به خاطر ولايت اهل بيت آنان را مسخره مىكردند. آنان را مىبينند كه گروهى بر فرشهاى بهشتى نشستهاند، و گروهى ديگر از ميوههاى آن استفاده مىكنند، و عدهاى در قصرها يا باغها يا تفريحگاههاى آن لذت مىبرند و حور العين و كنيزان و غلامان و پسران و دختران در حضور آنان به خدمت ايستادهاند و گِرد ايشان مىچرخند، و از سوى ديگر ملائكه خدا از محضر الهى براى آنان هدايا مىآورند و مىگويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»: «سلام بر شما به خاطر صبرى كه نموديد و خوب خانه عاقبتى است».
در چنين موقعيتى آن مؤمنين كه بر اين كافرينِ منافق مشرِف هستند، مىگويند:
«اى ابوبكر، اى عمر، واى فلان ...- كه همه را با نامشان صدا مىزنند-، چرا در اين شرايط ذلت بار ماندهايد؟! نزد ما بياييد تا درهاى بهشت را براى شما باز كنيم و از عذابتان خلاص شويد و در نعمت بهشت نزد ما آييد»! آنان در پاسخ مىگويند: «واى بر ما! چگونه چنين چيزى براى ما ممكن است؟ مؤمنين مىگويند: به اين درها نگاه كنيد».
منافقين از جهنم به درهايى از بهشت مىنگرند كه باز شده و به نظر آنان مىآيد آن درها به طرف جهنمى است كه در آن معذبند، و فكر مىكنند قادر به بيرون آمدن از جهنم و رسيدن به بهشت هستند. به سمت آن درها در درياى حميم جهنم شناكنان
پيش مىآيند و از بين شعلههاى آتش دوان دوان جلو مىآيند، ولى مأموران عذاب از پشت سر به آنان مىرسند و با عمودها و شلاقها آنان را مىزنند، ولى آنان همچنان پيش مىآيند. آنگاه كه به نظرشان مىآيد به آن درها رسيدهاند آنها را بسته بر روى خود مىيابند و آنچه برايشان مىماند شعلههاى آتش است كه با عمودها بر سر آنان فرود مىآيد و آنان را به قعر جهنم مىفرستد.
با ديدن اين منظره، آن مؤمنين از خوشحالى خنده كنان روى فرشهايى كه نشستهاند بر پشت مىافتند و آنان را مسخره مىكنند، و اين معناى «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» است و اين همان است كه خداوند مىفرمايد: «فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ، عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ» [۳۴]: «امروز كسانى كه ايمان آوردهاند به كفار مىخندند در حالى كه از فراز تختها نگاه مىكنند».
تحليل اعتقادى دوم
در پايانِ مطالبِ مربوط به آيات، جا دارد به دو نكته جالب در حاشيه اين داستان بلند توجه كنيم:
۱.على عليه السلام ضابطه دين و دنيا
واژه «ولايت» معناى بسيار دقيقى دارد كه از يك سو حامل جزئيات بسيارى است و از سوى ديگر با اندكى بىتوجهى از معناى اصلى خارج مىشود. اين است كه در احاديث ما بيانات متعددى براى روشن كردن اين كلمه آسمانى وارد شده است.
عبارتى كه در دو مورد از اين داستان بلند به چشم مىخورد يكى از كوتاهترين و پر محتواترين جملات در معناى «ولايت مطلقه اميرالمؤمنين عليه السلام» است:
۱.عَلِىٌّ الَّذى اوْقَفَهُ مَوْقِفَهُ وَ اقامَهُ مَقامَهُ وَ اناطَ مَصالِحَ الدّينِ وَ الدُّنْيا كُلَّها بِهِ [۳۵]: على عليه السلام كه او را در جاى خود قرار داد و مقام خود را به او سپرد و در همه مصالح دين و دنيا او را ضابطه و ملاك قرار داد.
۲.لَمْ يَنْظُرُوا فى امْرِ مُحَمَّدٍ صلَّى اللَّه عليه و آله حَقَّ النَّظَرِ فَيَعْرِفُوا نُبُوَّتَهُ وَ يَعْرِفُوا بِهِ صِحَّةَ ما اناطَهُ بِعَلِىٍّ مِنْ امْرِ الدّينِ وَ الدُّنْيا [۳۶]: منافقين آن گونه كه بايد در پيامبرى محمد فكر نكردند تا به نبوت او معرفت پيدا كنند، و بدين وسيله صحت اين مسئله را دريابند كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله ضابطه امر دين و دنيا را على عليه السلام قرار داد.
خلاصه اين دو عبارت آن است كه براى اطمينان كامل بشر به هر اقدامى كه در امور دنيا يا دين خود مىنمايد، خداوند يك ضابطه قطعى قرار داده كه بايد تنها ملاك سنجش قرار گيرد، و آن مقام عصمت است كه صاحب آن پس از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام و بعد از آن حضرت يازده امام عليهم السلام هستند. اينجاست كه معناى «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ»[۳۷] روشن مىشود كه بايد حق را با على عليه السلام شناخت نه على عليه السلام را با حق. او ضابطه و مناط و ميزان و كاشف و مبيِّن حق است. بايد به دو لب مبارك او چشم دوخت كه در تعيين حق چه مىفرمايد و بايد منتظر بود كه او به كدام سو اشارت مىنمايد.
۲.تشبيه غاصبين خلافت به مدعيان خدايى
در روزگار بلندى كه بر خلقت گذشته، سقيفه اولين سركشى در برابر خداوند نيست. آغاز خلقت انسان با سرپيچى ابليس از فرمان الهى مقارن شد، و بعد از او
متمردانى همچون فرعون و نمرود در اين جهان در حد ادعاى خدايى اظهار وجود كردند. همان خدايى كه به ابليس و فرعون و نمرود و ساير طاغيان عالم مهلت داد، به ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و بقيه هم دستانشان مهلت داد، در برابر ذات بى نياز او عرض وجود كنند و در مقابل فرمانش اوامر صادر كنند و نماينده تام الاختيار او را مظلوم نمايند. عبارتى كه اين مطلب را در اين داستان بلند بيان مىكند چنين است:
يا عَلِىُّ، انَّ الَّذى امْهَلَهُمْ مَعَ كُفْرِهِمْ وَ فِسْقِهِمْ وَ تَمَرُّدِهِمْ مِنْ طاعَتِكَ هُوَ الَّذى
امْهَلَ فِرْعَوْنَ ذَا الْاوْتادِ وَ نُمْرُودَ بْنَ كَنْعانَ وَ مَنِ ادَّعَى الْالهِيَّةَ مِنْ ذَوِى الطُّغْيانِ
وَ اطْغَى الطُّغاةِ ابْليسَ رَأْسَ اهْلِ الضَّلالاتِ.[۳۸]
اى على، آن كه با اين كفر و فسق و تمرّدِ منافقين از اطاعت تو، به آنان مهلت داده، همان خدايى است كه به فرعون صاحب ميخها و نمرود و طاغيانى كه ادعاى خدايى كردند و طاغىترين طاغيان ابليس- رئيس همه سردمداران گمراهى- مهلت داده است.
پانویس
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۴- ۱۵۵.
- ↑ تفسير الامام العسكرى عليه السلام: ص ۱۱۱- ۱۲۳. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۴- ۱۶۱. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۳- ۲۲۶، ج ۳۷ ص ۱۴۲- ۱۴۸. مدينة المعاجز: ج ۱ ص ۴۳۸. تأويل الآيات: ج ۱ ص ۴۰ ح ۱۱. تفسير البرهان: ج ۱ ص ۵۹ ح ۱. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۷۳.غدير در قرآن، ج۱، ص: ۴۴۵
- ↑ نام سومى در حديث تصريح نشده است. از يك سو احتمال دارد منظور عثمان به عنوان سومين خليفه غاصب باشد، و از سوى ديگر يكى از ابوعبيده يا معاذ به عنوان فرد سوم صحيفه ملعونه مراد باشد.
- ↑ «بان» نام گياهى است كه از دانه آن روغن خوشبويى به دست مىآيد.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۹.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۹.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۶۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۶۰.
- ↑ بحار الانوار: ح ۳۰ ص ۲۲۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۸.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۶۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج 15/ 3 ص 156.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۲۲۶- ۲۲۹.
- ↑ سوره مطففين: آيات ۳۴- ۳۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۶۰.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۶۱.
- ↑ بحار الانوار: ص ۲۸ ص ۱۹۰.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۵۸.