شبهات آیه اکمال

شبهه اهل سنت درباره آیه اکمال

از جمله ايرادهايى كه اهل‏ سنت در معنى و مفهوم حديث غدير مطرح مى ‏كنند اين است كه: آيه «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً»[۱] در سياق و جوار جملات تحريم اكل ميته و خون است. پس ربطى به واقعه غدير ندارد.

پاسخ شبهه

هر چند اين آيه در جوار و در سياق جملات حرمت اكل ميته و در وسط آن آيه قرار گرفته است، و ليكن با جملات قبلى و بعدى هيچ گونه ارتباطى ندارد. نه تنها ربطى ندارد، بلكه با اينكه در وسط جمله است، اما اگر فرضاً اين آيه را حذف كنيم در مطلب خلل و نارسايى مشاهده نمى ‏شود، بلكه مطلب مهم وصل مى‏ گردد. به آيه قبلى و بعدى توجه كنيد كه چكونه متصل مى‏ شوند:

«... الا ما ذكّيتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالازلام ذلك فسق (جمله اليوم اكملت لكم... كه در اينجاست را حذف كنيد، و سپس ادامه آيه:) فمن اضطُرّ فى مخمصة غير متجانف لأثم فان اللَّه غفور رحيم».[۲]

ديديم كه آيه اكمال در بين اين آيه، حكم جمله معترضه را داشته و فقط در وسط اين جملات قرار گرفته است. پس معلوم مى‏ شود اين آيه هر چند در سياق آيه قبلى است، اما آيه مستقلى است.

و اما اينكه چرا اين آيه در اينجا قرار گرفته است تا مسئله سياقِ آيات امر را مشتبه كند، چند جواب دارد:

  1. طبق نقل روايات وارده، خود پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده ‏اند كه هر آيه را در جاى خاصى بگذارند.[۳]
  2. آيات را به ترتيب تاريخ نزول قرار نداده ‏اند كه موجب تعجب شود و مشكل‏ ساز باشد. گاهى مى‏ بينيد كه آيات مدنى را در سوره مكى و آيات مكى را در سوره مدنى قرار داده ‏اند.[۴]
  3. براى حفظ قرآن از تحريف، طبق وعده الهى كه فرموده: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»، لازمه ‏اش اين است كه موجبات تحريف را هم فراهم نباشد. جمع نمودن آيات ولايت و امامت در يک سوره موجب مى‏ شود كسانى كه نسبت به اهل ‏بيت ‏عليهم السلام و امامت آنان حساسيت دارند، در قرآن دستبرد بزنند.

چنانچه در تاريخ ثابت كردند براى مقابله با اهل ‏بيت‏ عليهم السلام حدّ و مرزى قائل نيستند! مثل جنگ احد و كيفيت قتل حضرت حمزه ‏عليه السلام، و جنايت ‏هاى واقع شده در صحراى كربلا و شهادت امام حسين‏ عليه السلام. تا جايى كه بدن مطهر جگرگوشه پيامبر صلى الله عليه و آله را زير سم اسبان لگد مال كردند، و صدها جنايت ديگر.

كسانى كه چنين جناياتى را مرتكب شدند، آيا از اينكه يک ورق قرآن را پاره كنند و بعد منكر آن شوند دريغ مى ‏كنند؟ لذا خداوند متعال جهت حفظ اين آيات و تحقق وعده خود در اين باره، آيات مربوط به ولايت و امامت و يا فضائل اهل‏ بيت عصمت و طهارت‏ عليهم السلام را در لابه لاى ديگر آيات قرار داده، كه از تحريف و حذف و يا تغيير و يا انكار آن محفوظ بماند.

و باز ملاحظه كنيد شبيه اين آيه را در سوره احزاب، آياتى را كه درباره زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و عمدتاً درباره توبيخ و تهديد و ارشاد آنان است. ناگهان در وسط آيه، يک جمله معترضه آمده كه نه ربط به ماقبل و نه به مابعد آيه دارد.

ضمن اينكه آيات قبل و بعد آيه تطهير همگى با ضمائر مؤنث آمده است، و آيه تطهير فقط با ضمير مذكر آمده است. اگر آيه تطهير از وسط آيه برداشته شود، اصلاً خللى در معنى و جمله آن به وجود نمى ‏آورد. به آيات قبل و بعد آيه تطهير توجه فرماييد:

«و قرنَ فى بيوتكنّ و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى . و اقمن الصلاة و آتين الزكاة واطعن اللَّه و رسوله (جمله انما يريد اللَّه ليذهب... كه در اينجاست را حذف كنيد، و سپس ادامه قرآن:) و اذكُرن ما يُتلى فى بيوتكنّ من آيات اللَّه و الحكمة ان اللَّه كان لطيفاً خبيراً».[۵]

مى ‏بينيم كه بر فرض حذف آيه تطهير، جمله قبلى و بعدى از يک سنخ و موضوع، و ضمائر آن نيز مشابه است. معلوم مى‏ شود به جهت حفظ قرآن و آيات آن از دستبرد دشمنان، خداوند اين آيه‏ هاى حساسيت برانگيز را در لا به لاى آيات ديگر محفوظ كرده تا به چشم نخورد و كسى آن را تحريف نكند.

البته بحث در آيه تطهير و اينكه آيه تطهير جزء آيات زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نيست مفصل است و دلائل مختلفى دارد، كه علماى عظام در محل مناسب آن ذكر كرده ‏اند. حتى در صحيح مسلم روايتى در اين باره آمده است.[۶] اينكه آيات قبل همه با ضمائر مؤنث و آيات بعد هم با ضمائر تأنيث است، و تنها آيه تطهير با ضمير مذكر وارد شده است. حتى علماى اهل‏ سنت در روايات خود فقط همين يک آيه را گفته و تصريح كرده‏ اند كه درباره اهل‏ بيت پيامبر عليهم السلام نازل شده است.[۷] يا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدت شش ماه، هر روز وقت خروج براى نماز صبح درب خانه حضرت زهرا عليها السلام آيه تطهير را مى‏ خواند؛ نه يک كلمه بيشتر و نه يک كلمه كمتر.

در مورد آيه اكمال نيز، مفسرين نقل كرده ‏اند كه در روز غدير خم نازل شده است. همه اين ها دليل بر اين است كه آيه مذكور در روز غدير خم نازل شده است.

سه شبهه کلّی و پاسخ آن

شبهه اول

بعضى از بزرگان اهل ‏سنت مى ‏گويند: آيه اكمال دلالت دارد بر كامل شدن دين و عدم اهمال چيزى از دين، و براى عدم اهمال كافى است كه خداوند (به رأى و نظر و عقيده اهل ‏سنت) امر امامت را به امت واگذار كرده است. از اين رو اين آيه بر تعيين شخص خاصى كه شيعه عقيده دارد دلالت نمى‏ كند.

پاسخ شبهه

اولاً: اهل‏ سنت ادعا نمى ‏كنند كه امر امامت از طريق نصّى از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله به امت واگذار شده است، بلكه فقط ادعا مى‏ كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را سر بسته گذاشت و چيزى نفرمود. مردم هم بر بيعت ابوبكر اجماع كردند و اجماع آنها دليل بر درستى سخن رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود: امت من بر گمراهى اجتماع نمى ‏كنند.[۸]

اگر ادعا مى‏ كردند كه امامت به نصّ و سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله بستگى دارد، ديگر ابوبكر، عمر را به جاى خود تعيين نمى‏ كرد، و ابوبكر در حال احتضار و جان دادن نمى ‏گفت: كاش من از پيامبر پرسيده بودم كه انصار هم حقى در امر امامت دارند يا نه[۹]؟ پس پايه و اساس مذهب آنها سخن ابوبكر است كه به طور صريح مى‏ گويد: پيامبر چيزى درباره خلافت نگفت و آن را سر بسته گذاشت.[۱۰]

ثانياً: مقام امامت و ولايت بزرگ‏تر و والاتر از اين است كه مردم سررشته ‏دار آن باشند و به هر كس خواستند واگذار كنند. چنانچه حضرت رضا عليه السلام فرمود[۱۱]: زيرا سررشته ‏دار كارى بايد با حدود آن كار آشنا باشد و از خداى داناى حكيم -  كه با اسرار و ضمائر بندگان آشناست -  بعيد است كه مقام والاى امامت را -  كه همتاى رسالت بلكه كامل‏تر از آن است[۱۲] - به مردم بى ‏اطلاع از حدود آن كار بزرگ واگذار كند.

آيا اين معناى سربسته گذاشتن امر خلافت است؟! با اينكه خداوند مى‏ فرمايد: «اللَّه اعلم حيث يجعل رسالته»[۱۳]: «خدا بهتر مى ‏داند رسالت و نمايندگى خود را در كجا قرار دهد». بنابراين خداوند به بندگانش يادآورى كرده است كه راه تعيين خليفه منحصر به تعيين خود او است.

نتيجه: معلوم شد كه آنچه اهل ‏سنت عقيده دارند و مذهب خود را بر اساس آن بنا نهاده ‏اند، با كامل كردن دين كه در آيه اكمال آمده است، مطابقت پيدا نمى ‏كند.[۱۴]

شبهه دوم

يكى از دانشمندان اهل ‏سنت در حاشيه آيه اكمال دين گفته است: اگر پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله موضوع ولايت و خلافت بعد از خود را مانند احكام نماز و روزه و حج و جهاد و ساير احكام براى اصحاب خود روشن مى‏ساخت، آنها مخالفت نمى‏ ورزيدند و على ‏عليه السلام را رها نمى‏ كردند، همانطور كه با نماز خواندن و ساير احكامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان كرد مخالفت نكردند. پس بعيد است كه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سفارش كرده باشد و اصحاب مخالفت كرده باشند.

پاسخ شبهه

اولاً: از جمله مسلّمات تاريخى و قرآنى و حديثى در كل فرقه‏ هاى اسلامى و حتى اديان ديكر داستان بنى ‏اسرائيل و قوم حضرت موسى‏ عليه السلام است؛ كه چگونه در نبودن حضرت موسى‏ عليه السلام از راه راست برگشتند و حضرت هارون ‏عليه السلام -  جانشين حضرت موسى‏ عليه السلام -  را خوار كردند و گوساله سامرى را خداى خود دانستند و فريفته آن شدند، و تا حضرت موسى‏ عليه السلام از ميقات برنگشت دست از گوساله ‏پرستى بر نداشتند.[۱۵]

با دانستن اين قصه، نبايد مخالفت اكثر صحابه پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بعيد بدانيم، زيرا ارتداد بنى ‏اسرائيل بنا به عللى بعيدتر از انحراف امت اسلام بود:

الف) بنى ‏اسرائيل در آن موقع پشت در پشت موحد و يكتاپرست بودند و انتظار ظهور پيامبر خود (حضرت موسى‏ عليه السلام) را داشتند، ولى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در جاهليت پرورش يافته بودند و بيشتر عمرشان در پرستش بت‏ها گذشته بود. حتى بيشتر آنها بر اثر ترس يا به طمع دنيا مسلمان شدند، چنانچه خداوند مى ‏فرمايد: «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا»[۱۶]: عرب‏ هاى باديه ‏نشين گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياورده ايد بلكه بگوييد اسلام آورده ‏ايم. و عده‏اى هم منافق بودند، كه خداوند آيات سوره منافقون را درباره آنها نازل فرمود. از اين جهت، روشن است كه ارتداد بنى‏ اسرائيل بعيدتر به نظر مى ‏رسد.

ب) آنچه در بنى ‏اسرائيل پديد آمد و گوساله را خداى خود دانستند، به مراتب بزرگ‏تر و سخت‏ تر از خليفه دانستن شخصى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را به جانشينى خود منصوب نداشته بود؛ زيرا بنى‏ اسرائيل همين كه گوساله را خدا دانستند به كلى از دين بيرون رفتند، ولى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله با كارى كه انجام دادند به ظاهر از اصل اسلام خارج نشدند. آن عمل هم به عقيده اهل‏ سنت اتفاقى ساده است، زيرا عقيده دارند امامت و خلافت جزء فروع دين است![۱۷]

ج) ارتداد و انحراف بنى ‏اسرائيل در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله آنها پديد آمد، ولى مخالفت اصحاب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در موضوع جانشينى آن حضرت بعد از شهادت آن وجود مقدس بود. بديهى است كه كار بنى ‏اسرائيل بعيدتر از عمل اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به نظر مى ‏رسد. بنابراين وقتى از بنى ‏اسرائيل -  كه آن همه به خدا نزديک بودند -  چنان عملى (گوساله ‏پرست شدن) صادر شود، از همه امت اسلام كه تازه از بت ‏پرستى نجات يافته بودند، وقوع آن بعيد به نظر نمى‏ رسد.

ثانياً: خداوند در قرآن مجيد از دگرگونى امت پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه و آله خبر داده بود: «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين»[۱۸]: آيا اگر او (پيامبر) بميرد يا كشته شود از عقيده خود بر مى‏ گرديد و هر كس از عقيده خود باز گردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى ‏رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

ثالثاً: مقايسه حكم ولايت با احكام نماز و ساير احكام هم بى‏ مورد است، زيرا حسدى كه به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ بردند در مورد ولايت بود. چنانكه خدا فرموده است: «ام يحسدون الناس على ما آتاهم اللَّه من فضله فقد آتينا آل ‏ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً»[۱۹]: بلكه به مردم حسد مى‏برند براى آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده است در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان حكومتى بزرگ بخشيديم.[۲۰] در روايات صحيح السند مقصود از «مُلک عظيم» اطاعت از امامان معصوم ‏عليهم السلام بيان شده است.[۲۱]

شبهه سوم

عده ‏اى از علماى عامه اعتراف كرده ‏اند كه آيه اكمال فقط مى‏ تواند ولايت و رهبرى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را تأييد و تثبيت كند، ولى هيچ اشاره ‏اى به امامت امامان بعدى ندارد.

پاسخ شبهه

اولاً: اينطور نيست كه آيه شريفه هيچ اشاره‏اى به امامت امامان معصوم‏ عليهم السلام نداشته باشد، زيرا دشمنان اسلام محدود به زمان پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله و يا زمان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نبودند و بعد از ظهور اسلام اين خطر هميشه احساس مى‏شود و ضرورت نياز دين به حافظ و مدافع بدون خطا كاملاً مشهود است.

از اين رو تا باقى بودن اين خطر و نيز باقى بودن دين بايد سرپرستى مانند رسول اعظم‏ صلى الله عليه و آله آگاه و به دور از هر گونه خطا براى امت اسلامى وجود داشته باشد تا دين اصيل الهى محفوظ بماند.[۲۲] اين همان استمرار امامت است كه شيعه به آن اعتقاد دارد.

ثانياً: مسئله جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله بعد از شهادت آن حضرت مورد اختلاف بود كه آيا انعقاد امر خلافت با شورى است يا با نصّ الهى؟ بنا بر پيام دو آيه تبليغ و اكمال روشن مى‏ شود كه اين امر شورايى نيست و از محدوده اختيارات شورى خارج است، و خود خداوند -  حتى نه پيامبر صلى الله عليه و آله -  افرادى را كه واجد شرايط مى‏ داند براى منصب رهبرى و امامت انتخاب مى ‏كند.

با روشن شدن اين آيه و پذيرش آن، چون خداوند از لطف خود در باب ارشاد و هدايت خلق كوتاه نيامده و قطعاً سرپرستان و جانشينان بعدى را توسط پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله به مردم معرفى فرموده، بر عهده هر مسلمانى است كه تحقيق كند و مصاديق بعدى را بيابد. اين خود اشاره است به استمرار امامت و در نهايت از امام منصوص كه خداوند متعال تعيين كرده است.[۲۳]

ثالثاً: پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله در روز غدير به ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تصريح فرمود و تأكيد كرد كه جانشينان بعد از على‏ عليه السلام هم از ذريه و دودمان او هستند. چنانكه شيخ طبرسى به سند صحيح نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از آنكه فرمود: بعد از من به امر خداوند على‏ عليه السلام اختيار دار و امام شماست، فرمود: و بعد از او امامت در ذريه و دودمان من خواهد ماند كه از نسل على است.[۲۴]

همچنين در كتاب سليم بن قيس هلالى آمده است كه روزى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ميان لشكر خود در حضور مهاجران و انصار به منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى، به ذكر تعدادى از فضائل و مناقب خود پرداخت، و نزديک به هفتاد مرد از آنها -  كه در جنگ بدر شركت داشتند، از انصار و بقيه از مهاجرين -  برخاستند و شهادت دادند كه اين مطالب را ما از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله شنيديم.

سپس آن حضرت فرمود: بعد از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم با مردم نماز ظهر گزارد، فرمود: اى مردم، خدا مولا و اختياردار من است و من هم مولا و اختياردار مؤمنين هستم و از آنها نسبت به خودشان سزاوارترم. هر كس من ولىّ و اختياردار او هستم على‏ عليه السلام هم ولىّ و اختيار دار او است. خدايا، دوست بدار دوست او را، و دشمن بدار دشمن او را.

در اين هنگام سلمان فارسى برخاست و عرض كرد: يا رسول ‏اللَّه! چه ولايتى؟ فرمود: ولايتى مانند ولايت و اختيارى كه من بر مؤمنين دارم و از خود آنها سزاوارتر به آنها هستم. در اينجا خدا آيه «اليوم اكملت لكم دينكم...» را نازل فرمود. سلمان عرض كرد: يا رسول‏ اللَّه، اين آيه فقط درباره على ‏عليه السلام است؟ فرمود: آرى، و درباره جانشينان او است تا روز قيامت.

سلمان عرض كرد: يا رسول ‏اللَّه! آنها را براى من نام ببريد. فرمود: آنها (عبارتند از:) على ‏عليه السلام برادرم و وزيرم، جانشين من در ميان امتم و ولىّ هر مرد و زن مؤمنى بعد از من، و يازده امام از نسل او؛ فرزندانم حسن و حسين‏ عليهما السلام. سپس نه نفر از دودمان حسين‏ عليه السلام، يكى بعد از ديگرى است. قرآن با آنهاست و آنها هم با قرآن هستند، و آنها از قرآن جدا نمى‏ شوند تا بر حوض كوثر نزد من بيايند.[۲۵]

همچنين در باب دوازدهم كتاب غاية المرام احاديث زيادى از طرق عامه نقل شده است كه تعداد امامان دوازده تن هستند.[۲۶] از جمله از ابن‏ عباس روايت مى ‏كند كه گفت: شنيدم رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مى‏ فرمود: اى مردم، بدانيد كه براى خداوند درى است، كه هر كس داخل آن شود از آتش دوزخ و انقلاب روز محشر ايمن است.

ابوسعيد خدرى برخواست و عرض كرد: يا رسول‏ اللَّه، ما را به اين در راهنمايى كن تا آن را بشناسيم.

فرمود: او على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام سرور جانشينان و اميرمؤمنان و برادر رسول‏خدا و نماينده خدا بر تمام مردم است. اى مردم، هر كس مى‏ خواهد چنگ بزند به ريسمان محكمى كه گسستنى نيست، چنگ بزند به ولايت على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام، زيرا ولايت او ولايت من است و پيروى از او پيروى از من است. اى مردم، هر كس مى‏ خواهد حجت بعد از من را بشناسد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را بشناسد. اى مردم، هر كس خوشحال مى‏شود به من اقتدا كند، مى‏بايد كه ولايت على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و امامان از دودمان مرا دوست بدارد، زيرا آنها خزينه ‏دار علم من هستند.

در اين هنگام جابر بن عبداللَّه انصارى برخاست و عرض كرد: يا رسول ‏اللَّه، تعداد امامان چند نفر است؟ فرمود: خدا تو را رحمت كند، همه اسلام را از من پرسيدى؟ عدد آنها در كتاب خدا به تعداد ماه ‏ها در نزد خداوند است. از روزى كه خداوند آسمان‏ ها و زمين را آفريده است، تعداد دوازده ماه بوده است.[۲۷] تعداد آنها به عدد دوازده چشمه ‏اى است كه خداوند براى موسى بن عمران‏ عليه السلام باز كرد؛ در وقتى كه عصاى خود را به صخره زد و دوازده چشمه جارى شد[۲۸]، و به عدد نقباى بنى ‏اسرائيل است كه خداوند مى‏ فرمايد: «و لقد اخذ اللَّه ميثاق بنى ‏اسرائيل و بعثنا منهم اثنى‏ عشر نقيباً».[۲۹] پس اى جابر، امامان دوازده نفر اند؛ اول آنها على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و آخر آنها قائم‏ عليه السلام است.[۳۰]

تفاوت اکمال و اتمام و پاسخ به شبهات

يكى از نكاتى كه در آيه اكمال بايد دقت شود، فرق اكمال و اتمام است. فرق اين دو كلمه -  در فارسى و بيشتر در عربى -  اين است كه «تمام» در جايى گفته مى‏ شود كه اجزاء يک چيز بايد پشت سر يكديگر بيايد، و تا وقتى كه هنوز همه اجزائش مرتب نشده مى‏ گوييم ناقص است، و وقتى آخرين جزئش هم آمد مى‏ گوييم تمام شد. مثل يک ساختمان؛ تا وقتى كه پايه‏ هايش را بالا آورده ‏اند و حتى سقف آن را هم زده ‏اند تمام نيست. تا همه اجزائى كه براى يک ساختمان لازم است -  كه اگر نباشد از آن ساختمان نمى ‏شود استفاده كرد -  نباشد، مى ‏گوييم اين ساختمان تمام نيست. وقتى همه اجزاء بود؛ به طورى كه بتوان در آن سكنى گزيد، مى‏ گوييم تمام شد.

اما در مورد «كامل» اين طور نيست كه شى‏ء غير كامل جزء ناقصى داشته باشد، بلكه ممكن است هيچ جزء ناقص و ناتمامى نداشته باشد، ولى هنوز كامل نباشد. مثلاً يک جنين در رحم مادر به حد تمام مى‏ رسد؛ يعنى همه ساختمانش تمام مى‏ شود، بچه هم به دنيا مى‏ آيد، ولى هنوز انسان كاملى نيست؛ يعنى آن رشدى را كه بايد بكند نكرده است. رشد كردن غير از اين است كه جزء ناقصى داشته باشد. در واقع اختلاف كامل و تمام با يكديگر اختلاف كيفى و كمّى است؛ كامل در مورد كيفيت است، و تمام در مورد كمّيت.

قرآن از يک طرف مى‏ فرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم»: در اين روز دين شما را به حد كمال رساندم، و از طرف ديگر مى ‏فرمايد: «و اتممت عليكم نعمتى»: نعمت خودم را هم به حد اتمام رساندم، «و رضيت لكم الاسلام ديناً»: در امروز من اسلام را براى شما به عنوان يک دين پسنديدم. يعنى اين اسلام، امروز آن اسلامى است كه خدا مى‏ خواسته آن باشد. واضح است كه مقصود اين نيست كه اسلام همان اسلام سابق است ولى خدا نظرش تغيير كرده! بلكه مقصود اين است كه چون اكنون اسلام به حد كمال و حد تمام رسيد، اين همان دين مرضىّ الهى است، و آن دينى كه خدا مى‏خواسته همين اسلام كامل شده و تمام يافته است.

بعد از اين مقدمه، ببينيم مقصود از «اليوم» در آيه اكمال كدام روز است، چرا كه هر چه هست درباره كلمه «اليوم» است كه مقصود كدام روز است؟ كدام روز است در اين حد از اهميت كه قرآن مى گويد در آن روز دين كمال يافت و نعمت خدايى به اتمام رسيد. اين روز بايد يک روز خيلى مهمى باشد و بايد حادثه خيلى فوق‏ العاده ‏اى در آن روز واقع شده باشد. حتى اين سؤال مربوط به شيعه و سنى هم نيست؛ تمام مسلمانان وقتى اين آيه را مى‏ خوانند بايد از خود سؤال كنند كه آيا چه رخداد مهمى در اين روز رخ داده است؟

از عجايب قضيه اين است كه از ما قبل و ما بعد اين آيات و از قرائن لفظى خود آيه هيچ چيزى كه دلالت بر تعيين آن روز كند فهميده نمى ‏شود. مثلاً در مواردى در قرآن هست كه قبل از آيه حادثه يا جريان يا مطلب خيلى مهمى را نقل كرده، سپس مى‏ گويد «امروز» يعنى به مناسبت آن مطلبى كه در اينجا گفتيم.

در آيه اكمال اين طور نيست. چون قبل از اين آيه دستورات بسيار ساده ‏اى درباره اينكه گوشت چه حيوانى بر شما حلال است و گوشت چه حيوانى بر شما حرام است بيان شده و در مورد حرمت مردار و خون و گوشت خوک است. يک مرتبه مى‏ گويد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً»! اين قسمت كه تمام مى‏ شود، دومرتبه آيه به همان سياق اول باز مى‏ گردد؛ كه چه گوشتى حرام است و در صورت اضطرار مانعى ندارد: «فمن اضطرّ فى مخمصة غير متجانف...».

يعنى اين آيات به شكلى است كه اگر ما آن قسمت را از وسط آن برداريم، ما قبل و ما بعد آن به يكديگر متصل مى ‏شود، بدون اينكه كوچک ‏ترين خللى وارد شود. كما اينكه همين مضمونى كه در ما قبل و ما بعد اين آيات آمده در دو سه جاى ديگر قرآن تكرار شده، بدون اينكه اين امر در وسط قرار گيرد و مطلب نيز متلائم و كامل مى ‏باشد.

و لذا مفسرين شيعه و سنى در تلاش هستند كه معنى «اليوم» را به دست آورند. اين كار دو راه دارد: يک راه اين است كه ما از قرائن بفهميم؛ يعنى از قرينه مضمون پى ببريم چه روزى مى‏ تواند باشد و درباره چه روزى مى‏ شود چنين جمله ‏اى آمده باشد؟ ديگر اينكه از تاريخ و حديث بفهميم كه شأن نزول اين آيه چيست.

در اين باره دو مسلک وجود دارد؛ مسلک اهل‏ سنت و مسلک شيعه:

مسلک اهل ‏سنت

بسيارى از اهل ‏سنت پذيرفته‏ اند كه آيه اكمال در روز غدير نازل شده است، كه در كتاب «عبقات الانوار» مفصل به آنها اشاره شده است. در اينجا به آن اقوال اشاره نمى ‏كنيم، چرا كه آنها موافق با مسلک و قول شيعه است.

و اما نظريات ديگر از اهل ‏سنت درباره «اليوم» و نزول آيه اكمال را مرور مى ‏كنيم:

الف) روز بعثت

گروهى كه راه اول را انتخاب مى ‏كنند، به تاريخ و سنت و حديث -  كه در حديث درباره اينكه اين آيه چه وقت و به چه مناسبت نازل شد چه آمده -  كارى ندارند. بلكه مى ‏گويند ما به مضمون آيه نگاه مى‏ كنيم. در نتيجه گفته‏ اند اين آيه مربوط به زمان بعثت است، پس «اليوم» يعنى «آن روز» نه «امروز».

پاسخ

در جواب اين افراد بايد گفت: اين آيات در اوايل سوره مائده است، كه سوره پنجم قرآن است و با آيه «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود» شروع مى‏ شود. اين سوره به اتفاق جميع مفسرين آخرين سوره ‏اى است كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و مدنى است. حتى از سوره «اذا جاء نصر اللَّه و الفتح» هم ديرتر نازل شده است.

البته يكى دو آيه از قرآن را گفته ‏اند كه بعد از سوره مائده نازل شده و در سوره‏ هاى ديگر قرار داده شده است. ولى سوره ‏اى بعد از اين سوره نازل نشده است. پس اين سوره جزء آخرين آياتى است كه بر پيامبر نازل شده است.

وانگهى، بر اساس چه قرينه ‏اى مقصود آن روز است تا اشاره به بعثت باشد؟ مى‏ گويند: وقتى مى ‏فرمايد: «اليوم» و در توصيفش مى ‏گويد كه در اين روز من اسلام را براى شما به عنوان يک دين پسنديدم، قاعدتاً اين روز بايد همان روز بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

جواب داده ‏اند كه شما اين سخن را به قرينه «رضيت لكم الاسلام ديناً» مى‏ گوييد. اين درست است در صورتى كه جملات قبلش نبود، زيرا صحبت اين است كه من امروز دين را به پايان رساندم و نعمت را به حد اتمام رساندم، حال آن كه روز بعثت روز شروع اين نعمت بوده است. «رضيت لكم الاسلام ديناً» نيز به اين عنوان است كه حالا كه اسلام كامل شد و نعمت اسلام تمام شد، من اين را به عنوان آن اسلامى كه مى‏ خواهم براى شما پسنديدم. پس «اليوم» نمى ‏تواند روز بعثت باشد.

ب) روز فتح مكه

از روز بعثت كه بگذريم، روز ديگرى كه احتمال داده ‏اند روز فتح مكه است.[۳۱] گفته اند يک روز ديگر هم در تاريخ اسلام روز خيلى مهمى است، و آن روز فتح مكه است كه آيه نازل شد: «انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً . ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر».[۳۲]

پاسخ

پاسخ اول: اين مطلب درست است كه روز فتح مكه روز بسيار مهمى است. چرا كه مكه در جزيرةالعرب از نظر روحى وضع و موقعيت عجيبى داشت. بعد از عام‏ الفيل و داستان اصحاب فيل كه به مكه حمله كردند و به آن وضع عجيب شكست خوردند، تمام مردم جزيرةالعرب اعتقاد عظيمى به كعبه به عنوان معبد بزرگ پيدا كرده بودند. غرور قريش هم از همان جا بود. قريش اين را به حساب خودشان گذاشتند و ادعا داشتند اين كعبه ما است كه چنين احترامى دارد، كه لشكرى با آن قدرت مى‏آيد و آنچنان دچار بلاى آسمانى مى‏ شود كه كسى از ايشان باقى نمى‏ ماند.

از آن پس قريش عجيب غرور پيدا كردند، و در مردم جزيرةالعرب نيز يک نوع اطاعت و فرمانبردارى از ايشان پديد آمده بود. بازار مكه رواج بسيار يافت و آنها هر تحكّمى كه دلشان مى‏ خواست به مردم مى كردند. مردم هم روى همين جنبه روانى و اعتقادى كه به كعبه پيدا كرده بودند اطاعت مى‏ كردند.

از آن هنگام، مردم اعتقاد پيدا كردند كه محال است كسى بر كعبه قدرت پيدا كند و مسلط شود. پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله مكه را بدون خونريزى و بدون هيچ ناراحتى و بدون اينكه كوچک ترين آسيبى به كسى برسد فتح كرد. شايد پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله كه اين همه اصرار داشت كه مكه را بدون خونريزى فتح كند، غير از مسئله حرمت كعبه، اين مسئله را نيز در نظر داشت. اگر در جاى ديگر مى جنگيدند، چنانچه صد مسلمان هم كشته مى‏ شدند كسى به حساب چيزى نمى‏ گذاشت. ولى اگر در فتح مكه به مسلمانان آسيبى مى‏ رسيد، مى‏ گفتند: همان كارى كه بر سر اصحاب فيل آمد بر سر اصحاب محمد آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله مكه را آنچنان فتح كرد كه قطره خونى به زمين نريخت؛ نه از مسلمين و نه از كفار. فقط خالد بن وليد روى كينه‏ هاى خودش، در گوشه ‏اى از مكه دو سه نفر از كسانى كه مقاومت مى ‏كردند كشت. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با خبر شد، به شدت آنها را تهديد كرد كه چرا چنين كارى كرديد؟ و از اين كارشان اين گونه تبرّى جست: خدايا، من از تو تبرّى مى‏ جويم از كارى كه اين مرد كرد، و من هرگز به اين كار راضى نبودم.

اين بود كه فتح مكه از نظر روانى اثر فوق ‏العاده ‏اى در مردم جزيرةالعرب گذاشت. گفتند: محمد صلى الله عليه و آله آمد مكه را تصرف كرد و هيچ آسيبى هم به او نرسيد. بعد از اين بود كه ديگر مردم جزيرةالعرب كاملاً تسليم شدند و اسلام اختيار كردند. آيه قرآن مى‏ فرمايد: «لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا»[۳۳]: در نزد خدا مردمى كه قبل از فتح مكه براى اسلام فداكارى جانى يا مالى كردند با آنان كه بعد از فتح مكه چنين كردند برابر نيستند. چون قبل از فتح مكه هنوز مسلمين در اقليت بودند، و اين اعمال آنها روى ايمان كامل بود. ولى بعد از فتح مكه مردم خود به خود مى ‏آمدند و اسلام اختيار مى‏ كردند. طبعاً ايمان بعد از فتح مكه ارزش ايمان قبل از فتح مكه را نداشت.

پس در اينكه روز فتح مكه روز پيروزى عظيمى براى اسلام است هيچ بحثى نيست. ولى نكته اينجاست كه هيچ دليلى در لفظ يا در تاريخ براى اثبات اين سخن نيست.

پاسخ دوم: گذشته از اينكه هيچ قرينه و تاريخى آن را تأييد نمى‏ كند، صدر آيه نيز آن را تأييد نمى ‏كند؛ چون آيه مى‏ فرمايد: «اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى»: نعمت خودم را به پايان رساندم؛ يعنى چيزى باقى نمانده كه نگفته باشم و همه چيز را گفتم. در حالى كه ما مى‏ دانيم بسيارى از دستورات اسلام بعد از فتح مكه نازل شده است.

اين با «اتممت عليكم نعمتى» نمى ‏سازد. وقتى مى ‏گويد من اين ساختمان را به پايان رساندم، مسلماً منظور ساختمان نيمه تمام نيست. بسيارى از آيات و از جمله همه سوره مائده -  كه اتفاقاً مفصل و زياد است و دستور هم زياد دارد -  بعد از فتح مكه نازل شده است. چطور مى‏تواند اين آيه كه جزء سوره مائده است مربوط به فتح مكه باشد، كه در سال هشتم هجرى بوده است؟ در حالى كه سوره مائده در اواخر سال دهم هجرى نازل شده است. حتى اگر بگوييم تنها اين آيه در فتح مكه نازل شده، باز هم با اتمام مناسبت ندارد.

پاسخ سوم: در اين كه منظور از «اليوم» در اين آيه روز فتح مكه باشد ايراد ديگرى نيز هست، و آن اينكه: آيه مى‏ گويد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم»: امروز كافران از دين شما مأيوس شدند؛ يعنى از تسلط بر دين شما مأيوس شدند. آيا در روز فتح مكه اين طور شد؟ درست است كه اين فتح اثر عظيم داشت، ولى آيا آن روز روزى بود كه ديگر كافران به كلى از اينكه اين دين از بين برود مأيوس نشدند.

ج) روز قرائت سوره برائت به وسيله اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در منى

روز ديگرى را نيز روز مهمى شمرد ه‏اند، كه البته مهم‏تر هم بوده است. گفته‏ اند مقصود از اليوم در آيه اكمال، روز قرائت سوره برائت به وسيله اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در منى در سال نهم هجرى است.

فتح مكه يک فتح نظامى بود، و به موجب آن قدرت نظامى و حتى قدرت معنوى اسلام عجيب تثبيت شد. ولى هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله با كفار با شرايط صلح زندگى مى‏ كرد و قرار داد صلح بسته بود. لذا آنها هم حق داشتند در خانه كعبه طواف كنند و در مكه باشند، و نيز حق داشتند در حج شركت كنند.

يک سال هم مراسم حج به همين صورت بود كه مسلمين شركت مى‏ كردند و آنها هم شركت مى‏ كردند. مسلمين مراسمشان را مطابق اسلام انجام مى ‏دادند و آنها هم مطابق رسوم خودشان انجام مى‏ دادند.

پس در سال نهم هجرى سوره برائت نازل شد. بعد كه اين سوره نازل شد، قرار شد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام برود و آن را در منى در مجمع عمومى بخواند؛ كه از اين پس ديگر مشركين حق ندارند در مراسم حج شركت كنند و اين مراسم خاص مسلمين است.

داستان هم اين گونه بود كه حضرت رسول ‏صلى الله عليه و آله اول ابوبكر را به عنوان امير الحاج فرستادند و او رفت. ولى هنوز بين راه بود كه آيه نازل شد. اينكه ابوبكر سوره برائت را هم با خود برد يا از اول سوره برائت نبود و او فقط براى امارة الحاج رفته بود، مورد اختلاف مفسرين است. ولى به هر حال اين مورد اتفاق شيعه و سنى است و آن را جزء فضائل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى شمارند. ماجرايى كه در آن ابتدا پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبكر را به مكه فرستاد تا آيات برائت را براى مشركان بخواند. ولى فوراً اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را با مركب مخصوص خودش فرستاد تا به جاى ابوبكر برود و ابوبكر را از تبليغ سوره برائت عزل كردند.

روز اعلام سوره برائت براى مسلمين روز فوق ‏العاده ‏اى بود. در آن روز اعلام شد كه از امروز ديگر كفار حق ندارند در مراسم حج شركت كنند و محيط حرم اختصاص به مسلمين دارد. مشركين فهميدند كه ديگر نمى ‏توانند به وضع شرک زندگى كنند و اسلام شرك را تحمل نمى ‏كند. حتى همزيستى با اديان مثل يهود و نصرانيت و مجوسيت را مى‏ پذيرد، ولى همزيستى با شرک را نمى ‏پذيرد. در اينجا گفته ‏اند شايد مقصود از «اليوم» اين روز باشد.

پاسخ

اين مطلب با «اتممت عليكم نعمتى»: نعمتم را به پايان رساندم، مناسبت ندارد، چرا كه بسيارى از دستورات بعد از آن روز رسيده است. پس اين روز حتماً بايد از روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، كه ديگر بعد از آن دستور جديدى نرسيده باشد. كسانى كه گفته‏ اند مقصود از «اليوم» فلان روز است -  غير از روز غدير -  هيچ دليلى ندارند؛ يعنى گذشته از اينكه تاريخ ادعايشان را تأييد نمى‏ كند، قرائن هم تأييد نمى‏ كند.

مسلک شيعه

شيعه در شأن نزول آيه اكمال بيانى دارد، كه هم مضمون آيات آن را تأييد مى ‏كند و هم تاريخ. پس مطلب در دو قسمت مورد بررسى قرار گيرد: يكى تأييد تاريخ، و ديگر تأييد به مضمون آيات. و اما توضيح اين دو مورد:

الف) جنبه تاريخى

اگر بخواهيم تأييد تاريخى را مرور كنيم بحث مفصلى است. اغلب كتاب‏ هايى كه در اين مورد نوشته شده، بيشتر روى اين جهت تكيه كرده ‏اند كه از جنبه تاريخى و حديثى آيه اكمال در غدير خم نازل شده است. مثل كتاب «الغدير» علامه امينى. گذشته از كتب حديث، در مورد مورخين هم همين گونه است.

از جمله قديمى‏ ترين كتاب‏هاى مشهور تاريخ اسلام كه اكثراً آن را معتبر مى‏ شمارند كتاب «تاريخ يعقوبى» است، كه در اوائل قرن سوم هجرى و ظاهراً بعد از زمان مأمون و حدود زمان متوكل نوشته شده است. اين كتاب -  كه فقط كتاب تاريخى است و حديثى نيست -  از جمله كتاب‏ هايى است كه داستان غدير خم را نوشته است.

كتاب ‏هاى ديگرى -  كه آنها را هم اهل ‏تسنن نوشته ‏اند -  نيز حادثه غدير خم را ذكر كرده ‏اند. در تمام اين نقل‏ ها، نزول آيه اكمال را در ماجراى غدير و پس از اعلام ولايت و امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و بيان حديث غدير نقل كرده ‏اند. بررسى اين موارد و كتب به طور مفصل در كتاب «عبقات الانوار» و «الغدير» آمده است.

پس از جنبه تاريخى و شأن نزول آيه، به طور متواتر در تاريخ شيعه و اهل ‏سنت اين آيه در روز غدير خم نازل شده است.

ب) قرائن موجود در آيه

حال ببينيم آيا قرائنى كه در خود آيه هست نيز اين نقل تاريخى مورد تأييد است؟ و آيا آيه اكمال در غدير نازل شده است؟

آيه چنين است: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم»: امروز (يا بگوييم آن روز) كافران از دين شما مأيوس شدند. اين را ما ضميمه مى‏ كنيم به يک سلسله آيات ديگرى در قرآن كه مسلمين را تحذير مى‏ كند و مى‏ ترساند. اين آيات مى‏ گويد كه كافران دائماً نقشه مى ‏كشند و دوست دارند شما را از دينتان برگردانند و عليه دينتان اقداماتى مى ‏كنند. اين مفهوم هم در مورد اهل كتاب وراد شده و هم در مورد غير اهل كتاب: «ودَّ كثير من اهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفاراً حسداً من عند انفسهم».[۳۴]

پس از يک طرف ما مى‏ بينيم خداوند در آياتى از قرآن گوشزد مى ‏كند كه كفار طمع بسته ‏اند به از بين بردن دين شما، و از طرف ديگر مى‏ بينيم در آيه اكمال مى ‏فرمايد كه امروز ديگر مأيوس شدند و از امروز فعاليت كافران عليه دين شما به پايان رسيد: «فلا تخشوهم»: ديگر از ناحيه آنها بيمى نداشته باشيد، «و اخشون»: از من بترسيد؛ اشاره به اينكه بعد از اينكه دينتان از بين برود يا ضعيف شود بايد از من بترسيد.

در اينجا «از من بترسيد» يعنى چه؟ مگر خداوند دشمن دين خود است؟! قطعاً چنين نيست، بلكه اين آيه همان مطلبى را مى ‏گويد كه در آيات بسيارى از قرآن به صورت يک اصل اساسى در مورد نعمت‏ هايى كه خداوند بر بنده ‏اش تمام مى‏ كند بيان شده است: «ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم»[۳۵]؛ به اين معنى كه خداوند هر نعمتى را كه بر قومى ارزانى بدارد، آن نعمت را از آنها نمى ‏گيرد مگر وقتى كه آن مردم خودشان به دست خودشان بخواهند آن نعمت را زايل كنند. اين مطلب اساساً يک اصل اساسى در قرآن مجيد است.

محكمات و متشابهات

در آخر و به مناسبت اين آيه لازم است نكته ‏اى در نظر گرفته شود، كه البته در خيلى از موارد به كار مى ‏آيد، و آن اينكه: القرآن يفسّر بعضه بعضاً: آيات قرآن بعضى بعضى ديگر را تفسير مى ‏كنند.

قرآن كتاب مبين است؛ آشكار و آشكار كننده است. خود قرآن تصريح دارد كه آيات من دو گونه است: محكمات و متشابهات. آيات محكمات را آيات مادر مى ‏نامند: «هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اُخَر متشابهات».[۳۶] آيه متشابه آيه‏ اى است كه مفهومى دارد كه آن را به چند گونه مى‏ شود پياده كرد، ولى آيه محكمه را فقط يک گونه مى‏ توان پياده كرد.

قرآن كه آيات محكمات را آيات مادر مى ‏نامد، يعنى آيات متشابه را با كمک آيات محكمه مى ‏شود پياده كرد. اگر آيه‏ اى از قرآن را چند گونه بشود پياده كرد، ما حق نداريم آن را پياده كنيم مگر اينكه رجوع كنيم به ساير آيات قرآن، و با توجه به آنها خواهيم دانست كه چگونه بايد آن را پياده كنيم.

پس معناى آيه متشابه اين نيست كه مجمل است، يا لغتى در آن است كه معنايش را نمى ‏دانيم! بلكه آيه متشابه يعنى آيه ‏اى كه مى‏ شود آن را به چند گونه شبيه يكديگر توجيه كرد. مثلاً در قرآن آياتى است راجع به مشيّت مطلقه الهى كه همه چيز به مشيت الهى است، و استثنا هم نمى‏ كند. از جمله اين آيه است كه به همين معنى متشابه است: «قل اللهم مالك المُلك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تغزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انك على كل شى قدير».[۳۷]

تأكيدى از اين بالاتر نمى‏ شود: مالک اساسى همه مُلک ها و قدرت ‏ها تو هستى، و به هر كس مُلک بدهى تو مى‏ دهى و از هر كس منتزع كنى تو مى‏ كنى، و به هر كس عزت بدهى تو مى‏ دهى و از هر كس عزت بگيرى و ذلت بدهى تو مى‏ دهى. خير منحصراً در دست توست و تو بر همه چيز توانا هستى.

اين آيه از اين نظر متشابه است كه آن را چند گونه مى ‏شود پياده كرد. همين قدر مى‏ گويد كه همه چيز به مشيت الهى است، ولى اين مفهوم به دو گونه مى ‏تواند باشد: يكى اينكه در مشيت الهى هيچ چيزى شرط هيچ چيز نيست، كما اينكه بعضى همين طور نتيجه‏ گيرى غلط كرده و گفته‏ اند.

بنابراين ممكن است تمام شرايطى كه ما آنها را شرايط عزت مى ‏ناميم پيدا شود ولى به دنبال آن به جاى عزت ذلت بيايد، و ممكن است تمام شرايطى كه ما آنها را شرايط ذلت مى ‏ناميم حاصل شود اما پشت سر آن عزت بيايد! در سعادت دنيا و سعادت آخرت هيچ چيزى شرط هيچ چيز نيست، چون همه چيز به مشيت الهى است!

در نتيجه ممكن است يک قومى يا يک فردى در دنيا به سعادت كامل نائل شود بدون هيچ مقدمه ‏اى، يا به بدبختى كامل برسد بدون هيچ مقدمه‏ اى، و يا در آخرت يک قومى به اعلى عليّين برده شوند بدون هيچ شرط و مقدمه ‏اى و قوم ديگرى در قعر سجّين فرو روند بدون هيچ مقدمه ‏اى!

متأسفانه بعضى از مسلمين كه به آنها اشاعره مى‏ گويند همين استفاده را از اين آيه كرده و گفته ‏اند: هيچ مانعى ندارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جهنم برود و ابوجهل به بهشت، چون خدا فرموده همه چيز به مشيت الهى است!

ولى اين يک نوع پياده كردن غلط است. آيه فقط مى ‏گويد همه چيز به مشيت الهى است، اما كيفيت جريان مشيت را بيان نكرده و نگفته است كه مشيت الهى كه سعادت و شقاوت و عزت و ذلت به مشيت او است چگونه عملى مى ‏شود.

پس اين آيه را چند گونه مى ‏توان پياده كرد. ولى وقتى ما به آيات ديگر قرآن مراجعه مى‏ كنيم، آنها آيات مادر مى‏ شوند و اين آيه را تفسير مى كنند. مثلاً اين آيه در كمال صراحت مى ‏گويد: «ذلك بأن اللَّه لم يك مغيّراً نعمة انعمها على قوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم».[۳۸] يا آيه ديگر كه از يک نظر اعمّ است مى ‏گويد: «ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم».[۳۹] اين دو آيه هر كدام چيزى دارد كه ديگرى ندارد.

آيه دوم مى‏ گويد: خدا آنچه را كه بر قومى هست از آنها نمى‏گيرد مگر آنچه را كه در ايشان هست خودشان از خودشان بگيرند. اين آيه اعم است؛ يعنى خداوند نعمتى را كه قومى دارند از آنها نمى‏ گيرد و تبديل به نقمت نمى ‏كند مگر خودشان را تغيير داده باشند. نقمتى را هم كه قومى دارند از آنها نمى ‏گيرد مگر خودشان را تغيير داده باشند.

ولى آيه اول فقط در مورد نعمت‏ هاست و به نقمت ‏ها كارى ندارد. اما با يک نكته اضافى و آن اينكه مى ‏فرمايد: «ذلك بان اللَّه لم يك مغيّراً»: اين بدان جهت است كه خدا چنين نبوده است (يعنى خدايى خدا ايجاب نمى ‏كند و بر ضد خدايى خداست) كه نعمتى را بى‏ جهت از قومى سلب كند؛ يعنى اينكه مشيت خداوند بى جهت و گزاف جريان پيدا كند و هيچ چيزى را شرط هيچ چيز قرار ندهد، بر خلاف حكمت و كمال ذات و خدايى او است.

پس اين آيات، آيات مادر اند نسبت به آن آيه؛ آيه ‏هايى كه راجع به مشيت است همين قدر مى ‏گويد كه همه چيز به مشيت خداست. اين آيه مى ‏گويد كه مشيت خدا اين چنين در عالم جريان دارد و اين چنين قانونى دارد.

پس در قرآن اين مطلب يک اصل اساسى بسيار متينى است و در آيات زيادى تكرار شده است، كه اگر شكر نعمت مرا به جاى آوريد -  و يا به تعبيرى اگر از نعمت من درست استفاده كنيد -  آن را ابقاء مى‏ كنم، و اگر با نعمت من بازى كنيد كفران نعمت كنيد آن را از شما سلب مى‏ كنم.

در آيه اكمال هم معناى «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون» اين است كه از اين پس كافران بيرون جامعه اسلامى مأيوس هستند و از ناحيه آنان ديگر خطرى براى عالم اسلامى نيست. سپس مى‏ فرمايد: «از من بترسيد» در واقع يعنى از خودتان بترسيد.

گويا خداوند خطاب مى‏ كند و نهيب مى‏زند كه: اى جماعت مسلمين! بعد از اين اگر خطرى باشد آن است كه خودتان با نعمت اسلام بد عمل كنيد و كفران نعمت كنيد، و به گونه‏ اى رفتار كنيد كه استفاده لازم را نبريد. در نتيجه، قانون من در مورد شما اجرا مى‏ شود: «ان اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم». از اين رو ديگر خطرى از خارج، جامعه اسلامى را تهديد نمى‏ كند. بلكه خطر از داخل تهديد مى‏ كند.

پانویس

  1. مائده /  ۳.
  2. مائده /  ۳.
  3. الاتقان (سيوطى): ج ۱ ص ۸۰ ، باب النوع الثامن‏ عشر فى جمعه و ترتيبه.
  4. براى نمونه چند آيه را ذكر مى‏ كنيم: الف) سوره انعام مكى است، ولى سه آيه مدنى است؛ از آيه «تعالوا اتل...». ب) سوره شعراء مكى است، به جز پنج آيه آخرش كه مدنى است؛ از آيه: «و الشعراء يتبعهم الغاوون...». ج) سوره لقمان مكى است، به جز سه آيه كه مدنى است: «و لو انما فى الارض من شجرة اقلام...». د) همچنين بالعكس؛ در سوره‏ هاى مدنى آيات مكى گنجانده شده است. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به: الاتقان (سيوطى): ج ۷ ص ۱۲، باب النوع الاول، معرفة المكى و المدنى.
  5. احزاب /  ۳۴،۳۳.
  6. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۱۸۷۴،۱۸۷۳، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل على‏ عليه السلام.
  7. سنن الترمذى: ج ۵ ص ۳۵۱، باب التفسير و ج ۵ ص ۶۳ ، باب المناقب. صحيح مسلم: ج ۴ ص ۱۸۸۳، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل اهل‏ بيت النبى ‏عليهم السلام. مسند احمد: ج ۳ ص ۲۵۹. مستدرك الصحيحين: ج ۳ ص ۱۵۸، كتاب معرفة الصحابة، باب مناقب فاطمة عليها السلام.
  8. شرح نهج البلاغه (ابن ابى‏ الحديد): ج ۸ ص ۱۲۳. الاسرار المرفوعه: ص ۵۲ ح ۱۶۳، به نقل از: التعجب: ص ۶۵ . علامه كراجكى مى‏ گويد: اين روايت به پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله نسبت داده شده است.
  9. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۶۱۹ . مروج الذهب: ج ۲ ص ۳۰۱. مختصر تاريخ دمشق: ج ۱۳ ص ۱۲۲. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۸. عقد الفريد: ج ۴ ص ۹۳، به نقل از: ياس در آتش: ص ۷۰ - ۷۴.
  10. تاريخ يعقوبى: ج ۲ ص ۱۲۵،۱۲۴.
  11. الكافى: ج ۱ ص ۱۹۸. عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج ۱ ص ۲۱۶. تحف العقول: ص ۴۴۱.
  12. بر اساس آيه ابتلا (بقره /  ۱۴۴) .
  13. انعام /  ۱۲۴.
  14. فروغ هدايت: ص ۳۲۴.
  15. اعراف /  ۱۴۸ - ۱۵۰.
  16. حجرات /  ۱۴.
  17. با توجه به شأن نزول دو آيه تبليغ و اكمال و با توجه به اينكه مردم بعد از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله همچنان تظاهر به اسلام مى‏ كردند و هيچ يک از شعائر دين ترک نشده بود -  كه در ضمن آيه ۱۴۴ از سوره آل‏عمران به آن تأكيد شده است -  نتيجه سه آيه اين است كه عدم پذيرش امامت و تسليم نشدن در مقابل جانشين خاتم ‏انبياء صلى الله عليه و آله ارتداد و بازگشت به جاهليت است. بنابراين، جزء اصول دين بودن امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به وضوح از اين آيات به اثبات مى رسد. همچنين علماى بزرگ اهل‏ سنت در كتاب‏ هاى خود به روشنى بر اهميت فوق ‏العاده نصب امام تأكيد كرده ‏اند. تفتازانى در شرح عقايد تسفّيه: ص ۲۳۲ مى ‏گويد: صحابه نصب امام را مهم‏تر از هر مهمى قرار دادند، تا آنجا كه آن را بر دفن رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مقدم داشتند. سؤال اينجاست كه چگونه فرعى از فروع دين به يك باره چنان وجوبى پيدا كرد و اهميت آن از تشييع و نماز خواندن و تدفين پيكر رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله بيشتر شد؟! (جواهر الكلام: ج ۱ ص ۳۵۵،۳۵۴) .
  18. آل‏ عمران /  ۱۳۴.
  19. نساء /  ۵۴ .
  20. فروغ هدايت: ص ۳۳۲ - ۳۳۴.
  21. الكافى: ج ۱ ص ۲۰۶ ح ۵،۳ .
  22. با توجه به آيه ۵۹ سوره نساء: آيه اولى الامر.
  23. جزوه بررسى آيه شريفه اكمال: ص ۲۸.
  24. الاحتجاج: ج ۱ ص ۷۴.
  25. كتاب سليم بن قيس الهلالى: ج ۲ ص ۷۵۷، به نقل از: فروغ هدايت: ص ۳۲۵.
  26. غاية المرام: ص ۳۲.
  27. اشاره به آيه ۳۶ سوره توبه. براى آگاهى بيشتر مراجعه كنيد به: پيشوايى نور: ص ۱۰۶ - ۱۰۹.
  28. اشاره به آيه ۶۰ سوره بقره، و آيه ۱۶۰ سوره اعراف.
  29. مائده /  ۱۲: «و در حقيقت ما (خدا) از بنى ‏اسرائيل پيمان گرفتيم و از ايشان دوازده سرپرست را برانگيختيم».
  30. غاية المرام: ص ۴۵، به نقل از: فروغ هدايت:ص ۳۲۹.
  31. اينها هيچ قرينه ‏اى ندارد و فقط احتمال است، چون گفته‏ اند ما هم نقل مى ‏كنيم.
  32. فتح /  ۲،۱.
  33. حديد /  ۱۰.
  34. بقره /  ۱۰۹.
  35. انفال /  ۵۳ .
  36. آل‏ عمران /  ۷.
  37. آل‏ عمران /  ۲۶.
  38. انفال /  ۵۳ .
  39. رعد /  ۱۱.