معاذ بن جبل: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
(اتمام عنوان معاذ بن جبل)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:


== پانویس ==
== پانویس ==
[[رده:دشمنان غدیر]]

نسخهٔ ‏۱۲ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۵۴

پيشنهاد جايگزينىِ فردى به جاى على‏ عليه السلام[۱]

پس از اتمام خطبه غدیر و بیعت همگانى با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، چهارمين روشى كه منافقین براى شبهه اندازى در پيش گرفتند و به عنوان شگردى تازه آن را به ميان آوردند مسئله تبدیل على‏ عليه السلام به شخص ديگرى بود. آنان ابتدا اين مطلب را در بين خود مطرح كردند و گفتند: «اى كاش امام ديگرى غير از على براى ما قرار مى ‏داد و به جاى او ديگرى را جايگزين مى ‏كرد. قلب ‏هاى ما هرگز طاقت ولایت على همراه با اطاعت او را ندارد. از پیامبر صلی الله علیه و آله بخواهيم كه او را براى ما به ديگرى تبديل كند. اى كاش على را امام قرار نمى‏ داد و ما را امام قرار مى ‏داد، يا اكنون كه او را امام قرار داده تغيير مى‏ داد و ما را به جاى او قرار مى‏ داد».

آنگاه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و با گستاخى تمام اين درخواست را نزد آن حضرت مطرح كردند و سخنگوى آنان معاذ بن جبل يكى از امضا كنندگان صحیفه بود. جالب ‏تر اينكه ابوبكر و عمر را به عنوان كسى كه جايگزين على‏ عليه السلام شود نام بردند!! و اين گونه پرده از منشأ توطئه ‏ها برداشته شد.

آنان گفتند: «يا رسول اللَّه، مردم تازه مسلمان شده ‏اند و راضى نمى‏ شوند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويتان باشد. اگر آن را به غير او منتقل نماييد بهتر خواهد بود». پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من اين كار را با رأى (و نظر شخصى) خود انجام نداده ‏ام كه درباره آن اختيارى داشته باشم. اين خداوند است كه به من دستور داده و آن را بر من واجب كرده است».

خداوند نيز بى‏درنگ پاسخ آنان را با آيه ۱۵ سوره يونس داد و آن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نازل كرد: «وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتِنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائَنا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا اَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لى اَنْ اُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسى اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ»:

«هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى‏ شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. جز آنچه بر من وحى مى‏ شود تابع چيز ديگرى نيستم. من اگر عصيان پروردگارم را نمايم از عذاب روزى عظيم مى‏ ترسم».

بدين گونه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان اعلان كرد كه من حق چنين تغييرى را ندارم، چرا كه از پيش خود انجام نداده ‏ام بلكه كاملاً پيرو وحى هستم، و در كوچک ‏ترين سرپيچى در اعلان ولايت على‏ عليه السلام از عذاب الهى ترس دارم.[۲]

پيشنهاد شركت در خلافت پس از خطبه غدير[۳]

پس از اتمام خطبه غدیر و بیعت همگانى با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و با شكست چندين توطئه، منافقین باز هم آرام ننشستند و در جستجوى راه ديگرى براى باز پس گرفتن اعلام ولايت على‏ عليه السلام در غدير بودند.

پنجمين مسئله ‏اى كه منافقين در كورسوى ذهنشان بدان دست يافتند مسئله شركت ديگران با على‏ عليه السلام در خلافت بود كه قبل از خطابه غدير نيز اين درخواست را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح كرده بودند. آنان اجراى اين توطئه را به صورت حساب شده ‏ترى آغاز كردند، كه در دو بخش تقديم مى‏ گردد:

۱. اصل ماجرا

ابتدا گروهى از منافقينِ قریش به عنوان درخواست مشاركت قريش اين پيشنهاد را به صورت دلسوزى مطرح كردند و گفتند: «اگر از ترس مخالفت با پروردگارت نمى ‏توانى ديگرى را جايگزين على ‏عليه السلام نمايى، پس مردى از قريش را با او در خلافت شریک نما تا مردم با حضور او آرام گيرند و اين كار شما به نتيجه برسد و مردم با شما مخالفت نكنند».

پيرو آن معاذ بن جبل -  كه يكى از پنج نفر امضاء كنندگان صحيفه بود -  با گروه ديگرى از منافقين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اين بار معاذ نام كسى را كه به عنوان قريش پيشنهاد جانشينى ‏اش را داشتند به ميان آورده گفت: «يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، آنچه صلاح آنان است به انجام مى‏ رسد! پس آنان را در ولايت على شريک نما تا براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و سخن تو را بپذيرند».

بعد از اين مرحله عده ‏اى از منافقين قريش به همراه خود عمر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اين بار عمر به عنوان سخنگوى آنان گفت: «يا رسول اللَّه، ما پرستش بت ‏ها را رها كرديم و پيرو تو شديم! پس ما را در ولايت او شركت ده تا شريك او باشيم»!!

اين توطئه با همه فرض ‏هاى ممكن انجام گرفت و پيشنهاد شركت در خلافت علناً در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح شد، در حالى كه پس از آن مراسم مفصل جاى چنين پيشنهادى نبود، و اين مصلحت سنجى ها در برابر امر خداوند حكيم بر ولايت على‏ عليه السلام مسخره ‏اى بيش نمى‏ توانست باشد.

با آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ آنان را داد و فرمود كه اين يك امر الهى است و من اختيارى درباره آن ندارم، ولى همان گونه كه در همه مراحل غدير پاسخ مستقيم الهى با نزول پيک وحى به هر توطئه‏ گرى داده مى‏شد، در اينجا هم فوراً آيات ۶۵  - ۶۶ سوره زمر نازل شد كه خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى در واقع پيشنهاد كنندگان را هدف گرفته بود:

«وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ . بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ»: «به تو و به آنان كه قبل از تو بودند وحى شده كه اگر شريک نمايى عمل تو ساقط مى‏شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكرگزاران باش».

عمر كه اين آيه را همچون پتكى بر سر خود احساس كرده بود همراهان خود را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رها كرد و با عجله بيرون آمد.

نزول اين آيه فقط پاسخ منفى به پيشنهاد شركت ديگران در خلافت نبود، بلكه تهديد و نمودار كننده غضب الهى از چنين پيشنهادى بود. بايد هم چنين پاسخ قاطعى در مقابل چنين پيشنهادى در متن قرآن جاى مى ‏گرفت تا سند ابدى در برابر مطرح كنندگان آن باشد.[۴]

۲. تحليل ماجرا

یكى از نقشه‏ هاى منافقين ضد غدير پيشنهاد شركت در خلافت پس از اتمام خطبه غدیر بود، كه خداوند هم اين آيه را نازل كرد:

«وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ. بَلِ اللَّه فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ»[۵]:

«به تو وحى شده و به آنان كه قبل از تو بودند كه اگر شريک نمايى عمل تو ساقط مى‏ شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش».

در چنين موارد نيرنگ آميزى، جستجوى اينكه چه كسى يا كسانى اين پيشنهاد را مطرح كرده ‏اند مى‏ تواند پرده از اسرارى بردارد. آنچه از مجموع روايات به دست مى ‏آيد اين است كه مطرح كننده اين پيشنهاد بيش از يک نفر بوده و حتى به صورت گروهى نزد حضرت آمده‏ اند و چنين مطلبى را گفته ‏اند واين كار چند مرتبه تكرار شده است!

در يک مورد آن، معاذ بن جبل -  كه از اعضاى اصلى صحيفه ملعونه است -  اين پيشنهاد را به ميان آورده است. جالب است كه در مسئله تبديل و تغيير على ‏عليه السلام هم او حضور دارد[۶]، و از آن جالب‏ تر اين است كه عبارت «انْدَسَّ الَيْهِ» در متن روایت آمده كه به معناى برخورد مُزَوِّرانه با پيامبر صلى الله عليه و آله است. يعنى پيدا بود كه مطرح كردن اين پيشنهاد نوعى حيله ‏گرى نسبت به اصل خلافت است و او را به عنوان نماينده گروهى توطئه ‏گر فرستاده ‏اند.[۷]

از روايتى استفاده مى‏ شود كه معاذ اين پيشنهاد را دو بار مطرح كرده است: يكى قبل از اعلام ولايت بر منبر غدير و بار ديگر بعد از آن، و گويا به شدت پيگير توطئه خويش بوده است.[۸] بار ديگر عمر با گروهى از قريش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏آيد و همين پيشنهاد را مطرح مى‏ كنند.

گويا احتمال مى‏ دهند كه اگر پيشنهاد كننده بيشتر شد احتمال قبولى آن از سوى حضرت بيشتر مى ‏شود. عمر مى‏ گويد: «قريش نزد من جمع شدند و نزد پيامبر آمديم و پيشنهاد خود را مطرح كرديم».[۹]

بار سوم عده ‏اى از قريش جمع شدند و نزد حضرت آمدند و همان پيشنهاد را به گونه ‏اى ديگر مطرح كردند.[۱۰] گويا با دو بار جوابِ قاطع پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز نااميد نشده بودند!

نكته ديگر اينكه پيشنهاد شركت در خلافت چگونه مطرح شد؟ اكنون نوبت آن است كه بدانيم پيشنهاد شركت ديگران با على‏ عليه السلام را چگونه مطرح كردند، زيرا عمق توطئه را دقيقاً از اين نقطه مى‏ توان به دست آورد و منطور آنان را به خوبى مى‏توان فهميد. نكته جالب توجه اينجاست كه در سه بارى كه در اين باره به پيامبر صلى الله عليه و آله مراجعه كرده‏اند مسئله را با تعابير متفاوت مطرح كرده ‏اند.

هنگامى كه گروهى از قريش آمده ‏اند، از راه مصلحت سنجى وارد شده ‏اند و گفته‏ اند: يا رسول ‏اللَّه، مردم تازه مسلمان شده ‏اند و راضى نمى‏ شوند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويت باشد. اكنون كه از ترس پروردگارت حاضر به تغيير على بن ابى ‏طالب و جايگزينى ديگرى به جاى او نيستى، پس مردى از قريش را در خلافت با او شريك گردان كه مردم با ديدن او از اين احساس بيرون آيند.[۱۱]

در اينجا فقط به اينكه شخص تعيين شده از قريش باشد تأكيد كرده ‏اند و اينكه از نظر فكرى به گونه‏ اى باشد كه در كنار على ‏عليه السلام تعادلى در پسند مردم ايجاد شود، نه اينكه مانند خود او باشد!! پيداست كه هدف راهيابى خط ضد على و يا لااقل بى‏ تفاوتى نسبت به ولايت او در مسئله خلافت است.

آنگاه كه معاذ بن جبل مى‏ آيد شخصى را كه با وجود او در پسند مردم تعادل ايجاد مى‏ شود به صراحت نشان مى‏ دهد، كه در واقع برگرفته از امضاى صحيفه ملعونه است و هدف پياده كردن آن اهداف شوم است.

معاذ چنين گفت: يا رسول ‏اللَّه، اگر ابوبکر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مى‏ رسد.[۱۲]

در روايت ديگرى معاذ گفت: ابوبكر و عمر را در ولايت على شريک نما تا مردم براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و تو را تصديق نمايند.[۱۳]

در اينجا معاذ با نام بردن ابوبكر و عمر از يک سو اهداف صحيفه را روشن كرد، و از سوى ديگرى تأمين نظر منافقين و دشمنان على‏ عليه السلام را با حضور اين دو مهره شناخته شده در مقام خلافت به ميان آورد. يعنى آنان كه آمادگى آتش زدن درِ خانه على‏ عليه السلام را داشتند و شب‏ها كه على و فاطمه و حسن و حسين ‏عليهم السلام بر در خانه آنان مى‏ رفتند پاسخ رد مى‏ دادند، در واقع امثال ابوبكر و عمر را مى‏ خواستند. منظور معاذ هم اين بود كه اگر على بايد خليفه باشد براى تأمين نظر آن عده بايد ابوبكر و عمر را ضميمه كرد!

اكنون نوبت آن بود كه شخص نامزد شده براى خلافت از طرف معاذ، شخصاً نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آيد تا از نزديک شاهد برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله باشد. اما او تنها نمى ‏آيد، بلكه گروهى از قريش را -  كه همان منافقين هستند -  با خود جمع مى‏ كند و همراه آنان نزد حضرت مى‏ آيند.

همچنين گونه‏اى منّت ‏آميز از سخن را آماده مى‏ كند و براى آنكه خود را مطرح كند مى‏ گويد: يا رسول ‏اللَّه! ما پرستش بت‏ ها را رها كرديم و پيرو تو شديم!! پس ما را در ولايت او شركت ده تا شريک او باشيم.[۱۴]

ترور پيامبر صلى الله عليه و آله[۱۵]

يكى از چهارده نفرى كه در ترور نافرجام پيامبر صلى الله عليه و آله توسط منافقین در عقبه هَرشی و پس از غدير شركت داشت معاذ بن جبل بود.[۱۶]

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: ترور پیامبر صلی الله علیه و آله.

سخنگوى منافقين در غدير[۱۷]

يكى از ترفندهاى منافقين پس از خطبه غدير اين بود كه مسئله شركت با على‏ عليه السلام در خلافت را پيش كشيدند. اين پيشنهادات بعد از آن مراسم عظيم به خوبى خبر از توطئه‏ هاى پشت پرده مى ‏داد.

ابتدا معاذ بن جبل را -  كه يكى از افراد صحيفه ملعونه بود -  با آن چهره مقدس ‏نما مأمور كردند كه به عنوان خيرخواهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آيد و اين پيشنهاد را مطرح كند، و براى شركت در خلافت ابوبكر و عمر را نام ببرد!! او نزد حضرت چنين گفت: «يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريك نمايى كه مردم آرام گيرند، با اين كار امر آنان به اصلاح مى ‏رسد»!![۱۸]

واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت از ميان اين همه صحابه، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى ‏شوند؟ آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!

به دنبال آن عمر با عده ‏اى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و طلب كارانه گفتند: «يا رسول اللَّه، ما عبادت بت‏ ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريک كن تا شركاى او باشيم»!!

اينجا بود كه در پاسخ آنان آيه نازل شد كه «اگر كسى را شريک نمايى عمل تو بى ‏ارزش مى ‏شود»![۱۹]

شهادت بر حديث جعلى[۲۰]

يكى از افرادى كه براى احاديث جعلى سقيفه شهادت دادند معاذ بن جبل است:

در ماجراى بیعت اجبارى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام با ابوبكر، وقتى حضرت يادآور غدير شد ابوبكر بلافاصله گفت: آرى، پيامبر آن مطالب را درباره خلافت تو گفته ولى آن را نسخ كرده و گفته: «إن اللَّه لا يجمع لنا النبوة و الخلافة»: «خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى‏ كند»! مى‏ بينيم كه غدير قابل انكار نبود، لذا عنوان منسوخ شدن غدير را با يک روايت جعلى كه به پيامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند به ميان آوردند.

از ابوبكر سؤال شد كه آيا درباره اين حديث شاهدى هم دارد كه از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده باشد؟ از ميان آن همه جمعيت فوراً چهار نفر براى شهادت برخاستند: عمر، ابوعبیده، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی‏ حذیفه!! مردم بى‏ خبر از نقشه ‏هاى پنهان با مسئله ‏اى جديد روبرو شده بودند كه قدرت فكر كردن و نفى و اثبات را نداشتند.

معاذ پيش از خطبه غدير[۲۱]

پس از رسيدن كاروان حجةالوداع به غدير و فرمان توقف از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و آماده‏سازى منبر غدير، منافقين كه در دو مرحله پيشين از توطئه‏هاى خود شكست خورده بودند، آماده‏سازى چنان جايگاه با عظمتى را براى غدير تحمل نكردند و يكى از آنان به عنوان مسخره و ضربه فكرى بر مردم، به گونه ‏اى كه همه بشنوند گفت: «او كه تا ساعتى ديگر از اينجا مى ‏رود، چه خبرى باعث شده كه مى‏ خواهد اينجا را تميز كند؟! گمان مى‏ كنم خبر خطرناک و مصيبت بارى با خود داشته باشد»!

همچنين اقدام به تحركى ديگر در بين مردم نمودند و شايع كردند كه اگر اين مراسم انجام شود و على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام منصوب گردد، ديگر راه بازگشتى نخواهد بود.

در همان حال معاذ بن جبل را -  كه يكى از اصحاب صحيفه بود -  با حيله و تزوير نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند و پيشنهاد كردند كه در ولايت على‏ عليه السلام ديگرى را هم شريک كند تا مردم سخنش را بپذيرند!!

پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ عكس العملى در برابر اين حركت منافقين را صلاح ندانست و آنان را بى‏ پاسخ گذاشت و در انتظار پايان كارِ آماده سازان جايگاه ماند كه تا ظهر طول كشيد.[۲۲]

پانویس

  1. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۱.
  2. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۴۸ و ج ۳۷ ص ۱۶۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۷. تفسير فرات: ص ۱۷۷. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.
  3. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۶۵، ۳۶۶. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۴۲.
  4. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲، ۳۸۰ و ج ۳۶ ص ۱۵۲ و ج ۳۷ ص ۱۲۰، ۱۶۰، ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۶۷، ۸۵، ۱۳۶، ۱۴۹.
  5. زمر /  ۶۵، ۶۶.
  6. در اين باره مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۵۱ - ۳۵۴.
  7. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲.
  8. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۵۲. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.
  9. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۹ ح ۲۲۴.
  10. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۶۷ .
  11. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۳۸.
  12. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.
  13. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲.
  14. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۹.
  15. ژرفاى غدير: ص ۱۵۵.
  16. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص ۱۱۵، ۱۳۵.
  17. ژرفاى غدير: ص ۱۵۳.
  18. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲.
  19. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
  20. ژرفاى غدير: ص ۱۸۱.
  21. واقعه قرآنى غدير: ص ۷۳.
  22. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲ و ج ۳۶ ص ۱۵۲ و ج ۳۷ ص ۱۱۹، ۱۴۰، ۱۵۲. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۹ - ۳۰۱.