آيات ۳ و ۴ تحریم و غدیر
مشخصات آیه | |
---|---|
نام سوره | تحریم |
شماره آیه | ۳ و ۴ |
جزء | ۲۸ |
محتوای آیه | |
مکان نزول | مدینه |
آیاتی نازلشده در حجة الوداع
آیات ۳ و ۴ سوره تحریم از جمله آياتى دانسته شدهاند که در سفر حجةالوداع و پس از اتمام مراسم حج در شهر مكه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده اين آيات است:
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّه عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ . إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّه هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ؛ هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه و آله را افشا كرد و خدا پيامبرش را از اين مسئله با خبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كسى راز افشاكردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد. اگر شما دو نفر نزد خدا توبه هم كنيد، ولى قلبهايتان از حق منحرف شده است و اگر بر ضد او اقدام نماييد، بدانيد كه خدا صاحباختيار اوست و جبرئيل و صالحِ مؤمنان و ملائكه بعد از خدا یاور او هستند. .
موقعيت تاريخى نزول آیات
برخی محققان موقعیت نزول آیات ۳ و ۴ سوره تحریم را با استفاده از نقل حذیفة بن یمان چنین ارائه کردهاند: پس از اتمام اعمال حجةالوداع و در راه بازگشت از مكه به غدير خم در روز چهاردهم ذىالحجه، از بين همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نوبت عایشه بود كه پیامبر نزد او بماند. اما حضور على عليه السلام براى تحويل امانتها مانع از اين مسئله شد. عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او بگويم كه چرا نمىگذارد من نزد پيامبر باشم. او خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى پسر ابىطالب، امروز از اینکه پيامبر نزد من باشد جلوگیری کردی.
پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ داد: اى عايشه، بين من و على فاصله نشو كه او در راه من از هيچكس نمىترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست، او را هيچ مؤمنى دشمن نمىدارد و هيچ كافرى دوست نمىدارد. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مىرود كه على برود؛ از يكديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند. عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است. پيامبر از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مىكنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد. حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا، اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم و بهزودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم. عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا الآن آن را به من خبر نمىدهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهزودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفتهای، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مىشود را ترک كنى، به پروردگارت كافر شدهاى و اجر تو از بين مىرود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشتهاى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.
عایشه قول داد كه آن راز را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد: خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته و به من دستور داده كه على را بهعنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم و او را امام آنان قرار دهم و جانشين خود نمايم همانگونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كردهاند. من بهسوى خدا میروم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد. عايشه بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.[۱]
افشای راز الهی ولایت
عایشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و موضوع را به منافقان خبر دادند. آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند: «محمد مىخواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابىطالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود؛ زیرا محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مىكند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مىكند. پس درباره خود و چنين مسئلهاى نيک نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد». اين گونه بود كه راز پيامبر صلى الله عليه و آله بهدست عايشه و حفصه افشا شد. پيرو آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد.
سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبر خبر داد كه افشاکنندگان اگر توبه هم کنند، قلبهایشان منحرف است و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله اقدامى كنند، ياور او خدا، جبرئيل، ملائكه و اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. وقتى خداوند اين خبر را داد، حضرت آنان را احضار كرد و مسئله افشاى راز خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقان اشارهاى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه راز حضرت را فاش ننمودهاند. اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در تكذيب آنان نازل شد: «اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مىشويد».[۲]
پیامدهای رخداد
از سوى ديگر منافقين مشورت خود را ادامه دادند و به اظهار نظر پرداختند، تا آنكه متفق شدند بر آنكه شتر پيامبر صلى الله عليه و آله را بر فراز كوه «هَرشى» بِرَمانند - كه نظير آن را در جنگ تبوک هم عملى كردند - ولى خداوند اين شر را از پيامبرش دفع نمود.[۳]
بعد از آن به فكرهاى ديگرى از قتل و ترور و خوراندن سم به حضرت افتادند كه به صور مختلف در فكر اجراى آن بودند.
با اين كارى كه عايشه انجام داد و سرّ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را فاش كرد، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از سفر غدير به مدينه بازگشت به خانه همسرش ام سلمه رفت و يک ماه تمام در خانه او ماند و به خانه عايشه و حفصه نرفت!! آن دو اين مسئله را نزد پدرانشان ابوبكر و عمر مطرح كردند.
پدرانشان گفتند: ما مى دانيم چرا اين گونه رفتار كرده است و علت آن چيست. شما نزد او برويد و با محبت دَرِ گفتگو را با او باز كنيد و او را نسبت به خود متمايل نماييد، كه او را با حيا و كريم خواهيد يافت.
شايد اين گونه بتوانيد آنچه در قلب اوست بيرون آوريد و غيظ او را آرام كنيد.
پيرو اين تصميم، عايشه به تنهايى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و آن حضرت را در خانه ام سلمه يافت در حالى كه على عليه السلام نيز نزد آن حضرت بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: براى چه آمده اى؟! گفت: يا رسول اللَّه! برايم غير عادى بود كه پس از بازگشت از اين سفر به خانه خود نيامدى، و من از نارضايتى تو به خدا پناه مى برم!
حضرت فرمود: اگر اين گونه است كه مى گويى نبايد رازى را كه سفارش كتمان آن را به تو نمودم افشا مى كردى. با اين كار هم خود را هلاک نمودى و هم گروهى از مردم را به هلاكت انداختى.
پس از اين ماجرا بود كه عايشه و حفصه با همدستى پدرانشان تصميم بر مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند تا زودتر به اهداف خود دست يابند. ابوبکر و عمر با گذشت دو ماه از واقعه غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله را به دست عایشه و حفصه مسموم كردند.
هنگامى كه حضرت در بستر افتاد آنان سم را به اسم دارو به حضرت مى دادند، و وقتى حضرت بى حال مى شد آن را به زور در حلق پيامبر صلى الله عليه و آله مى ريختند، و در آن حال هر چه حضرت از خوردن آن ابا مى كرد آنان به زور آن را در دهان مباركش مى ريختند.
وقتى حضرت به حال آمد فرمود:
مگر من به شما اشاره نمى كردم كه دارو را به زور به من نخورانيد؟! در پاسخ گفتند: ما به عنوان اينكه مريض دارو را دوست ندارد اين كار را كرديم!! فرمود: همه شما بر اين كار متفق بوديد!!![۴]
تحليل اعتقادى
اين بود داستان مفصلِ نقشِ عايشه و حفصه در مقابله با غدير كه از روزهاى غدير آغاز شد و تا مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه يافت.
با دقت در فرازهاى اين ماجرا چهار نكته قابل استفاده است:
نكته اول: ودايع امامت
از آنجا كه حجج الهى امانت داران خدا در زمين و وديعه گاه امانات الهى هستند، و با توجه به اينكه تمام ودايع انبياء نزد حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله جمع شده بود، اينک بايد همه آنها به جانشينان آن حضرت يكى پس از ديگرى سپرده مى شد، كه اين كار قبل از غدير در مكه در آن مجلس خصوصى انجام شد.
نكته اينجاست كه آن ودايع دو قسم اند:
ودايع معنوى و ودايع مادى. ودايع معنوى همان است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله هزار باب علم را بر من گشود كه از هر كدام هزار باب باز مى شد.[۵]
اين علوم بسيار فراتر از نياز بشر است و متصل به درياى بيكران علم الهى است، كه بشر با سؤال از اين حجج الهى پاسخ و راه چاره همه مشكلاتش را خواهد يافت.
و اما ودايع مادى از يک سو شامل صحف آدم و شیث و نوح و ادریس و ابراهیم عليهم السلام و تورات و انجیل و قرآن است، و از سوى ديگر شامل كتابى به نام «جامعه» است كه در بر دارنده همه احكام الهى حتى ديه خراش است، و همه اينها ذخاير علم الهى به حساب مى آيند.
همچنين شامل يادگارهاى پيامبران است از قبيل پيراهن آدم و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نيز شامل يادگارهاى پيامبر صلى الله عليه و آله همچون پرچم و شمشير و زره و سپر و کلاه خود و انگشتر و كفش آن حضرت است.[۶]
نكته دوم: نتيجه مخالفت عايشه با على عليه السلام
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مسئله ولايت على عليه السلام را براى عايشه فرمود پنج نتيجه براى مخالفت او با اين مسئله بر شمرد كه عبارتند از: كفر، سقوط اعمال، بيزارى خدا، زيان، لعنت.
عايشه هم با مخالفت خود با على عليه السلام در هر فرصت و شرايطى، كفر و لعنت و برائت خدا را نسبت به خود جارى نمود و اعمالش ساقط و خودش از خاسرين شد.
پيامبر صلى الله عليه وآله در اين باره به او فرمود:
انْ اضَعْتِهِ وَ تَرَكْتِ رِعايَةَ ما الْقِىَ الَيْكِ مِنْهُ كَفَرْتِ بِرَبِّكِ وَ حَبِطَ اجْرُكِ وَ بَرِئَتْ مِنْكِ ذِمَّةُ اللَّه وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ وَ كُنْتِ مِنَ الْخاسِرينَ...، وَ لَعَنَكِ اللَّه وَ الْمَلائِكَةُ وَ النّاسُ اجْمَعينَ[۷]:
اگر اين راز را فاش كنى و مراعات آنچه از مسئله ولايت به تو گفته شد ترک نمايى به پروردگارت كافر شده اى و اجر تو سقوط مى كند و ذمّه خدا و رسولش از تو بريئ مى گردد و از زيانكاران خواهى بود، و خدا و ملائكه و همه مردم تو را لعنت خواهند كرد.
نكته سوم: خيانت عايشه
كتمان و حفظ اسرار به تناسب اهميت آن لازم تر مى شود، و به همين تناسب افشاى آن خيانت بزرگترى به حساب مى آيد.
درباره اهميت سرّى كه عايشه افشا كرد و برخورد خداوند با او جهاتى قابل توجه است.
جهات اهميت خيانت عايشه
الف) سرّى كه به عايشه سپرده شد مسئله ابلاغ ولايت بود كه تا رسيدن وقت آن به هيچ وجه نبايد افشا مى شد.
ب) عايشه مستقيماً داخل اين سرّ نبود، و به زور خود را وارد آن كرد و با اصرار از پيامبر صلى الله عليه وآله خواست كه به او خبر دهد، و اين بر او لازم تر مى كند كه در كتمان آن بكوشد.
ج) عايشه نزد آن حضرت قول داد و ضمانت كرد كه به هيچ وجه آن سرّ افشا نشود و حضرت هم از او التزام گرفت و فرمود: فَلْيَكُنِ الامْرُ مِنْكِ تَحْتَ سُوَيْداءِ قَلْبِكِ الى انْ يَأْذَنَ اللَّه بِالْقِيامِ بِهِ: اين مسئله نزد تو در پس پرده قلبت بماند تا خداوند اجازه اقدام به آن را بدهد.
د) عايشه آن راز را به كسانى كه اصل كتمان به خاطر آنان بود (يعنى اصحاب صحيفه) باز گفت، نه اينكه به مردم عادى گفته باشد، و اين خيانت عظيم است.
هـ) عايشه نه اينكه اشتباهاً يا از روى بى توجهى و اهميت ندادن آن سرّ را فاش كرده باشد، بلكه عمداً و به قصد خيانت عمدى اين سرّ را به رؤساى منافقين يعنى اولى و دومى منتقل كرد و آنان بقيه را با خبر كردند.
و) اين افشاى سرّ توسط عايشه، فقط يك خيانت از نظر كتمان نكردن اسرار نبود، بلكه آثار متعددى از قبيل قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و نقشه هاى ديگر بر آن مترتب شد.
نزول آيات در تقبيح خيانت عايشه
با در نظر گرفتن جهات شش گانه مذكور است كه نزول آيات پى در پى براى تقبيح اين خيانت عايشه توجه را جلب مى كند و مى بينيم برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره جدّى است. به نمونه هايى از اين مقابله قاطع با عايشه دقت كنيم:
الف) خداوند خيانت عايشه را به صراحت در قرآن آورده با آنكه معمولاً جزئيات مسائل در متن قرآن نمى آيد، آنجا كه مى فرمايد: «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ ...» .
ب) وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله علت افشاى سرّ را از او سؤال كرد او به دروغ قسم ياد كرد كه چنين نكرده است، ولى باز قرآن صريحاً او را تكذيب و تقبيح نمود و مُهر كُفر را بر پيشانى او زد، آنجا كه فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ ...»، و اين بدان معنى است كه عذر عايشه بيهوده است و او به قصد خيانت سرّ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را افشا كرده است.
ج) پيامبر صلى الله عليه وآله براى توبيخ جدى عايشه به گونه اى كه همه متوجه خيانت او شوند، پس از بازگشت از سفر غدير، پا در خانه عايشه نگذاشت و تا يك ماه اين كار را ادامه داد تا روزى كه او براى عذر خواهى آمد. اين به معناى قهر با خيانتكاران است، آن هم زنى كه همسر پيامبر صلى الله عليه وآله باشد.
د) پس از آنكه عايشه به عنوان عذر خواهى آمد، حضرت او را به شدت بر سر خيانتش ملامت كرد. يک بار به او فرمود: قَدْ خالَفْتِ امْرى اشَدَّ خِلافٍ، و بار ديگر فرمود: لَوْ كانَ الامْرُ كَما تَقُولينَ لَما اظْهَرْتِ سِرّاً اوْصَيْتُكِ بِكِتْمانِهِ، لَقَدْ هَلَكْتِ وَ اهْلَكْتِ امَّةً مِنَ النّاسِ.
هـ) خداوند متعال در آيات بعدىِ همين سوره، خيانت عايشه را به مرحله صراحت مى رساند و او را به دو زن خيانتكارِ معروف - يعنى همسران حضرت نوح و حضرت لوط عليهما السلام - تشبيه مىكند كه به آن دو پيامبر معظّم خيانت كردند. متن آيه چنين است:
«ضَرَبَ اللَّه مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ، كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا مِنَ اللَّه شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»[۸]:
«خداوند براى كسانى كه كافر شدند همسر نوح و همسر لوط را مثال مى زند كه در ازدواج دو بنده صالح ما بودند ولى به آنان خيانت كردند. در نتيجه نزد خداوند همسر پيامبر بودن براى آنان هيچ فايده اى برايشان نداشت و به آنان گفته شد كه با داخل شوندگان داخل آتش شويد».
نكته چهارم: شهادت و مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله
در قسمتى از اين ماجرا آمده است كه پس از خيانت عايشه، منافقين به طور جدى اقدامات خود را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز كردند و از راه مسموم كردن حضرت پيش رفتند. عبارت چنين است: فَاجْتَمَعُوا فِى امْرِ رَسُولِ اللَّهصلى الله عليه وآله مِنَ الْقَتْلِ وَ الاغْتِيالِ وَ اسْقاءِ السَّمِّ عَلى غَيْرِ وَجْهٍ.[۹]
بنابراين جا دارد در اينجا مسئله شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و مسموم شدن آن حضرت به دست عايشه و حفصه را پيگيرى نماييم:
الف) پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره شهادت خود
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى من به شهادت رسيدم على صاحب اختيار شما خواهد بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در حالى كه اشک مى ريخت پرسيد: پدر و مادرم به فدايت يا نبی اللَّه، آيا شما كشته می شويد؟! فرمود: آرى، من با سمّ شهيد مىشوم و از دنيا می روم.[۱۰]
ب) مسموميت پيامبر صلى الله عليه و آله
روايات متعددى در شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله وارد شده كه تصريح به مسمويت آن حضرت دارد. از جمله صاحب «المجدى فى الأنساب»، شيخ مفيد، شيخ طوسى، علامه حلى، علامه مجلسى و محقق اردبيلى از شيعه، و نيز حاكم حسكانى، ابن سعد، ابن کثیر از اهل تسنن تصريح كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سن ۶۳ سالگى مسموماً شهيداً از دنيا رفت.[۱۱]
امام صادق علیه السلام در اين باره می فرمايد: آيا مى دانيد پيامبر صلى الله عليه و آله به مرگ طبيعى از دنيا رفت يا كشته شد؟ خداوند مى فرمايد: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»:
«اگر پيامبر از دنيا برود يا كشته شود آيا عقبگرد خواهيد كرد»؟ اين بدان معنى است كه خداوند مسئله قتل را درباره آن حضرت به ميان مى آورد.[۱۲]
ج) نقشه مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله
عاملان مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه بودند، و علت اين اقدامشان رسيدن هر چه زودتر به اهدافشان بود.
امام صادق عليه السلام طراح اين جنايت را آن چهار نفر معرفى كرده مى فرمايد: ابوبكر و عمر و عايشه و حفصه، چهار نفرى نقشه سم دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله را طراحى كردند».[۱۳]
آنگاه درباره علت اين نقشه مى فرمايد: «وقتى ابوبكر و عمر از نزديكى شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشبينى آن حضرت در مسئله خلافت آگاه شدند، براى اجراى هر چه سريع تر نقشه هاى خود تصميم به مسموم كردن آن حضرت گرفتند».[۱۴]
د) اجراى نقشه مسموميت
مُجريان اين نقشه در تاريخ معرفى شده اند و طرز كار آنان افشا شده است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بدانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مسموم شد و عايشه و حفصه بودند كه آن حضرت را مسموم كردند.[۱۵]
خود عايشه جزئيات اجراى نقشه را چنين گفته است:
هنگام مريضى آخر پيامبر در لحظات بی حالى دارويى را به اجبار در حلق آن حضرت می ريختيم. در آن حال حضرت به ما اشاره می كرد كه اين كار را نكنيم، ولى ما كار خود را انجام می داديم! وقتى حضرت به حال آمد گفت: مگر به شما اشاره نمی كردم كه دارو را به اجبار به من نخورانيد؟ در پاسخ گفتيم: ما به عنوان اينكه مريض دارو را دوست ندارد اين كار را می كرديم! فرمود: «همه شما بر اين كار متفق بوديد»![۱۶] [۱۷]
پانویس
- ↑ تفسير فرات الکوفی، ص۴۸۹-۴۹۲؛ تفسير القمى، ج۲، ص۳۷۶؛ الامالى، ص۱۵۱؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۷۱-۴۷۵؛ مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۷۷؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۱۹۴-۱۹۵؛ الصراط المستقيم، ج۳، ص۱۶۸؛ تفسیر نور الثقلين، ج۵، ص۳۶۹-۳۷۰؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۲۳۹-۲۳۲، ح۴؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۲۴۳، ح۹؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۲۴۶، ح۱۷؛ بحارالانوار، ج۲۷، ص۲۴۶، ح۱۷؛ بحارالانوار، ج۲۸، ص۹۵- ۹۷؛ بحارالانوار، ج۲۸، ص۱۰۷-۱۰۶؛ بحارالانوار، ج۳۰، ص۳۸۳؛ بحارالانوار، ج۳۱، ص۶۴۰، ح۱۵۷.
- ↑ ارشاد القلوب: ج ۲ ص۱۱۲ - ۱۳۵. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام: ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹،۲۳۲ ح ۴، ص ۲۴۳ ح ۹، ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص۹۵ - ۹۷، ص ۱۰۷،۱۰۶ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۷ و ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير شوكانى: ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد (هيثمى) : ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زاد المسير (ابن جوزى) : ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ براى داستان مفصل آن مراجعه كنيد به: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۰۷.
- ↑ السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۷ و ج ۸ ص ۴۰. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. مسند احمد: ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۳۰،۲۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۶ ص۲۰۱ - ۲۲۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶.
- ↑ تحريم / ۱۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۷.
- ↑ كتاب سليم: ص ۳۶۲.
- ↑ المجدى فى الانساب: ص ۶ . مقنعه: ص ۴۵۶. منتهى المطلب: ج ۲ ص ۸۸۷ . تهذيب الاحكام: ج ۶ ص ۱. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۵۱۴ . جامع الرواة: ج ۲ ص ۴۶۳. مستدرك حاكم: ج ۳ ص ۵۹ . الطبقات الكبرى (ابن سعد) : ج ۲ ص ۳۰۳. السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹.
- ↑ تفسير العياشى: ج ۱ ص ۲۰۰. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱ و ج ۳۱ ص ۶۴۱ .
- ↑ تفسير القمى: ص ۶۸۶ . بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۴۶.
- ↑ تفسير نورالثقلين: ج ۱ ص ۴۰۱. تفسير العياشى: ج ۱ ص ۲۰۰. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۱ و ج ۳۱ ص ۶۴۱ .
- ↑ السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۷ و ج ۸ ص ۴۰. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. مسند احمد: ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ غدير در قرآن، ج۱، ص۴۲۸-۴۴۰؛ واقعه قرآنى غدير، ص۴۷.
منابع
- إرشاد القلوب المنجی من عمل به من أليم العقاب؛ حسن بن ابیالحسن محمد الديلمی، تحقیق: سید هاشم میلانی، تهران: انتشارات اسوه، ۱۳۸۲ش.
- بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار؛ محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، بیروت: دار إحياء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
- تفسير فرات الکوفی؛ فرات بن ابراهیم کوفی، تحقیق: محمد الکاظم، تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی (مؤسسة الطبع و النشر)، ۱۴۱۰ق.
- تفسير القمی؛ على بن ابراهيم قمى، تحقیق: طيّب موسوى جزائرى، قم: دار الكتاب، ۱۴۰۴ق.
- تفسير نور الثقلين؛ عبدعلی بن جمعه، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم: انتشارات اسماعيليان، ۱۴۱۵ق.
- الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم؛ علی بن محمد نباطی عاملی، تحقیق: محمدباقر بهبودی، تهران: مکتبة المرتضوية، ۱۳۸۴ق.
- مجمع البیان فی تفسیر القرآن ؛ فضل بن حسن طبرسی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی و سید فضلالله یزدی طباطبایی، بیروت: دار المعرفة، ۱۴۰۸ق.
- مناقب آل ابیطالب؛ محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی، تحقیق: محمدحسین آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی، قم: مؤسسه انتشارات علامه، ۱۳۷۹ق.