آیات قرآن در ایام سه روزه غدیر

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۲۷ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

پيامبر صلى الله عليه و آله عمامه ‏اى داشت كه نام آن را «سَحاب» به معناى «ابر رحمت» گذاشته بود. در آن مراسم حضرت با دست مبارک خود آن عمامه را بر سر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بست.

آنگاه با اشاره به آيه ۱۲۴ سوره آل عمران:

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّه بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّه لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ»، و آيه ۲۵ سوره توبه: «و لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّه فِى مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ ... وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» فرمود: خداوند در روز بدر و حنين مرا با ملائكه ‏اى كه چنين عمامه ‏اى بر سر داشتند تأييد و كمک نمود.[۱]

در آن لحظات گام‏ هاى بلند محمد و على‏ عليهما السلام فرود از منبر غدير را آغاز كرد. همزمان مردم نيز مشتاقانه از جا برخاستند و از هر سو با ازدحام به طرف منبر آمدند؛ و در حالى كه دست‏ها را به نشانه بيعت بالا برده بودند اشاره مى ‏كردند و مى‏ گفتند: آرى پذيرفتيم و طبق امر خدا و رسولش از صميم قلب و با زبان و دستانمان اطاعت مى‏ كنيم.

ابراز احساسات مردم با پاسخ ‏هاى پيامبر صلى الله عليه و آله آرام‏تر شد در حالى كه آن حضرت با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به پله‏ هاى پايين منبر رسيده بودند.

در آن حال پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر آيه كمال دين را به مردم يادآور شده فرمود:

اللَّه اكْبَرُ عَلى اكْمالِ الدّينِ وَ اتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ الْوِلايَةِ لِعَلِىِّ بْنِ ابى ‏طالِبٍ: اللَّه اكبر به خاطر كامل شدن دين و تمامى نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابى طالب.

سپس سه بار آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» را قرائت كرد، و بعد از آن فرمود:

«كمال دين و تمام نعمت و رضايت رب با اين است كه مرا براى ابلاغ ولايت على بن ابى‏ طالب بعد از من فرستاده است».[۲]

در آن لحظات ابوبكر و عمر سه آيه «أُولِى الْأَمْرِ» و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه» و «وَلِيجَةً» را كه هنگام حركت از مدينه نيز سؤال شده بود مطرح كردند.

اين آيات عبارت بود از آيه ۵۹ سوره نساء: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّه وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» و آيه ۵۵ سوره مائده: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»، و آيه ۱۶ سوره توبه: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّه الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّه وَ لا رَسُولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً».

آنان پرسيدند: يا رسول ‏اللَّه، آيا اين سه آيه مخصوص على است؟ حضرت فرمود: آرى، درباره او و جانشينان من تا روز قيامت است. گفتند:

يا رسول‏ اللَّه، آنان را براى ما بيان فرما. فرمود: على برادرم و وزيرم و وارثم و وصيم و خليفه ‏ام در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، سپس پسرم حسن، و سپس حسين، و بعد از او نُه نفر از فرزندان پسرم حسين، يكى پس از ديگرى كه قرآن با آنان است و آنان با قرآن ‏اند. از آن جدا نمى‏ شوند و قرآن از آنان جدا نمى ‏شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.

در آن لحظات خداوند سپاسى بلند براى حضرت فرستاد و از آن همه تلاش و فداكارى و تسليم محض او تشكر كرد. جبرئيل نازل شد و آيه ۳ سوره قلم را به عنوان رضايت خداوند از كيفيت عمل به آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ» براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد، آنجا كه مى ‏فرمايد: «وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ»: «براى تو اجرى بى ‏منت خواهد بود».[۳]

با پايان خطابه غدير و به انجام رسيدن تبليغ ولايت منافقين گفتند: «بَطَلَ كَيْدُنا»:

«حيله‏ هاى ما باطل شد و نقشه‏ه اى ما بر باد رفت». اينجا بود كه اين قسمت از آيه ۳ سوره مائده در شأن اين شكست منافقين نازل شد: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ»:

«امروز كافران از تخريب دين شما نااميد شدند. ديگر از آنان نترسيد و از من بترسيد».[۴]

برنامه دوم بيعت بود كه بايد آن را اصلى ‏ترين قسمت مراسم بعد از خطابه دانست. از اولين افرادى كه براى بيعت حضور يافتند ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مغیره و ابوموسی اشعری بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد خاصى بر بيعت آنان داشت. پس از بيعت وقتى از خيمه فاصله گرفتند سخنان ناروايى بر زبان جارى كردند.

جبرئيل خبر اين دهن‏ كجى آنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله داد و آيه ۹۱ و ۹۲ سوره نحل را درباره آنان نازل كرد:

«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّه إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّه عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّه يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ»:

«به پيمان خدا وفا كنيد هر گاه عهد كرديد و قسم‏ ها را بعد از مؤكد كردن آن نشكنيد در حالى كه خدا را بر خود ضامن و شاهد قرار داده ‏ايد. خدا مى‏ داند شما چه مى‏ كنيد.

مانند آن زنى نباشيد كه رشته‏ هاى خود را بعد از تابيدنِ محكم باز مى‏ كند، كه عهد و قسم ‏ها را براى فريب يكديگر به كار بريد».

آنان را به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند و حضرت پرسيد:

لحظاتى پيش چه گفتيد و چه باعث شد آن سخنان را بگوييد؟

گفتند: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، ما چيزى نگفتيم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم، خدا گفته شما را به من خبر داده و درباره اين انكار شما آيه ‏اى از قرآن بر من فرستاده است. آنگاه آيه ۷۴ سوره توبه را خواندند:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ...»:

«به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه نگفته‏ اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان جارى ساختند و تصميم بر كارى گرفتند كه به آن نرسيدند، و از چيزى ناراحت نبودند جز آنكه خدا و رسولش آنان را از فضل خويش مستغنى سازند. پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر خواهد بود و اگر اعراض كنند خداوند آنان را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت معذب مى ‏نمايد، و آنان در زمين دوست و ياورى نخواهند داشت».

از سوى ديگر معاويه و مغيرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى نيز از اين همه شكست در توطئه‏ هايشان سخت كلافه شده بودند، و در حالى كه از خيمه بيعت بيرون مى ‏آمدند غرغر كنان زير لب سخنانى مى ‏گفتند.[۵]

ابوذر و حذيفه شاهد اين حالت آنان بودند، و خبر اين كارشان فوراً به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.

همزمان آيه ۳۱ تا ۳۵ سوره قيامت درباره معاويه نازل شد:

«فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى، ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى، أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»:

«نه تصديق كرد و نه سر تسليم فرود آورد، ولى تكذيب نمود و روى گردانيد، و سپس با تكبر به سوى دوستانش رفت. عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است. بار ديگر عذاب بر تو سزاوار و سزاوارتر است».

در آن لحظات حساس پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم بر قتل معاويه گرفت، اما بار ديگر وحى الهى -  به خاطر مهلتى كه به ظالمين داده شده -  نازل شد و آيه ۱۶ سوره قيامت را آورد:

«لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»: «درباره او زبانت را به سخنى باز مكن كه درباره او عجله كرده باشى»، حكايت از آنكه هنوز از مهلت او مانده است.

اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد و درباره او چيزى نفرمود.

در فرصتى كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله پيش آمد آن حضرت لازم دانست رفتارهاى منافقين در اثناء خطبه را به آنان گوشزد فرمايد.[۶]

حضرت كسى را فرستاد و آنان را فرا خواند و گفته ‏هاى جسارت‏ آميز آنان را برايشان يادآور شد و در اين باره از آنان سؤال فرمود.

آنان به شدت انكار كردند و جالب‏ تر اينكه بر انكار خود قسم ياد كردند كه هيچ سخن ناروايى نگفته‏ اند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اثبات جرم آنان و ردّ قسم دروغشان آيه ۷۴ سوره توبه را قرائت فرمود:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ...»: «به خدا قسم ياد مى‏ كنند كه چنين سخنى نگفته‏ اند، در حالى كه كلمه كفر را بعد از اسلامشان گفته ‏اند...»[۷]، و اين گونه حضرت دروغ‏شان را بر آنان ثابت كرد.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن اصحاب صحيفه يعنى ابوبكر و عمر و سالم و ابوعبيده را يادآور شد[۸] كه هنگام بالا بردن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به يكديگر گفته بودند:

چشمانش را بنگريد كه چگونه مى‏ گردد، گويا چشمان ديوانه است!! و نزول آيه ۵۱ و ۵۲ سوره قلم را درباره آنان يادآور شد كه مى‏ فرمايد:

«وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ»:

«كسانى كه كافر شده‏ اند آنگاه كه ذكر را مى‏ شنوند از روى غضب نگاه ‏هاى تندى به تو مى‏ كنند و مى‏ گويند: او ديوانه است، ولى آن جز ذكرى براى جهانيان نيست».

سپس نوبت گروه ديگرى از منافقين بود كه نسبت مغرور شدن و جنون را به آن حضرت دادند[۹] و گفتند:

او به پسر عمويش مغرور شده است، و جلمه «قَدِ افْتَتَنَ بِابْنِ‏عَمِّهِ» يا «لَقَدْ فَتَنَ بِهذَا الْغُلامِ» را بر زبان آوردند.

حضرت ضمن توبيخ آنان، آيات اول سوره قلم را كه درباره آنان نازل شده بود برايشان قرائت فرمود:

«بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ، ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ»: «قسم به قلم و آنچه مى ‏نويسند، كه تو با نعمت پروردگارت مجنون نيستى»، و سپس ادامه آيات كه مى‏ فرمايد:

«فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ»: «به زودى تو خواهى ديد و آنان نيز خواهند ديد كه كداميک مغرور شده‏ ايد» تا آيه ۸ سوره قلم كه مى ‏فرمايد:

«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»: «پروردگار تو داناتر است كه چه كسى از راه او گمراه شده و او به هدايت يافتگان آگاه ‏تر است».

روز نوزدهم برگ ديگرى بر پرونده غدير افزوده شد. حَسّان بن ثابت شاعر زبردست عرب كه در غدير حضور داشت شعرى زيبا با تضمين آيه ۶۷ سوره مائده در ده بيت سرود كه ترسيم كننده واقعه غدير بود.

سپس با اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى مردم قرائت كرد، كه اين سه بيت حاكى از آيات سوره مائده بود:

وَ قَد جاءَهُ جِبْريلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ

بِأَنَّكَ مَعْصُومٌ فَلا تَكُ وانِياً

وَ بَلِّغْهُمُ ما انْزَلَ اللَّه رَبُّهُمْ

وَ انْ انْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حاذَرْتَ باغِياً

عَلَيْكَ فَما بَلَّغْتَهُمْ عَنْ الهِهِمْ

رِسالَتَهُ انْ كُنْتَ تَخْشَى الاعادِيا :

جبرئيل از طرف خداوند پيام‏ آورده بود كه در اين امر سستى مكن كه تو محفوظ خواهى بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانى و از ظالمان بترسى و از دشمنان حذر كنى رسالت پروردگارشان را نرسانده ‏اى.

شياطين و در رأس آنان ابليس ايام غدير را در غوغايى به سر مى ‏بردند.[۱۰]

در آن روز ابليس گفت: اين پيامبر كارى كرد كه اگر به نتيجه برسد هرگز خدا معصيت نخواهد شد! اينجا بود كه آيه ۲۰ سوره سبأ نازل شد:

«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»: «ابليس گمان خود را به باور آنان رسانيد، و به جز گروهى از مؤمنين پيرو او شدند».

با نزول اين آيه بار ديگر ابليس فريادى زد، و آنان بازگشتند و گفتند: اى آقاى ما، اين فرياد دوم چه بود؟!

او گفت: واى بر شما، به خدا قسم خداوند سخن مرا در آيه ‏اى از قرآن نقل كرد و اين آيه را نازل كرد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ...». بعد از اين خبر باز هم شياطين متفرق شدند.

ابليس كه از نقل سخن خود در آيه‏اى از قرآن خرسند بود، با شنيدن «إِلا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» سخت برآشفت و سر به سوى آسمان بلند كرد و خطاب به خداوند گفت: قسم به عزت و جلالت، اين گروه مؤمن را هم به بقيه ملحق خواهم كرد!

در اينجا آيه ۴۲ سوره حجر نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله كه شاهد گفتگوى ابليس با لشكريانش بود، اين آيه را خطاب به ابليس تلاوت فرمود: «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ...»:

«تو را بر بندگان واقعى من راهى نيست».

در روز نوزدهم ذى ‏الحجة سال دهم مراسم بيعت همچنان ادامه داشت، و هر گروه از مردم كه بيعت مى ‏كردند به خيمه‏ هاى خود باز مى‏ گشتند.

منافقین نيز در خيمه‏ هاى خود جمع شده بودند و از آن همه سربلندى غدير كه خط نفاق را خرد مى ‏كرد و پيش مى ‏رفت، اظهار تأسف و نگرانى مى ‏كردند و اسرار دل خود را براى يكديگر بازگو مى‏ كردند.[۱۱]

حذيفه از گفتار آنان غضبناک شد و به آنان گفت:

در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است و وحى خدا نازل مى ‏شود چنين كارى مى‏ كنيد؟! به خدا قسم صبح گفتار شما را به آن حضرت خبر خواهم داد.

صبح روز بيستم پس از نماز و قبل از شروع مراسمِ بيعت حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه على ‏عليه السلام با شمشير حمايل كرده در كنار حضرت بود.

او گفتار منافقين را به حضرت خبر داد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم سراغ آنان فرستاد و آمدند.

حضرت پرسيد: شما چه گفته‏ ايد؟ گفتند: به خدا قسم ما چيزى نگفته ‏ايم. اگر خبرى درباره ما به تو رسيده به ما دروغ بسته شده است!!

در اينجا جبرئيل بار ديگر آيه ۷۴ سوره توبه را براى تكذيب آنان آورد:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ»:

«قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده ‏اند».

با طلوع آفتاب روز بيستم مراسم بيعت ادامه يافت. مقداد از كنار گروهى از منافقين عبور مى ‏كرد كه گفتگوهاى فتنه ‏آميز آنان را شنيد.[۱۲]

او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت خبر داد.

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد ندا دهند: «الصلاة جامعة»، و اين بدان معنى بود كه همه جمع شوند.

منافقين گفتند: مقداد كار ما را گزارش داده است!! اكنون برخيزيم كه بر ضد گزارش او قسم ياد كنيم!

آنان آمدند تا در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله نشستند و گفتند:

پدران و مادرانمان به قربانت يا رسول ‏اللَّه! قسم به آن كه تو را به حق مبعوث كرده و به پيامبرى كرامت داده و تو را از همه بشر برگزيده! آنچه به تو خبر رسيده ما نگفته‏ ايم!

در اينجا بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله آيه ۷۴ سوره توبه را تلاوت فرمود:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ ...»: «به خدا قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته‏ اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان گفته ‏اند...».

در حالى كه عده ‏اى از منافقين كنار يكديگر جمع شده بودند، سوسمارى از كنار آنان عبور كرد.[۱۳]

يكى از آنان گفت: اى كاش محمد اين سوسمار را به جاى على امير ما قرار مى‏ داد! ابوذر سخن آنان را شنيد و براى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرد.

حضرت سراغ آنان فرستاد و آنان را حاضر نمود و خبر ابوذر را برايشان بازگو كرد.

آنان در حالى كه ابوذر را در برابر خود مى ‏ديدند انكار كردند و بر اين انكار خود قسم ياد كردند! ولى از طرف خداوند بار ديگر آيه ۷۴ سوره توبه در ردّ آنان آمد:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّه ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ»: «به خدا قسم ياد مى ‏كنند كه نگفته ‏اند در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آورده ‏اند».

اولين شيوه منافقين وسوسه ‏اندازى در قلوب مردم بود[۱۴] كه قابل اجرا در جاى جاى بيابان غدير در ميان تجمعات مردم بود.

در رأس اين توطئه عمر بن الخطاب بود كه هر گاه گروهى از مردم را به دور از چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب باوفايش مى ‏يافت، براى سست ‏سازى اعتقاد آنان مى ‏گفت: از اينكه قريش را براى پسر ابوطالب و فرزندانش ذليل كند هيچ كوتاهى نمى‏ كند!

آيه ۴ و ۵ سوره ناس درباره اوست كه مى‏ فرمايد: «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ»:

«بگو به خدا پناه مى‏ برم از شر وسوسه ‏اندازى كه از ياد خدا باز گرفته شده و در سينه ‏هاى مردم وسوسه مى ‏كند».

گروهى از منافقين با كلماتى سست كننده اعتقاد گفتند[۱۵]: محمد هر از چند گاه ما را به امرى جديد دعوت مى ‏كند، و اكنون درباره اهل ‏بيتش آغاز كرده كه اختيار ما را به دست آنان بسپارد.

عده ‏اى ديگر گفتند: تا كى محمد اين واجبات را يكى پس از ديگرى بر ما واجب مى ‏كند؟!

در برابر اين گروه پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر آيه ۴۶ سوره سبأ را خواند:

«قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»: «بگو من شما را به يک چيز (ولايت) موعظه مى ‏كنم»، و سپس فرمود: من ادا كردم آنچه پروردگارتان بر شما واجب كرده است.

سپس دنباله آيه را خواند: «أَنْ تَقُومُوا للَّه مَثْنى وَ فُرادى»: «تا به خاطر خدا دو نفرى و به تنهايى بپا خيزيد».

دومين روش در شبهه ‏اندازى نسبتِ ساختگى بودن مراسم غدير از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و حقيقى نبودن نسبت آن به خدا بود.[۱۶] اين توطئه و شبهه فوراً از سوى خداوند تعالى در نطفه خفه شد و ده آيه از سوره حاقّه در تأييد پيامبر صلى الله عليه و آله و وَحْيانى بودن غدير نازل شد و بنيانى محكم براى غدير را تا ابد در متن قرآن پايه‏ گذارى كرد. آيه ۴۳ تا ۵۲ سوره حاقه كه مى ‏فرمايد:

«تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ. وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ. وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ»:

«نازل شده از پروردگار عالم است. اگر بعضى گفته‏ ها را به ناحق به ما نسبت دهد دست راست او را مى‏ گيريم و سپس رگ گردن او را قطع مى ‏كنيم، و هيچ يک از شما نمى ‏تواند ما را از چنين برخوردى مانع شود. اين يادمانى براى متقين است. ما مى‏ دانيم كه در ميان شما تكذيب كنندگان وجود دارند. اين حسرت بر كافران است و يقين حقيقى است. پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح بگو».

سومين روشى كه منافقين براى شبهه ‏اندازى در پيش گرفتند و به عنوان شگردى تازه آن را به ميان آوردند مسئله تبديل على ‏عليه السلام به شخص ديگرى بود.[۱۷]خداوند نيز بى درنگ پاسخ آنان را با آيه ۱۵ سوره يونس داد و آن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نازل كرد:

«وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلا ما يُوحى إِلَىَّ إِنِّى أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ»: «هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت مى‏ شود، كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند مى‏ گويند: قرآنى غير از اين براى ما بياور يا آن را تبديل كن. بگو: براى من چنين حقى نيست كه آن را از پيش خود تبديل نمايم. جز آنچه بر من وحى مى‏ شود تابع چيز ديگرى نيستم. من اگر عصيان پروردگارم را نمايم از عذاب روزى عظيم مى‏ ترسم».

پنجمين مسئله‏ اى كه منافقين در كورسوى ذهنشان بدان دست يافتند مسئله شركت ديگران با على‏ عليه السلام در خلافت بود![۱۸]

در اينجا هم فوراً آيه ۶۵ و ۶۶ سوره زمر نازل شد كه خطاب آن به پيامبر صلى الله عليه و آله بود، ولى در واقع پيشنهاد كنندگان را هدف گرفته بود: «وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ. بَلِ اللَّه فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ»: «به تو و به آنان كه قبل از تو بودند وحى شده كه اگر شريک نمايى عمل تو ساقط مى ‏شود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكرگزاران باش».

پيامبر صلى الله عليه و آله امر كرد تا سند مكتوبى براى غدير آماده شود.[۱۹] همزمان آيه ۱ تا ۴ سوره نجم نازل شد تا از يك سو تأييد ديگرى بر وَحْيانى بودن غدير باشد و از سوى ديگر مشتى محكم بر دهان ياوه ‏گويانى باشد كه نسبت گمراهى و اغوا و هواى نفس به مبلغ اعظم غدير مى‏ دادند. آيات چنين بود:

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحى»: «قسم به ستاره هنگامى كه سقوط كرد، صاحب شما (پيامبر صلى الله عليه و آله) گمراه نشده و اغوا نشده و از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد. آنچه مى‏ گويد وحيى است كه بر او نازل مى‏ شود».

عصر روز بيستم ذى‏ الحجة روز سوم غدير و ساعات پايانى برنامه سه روزه بود.[۲۰] پيامبر صلى الله عليه و آله فضيلت بلندى از مناقب على‏ عليه السلام بر زبان جارى فرمود و همين كلام حضرت جرقه ‏اى بر دل منافقين شد كه كينه ‏توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.

در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين‏ع ليه السلام فرمود: انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ:

در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه ‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى‏ گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏ گذشتى خاک پاى تو را بر مى ‏داشتند و بدان تبرک مى‏ جستند.

شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره‏ كنان در بين خود سخنانى گفتند. در پى اين حركات منافقين آيه ۵۸ تا ۶۱ سوره زخرف نازل شد:

«وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ . وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . إِنْ هُوَ إِلا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى‏إِسْرائِيلَ . وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ . وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»:

«هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏ شود قوم تو از آن رويگردان مى‏ شوند و مى ‏گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى ‏كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏ گر هستند. او نيست جز بنده ‏اى كه بر او تفضّل كرده ‏ايم و او را مثالى براى بنى‏ اسرائيل قرار داده‏ ايم. اگر مى‏ خواستيم از شما ملائكه‏ اى را قرار مى‏ داديم كه در زمين جانشين مى‏ شدند. اين علمى براى آن زمان است پس درباره آن شک نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است».

اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول ‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته ‏اى؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده ‏ام بلكه خداوند معين فرموده است.

حارث گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين از طرف خداست نه از پيش خودم.

حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى‏ گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما (منكرين ولايت) و نشانه ‏اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى‏ گويد دروغ است عذابى بر او نازل كن».[۲۱]

خداوند فوراً سخن حارث را با آيه ۳۳ سوره انفال براى پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد: «وَ إِذْ قالُوا اللّهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ»: «خدايا اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست».

اينجا بود كه غدير وارد مباهله شد، و اين سخن حارث به معناى درخواست پاسخ الهى براى نشان دادن حق و باطل بود، و بايد معجزه ‏اى رخ مى‏ داد تا ثابت شود غدير «هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ» است.

به دنبال آن آيه ۱۲ سوره يونس وحى شد: «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»: «اگر خداوند براى مردم شر را فوراً مى فرستاد -  همان گونه كه خير را فوراً مى‏ فرستد  اجل آنان را مقدر مى‏ فرمود. ما رها مى‏ كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحير بمانند».

آنگاه آيه ۳۴ سوره انفال نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»: «خدا آنان را عذاب نمى ‏كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى ‏كند در حالى كه استغفار كنند».

با اين آيه در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله عذابى نازل نمى ‏شد، و در صورتى درخواست حارث عملى مى ‏شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اى حارث، يا توبه كن و يا از پيش ما برو! حارث گفت: اگر اين گونه است اعلام مى ‏كنم كه قلبم توبه را نمى ‏پذيرد، ولى از حضور تو مى ‏روم! آنگاه برخاست و به سرعت به طرف شترش رفت و سوار شد و حركت كرد.

به محض فاصله گرفتن حارث از پيامبر صلى الله عليه و آله دو عذاب الهى با هم بر او نازل شد در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله و اصحابش از دور او را مى ‏ديدند. در آن لحظات جبرئيل نازل شد و سند قرآنىِ اين معجزه غدير را با آيه ۱ تا ۳ سوره معارج آورد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ»: «درخواست كرد درخواست كننده ‏اى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند بود».

پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او فرود آمد. آنگاه حضرت آيه ۱۵ سوره ابراهيم را شاهد آورده فرمود: چنانكه خداوند عز و جل مى‏ فرمايد: «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»: «ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد».

سپس آيه ۲۰۵ سوره شعراء در توبيخ گستاخى حارث و امثال او نازل شد: «أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ»: «آيا به عذاب ما عجله مى ‏كنند».

حضرت در ادامه سخنانش به آيه ۴۹ سوره اعراف «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» اشاره كرده فرمود: «ترسى بر آنان نيست و محزون نمى‏ شوند». سپس به آيه ۷۲ سوره توبه «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّه أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» اشاره كرده فرمود: «آنان با رضايت بزرگ خدا تأييد شده ‏اند و اين رستگارى بزرگ است، تا هنگامى كه در مقام قدس در محضر رب العالمين ساكن شوند».

آنگاه به آيه ۷۱ سوره زخرف «فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» اشاره كرده فرمود: بهشتى كه «آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد در آن آماده است»، و در آنجا هميشگى خواهند بود.

بعد از آن به آيه ۲۴ سوره رعد «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» اشاره كرده فرمود: ملائكه به آنان مى‏ گويند: «سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقبت نيكويى است».

بدين ترتيب با غروب روز بيستم ذى‏ الحجة[۲۲]، پس از سه روز مراسم پرشور غدير پايان يافت و آن روزها به عنوان «ايام الولاية» در ذهن‏ها نقش بست.

پانویس

  1. عوالم العلوم: ۳/۱۵ ص ۱۹۹ - ۲۰۱. الغدير: ج ۱ ص ۲۹۱. تاج العروس: ج ۸ ص ۴۱۰.
  2. تفسير فرات: ص ۴۹۵.
  3. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۶۳. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۴.
  4. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۹۴ و ج ۳۷ ص ۲۲۱،۱۷۲،۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۲۲،۱۴۹،۱۴۱،۵۵.
  5. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۲۷. بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۲۱۰ و ج ۳۷ ص ۱۷۳.
  6. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۷۷،۹۷. بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۳۱۵ و ج ۳۳ ص ۱۶۳ و ج ۳۷ ص ۱۹۴،۱۶۱.
  7. كتاب سليم: ص ۱۴۵. الكافى: ج ۸ ص ۳۴۵. تفسير القمى: ج ۲ ص ۲۰۱. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۴۷۴،۴۷۳ ح ۶،۵ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۳۰۱ ح ۱۱۱. الاقبال: ج ۲ ص ۲۴۹. شرح الاخبار: ج ۲ ص ۲۳۶. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۴۳. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۵۶ ح ۴۰ و ج ۳۱ ص ۶۳۷ ح ۱۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۶۸،۱۶۴،۱۳۵،۱۱۹ و ج ۶۳ ص ۲۵۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۳۰۳،۱۴۱،۱۲۵.
  8. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۳،۵۲ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. اثبات الهداة: ج ۳ ص ۵۴۶ .
  9. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۹۶،۱۹۴،۶۳،۴۰.
  10. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۶۳۵ و ج ۳۷ ص ۱۵۴،۱۱۹. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۰،۱۳۴.
  11. بحار الانوار: ج ۷ ص ۲۰۹ و ج ۲۲ ص ۹۶ ح ۴۹ و ج ۲۸ ص ۱۲۲ و ج ۳۱ ص ۶۳۵،۶۳۳ .
  12. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴،۱۵۱. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۹.
  13. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۶۳. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۴۲.
  14. مثالب النواصب (ابن شهرآشوب، نسخه خطى): ص ۳۵۶.
  15. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۹۱ و ج ۳۷ ص ۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۱.
  16. بحار الانوار: ج ۹ ص ۲۲۸ و ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۴۹ ۱۰۱ و ج ۳۷ ص ۱۶۰،۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۹۶،۱۴۱.
  17. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۱۰ و ج ۳۶ ص ۱۴۸ و ج ۳۷ ص ۱۶۱،۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۷. تفسير فرات: ص ۱۷۷. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۱۴.
  18. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲ و ۳۸۰، ج ۳۶ ص ۱۵۲ و ج ۳۷ ص ۱۶۱،۱۶۰،۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۹،۱۳۶،۸۵،۶۷.
  19. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۲۸۲. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۵۱.
  20. الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ (الروضة) ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۲۸۶. الفضائل (شاذان): ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵،۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب الدين: ص ۸۳ . العمدة (ابن بطريق): ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۳ - ۴۵۹. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶ - ۳۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۰ - ۳۲۳ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶،۱۷۳،۱۶۶،۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۰ - ۴۲ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير الثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶،۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير (ابن جوزى): ج ۴ ص ۱۰.
  21. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۰ - ۳۲۳ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶،۱۷۳،۱۶۶،۱۶۲ و ج ۴۲ ص ۴۰ - ۴۲ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل (شاذان): ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵،۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب ‏الدين: ص ۸۳ . العمدة (ابن بطريق): ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۶۷ - ۲۷۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۶ ح ۲۲، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶. تفسير الثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶،۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير (ابن جوزى): ج ۴ ص ۱۰. الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ (الروضة) ص ۵۷ ح ۱۸.
  22. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۶ و ج ۳۹ ص ۳۳۶ و ج ۴۱ ص ۲۲۸. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۶۸ .