اقرار

نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۰۱ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ابليس و اقرار به حديث غدير[۱]

سلمان كه چشم بصيرتش در پرتو نور ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فراتر از ظاهر را مى‏ ديد نقل مى ‏كند كه روزى ابلیس (به صورت آدمى) عبورش به عده‏ اى افتاد كه به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ناسزا مى ‏گفتند.

ابليس به آنان گفت: بدا به حال شما كه به مولاى خود على بن ابى ‏طالب ناسزا مى‏ گوييد! گفتند: تو از كجا مى‏ دانى كه او مولاى ماست؟

ابليس گفت: از گفته پيامبرتان كه گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۲]

ابوبكر و اقرار به حديث غدير[۳]

روزى ابوبکر براى توجيه غصب خلافت نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ایام ولایت در غدیر چيزى را تغيير نداده، و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطالب اقرار مى‏ نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم ... .[۴]

همچنين در ماجراى غصب خلافت و بردن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى بيعت با ابوبكر، وقتى حضرت از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله علنى براى عموم مردم درباره او فرموده بود چيزى باقى نگذاشت مگر آنكه براى آنان يادآور شد، مردم درباره همه آن ها اقرار كردند و گفتند: بلى، به خدا قسم.[۵]

ابوبكر ترسيد مردم على ‏عليه السلام را يارى كنند و مانع او شوند. اين بود كه پيش ‏دستى كرد و (خطاب به حضرت) گفت:

آنچه گفتى حق است كه با گوش خود شنيده ‏ايم و فهميده‏ ايم و قلب‏ هايمان آن را در خود جاى داده است، ولى بعد از آن من از پيامبر شنيدم كه مى‏ گفت:

«ما اهل‏ بيتى هستيم كه خداوند ما را انتخاب كرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده است. و خداوند براى ما اهل بيت نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد».[۶]

ابوحنيفه و اقرار به حديث غدير[۷]

روزى ابوحنیفه به مجلسى كه درباره غدیر خم صحبت بود وارد شد و وقتى متوجه شد گفت: به اصحاب خود گفته ‏ام در برابر شيعيان به حدیث غدیر اقرار نكنيد كه شما را محكوم مى ‏كنند!!

هيثم بن حبيب صيرفى كه در آن مجلس بود متغير شد و گفت: چرا به آن اقرار نمى‏ كنيد؟ آيا اين مطلب نزد تو ثابت نيست؟ ابوحنيفه گفت: ثابت است و خود آن را روايت كرده‏ ام.

هيثم گفت: پس چرا به آن اقرار نمى ‏كنيد... ، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را فرموده و درباره ‏اش خطابه ايراد كرده؟ آنگاه ما دلسوزتر از پيامبر صلى الله عليه و آله باشيم و به خاطر گفته اين و آن از نقلش چشم بپوشيم؟![۸]

ابوهريره و اقرار به حديث غدير[۹]

ابوهريره كه از بازوان قوى سقیفه است، داستان غدير را در چندين موقعيت چنين توصيف مى‏ كند:

  • ابوهريره مى‏ گويد: در روز غدير خم پيامبر دست على بن ابى‏ طالب را گرفت و فرمود: آيا من صاحب اختيار مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى يا رسول الله. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و خداوند اين آيه را نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم...».[۱۰]
  • در جنگ صفين اصبغ بن نباته نامه ‏اى از جانب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى معاویه آورد. در آنجا ابوهريره را ديد و گفت: تو را قسم مى‏ دهم ...، آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ گفت: آرى. پرسيد: چه شنيدى كه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره على‏ عليه السلام فرمود. گفت: شنيدم كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».[۱۱]
  • پس از صلح امام حسن‏ علیه السلام معاویه وارد کوفه شد. هر شب ابوهريره همراه معاويه در مسجد كوفه مى ‏نشست. يک شب جوانى به او گفت: تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه درباره على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام مى فرمود: «اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ»؟ ابوهريره در حضور معاويه گفت: آرى. آن جوان گفت: من هم خدا را شاهد مى‏ گيرم كه تو ولايت دشمن او (معاويه) را پذيرفته‏ اى و با دوست او دشمنى كرده‏ اى![۱۲]

اقرار دشمنان درباره حديث غدير[۱۳]

سرعت و وسعت انتشار خبر غدیر به قدرى حيرت‏ انگيز بود كه باعث شد تلاش ‏هاى مذبوحانه دشمن براى مخفى كردن آن ناكام بماند و در حكومت ضد غدیر هم ذكر آن علناً شنيده مى ‏شد.

در چنين شرايطى مخالفين غدير نيز مورد سؤال قرار مى ‏گرفتند و درباره غدير از آنان پرسيده مى ‏شد، و آنان چاره ‏اى جز اقرار نداشتند. حتى سران سقيفه كه براى ريشه‏ كن كردن غدير به ميدان آمده بودند نيز به آن اعتراف كردند و اين اقرار به قدرى علنى بود كه دوست و دشمن را به تعجب واداشت.

مواردى در تاريخ به عنوان اقرار دشمنان غدير درباره آن آمده كه حجتى عليه خودشان به حساب مى ‏آيد.

البته اين ها فقط نمونه‏ هايى از اقرارهاى طرفداران سقيفه درباره غدير است. در طول چهارده قرن بسيارى از بزرگان عامه در كتاب ‏ها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده‏ اند و حتى كتاب‏ هايى نوشته‏ اند.

ارزش اين اقرارهاى خصم در بحث‏ هاى علمى غدير بر احدى پوشيده نيست و نزديک ترين راه براى اثبات غدير است. اقرارهاى دشمنان اوليه غدير در قرن‏ هاى بعد به صورت كتاب‏ هايى  كه مخالفين غدير نوشتند و در آنها حديث غدير را با اسناد معتبر نقل كردند جلوه نمود.

اين سير تا آنجا پيشرفت كه عده‏ اى از مؤلفين مخالف به جمع ‏آورى اسناد و متون مربوط به غدير در ضمن كتاب‏ هايشان و يا به صورت كتاب‏ هاى مستقل پرداختند و جاى هر گونه شک و اشكال در اين زمينه را تا ابد مسدود نمودند.

اين ها فقط نمونه‏ هايى از اقرارهاى طرفداران سقيفه درباره غدير است. در طول چهارده قرن بسيارى از بزرگان عامه در كتاب‏ ها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده‏ اند و حتى كتاب‏ هايى نوشته‏ اند.

اقرار دوست و دشمن به حقانيت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام[۱۴]

ابان از سلیم نقل مى‏ كند كه گفت: در زمان حكومت عثمان، على‏ عليه السلام را در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله با جماعتى ديدم كه گفتگو مى ‏كردند و فقه و علم را مذاكره مى كردند.

مردم رو به على ‏عليه السلام كردند و گفتند: چرا سخنى نمى‏ گويى؟ حضرت فضايل خود را بيان كرد، تا آنجا كه فرمود: آيا اقرار مى‏ كنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا فراخواند و ولايت مرا اعلام كرد و فرمود: حاضران به غايبان برسانند؟ گفتند: آرى به خدا قسم.

به دنبال آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام احتجاج خود را اين گونه ادامه داد:

دستور غدير چگونه آمد؟

سپس حضرت فضايل ديگرى را ذكر كرد و بار ديگر درباره غدير فرمود:

شما را قسم مى‏ دهم، آيا مى‏ دانيد كه وقتى اين آيات نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللَّهَ و اَطيعُوا الرَّسوُلَ وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ»[۱۵]:

«اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا و رسول و اولى الامرتان اطاعت كنيد»، و آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[۱۶]:

«صاحب اختيار شما خدا و پيامبرش و كسانى ‏اند كه ايمان آورده و نماز را بپا مى‏ دارند و در حال ركوع زكات مى‏ پردازند»، و آيه «اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً»[۱۷]:

«گمان مى‏ كنيد رها مى‏ شويد در حالى كه هنوز خداوند نمى ‏داند آنان كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤمنين محل اعتمادى براى خود بر نگزيدند»؛ وقتى اين آيات نازل شد مردم گفتند: يا رسول الله، آيا اين آيات درباره بعضى از مؤمنين است يا نسبت به همه آنان عموميت دارد؟

خداوند عزوجل به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را به آنان بشناساند و ولايت را مانند نماز و زكات و روزه و حجشان براى آنان تفسير كند. لذا مرا در غدير خم براى مردم منصوب نمود، و سپس خطابه ‏اى ايراد كرد و فرمود: «اى مردم، خداوند مرا به رسالتى فرستاده كه سينه‏ ام از آن به تنگ آمده كه مبادا مردم مرا تكذيب كنند، ولى خداوند مرا ترسانيد كه بايد اين پيام را برسانم و گرنه مرا عذاب خواهد كرد».


سپس دستور داد ندا كنند تا مردم جمع شوند، و بعد خطابه ‏اى ايراد كرد و فرمود: اى مردم، آيا مى‏ دانيد كه خداوند عزوجل صاحب اختيار من است و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و من از خود آنان به ايشان صاحب اختيارترم؟ گفتند: بلى، يا رسول الله.

فرمود: برخيز، اى على. من برخاستم و حضرت فرمود: هر كس من صاحب اختيار او هستم اين على صاحب اختيار اوست. پروردگارا، هر كس او را دوست مى‏ دارد دوست بدار و هر كس او را دشمن مى ‏دارد دشمن بدار.

معناى «مولى» در غدير

در همان غدير خم سلمان برخاست و عرض كرد: يا رسول الله، ولايت و صاحب اختيارى او چگونه است؟

فرمود: ولايت و صاحب اختيارى او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.

كيفيت نزول آيه اكمال دين

خداوند تعالى هم اين آيه را نازل كرد: «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً».[۱۸]

پيامبرصلى الله عليه وآله سه مرتبه تكبير گفت و فرمود: الله اكبر، كمال نبوت من و تكميل دين خدا ولايت على بعد از من است.

سؤال ابوبكر و عمر در غدير

ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول الله، آيا اين آيات به خصوص درباره على است؟!

فرمود: آرى، درباره او و جانشينانم تا روز قيامت است. گفتند: يا رسول ‏الله، آنان را براى ما بيان فرما. فرمود: برادرم و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من على، سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نُه نفر از فرزندان پسرم حسين، يكى پس از ديگرى، كه قرآن با آنان و آنان با قرآنند. نه آن ها از قرآن جدا مى ‏شوند و نه قرآن از ايشان جدا مى ‏شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند.

همه حاضرين در مجلس مناشده گفتند: آرى به خدا قسم، همه آنچه گفتى دقيقاً شنيديم و حاضر بوديم.

شهادت چهار نفر درباره غدير

در اينجا زيد بن ارقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت مى‏ دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد داريم كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنار او بودى و مى ‏فرمود:

اى مردم، خداوند به من دستور داده كه معرفى كنم امام شما را و آن كه بعد از من در ميان شما قائم خواهد بود، و وصى خود و جانشينم را، و آن كسى كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من نموده، و شما را در قرآن به ولايت او دستور داده است. من براى معاف شدن در اين باره -  از ترس اهل نفاق و تكذيبشان -  به پروردگارم مراجعه كردم، ولى مرا ترسانيد كه بايد اين رسالت را برسانم و گرنه مرا عذاب مى‏ كند.

اى مردم، خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برايتان بيان نمودم، و به زکات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم براى شما بيان و تفسير نمودم، و به ولايت دستور داده و من شما را شاهد مى‏ گيرم كه ولايت مخصوص اين شخص است -  و حضرت دست مبارک را بر على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام قرار دادند -  و سپس براى دو پسرش بعد از او، و سپس براى اوصياء از فرزندانشان بعد از آن هاست.

آنان از قرآن جدا نمى‏ شوند و قرآن از آنان جدا نمى‏ شود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.

اى مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولىّ و هدايت كننده شما را برايتان بيان كردم و او برادرم على بن ابى‏ طالب است و او در ميان شما به منزله من در ميان شماست. دين خود را از او پيروى كنيد و در همه امورتان از او اطاعت نماييد، زيرا آنچه خداوند از علم و حكمتش به من آموخته نزد اوست. از او بپرسيد و از او و جانشينانش بعد از او بياموزيد. به آنان چيزى ياد ندهيد و بر آنان پيشى نگيريد و از ايشان عقب نمانيد كه آنان با حق و حق با آنان است. نه ايشان از حق جدا مى‏ شوند و نه حق از ايشان جدا مى ‏شود.

زيد بن ارقم و بقيه پس از اين شهادت نشستند.

اعتراض طلحه درباره غدير

طلحة بن عبيدالله -  كه زيرک قريش خوانده مى ‏شد -  گفت:

چه كنيم با ادعاى ابوبكر و عمر و اصحابش كه او را تصديق كردند و شهادت بر گفتار او دادند در آن روزى كه تو را به اجبار مى ‏آوردند و در گردنت طنابى بود! به تو گفتند: «بيعت كن»، و تو در مقابل آنان با فضايل و سوابق خود استدلال كردى، و همه تو را تصديق كردند. ولى بعد از آن ابوبكر ادعا كرد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است كه گفته:

«خداوند نخواسته است نبوت و خلافت براى ما اهل بيت جمع شود». عمر و ابوعبيده جراح و سالم و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند؟!

سپس طلحه رو به حضرت كرد و گفت: همه آنچه گفتى و ادعا كردى حق است، و آنچه از سابقه و فضيلت كه با آن ها استدلال كردى ما هم اقرار مى ‏كنيم و قبول داريم ولى درباره خلافت، اين پنج نفر به آنچه شنيدى شهادت دادند!

افشاى صحيفه ملعونه

در اينجا على‏ عليه السلام بپاخاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى‏ كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند.[۱۹]

حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى‏ شنيدند فرمود:

اى طلحه، به خدا قسم نوشته ‏اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوب ‏تر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در حجةالوداع در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه:

«اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يكديگر را بر ضد من كمک كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم»!

غدير پاسخ حديث جعلى ابوبكر

حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند، سخن پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!

سلام به امرة المؤمنين

دليل بر دروغ و باطل و ناحقشان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بر من به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كردند.

و اين مطلب بر آنان (ابوبكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) به خصوص و بر اين كه همراه توست -  يعنى زبير -  و بر همه امت و بر اين دو نفر -  و حضرت به سعد بن ابى ‏وقاص و عبدالرحمان بن عوف اشاره كردند -  و بر اين خليفه ظالم شما -  يعنى عثمان -  حجت است.

اقرار عمر به صحيفه هنگام مرگ

چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورا را يكى يكى فراخواند به پسرش عبدالله گفت؛ - در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود: هان، او اينجاست -  تو را به خدا قسم مى‏ دهم كه بگويى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟ عبدالله بن عمر گفت: حال كه مرا قسم دادى، او گفت: «اگر با اصلح[۲۰]بنى‏ هاشم بيعت كنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد كشانيد و طبق كتاب پروردگار و سنّت پيامبرشان بپا خواهد داشت»!

سپس حضرت فرمود: اى پسر عمر، در آنجا تو چه گفتى؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: اى پدر، چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ حضرت فرمود: عمر چه جوابى به تو داد؟

پسر عمر گفت: مطلبى گفت كه آن را كتمان مى‏ كنم! فرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته ‏اى به من خبر داده است؟ پسر عمر پرسيد: چه موقع خبر داده است؟! فرمود: در زمان حياتش به من خبر داد، و سپس در آن شبى كه پدرت از دنيا رفت در خواب به من خبر داد، و هر كس پيامبرصلى الله عليه وآله را در خواب ببيند گويا در بيدارى ديده است.

پسر عمر گفت: چه چيزى به تو خبر داده است؟ فرمود: اى پسر عمر، تو را به خدا قسم مى‏ دهم كه اگر برايت نقل كردم گفتارم را تصديق كنى؟ پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساكت مى‏ مانم!

حضرت فرمود: وقتى به او گفتى: چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ گفت: مانع من صحيفه و نوشته‏ اى است كه در بين خود نوشته‏ ايم و معاهده ‏اى كه در كعبه در حجةالوداع بر سر آن هم پيمان شده ‏ايم!

پسر عمر در اينجا ساكت ماند و گفت: تو را به حق پيامبر قسم مى‏ دهم كه دست از سر من بردارى!

سليم مى‏ گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى‏ ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از چشمانش اشک جارى بود.

لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ الْغائِبَ در غدير

طلحه گفت: اين مطلب را از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيديم؛ ولى براى ما بيان كن كه چگونه احدى صلاحيت ندارد مطلبى را از پيامبرصلى الله عليه وآله ابلاغ نمايد، در حالى كه آن حضرت به ما و به ساير مردم فرمود: «لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ مِنْكُمْ الْغائِبَ» يعنى حاضران شما به غايبان اطلاع دهند؟ و در بيابان عَرَفه در حجةالوداع فرمود:

خدا رحمت كند كسى كه سخن مرا بشنود و آن را در قلب خود جاى دهد و سپس از قول من برساند. چه بسا كسى كه علمى را حمل مى ‏كند ولى خود نمى ‏فهمد، و چه بسا كسى كه علمى را براى فهميده ‏تر از خود حمل مى‏ كند. سه چيز است كه قلب فرد مسلمان در آنها خيانت نمى‏ كند: خالص كردن عمل براى خداوند، شنوا بودن و اطاعت و خير خواهى براى واليان امر، و همراهى با اجتماع مسلمانان، چرا كه دعوت واليان امر همه مسلمانان را در بر مى‏ گيرد.

و نيز پيامبرصلى الله عليه وآله در بيش از يک مورد بپا خاست و فرمود: حاضران به غايبان برسانند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين باره فرموده در روز غدير خم و در روز عرفه در حجةالوداع و در روز رحلتش بوده است!

پيامبرصلى الله عليه وآله به عموم مردم دستور داده كه هر كس از مردم را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند، و اين وظيفه ابلاغ را در هيچ مطلب غير از اين موضوع نفرموده است. در واقع پيـامبرصـلى الله عليه وآله به عموم مردم دستور داده كه به مردم برسـانند حجت و دليل كسـانى را كه همه آنـچه پيـامبرصلى الله عليه وآله بدان مبعوث شده را از قول او كسـى جز ايـشان نمى‏ رساند.

طلحه گفت: مشكل مرا آسان نمودى. نمى‏ دانستم پيامبرصلى الله عليه وآله از اين مطلب چه قصد كرده است تا اينكه آن را برايم بيان نمودى. اى اباالحسن، خدا به تو از همه امت جزاى خير دهد.[۲۱]

اقرار همگانى بر ولايت[۲۲]

در پىِ نزول آيه «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» در مدينه و سؤال مردم از معناى آن و پاسخ پيامبر صلى الله عليه وآله كه «سمع و طاعت مطلق» است، مردم بر اين ولايت اقرار كردند و پيمان بستند كه وفادار بمانند، و اين عهد را با جمله «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» اعلان كردند.

متعاقب اين پيمان آيه نازل شد كه اين عهد و پيمان را به ياد داشته باشيد، چرا كه زمينه‏ هاى مختلفى براى شكستن آن در پيش بود.

حذيفه يمانى پس از آنكه نزول آيه «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ...» را در مدينه به عنوان مقدمه‏ اى بر سفر غدير ذكر مى ‏كند، در دنباله ماجرا با ذكر ارتباط محتواى آيه با غدير تصريح به نزول آن در آغاز اين داستان پر ماجرا مى ‏نمايد:

گفتند: يا رسول الله! اين كدام ولايت است كه شما در آن بر ما از خودمان سزاوارتريد؟ حضرت فرمود: سمع و طاعت در آنچه دوست بداريد يا خوش نداريد. ما هم گفتيم:

«سَمِعْنا وَ اطَعْنا». اينجا بود كه خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّه عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِى واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا»: «بياد آوريد نعمت خدا را بر شما، و پيمانى كه با شما بست آنگاه كه گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم».[۲۳]

در روايات ديگرى نزولِ اين آيه پس از نزولِ آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...» در بازگشت از مكه به غدير ذكر شده است.

عبارت چنين است: فَاَنْزَلَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...» ثُمَّ اَنْزَلَ: «اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّه عَلَيْكُمْ...»[۲۴]: كه به هر حال اصل نزول آيه در موسم غدير مسلم است.

نزول اين آيه در چنين موقعيتى، با هدفِ خاطر نشان ساختن پيمان‏هاى بعدى بر سر همين مسئله ولايت صورت گرفت؛ چرا كه در حديثى امام باقرعليه السلام درباره همين آيه مى ‏فرمايد: ميثاق و پيمان (كه در آيه ذكر شده) آن چيزى است كه خداوند در حجةالوداع بيان كرد ... ، كه نصب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان امام همه خلق است.[۲۵]

در حديث ديگرى در تفسير همين آيه مى ‏فرمايد: آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله پيمان ولايت را از مردم گرفت گفتند: سَمِعْنا وَ اطَعْنا، ولى سپس پيمان خدا را شكستند.[۲۶]

اينک با مرورى بر پيمان بستن‏ هاى متعدد مردم در مقاطع مختلف غدير در مى ‏يابيم كه ميثاق واحدى در جلوه هاى مختلف بر حسب مسير واقعه بوده، كه هر يك ديگرى را مؤكدتر مى‏ كند و نزول آيه در شأن همه اين موارد مى ‏تواند باشد:

بار اول در مدينه براى ولايت پيامبر صلى الله عليه وآله «سَمِعْنا وَ اطَعْنا» گفتند.

بار دوم در اواخر خطابه غدير بود كه حضرت از مردم اقرار لسانى گرفت و صراحتاً كلمه عهد و پيمان را به ميان آورد و بدين صورت پيمان دوم به انجام رسيد، آنجا كه فرمود:

فَقُولُوا بِأجْمَعِكُمْ: انّا سامِعُونَ مُطيعُونَ ... ، لا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَ لا نَنْقُضُ الْميثاقَ ... . فَالْعَهْدُ وَ الْميثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنّا مِنْ قُلُوبِنا وَ أنُفِسنا وَ ألْسِنَتِنا وَ ضَمائِرِنا وَ أيْدينا ... ، لا نَبْتَغى بِذلِكَ بَدَلاً وَ لا يَرَى اللَّه مِنْ انْفُسِنا حِوَلاً[۲۷]:

پس همگى چنين بگوييد: ما شنيديم و اطاعت مى‏كنيم ... ، از اين قول بر نمى‏ گرديم و پيمان را نمى‏ شكنيم ... . پس براى آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد، از قلب‏ هايمان و جان ‏هايمان و زبان‏ هايمان و ضمائرمان و دست‏هايمان... ، هرگز در پى تغيير اين عهد نيستيم و خداوند در اين باره از نفس هايمان دگرگونى نبيند.

بار سوم با پايان يافتنِ خطبه، مردم به طرف منبر پيامبر صلى الله عليه وآله جلو آمدند و صداى مردم بلند شد: نَعَمْ، نَعَمْ! سَمِعْنا وَ أطَعْنا امْرَ اللَّه وَ امْرَ رَسُولِهِ بِقُلُوبِنا وَ انْفُسِنا وَ الْسِنَتِنا وَ ايْدينا: آرى، آرى! شنيديم و اطاعت مى‏ كنيم امر خدا و رسولش را با قلب ها و جان‏ ها و زبان‏ ها و دستانمان.[۲۸]

بار چهارم بيعت رسمى بود كه هم با پيامبرصلى الله عليه وآله و هم با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام رسماً دست بيعت دادند و اين ميثاق الهى را به محكم‏ ترين شكل ممكن نشان دادند.

مى‏ بينيم هيچ پيمانى چنين مراحل بهم پيوسته و محكمى نداشته، و هيچ پيمان مستحكمى اين گونه زير پا گذاشته نشده است. پس جا دارد خداوند آن را به رخ مردم بكشد و يادآور شود كه:

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّه عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِى واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا»، و از مردم بخواهد كه در اين باره از خدا بترسند كه خدا از نيت قلب‏ ها آگاه است: «وَ اتَّقُوا اللَّه إِنَّ اللَّه عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ».

انس بن مالک و اقرار به حديث غدير[۲۹]

انس بن مالک خدمتكار پيامبرصلى الله عليه وآله و از حاضران غدير است. او در حساس‏ترين موقعيت -  كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره غدير در حضور مردم شهادت دهد -  از اين كار سرباز زد و به نفرين حضرت به مرض برص (پيسى) در پيشانيش مبتلا شد كه همه آن را مى ‏ديدند و علتش را مى‏ دانستند.

او پس از مبتلا شدن تصميم گرفت هرگز غدير را كتمان نكند. نمونه‏ اى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم در حالى كه دست على‏ عليه السلام را گرفته بود فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۳۰]

اهميت اقرار مردم در غدير[۳۱]

در بعضى روايات كه قطعه‏ اى از خطبه يا واقعه غدير نقل شده مطالبى به چشم مى‏ خورد كه در متن خطبه كامل وجود ندارد.

عمده اين موارد اقرارهايى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم گرفته و سؤالاتى كه مردم پرسيده ‏اند و آن حضرت بيان فرموده است.

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: محمد بن عبدالله‏ صلى الله عليه و آله (رسول‏ الله) /  ساير فرمايشات پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير.

بيعت در غدير يعنى اقرار يه ولايت[۳۲]

پيامبر صلى الله عليه و آله در فرازى از بخش نهم خطبه غدیر بیعت در غدير را به منزله اقرار بيان داشت و فرمود:

مَعاشِرَ النّاسِ، اِنّى قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ اَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِىٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدى. اَلا وَ اِنّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى اَدْعُوكُمْ اِلى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ اْلاِقْرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى:

اى مردم، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم، و اين على است كه بعد از من به شما مى‏ فهماند. بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ‏ام شما را به دست دادن با من به عنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مى‏ خوانم.

اگر از مردمى كه مطالبى را مى‏ شنوند بپرسند: «آيا شنيديد»؟ و آنان بگويند: «آرى شنيديم»! اين سندى محكم و اتمام حجتى قوى بر آنان است.

اگر به دنبال آن گفته شود: «بر يكديگر شاهد باشيد و به ديگران هم برسانيد» اين تمام حجت دو چندان تلقى مى‏ شود، و اگر آنان بگويند: «پذيرفتيم كه شاهد يكديگر باشيم و به ديگران هم برسانيم» باز هم تأكيد مضاعفى بر مطلب خواهد بود.

همه اينها اقرار است، و آنگاه كه جماعتى از تحقق خواسته ‏اى به وجد آيند و در آن باره تبريک بگويند اين نشانى، آثار هر گونه انكارى را محو مى ‏كند و خبر از جاى گرفتن اين خبر خوش در اعماق قلب‏ ها مى‏ دهد.

در غدير همه اين مراحل طى شد در حدى كه هر كس اين فراز تاريخ را مطالعه كنند قضاوت خواهد كرد كه هر چيزى در تاريخ فراموش شود غدير فراموش نخواهد شد، نه از ذهن شنوندگان منبر غدير و نه از حافظه تاريخ و نسل‏ هاى بعد.

اما در روز سقيفه نه اينكه فراموش كردند بلكه خود را به فراموشى زدند، و نه اينكه يک نفر بلكه جز عده انگشت شمارى هيچكس به ياد نياورد، و نه به فاصله زيادى كه در كمتر از ۸۰ روز فراموشى به آنان دست داده بود.

صاحب غدير با دلى پر خون اين حقيقت را گوشزد مى‏ كند:

آيا احدى را مطمئن ‏تر از پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ داريد؟ آن حضرت در چهار مورد براى من بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. آن روز همه شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبرصلى الله عليه وآله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگى گفتيد: آرى، شاهد باشند. حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غايبين برسانند و آنانكه شنيدند به كسانى كه نشنيده ‏اند برسانند؛ و شما گفتيد: قبول كرديم يا رسول الله!

سپس همگى برخاستيد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و به من به خاطر اين كرامت خداوند تبریک گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت:

خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدى![۳۳]

حارث فهرى و اقرار به حديث غدير[۳۴]

از جمله معجزات غدير ماجراى حارث فهرى و عذاب الهى بر او با انكار غدير است. در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت:

اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا اين على بن ابى‏ طالب كه گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏ كنم.

حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى ‏گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست». و به روايتى: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى‏ گويد صادق و راستگو است شعله ‏اى از آتش بر ما بفرست»!!

همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد.

در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقه ‏اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.

بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»، يعنى «درخواست كننده‏اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند».

پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى.

با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يک فرمان الهى است.[۳۵]

حاضرين در غدير و اقرار به ولايت[۳۶]

سخنرانى تاريخى پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير كه حدود يک ساعت طول كشيد در يازده بخش قابل ترسيم است.

در آخرين مرحله خطابه، بيعتِ لسانى انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبان‏هاى شما اقرار بگيرم».

سپس مطلبى را كه مى ‏بايست همه مردم به آن اقرار مى‏كردند تعيين كردند كه خلاصه آن اطاعت از دوازده امام‏ عليهم السلام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسل‏ هاى آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم حساب مى ‏شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مى ‏كنيم».

كلمات نهايى پيامبرصلى الله عليه وآله دعا براى اقراركنندگان به سخنانش و نفرین بر منكرین اوامر آن حضرت بود و با حمد خداوند خطابه حضرت پايان يافت.

پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازهاى اول از يازدهمين و آخرين بخش از خطبه غدير مسئله بيعت را مطرح كرده و از جمله در مورد امامت امامان ‏عليهم السلام از صد و بيست هزار نفر بيعت زبانى و اقرار گرفت.

در فراز بعدى به عنوان كسى كه گفتنى ‏ها را گفته و پيمان را هم گرفته، گويا از مردم مى‏ پرسيد:

بعد از اين همه لطف الهى كه بهترين راه و بهترين امامان را براى شما برگزيده و به شما اجازه نداده با فكر خود پيش برويد و مشكل آفرينى كنيد، آيا قدر اين همه نعمت را مى ‏دانيد؟

اين برخورد را پيامبرصلى الله عليه وآله با يک سؤال آغاز كرد و فرمود: «مَعاشِرَ النّاسِ، ما تَقُولُونَ؟...»:

«اى مردم چه مى ‏گوييد؟ خدا از هر صدايى و مخفى‏ هاى هر نفسى اطلاع دارد». آنگاه با لسان نصيحت گونه ‏اى آيه ۱۵ سوره اسراء را خواند: «فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»:

«هر كس هدايت يابد به نفع خويش عمل كرده و هر كس گمراه شود بر ضرر خود گمراه شده است»:

مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّكُمْ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ تُصافِقُونى بِكَفٍّ واحِدٍ فى وَقْتٍ واحِدٍ، وَ قَدْ اَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْ آخُذَ مِنْ اَلْسِنَتِكُمُ الاِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِىٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ لِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الاَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنْهُ، عَلى ما اَعْلَمْتُكُمْ اَنَّ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِهِ.

فَقُولُوا بِاَجْمَعِكُمْ: «اِنّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَ رَبِّكَ فى اَمْرِ اِمامِنا عَلِىٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الاَئِمَّةِ. نُبايِعُكَ عَلى ذلِكَ بِقُلُوبِنا وَ اَنْفُسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ اَيْدينا. عَلى ذلِكَ نَحْيى وَ عَلَيْهِ نَمُوتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَ لا نُغَيِّرُ وَ لا نُبَدِّلُ، وَ لا نَشُكُّ وَ لا نَجْحَدُ وَ لا نَرْتابُ، وَ لا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَ لا نَنْقُضُ الْميثاقَ.

وَعَظْتَنا بِوَعْظِ اللَّهِ فى عَلِىٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ الاَئِمَّةِ الَّذينَ ذَكَرْتَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ بَعْدَهُما.

فَالْعَهْدُ وَ الْميثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنّا، مِنْ قُلُوبِنا وَ اَنْفُسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ ضَمائِرِنا وَ اَيْدينا. مَنْ اَدْرَكَها بِيَدِهِ وَ اِلاّ فَقَدْ اَقَرَّ بِلِسانِهِ، وَ لا نَبْتَغى بِذلِكَ بَدَلاً وَ لا يَرَى اللَّهُ مِنْ اَنْفُسِنا حِوَلاً. نَحْنُ نُؤَدّى ذلِكَ عَنْكَ الدّانى وَ الْقاصى مِنْ اَوْلادِنا وَ اَهالينا، وَ نُشْهِدُ اللَّهَ بِذلِكَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً وَ اَنْتَ عَلَيْنا بِهِ شَهيدٌ».

مَعاشِرَ النّاسِ، ما تَقُولُونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، «فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»، وَ مَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ، «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ»:

اى مردم، شما بيش از آن هستيد كه با يک دست و در يک زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم درباره آنچه منعقد نمودم براى على اميرالمؤمنين و امامانى كه بعد از او مى‏ آيند و از نسل من و اويند، چنانكه به شما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.

پس همگى چنين بگوييد: «ما شنيديم و اطاعت مى‏ كنيم و راضى هستيم و سر تسليم فرود مى‏ آوريم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت به ما رساندى درباره امر امامتِ اماممان على اميرالمؤمنين و امامانى كه از صلب او به دنيا مى ‏آيند. بر اين مطلب با قلب‏ هايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مى‏ كنيم. بر اين عقيده زنده ‏ايم و با آن مى‏ ميريم و روز قيامت با آن محشور مى‏ شويم.

تغيير نخواهيم داد و تبديل نمى ‏كنيم و شک و انكار نمى‏ نماييم و ترديد به دل راه نمى ‏دهيم و از اين قول بر نمى‏ گرديم و پيمان را نمى‏ شكنيم.

تو ما را به موعظه الهى نصيحت نمودى درباره على اميرالمؤمنين و امامانى كه گفتى بعد از او از نسل تو و فرزندان اويند، يعنى حسن و حسين و آنان كه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است.

پس براى آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد، از قلب‏ هايمان و جان‏ هايمان و زبان‏ هايمان و ضمائرمان و دست‏ هايمان. هر كس توانست با دست بيعت مى‏ نمايد و گرنه با زبانش اقرار مى ‏كند.

هرگز در پى تغيير اين عهد نيستيم و خداوند (در اين باره) از نفس ‏هايمان دگرگونى نبيند. ما اين مطالب را از قول تو به نزديک و دور از فرزندانمان و فاميلمان مى ‏رسانيم، و خدا را بر آن شاهد مى ‏گيريم.

خداوند در شاهد بودن كفايت مى ‏كند و تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستى».

اى مردم، چه مى ‏گوييد؟ خداوند هر صدايى را و پنهانى‏ هاى هر كسى را مى‏ داند. پس هر كس هدايت يافت به نفع خودش است و هر كس گمراه شد به ضرر خودش گمراه شده است، و هر كس بيعت كند با خداوند بيعت مى‏ كند. دست خداوند بر روى دست بيعت كنندگان است.

حسن بصرى و اقرار به حديث غدير[۳۷]

حسن بصرى حديث غدير را اين گونه نقل كرده است: پيامبرصلى الله عليه وآله على را در روز غدير خم براى مردم منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۳۸]

سند مكتوب غدير و اقرار به ولايت[۳۹]

پس از سخنرانى غدير و در فرصتى مناسب، پيامبرصلى الله عليه وآله مهاجرين و انصار را جمع كرده و سند مكتوبى براى غدير آماده كردند و در آن براى توحيد و نبوت از همگان اقرار گرفته و حدیث غدیر را بيان كردند.

از جمله نكات اين سند مكتوب اينكه آنچه از ظاهر اين داستان كوتاه پيداست حضرت گزارش گونه ‏اى از اين مراسم تهيه كرد، نه آنكه محتواى آن را به امضاى همه آنان رسانده باشد.

همين اندازه كه به امر حضرت و در حضورش گزارشى تهيه شود و اقرارهاى مردم در آن ثبت شود از امضاى همه آنان مهم‏تر خواهد بود.

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: سند مکتوب غدیر.

دشمنان اهل ‏بيت ‏عليهم السلام و اقرار به ولايت در جهنم[۴۰]

پيامبر در فرازى از بخش هفتم خطبه غدير با اشاره به آيه ۸ تا ۱۱ سوره ملک: «تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما اُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ ...»، فرمود كه منظور از اين آيات دشمنان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام هستند كه در جهنم مورد سؤال و ملامت قرار خواهند گرفت كه آيا كسى شما را يادآور نشد؟ و آنان اعتراف مى‏ كنند كه گوش فرا نداديم، و اين گرفتارى حاصل سرپيچى خود ماست.

اَلا اِنَّ اَعْداءَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «كُلَّما اُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ، قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَىْ‏ءٍ، اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ فى ضَلالٍ كَبيرٍ، وَ قالوُا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فى اَصْحابِ السَّعيرِ، فَاعْتَرَفوُا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لاَصْحابِ السَّعيرِ»:

بدانيد كه دشمنان ايشان كسانى ‏اند كه خداوند عز و جل مى‏ فرمايد: «كُلَّما اُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَاَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ...»:

«هر گاه گروهى را در جهنم مى ‏اندازند خزانه داران دوزخ از ايشان مى پرسند: آيا ترساننده ‏اى براى شما نيامد؟ مى‏ گويند: بلى، براى ما نذير و ترساننده آمد ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هيچ چيز نازل نكرده است، و شما در گمراهىِ بزرگ هستيد. و مى‏ گويند: اگر مى‏ شنيديم يا فكر مى‏ كرديم در اصحاب آتش نبوديم. به گناه خود اعتراف كردند، پس دور باشند اصحاب آتش».

سعد بن ابى ‏وقاص و اقرار به حديث غدير[۴۱]

سعد بن ابى ‏وقاص كه در همه وقايع پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مشاركت جدى داشت و به عنوان يكى از سرلشكران سقيفه شناخته مى‏ شد و خدمات وافرى براى آنان انجام داده است. او پس از عثمان از بيعت با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سرباز زد و عزلت اختيار كرد. وقتى از او پرسيدند: چرا كناره ‏گيرى مى‏ كند پس از عذرهاى بيهوده ‏اى كه آورد، رسماً به فضيلت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اعتراف كرد و همانند ساير منافقين به فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام اقرار كرد:

  • سعد مى‏ گويد: بالاتر از همه فضايل على غدير خم است. پيامبر دست او را گرفت و دو بازوى او را بالا برد در حالى كه من به او نگاه مى ‏كردم و فرمود: آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۴۲]
  • سعد - كه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بيعت نكرد - در راه سفر مكه با دو نفر عراقى برخورد كرد. او پرسيد: على بن ابى‏ طالب درباره من چه مى ‏گويد؟ سپس چهار فضيلت بزرگ از فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را بر شمرد و گفت: اگر بخواهيد پنجمى را هم بگويم. دو نفر عراقى گفتند: مى‏ خواهيم بگوئى. سعد گفت: با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع بوديم. در بازگشت در غدير خم پياده شد و دستور داد تا مناديش بين مردم ندا كند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».[۴۳]
  • معاويه به سفر حج آمده بود، و در آن سفر سعد به ديدن او آمد. در آنجا درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام سخن به ميان آمد، و از جمله سعد به معاويه گفت: من از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏ گفت:«من كنت مولاه فعلى مولاه».[۴۴]

سؤال اقرارگونه در مورد غدير[۴۵]

آخرين اقدام استثنائى و غير عادى از فراز منبر غدير آن بود كه پس از تكرار بيعت لسانى توسط مردم و بازگشت سكوت مطلق بر جمعيت نشسته در برابر منبر غدير، خطيب معظم مردم را مورد سؤال قرار داد و فرمود:

ما تقولون؟! چه مى ‏گوييد؟

اين سؤال پس از آن همه جملاتى كه مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تكرار كردند و بر زبان آوردند، يک پرسش حقيقى نبود؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله هم مى‏ ديد و هم مى‏ شنيد كه مردم چه مى‏ گويند.

بنابراين يک استفهام تقريرى بود كه معنايش اين گونه مى ‏شد: پس از شنيدن اين همه سخن و اين همه اقرارها چه مى ‏گوييد؟ آيا باز هم سخنى براى گفتن مانده است؟ آيا مى ‏توانيد نزد خداوند عذر نرسيدن پيام الهى را بياوريد؟

معناى اين اقدام -  چنانكه خود پيامبرصلى الله عليه وآله تصريح فرمود -  آن بود كه شما در ظاهر اقرار و بيعت نموديد، اما بدانيد كه خدا از باطن دل‏ها و اسرار قلب‏ ها آگاه است. من حجت را آن چنان بر شما تمام كردم كه هيچ كجاى دنيا نمونه ‏اش را پيدا نكرده و نخواهيد كرد. اكنون اين شما هستيد كه در برابر امتحانى عظيم در وفادارى به اين ابلاغ قرار داريد.

صاحب اختيارى پيامبرصلى الله عليه وآله و اقرار همگان[۴۶]

در خطبه غدير، پيش از لحظات حساس خطابه هنوز يک مرحله در پيش بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ خواهد ولايت و صاحب اختيارى على‏ عليه السلام را اعلام كند، اما دو مقدمه براى اين هدف در نظر مى ‏گيرد تا كسى را ياراى انكار آن نباشد.

يكى آنكه صاحب اختيارى خود را با استناد به آيه «النَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» اعلام نمايد، و ديگر اينكه ولايت على‏ عليه السلام را مساوى و جايگزين ولايت خود قرار مى‏ دهد؛ و اين به معناى آوردن دليل محكم ولايت على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام از متن قرآن است.

پيامبر صلى الله عليه و آله براى اين هدف از يک شيوه غير منتظره استفاده كرد، و آن اقرار گرفتن از مردم درباره صاحب اختيارى خود بود. اين اقرار در واقع اعتراف به ركنى بود كه ولايت على‏ عليه السلام مترتب بر آن مى‏ شد.

يک لحظه قبل از معرفى على ‏عليه السلام فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ، مَنْ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟»: «اى مردم، چه كسى از خودتان بر شما صاحب اختيارتر است؟» اين سؤال تداعى كننده فورى آيه «النَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ» بود، و اين پاسخ را در ذهن مردم زنده مى‏ كرد كه «پيامبر صلى الله عليه و آله بر مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر است».

نتيجه فوق ‏العاده اين سؤال، پاسخ يک پارچه مردم بود كه صدا زدند: «اللَّهُ وَ رَسُولُهُ». با اين پاسخ در واقع به ولايت خدا و رسول نسبت به خود اقرار نمودند، و جوابِ بلافاصله مخاطبين حكايت از مسلَّم بودن مسئله داشت، و اين گونه يک امر استثنائى ديگر در اثناى خطابه غدير انجام پذيرفت.

طبرى و اقرار به حديث غدير[۴۷]

در زمان طبرى مورخ معروف عامه، ابوبكر بن ابى ‏داود درباره حدیث غدیر خم مطالب نادرستى گفته بود و اين خبر به طبرى رسيد. او در پاسخ به ابن ابى‏ داود كتاب مستقلى درباره غدير نوشت و در آن صحت اسناد آن را ثابت كرد و مدارک لازم را ارائه داد.[۴۸]

عمر بن خطاب و اقرار به حديث غدير[۴۹]

عمر بن خطاب حديث غدير را به اين صورت نقل كرده است: پيامبر على را به عنوان امام منصوب كرد و گفت: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله، خدايا تو بر اينان شاهد هستى»!

عمر مى‏ گويد جوان خوش سيمايى را ديدم كه گفت: اى عمر، چه مى‏ بينى؟ بخدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله پيمانى بر شما بست كه جز منافق آن را بر هم نمى‏ زند، و عهدى گرفت كه با آن مخالفت نمى كند مگر كسى كه از دينش مرتد شده باشد. اى عمر، تو بپرهيز از اينكه آن را بر هم زنى  يا با آن مخالفت كنى!![۵۰]

عمر بن عبدالعزيز و اقرار به حديث غدير[۵۱]

مردى نقل مى‏ كند: در شام نزد عمر بن عبدالعزيز آمدم در حالى كه به مردم عطايايى مى ‏داد و من نيز پيش رفتم. به من گفت: از كدام طايفه‏ اى؟ گفتم: از قريش. گفت: از كدام طايفه قريش؟ گفتم: از بنى ‏هاشم.

پرسيد: از كدام بنى ‏هاشم؟ گفتم: از مواليان على ‏عليه السلام هستم! پرسيد: على كيست؟! من سكوت نمودم. عمر بن عبدالعزيز دست بر سينه ‏اش گذاشت و گفت: من هم بخدا قسم از مواليان على بن ابى‏ طالب هستم.

سپس گفت: عده ‏اى برايم روايت كرده‏ اند كه از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده ‏اند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه».[۵۲]

عمرو بن عاص و اقرار به حديث غدير[۵۳]

معاويه نامه ‏اى براى عمروعاص نوشت و در آن ضمن بدگويى به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را به يارى خود طلبيد.

عمروعاص در پاسخ به نامه معاويه به عنوان رد سخن او فضايل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را برشمرد و از جمله نوشت: پيامبر در روز غدير خم درباره او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»![۵۴]

مأمون عباسى و اقرار به حديث غدير[۵۵]

از جمله دشمنان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام كه اقرار به حديث غدير كرده ‏اند مأمون عباسى است:

  1. مأمون نامه ‏اى براى بنى ‏هاشم نوشت و در آن فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را برشمرد، و از جمله نوشت: «او بود صاحب ولايت در حديث غدير خم».[۵۶]
  2. مأمون عباسى در خراسان مجلسى تشكيل داد كه در آن چهل نفر از بزرگان علماى اسلام را براى مناظره با خود دعوت كرد. از جمله مطالبى كه در آن مجلس مطرح شد اين بود كه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام در خلافت بر ديگران مقدم است. وقتى اهل مجلس از اين مطلب تعجب كردند، از يكى از آنان پرسيد: آيا حديث ولايت (غدير) را روايت مى ‏كنى؟ آنان اقرار كردند، وآن را نقل كردند. مأمون گفت: اين حديث، خلافت على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را بر ابوبكر و عمر ثابت مى‏ كند و هيچ حقى براى آنان ثابت نمى ‏كند. يكى از آنان به نام اسحاق گفت: عده ‏اى مى ‏گويند: اين حديث مربوط به مسئله‏ اى است كه بين على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و زيد بن حارثه پيش آمده است!! مأمون گفت: زمان اين حديث كِى بوده؟ آيا هنگام بازگشت از حجةالوداع نبوده؟ گفت: آرى. مأمون گفت: شهادت زيد بن حارثه قبل از غدير بوده است!! چطور خود را به چنين اشكالى قانع كرده ‏اى؟![۵۷]

موضوع اقرار در غدير[۵۸]

سخنرانى تاريخى پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير كه حدود يک ساعت طول كشيد در يازده بخش قابل ترسيم است.

در آخرين مرحله خطابه، بيعتِ لسانى انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبان‏ هاى شما اقرار بگيرم».

سپس مطلبى را كه مى ‏بايست همه مردم به آن اقرار مى‏ كردند تعيين كردند كه خلاصه آن اطاعت از دوازده امام‏ عليهم السلام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسل‏ هاى آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم حساب مى ‏شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مى ‏كنيم».

كلمات نهايى پيامبر صلى الله عليه و آله دعا براى اقراركنندگان به سخنانش و نفرين بر منكرين اوامر آن حضرت بود و با حمد خداوند خطابه حضرت پايان يافت.

پانویس

  1. اسرار غدير: ص ۲۹۸. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۲.
  2. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۱۶۲ ح ۱.
  3. اسرار غدير: ص ۲۹۸. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۲. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۹.
  4. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  5. كتاب سليم: حديث ۴.
  6. كتاب سليم: حديث ۴.
  7. اسرار غدير: ص ۳۰۳. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۷.
  8. كشف المهم: ص ۱۸۸.
  9. اسرار غدير: ص ۳۰۰. چهارده قرن با غدير: ص۱۱۳، ۱۱۴.
  10. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۰۸ ح ۱.
  11. الغدير: ج ۱ ص ۲۰۳.
  12. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۹. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۷۹ ح ۸۵۸.
  13. اسرار غدير: ص۲۹۸-۳۰۳. چهارده قرن با غدير: ص۱۱۱-۱۱۸.
  14. اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص۱۶-۲۳.
  15. نساء /  ۵۹ .
  16. مائده /  ۵۵ .
  17. توبه /  ۱۶.
  18. مائده /  ۳.
  19. در بحار الانوار: ج ۸ قديم ص ۲۲ و ۲۷ روايت كرده كه وقتى عمر مُرد و جنازه او را در كفن پيچيدند، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نگاهى به جنازه‏اش كرد و فرمود: «هيچكس را بيشتر دوست ندارم كه با صحيفه و نوشته‏ اش خدا را ملاقات كنم مانند اين به كفن پيچيده»، كه اكثر مردم منظور حضرت از صحيفه را نفهميدند. در عبارات فوق اميرالمؤمنين‏ عليه السلام منظور از صحيفه را بيان فرموده است.
  20. در اينجا اشاره به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است.
  21. كتاب سليم: حديث ۱۱.
  22. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۵.
  23. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۶. الاقبال: ص۴۵۳-۴۵۹.
  24. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۱۵ ح ۱۵۱.
  25. فقه القرآن (راوندى): ج ۲ ص ۲۸۴. مستدرك الوسائل: ج ۱۷ ص ۶۱ ح ۱۳.
  26. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۷۰ ح ۴۶. تفسير القمى: ج ۱ ص ۳۶۷.
  27. اسرار غدير: ص۱۵۷، ۱۵۸ بخش۱۱.
  28. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۷ ح ۱۳۳.
  29. اسرار غدير: ص ۳۰۱.
  30. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۵ ح ۱۴۷ و ص ۴۴ ح ۱۷۹.
  31. اسرار غدير: ص ۱۲۵.
  32. سخنرانى استثنائى غدير: ص۲۱۹-۲۲۲. ژرفای غدیر: ص۱۹۸. غدیر از زبان مولی: ص۳۰.
  33. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۵۷ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص۳۵-۳۷.
  34. چهارده قرن با غدير: ص ۲۵.
  35. بحار الانوار: ج ۳۷ ص۱۳۶، ۱۶۲، ۱۶۷. عوالم العلوم: ۳/۱۵ ص۵۶، ۵۷، ۱۲۹، ۱۴۴. الغدیر: ج۱ ص۱۹۳.
  36. اسرار غدير: ص ۵۰ . سخنرانى استثنائى غدير: ص۲۳۳-۲۴۲.
  37. اسرار غدير: ص ۳۰۲. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۶.
  38. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸۵ ح ۹۰۰.
  39. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۲۰۲.
  40. سخنرانى استثنائى غدير: ص۲۰۱-۲۱۲.
  41. اسرار غدير: ص ۳۰۱. چهارده قرن با غدير: ص۱۱۴، ۱۱۵.
  42. كتاب سليم: حديث ۵۵ . اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۹۶.
  43. بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۱.
  44. احقاق الحق: ج ۳ ص ۳۲۴.
  45. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۶۳ .
  46. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۵۳ .
  47. اسرار غدير: ص ۳۰۳.
  48. تاريخ الاسلام (ذهبى): ج ۲۳ ص ۲۸۳.
  49. اسرار غدير: ص ۳۰۰. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۳.
  50. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۲۰ ح ۱۰۱۵.
  51. اسرار غدير: ص ۳۰۲. چهارده قرن با غدير: ص ۱۱۶.
  52. الغدير: ج ۱ ص ۲۱۰.
  53. اسرار غدير: ص ۳۰۲.
  54. الغدير: ج ۱ ص ۲۰۲.
  55. اسرار غدير: ص ۳۰۳. چهارده قرن با غدير: ص۱۱۷، ۱۱۸.
  56. الغدير: ج ۱ ص ۲۱۲.
  57. الغدير: ج ۱ ص ۲۱۰.
  58. اسرار غدير: ص ۵۰ .