اقرار دشمنان به حدیث غدیر

سرعت و وسعت انتشار خبر غدير به قدرى حيرت‏ انگيز بود كه باعث شد تلاش ‏هاى مذبوحانه دشمن براى مخفى كردن آن ناكام بماند و در حكومت ضد غدير هم ذكر آن علناً شنيده مى‏ شد.

در چنين شرايطى مخالفين غدير نيز مورد سؤال قرار مى ‏گرفتند و درباره غدير از آنان پرسيده مى‏ شد، و آنان چاره‏اى جز اقرار نداشتند. حتى سران سقيفه كه براى ريشه ‏كن كردن غدير به ميدان آمده بودند نيز به آن اعتراف كردند و اين اقرار به قدرى علنى بود كه دوست و دشمن را به تعجب واداشت.

مواردى در تاريخ به عنوان اقرار دشمنان غدير درباره آن آمده كه حجتى عليه خودشان به حساب مى ‏آيد. البته اينها فقط نمونه ‏هايى از اقرارهاى طرفداران سقيفه درباره غدير است. در طول چهارده قرن بسيارى از بزرگان عامه در كتاب‏ها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده ‏اند و حتى كتاب‏هايى نوشته ‏اند.

ارزش اين اقرارهاى خصم در بحث‏ هاى علمى غدير بر احدى پوشيده نيست و نزديك‏ترين راه براى اثبات غدير است. اقرارهاى دشمنان اوليه غدير در قرن‏ هاى بعد به صورت كتاب‏ هايى كه مخالفين غدير نوشتند و در آنها حدیث غدیر را با اسناد معتبر نقل كردند جلوه نمود.

اين سير تا آنجا پيشرفت كه عده ‏اى از مؤلفين مخالف به جمع ‏آورى اسناد و متون مربوط به غدير در ضمن كتاب‏ هايشان و يا به صورت كتاب ‏هاى مستقل پرداختند و جاى هر گونه شک و اشكال در اين زمينه را تا ابد مسدود نمودند.

ابليس و حديث غدير

سلمان كه چشم بصيرتش در پرتو نور ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فراتر از ظاهر را مى‏ ديد نقل مى ‏كند: روزى ابليس (به صورت آدمى) عبورش به عده ‏اى افتاد كه به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ناسزا مى‏ گفتند.

ابليس به آنان گفت: بدا به حال شما كه به مولاى خود على بن ابى ‏طالب ناسزا مى‏ گوييد! گفتند: تو از كجا مى ‏دانى كه او مولاى ماست؟ ابليس گفت: از گفته پيامبرتان كه گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱]

ابوبكر و حديث غدير

روزى ابوبكر براى توجيه غصب خلافت نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره مسئله ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده، و من شهادت مى‏ دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطالب اقرار مى‏ نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم ... .[۲]

ابوحنيفه و حديث غدير

روزى ابوحنيفه به مجلسى كه درباره غدير خم صحبت بود وارد شد و وقتى متوجه شد گفت: به اصحاب خود گفته ‏ام در برابر شيعيان به حديث غدير اقرار نكنيد كه شما را محكوم مى‏ كنند!!

هيثم بن حبيب صيرفى كه در آن مجلس بود متغير شد و گفت: چرا به آن اقرار نمى‏ كنيد؟ آيا اين مطلب نزد تو ثابت نيست؟ ابوحنيفه گفت: ثابت است و خود آن را روايت كرده‏ام. هيثم گفت: پس چرا به آن اقرار نمى‏ كنيد... ، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را فرموده و درباره ‏اش خطابه ايراد كرده؟ آنگاه ما دلسوزتر از پيامبر صلى الله عليه و آله باشيم و به خاطر گفته اين و آن از نقلش چشم بپوشيم؟![۳]

ابوهريره و حديث غدير

ابوهريره كه از بازوان قوى سقیفه است، داستان غدير را در چندين موقعيت چنين توصيف مى‏ كند:

الف) ابوهريره مى‏ گويد: در روز غدير خم پيامبر دست على بن ابى‏ طالب را گرفت و فرمود: آيا من صاحب اختيار مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى يا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» و خداوند اين آيه را نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم...».[۴]

ب) در جنگ صفین اصبغ بن نباته نامه ‏اى از جانب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى معاويه آورد. در آنجا ابوهريره را ديد و گفت: تو را قسم مى‏ دهم ... ، آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ گفت: آرى. پرسيد: چه شنيدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره على‏ عليه السلام فرمود. گفت: شنيدم كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».[۵]

ج) پس از صلح امام حسن‏ عليه السلام معاويه وارد كوفه شد. هر شب ابوهريره همراه معاويه در مسجد كوفه مى‏ نشست. يک شب جوانى به او گفت:

تو را به خدا قسم مى‏ دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه درباره على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام مى‏ فرمود:

«اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ»؟ ابوهريره در حضور معاويه گفت: آرى. آن جوان گفت: من هم خدا را شاهد مى ‏گيرم كه تو ولايت دشمن او (معاويه) را پذيرفته ‏اى و با دوست او دشمنى كرده ‏اى![۶]

انس بن مالک و حديث غدير

انس بن مالک خدمتكار پيامبر صلى الله عليه و آله و از حاضران غدير است. او در حساس ‏ترين موقعيت -  كه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام در كوفه از او خواست تا درباره غدير در حضور مردم شهادت دهد -  از اين كار سرباز زد و به نفرين حضرت به مرض برص (پيسى) در پيشانيش مبتلا شد كه همه آن را مى‏ ديدند و علتش را مى‏ دانستند.

او پس از مبتلا شدن تصميم گرفت هرگز غدير را کتمان نكند. نمونه ‏اى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم در حالى كه دست على‏ عليه السلام را گرفته بود فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۷]

حارث فهرى و حديث غدير

از جمله معجزات غدير ماجراى حارث فهرى و عذاب الهى بر او با انكار غدير است. در آخرين ساعات روز سوم، به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و او از طرف بقيه گفت:

اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟

آيا اين على بن ابى ‏طالب كه گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...» از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى ‏كنم.

حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مى‏ گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست». و به روايتى: «خدايا، اگر محمد در آنچه مى ‏گويد صادق و راستگو است شعله ‏اى از آتش بر ما بفرست»!!

همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاک كرد. در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقه‏ اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد.

بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»، يعنى «درخواست كننده‏ اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند». پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى.

با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحى سرچشمه گرفته و يک فرمان الهى است.[۸]

حسن بصرى و حديث غدير

حسن بصرى حدیث غدیر را اين گونه نقل كرده است: پيامبر صلى الله عليه و آله على را در روز غدير خم براى مردم منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».[۹]

سعد بن ابى ‏وقاص و حديث غدير

سعد بن ابی ‏وقاص از سرلشكران سقيفه است و خدمات وافرى براى آنان انجام داده است. او نيز همانند ساير منافقين اقرار به فضايل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام داشته است:

الف) سعد مى‏ گويد: بالاتر از همه فضايل على غدير خم است. پيامبر دست او را گرفت و دو بازوى او را بالا برد در حالى كه من به او نگاه مى‏ كردم و فرمود: آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟

گفتند: آرى. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...».[۱۰]

ب) سعد -  كه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بيعت نكرد -  در راه سفر مكه با دو نفر عراقى برخورد كرد.

او پرسيد: على بن ابى‏ طالب درباره من چه مى‏ گويد؟

سپس چهار فضيلت بزرگ از فضايل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بر شمرد و گفت: اگر بخواهيد پنجمى را هم بگويم. دو نفر عراقى گفتند: مى ‏خواهيم بگوئى.

سعد گفت: با پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع بوديم.

در بازگشت در غدير خم پياده شد و دستور داد تا مناديش بين مردم ندا كند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».[۱۱]

ب) معاويه به سفر حج آمده بود، و در آن سفر سعد به ديدن او آمد. در آنجا درباره اميرالمؤمنين عليه السلام سخن به ميان آمد، و از جمله سعد به معاويه گفت: من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى ‏گفت: «من كنت مولاه فعلى مولاه».[۱۲]

طبرى و حديث غدير

در زمان طبرى مورخ معروف عامه، ابوبكر بن ابى‏ داود درباره حديث غديرخم مطالب نادرستى گفته بود و اين خبر به طبرى رسيد. او در پاسخ به ابن ابى‏ داود كتاب مستقلى درباره غدير نوشت و در آن صحت اسناد آن را ثابت كرد و مدارک لازم را ارائه داد.[۱۳]

عمر بن عبدالعزيز و حديث غدير

مردى نقل مى‏ كند: در شام نزد عمر بن عبدالعزیز آمدم در حالى كه به مردم عطايايى مى ‏داد و من نيز پيش رفتم. به من گفت: از كدام طايفه‏ اى؟

گفتم: از قريش.

گفت: از كدام طايفه قريش؟

گفتم: از بنى‏ هاشم.

پرسيد: از كدام بنى ‏هاشم؟

گفتم: از مواليان على ‏عليه السلام هستم!

پرسيد: على كيست؟! من سكوت نمودم. عمر بن عبدالعزيز دست بر سينه‏ اش گذاشت و گفت: من هم بخدا قسم از مواليان على بن ابى‏ طالب هستم.

سپس گفت: عده ‏اى برايم روايت كرده ‏اند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه».[۱۴]

عمرو بن عاص و حديث غدير

معاويه نامه ‏اى براى عمروعاص نوشت و در آن ضمن بدگويى به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام او را به يارى خود طلبيد. عمروعاص در پاسخ به نامه معاويه به عنوان رد سخن او فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را برشمرد و از جمله نوشت: پيامبر در روز غدير خم درباره او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»![۱۵]

عمر و حديث غدير

عمر بن خطاب حدیث غدیر را به اين صورت نقل كرده است: پيامبر على را به عنوان امام منصوب كرد و گفت: »من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله، خدايا تو بر اينان شاهد هستى»!

عمر مى‏ گويد جوان خوش سيمايى را ديدم كه گفت: اى عمر، چه مى‏ بينى؟ بخدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله پيمانى بر شما بست كه جز منافق آن را بر هم نمى ‏زند، و عهدى گرفت كه با آن مخالفت نمى كند مگر كسى كه از دينش مرتد شده باشد. اى عمر، تو بپرهيز از اينكه آن را بر هم زنى  يا با آن مخالفت كنى!![۱۶]

مأمون و حديث غدير

از جمله دشمنان اهل‏ بیت‏ علیهم السلام كه اقرار به حديث غدير كرده ‏اند مأمون است:

الف) مأمون نامه ‏اى براى بنى‏ هاشم نوشت و در آن فضايل اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را برشمرد، و از جمله نوشت: «او بود صاحب ولايت در حديث غدير خم».[۱۷]

ب) مأمون عباسى در خراسان مجلسى تشكيل داد كه در آن چهل نفر از بزرگان علماى اسلام را براى مناظره با خود دعوت كرد.

از جمله مطالبى كه در آن مجلس مطرح شد اين بود كه على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام در خلافت بر ديگران مقدم است. وقتى اهل مجلس از اين مطلب تعجب كردند، از يكى از آنان پرسيد: آيا حديث ولايت (غدير) را روايت مى‏ كنى؟ آنان اقرار كردند، وآن را نقل كردند.

مأمون گفت: اين حديث، خلافت على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را بر ابوبكر و عمر ثابت مى ‏كند و هيچ حقى براى آنان ثابت نمى ‏كند.

یكى از آنان به نام اسحاق گفت: عده ‏اى مى‏ گويند: اين حديث مربوط به مسئله‏ اى است كه بين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام و زيد بن حارثه پيش آمده است!!

مأمون گفت: زمان اين حديث كِى بوده؟ آيا هنگام بازگشت از حجة الوداع نبوده؟

گفت: آرى. مأمون گفت: شهادت زید بن حارثه قبل از غدير بوده است!! چطور خود را به چنين اشكالى قانع كرده ‏اى؟![۱۸]

پانویس

  1. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۱۶۲ ح ۱.
  2. بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  3. كشف المهم: ص ۱۸۸.
  4. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۰۸ ح ۱.
  5. الغدير: ج ۱ ص ۲۰۳.
  6. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۹. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۷۹ ح ۸۵۸ .
  7. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۵ ح ۱۴۷ و ص ۴۴ ح ۱۷۹.
  8. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷،۱۶۲،۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۴،۱۲۹،۵۷،۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.
  9. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸۵ ح ۹۰۰.
  10. كتاب سليم: حديث ۵۵ . اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۹۶.
  11. بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۱.
  12. احقاق الحق: ج ۳ ص ۳۲۴.
  13. تاريخ الاسلام (ذهبى): ج ۲۳ ص ۲۸۳.
  14. الغدير: ج ۱ ص ۲۱۰.
  15. الغدير: ج ۱ ص ۲۰۲.
  16. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۲۰ ح ۱۰۱۵.
  17. الغدير: ج ۱ ص ۲۱۲.
  18. الغدير: ج ۱ ص ۲۱۰.