پرش به محتوا

مغیرة بن شعبه

از ویکی غدیر
مغیرة بن شعبه
اطلاعات فردی
نام کاملمغیرة بن شعبه بن أبی عامر بن مسعود ثقفی
سرشناسیفرماندار کوفه، بصره و آذربایجان در دوره خلفا
تولدسال دوم یا سوم بعثت، طائف
وفاتسال ۵۰ قمری، کوفه
محل دفنثویه کوفه
خویشان سرشناسعروة بن مسعود (عمو)، عروة و حمزه (فرزندان)
اطلاعات علمی
شاگردانعروة، حمزه و عده‌ای از محدثان
مذهباهل سنت
اطلاعات فرهنگی
زمینه فعالیتسیاست، فرمانداری
علت شهرتضارب حضرت زهرا سلام الله علیها، دشمنی با امام علی علیه السلام


مغیرة بن شعبه بن أبی عامر ثقفی، از قبیله ثقیف و متولد طائف، در سال پنجم هجرت اسلام آورد و از فرمانداران دوره خلفا، به‌ویژه عمر بن خطاب و معاویه بود و به زیرکی شهرت داشت. او دشمن سرسخت امام علی علیه السلام و از عوامل هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها معرفی‌شده و برنامه‌ریز و مجری بسیاری از سیاست‌های امویان و خلفای پیشین بوده است. مغیره در سال ۵۰ قمری در کوفه درگذشت.

زندگی‌نامه

مغیرة بن شعبه بن أبی عامر از اعضای قبیله بنی ثقیف بود که در شهر طائف زندگی می‌کردند. این قبیله در دوران جاهلیت سابقه مناسبی نداشت و حتی ابرهه را هنگام قصد تخریب کعبه راهنمایی کرده بودند.[۱] پس از ظهور اسلام نیز مشرکان را در مقابله با پیامبرصلی الله علیه وآله یاری رساندند و تا توانستند در برابر پذیرش دین جدید مقاومت کردند تا اینکه پس از غزوه حنین و محاصره طائف مجبور به اسلام شدند.[۲]

مغیرة در سال پنجم هجری اسلام آورد، در حالی که به دلیل کشتن گروهی از قوم خود و غارت اموالشان فراری بود.[۳]ابوذر غفاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده که مغیرة بن شعبه راهامان هذه الامه (هامان این امت) می‌نامید.[۴] امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز درباره او فرمود: چه مغیره‌ای! علت اسلامش گناه و خیانت بود؛ گروهی از قوم خود را کشت و فرار کرد و به سوی پیامبر صلی الله علیه وآله آمد، مثل این که به اسلام پناه آورده باشد.[۵]

مغیرة از دوران پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت به علی علیه السلام بغض می‌ورزید (کان المغیرة بن شعبه یبغض علیا علیه السلام منذ ایام رسول‌الله صلی الله علیه وآله)[۶] و در ماجرای سقیفه از کسانی بود که در جلوگیری از بیعت با علی علیه السلام و استقرار خلافت ابوبکر نقش فعالی داشت.[۷]او همراه عمر و گروهی بر در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها آمد[۸] و به دستور عمربن خطاب خلیفه دوم اهل سنت در را به روی حضرت زهرا سلام الله علیها زد که باعث سقط حضرت محسن علیه السلام شد. امام حسن مجتبی علیه السلام در دوره معاویه به او فرمودند:(أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ص حَتَّی أَدْمَیتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا).[۹]

در دوره خلافت عمر بن خطاب، مغیرة به مناصب حکومتی دست یافت و نخستین کسی بود که لقب امیرالمؤمنین را در زمان خلافت عمر به کار برد.[۱۰] او همچنین نخستین کسی است که در اسلام رشوه داده و به غلام عمر رشوه پرداخت تا بتواند با خلیفه ملاقات کند.[۱۱]

مغیرة در جنگ‌های شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک (سال ۱۵ هجری) از دست داد.[۱۲] او در دوره خلیفه دوم با تصدی امارت بصره به مدت دو سال،[۱۳] به دلیل فسق و رابطه نامشروع با زنی به نام ام جمیل عزل شد؛ اما مجازات حد بر او اجرا نشد و در تصمیمی تعجب‌آور، عمر امارت کوفه را به او واگذار کرد.[۱۴]امیرمؤمنان علیه السلام در برابر این تخلف از حکم الهی واکنش نشان داد و فرمود: اگر قدرتی به دست آورم، مغیره را سنگسار می‌کنم.[۱۵]

بنابر گزارش زهری، مغیرة بن شعبه در میان کسانی بود که با حضرت علی علیه السلام بیعت نکردند[۱۶] و پس از ترک مدینه، در پی اصحاب جمل به جنگ با امیرمؤمنان علیه السلام رفت، اما پس از شکست کناره گرفت و در طائف مستقر شد.[۱۷]امام علی علیه السلام در توصیف او فرمود: به خدا قسم! همواره حق را به باطل می‌آمیزد و باطل را حق جلوه می‌دهد و از دین، آن را پذیرفته که با دنیا موافق است.[۱۸]

مغیرة همراه زیاد بن ابیه و عمرو عاص نقش اساسی در استقرار حکومت معاویه ایفا کرد. او در تحمیل صلح بر امام حسن(ع) نقش داشت و باعث تضعیف سپاه امام شد.[۱۹] در سال ۴۱ قمری با تصدی امارت کوفه، پاداش خدماتش را از معاویه دریافت کرد. مغیرة در کوفه به محدودسازی شیعیان پرداخت و به دستور معاویه، از نشر فضایل امیرمؤمنان علیه السلام جلوگیری کرد[۲۰] و حملات تند و اهانت‌آمیز علیه امام را مدیریت نمود.[۲۱] او که به عیب‌گویی امام علی علیه السلام معروف بود، در جعل و نشر احادیث به نفع معاویه و بر ضد علی(ع) کوشید.[۲۲]بنابر گزارش ابن همام اسکافی (متوفای ۳۶ق)، مغیرة پس از شهادت امام حسن علیه السلام از عایشه درخواست کرد تا از دفن آن حضرت در جوار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله جلوگیری کند.[۲۳]

مغیرة دهه پایانی عمر را در کوفه با حیله، سفاکی و ستم‌گری سپری کرد و در شعبان سال ۵۰ قمری درگذشت. او در ثویه، مکانی در حاشیه کوفه، در کنار ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴ق) دفن شد.[۲۴]

اهانت مغیره به پیامبر صلی الله علیه و آله پس از خطبه غدیر[۲۵]

پس از اتمام خطبه غدیر و مراسم بیعت همگانی به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله، وقتی معاویه و مغیرة بن شعبه و ابوموسی اشعری از خیمه بیعت فاصله گرفتند شعله‌های کینه زبانه کشید. آنها به یکدیگر کلماتی گفتند و آیاتی در موردشان نازل شد. پس از پایان خطبه غدیر، عصر روز بیستم ذی الحجة روز سوم غدیر و ساعات پایانی برنامه سه روزه بود. از یک سو صد و بیست هزار نفر مرد و زن حاضر در غدیر بدون استثنا با مقام نبوت و سپس با مقام ولایت بیعت کرده بودند. از سوی دیگر غیظ منافقین به درجه اعلا رسیده و آماده انفجار بود.

در چنین شرایطی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فضیلت بلندی از مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام بر زبان جاری فرمود و همین جرقه ای بر دل منافقین شد که کینه توزانه سخنانی بر زبان جاری کنند. در طول این سه روز پیامبر صلی الله علیه و آله در هر مناسبتی فضایل و مناقب امیرالمؤمنین و اهل بیتش علیهم السلام را برای مردم بیان می‌فرمود. در آن لحظات عده ای از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند که ابوبکر و عمر و مغیره و عده ای دیگر از منافقین نیز در میان آنان بودند، و حارث فهری از بین آنها آمادگی بیشتری برای جسارت داشت و در واقع زبان منافقین به حساب می‌آمد.

در این حال پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «اِنَّ فیکَ شِبْهاً مِنْ عیسَی بْنِ مَرْیَمَ. لَوْ لا اَنْ تَقُولَ فیکَ طَوائُفٌ مِنْ اُمِّتی ما قالَتِ النَّصاری فی عیسَی بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فیکَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ اَلاّ اَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذلِکَ الْبَرَکَةَ»: در تو شباهتی به عیسی بن مریم علیه السلام وجود دارد. اگر نبود که گروه‌هایی از امتم درباره تو سخنی را بگویند که مسیحیان درباره عیسی گفتند، درباره تو سخنی می‌گفتم که از کنار هر دسته از مردم می‌گذشتی خاک پای تو را برمی‌داشتند و بدان تبرّک می‌جستند. شنیدن این منقبت بر منافقین گران آمد و مسخره کنان در بین خود کلماتی اهانت آمیز گفتند که آیات ۵۸ تا ۶۱ سوره زخرف در این باره نازل شد. ولی منافقین باز هم جسارت کردند و خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ آنها را دادند.[۲۶]

ترور پیامبر صلی الله علیه و آله[۲۷]

یکی از چهارده نفری که در ترور نافرجام پیامبر صلی الله علیه و آله توسط منافقین در عقبه هرشی و پس از غدیر شرکت داشت مغیرة بن شعبه بود.[۲۸]

تهدیدات الهی در برابر منافقین[۲۹]

یکی از جوانب مهم غدیر، تأییدات و تهدیدات خداوند در غدیر به شکل‌ها مختلف است:

قریش و خلافت بنی هاشم

آنچه در تاریخ و به نقل شیعه و اهل سنت به وضوح می‌بینیم اینکه قریش و هم فکرانشان همان کسانی بودند که برای دور کردن امر خلافت و امامت از بنی هاشم و به ویژه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ترفندهای گوناگون به کار می‌بستند، و در برابر پیروی و دنباله روی از آن حضرت در تمام موضوعات کوچک و بزرگ ایستادگی می‌کردند. آنها می‌دیدند رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله در هر موضع و موقعیتی از او نام می‌برد و بر امامت او صحه گذارده و حتی پافشاری می‌کند، تا آنجا که این مسئله منتهی شد به واقعه غدیر. از جانب دیگر، به مصلحت ایشان نبود که این موضوع در مقابل دیدگان جمعیت انبوهی که از همه نقاط و سرزمین‌ها برای ادای مناسک حج گرد آمده بودند اعلام شود. از این رو، به اخلال و اغتشاش در میان سخنان حضرت مبادرت ورزیدند!

همین قریش اندکی پس از این حادثه، مستقیماً وارد عمل شدند؛ به منزل آن حضرت رفتند و از او خواستند توضیح دهد بعد از این امامان چه خواهد شد؟ جواب این بود: «سپس فتنه و آشوب خواهد بود»، یا به روایت صحیح تر: «فرج و گشایش خواهد بود». چنان‌که خزّار نیز این گونه روایت کرده است.[۳۰] در این میان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌دیدند که تنها اشاره ای به این موضوع آنها را به این درجه از تندروی و ستیزه با خواست خداوند متعال و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله واداشته است، بدون آنکه شرافت مکان و خصوصیت زمان و قداست گوینده و مقام و منزلت او ذره ای مانع آنها شده باشد! با این حال، اگر آشکارا از آن حضرت نام برده و این موضوع را بیان کند چه خواهد شد؟ چه بسا واکنشی از آنها سر زند که تلخ‌تر و ناگوارتر و زشت‌تر و پرمخاطره تر از امور گذشته، نسبت به اسلام و آینده آن باشد.

مداخله الهی

در چنین موقعیتی بود که تهدید الهی بر ایشان نازل شد و مسئله را تمام کرد و پایه کار را محکم نمود، و بر آنان آشکار شد که از ایستادگی در برابر خواست خداوند برای اقامه حجت به صورتی که او اراده فرموده و بر آن خشنود می‌گردد، عاجز و ناتوان اند. همچنین دریافتند که ادامه برخورد علنی و آشکار با این موضوع آنها را به نبردی واقعی و رو در رو با خدا و پیامبر او می‌کشاند. پس چاره ای جز پذیرش و تسلیم نیافتند. خصوصاً بعد از آنکه خداوند متعال به آنها فهماند که عدم ابلاغ و نرساندن این موضوع در حکم نرساندن اصل و اساس دین و رسالت است: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ». این آیه برای آنان به معنای بازگشت به نقطه اول و مکان آغازین و شروعی دوباره بود. حتی اگر بار دیگر به جنگ‌هایی مثل بدر و احد و خندق و نبردهایی این چنین که مسلمانان در مقابل مشرکان و برای تحکیم و استوارسازی پایه‌های دین و ابلاغ آن در آنها غوطه ور شدند، منجر شود.

البته برای آنان روشن بود که ادامه این کار در اندک زمانی به ناکامی و رسوایی آن و بر باد رفتن تمام فرصت‌ها و آرزوهایشان برای دست‌یابی به امتیازی که به آن اشاره کردیم می‌انجامید، و بدون آن امتیاز نیز مصیبت و بلای قطعی و نابودی حتمی در انتظارشان بود. از این رو، با سیاستی خائنانه و فریبکارانه در مقابل آنچه واقع شده بود تسلیم شده، و در برابر این تندباد سر فرود آوردند. پس از آن نیز با بیعتی که برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام در روز غدیر از آنان گرفته شد، حجت برایشان تمام گشت. و نه فقط بر آنها بلکه بر تمامی امت اقامه حجت شد، و البته هدف نیز جز این نبود. اما این تعهدشان دیری نپایید و اندکی بعد، پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله به شهادت رسید و آنان احساس امنیت و قدرت کردند، این بیعت را شکستند: «فمن نکث فإنّما ینکث علی نفسه»:[۳۱] هر کس پیمان شکست بر خود شکسته است. «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ ۖ وَلَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ».[۳۲]

نکته ای ضروری: ورع و تقوی!

گاه این سؤال به ذهن بعضی خطور می‌کند که: چگونه می‌توان پذیرفت که ده‌ها هزار نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلاف مسیری که آن حضرت در مسئله خلافت و امامت ترسیم نموده گام بردارند؟ در حالی که آنان همنشینان آن بزرگوار بوده، با ورع و تقوای ایشان تربیت شده بودند و خداوند عزوجل نیز آنها را در کتاب خویش ستوده و به فضل آنها اشاره نموده است. همچنین آنها بودند که در راه دین ایثار نموده، با جان و مالشان در راه آن جهاد کردند.

پاسخ این است: آنچه گروهی در مورد صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله گفته‌اند تا حدی اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد، زیرا آن عده که در حجةالوداع و اندک زمانی قبل از وفات نبی اکرم صلی الله علیه و آله همراه آن حضرت مناسک حج را به جا آوردند، گر چه بالغ بر ده‌ها هزار نفر بوده‌اند، اما همه آنان در شهر پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی مدینه ساکن نبوده، مدت مدیدی با ایشان زندگی نکرده بودند تا آن حضرت فرصت یافته باشد آنها را تربیت و تزکیه نماید و با احکام و معارف اسلام آشنا کرده و تعلیمشان دهد. بلکه بیشتر آنان از سرزمین‌ها و نقاط دور و نزدیک مدینه آمده بودند و نخستین بار بود که به فوز دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله نایل می‌شدند.

البته برخی از آنان پیش از این و بعضی نیز بعد از آن مراسم حضرت را در فرصت‌هایی کوتاه زیارت کرده، و گروهی نیز پس از ماجرای غدیر پراکنده شده و به نزد قبیله و سرزمین خود رفتند و دیگر حضرتش را زیارت نکردند. علاوه بر این شاید بتوان گفت - بلکه قطعاً این چنین بوده - که بیشتر آن جماعت پس از فتح مکه یعنی در سال نهم هجری اسلام آورده بودند و از اسلام جز اسمی و از دین جز رسمی، آن هم در حد پاره‌ای امور ظاهری و اندک، مطلب دیگری نمی‌شناختند. اما آنان که بعد از واقعه غدیر خم همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ماندند، تنها عده اندکی بودند که در مدینه سکونت داشتند؛ شاید دو هزار نفر یا کمی بیشتر یا کمتر از این.

تعدادی از این جمع نیز خادمان و کنیزان و وابستگان غیرمسلمان بوده و گروهی را نیز منافقین و کسانی که به نفاق و دورویی خو کرده بودند تشکیل می‌دادند، و خداوند از وجود آنها در جمع مسلمانان خبر داده بود. اینان هم در مدینه و هم در اطراف آن ساکن بودند و پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را به صورتی واضح مشخص نکرده، خداوند باید آنها را معرفی می‌فرمود. علاوه بر اینها، گروه دیگری از مردم مدینه نیز در این جمع بودند که میزان لازم از درک و شعور دینی و احکام و معارف و سیاست‌های آن را نداشته و تنها به زندگی روزمره و تجارب و خوش‌گذرانی خود مشغول بودند، و هر گاه سود و منفعت یا سرگرمی می‌یافتند پیامبر صلی الله علیه و آله را رها نموده و به سراغ آن می‌رفتند.

همچنین جمع بسیاری از آنان در معرض تهدید پیامبر صلی الله علیه و آله، مبنی بر آتش زدن خانه‌هایشان قرار داشتند، زیرا نماز جماعتی را که آن حضرت شخصاً اقامه می‌فرمود تحریم کرده بودند، و از این میان دست ه‌ای نیز برای خود مسجدی ساخته و در آنجا جمع شده و جماعت مسلمانان را ترک کرده بودند! این مسجد - همان‌طور که مشهور و معروف است - مسجد ضرار نام گرفت که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را تخریب نمود.

نتیجه سخن اینکه در عرصه منازعات و فعالیت‌های سیاسی، غیر از جاه طلبان و متنفذّین قریش - که از قدرت و مکنت در تمام منطقه برخوردار بودند - و گروه اندکی از غیر قریشیان کسی باقی نماند. آنان نیز امور را به سمت و سوی مصالح خویش و تثبیت استیلای خودشان طرح‌ریزی کردند و مردم را با شگردهای مختلف تحریک نموده، منافع خود را در این میان با ترفندهای سیاسی - که دیر زمانی نزد آنها بود - استحکام می‌بخشیدند.

همچنین آنان از نقاط ضعف ساده لوحان و ساده اندیشان یا کسانی که هنوز ایمان در قلب‌هایشان محکم نشده، عِرق قبیله ای آن‌ها را رهبری کرده و بر تفکرات و روحیاتشان رسوبات جاهلیت سیطره داشت. آنان که از اسلام لطمه خورده بودند و دین امتیازاتی را که استحقاق آن را نداشته و به ظلم و ستم صاحب آن شده بودند از آنان گرفته بود بهره می‌جستند. اینان برای به انجام رساندن آنچه که با حقدها و کینه‌هایشان تناسب داشت، با احساسات و عواطف خون خواهانه آنان بر علیه حق و دین و اسلام سازگاری داشت، از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نبودند.

و این همان موضوعی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در این سخن خویش بدان اشاره فرمودند که سبب تأخیر در ابلاغ مسئله امامت بیم و هراس من از قوم خویش بوده است، زیرا آنان به تازگی و با کراهت و ناخرسندی از دوران جاهلیت بیرون آمده و هنوز بسیاری از آنها با همان آموخته‌های جاهلی زندگی می‌کنند، و همچنان برخی از مطالب آن دوران بر آنان چیره و مسلط است. به این ترتیب پر واضح است که گر چه بعضاً اصحاب بیدار و آگاه بودند، اما اکثراً به سبب اوضاع و شرایطی که برایشان مهیا شده بود، جریانات و تحرکات سیاسی را در دست داشته و آن را رهبری می‌کردند.

در نتیجه در مدینه ای که تنها چند هزار نفر، آن هم با روحیاتی که با پاره ای از آن آشنا شدیم زندگی می‌کردند، آنان توانستند امر خلافت را پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله از یاران شریعتمدار آن حضرت منحرف نموده و به سوی دیگران راهی کنند. همان گونه که در کتب تاریخ و حدیث بدان اشاره شده و آمده است.

خلاصه سخن

به این ترتیب از آنچه تا کنون تقدیم شد، روشن و واضح است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله با طوفانی از ستیزه‌جویی برای ناکام گذاردن برنامه‌های الهی به هر قیمت و وسیله ممکن مواجه بود. بنابراین مداخله الهی و تهدید قرآنیِ نازل شده متوجه عناصری بود که این تندبادها را بر پا کرده بودند، تا به آنان بفهماند که اصرار برا این ستیزه و ایجاد بحران و تلاش برای دستیابی به نتایجی پوچ به معنای ایستادگی و رویارویی در برابر تمامی دعوت الهی است! این گونه بود که مداخله الهی موجب تثبیت موقعیت پیامبر صلی الله علیه و آله و مهار جریان مخالف شد. به خصوص پس از آنکه آیات فرود آمده آشکارا کفر هر کس که مانع اقدام پیامبر صلی الله علیه و آله شده و به مقابله با آن برخیزد را اعلام نموده و بر حمایت و محافظت از پیامبر صلی الله علیه و آله متعهد شد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ».[۳۳] و آن هنگامی که خداوند عزوجل سدّ راه مخالفان و منکران شود، پر واضح است کسی را یارای آن نیست تا به رویارویی با اراده الهی برخیزد، و چاره ای ندارد جز آنکه از میدان مبارزه عقب نشیند. تا پروردگار متعال حجت خود را به پا دارد و پیامبرش دین و رسالت او را برساند. در این شرایط دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به ناچار باید به مکر و سرکشی پناه آورده، گناه عهدشکنی و خیانت را بر دوش کشند! «وَ اللَّهَ لَا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ».

جنایت مغیره از زبان امام حسن علیه السلام[۳۴]

روزگاری است که سقیفه در جسارت به صاحب غدیر تا حد لعن پیش رفته، و معاویه غاصب چهارم سقیفه این جرئت را پیدا کرده که امام دوم غدیر را در مجلسی برای جسارت توسط دشمنان سرسخت آن فراخواند!! در چنین موقعیتی جا داشت حمله‌ای شکننده بر علیه آنان صورت پذیرد. حلیم آل طه امام مجتبی علیه السلام مجبور به حضور در مجلسی شد که به آن حضرت و پدر بزرگوارش ناسزا گفتند. اینان جز معاویه و عمروعاص و گروهی از سابقه داران سقیفه کسان دیگری نبودند. آن قدر بی‌مقدار و بی‌ادب بودند که لیاقت پاسخ نداشتند، ولی آن شرایط حساس بستر مناسبی برای تبلیغ غدیر و یاد دو شهیدِ غدیر بود؛ چرا که تا امروز گفتگوهای آن مجلس ضبط شده و میلیون‌ها نفر آن را شنیده‌اند. ماجرا چنین بود که معاویه و دار و دسته اش امام حسن علیه السلام را فرا خواندند و آنچه توانستند به آن حضرت و پدر بزرگوارش ناسزا گفتند.

امام حسن علیه السلام پس از جسارت‌های آنان سخن آغاز کرد و ابتدا غدیر را مطرح کرد و در مقابله با آنان مطالب بسیاری درباره حق امیرالمؤمنین علیه السلام بیان کرد. از جمله غدیر را مطرح نموده فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که بر فراز منبر بود علی علیه السلام را فرا خواند. سپس او را با دستانش گرفت و فرمود: اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ. خدایا هر کس با علی دشمنی کند برای او در زمین نشیمنگاهی و در آسمان راه صعودی قرار مده، و او را در پایین‌ترین درجه آتش قرار ده.

پس از سخنان مفصلی کلام آن حضرت به اولین شهیدانِ غدیر حضرت زهرا و حضرت محسن علیهما السلام رسید و خطاب به مغیره فرمود: اما تو ای مغیره، فاطمه دختر پیامبر را زدی به گونه ای که بدن او را خونین نمودی، و فرزندی که در رحم داشت سقط نمود. تو این کار را برای خوار کردن رسول اللَّه و مخالفت با امر او و شکستن حرمتش انجام دادی؛ چرا که پیامبر به او فرموده بود: اَنتِ سَیِّدَةُ نِساءِ اَهلِ الجَنَّةِ. خدا را تو را به آتش خواهد برد، و وبال این جنایتی که گفتم را بر تو نازل خواهد کرد.[۳۵] در چنین جمعی که همه دشمنان درجه اول غدیر بودند، تبلیغ به گونه ای انجام گرفت که راهی برای انکار نداشته باشند، و پاسخ دندان شکن حضرتش در جواب آن همه لعن و جسارت میخکوبشان نماید.

یارِ دیرین معاویه[۳۶]

یکی از ملازمین معاویه در غدیر مغیرة بن شعبه است؛ آنجا که معاویه پس از خطبه غدیر با حال غضب، به ابوموسی اشعری تکیه کرد و دست دیگر بر مغیرة بن شعبه قرار داد و با تکبر به راه افتاد و تصریح کرد که به ولایت علی اقرار نمی‌کنیم. نکته قابل ذکر در اینجا سابقه ابوموسی و مغیره با معاویه است. ارتباط معاویه با ابوموسی اشعری و مغیرة بن شعبه، آن هم در کنار ابوبکر و عمر - که در این ماجرا منعکس است - نشانگر سابقه دیرینه این جمع و قرینه واضحی در ارتباطات آنان در وقایع سقیفه تا صفین است. اگر بر فراز کوه هَرشی چهارده نفر را می‌بینیم که به قصد قتل پیامبر صلی الله علیه وآله کمین کرده‌اند، نام این پنج نفر در بین آنان دیده می‌شود. اگر درآوردن هیزم و احراق بیت و ضرب و جرح حضرت زهرا علیها السلام نام ابوبکر و عمر است آن سه نفر دیگر هم ضمیمه آنانند.

اگر در ماجرای حَکَمین در پایان جنگ صفین ابوموسی اشعری با آنکه از طرف لشکر کوفه است، ولی به نفع معاویه و بر ضد امیرالمؤمنین علیه السلام اقدام می‌کند از همین جاست. اگر در مجلس معاویه این مغیره است که به امام حسن علیه السلام جسارت می‌کند از این سابقه است. شاید در رساندن این سابقه خالی از لطف نباشد که معاویه صیغه جمع به کار می‌برد و می‌گوید: «لا نُصَدِّقُ وَ لا نُقِرُّ …»: «تصدیق نمی‌کنیم و اقرار نمی‌نماییم»، گویا از طرف شرکای خود نیز اعلام می‌کند!

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج۴، ص۹۶
  2. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۳
  3. صحیح البخاری، ج۲، ص۹۷۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۶۰، ص۲۳
  4. ابن شاذان، الایضاح، ص۶۶
  5. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸۰
  6. شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۰۱
  7. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۲۴؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۱
  8. تفسیر العیاشی، ج۲، ص۶۷؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۲۸، ص۲۲۷
  9. الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج۱، ص۲۷۸
  10. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۲۵۶
  11. اسد الغابه، ج۴، ص۴۰۷
  12. الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۸
  13. تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۰۶
  14. ثعالبی، لطائف المعارف، ص۹۹–۱۰۲
  15. ترجمه الغارات، ص۱۹۵
  16. تاریخ طبری، ج۱، ص۳۰۷۰
  17. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۰۷
  18. مفید، آمالی، ص۲۱۸
  19. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۲
  20. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۳۰
  21. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۲
  22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۳
  23. ابن همام اسکافی، منتخب الأنوار فی تاریخ الأئمة الأطهار، ص۶۱
  24. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۲، ص۱۰۰؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۱، ص۲۳۱
  25. واقعه قرآنی غدیر: ص ۱۴۹،۱۴۸. سخنرانی استثنائی غدیر: ص ۲۹–۳۴. اسرار غدیر: ص ۸۲.
  26. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴.
  27. ژرفای غدیر: ص ۱۵۵.
  28. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۰ و ج ۳۷ ص ۱۳۵،۱۱۵.
  29. ستیز با آفتاب: ۷۹–۸۶.
  30. کفایة الاثر: ص ۵۲.
  31. فتح / ۱۰.
  32. عنکبوت / ۱۳.
  33. مائده / ۶۷.
  34. تبلیغ غدیر در سیره معصومین علیهم السلام: ص ۲۰۲،۲۰۱.
  35. بحار الانوار: ج ۴۴ ص ۷۵.
  36. ژرفای غدیر: ص ۱۵۰. غدیر در قرآن: ج ۱ ص ۳۷۸–۳۸۴.