یمن: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
از امورى كه دلالت مى كند اميرالمؤمنين على عليه السلام در رويداد غدير حاضر بوده و در يمن نبوده، روايات متواترى است كه صراحت دارند [[پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] در واقعه غدير دست على عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس كه من مولاى اويم اين على عليه السلام مولاى او است. | از امورى كه دلالت مى كند اميرالمؤمنين على عليه السلام در رويداد غدير حاضر بوده و در يمن نبوده، روايات متواترى است كه صراحت دارند [[پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله|پیامبر صلی الله علیه و آله]] در واقعه غدير دست على عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس كه من مولاى اويم اين على عليه السلام مولاى او است. | ||
در اينجا به پارهاى از اين نصوص - كه از مصادر معتبر نزد مسلمانان نقل شده - توجه فرماييد: | در اينجا به پارهاى از اين نصوص - كه از مصادر معتبر نزد مسلمانان نقل شده - توجه فرماييد: | ||
'''يک.''' امام حنابله، [[احمد بن حنبل]] (م ۲۴۰ ق) در كتاب خويش «فضائل الصحابة» نقل كرده است: عبدالله براى ما روايت كرد و گفت: پدرم براى من از ابن نمير از عبدالملک از عطيه عوفى روايت كرد: نزد [[زید بن ارقم]] آمدم و به او گفتم: يكى از بستگانم از تو حديثى درباره على عليه السلام در روز غدير نقل كرده است. دوست دارم آن را از زبان خودت بشنوم. | |||
گفت: اى عراقيان، شما قابل اعتماد نيستيد! به او گفتم: از جانب من بيم و هراسى نداشته باش. گفت: باشد. ما در جحفه بوديم<ref>«جحفه» قريه اى بزرگ و داراى منبر نماز جمعه بر سر راه مدينه به مكه با فاصله چهار منزل بود، كه ميقات مصريان و شاميان است. بين جحفه و غدير دو ميل فاصله است. سكرى گفته است: جحفه در سه منزلى مكه بر سر راه مدينه است. معجم البلدان: ج ۲ ص ۱۱۱.</ref> كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام ظهر بر ما وارد شد، در حالى كه بازوى على عليه السلام را گرفته بود. پس فرمود: اى مردم، آيا نمى دانيد به مؤمنان از خودشان شايسته ترم؟ گفتند: آرى! فرمود: پس هر كس من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. به او گفتم: آيا فرمود: خدايا، دوست بدار كسى كه على عليه السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد؟ گفت: چنان كه شنيدم به تو خبر مى دهم.<ref>فضائل الصحابة: ص ۲۲۲ ح ۹۹۴.</ref> | |||
بسيار جاى تأسف است كه اين صحابى به روشنى تمام [[حدیث]] را نقل نكرده و رعايت امانت را ننموده است! چگونه ممكن است بگوييم كه زيد صدر حديث را شنيده ولى ذيل و پايان حديث را نشنيده است؟ | |||
اين سخن او كه «چنان كه شنيدم به تو خبر مى دهم» چه معنى دارد؟! عجيب است كه ذيل [[روایت]]: «خدايا دوست بدار كسى كه على عليه السلام را دوست دارد، و دشمنش بدار كسى كه او را دشمن دارد». | |||
احمد نيز از زيد بن ارقم در همين كتاب نقل كرده است: زيد بن ارقم گفت و من شنيدم: با رسول خدا صلى الله عليه و آله در منطقه اى فرود آمديم كه به آن خُمّ مى گفتند. حضرت فرمان نماز داد كه در گرماى سخت نماز خوانده شد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما سخن فرمود. براى رسول الله صلى الله عليه وآله پارچه اى از درختى كه از خورشيد زرد شده بود پهن گشت، و فرمود: آيا نمى دانيد يا گواهى نمى دهيد كه من شايسته تر به هر مؤمنى از خود او هستم؟ گفتند: آرى. فرمود: پس هر كس مولاى اويم، اين على عليه السلام مولاى او است. خدايا! دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد، و دوست بدار كسى كه او را دوست دارد.<ref>فضائل الصحابة: ص ۲۲۷.</ref> | |||
عجيب است كه نسائى در «الخصائص» اين روايت را كه در آن «خدايا دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد» آمده است، از عامر بن واثله روايت مى كند: | |||
على عليه السلام مردم را در ميدان [[کوفه]] گرد آورد و فرمود: هر كسى كه از رسول الله صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيد: «آيا نمىدانيد از هر مؤمنى شايسته تر به اويم...»، سپس در حالى كه ايستاده بود، دست مرا (على عليه السلام) را گرفت و فرمود: هر كس مولايش هستم، على مولاى او است. خدايا! دوست بدار دوست بدار هر كس او را دست بدارد... ، گواهى دهد. ابوالطفيل مى گويد: خارج شدم و هنوز در ذهنم درباره امام اشكال وجود داشت. پس با زيد بن ارقم ملاقات كردم و به من خبر داد و گفت: شک دارى؟ حديث را از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم.<ref>الخصائص: ص ۹۶ ح ۹۰. و مشابهش در: تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۶۵.</ref> | |||
پس در اينجا زيد بن ارقم، عامر بن واثله صحابى را - كه هنوز در ذهنش شكى بود - مخاطب ساخت و او را از ترديد در حديث بيرون آورد. ولى وقتى از او در مورد اين اضافه »خدايا دوست بدار كسى كه علىعليه السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد« مىپرسند، مىگويد: چنان كه شنيدم خبر مىدهم!؟ | |||
نسخهٔ ۲ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۵۰
دعوت از اهالى يمن براى حج و غدير[۱]
با در نظر گرفتن شيوه هاى اطلاع رسانى در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، بايد اقدامى بديع صورت مى گرفت، تا خبر مهمترين سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله - كه همان خطبه غدیر بود - در گسترده ترين و سريع ترين شكل ممكن منتشر شود و هيچ كس را ياراى كتمان آن نباشد.
پيشرفته ترين شيوه همان بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كار گرفت كه تا امروز حيرت همه رسانه ها را برانگيخته است. اين اقدامات طى چند مرحله دست به دست هم داد و جلوه هايى از عظمت تبليغ را نشان داد، كه فقط در آيه «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» قابل ترسيم است، و جمله «واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» مى تواند آن را به تصوير كشد.
در مرحله اول فرستادن افرادى به اطراف مدینه و نامه نوشتن به مکّه و طائف و يمن درباره آمادگى مراسم حج براى مردمى كه اولين بار مى خواستند اعمال حج ابراهيمى را بياموزند، باعث شد تا از قبايل و اقوام و گروه هاى مختلف و از شهرها و روستاهاى مختلف از فدک تا يمن و از نجد و عمان تا سودان و حبشه براى مراسم حج بار سفر ببندند و زحمت اين سفر نسبتاً طولانى را بر خود استوار سازند.[۲]
رسيدن خبر غدير به يمامه[۳]
پس از مراسم سه روزه غدير در پايان روز بيستم ذى الحجه، آن روزها به عنوان «ايام الولاية» ثبت شد. اين نيز يكى از پيش بينى هايى بود كه در قالب نامگذارى ايام غدير، خطابه آن را عنوانى خاص بخشيد و سرآغاز آن را به همه شناسانيد.
آن همه برنامه ريزى و پيش بينى و سپس اجراى مرحله به مرحله آنها ثمره خود را به خوبى نشان داد. اولين نتيجه آن بود كه انتشار خبر غدير - در حد امكانات آن روزگار - به صورتى غير عادى تحقق يافت. يكى از موارد انتشار خبر غدير مناطقى بود كه از يمن تا اردن و از نجد تا سودان را در بر مى گرفت، چرا كه گروهى براى حجةالوداع از يمن تا مکّه و سپس تا غدير آمده بودند.[۴]
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: غدیر / انتشار خبر غدير.
شبهه حضور اميرالمؤمنين عليه السلام در ايام غدير در يمن[۵]
يكى از شبهاتى كه در مورد حديث غدير مطرح شده اين است كه: آيا اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در ماجراى غدير حضور داشته، يا در آن زمان در يمن بوده است؟
اصل ماجرا اين گونه است:
قبل از حركت پيامبر صلى الله عليه و آله براى سفر حجةالوداع، اميرالمؤمنين عليه السلام با لشكرى از طرف آن حضرت به نَجْران و سپس يمن رفته بودند كه هدف آن دعوت به اسلام و نيز جمع آورى خمس و زكات و جِزيه بود، و اين جزيه قرادادى بود كه اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان) طبق آن مبلغى به حكومت اسلامى مى پرداختند. اين قرار بين مسيحيان نجران و پيامبر صلى الله عليه و آله هم در سال قبل از حج برقرار شده بود.
اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از حركت از مدينه، نامه اى براى اميرالمؤمنين عليه السلام در يمن فرستاد و ضمن اعلان سفر حج براى آن مناطق، دستور داد آن حضرت نيز براى سفر حج حركت كند.
لذا اميرالمؤمنين عليه السلام پس از پايان كارهاى محوَّله در نجران و يمن، با لشكر همراه و دوازده هزار نفر از اهل يمن عازم مكه شدند، كه حدود ۸۰۰ كيلومتر راه بود. آنان پس از احرام در ميقات «يَلَمْلَم» در جنوب مكه به سوى اين شهر حركت كردند تا براى ايام حج در آنجا حضور داشته باشند.
با نزديک شدن پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه از طرف مدینه، اميرالمؤمنين عليه السلام هم از طرف يمن به اين شهر نزديک شدند. حضرت جانشينى در لشكر براى خود تعيين كردند و خود پيشتر به ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله شتافتند و در نزديكى مكه خدمت حضرت رسيدند و گزارش سفر را دادند.
پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار مسرور شدند و دستور دادند هر چه زودتر لشكر همراه را به مكه بياورد.
اميرالمؤمنين عليه السلام به محل لشكر بازگشتند و همراه آنان - همزمان با قافله پيامبر صلى الله عليه و آله روز سه شنبه پنجم ذى حجه وارد مكه شدند.
با رسيدن ايام حج در روز نهم ذى الحجة، حضرت به موقف عرفات و سپس به مشعر و منى رفتند. بعد از آن اعمال حج را يكى پس از ديگرى انجام دادند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را براى مردم بيان فرمودند.
و اما پاسخ به شبهه مطرح شده:
ظاهراً اولين كسى كه اين شبهه را مطرح كرده و در اين باره ترديد كرده، قاضى عبدالرحمن بن احمد لايجى (م ۷۵۶ ق)[۶] در كتاب «المواقف» است. او مى گويد: على عليه السلام در روز غدير با پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، زيرا در يمن حضور داشت.[۷]
المواقف: ص ۴۰۵. وى افزوده كه اين حديث (حضور اميرمؤمنان عليه السلام در غدير) صحيح نيست و ادعاى ضرورت زورگويى است. بسيارى از محدثان آن را روايت كرده و صحيح دانسته اند، از جمله: ابوعيسى ترمذى (م ۲۷۹ ق) در مشكل الأثار: ج ۲ ص ۳۰۸ مى گويد: اسناد اين حديث صحيح است و در هيچ يک از رواياتش اشكال و خدشه اى نيست. ابن عبدالبرّ (م ۳۶۴ ق) در الاستيعاب: ج ۲ ص ۲۷۳ مى گويد: تمام اينها آثارى ثابت و روشن است. ابن کثیر (م ۷۴۸ ق) در البداية و النهاية: ج ۵ ص ۲۰۱ حديث را ذكر مى كند، آنگاه مىگويد: شيخ ما ابوعبداللَّه ذهبى گفته است: حديثى صحيح است. ابن حجر (م ۹۷۴ ق) در الصواعق المحرقة مى گويد كه حديثى صحيح است كه شكى در آن نيست. جماعتى مانند ترمذى و نسائى و احمد آن را روایت كرده اند. بنابراين راه هاى آن بسيار است، و آن را شانزده تن از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند. در روايتى از احمد آمده است: سى صحابى آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده و به نفع على عليه السلام بدان گواهى داده اند، و بسيارى از اساتيد آن صحيح يا حسن است، و به كسى كه در صحت آن اشكال كند اعتنا نمى شود. نيز به كسى كه آن را با اين بهانه كه على عليه السلام در يمن بوده نپذيرد، چون بازگشت حضرت از يمن ثابت شده است. مرقاة المفاتيح (قارى): ج ۱ ص ۴۷۶. ابن كثير دمشقى مى گويد: شيخ ما حافظ ابوعبداللَّه ذهبى گفته است: حديث متواتر است. يقين دارم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را فرموده است. تاريخ ابن كثير: ج ۵ ص ۲۰۹. براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به: شرح المقاصد (تفتازانى، م ۷۹۳ ق): ص ۵۶ . قاضى نعمان (م ۳۶۳ ق) در مورد انگيزه اى ک و اما ردّ سخن قاضى لايجى:
بسيار جاى تأسف است كه قاضى براى سخنش هيچ دليلى نياورده و هيچ شاهدى براى اين ادعاى بزرگ ذكر نكرده است!
در اينجا در ردّ اين ادعاى بى دليل مى گوييم: آيا او به تاريخ مراجعه كرده و اين اشكال را كرده است؟! بعيد است كه گفته شود امثال قاضى از تاريخ آگاهى ندارند. ظاهر اين است كه خود را در اين باره به نادانى زده باشد، زيرا ما در پيشگاه صاحبان سيرههاى صحيح نزد مسلمانان هستيم. تاریخ به ما مى گويد كه اميرمؤمنان عليه السلام به دستور رسول اعظم صلى الله عليه و آله در يمن حاضر بوده، كه اين را قاضى نيز بيان كرده است.
ولى خود تاریخ - كه از اين ماجرا سخن مى گويد - از بازگشت حضرت از يمن و پيوستنش به نبى مكرم صلى الله عليه و آله در مكه مكرمه براى اداى مناسک حج نيز سخن مى گويد. بنابراين، براى چه قاضى ماجراى اول را ذكر مى كند و از دومى ياد نمى كند و خود را به فراموشى مى زند؟! واقعاً انسان نمى داند اين گونه تحريف تاريخِ صحيح را چه بنامد!؟ پس در اين مجال، ابتدا روايتى را مى آوريم كه به عكس ادعاى قاضى در كتاب «المواقف» تصريح مى كند:
۱. نصوص بازگشت اميرالمؤمنين عليه السلام به مكه
ابن سعد (م ۲۳۱ ق) مى گويد: گفته مى شود سرّيه على بن ابى طالب عليه السلام به يمن دوبار بوده است: يكى از آن دو در ماه رمضان سال دهم هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله روى داد. گفته اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به يمن فرستاد، و پرچمى به او داد و با دست خويش عمامه بر سرش نهاد و فرمود: برو و به جايى توجه نكن. وقتى به ديار يمنىها فرود آمدى و رسيدى، با آنان نبرد نكن مگر آنكه با تو بجنگند. حضرت با سيصد سواره حركت كرد و آن اولين سپاهى بود كه وارد آن سرزمين - يعنى سرزمين مذحج - شد. پس يارانش را گسيل داشت كه غنائم و زنان و اطفال اسير و چارپايان بسيار و... را آوردند.
على عليه السلام بريدة بن خصيب اسلمى[۸] را مسئول غنائم گردانيد. غنائمى را كه به دست آورده بودند نزد حضرت گرد آوردند، تا آنكه امام به جماعت يمنى ها برخورد. ايشان را به اسلام دعوت كرد، اما سرباز زدند و نيزه و سنگ پرتاب كردند. امام يارانش را صف كرد و پرچم را به مسعود بن سنان سُلّمى داد. آنگاه على عليه السلام با يارانش بدانان حمله كرد و بيست نفر از آنان را كشت. پس پراكنده شدند و عقب نشستند، و حضرت هم از تعقيب يمنى ها دست برداشت.
سپس آنان را به اسلام فراخواند كه به سرعت اجابت كردند، و گروهى از رؤساى آنان با على عليه السلام بر اسلام بيعت كردند و گفتند: ما نماينده قوم خويشيم و اين صدقات ماست. پس حق خدا را از آن برگير. على عليه السلام غنائم را گرد آورد. آن را به پنج جزء قسمت كرد و بر سهمى از آن نوشت كه اين از آن خداست. حضرت على عليه السلام قرعه انداخت. اولين سهم، سهم خمس بود و بقيه غنائم را بين يارانش تقسيم كرد. آنگاه حركت كرد و به پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه ملحق شد، كه براى حج سال دهم به آنجا آمده بود.[۹]
از ابن اثير جزرى (م ۶۶۳ ق) نقل شده است: علی بن ابی طالب علیه السلام به نجران فرستاده شد[۱۰]، تا صدقات و جزيه آنان را جمع كند و باز گردد. پس چنين كرد و بازگشت، و با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه در حجةالوداع ديدار كرد، و بر فرماندهى سپاهى كه همراهش بود يكى از يارانش را گماشت و پيش از همه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و در مكّه به ايشان رسيد.[۱۱]
واقدى (م ۲۷۰ ق) پس از آنكه سريه امام اميرمؤمنان عليه السلام را به يمن ياد كرده مى گويد: عمر بن محمد بن عمر بن على از پدرش براى من نقل كرد كه على عليه السلام تمام غنائمى را كه به دست آورده بود به پنج بخش تقسيم كرد، و براى آن قرعه انداخت، و در يكى از سهم هاى آن نوشت: از آنِ خدا. كه اولين سهم، سهم خمس خارج شد. به كسى چيزى غنيمت نداد و نبخشيد.
فرماندهان پيشين به ياران حاضر (و نه ديگران) از خمس مى دادند و سپس به رسول الله صلى الله عليه و آله مى گفتند، كه ايراد نمى گرفت. اين كار را از على عليه السلام خواستند. اما آن حضرت خوددارى كرد و فرمود: خمس را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مىبرم تا حضرت دستور دهد. اينک رسول خدا صلى الله عليه و آله در موسم حج است. او را ديدار مى كنيم و در مورد خمس هر چه را خدا بخواهد انجام مى دهد.
پس بازگشت و خمس را با خود برد، و نيز باقى اموال و غنائم را. چون به فُتُق[۱۲] رسيد، عجله كرد و ابورافع را بر يارانش و خمس گمارد. در ميان خمس، لباسى از لباس هاى يمنى بود. همچنين بارهاى بسته و چهارپايانى كه غنيمت گرفته بود؛ چهارپايانى كه صدقه اموال يمنى ها بود.[۱۳]
جزرى شافعى در «اسنى المطالب» گفته است: سبب اين خطبه در روز غدير مطلبى است كه ابن اسحاق ذكر كرده است: كه پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام و خالد بن وليد را به يمن به عنوان امير فرستاد. امام بازگشت و در مكه هنگام حج آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله با حضرت ديدار كرد، و در مورد امام قيل و قال زيادى شده بود. برخى از همراهان امام بر ضد ايشان سخن مى گفتند، چرا كه بازگشت و جانشين امام غنائم را به سپاهان بخشيد. امام شتابان به سوى رسول الله صلى الله عليه و آله رفت. چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حج فارغ شد، به غدير خم فرود آمد و اين خطبه را خواند، تا ارزش على عليه السلام را به مردم برساند و گفته ديگران را در مورد او ردّ كند.[۱۴]
هر كس در اين نصوص و مطالب به دور از تعصب و جانبدارى بينديشد، آشكارا در مىيابد كه امام اميرمؤمنان على عليه السلام بعد از آنكه كار مهمى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان فرمان داده بود انجام داد، از يمن پيروزمندانه بازگشت و در مكه مكرمه براى اداى مناسک حج به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوست.
۲. نصوص حضور اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير
از امورى كه دلالت مى كند اميرالمؤمنين على عليه السلام در رويداد غدير حاضر بوده و در يمن نبوده، روايات متواترى است كه صراحت دارند پیامبر صلی الله علیه و آله در واقعه غدير دست على عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس كه من مولاى اويم اين على عليه السلام مولاى او است.
در اينجا به پارهاى از اين نصوص - كه از مصادر معتبر نزد مسلمانان نقل شده - توجه فرماييد:
يک. امام حنابله، احمد بن حنبل (م ۲۴۰ ق) در كتاب خويش «فضائل الصحابة» نقل كرده است: عبدالله براى ما روايت كرد و گفت: پدرم براى من از ابن نمير از عبدالملک از عطيه عوفى روايت كرد: نزد زید بن ارقم آمدم و به او گفتم: يكى از بستگانم از تو حديثى درباره على عليه السلام در روز غدير نقل كرده است. دوست دارم آن را از زبان خودت بشنوم.
گفت: اى عراقيان، شما قابل اعتماد نيستيد! به او گفتم: از جانب من بيم و هراسى نداشته باش. گفت: باشد. ما در جحفه بوديم[۱۵] كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام ظهر بر ما وارد شد، در حالى كه بازوى على عليه السلام را گرفته بود. پس فرمود: اى مردم، آيا نمى دانيد به مؤمنان از خودشان شايسته ترم؟ گفتند: آرى! فرمود: پس هر كس من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. به او گفتم: آيا فرمود: خدايا، دوست بدار كسى كه على عليه السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد؟ گفت: چنان كه شنيدم به تو خبر مى دهم.[۱۶]
بسيار جاى تأسف است كه اين صحابى به روشنى تمام حدیث را نقل نكرده و رعايت امانت را ننموده است! چگونه ممكن است بگوييم كه زيد صدر حديث را شنيده ولى ذيل و پايان حديث را نشنيده است؟
اين سخن او كه «چنان كه شنيدم به تو خبر مى دهم» چه معنى دارد؟! عجيب است كه ذيل روایت: «خدايا دوست بدار كسى كه على عليه السلام را دوست دارد، و دشمنش بدار كسى كه او را دشمن دارد».
احمد نيز از زيد بن ارقم در همين كتاب نقل كرده است: زيد بن ارقم گفت و من شنيدم: با رسول خدا صلى الله عليه و آله در منطقه اى فرود آمديم كه به آن خُمّ مى گفتند. حضرت فرمان نماز داد كه در گرماى سخت نماز خوانده شد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله براى ما سخن فرمود. براى رسول الله صلى الله عليه وآله پارچه اى از درختى كه از خورشيد زرد شده بود پهن گشت، و فرمود: آيا نمى دانيد يا گواهى نمى دهيد كه من شايسته تر به هر مؤمنى از خود او هستم؟ گفتند: آرى. فرمود: پس هر كس مولاى اويم، اين على عليه السلام مولاى او است. خدايا! دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد، و دوست بدار كسى كه او را دوست دارد.[۱۷]
عجيب است كه نسائى در «الخصائص» اين روايت را كه در آن «خدايا دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد» آمده است، از عامر بن واثله روايت مى كند:
على عليه السلام مردم را در ميدان کوفه گرد آورد و فرمود: هر كسى كه از رسول الله صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيد: «آيا نمىدانيد از هر مؤمنى شايسته تر به اويم...»، سپس در حالى كه ايستاده بود، دست مرا (على عليه السلام) را گرفت و فرمود: هر كس مولايش هستم، على مولاى او است. خدايا! دوست بدار دوست بدار هر كس او را دست بدارد... ، گواهى دهد. ابوالطفيل مى گويد: خارج شدم و هنوز در ذهنم درباره امام اشكال وجود داشت. پس با زيد بن ارقم ملاقات كردم و به من خبر داد و گفت: شک دارى؟ حديث را از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم.[۱۸] پس در اينجا زيد بن ارقم، عامر بن واثله صحابى را - كه هنوز در ذهنش شكى بود - مخاطب ساخت و او را از ترديد در حديث بيرون آورد. ولى وقتى از او در مورد اين اضافه »خدايا دوست بدار كسى كه علىعليه السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد« مىپرسند، مىگويد: چنان كه شنيدم خبر مىدهم!؟
گويى زيد عبارت را نشنيده و خواسته در ذيل روايت تشكيك كند و آن را پنهان سازد، اما صدر و ابتداى روايت را تأييد مىكند! شايد ترديد او سبب شده كه بعضى از محدثان و راويان و اهل حديث و رجال و مانند ابنتيميه××× 2 حال ابنتيميه و موضعگيرىاش درباره اهلبيتعليهم السلام و در خصوص امام اميرالمؤمنينعليه السلام روشن است. ××× و ابنابىداوود و ابنابىحاتم در عبارت ترديد كنند.
در كتاب »المصنّف« ابنابىشيبه آمده است: شريك براى ما از ابويزيد، و وى از پدرش نقل كرد: ابوهريره وارد مسجد شد. نزد او آمديم. در مقابل او جوانى برخاست و گفت: تو را به خدا قسم مىدهم، آيا از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدى كه فرمود: هر كس من مولاى اويم، پس اين علىعليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمنش بدار هر كس او را دشمن دارد؟ گفت: آرى. جوان گفت: اما من از تو بيزارم. گواهى مىدهم كه دشمنى كردهاى با كسى كه علىعليه السلام را دوست دارد، و دوستى نمودهاى با كسى كه علىعليه السلام را دشمن مىدارد. مردم او را با سنگريزه زدند.××× 3 المصنف )ابنابىشيبه( : ج 7 ص 449 ح 29. ×××
دو. همچنين احمد به سند خويش از براء بن عازب نقل كرده است: با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع حركت كرديم تا به غدير رسيديم. در اين هنگام ندا داده شد كه براى نماز جمع شويد، و زير درختى را براى پيامبر جارو و تميز كردند.××× 4 در روايت واژه »الكسح« آمده است؛ يعنى جارو كردن. كسح البيت و البئر؛ يعنى آن را جارو و پاك كرد. لسان العرب: ج 12 ص 80 . ×××
حضرت دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: آيا به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: چرا اى رسولخدا. فرمود: اين )علىعليه السلام( مولاى كسى است كه من مولا و سرپرست اويم. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن دارد. پس عمر به علىعليه السلام برخورد و گفت: اى فرزند ابىطالب، مباركت باد، مولاى هر مرد و زن مؤمن گرديدى.××× 1 فضائل الصحابة: ص 233 ح 1044. انساب الاشراف: ج 2 ص 858 . مقتل الحسينعليه السلام )خوارزمى( : ص 81 . ×××
سه. احمد بن سند خويش از ابوليلى كندى××× 2 مزّى گفته است: ابوليلى كندى، همپيمان كوفى قبيله كنده. گفته مىشود: اسمش سلمة بن معاويه است. احمد بن سعد بن ابىمريم از يحيى بن معين نقل كرده است: ثقه و مشهور است. تهذيب الكمال: ج 34 ص 239. ××× نقل مىكند: از زيد بن ارقم شنيدم: منتظر تشيع جنازهاى بوديم كه كسى از اباعامر پرسيد: آيا از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدى كه روز غدير خم به علىعليه السلام بگويد: هر كس من مولاى اويم اين علىعليه السلام مولاى او است؟ گفت: بله. ابوليلى گفت: به زيد بن ارقم گفتم: رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود؟ گفت: بله، آن را چهار مرتبه فرمود.××× 3 فضائل الصحابة: ص 235 ح 1050. در المعجم الاوسط )طبرانى( : ج 4 ص 357، به سندش از حسن بن زيد، از پدرش زيد بن حسن، از جدش: از عمار ين ياسر شنيدم: در حالى كه على بن ابىطالبعليه السلام در حال ركوع نماز مستحبى بود، گدايى نزديك او ايستاد. پس حضرت انگشترش را درآورد و به او داد. او به رسولخداصلى الله عليه وآله ماجرا را گفت. پس بر پيامبرصلى الله عليه وآله اين آيه نازل شد: »به راستى كه تنها سرپرست و ولىّ شما خدا و رسولش و مؤمنان هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات مىدهند« . پس رسولخداصلى الله عليه وآله او را فراخواند و فرمود : هر كس من مولاى اويم پس اين علىعليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمنش بدار هر كس او را دشمن دارد. شايد كسى شناخت كافى از موضوع ندارد، و گمان كند حديث »من كنت مولاه« تنها به موضوع صدقه اميرالمؤمنين علىعليه السلام - كه انگشترش را به فقير داد - باز مىگردد. اما مىگوييم: مانعى ندارد كه رسولخداصلى الله عليه وآله آن را دو بار فرموده باشد؛ يكبار هنگام صدقه دادن انگشتر، و يك بار ديگر روز غدير. ×××
چهار. در »تاريخ مدينة دمشق« آمده است: ابوعبداللَّه خلاّل و اممجتبى دختر ناصر به نقل از ابراهيم بن منصور، از ابوبكر بن مقرى، از ابويعلى، از ازرق بن على، از حسان، از محمد بن سلمه، از پدرش، از ابوعبداللَّه شامى گفته است: وقتى نزد زيد بن ارقم نشسته بوديم و او در مجلس بنىارقم نشسته بود، مردى از قبيله »مراد« بر استرى وارد شد و گفت: ميان شما زيد كسيت؟ قوم گفتند: اين شخص زيد است. گفت: تو را به خدايى كه جز او خدايى نيست قسم مىدهم، آيا از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدى كه فرمود: هر كس من مولاى اويم اين علىعليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد؟ گفت: آرى.××× 1 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 45. المستدرك على الصحيحين )حاكم نيشابورى( : ج 3 ص 126. ×××
پنج. ميمون راوى مىگويد: يكى براى من از زيد نقل كرد كه رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا دوست بدار هر كس علىعليه السلام را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد.
شش. اممجتبى علوى به ما خبر داد: بر ابراهيم بن منصور خوانده شد: ابوبكر بن مقرى نقل كرد: هدبة بن خالد، از حمّاد - يعنى ابنسلمه - از على بن )زيد( ، از عدى بن ثابت، از براء نقل كرد: با رسولخداصلى الله عليه وآله در حجةالوداع بوديم. وقتى به غدير خم رسيديم، زير دو درخت را براى رسولخداصلى الله عليه وآله جارو كردند، و در ميان مردم ندا داده شد براى نماز جمع شوند. رسولخداصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را فراخواند و دست او را گرفت و او را از جانب راست خويش بلند كرد و فرمود: آيا از هر مؤمنى شايستهتر و اولى از خود وى نيستم؟ گفتند: آرى. و در يكى از دو حديث آمده: آيا همسرانم امالمؤمنين نيستند؟ - . پس اين )يعنى حضرت علىعليه السلام( دوستدار كسى است كه من دوستارش هستم و مولاى شخصى است كه من مولايش هستم. خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و هر كس او را دشمن بدارد دشمنش باش.××× 2 مسند ابىيعلى: ج 1 ص 257. مجمع الزوائد: ج 9 ص 105. سيوطى در تاريخ الخلفاء: ص 169 مىنويسد: حديث را اينان نقل كردهاند: احمد از على و ابوايّوب انصارى، زيد بن ارقم، عمرو ذىمر، ابويعلى از ابوهريره، طبرانى از ابنعمر، مالك بن حويرث، حبشى بن جناده، جرير، سعد بن ابىوقّاص، ابوسعيد خُدرى، انس، بزاز از ابنعباس، عماره و بريده. در اكثر روايات اين عبارت اضافه هست: خدايا، هر كس او را دوست دارد دوست بدار، و هر كس با وى دشمن باشد دشمنش باش. احمد از ابىطفيل آورده است: سال 35 هجرى امام علىعليه السلام مردمان را در ميدان كوفه گرد آورد. سپس به آنان فرمود: هر مسلمانى را كه شنيد رسولخداصلى الله عليه وآله روز غدير خم آن حديث را فرمود، به خدا سوگند مىدهم برخيزد. سى نفر برخاستند و شهادت دادند كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس مولايش هستم، علىعليه السلام مولايش هست. خدايا، هر كس دوستش دارد دوستش بدار، و هر كس دشمنش باشد دشمنش باش! ×××
هفت. ابوالقاسم سمرقندى، از ابوالحسن بن نقور و ابوالقاسم بن بسرى و ابومحمد احمد بن على بن حسن بن ابىعثمان، از ابوالحسن احمد بن محمد بن قاسم بن موسى بن قاسم بن صلت، از ابوبكر احمد بن عبداللَّه )نحاس( دوست ابىصخره نقل مىكنند كه املا كرد، از محمد بن زنجويه، از حميدى، از يعقوب بن جعفر بن ابىكثير مدنى، از مجاهر بن مسمار، از ابنابىنقور، از عايشه دختر سعد، از سعد:
همراه رسولخداصلى الله عليه وآله در راه مكه بوديم كه بدان سو مىرفت. وقتى به غدير خم رسيد - كه در منطقه خُمّ است - مردم توقف كردند. كسانى كه رفته بودند بازگشتند و كسانى كه عقب مانده بودند رسيدند.
وقتى مردم گرد آمدند، رسولخدا فرمود: اى مردم! آيا فرمانهاى خدا را به شما رساندم؟ گفتند: آرى. فرمود: خدايا شاهد باش. دوباره فرمود: مردم، آيا فرمان خدا را به شما ابلاغ كردم؟ گفتند: آرى. فرمود: خدايا، گواه باش. بار سوم پرسيد: مردم، چه كسى ولىّ )سرپرست( شماست؟ سه بار گفتند: خدا و رسولش. سپس دست على بن ابىطالبعليه السلام را گرفت و برخيزاند.
ابننقور مىافزايد: سپس فرمود: هر كس خدا و رسولشصلى الله عليه وآله ولىّ او است، پس اين نيز ولى او است. خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و هر كس با وى دشمن باشد دشمنش باش.××× 1 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 169. العقد الثمين فى تاريخ البلد الامين )مكى، م 832 قه( : ج 5 ص 271. بهجة النفوس و الاسرار فى تاريخ دار هجرة النبى المختارصلى الله عليه وآله )مرجانى، م 770 ق( : ج 2 ص 1009. ×××
هشت. ابنعساكر نيز به سند خود از سهم بن حصين اسدى نقل مىكند: من و عبداللَّه بن علقمه به مكه آمديم، روزگارى عبداللَّه علقمه به علىعليه السلام ناسزا مىگفت. به ابوسعيد خدرى گفتم: در اين باره حديثى دارى؟ مقصودم سخن از عهد و زمان پيشين بود. گفت: آرى. اگر برايت نقل كردم، در اين باره از مهاجرين و انصار و قريش بپرس. رسولاللَّهصلى الله عليه وآله روز غدير خم برخاست و فرمان خدا را ابلاغ كرد و فرمود: اى مردم! آيا از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟ عبداللَّه بن علقمه پرسيد: آيا اين را از رسولاللَّهصلى الله عليه وآله شنيدى؟ ابوسعيد گفت: آرى، و به گوش و سينهاش اشاره كرد و گفت: با دو گوشم شنيدم و به دلم سپردم.××× 1 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 173. ×××
نه. ابوهريره مىگويد: هر كس روز هجدهم ذىحجه را روزه بگيرد، پاداش روزه شصت ماه برايش نوشته مىشود. كه روز غدير خم است؛ وقتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله دست على بن ابىطالبعليه السلام را گرفت.××× 2 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 176. ×××
ابنكثير در »البداية« به نقل از ابوهريره افزون بر مطلب فوق آورده است: پس خدا اين آيه را نازل كرد: »اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى« .××× 3 البداية و النهاية: ج 5 ص 203. ×××
ده. جرير بن عبداللَّه بجلى××× 4 سال 54 درگذشت. سير اعلام النبلاء: ج 2 ص 536 . ×××: رسولاللَّهصلى الله عليه وآله با دست بر بازوى علىعليه السلام زد و او را برخيزاند، كه بازويش كشيده شد. پس دستانش را گرفت و فرمود: ... .××× 5 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 179. ×××
يازده. ابوسعيد خدرى: وقتى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را در غدير منصوب فرمود... .××× 6 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 179. ×××
دوازده. عبداللَّه: ديدم پيامبرصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت... .××× 7 تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 179. انساب الاشراف: ج 2 ص 356 آورده است: اسحاق از عبداللَّه بن جعفر، از سعد بن اسحاق، از اسحاق بن ابىحبيب، از ابوهريره آورده است: در غدير به رسولاللَّهصلى الله عليه وآله نگريستم كه ايستاده سخنرانى مىكرد و علىعليه السلام كنارش بود. دستش را گرفت و برخيزاند و فرمود: هر كس مولايش هستم اين مولايش است. ×××
اين بود شمارى از نصوص و متونى كه تصريح دارد پيامبر مكرم اسلامصلى الله عليه وآله دست امام اميرمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام را در غدير گرفت. با ملاحظه اينها، آيا مجالى هست بگوييم علىعليه السلام در يمن بود و در غدير خم حاضر نبوده است؟ واقعاً علت اين كينهها در حق امام اميرمؤمنانعليه السلام و سرور اوصيا و صاحب ولايت كبرى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله چيست؟!
3- قربانى اميرالمؤمنينعليه السلام همراه پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع
براى اثبات اينكه امام اميرمؤمنانعليه السلام از يمن بازگشت و در مكه مكرمه به پيامبرصلى الله عليه وآله پيوست، نصوص بسيارى است كه صراحت دارد امام فرمود: اهللتُ باهلال النبىصلى الله عليه وآله: همان كه پيامبرصلى الله عليه وآله قربانى كرد، قربانى نمودم.
رويانى رازى )م 307 ق( در »مسند الصحابة« به سند متصل از براء نقل كرده است:
هنگامى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله على بن ابىطالبعليه السلام را بر يمن فرمانروا كرد همراهش بودم، و همراهش بر بعضى غنائم دست يافتم. وقتى خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، حضرت علىعليه السلام عرض كرد: ديدم فاطمهعليها السلام خانه را با مواد خوشبوكننده خوشبو كرده است.××× 1 در روايت »نضحت« دارد؛ يعنى خانه را خوشبو كرد. النهاية: ج 5 ص 70. ××× بدين سبب از كنار خانه گذر كردم )چون حاجى نبايد در حال احرام خوشبو كننده استفاده كند( . فاطمهعليها السلام پرسيد: چه دارى؟
رسولاللَّهصلى الله عليه وآله به اصحابش دستور داد و مُحلّ شدند )از احرام در آمدند( . پاسخ دادم: با همان كه پيامبرصلى الله عليه وآله قربانى كرد، قربانى مىكنم. پس خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدم و رسولاللَّهصلى الله عليه وآله به من فرمود: چه كردى؟ عرض كردم: با قربانى شما حج را به پايان رساندم. پس قربانى آورده و روى آنها علامت گذاردم.
پيامبرصلى الله عليه وآله به يارانش فرمود: اگر سال آينده به حج آيم )چنان كه امسال ميسر گشت( ، همان كارى را مىكنم كه اصحاب كردند. اما قربانى كرده و روى آنها علامت گذاردهام. به من فرمود: 67 - يا 66 - شتر قربانى كن. براى خود 33 - يا 34 - تا را نگهدار. از هر قربانى برايم مقدارى نگهدار.××× 1 مسند رويانى: ص 131 ح 306. سنن ابىداوود: المناسك باب 24. »بُدُن« جمع »بُدنة« كه به شتر و ماده شتر و گاو قربانى مىگويند. به شتر نر بيشتر شبيه است. بدنه مىگويند چون بزرگ و تنومند است. النهاية: ج 2 ص 108. ×××
طبرانى به سند خويش به نقل از مروان اصغر، از انس ابن مالك مىگويد: وقتى على بن ابىطالبعليه السلام از يمن آمد، پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: با چه قربانى كردى؟ عرض كرد: با قربانى )شما اى( پيامبر. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اگر همراهم قربانى نبود، مُحِلّ مىشدم××× 2 المعجم الاوسط: ج 4 ص 332 ش 6 / 47 . صحيح بخارى: ج 3 ص 486 ح 1558 كتاب الحج. صحيح مسلم: ج 2 ص 914 ح 213. ×××
چنانچه مىبينيم اين احاديث نيز دلالت دارد كه در حجةالوداع امام حضور داشت و همراه پيامبرصلى الله عليه وآله قربانى كرد. پس در غدير نيز بود.
4- حضور اميرالمؤمنينعليه السلام در منى در حجةالوداع
ابنسيدالناس در »السيرة النبوية« وقتى به چگونگى قربانى كردن پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره مى كند، مىنويسد: علىعليه السلام جزو اهل صفّه بود. سپس رسولاللَّهصلى الله عليه وآله به قربانگاه در منى رو كرد و 33 شتر قربانى نمود. بعد به علىعليه السلام دستور داد هر چقدر باقى مانده بود قربانى كرد. از جمله قربانىهايى كه علىعليه السلام از يمن آورد. همچنين آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله از مدينه آورده بود؛ كه تمامى صد شتر مىشدند.
حلبى شافعى مىنويسد: از ابنعباس نقل است: رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در حجةالوداع صد قربانى همراه آورد. سى تا از آنها را قربانى كرد، سپس به علىعليه السلام دستور داد هر چه باقى مانده بود قربانى نمود. به او فرمود: گوشت و پوست و جهازشان را بين مردم تقسيم كند. وقتى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله به محلى بين مكه و مدينه رسيد و سپس به غدير خم )نزديك رابغ( رسيد، صحابه را گرد آورد و براى آنها سخنرانى كرد و در آن فضل علىعليه السلام را بيان فرمود.
همچنين از بدگويى برخى كسانى كه همراه علىعليه السلام در يمن بودند بيزارى جست، چرا كه از علىعليه السلام به سبب كار عادلانهاى كه در حقشان كرد ايراد گرفتند؛ برخى گمان مىكردند ستم و بخل بوده است. در حالى كه در اين باره حق با علىعليه السلام بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى مردم! همانا بشرى مانند شمايم. نزديك است فرستاده پروردگارم )فرشته مرگ( به سراغم آيد و دعوت خدا را لبيك گويم.
در نقل طبرانى آمده است كه فرمود: اى مردم! خداى مهربان و آگاه مرا خبر كرده كه پيامبر بعدى نصف عمر پيامبر پيشين را خواهد داشت. گمان مىكنم نزديك است )براى مرگ( خوانده شوم، و بايد اجابت كنم. من مسئولم و شما مسئول. چه مىگوييد؟
گفتند: گواهى مىدهيم فرمان خدا را به ما رساندى و تلاش كردى و خيرخواه ما بودى. خدا به شما پاداش خير بدهد.
فرمود: شهادت مىدهيد معبودى جز خدا نيست، و محمد بنده و فرستادهاش است، و بهشت و جهنم حق است، و حشر بعد از مرگ حق است و قيامت بىشك مىآيد و خدا هر كس را در قبر است بر مى انگيزاند؟ گفتند: بلى، شهادت مىدهيم. فرمود: خدايا، گواه باش... .
سپس به تمسّك و چنگ زدن به كتاب خدا تشويق فرمود، و سفارش اهلبيتشعليهم السلام را كرد، و افزود: ميانتان دو چيز گرانبها به جاى مىگذارم؛ كتاب خدا و عترت )اهلبيتم( . هرگز از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض كوثر نزد من آيند.
به طور مكرر سه بار در حق علىعليه السلام فرمود: آيا از خودتان به شما اَولى و سزاوارتر نيستم؟ مردم با تصديق و پذيرش پاسخ مىدادند. دست علىعليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس مولايش منم علىعليه السلام مولايش است. خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و دشمن كسى باش كه وى را دشمن بدارد. هر كس به وى محبت داشته باشد به او محبت داشته باش. اما هر كس از وى كينه به دل داشته باشد بر او خشم گير. هر كس وى را يارى دهد يارىاش ده، و هر كس كمكش كند كمكش كن. اما هر كس وى را تنها گذارد و يارى ندهد ياريش مده. هر جا گردد، حق را همراهش گردان.
اين محكمترين دليلى است كه شيعه اماميه و رافضه بدان تمسك مىكنند؛ كه علىعليه السلام از هر كس ديگرى به امامت شايستهتر است، و مىگويند: اين نص صريحى بر خلافت او است، كه سى صحابى آن را شنيده و بر آن گواهى دادندهاند. گفتند: بنابراين، براى علىعليه السلام بر ايشان همانند ولايتى است كه براى پيامبرصلى الله عليه وآله بود. به دليل فرمايش حضرت رسولصلى الله عليه وآله: آيا شايستهتر به شما نيستم؟
اين حديث صحيحى است كه با سندهاى صحيح و حسن نقل شده است، و به كسانى مثل ابوداوود و ابوحاتم رازى××× 1 ابنحزم در المفاضلة: ص 264 مىگويد: اما عبارت »هر كس من مولاى اويم، پس علىعليه السلام مولاى او است« اصلاً از ثقات نقل نشده است. اما آن را محقق كتاب معجم الصحابة ج 4 ص 1522 خليل ابراهيم قوتلاى رد كرده و گفته است: اين سخن گزافى است كه از ابن حزم صادر شده است! خدا از او درگذرد. بنابراين، حديث را راويان ثقه به طريقهاى متعدد نقل كردهاند. ××× كه در صحت حديث اشكال كردهاند اعتنايى نمىشود. عدهاى كه گفتهاند: عبارت »خدايا، دوست بدار كسى كه علىعليه السلام را دوست بدارد...« جعلى و مردود است، جوابشان اين است كه اين عبارت از راههايى روايت شده كه ذهبى بسيارى از آنها را صحيح دانسته است.
وارد شده كه علىعليه السلام خطبهاى خواند، و در آن حمد و ثناى الهى را به جا آورد. سپس فرمود: هر كس كه روز غدير حاضر بود را به خدا سوگند مىدهم برخيزد. كسى برنخاست بگويد. با واسطه خبردار شدم يا شنيدم: بلكه كسانى برخاستند كه با دو گوش خود شنيده و به دل سپرده بودند. هفده تن از اصحاب و در روايتى سى صحابى و در »المعجم الكبير« شانزده و در روايتى آمده: دوازده تن از اصحاب برخاستند. حضرت فرمود: آنچه را شنيديد بيان كنيد. آنان حديث را ذكر كردند، و بخشى از آن عبارت بود از »هر كس من مولاى اويم پس علىعليه السلام مولاى او است« . و در روايتى »اين مولاى او است« .××× 1 اين عبارت به روشنى دلالت مىكند كه اميرمؤمنانعليه السلام در غدير حاضر بود، و گر نه معنى ندارد كه حضرت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله بفرمايد: اين علىعليه السلام مولاى او است. ×××
زيد بن ارقم مىگويد: من از كسانى بودم كه اين ماجرا را كتمان كردم. به همين خاطر خدا بينايىام را گرفت، و علىعليه السلام كسانى را كه كتمان كرده بودند نفرين كرد.××× 2 السيرة الحلبية: ج 36 ص 384 377. ×××
از ابنكثير نقل شده كه در حديث جابر آمده است: علىعليه السلام از يمن با شترى )جهت قربانى( نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد. در سياق عبارت ابناسحاق آمده است كه حضرت علىعليه السلام را در قربانىاش شريك قرار داد، و خدا آگاهتر است. غير ابنكثير ذكر كردهاند كه حضرت و امام علىعليه السلام در روز كشتار صد شتر قربانى كردند. بنابراين قربانى را همراهش از منطقه ذىحليفه آورده است. بعضى از آن شتران را بعد از اين ماجرا و در حالى كه محرم بود خريد.××× 3 البداية و النهاية: ج 5 ص 112. ياقوت حموى در معجم البلدان: ج 2 ص 295 مىگويد: حليفة به تصغير و فاء. ذوالحليفة: روستايى كه با مدينه شش يا هفت ميل فاصله دارد و ميقات اهل مدينه است. ×××
باز هم ابنكثير گفته است: در اين ايام على بن ابىطالبعليه السلام از يمن با گروهى از مسلمانان و اموالى كه همراه او بود وارد شدند.××× 4 س بر احرامت بمان... . ×××
. البداية و النهاية: ج 5 ص 161. شيخ مفيد در الارشاد: ج 1 ص 171 گفته است: پيامبرصلى الله عليه وآله پنج روز به پايان ذىالقعده بيرون آمد و به اميرمؤمنانعليه السلام نوشت كه از يمن به سمت حج بيايد. هنگامى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از راه مدينه به مكه نزديك شد، اميرمؤمنينعليه السلام از راه يمن به نزديكى مكه رسيد، و براى ديدار با پيامبرصلى الله عليه وآله زودتر از لشكر آمد. كسى را از ميان لشكريان به عنوان امير لشكر قرار داد، و خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد كه به نزديكى مكه رسيده بود. پس سلام كرد و شرح ماجرا را داد، و اينكه چه غنائمى به دست آورده و زودتر از لشگر به ديدار حضرتش آمده است. رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از اين ماجرا خوشحال شد و از ديدارش شادمان گشت، و به آن حضرت فرمود: اى على، چه قربانى كردى؟ عرض كرد: اى رسولخدا ! برايم ننوشتى قربانىات چيست و آگاهم نكردى. بنابراين نيتم را به نيت شما پيوند دادم و گفتم: خدايا مانند قربانى پيامبرت قربانى مىكنم، و با خود 34 شتر آوردم. حضرت فرمود: اللَّه اكبر! من 66 شتر آوردم، و تو شريكم در حج و مناسك و قربانى من هستى. پ اين نصوص و شواهد تاريخى دلالتى روشن بر بازگشت امام اميرالمؤمنين علىعليه السلام از يمن دارد، و اينكه به پيامبرصلى الله عليه وآله ملحق شد.
با اين مطالب، سخن قاضى در كتاب »المواقف« از درجه اعتبار ساقط مىشود، چون قائل شده كه حضرت علىعليه السلام هنگام واقعه غدير در يمن بود.
فخر رازى مىگويد: علىعليه السلام در آن وقت همراه نبىصلى الله عليه وآله نبوده و در يمن بود. در حالى كه اين دروغى بيش نيست، زيرا بازگشت اميرالمؤمنينعليه السلام از يمن و همراهىاش با پيامبرصلى الله عليه وآله در حجةالوداع بر اساس احاديث صحيح و نقلهاى تواريخ معتبر و آثار مشهور امرى مسلّم است. نمونههايى از اين دست: بخارى، مسلم، ابنماجه، ابوداوود، تِرمِذى، نَسايى، قارى، شريف جرجانى.××× 1 صحيح بخارى: ج 2 ص 172. صحيح مسلم: ج 4 ص 40. سنن ابنماجه: ج 2 ص 1024. سنن ابىداوود: ج 2 ص 158. سنن تِرمِذى: ج 2 ص 216. سنن نَسايى: ج 5 ص 157. المرقاة فى شرح المشكاة: ج 5 ص 574 . شرح المواقف: ج 8 ص 360. ×××
مسئله انقدر واضح است كه حتى ابنحجر مكّى درباره حديث غدير گفته است: نبايد به كسى كه صحت اين حديث را انكار مىكند و مىگويد كه علىعليه السلام در يمن بوده و به اين سان به دنبال ردّ آن است اعتنايى كرد، چرا كه نقلهاى معتبر ثابت مىكند كه علىعليه السلام از يمن بازگشت و همراه با پيامبرصلى الله عليه وآله حج گزارد.××× 2 الصواعق المحرقة: ص 25. ×××
همچنين مراجعه شود به عنوان: حديث غدير، و عنوان: دلالت حديث غدير.
4. شبهه شكايت لشكريان يمن××× 3 درسنامه خطبه غدير: 208 - 176. نگرشى بر غدير خم )انتصارى( : ص 52 - 49 . زلال غدير )مجموعه مقالات( : ش 1 ص 19. پاسخ به دو شبهه پيرامون غدير )طبسى - امينىپور( : كل كتاب. ×××
از جمله ايرادهايى كه اهلسنت در معنى و مفهوم حديث غدير مطرح مىكنند اين است كه: علت پيش آمده جريان غدير و خطبه آن حضرت اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را جهت مأموريتى به يمن فرستاده بودند. بعضى از لشكريان تحت امر او كه از حضرت گلايه داشتند نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شكايت كردند. پيامبرصلى الله عليه وآله هم جهت رفع كدورت و اظهار فضائل امام علىعليه السلام در غدير خم خطبهاى خواند و مردم را دستور دادند كه ايشان را دوست داشته باشند.
شكى نيست كه بيهقى و ابنكثير و پيروان آنها كه اين شبهه را طرح كردهاند، مطلبى را ذكر كردهاند كه هيچ شاهد علمى و دليل مستندى بر آن ندارند، و فقط بر اساس حدس اين مطلب را بيان كردهاند. زيرا اگر كسى روايات صحيحه در كتب اهلتسنن را مطالعه كند، در مىيابد كه حضرت علىعليه السلام بارها به يمن مسافرت كرده است كه از حيث شواهد تاريخى و روايى هيچ ارتباطى با واقعه غدير ندارد.
در اينجا خلاصه ادله ردّ ارتباط واقعه غدير با شكايات لشكريان يمن را بيان مىكنيم:
اول: با شواهدى كه در دست هست، ثابت مىشود كه واقعه غدير براى بيان ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام اتفاق افتاده و ربطى به شكايت لشكر يا مردم يمن و يا امر ديگرى ندارد. چنانچه از روايات اهلسنت نيز ماجراى غدير را با آيه تبليغ و آيه اكمال دين پيوند دادهاند.
دوم: اگر علت و دليل خطابه غدير شكايت بوده، حتماً بايد رسولخداصلى الله عليه وآله آن را بيان مىفرمود. در حالى كه در اين خطبه اثرى از شكوائيه نيست.
سوم: اگر علت واقعه و خطبه غدير چنين شكايتى مىبود، قطعاً صحابه كه ناظر اين حادثه بودند، ارتباط بين غدير و سفر يمن را مىشناختند و به رابطه بين حديث من كنت مولاه... در غدير با ماجراى يمن تصريح مىكردند. چون فرض اين است كه پيامبرخداصلى الله عليه وآله مىخواستند موضع صحابه را نسبت به امام علىعليه السلام تصحيح كنند.
چهارم: حتى اگر پذيرفته شود كه سبب خطابه غدير خم شكايت لشكريان يمن بوده، باز هم اين حديث دلالت بر ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنينعليه السلام مىكند. در واقع كارى كه امام علىعليه السلام انجام دادهاند بر مبناى ولايت بوده، و پيامبرخداصلى الله عليه وآله نيز اين تصميم از امام علىعليه السلام را تأييد كردند. چنانچه عبدالجبار در كتاب »المغنى فى الامامة« بدان تصريح كرده است.××× 1 المغنى فى الامامة: ج 20 ص 154 ق 1. ×××
پنجم: در متن پاسخ پيامبرخداعليه السلام به شكوه امثال بريده قرائن و دلايلى است كه بر ولايت به معناى رعايت دلالت مىكند.
ششم: برگزارى چنين مراسم بزرگى به سبب شكايت چند نفر خلاف عقل است. جمعيتى بيش از صد هزار نفر را در گرما سوزان، پيش از سه روز معطل كردن براى تبرئه كردن اميرالمؤمنينعليه السلام از اتهامات عدهاى معدود كه يقيناً شمار بسيارى از مردم از اين شكايت مطلع نبودند، واقعاً خلاف عقل و منطق است. چه رسد به اينكه اين موضوع از شخص رسولخداصلى الله عليه وآله كه عقل كل عالم بشريت است اتفاق بيفتد!
هفتم: اگر ماجراى غدير وابسته به جريان بريده باشد، پس بايد تعبير »و هو وليكم بعدى« را نيز در حديث غدير در نظر آورد، كه قرينهاى روشن بر معناى سرپرستى براى ولايت است.
و اما تفصيل مطلب:
يكى از شبهاتى كه در مورد غدير مطرح كردهاند، »شبهه جيش يمن« است؛ اينكه آيا واقعه غدير به خاطر بر طرف نمودن ناراحتى تعداد اندكى از لشكر يمن بوده است؟
با وجود روايات متعددى كه درباره حديث غدير وارد شده و تواتر آن به اثبات رسيده است، عدهاى سعى در خدشه وارد كردن در دلالت اين روايت كردهاند. يكى از مهمترين اين اشكالات اين است كه برخى، علت سخنرانى رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم را شكايت تعدادى از لشكريان اعزامى رسولخداصلى الله عليه وآله به يمن از حضرت علىعليه السلام مىدانند، و براى اين منظور از اختلاط روايات متعدد و مختلف درباره اين واقعه بهره بردهاند. بنابراين، لازم است براى قطعى شدن دلالت واقعه غدير بر ولايت بلافصل اميرالمؤمنينعليه السلام به اين شبهه پاسخ داده شود.
1- طرح شبهه
دو تن از بزرگان اهلسنت اين شبهه را مطرح كردهاند:
بيهقى )م 458 ق( : بيهقى از مورخين اهلتسنن مىنويسد: حديث موالات )من كنت مولاه فهذا على مولاه( حتى اگر از نظر سند صحيح باشد، دليلى بر ولايت حضرت علىعليه السلام بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله نمىباشد، و ما در )بخش بررسى( سندهاى روايت در كتاب الفضائل ذكر كردهايم كه مقصود رسولخداصلى الله عليه وآله از اين روايت اين بوده است: زمانى كه رسولخداصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را به يمن فرستاده بود، افراد زيادى از او شكايت كردند و كينهاى را كه از او در دل داشتند آشكار كردند. در نتيجه رسولخداصلى الله عليه وآله مىخواست كه محبت و ارادت خود را به او نشان دهد و آنها را بر محبت و دوستى او و ترك دشمنىاش بر انگيزد. پس فرمود: هر كسى من دوست )ولى( او هستم على نيز ولى او است.××× 1 الاعتقاد )بيهقى( : ص 354. ×××
ابنكثير دمشقى )م 774 ق( : ابنكثير دمشقى از علماى بزرگ سلفى مذهب بعد از نقل روايات متعددى در مورد لشكر يمن و در آميختن »شكايت بريده« و شكايت لشكر يمن در واقعهاى ديگر مىنويسد: مقصود اين است كه زمانى كه شكايت برخى از لشكريان يمن درباره حضرت علىعليه السلام بالا گرفت، رسولخداصلى الله عليه وآله در بازگشت از حج، قبل از مدينه در غدير خم، ضمن خطبهاى ساحت حضرت علىعليه السلام را از تهمتها تبرئه نمود و مردم را از فضل او آگاه كرد، تا آنچه كه در دل بسيارى از مردم بود بر طرف گرداند.××× 2 البداية و النهاية )بنكثير( : ج 4 ص 206. الصواعق المحرقه )ابنحجر( : ج 1 ص 109. ×××
2- تحليل ماجراى شكايت
شكى نيست كه بيهقى و ابنكثير و پيروان آنها مطلبى را ذكر كردهاند كه هيچ شاهد علمى و دليل مستندى بر آن ندارند، و فقط بر اساس حدس اين مطلب را بيان كردهاند، زيرا اگر كسى روايات صحيحه در كتب اهلتسنن را مطالعه كند، در مىيابد كه حضرت علىعليه السلام بارها به يمن مسافرت كرده است كه از حيث شواهد تاريخى و روايى هيچ ارتباطى با واقعه غدير ندارد:
مرتبه اول: براى دعوت مردم يمن به اسلام و فرماندهى سپاه اسلام و جنگ با بعضى از قبائل يمن، به يمن سفر كرده است، كه از نتايج اين سفر مسلمان شدن دسته جمعى قبيله همدان بود. در همين سفر بود كه بريده به امر خالد بن وليد براى شكايت از حضرت علىعليه السلام به مدينه رفت، و حضرت رسولصلى الله عليه وآله او را توبيخ كرد و فضائل حضرت علىعليه السلام را بيان كرد، و اين ماجرا قبل از خروج رسولخداصلى الله عليه وآله براى انجام حج بود. در اين سفر بود كه بريده از حضرت علىعليه السلام در مدينه شكايت كرد.
مرتبه دوم: رسولخداصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را براى قضاوت به يمن اعزام نمود. در اين سفر هيچ شكايتى از حضرت علىعليه السلام صورت نگرفت.
مرتبه سوم: حضرت علىعليه السلام براى گرفتن اموال و صدقات به عنوان فرمانده كاروان به يمن عزيمت نمود، و در مسير بازگشت در حجةالوداع به رسولخداصلى الله عليه وآله ملحق شد و حج را به جا آورد. در مكه برخى از همراهيان از آن حضرت نزد رسولخداصلى الله عليه وآله شكايت كردند، و رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: أيها الناس، لا تشكوا علياً، فواللَّه إنه لأخشن فى ذات اللَّه و فى سبيل اللَّه××× 1 مسند احمد بن حنبل )احمد بن حنبل( : ج 3 ص 86 . ×××: اى مردم، از على شكايت نكنيد به خدا قسم او در ذات خدا و راه خدا بسيار استوار و سختگير است.
همانگونه كه از بعضى روايات به دست مىآيد كه بعضى از مسلمانان همين شكايت را در مدينه به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرده بودند، و حضرت آنها را از تنقيص على بن ابىطالبعليه السلام نهى كرده بود، و در آينده بررسى خواهد شد كه اين شكايتها هيچ ارتباطى به واقعه غدير ندارد.
اينك سفرهاى متعدد حضرت علىعليه السلام به يمن و ارتباط و عدم ارتباط آنها با واقعه غدير را بررسى مىكنيم:
مرتبه اول: سفر به يمن براى دعوت به اسلام
اين سفر را علماى بزرگ اهلتسنن به طرق متعدد و با عبارات مختلف نقل كردهاند، كه به عنوان نمونه مىتوان از بخارى، احمد بن حنبل، نسائى، ذهبى، ابنحجر هيثمى، ابنحجر عسقلانى ياد كرد.××× 1 صحيح بخارى: ج 3 ص 98 ح 4257 4256، كتاب المغازى. مسند احمد بن حنبل: ج 5 ص 356. مجمع الزوائد )الهيثمى( : ج 9 ص 108. فتح البارى )ابنحجر( : ج 8 ص 53 . تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 192. سبل الهدى و الرشاد )الصالحى الشامى( : ج 6 ص 236. المعجم الاوسط )الطبرانى( : ج 6 ص 163. مجمع الزوائد )الهيثمى( : ج 9 ص 128. المصنف )ابن ابى شيبه( : ج 7 ص 504 . المعجم الكبير )الطبرانى( : ج 18 ص 128. صحيح ابنحبان: ج 15 ص 374. ×××
ذهبى مىنويسد: براء مىگويد: رسولخداصلى الله عليه وآله خالد بن وليد را به يمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند، و من از كسانى بودم كه همراه او بودم. شش ماه آنان را دعوت به اسلام كرديم اما ايمان نياوردند. سپس رسولخداصلى الله عليه وآله علىعليه السلام را به يمن فرستاد و دستور داد كه خالد برگردد و افراد او اگر دوست دارند برگردند، و اگر دوست دارند با علىعليه السلام بمانند و من نزد علىعليه السلام ماندم.
زمانى كه به شهر نزديك شديم، مردم نزد ما آمدند ما به امامت علىعليه السلام نماز جماعت خوانديم. سپس علىعليه السلام ما را به صورت يك صف منظم نمود و مقابل ما ايستاد و نامه رسولخداصلى الله عليه وآله را براى اهل يمن خواند. پس از قرائت نامه، همه قبيله همدان مسلمان شدند. علىعليه السلام نامهاى به رسولخداصلى الله عليه وآله نوشت و ماجراى اسلام آوردن قبيله همدان را به اطلاع حضرت رساند. رسولخداصلى الله عليه وآله با شنيدن خبر مسلمان شدن قبيله همدان به سجده افتاد )و خداوند را سپاس گفت( . سپس سر از سجده برداشته و فرمود: السلام على همدان، السلام على همدان: سلام بر قبيله همدان، سلام بر قبيله همدان.××× 1 تاريخ الاسلام )ذهبى( : ج 2 ص 691 690 . البداية النهاية )ابنكثير( : ج 5 ص 105. كتاب الام )شافعى( : ج 1 ص 159. الارشاد )مفيد( ج 1 ص 62 . مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 393. بحار الانوار: ج 21 ص 360، به نقل از اعلام الورى. السنن الكبرى )بيهقى( : ج 2 ص 396. فتح البارى )ابنحجر( : ج 8 ص 52 . معرفة السنن و الآثار )بيهقى( : ج 2 ص 200. الاستيعاب )ابن عبدالبر( ج 3 ص 1120. ارواء الغليل )بانى( : ج 2 ص 229. ×××
ذهبى پس از نقل اين روايت صحت آن را تأييد مىكند.
روايت شكايت در اين سفر به نقل طبرانى: پسر بريده از پدرش نقل مىكند: رسولخداصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را به عنوان فرمانده لشكر به يمن فرستاد و خالد بن وليد را به عنوان فرمانده لشكر به منطقه جبل فرستاد و فرمود: اگر دو لشكر در يك جا به هم رسيدند علىعليه السلام فرمانده است. دو لشگر به هم رسيدند و غنائم فراوانى گرفتند كه تا آن روز اين چنين غنيمت به دست نياورده بودند. حضرت علىعليه السلام كنيزى را از خمس غنائم برداشت. خالد بن وليد بريده را صدا زد و گفت: اين فرصت را غنيمت بشمار و رسولخداصلى الله عليه وآله را از كارى كه علىعليه السلام انجام داده با خبر كن. بريده مىگويد: به مدينه رفتم و به مسجد النبىصلى الله عليه وآله وارد شدم در حالى كه رسولخداصلى الله عليه وآله در منزل بود و عدهاى از صحابه درب خانه حضرت نشسته بودند.
گفتند: اى بريده، از جنگ چه خبر؟ بريده مىگويد: گفتم: خير است، خداوند مسلمين را پيروز نمود. گفتند: پس چرا تو زودتر آمدى؟ گفتم: به خاطر كنيزى كه على از خمس برداشت، آمدم تا رسولخداصلى الله عليه وآله را با خبر كنم. گفتند: زود رسولخداصلى الله عليه وآله را با خبر كن. همانا اين كار او )علىعليه السلام( را از چشم رسولخداصلى الله عليه وآله مىاندازد.
اين در حالى بود كه رسولخداصلى الله عليه وآله سخنان ما را مىشنيد. در اين هنگام رسولخداصلى الله عليه وآله غضبناك از منزل خارج شده و فرمودند: چه شده است كه عدهاى علىعليه السلام را تنقيص مىكنند! هر كس علىعليه السلام را تنقيص كند مرا تنقيص كرده، و هر كس از علىعليه السلام جدا شود از من جدا شده است. علىعليه السلام از من و من از علىعليه السلام هستم؛ او از گل من خلق شده است و من از گل ابراهيمعليه السلام خلق شدهام، و من افضل از ابراهيمعليه السلام هستم. »ذريه بعضها من بعض و اللَّه سميع عليم« .
اى بريده، آيا نمىدانى كه حق علىعليه السلام بيش از آن جاريهاى است كه برداشته است، و او سرپرست و رهبر شما بعد از من است؟ گفتم: اى رسولخدا، شما را رها نمىكنم تا اجازه دهيد دوباره در اسلام آوردنم با شما بيعت كنم. بريده مىگويد: از ايشان جدا نشدم تا اينكه دوباره بر اسلام آوردنم با او بيعت كردم.××× 1 المعجم الاوسط )الطبرانى( : ج 6 ص 163 162. ×××
بر شكايت در اين سفر اشكالاتى وارد است:
1. وقوع سفر در سال هشتم هجرى
اين سفر در سال هشت هجرى بعد از فتح مكه و دو سال قبل از حجةالوداع اتفاق افتاده است. چنانكه زينى دحلان مفتى مكه مكرمه به آن تصريح كرده است.××× 2 السيرة النبوية )زينى دحلان( : ج 2 ص 371. ×××
2. وقوع شكايت در مدينه
آنچه در روايات سفر اول حضرت علىعليه السلام به يمن به آن تصريح شده اين است كه شكايت در مدينه و دو سال و اندى قبل از حجةالوداع رخ داده و ربطى به حديث غدير ندارد. چنانكه طبرانى به آن تصريح كرده است.××× 3 المعجم الاوسط )طبرانى( : ج 6 ص 162. ×××
3. علت شكايت بغض و حسادت خالد بن وليد
در روايت ذهبى گذشت كه خالد بن وليد شش ماه اسلام را در يمن تبليغ كرد، اما هيچ كسى به اسلام ايمان نياورد. تا اينكه رسولخداصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را فرستاد و قبيله همدان با يك سخنرانى حضرت علىعليه السلام همگى مسلمان شدند. در روايت طبرانى نيز آمده بود كه رسولخداصلى الله عليه وآله امر فرمودند در صورت ملاقات دو لشكر، حضرت علىعليه السلام فرمانده باشند و خالد بن وليد نيز كه هميشه فرمانده سپاه مشركين بود ظرفيت پذيرش اين مسئله را نداشت. به همين خاطر به بريده گفت: اين فرصت را غنيمت شمار و به رسولخدا خبر بده.
4. غضب پيامبرصلى الله عليه وآله بر بعضى از اصحابش
در اين روايات ملاحظه مىشود كه رسولخداصلى الله عليه وآله بر كسى كه از حضرت علىعليه السلام شكايت كرده بود غضبناك شد. اين كاشف از آن است كه كار حضرت علىعليه السلام مخالف با حكم خدا نبوده و شكايت كنندگان به خطا رفتهاند. چنانكه در روايت از بريده نقل شده است: غضب را در چهره رسولخداصلى الله عليه وآله مشاهده كردم.××× 1 السنن الكبرى )نسايى( : ج 5 ص 133. ×××
و در روايت طبرانى از بريده نقل شده است كه گفت: رسولخداصلى الله عليه وآله غضبناك از منزل خارج شده و فرمودند: چه شده است كه عدهاى علىعليه السلام را تنقيص مىكنند! هر كسى علىعليه السلام را تنقيص كند مرا تنقيص كرده، و هر فردى از علىعليه السلام جدا شود از من جدا شده است.××× 2 المعجم الاوسط )طبرانى( : ج 6 ص 162. ×××
5 . دلالت حديث بر امامت و خلافت حضرت علىعليه السلام
با دقت در روايت در مىيابيم كه رسولخداصلى الله عليه وآله پس از غضب از شكايت شاكيان بر امامت حضرت علىعليه السلام تصريح كرده است.
چنان كه در روايت طبرانى آمده است رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اى بريده، آيا نمىدانى كه حق علىعليه السلام بيش از آن جاريهاى است كه برداشته است، و او سرپرست و رهبر شما بعد از من است؟ پس گفتم: اى رسولخدا، شما را رها نمىكنم تا اجازه دهى دوباره در اسلام آوردنم با شما بيعت كنم. بريده مىگويد: از ايشان جدا نشدم تا اين كه دوباره بر اسلام آوردنم با او بيعت كردم.××× 3 المعجم الاوسط )طبرانى( : ج 6 ص 163. ×××
نكته اينجاست كه رواياتى كه دلالت بر ازدواج حضرت علىعليه السلام با كنيز به عنوان سبب شكايت از حضرت علىعليه السلام مطرح شده است، اولاً: يا جعل دشمنان حضرت علىعليه السلام و يا ابداع امثال بريده است، تا با اين كار حضرت علىعليه السلام را از چشم رسولخداصلى الله عليه وآله بيندازند. تأييد اين مطلب روايت طبرانى است: گفتند: اى بريده، از جنگ چه خبر؟ بريده مىگويد: گفتم: خير است. خداوند مسلمين را پيروز نمود. گفتند: پس چرا تو زودتر آمدى؟ گفتم: به خاطر كنيزى كه على از خمس برداشت، آمدم تا رسولخداصلى الله عليه وآله را با خبر كنم. گفتند: زود رسولخدا را با خبر كن. همانا اين كار او )علىعليه السلام( را از چشم رسولخداصلى الله عليه وآله مىاندازد.××× 1 المعجم الاوسط )طبرانى( : ج 6 ص 163. ×××
ثانياً: بر فرض صحت روايت، طبق همين روايت، رسولخداصلى الله عليه وآله برداشتن يك كنيز از خمس را حق حضرت علىعليه السلام دانسته و اشكال تراشان نسبت به اميرالمؤمنينعليه السلام را خطا كار و در اشتباه مىداند: اى بريده، آيا نمىدانى كه حق علىعليه السلام بيش از آن جاريهاى است كه برداشته است؟
ثالثاً: بر فرض صحت روايت، اين روايت دلالت بر امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنينعليه السلام بعد از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دارد. »أنه وليكم من بعدى« : او )علىعليه السلام( سرپرست و رهبر شما بعد از من است.
مرتبه دوم: سفر حضرت علىعليه السلام به يمن براى قضاوت
در جوامع معتبر روايى اهلتسنن نظير مسند احمد بن حنبل، سنن ابنماجه، سيره ابنهشام، تاريخ طبرى، و دلائل النبوة بيهقى، روايات صحيح فراوانى در مورد اعزام حضرت علىعليه السلام توسط رسولخداصلى الله عليه وآله به يمن براى قضاوت ذكر شده است.××× 2 مسند احمد بن حنبل: ج 1 ص 544 . سنن ابنماجه: ج 2 ص 520 . سيره ابنهشام: ج 4 ص 1021. تاريخ الطبرى: ج 2 ص 401. السيرة النبوية )ابنكثير( : ج 4 ص 415. دلائل النبوة: ج 5 ص 399 398. ×××
با توجه به اينكه در اين سفر شكايتى از حضرت علىعليه السلام نقل نشده است، به بررسى بيشتر اين سفر نمى پردازيم.
مرتبه سوم: سفر حضرت علىعليه السلام به يمن براى گرفتن صدقات
روايات صحيح فراوانى در مورد اعزام حضرت علىعليه السلام به يمن براى جمعآورى صدقات در منابع اهلتسنن وجود دارد كه علمايى چون ابناسحاق، ابنهشام، طبرى، احمد بن حنبل، بيهقى و ابنكثير آن را به طرق متعدد نقل كردهاند.××× 1 سيره النبىصلى الله عليه وآله )ابنهشام( : ج 4 ص 1021. تاريخ طبرى: ج 2 ص 401. السيرة النبوية )ابنكثير( : ج 4 ص 415. مسند احمد بن حنبل: ج 3 ص 86 . دلائل النبوه )بيهقى( : ج 5 ص 399 398. ×××
و اما شكايت در سفر سوم به روايت ابناسحاق: زمانى كه حضرت علىعليه السلام از يمن به مكه برگشت تا رسولخداصلى الله عليه وآله را ملاقات كند، در ديدار با رسولخداصلى الله عليه وآله شتاب كرد و ابورافع را به فرماندهى سپاهيانش برگزيد. وى نيز هر يك از سپاهيان را لباسى از بزّ××× 2 لباسهايى كه در ميان خمس غنائم بود. بعد از جدا نمودن خمس غنائم، اميرالمؤمنينعليه السلام غنائم را تقسيم نمود و فرمود: خمس غنائم را خدمت رسولخداصلى الله عليه وآله مىبريم تا ايشان در مورد آن تصميم بگيرند. اصحاب حضرت مىخواستند لباسهايى را كه در ميان خمس غنائم بود بپوشند، اما حضرت ممانعت فرمود. بعد از اينكه ايشان از لشكر جدا شده و به محضر رسولخداصلى الله عليه وآله رسيدند، جانشين ايشان به هر يك از سپاهيان دو لباس داد و آنها پوشيدند. وقتى حضرت بازگشتند و اين صحنه را مشاهده نمودند، دستور دادند لشكريان لباسها را از تن بيرون آورند و به خمس غنائم باز گردد تا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مورد غنائم تصميم بگيرند. اين عمل امير عدالتعليه السلام بر عدهاى از لشكريان گران آمد، لذا بر آن شدند كه در مكه نزد رسول اكرمصلى الله عليه وآله از ايشان شكايت كنند. ××× پوشاند.
زمانى كه كاروان به شهر مكه نزديك شد، حضرت علىعليه السلام از مكه خارج شد تا همراه كاروان شود. وقتى آنان را ملاقات كرد و لباسهاى آنها را ديد و فرمود: واى بر تو! اينها چيست؟ )جانشين حضرت( گفت: اين لباسها را بر آنها پوشاندم تا مردم آنها را زينت بافته ببينند. حضرت علىعليه السلام فرمود: واى بر تو! قبل از اينكه نزد رسولخداصلى الله عليه وآله برسيم، لباسها را از تن آنها در بياور. جانشين حضرت مىگويد: لباسها را از تن مردم در آوردم. لذا لشگريان شكايتشان را از اين اقدام اميرالمؤمنينعليه السلام آشكار كردند.××× 3 السيرة النبوية )ابنهشام( : ج 4 ص 1021. تاريخ طبرى: ج 2 ص 401. السيرة النبوية )ابنكثير( : ج 4 ص 415. ×××
نكاتى درباره سفر سوم
1. وقوع سفر حضرت علىعليه السلام در سال دهم هجرى: از روايت واقدى و ابناثير فهميده مىشود كه خروج سوم حضرت علىعليه السلام به يمن در سال دهم هجرى يا همان سال حجةالوداع بوده است.××× 1 المغازى )الواقدى( : ج 2 ص 1081. الكامل فى التاريخ )ابناثير( : ج 2 ص 301. ×××
2. شكايت در مكه بوده يا مدينه: طبق روايات، شكايت عمرو بن شاس و ابىسعيد خدرى در مدينه بوده، و شكايت ناس يا جيش )لشكر( در مكه بوده است.
ادله ردّ ارتباط واقعه غدير با شكايت لشكريان يمن
در گذشته بيان شد كه دو نوع روايت درباره مكان وقوع شكايت وجود دارد. برخى روايات مكان شكايت را مكه و برخى مدينه را مكان وقوع آن مىدانند. بنابر فرض وقوع شكايت در مدينه، اين ماجرا هيچ ارتباطى به واقعه غدير ندارد. اضافه بر اينكه اختلاف در مكان وقوع شكايت، موجب وهن و سستى در قبول اصل روايت مىگردد و ديگر قابل استناد نمىباشد.
اما اشكالات ديگرى بر اين ادعا وارد است كه در ذيل مىآيد:
1. وقوع شكايت جيش قبل از تمام شدن مراسم حج: اگر شكايت طبق آنچه ابناسحاق و طبرى روايت كردهاند قبل از مراسم حج واقع شده باشد، بنابراين هيچ ارتباطى به واقعه غدير ندارد. زيرا واقعه غدير از نظر زمانى متأخر است، و از طرفى پيامبرصلى الله عليه وآله بلافاصله پس از اين شكايت خطبه خواندند و فرمودند: »ايها الناس، لا تشكوا علياً، فواللَّه انه لاخشن فى ذات اللَّه« . و اين خطبه قبل از حركت رسولخداصلى الله عليه وآله از مكه به سمت مدينه ايراد شده است.
2. وقوع شكايت بلافاصله بعد از مراسم حج: اما اگر شكايت بعد از اتمام مراسم حج صورت گرفته باشد - همانگونه كه از روايت واقدى و ابناثير بر مىآيد - در اين صورت نيز ربطى به واقعه غدير ندارد، زيرا آنچه از روايات به دست مىآيد اين است كه فرمايش رسولخداصلى الله عليه وآله در جواب شاكيان بلافاصله پس از شكايت و قبل حركت به سمت مدينه و توقف در غدير ايراد شده و ربطى به واقعه غدير ندارد. چنانچه در روايت ابناثير آمده است: »فشكاه الجيش الى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله. فقام النبىصلى الله عليه وآله خطيباً فقال: ايها الناس، لا تشكوا علياً...« .××× 1 الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 301. ××× پس لشگر نزد رسولخداصلى الله عليه وآله شكايت كردند، و بلافاصله رسولخداصلى الله عليه وآله سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم از على شكايت نكنيد.
3. واقعه غدير به امر خداى متعال براى بيان ولايت حضرت علىعليه السلام بوده است: واقعه غدير به امر خداى عزوجل انجام گرفته است و ربطى به شكايت مردم يا لشكر از حضرت علىعليه السلام ندارد. زيرا از جانب خداى عزوجل به رسول خدا وحى نمود وايشان را مأمور به ابلاغ خلافت حضرت علىعليه السلام كرد. همانگونه كه روايات صحيح متعددى بر اين مطلب دلالت دارد:
ابنابىحاتم از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت: آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما اُنزل اليك در شأن على بن ابىطالبعليه السلام نازل شده است.××× 2 تفسير ابنابىحاتم: ج 4 ص 1172. ×××
همچنين ثعلبى به چهار طريق در تفسيرش نقل كرده است كه: زمانى كه آيه »يا ايها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربك« نازل شد، رسولخداصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم اين على مولا و سرپرست او است.××× 3 تفسير الثعلبى: ج 4 ص 92. ×××
4. رسولخداصلى الله عليه وآله ماجراى شكايت را در خطبه غدير ذكر نكردهاند: اگر سبب واقعه غدير شكايت لشكر يمن بوده است، مىبايست رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در ايراد خطبه اشارهاى به آن مىفرمود. همانگونه كه در فرمايش خود در مكه به شاكيان فرمودند: از على شكايت نكنيد. يا از طرف شاكيان نقل شده است كه بعد از فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه يا مدينه، از حضرت علىعليه السلام راضى شدند و از شكايت خود پشيمان گشتند. همانگونه كه در روايت بريده اين نكته آمده بود.
5 . حتى در صورت پذيرش، خطبه غدير دلالت بر امامت بلافصل حضرت علىعليه السلام دارد: حتى اگر بپذيريم كه سبب واقعه غدير شكايت لشكر يمن بوده است، باز هم حديث غدير بر امامت و خلافت بلافصل حضرت علىعليه السلام بعد از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دلالت مىكند. يعنى در هر صورت، خطبه غدير دلالت بر خلافت و امامت حضرت علىعليه السلام مىكند، حتى اگر سبب بيان آن شكايت لشكر باشد. چنانكه قاضى عبدالجبار از علماى متعصب اهلتسنن در كتاب »المغنى فى الامامه« به آن تصريح كرده است.
6 . برگزارى چنين مراسمى براى شكايت چند نفر خلاف منطق و عقل است: در صورت پذيرش اين ادعا كه رسولخداصلى الله عليه وآله به خاطر شكايت تعدادى از لشكريان اعزامى به يمن خطبه غدير را ايراد كرده باشند، اين سوال مطرح است كه آيا رسولخداصلى الله عليه وآله كه رئيس عقلا و عقل كل است ممكن است كارى انجام دهند كه عقلاى عالم آن را ناپسند مىدانند؟
براى توضيح اين سؤال مرورى بر آمار شركت كنندگان در مراسم و نحوه برگزارى خطبه غدير خواهيم داشت:
جمعيتى بيش از صد هزار نفر مسلمانان نواحى مختلف جزيرة العرب و ديگر نواحى بعد از ماهها رنج سفر براى انجام اعمال حج تمتع را تحمل كرده بودند، و بعد از انجام اعمال مشكل حج در مسير بازگشت، در بيابان گرم و سوزان سه روز متوقف مىشوند. حتى اگر كسى جلوتر رفته و از غدير دور شده است طبق دستور پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بايد بازگردد تا سخنان مهم رسولخداصلى الله عليه وآله را آن هم در سال آخر عمر ايشان بشنوند.
حال چگونه ممكن است اين سخنان مهم در اين جمع انبوه - كه قاعدتاً عده زيادى از آنها حتى از اصل ماجراى شكايت بىخبر اند - براى آشتى دادن بين شاكيان و اميرالمؤمنينعليه السلام باشد؟ آيا نبايد بين عظمت جلسه و سخنان طرح شده در آن تناسبى وجود داشته باشد؟ آيا نبايد مسلمانان حاضر در آن جلسه و حتى مسلمانان امروز اين سؤال را داشته باشند كه چرا بايد شكايت نابجاى چند نفر از حضرت علىعليه السلام و آشتى دادن آنها با حضرت، موجب معطلى هزاران نفر از مسلمانان گردد؟ اين كار يقيناً از انسانهاى عادى بعيد است چه رسد به رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله كه عقل كل عالم بود!
بنابراين شواهد و قرائن فراوان قبل و بعد از خطبه رسولخداصلى الله عليه وآله در غدير، جاى هر گونه شك و شبهه براى ارتباط واقعه غدير با شكايت لشكريان يمن از بين مىبرد، و شواهدى نظير بيانات ابتدايى رسولخداصلى الله عليه وآله، اقرار گرفتن از مردم به رهبرى و ولايت اميرالمؤمنينعليه السلام، تبريك گفتن صحابه به حضرت علىعليه السلام بعد از خطبه، درخواست وقوع عذاب از جانب منكرين ولايت و وقوع عذاب الهى، از اين قبيل است.
شبهه شكايت لشكريان يمن را با بيانى ديگر نيز مىتوان پاسخ داد:
كسانى كه چنين شبههاى مطرح مىكنند، يا مطلب برايشان مشتبه شده، و يا عمداً خود را به نادانى مىزنند!! زيرا دو جريان از دو سريّه )يعنى اعزام نيرو( را مخلوط كرده و قضيه فرضى و ساخته شده است.
حقيقت امر اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را دوبار به مأموريت يمن فرستادند، كه در بازگشت از سفر اول و در مدينه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدند. كسانى كه در اين سفر اميرالمؤمنينعليه السلام به يمن از لشكريان و تحت فرمان آن حضرت بودند از عدالت و تقواى امام علىعليه السلام ناخوشايند بودند، كه البته از قبل هم از علىعليه السلام ناراضى بودند××× 1 مجمع الزوائد: ج 9 ص 127، باب منه جامع فيمن يحبه و من يغضه. ×××، و فرمانده ديگرِ آن جنگ كه به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله تحت فرماندهى حضرت علىعليه السلام قرار گرفت، او هم از امام علىعليه السلام كينهاى در دل داشت.××× 2 مجمع الزوائد: ج 9 ص 127، باب منه جامع فيمن يحبه و من يغضه. ××× اين شد كه نامهاى نوشت و خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله از امام علىعليه السلام شكايت كرد××× 3 مجمع الزوائد: ج 9 ص 127، باب منه جامع فيمن يحبه و من يغضه. ×××، تا حضرت را از چشم پيامبرصلى الله عليه وآله بياندازد و رقيب خود را از صحنه كنار بزند.
اينجا بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غضب شد، آنچنان كه آثار غضب در چهره حضرت مشاهده شده و فرمود: ما تريدون من على؟ ما تريدون من على؟ على منى و انا من على××× 1 سنن الترمذى: ج 5 ص 632 ، باب مناقب على بن ابىطالبعليه السلام. ×××: از على چه مىخواهيد؟ )سه بار تكرار نمود( و فرمود: على از من است و من از على هستم، و يا فرمود: ... و هو وليكم بعدى: ...او )يعنى علىعليه السلام( سرپرست شما بعد از من است.
در اين باره دهها روايت از فريقين شيعه و سنّى وارد شده است.
در سفر دوم، امام علىعليه السلام به يمن رفتند، و در بازگشت در حجةالوداع در مكه به پيامبرصلى الله عليه وآله ملحق شدند. در اين سفر بود كه جريان واقعه غدير خم رخ داد. اين جريان ربطى به شكايت مردم ندارد، چرا كه آن شكايت چند سال قبل در مدينه روى داده بود.
بر فرض اگر در اين سفر دوم هم مثل سفر اول شكايت نموده باشند، چرا پيامبرصلى الله عليه وآله مثل جريان اول همان روز عكسالعملى نشان ندادند و گذاشتند حداقل بعد از 11 روز يا بيشتر جملهاى گفتند؟! اين احتمال بسيار ضعيف و مخالف نصوص و شواهد روايتى و تاريخى است.
در اينجا عدهاى از دانشمندان و مؤرخين اهلسنت كه به اين دو سفر به صورت جداگانه تصريح كردهاند اشاره مىكنيم:
1. ابنهاشم در سيره خود گويد: و غزوة على بن ابىطالب رضوان اللَّه عليه الى اليمن غزاها مرتين.××× 2 سنن الترمذى: ج 5 ص 632 ، باب مناقب على بن ابىطالبعليه السلام. ×××
2. ابنكثير در سيره خود گويد: و غزوة على بن ابىطالبعليه السلام التى غزاها مرتين××× 3 السيرة النبوية )ابنهشام( : ج 4 ص 641 ، باب غزوة على بن ابىطالبعليه السلام الى اليمن. ×××: يعنى مأموريت على بن ابىطالبعليه السلام از طرف رسولخداصلى الله عليه وآله به يمن دوبار بوده است.
3. در سيره حلبيه گويد: انهصلى الله عليه وآله بعث علياً كرم اللَّه وجهه فى سرية الى اليمن. فاسلمت هَمْدان كلها يوم واحد. فكتب بذالك الى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله. فلما قرأ كتابه، خرّ ساجداً. ثم جلس فقال: السلام على همدان. و تتابع اهل اليمن الى الاسلام. و قال فىالاصل: ان هذه السرية هى الاولى، و ما قبلها السرية الثانية××× 1 السيرة النبوية )ابنهشام( : ج 4 ص 440، حوادث سال يازدهم. ×××:
پيامبرصلى الله عليه وآله حضرت علىعليه السلام را به فرماندهى گروهى به يمن فرستادند، و در نتيجه تمام قبيله همدان يك روزه اسلام اختيار كردند. امام علىعليه السلام در طى نامهاى جريان ايمان قبيله همدان را خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله اعلام كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از خواندن نامه، سجده شكر به جا آورده و فرمود: درود بر همدان. بقيه مردم يمن نيز در پى اين جريان مسلمان شدند. در اصل گويند: اين اولين سفر امام علىعليه السلام به يمن بوده، و سفرى كه قبلاً ذكر شده سفر دوم آن حضرت بوده است.
و نيز در ديگر كتابها با اشاره به مأموريت در هر سفر و از نتايج سفر معلوم مىگردد كه دو سفر بوده است؛ يكى در ايام حضور در مدينه، و ديگر در ايام حجةالوداع.
رواياتى كه تصريح مىكند بازگشت حضرت علىعليه السلام از سفر اول به مدينه بوده متعدد است. از جمله اين روايت:
عن عمرو بن شاس الاسلمى - و كان من اصحاب الحديبية - قال: كنت مع على بن ابىطالب فى خيله التى بعثه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله الى اليمن. فجفانى على بعض الجفاء، فوجدت فى نفسى عليه. فلما قدمت المدينة، اشتكيته فى مجالس المدينة و عند من من لقيته. فاقبلت يوماً و رسولاللَّهصلى الله عليه وآله جالس فى المسجد. فلما رآنى انظر الى عينيه، نظر الىّ حتى جلست اليه. فلما جلست اليه قال: انه - و اللَّه يا عمرو بن شاس - لقد آذيتنى. فقلت: انا للَّه و انا اليه راجعون. اعوذ باللَّه و الاسلام ان اوذى رسولاللَّهصلى الله عليه وآله! فقال: من آذى علياًعليه السلام فقد آذانى××× 2 السيرة الحلبية: ج 2 ص 225، باب سراياهصلى الله عليه وآله الى مذحج، سرية علىعليه السلام الى بلاد مذحج. ×××:
عمرو بن شاس از ياران رسولاللَّهصلى الله عليه وآله در صلح حديبيه بودند. گويد:
از جمله سربازان على بن ابىطالب بودم كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را به يمن فرستاده بود. على نسبت به من كوتاهى كرد و ناراحتى از او در دلم جاى گرفت. به مدينه كه بازگشتم، هر كجا و نزد هر كس از على بدگويى كردم. روزى وارد مسجد شدم، ديدم پيامبرصلى الله عليه وآله نشسته است. متوجه شد كه من او را مشاهده كردم، همواره مرا نگاه مىكرد تا اينكه نزد او نشستم. آنگاه فرمود: اى عمرو بن شاس، به خدا قسم مرا اذيت كردهاى. عرض كردم: به خدا و اسلام پناه مىبرم از اينكه به پيامبرصلى الله عليه وآله آزارى برسانم! حضرت فرمود: هر كس علىعليه السلام را آزار دهد مرا آزار داده است.
البته طبق معمول، بعضى از مؤلفين تحريف را شيوه خود قرار دادند و يا در اين زمانه در چاپهاى جديد كتابها را تحريف مىكنند! در كتاب »الاصابه« جملهاى را حذف نموده، ولى ناشيانه حذف كرده و بعضى از كلمات بىمعنى باقى مانده است! به گونهاى كه كاملاً مشخص است كه چيز ديگرى بوده و حذف شده است.
اما در عين حال كلمه مدينه را غفلت كرده حذف كند و اين گونه نقل كرده است: ... فجفانى فى سفرى ذلك فيه من المدينه. فشكوته فى المسجد. فبلغ ذلك النبىصلى الله عليه وآله... .××× 1 الاصابة: ج 4 ص 204، ترجمة عمرو بن شاس. ×××
چنانچه گذشت از روايتى كه در سيره حلبيه نقل شده××× 2 السيرة الحلبية: ج 3 ص 325، باب سراياهصلى الله عليه وآله، سرية على بن ابىطالبعليه السلام الى بلاد مذحج. ××× - كه بعد مؤلف مىگويد: در اصل آمده است كه اين سفر به يمن سفر اول او است و جريانى كه قبلاً نقل شده سفر دوم به يمن است - فهميده مىشود دو سفر بوده است. نتيجه مخلوط كردن اين دو سفر با هم همان انكار واقعه غدير خم درباره امامت و حمل جمله »من كنت مولا فهذا على مولاه« بر دوستى و محبت علىعليه السلام است.
همچنين مراجعه شود به عنوان: حديث غدير، و عنوان: دلالت حديث غدير.
5. مقاله درباره غدير××× 1 غدير در احساس ملتها: ص 8 - 5 . ×××
غديرِ سال 1423 براى اولين بار برنامه بىسابقهاى را تجربه كرد. افرادى از مليتهاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامهاى كه گفتمان ملتها درباره غدير را تداعى مىكرد، احساس خود را از اين واقعه در مقالهاى به تصوير كشند.
در اين برنامه 214 نفر از 36 كشور جهان با 27 زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونىشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقهاى كه ظرافت اين ماجرا مىطلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها يمن است.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: غدير در احساس ملتها )كتاب( .
- ↑ سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۰. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹.
- ↑ مقدمة الاصابة لابن حجر: ج ۱ ص ۱۶۱،۱۶۰،۱۴۱.
- ↑ سخنرانى استثنائى غدير: ص ۹۹ - ۱۰۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۹۶،۳۹۳،۳۸۵ و ج ۳۷ ص ۱۵۸،۱۳۶،۱۱۱ و ج ۳۹ ص ۳۳۶ و ج ۴۱ ص ۲۲۸. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۳۶،۶۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۹. الغدير: ج ۱ ص ۱۰ - ۱۲، ۳۶۸.
- ↑ پاسخ به دو شبهه پيرامون غدير (طبسى - امينى پور): ص ۱۱ - ۳۴. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير): ص ۹۶. اسرار غدير: ص ۳۷. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۶،۱۴. درسنامه خطبه غدير: ۱۷۶ - ۲۰۸. نگرشى بر غدير خم (انتصارى): ص ۴۹ - ۵۲. زلال غدير (مجموعه مقالات): ش ۱ ص ۱۹.
- ↑ شافعى مذهب و گفته شده حنبلى بوده است.
- ↑ طبرى «كتاب الولاية» را تأليف كرده گفته است: كتابش را كه ذكر كرديم. كتابى لطيف و ساده است. آن را نگاشت، زيرا كسى از او پرسيد كه از فردى شنيده است: على عليه السلام در حجةالوداع همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود كه در غدير خم پيامبر صلى الله عليه و آله براى اعلام ولايت على صلى الله عليه و آله برخيزد. اين اشكال بدين هدف مطرح شده تا حديث رسول الله صلى الله عليه و آله «من كنت مولاه فهذا على عليه السلام مولاه» رد شود. طبرى از نادانى گوينده اين سخن بسيار تعجب كرده، و به روايت ثابتى احتجاج كرده كه مى گويد: على عليه السلام از يمن بازگشت و خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله رسيد. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۱۳۰. فضائل على بن ابى طالب عليه السلام و كتاب الولاية (طبرى - جعفريان) ج ۱.
- ↑ بريدة بن خصيب بن عبدالله بن حارث بن اعرج بن سعد اسلمى. گفته شده: سال هجرت اسلام آورده است، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حال هجرت بر او گذشت. وى در غزوه خيبر و فتح مكه حضور داشت و پرچمدار بود. ابن سعد و ابوعبيده گفته اند: سال ۶۳ وفات كرد. سير اعلام النبلاء: ج ۲ ص ۴۷۰،۴۶۹. در تاريخ خليفه: ص ۱۵۶ آمده كه در ايام يزيد بن معاويه درگذشت.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج ۳ ص ۱۶۹. يعمرى آن را از «الطبقات الكبرى» در السيرة النبوية: ج ۲ ص ۲۵۸ روايت كرده است. در تاريخ طبرى آمده است: از براء بن عازب نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را به سوى اهالى يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. من هم جزء ياران او بودم. او در آنجا شانزده ماه اقامت كرد كه اهل يمن هيچ پاسخ مثبتى ندادند. بنابراين پيامبرصلى الله عليه وآله على بن ابىطالبعليه السلام را فرستاد و فرمان داد كه خالد و همراهانش را بازگرداند. اما اگر كسى از افرادى كه همراه خالد بودند خواست با امام بماند، اجازه داشته باشد. براء گويد: از شمار كسانى بودم كه همراه امام مانديم. وقتى به ابتداى يمن رسيديم، به قوم خبر رسيد كه گرد آمدند. فجر هنگام امام با ما نماز گزارد. وقتى فارغ شد، ما را در يک صف كرد. سپس پيش روى ما ايستاد، پس خدا را ستود و ثنا گفت. آنگاه نوشته رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر آنان خواند. پس همه هَمدانيان در يک روز اسلام آوردند و آن را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت، چون نوشتهاش را خواند، به سجده افتاد و آنگاه نشست و فرمود: سلام بر هَمدان. آنگاه پى در پى يمنيان اسلام آوردند.
- ↑ يعنى در سال دهم هجرت.
- ↑ الكامل فى التاريخ: ج ۲ ص ۳۰۱.
- ↑ ياقوت حموى در معجم البلدان: ج ۴ ص ۲۳۵ گفته است: قريهاى در طائف است. در كتاب «المغازى» آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله قطبة بن عامر بن حديده را به «تباله» فرستاد تا به «خثعم» در سال نهم حمله برد. پس از محلى كه بدان «فتق» گفته مى شد گذر كرد.
- ↑ المغازى (واقدى): ج ۲ ص ۱۰۸۱،۱۰۸۰. لسان العرب (ابن منظور): ج ۹ ص ۳۴۳، در تفسير و توضيح معكومه (كه در روايت آمده) مى گويد: عكم المتاع يعكمه عكماً: آن را با پارچه محكم كرد؛ و آن بدين معنى است كه مثلاً چادرشب را مى گستراند و در آن كالا را قرار مى دهد و پارچه را مى بندد، كه در اين صورت بدان «عكم» مى گويند. عكام طنابى است كه پارچه را با آن مى بندند.
- ↑ اسنى المطالب: ص ۵۱ . در حاشيه كتاب آمده است: اگر تمام كتاب مغازى و سيره اش بر همين منوال و شيوه بحث غير منطقى باشد، بايد فاتحه تاريخ و سيره را خواند. اين خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى و براى اجراى فرمانى مهم بود؛ يعنى تعيين خلافت الهى و قرار دادن خلافت براى اميرمؤمنان عليه السلام، كه در پى آن دين كامل و نعمت تمام مى شود، و اين حق است. چگونه معقول است كه گفته شود پيامبر صلى الله عليه و آله هزاران حاجى را در گرماى بسيار شديد جمع كند كه تنها قدر و منزلت على عليه السلام را به آگاهى ديگران برساند؟!
- ↑ «جحفه» قريه اى بزرگ و داراى منبر نماز جمعه بر سر راه مدينه به مكه با فاصله چهار منزل بود، كه ميقات مصريان و شاميان است. بين جحفه و غدير دو ميل فاصله است. سكرى گفته است: جحفه در سه منزلى مكه بر سر راه مدينه است. معجم البلدان: ج ۲ ص ۱۱۱.
- ↑ فضائل الصحابة: ص ۲۲۲ ح ۹۹۴.
- ↑ فضائل الصحابة: ص ۲۲۷.
- ↑ الخصائص: ص ۹۶ ح ۹۰. و مشابهش در: تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۵ ص ۱۶۵.