انتصاب

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۶ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

امامت و انتصابِ خداوند[۱]

در مرحله سوم از خطبه غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله وارد اعلان عمومى شد و امامت على‏ عليه السلام و وجوب اطاعت از او و انتصابى بودن امامت را مطرح كرد. عموميت خطاب را نيز بيان كرد و گستره آن را به دقت نشان داد.

ابتدا با اقتباس از آيه ۱۰۰ سوره توبه، مهاجرين و انصار و تابعین را داخل اين عموم اعلان كرده فرمود:

«وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ اِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الاَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِاِحْسانٍ»، و سپس بقيه اين عموم را با ذكر روستايى و شهرى، عجمى و عربی، آزاد و بنده، صغير و كبير، سیاه و سفید بيان كرد، و با يک كلمه همه اين گروه ‏ها را يک جا ذكر كرده فرمود: «وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ ...». در اينجا از وجوب اطاعت على‏ عليه السلام نتيجه‏ گيرى كرد كه حكم او نافذ است و هر كس با او مخالفت كند ملعون است.

مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللَّهُ، وَ اقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ... .

فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ ذلِكَ فيهِ وَ افْهَمُوهُ، وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ اِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الاَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِاِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَ الْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَ الْعَرَبِىِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلُوكِ وَ الصَّغيرِ وَ الْكَبيرِ، وَ عَلَى الاَبْيَضِ وَ الاَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ اَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ لِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ اَطاعَ لَهُ:

اى مردم، او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است، و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است... .

اى مردم، اين مطلب را درباره او بدانيد و بفهميد، و بدانيد كه خداوند او را براى شما صاحب اختيار و امامى قرار داده كه اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرين و انصار و بر تابعين آنان به نيكى، و بر روستايى و شهرى، و بر عجمى و عربى، و بر آزاد و بنده، و بر بزرگ و كوچك، و بر سفيد و سياه. بر هر يكتا پرستى حكم او اجرا شونده و كلام او مورد عمل و امر او نافذ است. هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كس تابع او باشد و او را تصديق نمايد مورد رحمت الهى است. خداوند او را و هر كس را كه از او بشنود و او را اطاعت كند آمرزيده است.

در ماجراى حارث فهرى در غدير و اعتراض و جسارت‏هاى او و سنگ آسمانى، از جمله حارث گفت:

اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى ‏هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!

حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است.

براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حارث بن نعمان فهری.

امر خدا و انتصاب[۲]

فضايل و مقامات اميرالمؤمنين ‏عليه السلام هم بى ‏انتهاست و هم درک آنها مشكل. اما اينكه بالاترين آنها كدام است به قضاوت ما نمى ‏تواند باشد، چرا كه از فكر ما بالاتر است. بايد گوش جان بسپاريم به صداى روحنواز علوى آنگاه كه از او خواستند بالاترين منقبت خود را از لسان پيامبر صلى الله عليه و آله بيان كند. آن حضرت فرمود:

«منصوب كردن آن حضرت مرا در غدير خم، كه به امر خداى تبارك و تعالى ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود».[۳]

انتصاب پس از حجةالوداع[۴]

در مسئله خلافت و امامت آنچه وجه تمايز اصلى بين شيعه و اهل‏ سنت است اينكه شيعه خلافت و امامت را فقط با نصب از جانب خداوند و ابلاغ رسول مى ‏داند، و اهل‏ سنت با انتخاب مردم و اجماع امت.

شيعه براى اثبات مدعاى خود ادله و موارد متعددى دارد، و اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله در طول عمر خود بارها به اين حقيقت دينى اشاره كرد. از جمله:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بالاى ابطح مشرف به مكه بود، جبرئيل نازل شد و با آوردن آيات اول سوره عنكبوت، مقدمات برنامه غدير را آغاز كرد. پيام الهى چنين بود:

اى محمد، بخوان: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الم، اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ، اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، الف لام ميم، آيا مردم گمان كرده ‏اند كه رها مى‏ شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم، بدون آنكه امتحان شوند؟ ما كسانى را كه قبل از آنان بودند امتحان كرديم، زيرا خدا بايد بداند كسانى را كه راست مى‏ گويند و كسانى را كه دروغ مى‏ گويند. كسانى كه كارهاى زشت را انجام مى‏ دهند گمان كرده ‏اند كه از دست ما فرار مى ‏كنند (و دست ما به آنان نمى‏ رسد). چه بد حكم مى ‏كنند».

پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اى جبرئيل، اين فتنه كدام است؟ جبرئيل گفت: اى محمد، خداوند به تو سلام مى رساند و مى ‏فرمايد: من قبل از تو پيامبرى نفرستادم مگر آنكه هنگام سر آمدن روزگارش به او امر كرده ‏ام كسى را بر امتش خليفه قرار دهد كه قائم مقام او باشد و سنت و احكامش را براى آنان احيا كند. كسانى كه مطيع خدا باشند در آنچه پيامبر به آنان امر مى‏ كند صادقين و راستگويانند، و كسانى كه مخالف امر او (و بر ضد او) باشند كاذبين و دروغگويانند.

اى محمد، بازگشت تو به سوى پروردگارت و بهشتش نزديک شده است. خداوند به تو دستور مى‏دهد براى امتت بعد از خود على بن ابى‏ طالب را منصوب نمايى و سفارشات خود را به او نمايى، كه اوست خليفه‏ اى كه امور رعيت و امت تو را بر عهده مى‏ گيرد، چه او را اطاعت كنند و چه عصيان نمايند؛ كه به زودى عصيان خواهند كرد و اين همان فتنه ‏اى است كه آيات را درباره آن برايت تلاوت كردم. خداوند عز و جل به تو دستور مى ‏دهد كه به او بياموزى همه آنچه به تو تعليم داده و به او سفارش كنى كه حفظ كند همه آنچه خدا در حفظ تو قرار داده و به عنوان امانت به تو سپرده است، كه اوست امين و مورد اعتماد.

اى محمد، من تو را از ميان بندگانم به پيامبرى برگزيدم و على را به جانشينى تو انتخاب كردم.[۵]

اين وحى الهى به معناى پايان واجب اول يعنى حج، و آغاز واجب دوم يعنى ولايت بود كه از اين لحظه برنامه ‏هاى آن آغاز مى ‏شد.

همچنين زمينه ‏سازى ديگرى براى امامت دوازده امام معصوم ‏عليهم السلام نموده فرمود: «اين دين همچنان بر مبارزه كنندگانش غالب خواهد بود و هيچ مخالفى و جدا شونده‏اى به آن ضرر نمى‏ زند مادامى كه دوازده خليفه بر امتم حكومت كند كه همه آنان از قريش هستند».[۶]

همچنان كه اين پيام و آن آيات نازل مى‏ شد، كاروان از منا وارد مکّه شد و قبل از رسيدن به ابطح در «مُحَصَّب» -  كه همان محل توطئه قريش قبل از هجرت بود -  توقف كرد.[۷]

آنگاه نماز ظهر و عصر را خواندند و در همانجا ماندند تا غروب شد و نماز مغرب و عشا را نيز در همانجا خواندند و سپس مختصرى خوابيدند.[۸]

انتصاب پيامبر صلى الله عليه و آله تنها گزينه صحيح[۹]

با توجه به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را تعيين كرده ‏اند، چگونه جرأت مى‏كنيم فرد ديگرى را مطرح كنيم؟ اين به معناى اهانت به پيامبر صلى الله عليه و آله و مناقشه در جهت تعيين آن حضرت است. گويا كسى بخواهد بگويد: با وجود شخص ارجح، على‏ عليه السلام را تعيين نموده، و اين كار را به خاطر قرابت و يا امثال آن انجام داده است. قطعاً هيچ مسلمانى چنين جرأتى به خود نمى‏ دهد!

انتصاب در عرفات[۱۰]

در مسئله خلافت و امامت آنچه وجه تمايز اصلى بين شيعه و اهل ‏سنت است اينكه شيعه خلافت و امامت را فقط با نصب از جانب خداوند و ابلاغ رسول مى‏داند، و اهل ‏سنت با انتخاب مردم و اجماع امت.

شيعه براى اثبات مدعاى خود ادله و موارد متعددى دارد، و اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول عمر خود بارها به اين حقيقت دينى اشاره كرد. از جمله:

در عرفات جبرئيل نازل شد و با اشاره به آيه 7 سوره مائده «وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذى واثَقَكُمْ بِهِ» -  كه در مدينه قبل از سفر نازل شده بود -  اين پيام را آورد:

«اى محمد، خداوند عز و جل به تو سلام مى‏ رساند و مى‏ فرمايد: اجل تو نزديک شده و مدت تو پايان يافته است؛ و من تو را به سوى آنچه چاره‏ اى و فرارى از آن نيست (يعنى مرگ) خواهم برد. اكنون عهد خويش را بسپار و وصيت خود را پيش بينى نما؛ و آنچه از علم و ميراث علوم انبياى قبل از توست واسلحه و تابوت و همه آنچه از نشانه ‏هاى پيامبران نزد توست به وصى و خليفه بعد از خود تحويل ده، كه او حجت تمام عيار من بر خلقم على بن ابى ‏طالب است.

او را به عنوان علامت براى مردم به پا دار و عهد و پيمان و بيعت او را تجديد كن، و به آنان ياد آورى كن آنچه از آنان تعهد گرفته ‏ام از بيعتم و پيمانى كه با آنان محكم كرده ‏ام، و عهدى كه با آنان داشته ‏ام درباره ولايت وليم و صاحب اختيار آنان و هر مرد و زن مؤمنى، يعنى على بن ابى‏ طالب».

آنگاه با اشاره به آيه ۳ سوره مائده «اليَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ» -  كه هنوز نازل نشده بودارتباط كمال دين را با ولايت على ‏عليه السلام بيان كرده در ادامه خطاب آمده بود:

«من پيامبرى از پيامبرانم را از دنيا نمى‏ برم مگر بعد از كمال دينم و حجتم و نعمتم با ولايت اوليائم و دشمنى دشمنانم، و اين است كمال توحيد و دين من و اتمام نعمتم بر خلقم كه با پيروى از وليم و اطاعت او تحقق مى ‏يابد.

و اين بدان جهت است كه من زمينم را بدون صاحب اختيار و سرپرست رها نمى‏كنم، تا حجت من بر خلقم باشد. پس آن روز است كه دينم را كامل مى‏نمايم و نعمتم را به درجه تمام مى‏رسانم و اسلام را به عنوان دين شما راضى مى‏شوم با ولايت على وليم و صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى، بنده‏ام و وصى پيامبرم و خليفه بعد از او و حجت تمام عيارم بر خلقم، كه اطاعت او به اطاعت پيامبرم محمد مقرون است و اطاعت او با اطاعت محمد به اطاعت من مقرون است. هر كس او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس از او سرپيچى كند از من سرپيچى كرده است.

او را بين خود و خلقم علامتى قرار دادم كه هر كس او را بشناسد مؤمن است، و هر كس او را انكار نمايد كافر است، و هر كس در بيعت او ديگرى را شريک كند مشرک است، و هر كس مرا با ولايت او ملاقات كند وارد بهشت مى ‏شود، و هر كس با عداوت او مرا ملاقات كند داخل آتش مى‏ شود».

سپس خطاب الهى بار ديگر به آيه ۷ سوره مائده اشاره فرموده بود كه «ميثاقَهُ الَّذى واثَقَكُمْ بِهِ» را خاطر نشان مى‏ كرد و در ادامه دستور پروردگار آمده بود:

«پس اى محمد، على را به عنوان علامتى منصوب كن و از مردم در اين باره بيعت بگير و عهد و پيمانى را كه با آنان محكم كرده‏ ام تجديد كن، چرا كه من تو را قبض روح نموده نزد خود خواهم برد».

پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن اين پيام الهى و با توجه به فورى نبودن آن، بار ديگر منافقين و اخلال گران را به ياد آورد و ترس آن را داشت كه مبادا مردم متفرق شوند يا به جاهليت باز گردند، چرا كه آن حضرت دشمنى آنان را مى ‏دانست و از بغض آنان نسبت به على عليه السلام خبر داشت.

اين بود كه آن حضرت خود را در شرايطى سخت احساس كرد و آن قدر گريست كه محاسن شريفش پر از اشک شد و فرمود: «اى جبرئيل، دير زمانى نيست كه قوم من از جاهليت فاصله گرفته‏ اند. من اينان را به اختيار خودشان يا به كمک جنگ‏ها به انقياد درآورده ‏ام. اكنون اگر بخواهم كسى را بر آنان حاكم كنم چه خواهد شد»؟!

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل خواست تا از خدا حفظ او از شر مردم را درخواست كند، و همچنان منتظر ماند تا جبرئيل در اين باره خبرى از سوى خداوند بياورد.[۱۱]

انتصاب در مكه[۱۲]

در مسئله خلافت و امامت آنچه وجه تمايز اصلى بين شيعه و اهل‏ سنت است اينكه شيعه خلافت و امامت را فقط با نصب از جانب خداوند و ابلاغ رسول مى‏ داند، و اهل‏ سنت با انتخاب مردم و اجماع امت. شيعه براى اثبات مدعاى خود ادله و موارد متعددى دارد، و اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول عمر خود بارها به اين حقيقت دينى اشاره كرد. از جمله:

پيامبر صلى الله عليه و آله حركت از مكه را يک روز زودتر از آغاز اعمال حج اعلام كرد؛ و مسير حركت حجاج به سوى عرفات را از مِنا قرار داد تا با توقفى كوتاه در مِنا خيمه‏ ها را برپا نمايند و لوازم استراحت و آذوقه را آماده كنند تا پس از بازگشت از عرفات و مشعر محل اسكان حاجيان براى توقف سه روزه در آنجا مهيا باشد.

چهار روز از ورود به مكه مى ‏گذشت و روز هشتم ذى ‏الحجة فرا رسيده بود. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كسانى كه قربانى همراه خود آورده ‏اند در همه مراحل مناسک حج از عرفه و مشعر و بعد از آن آنها را همراه خود ببرند تا به قربانگاه برسند.[۱۳]

همچنين به كسانى كه از احرام اول به عنوان عمره بيرون آمده بودند، دستور داد تا از خود مكه به نيت حج احرام ببندند.

مقارن شروع حج، با دو آيه از سوى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام شد كه با پايان اين آخرين واجب الهى، برنامه اعلان ولايت و منصوب نمودن على‏ عليه السلام آغاز مى‏ شود. اين دستور با آيه ۷  - ۸ سوره انشراح نازل شد: «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ وَ اِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ».

البته درباره قرائت كلمه «فانصَِب» در اين آيه با كسره يا فتحه در قرائت ‏ها اختلاف است و بحث مفصلى در كتب تفسير وجود دارد. آنچه در روايات اهل ‏بيت‏ عليهم السلام رسيده معناى فوق را تأكيد مى ‏كند. در اين باره به تفاسير مراجعه شود.[۱۴]

و چنين تفسير شد كه «هرگاه از بيان همه واجبات -  كه آخرين آنها حج است ‏فراغت يافتى على ‏عليه السلام را منصوب كن و براى حركت به سوى پروردگارت آماده باش».[۱۵]

بهترين مولى با انتصاب[۱۶]

چقدر بايد مسلمانان، بلكه همه انسان‏ها از پروردگار خود تشكر كنند كه اينچنين درهاى رحمت بيكران خويش را به سوى مردم گشوده است و انوار قدسيه چهارده معصوم پاک ‏عليهم السلام را از آن عالم نورانى به صورت بشر آورده و به عنوان نمايندگان خود معرفى كرده است و با اين نعمت بزرگ منّتى عظيم بر همه بشر گذارده است.

خدا را سپاس كه به ما اجازه نداد خودمان صاحب اختيارى تعيين كنيم تا دچار هزاران اشتباه بشويم، و در انتخاب خود هم انسان ‏هاى عادى را به عنوان مولاى ما تعيين نكرده، بلكه كسانى را منصوب فرموده كه بهترين‏ هاى تمام عالم ‏اند، چنان كه خود حضرت در متن خطبه مى‏ فرمايد: «پيامبرتان بهترين پيامبران، و وصىّ شما بهترين جانشين، و فرزندان او بهترين جانشينان ‏اند».

پيامبر صلى الله عليه و آله و انتصاب[۱۷]

نصب فرمانروا از طرف حاكم اصلى در هر شهرى مى‏ تواند شاهد خوبى در مسئله امامت به تنصيص باشد. چگونه است كه يک حاكم نمى‏تواند مردم هر شهرى را به حال خود رها كند تا به قوانين عمل كنند اگر چه مردم آن شهر مردمان خوبى باشند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله هم به مسلمانان نمى تواند آنچنان اطمينانى داشته باشد كه خود به قوانين اسلام عمل كنند تا چه رسد به اينكه خليفه تعيين كنند!

به عبارت ديگر: اگر مسئله اين است كه مردم خود مى ‏توانند در كارى حضور و دخالت داشته باشند پس بهتر از هر چيز همان است كه به اسلام عمل كنند، و اصلاً تعيين خليفه لزومى ندارد؛ و اگر مردم آنقدر خوب نيستند كه خودشان به دستورات اسلام عمل كنند چگونه در اعظم امور اسلام كه تعيين خليفه است مى‏توانند با سلامت كامل عمل كنند و شخص مناسب را انتخاب كنند؟!

به تعبير ديگر فرضاً خود حضرت خليفه تعيين نكرده بود و شورا بودن را هم نگفته بود، پس گويا مى‏خواسته بگويد: همان طور كه من به فكر خلافت نبوده ‏ام شما هم به اين فكر نباشيد. چطور شد يک عده كاسه از آش داغ‏تر به فكر خلافت افتادند و از قلب ناسوخته فرياد زدند كه اسلام بدون امير نمى‏شود، و فقط بر سر كيفيت و شخص آن اختلاف كردند و بالاخره به داد اسلام رسيدند!!

وقتى مى ‏گوييم: چگونه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به حال خود رها كرده باشد دلسوزى‏ ها كنار مى ‏رود، ولى وقتى نوبت خليفه تعيين كردن خودشان مى ‏رسد دلسوزى ‏هاى شديد ديده مى‏ شود!!

تعيين امام هرگز از دست بشر ساخته نيست![۱۸]

مقام نيابت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مسئله بسيار خطيرى است؛ و تعيين چنان مقام مهمى هرگز از دست بشر ساخته نيست. اين مسئله در اولين جانشين حضرت اهميت ويژه ‏اى دارد، چرا كه نشانگر مبناى امت است. اگر مسئله تعيين خليفه درباره خليفه پنجم يا دهم پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اختلاف مى‏ شد و يا مورد هجوم قرار مى ‏گرفت پاسخ روشنى داشت، و دشمن نيز همين را فهميده بود. مسئله آغاز راه خلافت مهم بود كه اگر مسير تغيير مى ‏كرد كار در مراحل بعدى بسيار آسان پيش مى‏ رفت.

آنان كه با اصل نبوت و فرامين پيامبر صلى الله عليه و آله مخالف بودند خوب مى‏ فهميدند كه در صورت امكان بايد خود پيامبر صلى الله عليه و آله و فرامين آن حضرت را مورد حمله قرار دهند، و در صورت عدم امكان مرحله اول نوبت آن است كه در اولين فرصت بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبل از انعقاد اولين مورد از خلافت حقيقى آن حضرت اقدام خود را عملى كنند تا ريشه مطلب در اذهان عمومى محكم نشود و راه پيامبر صلى الله عليه و آله با مبانى و اصولش ادامه داده نشود.

ثمره انتصاب[۱۹]

اگر گفته شود: اهل دسيسه بالاخره كار خود را كردند، چه پيامبر صلى الله عليه و آله مراسم غدير و نصب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به انجام مى‏ رساند و چه نمى‏ رساند. پس چه فايده ‏اى در اين برنامه بود؟ اين سؤال را در دو مرحله مى ‏توان پاسخ داد:

۱. پاسخ ‏هاى اجمالى

سه پاسخ كوتاه و پرمحتوا براى اين سؤال گوشه ‏اى از اسرار آن را روشن مى‏ كند:

اولاً: مكتب زير سؤال مى‏رفت كه چرا اينچنين ناقص رها شده است.

ثانياً: غاصبين تا امروز محكوم ‏اند، ولى در آن صورت حجتى مى ‏يافتند كه بدان استناد كنند.

ثالثاً: نسل‏ هاى آينده ‏اى كه در عددهاى ميليونى پيرو على ‏عليه السلام هستند و خط غدير را دنبال كرده ‏اند مرهون همان اتمام حجتند.

۲. پاسخ تفصيلى

اگر غدير نبود اشكال معكوس آغاز مى‏ شد! به تعبير ديگر اگر پيامبر صلى الله عليه و آله وصى خود را تعيين نمى‏ فرمود قطعاً مردم از اين طرف اشكال تراشى مى‏ كردند كه چرا بايد پيامبرِ يک دين، جانشين خود را تعيين نكرده از دنيا برود! چه پيامبر صلى الله عليه و آله اصل مسئله نصب خليفه را در طول عمرش مهمل مى‏ گذاشت و چه فقط مسئله غدير پيش نمى‏آمد، در هر دو صورت مردم اشكال فوق را مى ‏نمودند؛ چرا كه مسئله خلافت آنقدر مهم است كه گذشته از اعلانات مكرر مى‏ بايست در يک شرايط خاص و به صورت رسمى نيز انجام گيرد.

ممكن بود اين نصب و تعيين در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و در حالى كه حضرت در بستر بيمارى بود انجام بگيرد، ولى در آن صورت هزاران بهانه به دست دشمن مى ‏افتاد. يكى مى ‏گفت: ما حاضر نبوديم! يكى مى ‏گفت: ما نشنيديم! يكى مى‏ گفت: إن الرجل ليهجر! يكى مى‏ گفت: ما حاضر بوديم و كلام حضرت را هم شنيديم ولى بعضى عبارات را نشنيديم! يكى مى ‏گفت: ما شنيديم ولى منظور حضرت چنين بود.

پس بهترين صورتِ ممكن، همان بود كه در اجتماعى عظيم كه حاضرينِ آن، مسلمانانى از همه مللِ اسلامِ آن روز بودند و در اجتماعى كه همه يک جا حاضر بودند و در آن زمان بى‏نظير و در حد غير ممكن بود، و در مجلسى رسمى و با صورتى عمومى و با لواحقى مثل بيعت در حال صحت كامل پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام شود، تا راه هر گونه دسيسه بسته باشد.

خطبه غدير و انتصاب[۲۰]

«امام» در خطبه غدیر يعنى كسى كه جوابگوى جميع ما يحتاج بشر است، و اين قدرت از جانب خداوند به او اعطا شده است. از جمله مواردى كه براى تبيين آنچه به عنوان «امامت» در قالب امامتِ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در خطبه غدير منظور شده حكومت و ولايتِ مطلق بر مردم به عنوان صاحب امر و واجب الاطاعة، كه اين تعابير به چشم مى‏ خورد: اميرالمؤمنين، امام، ولىّ مردم در حدّ خدا و رسول، خليفه، وصى، مفروض‏ الطاعة، نافذ الامر.

«امامت» با چنين معناى وسيعى كه در خطبه غدير آمده داراى پشتوانه الهى و امضاى  پروردگار است و او عطا كننده اين قدرت است. در اين باره به عبارت‏هاى زير برمى ‏خوريم:

او امام از جانب خداوند است.

ولايت او از جانب خداوند است كه بر من نازل كرده است.

خداوند او را نصب نموده است.

او به امر خداوند با دشمنان مى‏جنگد.

آنچه عموم مردم از غدير و فرمايشات پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله مى‏ دانند فقط چند كلمه يا حداكثر چند جمله است در حالى كه در خطبه غدير نكات و دستورالعمل‏ هاى بسيار مهم، و نيز رفع شبهه ‏ها و ابهامات از زبان خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله آمده است. به عنوان نمونه مسئله انتصاب يا انتخاب است:

اينكه امر امامت و ولايت امرى الهى بوده نه تصميم رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله جزو مسلّمات مكتب شيعه است. از اين رو انتخاب امامان‏ عليهم السلام فقط با دستور خداوند صورت پذيرفته و پيامبرصلى الله عليه وآله به امر پروردگار آنان را منصوب فرموده ‏اند. هيچ كس حق انتخاب امام را نداشته و ندارد. تا به صورت فردى يا جمعى خليفه‏ سازى كرده، و يا با سليقه و خواست خود امام انتخاب و تعيين كنند و به تخت بنشانند و از او براى رسيدن به مطامع ظالمانه خود استفاده ابزارى نمايند.

الف) امامان حق و پيشوايان باطل

اگر دقت شود، در رواياتى كه از ائمه‏ عليهم السلام رسيده، «امامان» بر دو دسته تقسيم مى شوند: يک گروه ائمه «كفر» و گروه ديگر امامان و پيشوايان «حق» هستند.[۲۱] ائمه كفر همان امامانِ دست‏سازِ سياستمداران براى حكومت باطل بر مردم مى‏ باشند. همانگونه كه پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله به دست منافقان صورت پذيرفت. در حالى كه امام حق وجودى مقدس و با ويژگى‏ هاى خاص هستند، كه جز خداوند او را نمى‏ تواند انتخاب كند. چرا كه امام داراى خصوصياتى ويژه مى ‏باشد، كه بعضى از آنها از قبل از تولد و بعضى ديگر پس از تولد در او وجود دارد.

مقاماتى از اين دست ويژگى ‏ها كه به محض منصوب شدن به امامت، از جانب خداوند به او اعطا مى ‏شود. مواردى همچون «علم لدنّى». يا ويژگى ‏هاى ديگرى كه فقط خداوند بر آن عالم است، همانند «عصمت»؛ چرا كه هرگز نمى ‏شود عصمت يعنى پاكى و طهارت قبل و بعد از امامت -  را يک شورى و يا يک نفر تشخيص داده و فردى را به عنوان معصوم معرفى كند! چون در اين صورت بايد مُعَرِّف عالم به غيب باشد، و علم غيب را جز خداوند و آنان كه او از آگاهى ايشان به غيب راضى است نمى‏ دانند.

ب) مقام امامت

عبدالعزيز بن مسلم، يكى از اصحاب امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى‏گويد: من در زمانى كه حضرت ثامن‏ الحجج ‏عليه السلام در مرو بودند به مسجد جامع مَرو رفتم. وقتى وارد شدم، مردم را ديدم كه در گروه‏ هاى مختلف دور هم جمع شده و از اينكه امام كيست سخن مى ‏گويند و با يكديگر در اين مسئله اختلاف دارند. چون از مسجد بيرون آمدم خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم، و به ايشان از آنچه در مسجد مشاهده كرده بودم خبر دادم. حضرت لبخندى زدند و فرمودند:

اى عبدالعزيز، اين مردم نمى‏ دانند و به اشتباه افتاده ‏اند! در حالى كه خداوند پيش از شهادت رسولش‏ صلى الله عليه و آله تكليف را روشن كرد و دين را كامل فرمود. قرآن را با بيان همه نيازمندى‏ هاى مردم؛ از حلال و حرام و حدود و احكام و هر چيز ديگر كه به آن احتياج دارند نازل فرمود، و در روز غدير هم با تعيين امام و روشن كردن امر ولايت و خلافت دين خود را كامل كرد، و تا امروز همه چيز و تمام امور براى مردم به روشنى بيان شده و واضح است، و آنچه را كه بايد از دينشان بدانند فهميده ‏اند (مگر آنكه نخواسته باشند). رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله راه حق و صحيح را براى مردم تبيين نموده و به آنان نشان داده، و على ‏عليه السلام را به عنوان امام برايشان منصوب فرموده است. پس هر كس در اين فكر باشد كه چيزى بيان نشده و دين كامل نگشته، كتاب خدا را ردّ كرده و آن كس كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است.

اى عبدالعزيز، اين مردمى كه در امر امامت اختلاف كرده ‏اند و يا از تعيين امام سخن مى ‏گويند، آيا جايگاه و مقام امامت را مى‏ شناسند؟ و مى ‏دانند مقام امام در امت چه مقامى است، تا بتوانند خود امامى انتخاب و اختيار كنند؟

مقام و جايگاه امامت والاتر و شأن آن بزرگ‏تر و مكان و مقام آن بالاتر و دستيابى به آن مقام غير ممكن، و رسيدن به عمق عظمت آن دورتر از آن است كه مردم با عقل يا آراء خود بتوانند آن را شناخته و انتخاب نموده و به عنوان امام اختيار كنند! امامت مقامى است كه پس از اعطاى مقام نبوت و مرتبه خليلى و دوستىِ ابراهيم ‏عليه السلام به آن برترى و فضيلت يافت، و خداوند در مورد او و اين مقام والايش فرمود: «انى جاعلك للناس اماماً»: من تو را بر مردم امام قرار دادم... .[۲۲]

پس اينكه ادعا شود «شورى» مى‏ تواند و يا حق انتخاب امام را دارد، ادعائى باطل و فريبنده و ترفندى براى حذف اين حق و حاكم كردنِ جريان باطل مى ‏باشد. امام بايد بر همه چيز آگاه باشد تا بتواند رهبرى خلق را عهده‏ دار شود. از اين رو نياز به علم الهى دارد كه همان علم لدّنى است، زيرا كسى كه به تمام ابعاد وجود انسان از نظر روحى و جسمى و نيز تمام زوايا و ابعاد دنيايى كه آدمى در آن زندگى مى‏ كند. همين طور ديگر مخلوقاتِ آفريده شده، كه به هر نحو با زندگى مادى و معنوى انسان مربوط اند.

اگر ناآگاه باشد هرگز لياقت امامت و رهبرى را ندارد، چرا كه ناآگاه نمى ‏تواند ديگران را آگاه كند و كور نمى‏ تواند عصاكشِ كور ديگر شود. كسى كه ميخواهد انسان را براى ابديّت هدايت و رهبرى كند، بايد انسان، راه، هدف، ابزار و لوازم حركت را بشناسد تا بتواند «هادى» باشد، و قطعاً بايد معصوم باشد تا با خطا و يا براى مقاصد و مطامع شخصى آدميان را به بيراهه نبرد.

اگر فقط همين دو ويژگى «علم» و «عصمت» را براى امام در نظر بگيريم، كافى است كه بگوييم آنچه را كه رسول ‏اكرم‏ صلى الله عليه و آله از جانب خداوند در غدير انجام داده‏ اند دقيقاً در اين راستا بوده است. زيرا خودشان فرمودند: خداوند مرا به همه علوم آگاه فرمود، و من تمام علوم را به على ‏عليه السلام آموختم. همچنين اشاره به آيه تطهير فرمود، كه در شأن اهل‏ بيت ‏عليهم السلام نازل شده و آنان را از هرگونه رجس و پليدى دور دانسته و طاهر و مطهّر معرفى كرده است.

ج) شورايى كه مشروعيت نداشت

با توجه به آنچه كه گفته شد، به بطلان و شيطانى بودن آنچه كه بعد از شهادت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله رخ داد پى‏ مى‏ بريم؛ در يک شوراى ساختگى در مقابل نصّ صريح رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله اجتهاد كردند و با بهانه‏ هاى واهى امام بر حق را كنار زده و بدون داشتن كوچک ‏ترين ويژگى‏ هاى ذكر شده بر تخت حاكميت تكيه زدند و نعمت ولايت را تبديل به نقمت كردند.

د) توجيهى نا آگاهانه يا مغرضانه

بعضى در اين ماجرا -  آگاهانه يا ناخودآگاه -  قدم در كج راهه گذارده و به اصطلاح براى حلّ اختلاف -  كه فقط ظاهر قضيّه است و چيزى جز يک ترفند شيطانى نيست -  گفته ‏اند:

اينكه خداوند امامان را انتخاب فرموده و آنان توسط رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله منصوب شده ‏اند كاملاً درست است و همه بايد بپذيرند، اما كار امام حكومت‏دارى و سياست نبوده و نيست. بلكه امام براى ارتقاء روح و معنويات مردم آمده تا آنان را هدايت معنوى و اخلاقى كند، و جز اين تكليفى ندارد. امر حكومت و سياست را مردم خود با خِرَد جمعى در شورى مشخص كرده و حاكم يا خليفه را انتخاب مى‏ كنند!

اين تفكر را -  با خوشبينانه ‏ترين برخورد -  بايد يک ساده ‏انديشى تلقّى كرد، زيرا اگر كسى حتى مختصر دقتى داشته باشد، به بى‏ارزش بودن يا سياسى بودن اين فرضيه پى مى‏ برد!

مگر مى ‏توان گفت در جامعه باتقواترين، داناترين، شجاع ‏ترين، عادل ‏ترين، سياستمدارترين و بالاخره كامل ‏ترين شخص وجود داشته باشد و كسى را كه هيچ يک از اين كمالات را ندارد بر مقدّرات مردم حاكم كرد؟! كدام عقل اين را مى ‏پذيرد؟ و كدام عاقل به چنين كسى رأى مثبت مى‏ دهد؟ مگر در انتخابات مردم به دنبال اعقل و اكمل نيستند؟ و آن را كه به نظر خود بهترين ميدانند انتخاب نمى ‏كنند؟ چگونه مى‏ شود در مقابل رأى و انتخاب شورايى تسليم شد كه عالم‏ ترين و باتقواترين و عادل‏ ترينِ مردم حتى در آن عضويت هم نداشت؟ اين چه انتخابى است؟!

بگذريم از اينكه در مقابل اراده و رأى خداوند رأى مردم باطل است. اگر خداوند چيزى را حلال يا حرام كند يا تحقّق و عدم تحقّق چيزى را اراده فرمايد بندگان او حق تغيير ندارند، چرا كه خالق به مصلحت مخلوق خود آگاه‏تر است؛ مخلوق اشتباه و خطا دارد چون عالم بر همه امور نيست. اما خالق، چون صاحب علم مطلق است خطا نمى‏كند. آن را كه مردم انتخاب مى ‏كنند، چون نيازمند است به جلب منافع خود مى ‏انديشد، گر چه به ديگران ظلم شود. اما خالق چون بى‏نياز است، فقط منافع مخلوق را اراده مى‏كند. پس بندگان خدا نمى‏ توانند در عرض اراده خداوند تصميمى بگيرند يا رأى دهند، جز تصميم باطل و رأى ناحق! همانگونه كه پس از شهادت پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد.

پس مقدّرات مردم در تمام ابعاد بايد به دست اعلم و اعدل و اكملِ مردم سپرده شود. مال مردم، ناموس مردم، تعليم و تعلّم مردم، امور نظامى و حقوقى و قضائى مردم و حتى رفاه مردم، همه و همه بايد توسط معصومِ عالِم اداره شود، و الا راه گريزى وجود ندارد، مگر به سوى كج‏راهه ‏ها و خطاها و بالطبع ظلم‏ها.

هـ) شوراها و قراردادهاى اجتماعى

بله، اين قابل پذيرش است كه حاكميت از آن خداوند باشد و توسط منتخب خدا كه رسول‏ صلى الله عليه و آله يا امام ‏عليه السلام است تحقق يابد، و مردم تحت لواى چنين حكومتى قراردادهاى اجتماعى را، آن هم به شرط عدم تعارض با قانون خدا و با اجازه حجت خدا، براى خود تصويب و تدوين كنند. چنانچه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله هم بوده است. مثل شكل يا ارزش پول، قوانين ترافيكى، عمران و شهرسازى، داد و ستدهاى ديپلماتيک، شكل اداره كشور يا شهر و روستا و مديريت آن، برخوردهاى فردى يا اجتماعى، نحوه آموزش در رده‏ هاى مختلف و... ، و ده‏ها و صدها بلكه هزاران قرارداد و قانون ديگر براى زندگى كردن. البته همه آنها بايد بر اساس شريعت الهى باشند كه توسط رسول‏ خدا و ائمه ‏عليهم السلام تبيين گرديده است.

سابقه انتصاب در موقعيت‏ هاى مختلف[۲۳]

اهتمام پيامبر صلى الله عليه و آله درباره نظم امور و جانشين قرار دادن در موارد مختلف چشمگير است. اگر بر فرض، جانشين قرار دادن فقط امر راجحى باشد باز با توجه به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به خصوص در اين باره در طول عمرش تأكيد داشته، انسان مطمئن مى‏ شود كه آن حضرت در مورد خلافت بعد از خود مسئله را مهمل نگذاشته است.

به عنوان نمونه در جنگ موته، سه فرمانده به ترتيب تعيين شدند. در لشكرى كه به يمن فرستادند تعيين كردند كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و يک نفر ديگر به ترتيب فرمانده هستند، ولى امير بر همه حضرت على ‏عليه السلام است.

در مواردى كه احتمال اختلاف شديد باشد چه از نظر مسئله خاص مورد نظر، و چه از نظر وجود افراد ناشايست كه از وجودشان احساس خطر مى‏ شود، در چنين مواردى تعيين جانشين واجب است چرا كه در حال احتمال خطر، موضوع را به حال خود رها كردن مساوى است با بر باد دادن زحمات گذشته و بى‏ توجهى به عمرى به درازاى قرن‏ها براى اسلام، به خصوص كه خود حضرت از اختلاف امت خبر داده و پيش ‏بينى آينده ‏اى نه چندان روشن از روزهاى بعد از خود نموده است.

۱. غدير براى مردمى كه على‏ عليه السلام را مى ‏شناختند

پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را هنگامى منصوب مى ‏فرمود كه آن حضرت انواع آزمايش‏ هاى مربوط به دين و اجتماع را در شرايط مختلف از جنگ و صلح و سخاوت و عدل ...، در پيش چشم همگان داده بود و همه ديده بودند و همه اقرار داشتند كه كسى از او بهتر نيست. شايد اگر قبل از غدير بود ادعا مى‏ كردند كه آزمايشى پيش نيامده و گرنه ما هم چون على‏ عليه السلام هستيم!

۲. تهديد براى مردم نه پيامبر صلى الله عليه و آله !

تهديد در آيه «وإن لم تفعل فما بلَّغت رسالته» از نوع كلامى است كه به در مى ‏گويند تا ديوار بشنود! منظور از اين تهديد آن مردمى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله خوف قبول نكردن آنان را داشت؛ چرا كه حضرت از ابلاغ ولايت ابايى نداشت، و در تمام عمر خود با اسلوب‏ هاى مختلف به ابلاغ آن همت گماشته بود.

۳. وحشت از مسلمانان در غدير!

فرق بين غدير و دعوت ‏هاى قبلى پيامبر مكرم اسلام‏ صلى الله عليه و آله اين بود كه در غدير، اجتماعى منسجم و يكپارچه و عظيم از مسلمين بود، ولى در دعوت‏ هاى قبلى مجموعه ‏اى از كفار و مسلمين و يا اكثريتى از كفار در برابر حضرت بودند. ولى اين مسلمانان چه كسانى بودند كه نيمى از خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله به اعلام خطر و حذر از منافقينِ آنان طى شد.

اگر چه دعوت‏ هاى قبلى پيامبر صلى الله عليه و آله هر يک در مرحله ‏اى از ضعف اسلام قرار داشتند و اين مرحله در اعلى درجه قوت اسلام بود، ولى در همين حال پيامبر صلى الله عليه و آله از مشركين خوفى نداشت و همه ترسش از مسلمين منافق بود!

۴. چرا سقيفه دلسوزتر از پيامبر صلى الله عليه و آله

نصب فرمانروا از طرف حاكم اصلى در هر شهرى مى‏ تواند شاهد خوبى در مسئله امامت به تنصيص باشد. چگونه است كه يک حاكم نمى‏ تواند مردم هر شهرى را به حال خود رها كند تا به قوانين عمل كنند اگر چه مردم آن شهر مردمان خوبى باشند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله هم به مسلمانان نمى‏ تواند آنچنان اطمينانى داشته باشد كه خود به قوانين اسلام عمل كنند تا چه رسد به اينكه خليفه تعيين كنند!

به عبارت ديگر، اگر مسئله اين است كه مردم خود مى‏ توانند در كارى حضور و دخالت داشته باشند پس بهتر از هر چيز همان است كه به اسلام عمل كنند، و اصلاً تعيين خليفه لزومى ندارد؛ و اگر مردم آنقدر خوب نيستند كه خودشان به دستورات اسلام عمل كنند چگونه در اعظم امور اسلام كه تعيين خليفه است مى‏ توانند با سلامت كامل عمل كنند و شخص مناسب را انتخاب كنند؟!

به تعبير ديگر فرضاً خود حضرت خليفه تعيين نكرده بود و شورا بودن را هم نگفته بود، پس گويا مى‏ خواسته بگويد: همان طور كه من به فكر خلافت نبوده ‏ام شما هم به اين فكر نباشيد. چطور شد يک عده كاسه از آش داغ‏تر به فكر خلافت افتادند و از قلب ناسوخته فرياد زدند كه اسلام بدون امير نمى‏ شود، و فقط بر سر كيفيت و شخص آن اختلاف كردند و بالاخره به داد اسلام رسيدند!!

وقتى مى‏ گوييم: چگونه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به حال خود رها كرده باشد دلسوزى‏ ها كنار مى‏رود، ولى وقتى نوبت خليفه تعيين كردن خودشان مى‏ رسد دلسوزى‏ هاى شديد ديده مى‏ شود!!

غدير تنها گزينه صحيح براى خلافت[۲۴]

يكى از مطالب بسيار مهم و كاربردى در موضوع غدير مسئله افتراق امت و آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله از آينده مسلمين است. چرا كه افتراق امت حاصل انكار غدير است.

اولين سؤالى كه مى‏توان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله از اختلاف و حوادثى كه بعد از شهادتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير؟

۱. قرآن و آگاهى از آينده

در مورد علم غيب، حتى در موضوعات خارجى بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراوانى علم غيب را مخصوص به خود مى‏ داند؛ مانند: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو»[۲۵]: و كليد خزائن غيب نزد خداست و كسى جز خدا بر آنها آگاه نيست. و نيز مى‏ فرمايد: «و للَّه غيب السماوات و الارض»[۲۶]: و علم غيب آسمان‏ها و زمين مختص خداست. و مى‏ فرمايد: «قل لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا الله»[۲۷]: بگو (اى پيامبر) هيچ كس از آنان كه در آسمان‏ها و زمين هستند به جز خدا از غيب آگاهى ندارند.

ولى يک آيه هست كه مخصّص تمام آيات حصر غيب است؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الا من ارتضى من رسول»[۲۸]: او آگاه از غيب است پس احدى را بر غيبش مطلع نمى‏ سازد مگر رسولان برگزيده خود را.

با جمع بين اين آيه و آيات پيشين، به اين نتيجه مى ‏رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر كسى كه خداوند اراده كرده باشد عنايت مى‏ كند. از آنجا كه بعد از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله در مسئله خلافت و جانشينى حضرت اختلاف شد، از قرآن به خوبى استفاده مى‏ شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله از غيب و آينده آگاهى داشته است. و لذا از فتنه‏اى كه بعد از شهادتش در مورد خلافت و جانشينى پديد آمد مطلع بوده است.

۲. روايات و آگاهى از آينده

با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پى مى‏ بريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله كاملاً نسبت به فتنه و نزاعى كه در مسئله خلافت و جانشينى او پديد آمد آگاهى داشته است. اينک به برخى از روايات اشاره مى ‏كنيم:

الف) پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله فرمود: لتفترقنّ امّتى على ثلاث و سبعين فرقة؛ واحدة فى الجنة و ثنتان و سبعون فى النار[۲۹]: امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى‏ شوند؛ يک فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش هستند.

اين حديث را عده زيادى از صحابه مانند على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، انس بن مالک، سعد بن ابی ‏وقاص، صدى بن عجلان، عبدالله بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو بن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالک اشجعى، عويمر بن مالک و معاویة بن ابی‏ سفیان نقل كرده ‏اند.

عده ‏اى از علماى اهل ‏سنت نيز آن را صحيح دانسته يا به تواتر آن تصريح كرده ‏اند؛ همانند: مناوى در «فيض القدير»[۳۰]، حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين»[۳۱]، ذهبى در «تلخيص المستدرك»، شاطبى در «الاعتصام»[۳۲]، سفارينى در «لوامع الانوار البهية»[۳۳] و ناصرالدين البانى در «سلسلة الاحاديث الصحيحة».[۳۴]

البته عدد هفتاد و سه فرقه را مى‏ توان يا حقيقى گرفت و يا مجازى، تا بر مبالغه دلالت بكند. مى ‏دانيم كه عمده اختلافات و دسته ‏بندى‏ ها در مورد مسئله امامت و رهبرى در جامعه اسلامى است.

ب) عقبة بن عامر از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: انى فرطكم و انا شهيد عليكم انى و اللَّه لأنظر الى حوضى الآن. و انى قد اعطيت خزائن مفاتيح الارض. و انى و اللَّه ما اخاف بعدى ان تشركوا، و لكن اخاف ان تنافسوا فيها××× 1 صحيح بخارى: ج 4 ص 176. ×××: همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم. به خدا سوگند كه من الآن نظر مى‏كنم به حوضم. به من كليد خزينه‏هاى زمين داده شده است. نمى‏ترسم از اينكه بعد از من مشرك شويد، ولى از نزاع و اختلاف در مسئله خلافت بيمناكم.

ج) ابن ‏عباس از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله نقل مى ‏كند كه فرمود: و ان اناساً من اصحابى يؤخذ بهم ذات الشمال. فأقول: اصحابى اصحابى؟ فيقال: انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم[۳۵]: روز قيامت گروهى از اصحابم را به جهنم مى‏ برند. عرض مى‏ كنم: خدايا اينان اصحاب من هستند؟ پس گفته مى‏ شود: اينان كسانى هستند كه از زمانى كه از ميانشان رحلت نمودى به جاهليت برگشتند.

به اين مضمون روايات زيادى در اصحّ كتب اهل‏ سنت از برخى از صحابه از قبيل: انس بن مالک، ابوهریره، ابوبكره، ابوسعيد خدرى، اسماء بنت ابوبكر، عايشه و ام‏ّ سلمه نقل شده است.

شيخ محمود ابوريه از مقبلى در كتاب «العلم الشامخ» نقل مى ‏كند كه اين احاديث متواتر معنوى است.

البته اين احاديث را نمى‏توان بر اصحاب ردّه -  يعنى مسلمانانى كه بعد از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله به شرک و بت‏ پرستى بازگشتند -  حمل كرد، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در روايتى كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مى ‏كند مى ‏فرمايد: به خدا سوگند كه من بر شما از اينكه بعد از من مشرک شويد نمى‏ ترسم، بلكه از آن مى ‏ترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد.

لذا پيامبر صلى الله عليه و آله در ذيل برخى از احاديث مى‏ فرمايد: سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدى[۳۶]: نابود باد نابود باد كسى بعد از من تغيير ايجاد كند. و مى‏ دانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرک است.

همچنين نمى ‏توانيم اين دسته را همان كسانى بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عده ‏اى مى‏ گويند، زيرا:

اولاً: در برخى از روايات آمده: بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد.

ثانياً: اهل‏ سنت قائل به عدالت كل صحابه اند، و شكى نيست كه در ميان آنان جماعتى از صحابه نيز وجود داشته است.

د) ابوعلقمه مى‏ گويد: قلت لابن ‏عباده: و قد مال الناس الى بيعة ابى‏ بكر: الا تدخل ما دخل فيه المسلمون؟ قال: اليك منّى، فواللَّه لقد سمعت رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله يقول: اذا انا متّ تضلّ الاهواء و يرجع الناس على اعقابهم. فالحق يومئذ مع على‏ عليه السلام، و كتاب اللَّه بيده و لا تبايع احداً غيره[۳۷]: هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبكر، به سعد بن عباده گفتم: آيا همانند بقيه با ابوبكر بيعت نمى ‏كنى؟ گفت: نزديک بيا. به خدا سوگند از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى ‏فرمود: وقتى از دنيا مى‏ روم، هواى نفس (بر مردم) غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر مى ‏گرداند. حق در آن روز با على ‏عليه السلام است و كتاب خدا به دست او است. با كسى غير از او بيعت مكن.

هـ) خوارزمى حنفى در مناقب، از ابوليلى نقل مى ‏كند كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سيكون من بعدى فتنة. فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام، فانه الفاروق بين الحق و الباطل[۳۸]: زود است كه بعد از من فتنه ‏اى ايجاد شود. در آن هنگام به على بن ابى ‏طالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حق و باطل است.

و) ابن‏ عساكر به سند صحيح از ابن‏عباس نقل مى‏كند: خرجت انا و النبى‏ صلى الله عليه و آله و على‏ عليه السلام فى حيطان المدينة. فمررنا بحديقة، فقال على ‏عليه السلام: ما احسن هذه الحديقة يا رسول‏ اللَّه! فقال ‏صلى الله عليه وآله: حديقتك فى الجنة احسن منها. ثم اومأ بيده الى راسه و لحيته، ثم بكى حتى علا بكائه. قيل: ما يبكيك؟ قال: ضغائن فى صدور قوم لا يبدونها لك، حتى يفقدوننى[۳۹]: من با پيامبر صلى الله عليه و آله و على‏ عليه السلام در كوچه‏ هاى مدينه عبور مى‏ كرديم، گذرمان به باغى افتاد. على ‏عليه السلام عرض كرد: اى رسول‏ خدا، اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آنگاه به دست خود بر سر و محاسن على‏ عليه السلام اشاره كرده و سپس با صداى بلند گريست. عرض شد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينه‏ هايشان كينه‏ هايى دارند كه آن را اظهار نمى ‏كنند، مگر بعد از وفاتم.

ز) ابومويهبه -  خادم رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله -  مى ‏گويد: ايقظنى رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه و آله ليلة و قال: انى قد اُمرت ان استغفر لاهل البقيع، فانطلق معى. فانطلقت معه، فسلّم عليهم، ثم قال: ليهنّئكم ما اصبحتم فيه. قد اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم. ثم قال: قد اوتيت مفاتيح خزائن الارض و الخلد بها ثم الجنة، و خُيّرت بين ذلك و بين لقاء ربى فاخترت لقاء ربى. ثم استغفر لاهل البقيع. ثم انصرف فبدئ‏بمرضه الذى قبض فيه... .[۴۰] پيامبر صلى الله عليه و آله شبى مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شده ‏ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبر صلى الله عليه و آله بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشى داشته باشيد، هر آينه فتنه‏ ها مانند شب تاريک بر شما روى آورده است. آنگاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيمارى افتاد، و با همان مرض از دنيا رحلت نمود.

اين فتنه همان فتنه ‏اى است كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از آن خبر داده؛ آنجا كه فرمود: زعمتم خوف الفتنة، الا فى الفتنة سقطوا[۴۱]: از فتنه ترسيدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند. آرى اين همان فتنه است، بلكه بدون شک اصل و اساس همه فتنه‏ هاست. چرا كه اين گونه قلب پاره تن پيامبر صلى الله عليه و آله را به درد آورده است؛ كه پرده از حقيقتى تلخ بر مى‏دارد و براى امت پدرش از آينده ‏اى بس تاريک خبر مى‏ دهد.

آرى، اقدامات منافقين در آن روز فتنه ‏اى بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ‏ها شد. همان گونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مى ‏شود كه گفت: بیعت ابوبكر امرى بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد![۴۲]

۳. سه راه پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله

گفته شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آينده امت خود و آن فتنه ‏اى كه درباره خلافت اتفاق افتاد آگاهى داشت. حال سؤال اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مقابله با آن فتنه چه تدابيرى انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليت كرده و راه حلّى براى پيشگيرى از آن ارائه داده است يا خير؟

در جواب مى ‏گوييم: سه احتمال در اينجا متصوّر است:

الف) روش سلبى: يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه ‏اى را احساس نمى‏كرده است.

ب) روش ايجابى با واگذارى به شورى: به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورى دعوت نموده تا طبق نظر شورى عمل كنند.

ج) روش ايجابى با تعيين: يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله براى رفع فتنه و اختلاف مردم كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.


ترويج‏ كنندگان راه اول

نخستين كسى كه اين شايعه را مطرح كرد -  كه پيامبر صلى الله عليه و آله به كسى وصيت نكرده -  عايشه بود. او مى‏گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيت ننمود.[۴۳]

ابوبكر نيز هنگام مرگش مى ‏گفت: دوست داشتم از رسول‏ خدا سؤال مى‏ كردم كه امر خلافت در شأن كيست، تا كسى در آن نزاع نكند.[۴۴]

در جايى ديگر نيز مى ‏گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آنچه مصلحتشان در آن است انتخاب كنند.[۴۵]

عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ‏ام، و اگر خليفه معين كنم به ابوبكر اقتدا نموده ‏ام.[۴۶]

اشكالات راه اول

اين احتمال كه پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گونه احساس وظيفه ‏اى نسبت به جانشينى بعد از خود نمى‏ كرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مى‏ كنيم:

اول. نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مى‏تواند سعادت‏آفرين باشد.

حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله نسبت به اين وظيفه مهم (جانشينى) بى‏ توجه باشد؟!

دوم. اين احتمال خلاف سيره رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله است. كسانى كه توجهى به تاریخ پيامبر صلى الله عليه و آله دارند مى ‏دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است. او كسى بود كه حتى در مرض موتش لشكرى را براى حفظد حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود.

حضرتش كسى بود كه براى حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت دستور داد: كاغذ و قلمى آماده كنند تا وصيتى كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.

آن حضرت كسى بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مى ‏رفت كسى را به جاى خود نصب مى‏ كرد تا امور مردم را ساماندهى كند. مثلاً:

در سال دوم هجرت در غزوه «بواط» سعد بن معاذ، و در غزوه «ذو العشيره» ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر كبرى» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بنى قينقاع» و غزوه «سويق» ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.

در سال سوم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكدر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «ذى امر» در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.

در سال چهارم و در غزوه «بنى النضير» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بدر سوم» عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد.

در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع» عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق» ابن ام مكتوم، و در غزوه «بنى المصطلق» زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد.

در سال ششم ابن ام‏ مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قرد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.

در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء»، و در سال هشتم على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد.[۴۷]

حال با اينچنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!

ابن ابى‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى ‏گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول ‏صلى الله عليه و آله الى اهمال امر الامامة و ان يترك الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراك ما يحدث...[۴۸]:

دلم راضى نمى‏ شود كه بگويم اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبر صلى الله عليه و آله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى ‏كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .

سوم. اين احتمال خلاف دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم[۴۹]: هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.

با اين اوصاف آيا مى‏توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟

چهارم. اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يک از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده‏اند.

طبرى مى‏ گويد: ابوبكر هنگام احتضار عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابى ‏قحافه به مسلمين. اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد.

ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول‏ خداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.[۵۰]

در اين قصه دو نكته جالب توجه است:

يكى اينكه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامى بوده، و ابوبكر براى خود جانشين معين نموده، و عمر نيز آن را تأييد كرده است.

دوم اينكه چگونه حبّ جاه و مقام عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله مقابله كرده و به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!

عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.[۵۱]

از اين داستان نيز استفاده مى‏ شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كرده ‏اند.

معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد به مدينه آمد، و با ملاقاتى كه با جمعى از صحابه -  از جمله عبدالله بن عمر -  داشت، گفت: من از اينكه امت محمد را مانند گل ه‏اى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم. لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.[۵۲]

حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى‏خيال باشد؟!

پنجم. اين احتمال خلاف سيره انبيا عليهم السلام است، زيرا با بررسى‏ هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده‏ اند و به طور قطع پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.

به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»[۵۳]: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.

ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى‏ آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين ‏عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين‏ عليهم السلام است.[۵۴]

يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.[۵۵]

شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.[۵۶]

هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.[۵۷] اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب»، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.

داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.

عيسى‏ عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا عليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.

و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله رسيد.[۵۸]

اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل‏ بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبيا عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.

حال آيا ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!

سلمان فارسى از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله سؤال كرد: يا رسول ‏الله، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيك؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيك. قال: تعلم من وصى موسى‏ عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام[۵۹]:

اى رسول‏ خدا ! براى هر پيامبرى وصيّى است. وصىّ شما كيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيک. حضرت فرمود: آيا مى ‏دانى وصى موسى ‏عليه السلام كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى‏ گذارم. كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است.

بريده نيز از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‏ كند كه فرمود: لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و ان علياً عليه السلام وصيّى و وارثى[۶۰]: براى هر پيامبرى وصى و وارثى است، و همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.

ششم. پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه‏ اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است؛ از قبيل:

يک. تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.

دو. تبيين احكام و موضوعاتى كه در زمان حضرت اتفاق مى ‏افتاد.

سه. پاسخ به سؤالات و شبهات دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض‏ورزى‏هايى كه داشتند به جامعه تزريق مى‏ كردند.

چهار. حفظد دين از تحريف.

بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين احتياجات شديداً احساس مى‏شد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله كه قابليت پاسخگويى به آن را داشته باشد احساس مى‏ شد.

از طرفى ديگر نيز مى ‏دانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام بر نمى‏آمد.

هفتم. همچنان مشاهده مى ‏كنيم كه هنگام شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله امت اسلامى از راه ‏هاى مختلف مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنى ‏قريظه و بنى‏ نضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مى ‏پروراندند.

حال در اين وضعيت، وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا وظيفه دارد يک نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟

قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است. ولى متأسفانه عده ‏اى از اصحاب اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه به قول عمر بن خطاب خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.

اشكالات راه دوم

راه دومى كه مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورى واگذار نموده، تا با توافق خليفه ‏اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت‏اند از:

اول. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مى ‏بايست مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب‏ كننده شرايطى بيان مى‏ كرد. در حالى كه مى ‏بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين، اگر بنا بود كه امر خلافت شورايى باشد، بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مى‏ داشت.

دوم. نه تنها پيامبر صلى الله عليه و آله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى حجرالاسود با يكديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله‏ اى مى‏ خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد، كه نزديک بود اين نزاع به جنگى تبديل شود.

تنها پيامبر صلى الله عليه و آله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچه ‏اى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.

در غزوه «بنى المصطلق» يک نفر از انصار و يكى از مهاجرين در مسئله‏ اى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست و نزديک بود جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد. باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى بر حذر داشت.

همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بى‏ اساس خود، حق خلافت را از آن خويش دانستند! در آخر هم با لگدكوب كردن سعد بن عباده، مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند!

سوم. گفته شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله وظايف ديگرى غير از تلقّى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله به كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله حاصل شده بود جبران كند، و آن هم كسى غير از على‏ عليه السلام و اهل‏بيتش نبود.

لذا از على ‏عليه السلام سؤال شد: چرا شما از همه بيشتر از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نقل مى‏ كنى؟ فرمود: لأنى كنت اذا سألته انبأنى، و اذا سكتّ ابتدأنى[۶۱]: زيرا من هر گاه از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال مى‏ كردم مرا خبر مى ‏داد، و هر گاه سكوت مى‏ كردم او شروع به حديث گفتن مى‏ كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله بارها فرمود: انا دار الحكمة و على‏ عليه السلام بابها[۶۲]: من خانه حكمت هستم و على‏ عليه السلام درب آن است.

همچنين فرمود: انا مدينة العلم و على‏ عليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب[۶۳]: من شهر علم هستم و على‏ عليه السلام دروازه آن شهر است. هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.

نتيجه اينكه: با ردّ احتمال و راه اول و دوم، راه سوم متعيّن مى‏ شود؛ يعنى تعيين و نصب خليفه از جانب رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله.

غدير و نصب[۶۴]

نصب به معناى «برافراشتن يا كوبيدن علامتى در جايى» و نيز به معناى «گماردن كسى بر كارى» است. در واقع، نصّ نوعى معرفى آشكار زبانى است، و نصب معرفى عملى و فعلى.

لفظ نصب نيز مانند نصّ دلالت بر حكومت و ولايت دارد، چنانكه گويند: سلطان زيد را براى فلان منطقه منصوب كرد؛ يعنى او را حاكم و فرماندار آن منطقه قرار داد. حتى در برخى روايات، لفظ نصب با اضافه به ولايت و امامت به كار رفته است. كه دلالت آن كامل تر خواهد بود، مانند: ان اللَّه قد نصبه لكم ولياً و اماماً، و امثال آن.

در روايات روز غدير، تعبير به نصب فراوان ديده مى ‏شود. از عمر نقل شده است كه گفت: نصب رسول‏ الله علياً علماً، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه[۶۵]: پيامبر على را به عنوان پرچم و نشانه اى منصوب كرد.

در گواهى چند تن از اصحاب مانند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار آمده است كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ان الله عزوجل امر ان انصب لكم امامكم[۶۶]: خداى بزرگ مرا امر كرده كه امام شما را برايتان منصوب كنم.

و در استشهاد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ايام عثمان آمده: فامر الله عزوجل نبيه‏ صلى الله عليه وآله ان ... ينصبنى للناس بغدير خم: خداوند پيامبرش را امر كرد كه مرا در غدير خم به جانشينى خود منصوب كند.

همچنين در روايت امام حسين‏ عليه السلام، عبدالله بن جعفر، قيس بن سعد، ابن ‏عباس، جابر بن عبدالله انصارى و ابوسعيد خدرى لفظ نصب آمده است.[۶۷]

فرق انتصاب و شورى[۶۸]

  نصب خليفه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله با يك كلمه تمام مى‏شود، ولى وقتى بنا بر شورا باشد قوانين مفصلى مى‏خواهد تا آنگونه نشود كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله، قائلين به شورا آن را چند نوع اجرا كردند!؟


بر فرض اينكه خلافت شورايى باشد، چطور مى‏شود كه براى اين قانونِ زيربنايى، هيچ حديث و نشانه‏اى در احاديث و قرآن وارد نشده باشد كه كيفيت اين شورا و تركيب آن و چگونگى جمع‏بندى بين آراء و امثال آن را گفته باشد.

اگر ترس از انتخاب نامناسب و شرايط خاص حاكم بر جامعه مسلمين در آن روز هم نبود، باز مسلمانان در شرايط و كيفيت انتخاب خليفه دچار همان مشكلى مى‏شدند كه در اصل خلافت به آن دچار مى‏آمدند.


با در نظر گرفتن آنچه به عنوان ديدگاه تاريخى و اعتقادى ذكر شد و مرورى كه مراحل عملى خلافت از خود نشان داد، ابعاد گسترده‏اى از ارزش فكرى و روحى غدير را دريافتيم.


17.  فضيلت انحصارى اميرالمؤمنين‏عليه السلام: انتصاب××× 1 ژرفاى غدير: ص 193. غدير از زبان مولى: ص 20. ×××

  قلب به درد آمده صاحب غدير حرف‏ها براى گفتن دارد. او نفرين مى‏كند مردمى را كه با دريايى از فضيلت از او فاصله گرفتند. او متعجبانه فضايلى را بر مى‏شمارد كه احدى با او در آنها شريك نيست و نمى‏تواند مانند او باشد. غدير يكى از اين موارد است كه او بر فراز دستان ختم رسل براى بشريت معرفى شد و صاحب اختيار همه مردم گرديد. در اين باره مى‏فرمايد:


»من هفتاد فضيلت و منقبت دارم كه احدى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله در آنها با من شريك نيستند ... . و اما پنجاه و يكم، پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم مرا براى همه مردم منصوب نمود و فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه« . پس ظالمين دور از رحمت خدا باشند و عذاب خدا بر آنان باد« .××× 2 الخصال: ج 2 ص 572 . بحار الانوار: ج 31 ص 443. ×××


18.  قرآن و انتصاب××× 3 غدير در قرآن: ج 1 ص 47  - 41. ×××

  در حالى كه سفر حج در پيش بود و پيامبرصلى الله عليه وآله از پايان عمر خود خبر مى‏داد و نشانه‏هاى ختمِ نبوّتِ حضرت خاتم ظاهر شده بود، در يك آيه كوتاه دستورالعمل ادامه اين سفر داده شد كه پس از فراغت از حج -  كه ابلاغ همه احكام الهى كامل مى‏شود -  نوبت اعلان آخرين دستور يعنى ولايت و منصوب كردن اميرالمؤمنين‏عليه السلام به خلافت است:


»فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ«××× 1 انشراح /  7. ×××: »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن« .


البته اثبات نزول اين آيه درباره غدير باز مى‏گردد به تفسير »فَرَغْتَ« و »فَانْصَبْ« در روايات اهل‏بيت‏عليهم السلام كه در چهار مرحله تبيين مى‏شود:


1-  قرائت كسره يا فتحه در »فَانْصَبْ«

اولين سخنى كه قبل از شأن نزول اين آيه مطرح است قرائت كلمه »فَانْصَبْ« است كه آيا بايد با كسره صاد خوانده شود يا فتحه آن. در اينجا با يادآورى اينكه اختلاف قرائت در حد حركات و اعراب قرآن مسئله‏اى مورد قبول است، يادآور مى‏شود كه در روايات ما تصريح به قرائت كسره شده است، و اين تصريح گاهى با نام بردن »كسره« است و گاهى از تركيب عبارت پيداست، زيرا اگر با فتحه خوانده شود به معناى »تلاش كردن« است و فعل لازم بوده نيازى به مفعول ندارد، ولى اگر با كسره خوانده شود به معناى »منصوب كردن« است و فعل متعدى بوده بدون مفعول معنى نمى‏دهد و حتى گاهى به دو مفعول نياز دارد؛ مثلاً »فَانْصِبْ عَلِيّاً« يعنى: »على را منصوب كن« ، و »فَانْصِبْ عَلِيّاً اماماً« يعنى: »على را به امامت منصوب كن« .


در همه مواردى كه در روايات ائمه‏عليهم السلام اين آيه تفسير شده، حتى اگر تصريحى به كسره نباشد معنى كردن آن به صورت فعل متعدى با ذكر يك يا دو مفعول، به معناى قرائت با كسره و صحيح شمردن آن است.


اقتضاى حكم و موضوع و روند مطلب در سوره نيز با قرائت كسره بيشتر تناسب دارد، زيرا »فَانْصَبْ« با فتحه يعنى: »تلاش كن، و خود را به زحمت بينداز« ، و معناى عبارت چنين مى‏شود: »وقتى از وظيفه پيامبرى فراغت يافتى تلاش كن و خود را به زحمت انداز« ، كه چندان معناى عميقى را نمى‏رساند. ولى »فَانْصِبْ« با كسره يعنى »منصوب كن« ، و معناى عبارت چنين مى‏شود: »وقتى از وظيفه پيامبرى فراغت يافتى منصوب كن« ، كه دقيقاً متوجه مسئله خلافت مى‏شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مرحله پايانى نبوت بدان اقدام مى‏فرمايد.


با اين مقدمه درباره قرائت اين آيه شريفه قرآن، دو روايت كه به قرائت كسره تصريح دارند مى‏آوريم و سپس از عكس‏العمل خاص اهل‏سنت به اهميت موضوع پى مى‏بريم:


عَنْ ابى عَبْدِاللَّه جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعليه السلام، عَنْ ابيهِ‏عليه السلام، انَّهُ قالَ فى قَوْلِهِ تَعالى: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، قالَ: فَانْصِب بِكَسْرِ الصّادِ. اذا فَرَغْتَ مِنْ اقامَةِ الْفَرائِضِ فَانْصِبْ عَلِيّاًعليه السلام، فَفَعَلَ‏صلى الله عليه وآله.××× 1 شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 270. ×××


از امام صادق‏عليه السلام از پدرشان امام باقرعليه السلام نقل شده كه درباره كلام خداوند تعالى »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« فرمود: كلمه فَانْصِبْ با كسره صاد است، و معنايش چنين است كه هر گاه از اقامه اعمال واجب فراغت يافتى على را منصوب نما، و پيامبرصلى الله عليه وآله اين دستور را عملى ساخت.


در اين روايت به كلمه »بِكَسْرِ الصّادِ« تصريح فرموده، و در عبارت بعدى هم كلمه »فَانْصِبْ عَلِيّاً« را به كار برده كه اگر با فتحه بخوانيم نياز به مفعول ندارد و معنى غلط مى‏شود.


در روايت ديگرى با كلمه »قَرَأَ« تصريح به قرائت حضرت با كسره نموده و سپس با عبارت »فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِياً اماماً« مطلب را واضح‏تر نموده و نشان داده كه منظور قرائت با كسره است كه نياز به مفعول دارد. متن روايت چنين است:

انَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍعليه السلام قَرَأَ: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، قالَ: فَاذا فَرَغْتَ مِنْ اكْمالِ الشَّريعَةِ فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِيّاً اماماً.××× 1 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ×××


حضرت جعفر بن محمدعليه السلام چنين قرائت كرد: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، و چنين معنى كرد كه: هرگاه از تكميل شريعت فراغت يافتى على را به عنوان امام آنان منصوب نما.


با توجه به قرائت ائمه‏عليهم السلام با كسره در كلمه »فَانْصِبْ« ، برخورد شديد برخى از اهل‏سنت و تأكيد بر خارج ساختن آيه از موضوع »ولايت« جلب توجه مى‏كند و ريشه مسئله را بازگو مى‏نمايد:


قالَ الزَّمَخْشَرى: وَ مِنَ الْبِدَعِ ما رُوِىَ عَنْ بَعْضِ الرّافِضَةِ انَّهُ قَرَأَ »فَانْصِبْ« بِكَسْرِ الصّادِ، اىْ انْصِبْ عَلِيّاً لِلاِمامَةِ.


زمخشرى مى‏گويد: از بدعت‏ها مطلبى است كه از بعضى رافضيان نقل شده كه كلمه »فَانْصَبْ« در آيه را با كسره صاد خوانده، يعنى على را به امامت منصوب كن.××× 2 شواهد التنزيل: ج 2 ص 451، پاورقى به نقل از كشّاف. ×××


قالَ ابْنُ‏الْعَرَبِىِّ: مِنَ الْمُبْتَدِعَةِ مَنْ قَرَأَ هذِهِ الْآيَةِ »فَانْصِبْ« بِكَسْرِ الصّادِ وَ الْهَمْزِ مِنْ اوَّلِهِ. قالُوا: مَعْناهُ: انْصِبِ الامامَ الَّذى تَسْتَخْلِفُهُ، وَ هذا باطِلٌ فِى الْقَراءَةِ باطِلٌ فِى الْمَعْنى، لاَنَّ النَّبِىّ‏صلى الله عليه وآله لَمْ يَسْتَخْلِفْ احَداً.


ابن‏عربى مى‏گويد: عده‏اى از بدعت گزاران اين آيه را به صورت »فَانْصِبْ« با كسره صاد و همزه اوّلش خوانده‏اند و گفته‏اند معنايش چنين مى‏شود: امامى را كه جانشين توست منصوب كن. و اين هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ كس را به عنوان خليفه و جانشين خود منصوب نكرده است!××× 3 تفسير القرطبى: ج 20 ص 109. ×××

بدعت شمردن قرائت آيه با كسره به ضميمه كلمه »روافض« گوياى همه چيز است، چرا كه اختلاف قرائت آن هم در حدّ حركات هرگز بدعت شمرده نشده و در روايت اهل‏سنت نيز موارد بسيارى دارد. چگونه است كه وقتى نوبت به شيعيان رسيده مارك بدعت به خود گرفته است؟!


پاسخ اين سؤال ما را محى‏الدين عربى در آخر كلام خود -  كه در عبارت فوق ذكر شد -  داده است كه مى‏گويد: اين هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله هيچكس را خليفه خود منصوب نكرده است!!


پس بدعت بودنِ تغيير يك حركت در كلمه »فَانْصَبْ« به خاطر آن است كه به نظر محى‏الدين خلافت انتصابى نيست بلكه مردم بايد انتخاب كنند! و ما مى‏گوييم: چون خلافت پيامبرصلى الله عليه وآله فقط بايد با منصوب كردن آن حضرت باشد، بنابراين قرائت اصلى با كسر بوده است؛ و بدعت گزاران براى فرار از حقيقتِ خلافت و ايجاد بدعتِ خلافت انتخابى، آن را با فتحه خوانده‏اند!!


2-  تصريح به نزول آيه درباره غدير

رواياتى كه در تفسير و شأن نزول اين آيه وارد شده در مواردى دقيقاً موقعيت زمانى آن را حجةالوداع و پس از اتمام حج معين مى‏كند، و گاهى با آوردن مسئله »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ« به دنبال بيان آيه به تحقق آن در غدير اشاره مى‏كند. سه روايت زير گوياى اين جهت است:


عَنْ ابى عَبْدِاللَّه‏عليه السلام قالَ: قَوْلُهُ: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، كانَ رَسُولُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله حاجّاً، فَنَزَلَتْ: »فَإِذا فَرَغْتَ« مِنْ حجِّكَ »فَانْصَبْ« عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.


امام صادق‏عليه السلام فرمود: قول خداوند: »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن« ، پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر حج بود كه چنين نازل شد: وقتى از حج خود »فراغت يافتى« على را به عنوان عَلَم و علامتى براى مردم »منصوب كن« .××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 135 ح 91. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 151 ح 227. تأويل الآيات: ج 2 ص 812 ح 4. ×××

در اين حديث به نزول آيه در سفر حج كه مقدمه غدير بود تصريح شده است. در حديث ديگر حجةالوداع ذكر شده كه صراحت بيشترى دارد:


»فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« ، قالَ: فَاذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ فَانْصِبْ اميرَالْمُؤْمِنينَ وَ الى رَبِّكَ فَارْغَبْ.


درباره معناى آيه »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« فرمود: وقتى از حجةالوداع فراغت يافتى اميرالمؤمنين را منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما.××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. تفسير القمى: ج 2 ص 428. ×××


در حديث سوم با ذكر مراسم غدير اين موقعيت زمانى را بيان كرده است، كه پيامبرصلى الله عليه وآله پس از اين آيه فرمود: »من كنت مولاه ...« ، و شكى نيست كه حضرت اين كلام را در غدير فرموده است:


عَنْ ابى عَبْدِاللَّه‏عليه السلام: قالَ عَزَّ ذِكْرُهُ: »فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ« ، يَقُولُ: فَاذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ عَلَمَكَ وَ اعْلِنْ وَصِيَّكَ فَاعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلانِيَةً. فَقال‏صلى الله عليه وآله: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ -  ثَلاثَ مَرّاتٍ -  .


امام صادق‏عليه السلام فرمود: خداوند فرمود: »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما« ، مى‏فرمايد: وقتى فراغت يافتى علامت خود را منصوب كن و جانشين خود را اعلان نما و فضيلت او را علناً بيان كن. اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله سه مرتبه فرمود: هركس من صاحب اختيار اويم على صاحب اختيار اوست. خدايا، دوست بدار هركس او را دوست بدارد و دشمن بدار هركس او را دشمن بدارد.××× 2 بحار الانوار: ج 38 ص 142 ح 105. عوالم العلوم: ج 3  / 15 ص 150 ح 226. الكافى: ج 1 ص 294. ×××


3-  ارتباط كل سوره با غدير

سوره انشراح حاكى از گشايش اساسى در رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله است و خداوند خبر از انشراح سينه و آسودگى قلب آن حضرت مى‏دهد. در اين سوره از مسئوليت عظيمى ياد شده كه با انجام آن سنگينى از دوش پيامبرصلى الله عليه وآله برداشته شده و دوران عسر و سختى پشت سر گذاشته مى‏شود و دوران يُسر و آسايش به استقبال مى‏آيد.


كليد همه اين گشايش‏ها على بن ابى‏طالب‏عليه السلام است، كه آرامش نهايى و مطلق با منصوب كردن او به مقام امامت حاصل مى‏شود. اين تسلسلِ مراحل اسلام و ارتباط نهايى آن با غدير در كلام امام باقر و امام صادق‏عليه السلام چنين ترسيم شده است:


كلام خداوند »أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ« ، يعنى: آيا به تو نفهمانيديم جانشينت كيست؟ آيا او را يار تو و خوار كننده دشمن تو قرار نداديم؟ همان دشمنى كه كمر تو را مى‏شكست. آيا از نسل على فرزندان انبياء را قرار نداده كه هدايت يافته‏اند؟


»وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ« ، تا آنجا كه هر جا نام من )خدا( برده شود تو هم )اى پيامبر( همراه من نام برده مى‏شوى؟ هرگاه از دنياى خود فارغ شدى على را براى ولايت منصوب كن تا به وسيله او از اختلاف هدايت يابند.××× 1 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ×××


در حديث فوق فرازهاى سوره انشراح، انسجام مقام نبوت و ولايت را در مسير 23 ساله رسالت نشان داده است. در حديثى ديگر به جزئيات بيشترى از اين ارتباط پرداخته شده است:


»أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ« : »آيا سينه تو را فراخ قرار نداديم« ، فرمود: به وسيله على‏عليه السلام كه او را جانشين تو قرار داديم. آنگاه كه مكه را فتح كرد و قريش به اسلام داخل شدند، خداوند سينه پيامبرصلى الله عليه وآله و باطن او را گشايش عنايت فرمود.


»وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ« : »مشكل تو را از دوشت برداشتيم« ، فرمود: به وسيله على، جنگى را كه كمرت را مى‏شكست يعنى بار آن بر كمرت سنگينى مى‏كرد از دوشت برداشتيم.

»وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ« : »و ياد تو را بلند آوازه قرار داديم« ، فرمود: هرگاه نام من )خدا( برده شود نام تو هم ذكر مى‏شود، و اين همان كلام مردم است كه مى‏گويند: »اشْهَدُ انْ لا الهَ الاَّ اللَّه، وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه« .


سپس مى‏فرمايد: »إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً« : »با هر سختى آسانى هست« ، فرمود: مادامى كه در سختى بودى آسانى برايت آمد.


»فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ« : »آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن« ، فرمود: آنگاه كه از حجةالوداع فراغت يافتى اميرالمؤمنين را منصوب كن. »وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ« : »و به سوى پروردگارت رغبت كن« .××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. تفسيرالقمى: ج 2 ص 428. ×××


4-  منظور از فراغت و منصوب كردن

نقطه‏اى كه ارتباط دقيق اين آيه را با غدير روشن مى‏كند فهميدن متعلق دو كلمه »فَرَغْتَ« و »فَانْصَبْ« است. آيا منظور فراغت از چه كارى و منصوب كردن چه كسى به چه منصبى است؟ احاديث وارده در تفسير آيه به غدير، بر اين دو نكته تأكيد خاصى دارند.


درباره متعلق »فَرَغْتَ« سه جهت به چشم مى‏خورد كه منظور از همه آنها يك مطلب است، ولى هر يك از بُعد خاصى به مسئله مى‏نگرد:


الف. اذا فَرَغْتَ مِنْ حَجِّكَ××× 2 بحار الانوار: ج 36 ص 135 ح 91. ×××... ، اذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ××× 3 بحار الانوار: ج 36 ص 133. ×××... .


در اين روايت دو بُعد زمانى مورد تأكيد قرار گرفته و نشان دهنده آن است كه منصوب كردن اميرالمؤمنين‏عليه السلام در غدير پس از مراسم حج، آن هم در سال حجةالوداع انجام گرفته است.

ب. اذا فَرَغْتَ مِنْ دُنْياكَ××× 1 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ××× ... .


در اين مورد اشاره به نصب مقام ولايت در آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله است.


ج. اذا فَرَغْتَ مِنْ نَبُّوَتِكَ××× 2 تأويل الآيات: ج 2 ص 811 . ××× ... ، اذا فَرَغْتَ مِنْ اقامَةِ الْفَرائِضَ××× 3 شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 270. ××× ... ، اذا فَرَغْتَ مِنْ اكْمالِ الشَّريعَةِ××× 4 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ××× ... .


در اين سه مورد آخرين رسالت بودن ابلاغ حكم ولايت مورد توجه است، و اين نكته با سه تعبير متفاوت مطرح شده است: نبوت، يعنى پس از انجام همه آنچه به عنوان نبوت بر عهده حضرت بود. اقامه فرائض، يعنى ولايت آخرين واجبى است كه پس از همه آنها اعلام شد.


اكمال شريعت، يعنى چيزى از آنچه دين خداست باقى نماند و فقط ولايت باقى ماند كه بايد به عنوان روح حاكم بر آنها پس از پايان اعلان آنها مطرح شود.


درباره متعلق »فَانْصَبْ« بايد توجه داشت كه فعل »نَصَبَ« به معناى منصوب كردن دو مفعول مى‏خواهد كه يكى منصوب شونده و ديگرى منصبى است كه بدان منصوب مى‏گردد.


مفعول اول در شش حديث با ذكر نام حضرت به صورت »عَلِيّاً« آمده و در يك مورد »اميرالمؤمنين« آمده و در مورد ديگرى هم »عَلَمَكَ« ذكر شده است.


مفعول دوم هم در يك مورد »وَصِيّاً« آمده، و در يك مورد »اماماً« ذكر شده، و در دو مورد »عَلَماً« مطرح شده و در دو حديث ديگر با حرف جر با كلمه »لِلْوِلايَة« آمده است، كه مجموع عبارات از اين قرار است:

فَانْصِبْ اميرَالْمُؤْمِنينَ.××× 1 بحار الانوار: ج 36 ص 133. ×××

فَانْصِبْ عَلِيّاً.××× 2 شرح الاخبار: ج 1 ص 245 ح 270. ×××

فَانْصِبْ عَلِيّاً اماماً.××× 3 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. ×××

فَانْصِبْ عَلِيّاً لِلْوِلايَةِ.××× 4 مناقب ابن شهرآشوب: ج 2 ص 226. شواهد التنزيل: ج 2 ص 451 ح 1116. ×××

فَانْصِبْ عَلِيّاً وَصِيّاً.××× 5 تأويل الآيات: ج 2 ص 812  811 . بحار الانوار: ج 36 ص 133 ح 87 . ×××

فَانْصِبْ عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.××× 6 بحار الانوار: ج 36 ص 135 ح 91. ×××

فَانْصِبْ عَلَمَكَ وَ اعْلِنْ وَصِيَّكَ.××× 7 بحار الانوار: ج 38 ص 142 ح 105. ×××


هر يك از اين كلمات نيز يادآور بُعدى از ولايت مطلقه اميرالمؤمنين‏عليه السلام است.


امامت به معناى پيشوايى و رهبرى مردم، وصايت از بُعد جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله، عَلَم بودن به معناى انحصار و تنها نشانِ هدايت بودن على بن ابى‏طالب‏عليه السلام است.


19.  مردم و تأثير خارجى انتخاب××× 8 جايگاه غدير )دشتى( : ص 135  - 112 17 - 13. ×××

  درست است كه امامان شيعه از قبل توسط خداوند گزينش و انتخاب شدند و در دوران مهم پس از بعثت از سوى رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله معرفى شدند، ولى هنوز كار به پايان نرسيده است. زيرا اگر مردم امام را انتخاب نكنند و امامت امامان معصوم‏عليهم السلام را با انحراف فكرى و اغفال شدن نپذيرند، بين مردم و فرهنگ اصيل اسلام و امامت فاصله مى‏افتد.

اگر عموم مردم با امام على و ديگر امامان الهى‏عليهم السلام بيعت نكنند، عملاً و در ظاهر امر ره‏آورد رسالت در خطر است و رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله با آن همه تلاش و زحمت و ايثارگرى‏ها ناتمام مى‏ماند. رسالتى كه خداوند نيز هشدارگونه مى‏فرمايد: »و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته« .


به تعبير ديگر: اگر مردم با امام به حق بيعت نكنند و امام پشتوانه مردمى نداشته باشد، در ظاهر و واقعيت خارجى نمى‏تواند قدرت را به دست گيرد و به عنوان امام و حاكم جامعه فرمان دهد و كارگزان حكومتى اعزام نمايد. قرار هم نيست فعلاً خداوند با معجزه و قهر و غلبه الهى‏اش كارها را پيش برد.


و لذا اينكه مى‏بينيم سران منافقين و دست اندركاران كودتاى سقيفه تا روز غدير سكوت كردند و دست به اقدامات خطرناكى نزدند به همين جهت بود كه بحث رهبرى امت در نوشته‏ها و گفته‏ها خلاصه مى‏شد، و ولايت و امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در سخنرانى‏هاى رسول‏خداصلى الله عليه وآله مطرح مى‏گرديد، و لذا منافقين هم تحمل مى‏كردند.


اما در روز غدير و در آن اجتماع بى‏نظير و با آن ويژگى‏هاى شگفت‏آور، همه ديدند كه رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله به رهنمود و تذكر و هشدار راضى نشد، بلكه در عمل نيز دست على‏عليه السلام را بالا برد و حتى خود حضرت با على‏عليه السلام بيعت كرد. پس از آن همه حاضران را نيز براى بيعت با على‏عليه السلام بسيج نمود و سرانجام »بيعت عمومى« با آن شكوه و زيبايى تحقق يافت. مهم‏تر اينكه مخالفان و منافقان هم در شرايطى قرار گرفتند كه چاره‏اى جز بيعت كردن نداشتند.


اينجا بود كه رشته افكار آنان از هم گسسته شد و همه آرزوها و اميدهاى شيطانى خود را بر باد رفته ديدند. ديگر جايگاهى براى خود و ديگر تشنگان قدرت نمى‏يافتند، چرا كه  هم على‏عليه السلام از طرف خدا تعيين شد، و هم پيامبرصلى الله عليه وآله با او بيعت كرد، و هم عموم مسلمانان بيعت كردند. ديدند كه امامت و ولايت هم پشتوانه فكرى و عقيدتى دارد، و هم پشتوانه مردمى خارجى و اجتماعى. هم فرشته وحى او را تعيين كرد، و هم بيعت عمومى براى على‏عليه السلام شكل گرفت.

پس همه راه‏ها و روزنه‏ها براى به دست گرفتن قدرت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله را بسته ديدند، و چاره‏اى جز ترور پيامبرصلى الله عليه وآله و نوشتن طومار لعنت شده و كودتاى صد در صد نظامى و قتل عام مخالفان باقى نمانده بود. اگر بيعت عمومى در روز غدير تحقق نمى‏يافت، سران منافقينِ نفوذى آنقدر خشمگين نمى‏شدند و مسلّحانه با رسول‏خداصلى الله عليه وآله برخورد نمى‏كردند.


در واقع روز غدير تنها روز تعيين امام نيست، بلكه روز غدير:

روز تحقق ولايت امام و عترت‏عليهم السلام است.

روز تحقق »بيعت عمومى« مسلمانان با امام على‏عليه السلام و امامت ديگر امامان‏عليهم السلام تا »رجعت« و »قيامت« است.

روزى است كه رهبرى پس از رسول‏خداصلى الله عليه وآله سامان يافت.

روزى است كه رهبرى يازده امام از خاندان امام على‏عليهم السلام تا روز قيامت معرفى و براى آن بيعت گرفته شد.

و روزى است كه به غاصبين خلافت لعن و نفرين شد.


20.  نَصْب و غدير××× 1 نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام )استادولى( : ص 14. ×××

  نصب به معناى »برافراشتن يا كوبيدن علامتى در جايى« و نيز به معناى »گماردن كسى بر كارى« است. در واقع، نصّ نوعى معرفى آشكار زبانى است، و نصب معرفى عملى و فعلى.


لفظ نصب نيز مانند نصّ دلالت بر حكومت و ولايت دارد، چنانكه گويند: سلطان زيد را براى فلان منطقه منصوب كرد؛ يعنى او را حاكم و فرماندار آن منطقه قرار داد.


حتى در برخى روايات، لفظ نصب با اضافه به ولايت و امامت به كار رفته است. كه دلالت آن كامل تر خواهد بود، مانند: ان اللَّه قد نصبه لكم ولياً و اماماً، و امثال آن.

در روايات روز غدير، تعبير به نصب فراوان ديده مى‏شود. از عمر نقل شده است كه گفت: نصب رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله علياً علماً، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه××× 1 الغدير: ج 1 ص 57 . ينابيع الموده: ص 249. ×××: پيامبر على را به عنوان پرچم و نشانه اى منصوب كرد.


همچنين در گواهى چند تن از اصحاب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مانند زيد بن ارقم، براء بن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار آمده است كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: ان اللَّه عزوجل امر ان انصب لكم امامكم××× 2 الغدير: ج 1 ص 165. فرائد المسطين: باب 58 . ×××: خداى عزوجل مرا امر كرده كه امام شما را برايتان منصوب كنم.


و در استشهاد اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ايام عثمان آمده: فامر اللَّه عزوجل نبيه‏صلى الله عليه وآله ان ... ينصبنى للناس بغدير خم: خداوند پيامبرش را امر كرد كه مرا در غدير خم به جانشينى خود منصوب كند.


همچنين در روايت امام حسين‏عليه السلام، عبداللَّه بن جعفر، قيس بن سعد، ابن‏عباس، جابر بن عبداللَّه انصارى و ابوسعيد خدرى لفظ نصب آمده است.××× 3 الغدير: ج 1 ص 231 219 200 199  -

165 28. ×××

منبع

دانشنامه غدیر جلد ۴، صفحه ۳۰۸.

  1. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۵۷-۱۷۰. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۹۴.
  2. ژرفاى غدير: ص ۱۹۳.
  3. كتاب سليم: ص ۴۲۲ حديث ۶۰ .
  4. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۳.
  5. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۶،۹۵ و ج ۴۰ ص ۲۱۶. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲-۱۳۵. كشف اليقين: ص ۱۳۷.
  6. مسند احمد: ج ۵ ص ۸۷ .
  7. المغازى (واقدى): ج ۲ ص ۱۰۹۹. اخبار مكة: ج ۲ ص ۱۶۲. المصنف (ابن ابى‏ شيبة): ج ۴ ص ۴۶۹. الكافى: ج ۴ ص ۲۴۸. تهذيب الاحكام: ج ۵ ص ۴۵۷،۴۳۸،۲۷۵. الفقيه: ج ۲ ص ۵۵۵ .
  8. الكافى: ج ۴ ص ۵۲۱ . تهذيب الاحكام: ج ۵ ص ۲۷۳.
  9. ژرفاى غدير: ص ۶۹ .
  10. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۶.
  11. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۰۳،۲۰۲،۱۵۱. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۷،۱۷۷،۱۷۶،۵۲،۵۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ .
  12. واقعه قرآنى غدير: ص ۲۱.
  13. دعائم الاسلام: ج ۱ ص ۳۲۸. مستدرك الوسائل: ج ۱ ص ۹۴.
  14. تفسير قرطبى: ج ۲۰ ص ۱۰۹. شواهد التنزيل: ج ۲ ص ۴۵۱. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۳۸،۱۳۳ و ج ۳۸ ص ۱۴۲. مناقب ابن شهرآشوب: ج ۲ ص ۲۲۶. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۸۱۲ .
  15. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۳۳. تفسير القمى: ج ۲ ص ۴۲۸.
  16. اسرار غدير: ص ۲۰۱.
  17. ژرفاى غدير: ص ۷۱.
  18. ژرفاى غدير: ص ۶۳ .
  19. ژرفاى غدير: ص ۶۱ .
  20. اسرار غدير: ص ۲۰۴.
  21. در اصول كافى بابى پيرامون ائمه جور و كفر آمده است. كتاب الحجة: باب ۸۵ .
  22. الكافى: كتاب الحجة ب ۱۵ ح ۱.
  23. ژرفاى غدير: ۷۱.
  24. نگرشى نو به غدير (رضوانى): ص ۱۷۳-۱۸۷.
  25. انعام /  ۵۹ .
  26. نحل /  ۷۷.
  27. نمل /  ۶۵ .
  28. جنّ /  ۲۶.
  29. سنن ابن‏ ماجه: ج ۲ ص ۱۳۲۲ ح ۳۹۹۲. سنن ترمذى: ج ۴ ص ۱۳۴ ح ۲۷۷۸.
  30. فيض القدير: ج ۲ ص ۲۱.
  31. مستدرك حاكم: ج ۱ ص ۱۲۸.
  32. الاعتصام: ج ۲ ص ۱۸۹.
  33. لوامع الانوار: ج ۱ ص ۹۳.
  34. سلسلة الاحاديث الصحيحة: ج ۱ ص ۳۵۹.
  35. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۱۰.
  36. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۲۰۸. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۶۶ .
  37. احقاق الحق: ج ۲ ص ۲۹۶، به نقل از: المواهب طبرى شافعى.
  38. المناقب (خوارزمى): ص ۱۰۵.
  39. ترجمة الامام على ‏عليه السلام (ابن‏ عساكر): ش ۸۳۴ .
  40. كامل ابن‏ اثير: ج ۲ ص ۳۱۸.
  41. خطبه حضرت زهرا عليها السلام. شرح نهج البلاغه: ج ۱۶ ص ۲۳۴.
  42. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۲۳۵. فدک در تاريخ (صدر).
  43. صحيح بخارى: ج ۶ ص ۱۶.
  44. تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۳۱.
  45. تاريخ طبرى: ج ۵۳،۴ .
  46. حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.
  47. معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۳-۲۷۹.
  48. شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.
  49. الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.
  50. تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۲۹.
  51. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۳۲.
  52. الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۶۸.
  53. طه /  ۳۰،۲۹.
  54. ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.
  55. تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.
  56. كامل ابن ‏اثير: ج ۱ ص ۶۲،۵۵،۵۴ .
  57. تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.
  58. اثبات الوصية: ص ۷۰.
  59. كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴،۱۱۳.
  60. الرياض النضرة: ج ۳ ص ۱۳۸.
  61. صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۴۶۰. طبقات ابن‏ سعد: ج ۲ ص ۱۰۱.
  62. صحيح ترمذى: ج ۵ ص ۶۳۷ .
  63. مستدرك حاكم: ج ۳ ص ۱۲۷.
  64. نقش غدير در امامت حضرت امير عليه السلام (استادولى): ص ۱۴.
  65. الغدير: ج ۱ ص ۵۷ . ينابيع الموده: ص ۲۴۹.
  66. الغدير: ج ۱ ص ۱۶۵. فرائد المسطين: باب ۵۸ .
  67. الغدير: ج ۱ ص ۲۸، ۱۶۵-۱۹۹، ۲۰۰، ۲۱۹، ۲۳۱.
  68. ژرفاى غدير: ص ۶۳ .