جریر بن عبدالله بجلی

از ویکی غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۲ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

روايت حديث غدير[۱]

يكى از صحابه كه حدیث غدیر را نقل كرده جرير بن عبدالله بن جابر بجلى (م ۵۱ يا ۵۲ يا ۵۳ يا ۵۴ ق) است. هیثمی در «مجمع الزوائد» و طبرانى در «المعجم» و سیوطی در «تاريخ الخلفاء» و ابن ‏کثیر در «البداية و النهاية» و متقی هندی در «كنز العمال» و وصابى در «الاكتفاء» و بدخشى در «مفتاح النجا» حديث غدير را ضمن واقعه غدير از جرير بن عبداللَّه نقل كرده است. همچنين خوارزمى در مقتل خود وى را از راويان حديث غدير شمرده است.[۲]

كتمان غدير و نفرين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام[۳]

يكى از افرادى كه غدير را کتمان كرد و از شهادت دادن براى آن سرباز زد جرير بن عبدالله بجلى است

با گذشت بيست و پنج سال، چه كسى احتمال مى ‏داد خاكسترِ سياه سقیفه اثرى از غدير در دل‏ ها باقى گذاشته باشد.

اما بنيان گذارش چنان برنامه ‏اى تدارک ديده كه هيچ اقدامى قادر به محو آن نمى‏ توانست باشد.

شايد فرصت ديگرى پيش نيايد كه يک اتمام حجت كامل عيار عمومى براى غدير در جمع حاضران انجام شود.

پس تا صاحب غدیر زنده است و قدرت را در دست دارد حساس ‏ترين زمان براى اجراى اين هدف است، كه يک روز هم نبايد آن را به تأخير انداخت.

بايد مجلسى لايق اين هدف و اين موقعيت پر حساسيت تنظيم كرد، كه از نظر مكان و افراد پاسخگو باشد همان گونه كه گفته ‏هاى چنين مجلسى بايد با اهداف آن تطابق كامل داشته باشد.

به دليل همين حساسيت، مكان چنين مجلسى ميدان بزرگ كوفه در فضاى باز تعيين شد، كه از نظر موقعيت جغرافيايى مركزى ‏ترين نقطه پايتخت كشور پهناور اسلام بود، كه شامل حجاز و عراق و شام و ايران مى ‏شد.

ميدانى كه دقيقاً كنار مسجد كوفه و دار الاماره قرار داشت و جايى وسيع ‏تر و همگانى ‏تر و حساس ‏تر از آن وجود نداشت از نظر افراد صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله كه در غدير حاضر بودند، چه از دوستان غدير و چه از مخالفين آن به مجلس دعوت شدند، تا گذشته از حضور در مجلس درباره آن شهادت دهند، و بايد پيش بينى مى‏ شد كه اگر به نيت تخریب غدير درباره آن شهادت ندادند چه عكس ‏العملى انجام شود.

اكنون صاحب غدير حكومت را در دست داشت و كار زدودنِ آثار سقیفه آغاز شده بود. احياى غدير نشانه‏ گيرى قلب سقيفه با تير فولادين ولايت بود، كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اولين اقدامات خود دست به كار آن شد.

شيوه تبليغ غدير در آن شرايط، استفاده از شهرت و شيوع خبر آن بود كه طرفداران سقيفه هم به عنوان جذاب‏ترين خاطره زندگى آن را به ياد داشتند، حتى اگر جنگ بدر و اُحُد و خيبر را فراموش كرده بودند!

مجلسى عظيم و غير عادى تشكيل شد، كه تا آن زمان مردم تجربه نكرده بودند.

در ميدان بزرگ کوفه سيل عظيم جمعیت آمدند و در برابر منبرى آماده نشستند، و در رديف‏ هاى اول جلوى منبر حاضرين در غدير را نشاندند.

با آماده شدن مجلس، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان حاكم مطلق كشور بزرگ اسلام بر فراز منبر قرار گرفت و صحابه را درباره غدير دو گونه قسم داد.

يكى اينكه به اصل واقعه غدير شهادت دهند و ديگر اينكه جزئيات ماجرا را براى مردم بازگو كنند.

حضرت در آن موقعيت استثنائى، حاضرين غدير را از اين جهت كه به صورت سمعى و بصرى در غدير حاضر بوده ‏اند و با تمام وجود در همه مراحل آن ماجرا حضور داشته و آن را به طور ملموس شاهد بوده‏ اند، ملزم كرد كه مشاهدات خود را براى نسلى كه در آن روز نبوده ‏اند بازگو كنند.

در چنين شرايطى كه سقيفه رنگ مى‏ باخت و صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، و عِده ‏اى از صحابه حاضر در غدير نيز در اجتماع حضور داشتند، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مجلسى استثنائى براى اين منظور تدارک ديد.

آن حضرت طى يک دعوت عمومى مردم را به ميدان بزرگ كوفه فرا خواند، كه مقابل مسجد كوفه و ساختمان حكومتىِ دار الاماره قرار داشت. در آنجا منبرى نصب كردند و مردم جمع شدند و مجلسى بسيار عظيم و پر ابهت تشكيل شد.

استفاده از شهرت غدير براى نسلى كه ربع قرن از آن فاصله داشتند، فقط به اين طريق عملى مى‏شد كه حاضران ۲۵ سال پيش در غدير در پيشگاه ملت بپا خيزند و آنچه به چشم خود ديده‏ اند بازگو كنند.

اين بود كه صاحب غدير اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر فراز منبر قرار گرفت و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در رديف‏ه اى اول جلوى منبر نشستند. در اين حال كه مردم نمى ‏دانستند حضرت از كجا آغاز خواهد كرد و هدف از اين اجتماع چيست، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:

به خدا قسم مى‏ دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده ‏اند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجةالوداع از آن حضرت شنيده ‏اند كه درباره من -  در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود -  فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ وَ اَحِبَّ مَن اَحَبَّهُ. قسم مى ‏دهم هر كس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و به گوش خود شنيده، برخيزد و شهادت دهد.

پس از اين كلام حضرت، حساسيت مجلس هنگامى بيشتر شد كه عده زيادى -  كه حداقل سى نفر ذكر شده ‏اند -  برخاستند و واقعه و خطبه غدير را بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.

حساسيت ديگرى كه اين مجلس با آن همه اهميت پيدا كرد كوتاهى چند نفر از صحابه در شهادت درباره غدير بود.

اميرالمؤمني‏ن عليه السلام ديد چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ديد چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لازم بود براى اثبات شهرت غدير و جلوگيرى از هر گونه شک و شبهه درباره آن اقدامى صورت گيرد كه لال مانده‏ هاى سقيفه را بر سر جايشان بنشاند.

لذا حضرت نگذاشت تأثير منفى اين حركت منافقانه غدير را بشكند و فرمود: جلوى اين منبر چهار نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مى‏ رود) كه عبارتند از انس بن مالک و براء بن عازب و اشعث بن قیس و خالد بن یزید!

لذا فرمود: در جلوى اين منبر چهار نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مى‏ رود) كه عبارتند از انس بن مالک و براء بن عازب و اشعث بن قيس و خالد بن يزيد. سپس رو به آنان كرده فرمود:

شما كه در غدير حاضر بوده‏ ايد، چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى ‏دهيد؟ گفتند: سنِّ ما بالا رفته و فراموش كرده ‏ايم!!!

حضرت رو به آنان كرده فرمود:

اى انس، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، و امروز بر نمى‏ خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص (پيسى) مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.

و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى ‏فرمود:

مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى ‏دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.

و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده‏ اى كه مى ‏فرمود:

مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ و امروز به ولايت براى من شهادت نمى‏ دهى، خدا تو را به مرگ جاهليت بميراند.

و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ‏اى كه مى ‏فرمود:

مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ، و امروز به ولايت من شهادت نمى ‏دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده ‏اى (يعنى یمن) بميراند.

حضرت هر يک از آنان را -  به دليل اينكه دانسته کتمان مى ‏كنند -  نفرين كرد، اما اين چهار نفر بر عناد خود ادامه دادند و براى شهادت برنخاستند.

خدا هم هر يک را به نفرين اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مبتلا كرد.

چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يک از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند:

جالب است كه زيد بن ارقم در زمان عثمان به درخواست اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و در حضور مردم درباره غدير شهادت داد، گذشته از اينكه متن كامل خطبه غدیر را هم نقل كرده است؛ ولى در چنين مجلسى كه در سايه امنيت صاحب غدير به راحتى مى ‏توانست شهادت دهد، از شهادت درباره آن سرباز زد!

به دو مورد مذكور در بخش اول كتاب «تبلیغ غدیر در سیره معصومین ‏علیهم السلام» مراجعه شود. ، جرير بن عبدالله بجلى، يزيد بن وديعه، عبدالرحمن بن مدلج؛ و بدين صورت بر همه ثابت شد كه شهرت و معروفيت غدير مسئله ‏اى انكار ناپذير است.[۴]

اين نفرين براى احياى غدير و اثبات دروغ آنان در عذر بى ‏جايشان، از لسان كسى انجام شد كه مستجاب الدعوه بود و همه به اين مطلب اعتراف داشتند؛ و هر هشت نفر به نفرين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مبتلا شدند.

اين بود بزرگ‏ترين و مهم‏ترين مجلس تاریخ بعد از واقعه غدير، كه در شهر صاحب غدير با شكوه و حساسيت تمام برگزار شد؛ و آميخته‏ اى از معجزه و اتمام حجت و ابلاغ را در زمينه غدير با حضور اميرِ غدير به انجام رساند.

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۱۴۱.
  2. مجمع الزوائد (هيثمى): ج ۹ ص ۱۰۶. تاريخ الخلفاء (سيوطى): ص ۱۴. البداية و النهاية (ابن‏ كثير): ج ۷ ص ۳۴۹. كنز العمال: ج ۶ ص ۳۹۹،۱۵۴.
  3. تبليغ غدير در سيره معصومين‏ عليهم السلام: ص ۷۶ - ۷۸، ۱۹۷ - ۲۰۱.
  4. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷ و ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۹۰،۸۹. الغدير: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴ . شرح نهج ‏البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱ و ج ۴ ص ۴۸۸. تاريخ ابن عساكر: ج ۳ ص ۵۰ .