شبهات آیه «سئل سائل»

حدیث نزول آیات آغازین سوره معارج درباره حارث بن نعمان فِهری و انکار او نسبت به حدیث غدیر از روشن‌ترین ادلّه و براهینِ دلالت حدیث غدیر به امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است. از این رو، ابن تیمیه در پاسخ به این حدیث چاره ای جز تکذیب نداشته است. این وجه دیگری است که بر دلالت حدیث به مطلوب تأکید می‌کند. نخست سخن ابن تیمیه را آورده و سپس مواضع بطلانش را ذکر می‌شود.

شبهه ابن تیمیه

ابن تیمیه می‌گوید: وجه سوم این است که بگوییم: در خود این حدیث اموری هست که به وجوه بسیار بر دروغ بودن آن دلالت می‌کند:

۱. در این حدیث آمده که وقتی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله در کنار برکه ای که خم نامیده می‌شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست علی علیه السلام را گرفت و گفت: هر کس من مولای او هستم علی مولای او است. سپس این سخن منتشر شد و در شهرها پیچید و به نعمان بن حارث فِهری رسید. او نیز بر شتر ماده اش سوار شد و به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله که در ابطح بود رفت.

سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت، در حالی که اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند. حارث به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت که آنان دستور او را به شهادتین و نماز و زکات و روزه و حجّ پذیرفته‌اند. اما به اینها راضی نشدی تا اینکه میان دو بازوی پسرعمویت را بالا بردی و او را بر ما برتری دادی و گفتی: هر کس من مولای او هستم علی مولای او است.

آیا این از جانب تو است یا از جانب خدا؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او پاسخ می‌دهد: این امری از سوی خداست. در پی پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله، حارث بن نعمان روی برمی‌گرداند و به سوی مرکبش می‌رود و می‌گوید: خدایا، اگر آنچه محمد می‌گوید حق و از سوی تو است، سنگی از آسمان بر ما فرود آور یا عذابی دردناک بر ما فرو بفرست. و هنوز به مرکبش نرسیده، خدا سنگی بر او افکند که بر سرش خورد و از مقعدش بیرون آمد و او را کشت. سپس خدای عزوجل این آیات را فرستاد:  «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعٌ» : خواهنده ای عذاب واقع شدنی را در خواست کرد که از آنِ کافران است و هیچ بازدارنده ای از آن نیست.

به این دروغگویان گفته می‌شود: مردم اجماع کرده‌اند که آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم گفت، در زمان بازگشتش از حجةالوداع بود. شیعه این را پذیرفته و آن روز را عید قرار داده است. این رخداد در روز هجدهم ذی الحجه بوده و پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن به مکه بازنگشته، بلکه از حجةالوداع به مدینه برگشته و تمام ذی الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربیع الاول درگذشته است.

ولی در این حدیث آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله سخنش را در غدیر خم گفت و آن سخن در شهرها پیچید، و سپس حارث در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مکه است؛ بنابراین، حدیث فوق دروغ است و به دست نادانی که نمی‌دانسته ماجرای غدیر در چه وقتی رخ داده ساخته شده است.

۲. دیگر اینکه سوره معارج به اتفاق اهل علم پیش از هجرت و در مکه نازل شده؛ یعنی ده سال یا بیشتر پیش از واقعه غدیر خم. پس چگونه می‌تواند پس از غدیر خم نازل شده باشد؟

۳. دیگر اینکه آیه  وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن کانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِکَ :[۱] و به یادآور آن هنگام را که گفتند خدایا اگر این حق و از سوی تو است، که در این حدیث از زبان حارث بن نعمان نقل شده - در سوره انفال است که به اتفاق پس از جنگ بدر و سال‌ها پیش از غدیر خم نازل شده است.

همچنین، مفسران همگی بر آن هستند که این آیه به سبب سخن مشرکانی مانند ابوجهل و امثالش به پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه و پیش از هجرت نازل شده، و خدا پیامبرش را از سخن آنان آگاه کرده و فرموده است:  وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن کانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِکَ  یعنی سخن آنان را به یادآور؛ مانند این آیات: «وَ إذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ»:[۲] و به یادآور آن هنگام را که خداوندت به فرشتگان فرمود…، و  وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِکَ :[۳] و به یادآور آن هنگام را که بامدادان از نزد خانواده ات بیرون شدی.

در آن آیات فرمان داده پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه را گذشته است ذکر کند و به یاد آورد. این نشان می‌دهد که مشرکان پیش از نزول این سوره آن سخن را گفته‌اند.

۴. دیگر اینکه خدا به کافران وعده داده بود تا وقتی که محمد صلی الله علیه و آله در میان ایشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقیقاً پس از آیه  وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن کانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِکَ فَأمطِر عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ ألیمٍ  آمده است:  وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فیهِم وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم یَستَغفِرُونَ :[۴] و تا وقتی که تو در میان آنان هستی خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد کرد و تا وقتی که آنان آمرزش می‌خواهند خدا عذاب‌کننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند که وقتی اهل مکه چنین گفتند سنگی از آسمان بر آنان فرو نیامد؛ بنابراین، اگر آنچه در این حدیث درباره عذاب شدن حارث آمده آیه می‌بود، باید از جنس آیه اصحاب فیل می‌بود.

برای نقل چنان آیه ای همت‌ها و انگیزه‌های بسیاری وجود دارد، و لااقل گروهی از دانشمندان آن را نقل می‌کردند. اما وقتی که هیچ‌یک از مصنفان کتاب‌های علمی؛ مانند کتاب‌های مسند و صحیح و فضائل و تفسیر و سیره و مانند اینها آن را روایت نکرده‌اند و تنها به این اِسناد ناشناخته روایت شده، معلوم می‌شود که دروغ و باطل است.

۵. دیگر اینکه در این حدیث آمده که آن گوینده (منکر حدیث غدیر) به مبانی پنجگانه اسلام ایمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زیرا گفته است: ما اینها را از تو پذیرفته‌ایم. معلوم و ضروری است که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ‌یک از مسلمانان را چنین بلایی نرسیده است.

۶. افزون بر اینها، این مرد از صحابه نیست، بلکه این نام از جنس نام‌هایی است که طُرُقیّه[۵] ذکر می‌کنند.[۶]

پاسخ به شبهات ابن تیمیه

شبهه ابن تیمیه در مورد بطلان این حدیث به چند وجه مردود است:

پاسخ اول

حدیث در تفسیر ثعلبی آمده است: ثعلبی حدیث مورد بحث را در تفسیرش آورده و این به صحت و اعتبار حدیث دلالت می‌کند. جلالت قدر ثعلبی و اعتبار تفسیرش «الکشف و البیان» نزد پیشوایان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل سنت دلیل این ادعاست.

افزون بر این، ثعلبی - که نزد اهل سنت ثقه و امین است - در خطبه تفسیرش نوشته که تفسیر او کتاب جامع و پیراسته و مورد اعتمادی است که می‌توان در علم قرآن به آن بسنده کرد، و اینکه او این کتاب را پس از درخواست گروهی از فقیهان برجسته و عالمان مخلص و رئیسان بزرگ نوشته، و اینکه تفسیر او کتابی است شامل و کامل و پیراسته و خلاصه و قابل فهم که آن را از نزدیک به صد مجموعه سماع شده استخراج کرده است.

این علاوه بر مطالبی است که او از تعلیقات و اجزاء برگزیده و از دهان نزدیک به سیصد تن از مشایخ بزرگ فرا گرفته است. وی می‌نویسد: این کتاب را با نهایت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غایتِ کاوش و پیرایش را در آن به کار بستم. سزاست هر مؤلفی که در فنّی از فنون که به آن پیشی گرفته کتابی تألیف می‌کند، کتابش را از بعضی از ویژگی‌هایی که آنها را می‌شمارم بی بهره نگذارد: استنباط امر مغفول عنه، جمع مطالب پراکنده، شرح مطالب پیچیده، حُسن نظم و تألیف و اسقاط حشو و تطویل. امیدوارم که این کتاب از ویژگی‌هایی که شمردم خالی نباشد. خدا برای اتمام آنچه نیّت و قصدش را کرده‌ام توفیق دهنده است.[۷]

پاسخ دوم

سفیان بن عُیَینه (ت ۱۰۷ - م ۱۹۸ ق) از راویان این حدیث است: سفیان بن عُیَینه هلالی کوفی، ابومحمد - که راوی این حدیث است - نزد اهل سنت از پیشوایان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوی و ذهبی و یافعی:[۸] وی را به شدت توثیق کرده و ستوده‌اند.

اعمش، ثوری، مسعر، ابن جریج، شعبه، همام، وکیع، ابن مبارک، ابن مهدی، قطّان، حمّاد بن زید، قیس بن ربیع، حسن بن صالح، شافعی، ابن وهب، احمد بن حنبل، ابن مدینی، ابن مَعین، ابن راهَوَیه، حُمَیدی و امامان بی‌شمار دیگر از او روایت کرده‌اند.

ثوری از طریق قطّان نیز از ابن عُیَینه روایت کرده است. شمار احادیث سفیان به هفت هزار می‌رسد. ابن وهب، احمد عِجلی، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعی او را بسیار ستوده‌اند.

پاسخ سوم

این حدیث در «وسیلة المآل» آمده است: نقل حدیث مورد بحث در کتاب «وسیلة المآل» از وجوهی است که به اعتبار آن دلالت می‌کند، زیرا - چنانچه خواهد آمد - مؤلف این کتاب تعهّد کرده که در کتابش احادیث معتبری را بیاورد که علما آنها را صحیح دانسته‌اند. بعضی دیگر از علمایی که این حدیث را در کتاب‌هایشان آورد اند نیز به این امر تصریح کرده‌اند؛ کسانی مانند: سَمهودی در «جواهر العِقدَین»، سبط بن جوزی در «تذکرة الخواص»، زرندی در «نظم درر السمطین» و شیخانی قادری در «الصراط السویّ».

پاسخ چهارم

سکوت در برابر حدیثی پس از نقل آن دلیل پذیرش است: دهلوی در باب چهارم از کتابش «تحفه» نوشته که سکوت در برابر حدیثی پس از نقل آن، هر چند از طریق مخالفان اعتقادی باشد دلیل پذیرش و قبول آن است. بر این اساس، نقل این حدیث به دست شمار بسیاری از دانشمندان نامدار اهل سنت و سکوت آنان از طعن در آن، دالّ بر این است که ایشان این حدیث را صحیح دانسته و آن را پذیرفته‌اند.

به ویژه آنکه اینان حدیث یادشده را در کتاب‌هایشان از طرق اهل تسنن نقل کرده‌اند، نه از طریق مخالفانشان. رشیدالدین دهلوی در این مطلب با استادش دهلوی (صاحب تحفه) موافقت و به آن تصریح کرده است. تا اینجا اعتبار حدیث نزول آیات آغازین سوره معارج درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدیر خم معلوم شد، و ثابت شد که ادعای ابن تیمیه بر بطلان و کذب این حدیث باطل است.

اکنون دیگر شبهات ابن تیمیه را به اختصار پاسخ می‌دهیم:

پاسخ پنجم

مراد از ابطح فقط مکه نیست: ابن تیمیه گفته که ماجرای حارث را در ابطح نقل کرده‌اند و ابطح در مکه است. در حالی که اجماع بر این است که واقعه غدیر در غدیر خم و بازگشت از پیامبر صلی الله علیه و آله از حجةالوداع بوده است. پس حدیث فوق دروغ است و به دست نادانی که نمی‌دانسته ماجرای غدیر در چه وقتی رخ داده ساخته شده است.

این گفتار کسی است که معنای «ابطح» را ندانسته و گمان کرده که مراد از آن تنها مکه است و به غیر مکه ابطح گفته نمی‌شود. اما این گمان باطل است، زیرا مراد از ابطح در این حدیث ابطحِ مکه نیست، چرا که به تصریح بزرگان اهل سنت ابطح منحصر در ابطحِ مکه نمی‌باشد.

از جمله: جوهری، ابوالفتح ناصر بن عبدالسید مُطَرِّزی، فیروزآبادی، ابن اثیر، سیوطی، فَتَّنی، شیخ حسن بورینی، شیخ عبدالغنی نابلسی، قاضی ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدین تفتازانی، زوزنی، همگی گفته‌اند که ابطح برگرفته از «بَطْح» به معنای «بسط» است، به محل گسترده‌ای برای جاری شدن آب گویند که در آن سنگریزه‌های خرد باشد.[۹] جمع آن «اباطح» است و «بِطاح» بر غیر قیاس.

همچنین اصمعی همین را گفته، و نیز ادیبان در شرح شعری از ابن فارض و شرح ابیاتی از بوصیری و اشعار دیگر شعرا که ابطح را آورده‌اند همین معنی را گفته‌اند. همچنین «ابطح» در اشعار عرب جاهلی به شکل اسم جنس به کار رفته است. در قصیده عمرو بن کلثوم - که پنجمین قصیده از قصائد معلّقات سبع است - آمده است:

یدهدون الرؤوس کما تدهدیحزاورة بأبطحها الکرینا

شارح معلّقات سبع در شرح این بیت گوید: «حَزْوَر» پسربچه نیرومند است و جمع آن «حَزاوِرَة» است. شاعر می‌گوید: آنان سرهای هماوردان خود را می‌غلطانند، چنان‌که پسران نیرومند توپ‌ها را در «مکان پست» می‌غلطانند.

نیز او در شرح بیت زیر می‌نویسد:

و قد علم القبائل من معدإذا قبب بأبطحها بنینا

شاعر می‌گوید: قبائل مَعَد دانسته‌اند که آنگاه قُبّه‌های خود را در مکان «ابطح» بنا کنند. قُبَب و قِباب جمع قُبّه (گنبد) است.[۱۰]

همچنین از دیگر شواهد مدعای ما شعر «حَیْصَ بَیْصَ» در حکایتی است که ابن خَلِّکان در شرح حال این شاعر نوشته است: شیخ نصراللَّه بن مُجَلّی، ناظر و مدیر صنعت در مخزن - که از ثقات اهل سنت بود - گوید: در خواب علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم و به او عرض کردم: ای امیرالمؤمنین، شما وقتی مکه را فتح کردید، گفتید: هر کس به خانه ابوسفیان در آید ایمن است، اما در روز طَفّ (کربلا) با پسرت حسین علیه السلام چه کردند؟!

فرمود: آیا اشعار ابن صیفی را در این باره نشنیده‌ای؟ گفتم: نه. فرمود: آنها را از او بشنو. من بیدار شدم و به سوی خانه حَیصَ بَیصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤیا را برایش گفتم. او فریاد زد و گریه کرد و به خدا سوگند یاد کرد که این شعر از دهان و قلم من برای کسی بازگو نشده و من آن را در همین امشب سروده‌ام.

سپس آن اشعار را برای من بخواند:

مَلَکنا فَکانَ العَفوُ مِنّا سَجِیَّةًفَلَمّا مَلَکتُم سالَ بِالدَمِ أبطَحُ
وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأُساری وَ طالَماغَدَونا عَلَی الأسری نَعفُو وَ نَصفَحُ
فَحَسبُکُم هذا التَفاوُتُ بَینَناوَ کُلُّ إناءٍ بِالَذی فیِه یَنضَحُ

(ما بر مکه) چیره گشتیم و (از شما گذشتیم که) گذشت کردن خوی و عادت ماست، ولی وقتی شما مسلّط شدید در محل جاری شدن رودخانه خون جاری شد. شما کشتن اسیران را حلال کردید، اما دیرزمانی است که ما از اسیران می‌گذریم. شما را همین تفاوت میان ما بسنده است که از کوزه همان برون تراود که در او است.

باری، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صیفی تمیمی، ملقّب به شِهاب الدین و معروف به حَیصَ بَیصَ (م ۵۷۴ ق)، شاعری نامدار و فقیهی شافعی است. ابن خَلِّکان شرح حال او را نوشته و وی را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانی نیز کتاب «الذیل» وی را ستوده است.[۱۱] همچنین ابومحمد یافعی و شیخ احمد خَفاجی در شرح حال قطب الدین محمد بن احمد مکّی نهروانی و محبّی در شرح حال عبداللَّه بن قادر نیز از حیص بیص را ستوده و سپس حکایت مذکور را آورده‌اند.[۱۲]

پس روشن شد که «ابطح» اسم است برای مسیل وسیعی که در آن سنگریزه‌های خرد باشد و اسم مکانی خاص در مکه مکرمه نیست. از این رو شکی نیست که آنچه در حدیث مورد بحث آمده صحیح است و اشکال ابن تیمیه از این جهت باطل است، زیرا هیچ مانعی وجود ندارد که این اسم بر بعضی از درّه‌های مدینه منوره نیز اطلاق شود.

پاسخ دیگر به شبهه ابن تیمیه در مورد ابطح «بطحاءِ مدینه» است. در شهر مدینه مواضعی بوده که به این نام نامیده می‌شده است. نورالدین سَمهودی در کتاب «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفی صلی الله علیه و آله» در یادکرد بقعه‌ها و دژها و بعضی از توابع و نواحی و کوه‌های مدینه می‌نویسد: «بطحاء» جانب بزرگ کوه شامی و کوه‌های صُلصُلین از پشت به آن منتهی می‌شود و خود از میان دو کوه به وادی عقیق می‌انجامد.[۱۳] از این سخن دانسته می‌شود که در مدینه منوره جایی بوده که بطحاء نامیده و به این نام شناخته می‌شده است.

نکته دیگر اینکه از اقوال لغویان معلوم شد که بطحاء و ابطح به یک معنی است. این مطلب از کلام ابن حاجب در مبحث جمع نیز روشن می‌شود. وی می‌نویسد: صفت مانند «عَطْشی» که جمع آن «عِطاش» است، و مانند «حَرمی» که بر «حَرامی» جمع بسته می‌شود، و مانند «بطحاء» که جمع آن «بِطاح» است. جاربردی در شرح کلام ابن حاجب می‌گوید: «بطحاء» ممدود است. این واژه به معنای مسیل وسیعی است که در آن سنگریزه‌های خرد هست؛ مثلاً گفته می‌شود: «بطحاءِ مکه».[۱۴]

همچنین سیوطی در شرح بیت زیر از فرزدق می‌نویسد:

تنحّ عن البطحاء إنّ قدیمهالنا و الجبال الراسیات القوارع

«بطحاء» جای وسیع را گویند. مراد شاعر از این واژه در اینجا مکه است.[۱۵] اینها نشان می‌دهند که مانعی نیست که به بطحاءِ مدینه منوره نیز ابطح گفته شود.

سَمهودی پس از نقل سخن ابوعبیده در بیان معنای «عقیق» می‌گوید: دیگری گفته است: بالاترین درّه‌های عقیق را «نقیع» گویند. دامنه‌های عقیق از جانب (کوه‌های) قُدْس (در مدینه) و از رو به روی حَرّه، به نقیع منتهی می‌گردد که به آن «بطاویح» گفته می‌شود. آب این دره‌ها از شانزده فرسخی مدینه از جانب یمن به نقیع می‌ریزد.[۱۶] افزون بر اینها، در مدینه منوره جایی بوده به نام «ابطح»، که حسین بن معین میبدی در شرح اشعار زیر از امیرالمؤمنین علیه السلام به آن تصریح کرده است:

یُهَدِّدُنی بِالعَظیمِ الوَلیدُفَقُلتُ أنَا ابنُ‌أبی‌طالِبِ
أنَا ابنُ المُبَجَّلِ بِالأبطَحَینِوَ بِالبَیتِ مِن سَلَفی غالِبِ
فَلا تَحسَبَنّی أخافُ الوَلیدَوَ لا أنَّنی مِنهُ بِالهائِبِ

ولید مرا به کار مهمی تهدید می‌کرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر کسی هستم که در دو ابطح بزرگ و گرامی است، و «غالب» از پیشینیان من در مکه است. پس مپندار که من از ولید می‌ترسم یا اینکه از او در هراسم.[۱۷]

پاسخ ششم

مانعی در تکرار نزول آیه وجود ندارد: ابن تیمیه به حدیث سفیان بن عُیَینه اعتراض کرده که سوره معارج مکّی است، پس چگونه می‌توان گفت که آیات آغازین آن درباره حارث بن نعمان و انکار او نسبت به حدیث غدیر نازل شده است؟ این اعتراض جدّاً باطل است، چرا که هیچ مانعی وجود ندارد که گفته شود ممکن است این سوره دو بار نازل شده است؛ یکبار در مکه و بار دیگر در واقعه غدیر. دانشمندان اهل سنت احتمال تکرار نزول را درباره بسیاری از آیات قرآن کریم مطرح کرده‌اند.

جلال الدین سیوطی در مورد آیاتی که چندبار نازل شده‌اند می‌گوید که پیشینیان و پسینیان تصریح کرده‌اند که بعضی از آیات قرآن چند بار نازل شده‌اند. در این باره به کلام ابن حصار و زَرکَشی در «البرهان» استناد کرده است، که آیات قرآن گاهی دو یا چند بار نازل شده است. این تکرار گاه از سر تذکار و موعظه، و گاهی آیه ای از سر بزرگداشت شأن آن و برای یادآوری آن، و گاه به سبب پرسش یا واقعه ای خاص بوده است.

نمونه ای از این آیات است:

آیات پایانی سوره نحل و آیات آغازین سوره روم یا آیه «ما کانَ لِلنَبیِّ وَ الَذینَ آمَنُوا»[۱۸] و نیز آیه روح[۱۹] و آیه «أقِمِ الصَلاةَ طَرَفَیِ النَهارِ»[۲۰] و اینکه سوره‌های اسراء و هود مکّی اند، ولی سبب نزول این دو آیه نشان می‌دهد که در مدینه نازل شده‌اند. حال آنکه اشکالی وجود ندارد، زیرا دوبار نازل شده‌اند. همچنین درباره سبب نزول سوره اخلاص نیز آمده که در مکه و در پاسخ به مشرکان، و نیز در مدینه در جواب اهل کتاب نازل شده است.

همچنین گاهی اختلاف قرائت در قرآن را از این نوع دانسته‌اند. حدیثی که مسلم از اُبَیّ نقل کرده دالّ بر این مطلب است؛ اُبَیّ از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است: پروردگارم به من وحی کرد که قرآن را به یک حرف (گونه) بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدایا، بر امت من آسان گیر. خداوند به من پاسخ داد که به دو حرف بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدایا، بر امت من آسان گیر. او نیز به من فرمود که قرآن را بر هفت حرف بخوانم. این حدیث دلالت می‌کند که قرائات نه در وهله نخست، بلکه یکی پس از دیگری نازل شده‌اند.

سخاوی در «جمال القرّاء» پس از نقل این قول که سوره فاتحه دوبار نازل شده گوید: اگر گفته شود که فایده نزول آن در بار دوم چیست؟ خواهم گفت: ممکن است که بار نخست بر یک حرف و بار دوم به بقیه وجوه نازل شده باشد. «مَلِک» و «مالِک» و «السراط» و «الصراط» و مواردی از این دست، مثال این مطلب اند.

تنبیه: بعضی منکر این اند که آیه ای از قرآن چند بار نازل شده باشد. مثل کتاب «الکفیل بمعانی التنزیل»، و دلیل آورده که این تحصیل حاصل است و فایده ای در آن نیست. اما این سخن به سبب فوایدی که برای نزول مکرر ذکر شد باطل است.

دلیل دیگر او این است که لازمه قول به تکرار نزول آن است که هر آنچه در مکه نازل شده بار دیگر در مدینه نازل شده باشد، زیرا جبرئیل در هر سال قرآن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه می‌کرد.

پاسخ این است که ملازمه ای در کار نیست. دلیل دیگر وی این است که معنای انزال تنها این است که جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل می‌شد و آیه ای را که پیشتر برای حضرتش نیاورده بود بر او می‌خواند. پاسخ این است که شرط «آیه ای را که پیشتر برای حضرتش نیاورده بود» لزومی ندارد.[۲۱]

پاسخ هفتم

عدم نزول آیه مذکور در بدر: ابن تیمیه درباره آیه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ…» گفته که به اتفاق پس از جنگ بدر و سال‌ها پیش از غدیر خم نازل شده است. مفسران همگی بر آن هستند که این آیه به سبب سخن مشرکانی مانند ابوجهل و امثالش نازل شده است. این نشان می‌دهد که مشرکان پیش از نزول این سوره آن سخن را گفته‌اند. سخن ابن تیمیه عجیب است، زیرا در حدیث سفیان بن عُیَینه نزول آیه مذکور در واقعه غدیر خم سخنی به میان نیامده است!

پاسخ هشتم

آیه  وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم… عذاب را به‌طور مطلق نفی نمی‌کند: ابن تیمیه در ادامه گفته بود که دقیقاً پس از آیه  وَ إذ قالُوا اللهُمَّ… خدا به کافران وعده داده بود تا وقتی که محمد صلی الله علیه و آله در میان ایشان است عذاب بر آنان نفرستد:  وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فیهِم وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم یَستَغفِرُونَ :[۲۲] و تا وقتی که تو در میان آنان هستی خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد کرد و تا وقتی که آنان آمرزش می‌خواهند خدا عذاب کننده آن‌ها نخواهد بود.

پاسخ او این است که این آیه شریفه عذاب کافران را به‌طور مطلق نفی نمی‌کند، و به تصریح قرآن و روایات در دوران نبوی کافران گرفتار عذاب شده‌اند. خدای تعالی دقیقاً پس از همین آیه فرموده است:  وَ ما لَهُم ألاّ یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُم یَصُدُّونَ عَنِ المَسجِدِ الحَرامِ…  وَ ما کانَ صَلاتُهُم عِندَ البَیتِ إلاّ مُکاءاً وَ تَصدِیَةً فَذُوقُوا العَذابَ بِما کُنتُم تَکفُرُونَ :[۲۳] «چرا خدا آنان را عذاب نکند حال آنکه آنان مردم را از مسجدالحرام بازمی‌دارند …. نماز آنها نزد خانه خدا جز سوت کشیدن و کف زدند نبود پس عذاب را به سبب آنکه کفر می‌ورزیدید بچشید».

بنابراین، اگر آیه مورد بحث به نفی عذاب به‌طور مطلق دلالت می‌کرد، بین آن و بین این آیات متصل به آن تناقض پیش می‌آمد. از همین رو فخر رازی گفته است: بدان که خدای تعالی در آیه نخست فرمود که ما دام که پیامبر صلی الله علیه و آله در میان آنهاست عذابشان نمی‌کند، و در این آیه فرمود که عذابشان می‌کند. معنای آیه این است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از میان آنها خارج شود عذابشان می‌کند. مفسّران درباره این عذاب اختلاف کرده‌اند؛ بعضی گفته‌اند که این عذاب موعود در روز بدر دامن ایشان را گرفت، و نیز گفته شده که زمان وقوع عذاب روز فتح مکه بوده است.[۲۴]

پاسخ نهم

تمثیل ماجرای عذاب حارث به ماجرای اصحاب فیل باطل است: ابن تیمیه می‌گوید: اگر آنچه در این حدیث (درباره عذاب شدن حارث) آمده آیه بود، از جنس آیه اصحاب فیل می‌بود. برای نقل چنان آیه ای انگیزه‌های بسیاری وجود دارد، و دست کم گروهی از دانشمندان آن را نقل می‌کردند.

این قیاس ناروایی است؛ چگونه فرود آمدن عذاب بر یک تن با عذاب شدن گروهی پرشمار که برای ویران کردن و از میان بردن خادمان و اطرافیان کعبه آمده بوده‌اند مقایسه می‌شود؟! عذاب شدن این گروه پرشمار رویدادی است که انگیزه‌های بسیاری در نقل آن هست، ولی واقعه فرود آمدن عذاب بر یک تن چنین نیست و انگیزه‌های بسیاری در نقل آن وجود ندارد. اگر چنین نباشد، همه معجزات نبوی که به تواتر برای ما نقل نشده باطل می‌گردد! افزون بر این، انگیزه‌ها در پنهان کردن سرگذشت حارث بن نعمان (به سبب تعصّبات مذهبی) بسیار بوده است، بر خلاف ماجرای اصحاب فیل.

پاسخ دهم

بطلان ادعای دلالت حدیث به اسلام حارث: ابن تیمیّه می‌گوید: در این حدیث آمده که آن گوینده (حارث بن نعمان) به مبانی پنجگانه اسلام ایمان داشته و از این رو مسلمان بوده، زیرا گفته است: ما اینها را از تو پذیرفته‌ایم. و ضروری است که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ‌یک از مسلمانان را چنین بلایی نرسیده است.

اولاً این حدیث چنان‌که متضمّن پذیرش مبانی یادشده از سوی حارث است، همچنین متضمّن کفر و ارتداد او است، چرا که در آن آمده که حارث گفت: خدایا اگر آنچه محمد می‌گوید، درست است…. ثانیاً اگر بپذیریم که گوینده مسلمان بوده، ادعای علم ضروری به اینکه هیچ مسلمانی در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله به چنین عذابی گرفتار نیامده چه دلیلی دارد؟

پاسخ یازدهم

حارث بن نعمان از صحابه است: ابن تیمیه گفتارش را با این سخن به پایان برده که: این مرد در میان صحابه شناخته شده نیست، بلکه نام حارث از اسامی است که طُرُقیّه آنها را به کار می‌برند.

اولاً بطلان این سخن، گفتار شخص ابن تیمیه است که گفته بود: گوینده به مبانی پنجگانه اسلام ایمان داشته و از این رو مسلمان بوده است؛ بنابراین گوینده نزد ابن تیمیه از صحابه مسلمان بوده است.

ثانیاً اینکه پیشتر گفتیم که این حدیث به ارتداد و کفر حارث دلالت می‌کند و او به این سبب از شمار صحابه بیرون می‌رود، زیرا یکی از شروط صحابی بودن مسلمان مردن است، و البته هر کس از اسلام بیرون رود صحابی به‌شمار نمی‌رود و نویسندگان هرگز نام او را در میان صحابه نمی‌آورند.

ثالثاً اگر هم با ابن تیمیه همراه شویم و بگوییم که حارث به سبب آنچه بر زبان آورده از اسلام و از شمار صحابه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله خارج نشده، چه دلیلی وجود دارد که نویسندگان نام همه صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله را در کتاب‌هایشان آورده باشند و نام صحابیان در آنچه نویسندگان در کتاب‌هایشان آورده‌اند منحصر باشد؟

نویسندگانی که شرح حال صحابه را نوشته‌اند، تصریح کرده‌اند که نتوانسته‌اند حتی به یک دهم اسامی صحابه دست یابند.

در این باره ابن حجر عسقلانی در خطبه کتابش «الاصابة»، پس از بیان اهمیت علم حدیث و کتب آن و نیز لزوم علم رجال و اشاره به کتاب‌های «أُسد الغابة» از ابن اثیر و نیز حافظ ذهبی و کتابش، به سخن ذهبی از قول ابوزُرعه اشاره کرده که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله صد هزار مرد و زن بودند که حضرتش را دیدند و سخنش را شنیدند.

ابن فتحون نیز در ذیل «الاستیعاب» پس از این کلام گوید که ابوزُرعه این سخن را در پاسخ کسی گفته که او را تنها از شمار راویان پرسیده بود. پس شمار غیر راویان چه اندازه خواهد بود؟ با این همه، همه نام‌های مذکور در «الاستیعاب» - یعنی کسانی که نام یا کنیه آنان یا هم نام و هم کنیه آنان در این کتاب آمده - سه هزار و پانصد تن هستند! ابن فتحون افزوده که کار ابن عبدالبَرّ را در «الاستیعاب» موافق با شروط وی استدراک کرده است.

همچنین من خود به خط حافظ ذهبی در پشت کتابش «التجرید» خواندم: شاید شمار همه صحابیانی که نامشان در این کتاب هست هشت هزار باشد. اگر بیش از این نباشد کمتر نیست. سپس در جایی دیگر به خطّ او خواندم که: جمیع آنچه در «أُسد الغابَة» هست هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار تن است.

حدیثی که در صحیحین درباره تبوک از کعب بن مالک نقل شده، سخن ابوزُرعه را تأیید می‌کند: صحابیان پرشمارند و هیچ دیوانی گنجایش ثبت نام آن‌ها را ندارد. همچنین خطیب به سند صحیح از ثَوری نقل کرده است: هر کس علی علیه السلام را بر عثمان مقدّم بدارد دوازده هزار صحابی را - که پیامبر صلی الله علیه و آله در حال خشنودی از ایشان در گذشت - خوار داشته است.

نَوَوی گفته که این شمار صحابیان مربوط به دوازده سال پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله است؛ پس از اینکه در دوران خلافت ابوبکر در جریان جنگ‌های رِدَّه و فتوحات شمار بسیاری از آنان مردند و نامشان در جایی ضبط نشد، و پس از آنکه در خلافت عمر در جریان فتوحات و به سبب طاعون فراگیر و طاعون عَمَواس[۲۵] و به اسباب دیگر عده ای بسیار که به شماره در نمی‌آیند از دنیا رفتند.

سبب پنهان کردن نام‌ها این است که بیشتر آنان بیابان نشین بودند که البته همه در حجةالوداع حضور داشتند. پس از ابلاغ ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، ماجرای حارث فهری و نزول آیه  سأل سائل… اتفاق افتاد، که در عنوان خود مفصل آمده است. بسیاری از مفسران و تاریخ نگاران نیز این داستان را بیان کرده‌اند. اما اشکالی که در اینجا مطرح شده از سوی صاحب تفسیر «المنار» است، که پس از نقل این جریان می‌گوید: سوره معارج مکی است، ولی شأن نزول آیات مربوط به واقعه سال‌های پس از هجرت است. این دو با هم همخوانی ندارد.

در تفسیر «المیزان» در جواب او می‌گوید:

الف) روایات در شأن نزول این آیات دو دسته اند: روایاتی که شأن نزول را در مکه می‌دانند، و روایاتی که شأن نزول را در واقعه غدیر می‌دانند. هر دو دسته روایت آحاد یا همان خبر واحد است و شما بدون هیچ ترجیحی دسته اول را انتخاب کردید!

ب) بر فرض اینکه مجموعه سوره مکی باشد، همانگونه که مضمون بیشتر آیات آن این گونه است، اما معلوم نیست که همه آیات مکی باشد، بلکه این آیات مدنی اند. در این مورد مصداق‌های دیگری نیز در قرآن هست، مثل آیه ۶۷ سوره مائده که ایشان و هم فکرانش اصرار دارند که مربوط به اول بعثت است. در حالی که عموم مفسران اتفاق دارند که سوره مائده سوره‌ای مدنی است.

پانویس

  1. انفال / ۳۲.
  2. بقره / ۳۰.
  3. آل عمران / ۱۲۱.
  4. انفال / ۳۳.
  5. ظاهراً مراد از «طُرُقیّه»، صوفیه و اهل طریقت است (مترجم).
  6. منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳.
  7. الکشف و البیان: ج ۱ ص ۷۵،۷۴.
  8. تهذیب الاسماء و اللغات: ج ۱ ص ۲۲۴. تذکرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲۶۲. العِبَر فی خبر من غَبَر: حوادث سال ۱۹۸. الکاشف: ج ۱ ص ۳۷۹. مرآة الجنان: حوادث سال ۱۸۹.
  9. الصحاح: بطح. المُغرب فی ترتیب المعرب: «بطح». القاموس المحیط / «بطح». النِهایة: «بطح». النثیر فی مختصر النِهایة لابن الاثیر: «بطح». مجمع البحار: «بطح». شرح دیوان ابن فارض (بورینی): ج ۲ ص ۴۱ ۲۲. شرح دیوان ابن‌فارض. الاستیعاب فی شرح البردة البوصیریة. شرح مختصر تلخیص المفتاح: ص ۱۸۸.
  10. شرح معلّقات زوزنی: ص ۱۱۴،۱۱۳.
  11. وفیات الاعیان: ج ۲ ص ۱۰۶–۱۰۸.
  12. مرآة الجنان: حوادث سال ۵۷۴. ریحانة الادب: ج ۱ ص ۴۱۵،۴۱۴. خلاصة الاثر فی اعیان قرن الحادی عشر.
  13. خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفی صلی الله علیه و آله: ص ۲۴۶.
  14. شرح الشافیة: ص ۹۱،۹۰.
  15. شرح شواهد مغنی اللَبیب: ج ۱ ص ۱۴.
  16. خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفی صلی الله علیه و آله: ص ۲۳۶.
  17. الفواتح (شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام): ص ۱۹۷.
  18. توبه / ۱۱۳.
  19. اسراء / ۸۵.
  20. هود / ۱۱۴.
  21. الاتقان فی علوم قرآن: ج ۱ ص ۳۵،۳۳.
  22. انفال / ۳۳.
  23. انفال / ۳۵،۳۴.
  24. تفسیر رازی: ج ۱۵ ص ۱۵۹.
  25. عَمَواس یا عِمَواس: محلّه ای در فلسطین، نزدیک بیت المَقدِس. معجم البلدان: ج ۴ ص ۱۵۷.